الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد اوّل
( امام على (ع ) و اخلاق اسلامى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۶ -


غـلام بـازگـشت و فرمايش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را رسانيد، كه نگرانى خليفه اوّل بيشتر شد.(165)
سليم بن قيس مى نويسد :
امام على عليه السّلام اضافه كرد و فرمود:
از پـيـمـانتان (در روز غدير) زمان زيادى نگذشته است كه آنرا فراموش كرديد ، ابابكر خوب مى داند كه لقب (اميرالمؤ منين ) جز براى من ، بر ديگرى سزاوار نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله در جمعى كه هفت نفر بودند و ابابكر هم جزو آنها بود ، امر فرمود كه :
بيايند و بالقب اميرالمؤ منين ، بر من سلام كنند.

در آن هنگام خليفه اوّل و رفيقش از پيامبر سئوال كردند :
آيا اين دستور از جانب خدا و پيامبر است ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود:
بـلى ، اين دستور از جانب خدا و پيامبر او مى باشد كه على ، اميرالمؤ منين و رئيس مسلمين و صاحب پرچم سفيدِ نشان دار است . (166)

          ب ـ پاسخ ندادن به تهاجم نظامى دشمن
          
ابن قتيبه دينورى ( از مورّخين نامى اهل سنّت ) و همچنين ديگران نوشتند :
خـليـفـه اوّل ، خـليـفه دوّم را به سراغ على عليه السّلام و هوادارانش ‍ فرستاد، خليفه دوّم به دَرِ خانه على عليه السّلام آمد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام و ياران او را براى بيعت طلبيد و ايشان ازبيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيدند و بيرون نيامدند.
در اين حال ، خليفه دوّم هيزم خواست و سوگند ياد كرد و گفت :
يا بايد بيرون بياييد ، يا خانه را بر سَرِ ساكنانش به آتش مى كشم .
مردم گفتند :
اى خليفه دوّم ، فاطمه سلام الله عليها نيز در اين خانه است .
در ايـن مـيـان كـه فـاطـمـه زهـرا سلام الله عليها صداى مهاجمين را شنيد ، با صداى بلند خطاب به پيامبر گفت :
يا اءبَتا يا رَسُولَ اللّهِ ، ماذا لَقَينا بَعدَكَ مِن اِبنِ الخَطّابِ وَ ابنِ اَبى قُحافَةِ

(اى پـدر! اى پـيـامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ببين بعد از تو از سوى عُمَر و ابابكر بر ما چه مى رسد .)

بـرخـى از شـنيدن صداى فاطمه سلام الله عليها صحنه را ترك كردند، ولى خليفه دوّم بـا بـرخـى افـراد ديگر ، ماندند تا بلكه على عليه السّلام را با اجبار از خانه بيرون آورند.(167)
سليم بن قيس(168) چنين نقل مى كند :
خـليـفـه دوّم بـا عـدّه اى كـه در اطـرافـش بـاقـى مانده بودند ، دستور داد تا هيزم آورده در اطراف خانه على عليه السّلام و فاطمه سلام الله عليها و فرزندانش قرار دادند .
آنـگـاه بـا صـداى بـلنـد (بـطـورى كه على عليه السّلام و فاطمه زهرا سلام الله عليها بشنوند) ، فرياد زد:
قَسَم به خدا ! يا على بايد از منزل خارج شود و با خليفه بيعت كند و يا شما را با آتش مى سوزانيم .

حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود :
اى خليفه دوّم ما را با تو كارى نيست .
خليفه دوّم گفت :
دَر را باز كن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مى زنم .
حضرت فاطمه سلام الله عليها دوباره فرمود :
آيا از خدا نمى ترسى كه به خانه من داخل مى شوى ؟
كـلام مـستدل و سوزناك دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در خليفه دوّم تاءثيرى نكرد و از كار خود منصرف نشد .
آتش خواست و درب خانه را به آتش كشيد و با فشار به خانه وارد شد.
فاطمه سلام الله عليها پيش آمد و ندا داد :
يا اءبَتا يا رَسُولَ اللّهِ

(اى پدر ! اى رسول خدا بنگر كه چه بدرفتارى از ابابكر به ما مى رسد.)

خليفه دوّم شمشير كشيد و بر پهلوى فاطمه سلام الله عليها زد .
باز حضرت فاطمه سلام الله عليها ناله (وا اءبَتا) كشيد .
در روايت ديگر :
قـُنـفـُذ فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا را در پـشـت لنـگه دَر قرار داده و دَرب را فشار داد تا استخوان پهلوى آن بانو شكست و طفلى كه در رَحِم داشت سِقط شد.(169)
چـون مـسـئله به اين مرحله كشيد، ناگهان امام على عليه السّلام مانند شيرِ غضبناك از خانه بـيـرون پـَريد، گريبان فرزند خطّاب را گرفت و محكم كشيد و او را نقش بر زمين ساخت ( بـر روى سـينه او نشست ) و با پنجه خود بينى و گلوى خليفه دوّم را كوبيد و محكم فشار داد .
ناگاه وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را بخاطر آورد و خطاب به خليفه دوّم فرمود :
( قـَسـَم بـه خدائى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به رسالت برانگيخته ، اى پسر ضـهـّاك ، اگـر نـبـود كـتابى كه از جانب خداست و نيز نبود عهدى كه با پيامبر خدا صلى الله عـليـه و آله بـسـتـه ام ، آنـگـاه مـى ديـدى كـه تـو نـمـى تـوانـى بـه خـانـه مـن داخل شوى .)

سپس او را رها ساخت .
خـليـفـه دوّم فهميد كه خطر گذشته است و على عليه السّلام دست به شمشير نخواهد بُرد ولى بـا ايـن حـال از صـلابـت فـرزند ابوطالب دلهره داشت ، لذا بيرون خانه دويد و از مردم كمك خواست تا دوباره به خانه وَحى هجوم آورند.
بـنـابـر آنـچـه بـيان شد ، كسى در صحّت اين موضوع ترديدى نخواهد داشت كه در ميان مهاجمين نامِ :
خالد بن وليد ،
عبدالرّحمن بن عوف ،
خليفه دوّم ،
زيد بن سالم ،
قُنفُذ غُلام خليفه اوّل ،
اسيد بن خضير و سلمة بن اسلم ، به چشم مى خورد. (170)

          ج ـ پرهيز از اقدام مسلّحانه
          
بهلول بهجت افندى مى نويسد :
چـون على عليه السّلام از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيد، عُمر با جمعيّتى آن حضرت را دعوت به بيعت كرد .
زبير كه طرفدار على عليه السّلام بود به خليفه دوّم و اتباع او حمله كرد.
خليفه دوّم دستور داد او را توقيف كنند ، سلمة بن اسلم به زبير هجوم آورده ، تيغ او را از دست او گرفت .
(به نقلى ديگر، آنگاه شمشير را به سنگ زد.) (171)
آنـگـاه به زور به خانه وَحى يورش بردند، پس از كشمكش زياد بالاخره اطراف اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را گـرفـتـه ، او را كـشـان كـشـان پـيـش خـليـفـه اوّل بردند.
و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دست به اسلحه نبرد و از هر گونه اقدام مسلّحانه پرهيز داشت .
عدى بن حاتم گفت :
بـه خـدا سـوگـنـد در عـمـرم هـرگـز دلم بـه حـال كـسـى نـسـوخـتـه است ، آنطور كه به حـال عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام در روزى كـه او را پـيـش خـليـفـه اوّل مى بردند سوخت .(172)
          د ـ پاسدارى از حريم عترت
          
امـام عـلى عـليـه السـّلام در سـخـنـان افـشـاگـرانـه اش بـه علل سكوت اشاره مى فرمايد:
عـلى عـليه السّلام سكوت را بر قيام ، و چشم پوشى و از حقّ گذشتگى را بر جنگ داخلى ترجيح داد.

چـنـانـكـه در نـهـج البـلاغـه بـا سـيـنـه اى سـرشـار از هـمّ و بـا قلبى آكنده از غم ، درد دل خود را در اين رابطه چنين اظهار مى دارد .
فـَنـَظـَرتُ فـَاِذا لَيـسَ لى مـُعـينٌ اِلاّ اَهلُ بَيتى فَضَنَنتُ بِهِم عَنِ المَوتِ وَ اءَغضَيتُ عَلَى القـَذى وَ شـَرِبـتُ عـِلِى الشَّجـى وَ صـَبـَرتُ عَلَى اَخذِ الكَظمِ وَ عَلَى اَمَّرَ مِن طَعمِ العَلقَمِ. (173)

(در ايـن راه فـكـر كـردم ، ديـدم در ايـن مـقـطـع زمـانـى ، غـيـر اهـل بـيـت خـود ياورى ندارم ، ايشان هم نمى توانستند با آن همه مخالفين جنگ كنند ، من به كـشته شدن آنها راضى نشدم و در اين ماجرا صبر كردم و چشمى را كه خار و خاشاك در آن رفـتـه بـود ، بـر هـَم نـهـادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود ، آشاميدم و بر چيزهاى تلخ ‌تر از علقم شكيبائى نمودم .)

          ه‍ـ سكوت براى حفظ اساس اسلام
          
ابن ابى الحديد مى نويسد :
در دوران خـانـه نـشينى على عليه السّلام ، روزى فاطمه سلام الله عليها او را به قيام و نـهـضـت بـراى اخـذ حـقّ خـويـش تـشـويـق كـرد و در هـمـيـن حال صداى مؤ ذّن را شنيدند كه مى گفت :
اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام رو به فاطمه سلام الله عليها كرد و فرمود:
آيا دوست دارى اين ندا در سطح زمين خاموش شود؟
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود : نَه هرگز .
امام على عليه السّلام فرمود :
مـن هـمان را به تو مى گويم . (يعنى : اگر مى خواهى آئين اسلام و نام مبارك پدرت محمّد صـلى الله عـليـه و آله تـا قـيـامـت زنـده و پـابـرجـا بـمـانـد ، مـرا بحال خود و شمشيرم را در غلاف بگذار.)(174)

          و ـ سكوت براى حفظ نظام جامعه اسلامى
          
امـام عـلى عليه السّلام در نامه اى كه به مردم مصر نوشته است ، به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد:
اءَمَّا بـَعـدُ، فـَإِنَّ اللّهَ سـُبـحـَانـَهُ بـَعَثَ مُحَمَّدا صلى اللّه عليه و آله نَذِيرا لِلعَالَمِينَ، وَمُهَيمِنا عَلَى المُرسَلِينَ.
فـَلَمَّا مـَضـَى عـليـه السّلام تَنَازَعَ المُسلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللّهِ مَا كَانَ يُلقَى فِى رُوعـِى ، وَلاَ يـَخـطـُرُ بِبَالِى ، اءَنَّ العَرَبَ تُزعِجُ هذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلى اللّه عليه و آله عـَنْ اءَهـْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ اءَنَّهُم مُنَحُّوهُ عَنِّى مِن بَعدِهِ! فَمَا رَاعَنِى إِلا انثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ.
فَاءَمسَكتُ يَدِى حَتَّى رَاءَيتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَد رَجَعَت عَنِ الاِْسْلاَ مِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ ـ فَخَشِيتُ إِن لَم اءَنصُرِ الاِْسْلاَ مَ وَاءَهْلَهُ اءَنْ اءَرَى فِيهِ ثَلما اءَو هـَدمـا، تـَكـُونُ المـُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ اءَعظَمَ مِن فَوتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِى إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ اءَيَّامٍ قَلاَئِلَ، يَزُولُ مِنهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، اءَو كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛
فَنَهَضتُ فِى تِلكَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطمَاءَنَّ الدِّينُ وَتَنَهنَهَ.


(پـس از يـاد خـدا و درود! خـداوند سبحان محمّد صلى اللّه عليه و آله را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان ، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به سوى خدا رفت ، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند،
در فـكـرم مـى گـذشـت ، و در نـه خـاطـرم مـى آمـد كـه عـرب خـلافـت را پـس از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.
آنـجـا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته ، مى خواهند دين محمد صلى اللّه عليه و آله را نـابـود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم ، رخنه اى در آن بـيـنـم يـا شـاهـد نـابودى آن باشم ، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شـمـاسـت ، كه كالاى چند روزه دنياست ، به زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پـس در مـيـان آن آشـوب و غـوغـا بـپـا خـواسـتـم تـا آن كـه باطل از ميان رفت ، و دين استقرار يافته ، آرام شد.)(175)

          ز ـ سكوت براى حفظ وحدت
          
امـام عـلى عـليـه السـّلام در يـكـى از سـخـنـرانـى هـا بـه بـرخـى از علل و عوامل سكوت خود اشاره مى فرمايد:
فـَإ ن اءَقـُل يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الـمُـلـكِ، وَإِن اءَسكُت يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ المَوتِ! هَيهَاتَ بـَعدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِى ! وَاللّهِ لاَبنُ اءَبِى طَالِبٍ آنَسُ بالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَديِ اءُمِّهِ، بَلِ انـدَمـَجـتُ عـَلَى مـَكـنـُونِ عـِلمٍ لَو بـُحـتُ بـِهِ لاَضـطـَرَبـتـُمُ اضـطـِرَابَ الاَْرْشـِيَةِ فِى الطَّوِىِّ البَعِيدَةِ!

در شرائطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند بر حكومت حريص است ، و اگر خاموش باشم ، مى گويند: از مرگ ترسيد!!
هرگز! من و ترس از مرگ ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟!
سـوگـنـد بـه خـدا، اُنـس و عـلاقـه فـرزنـد ابـيـطـالب بـه مـرگ در راه خـدا، از عـلاقـه طـفـل بـه پـسـتـان مادر بيشتر است ، اينكه سكوت برگزيدم ، از علوم و حوادث پنهانى ، آگـاهـى دارم كـه اگـر باز گويم مضطرب مى گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق !!. (176)

2 ـ بحث و مناظره با سران كودتائى سقيفه
امام على عليه السّلام از هرگونه اقدام مسلّحانه در اختلافات داخلى پرهيز داشت ، امّا از حقّ خويش بگونه هاى مختلفى دفاع مى كرد.
رجـوع شـود بـه : امـام عـلى عـليـه السـّلام و مـسـائل اعـتـقـادى ـ فصل دوّم ـ ش 6
3 ـ مطالبه حق
          الف ـ مطالبه فدك از خليفه اوّل
          
حـال كـه حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام ماءمور به سكوت است و اقدام مسلّحانه را جايز نمى داند، بايد حقّ خود را مطالبه كند و از آن دفاع نمايد تا منحرفان انكار نكنند، مانند :
الف ـ مطالبه فدك از خليفه اوّل
حـضـرت فاطمه سلام الله عليها و عبّاس بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزد خـليـفـه اوّل آمـدنـد و مـيراث خود را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده بود ، درخواست كردند .
خليفه اوّل گفت :
مـن از رسـول اللّه شـنـيـدم كـه فرمود : ( ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند ، صدقه است .)
هنگامى كه حضرت زهرا سلام الله عليها اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين آن جلسه را ترك كرد و تا آخر عُمر با خليفه اوّل يك كلمه هم سخن نگفت . (177)
امـام على عليه السّلام اين تصرّف عدوانى و داستان غَم انگيز را صريحا در ضِمن نامه اى به خليفه سوم بن حنيف نوشت ، و بيان كرد :
بـَلى كـانـَت فـى اءيـديـنـا فَدَكٌ مِن كُلِّ ما اَظَلَّتهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنها نُفُوسُ قَومٌ آخَرينَ وَ نِعمَ الحَكَمُ اللّهُ.(178)

(آرى از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فَدَك در دست ما بود ، پس نَفسهاى آن قـوم بـر آن طـَمـَع و حـِرص ورزيـد و نـفـوس ‍ عـدّه اى هـم از آن صَرفِ نَظَر كرده ، اعراض نمودند ، و خداوند بهترين داور است .)

          ب ـ يارى طلبيدن از مهاجر و انصار براى گرفن فَدَك
          
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام همراه با حَسَن و حسين عليهماالسلام و فاطمه زهرا سلام الله عـليـهـا شـبـهـا بـه سوى خانه هاى مهاجرين و انصار مى رفت و آنها را به يارى مى طلبيد ، تا از حقّ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام و حقّ فاطمه سلام الله عليها نسبت به فَدَك دفاع كنند.
بَرخى عذر بَدتَر از گناه مى آوردند .
و برخى ديگر مى گفتند :
دير شده و ديگر نمى توان اقدام مؤ ثّرى داشت .
و بعضى ديگر گفتند :
اگر شما در سقيفه مى بوديد ، يك نفر هم در امامت و رهبرى شما مخالفت نمى كرد. (179)
4 ـ دخالت در مسائل مهمّ كشور اسلامى
          الف ـ پاسخ به مشكلات سياسى كشور
          
در بسيارى از موارد، كه خلفاء از پاسخ دادن به سئوالات علمىِ مراجعه كنندگان درمانده مـى شـدنـد، و يـا از تـعـيين حكم قضائى در اءمرى عاجز مى ماندند، به على عليه السّلام مـتـوسـّل مـى شـدنـد كـه بـه وسـيـله آن حـضـرت جـواب هـمـه مسائل مشكل داده مى شد.
بارها خليفه اوّل و خليفه دوّم به اين حقيقت اعتراف كردند ، كه سخن معروف خليفه دوّم اين بود:
لَولا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرَ(180)

(اگر على نبود عُمَر هلاك مى شد.)

مشورت با امام على عليه السّلام براى نبرد با روميان
خـليـفـه اوّل در مـورد نـبـرد بـا رومـيان با گروهى از صحابه به مشورت نشست ، هركدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت ، سرانجام با على عليه السّلام به مشورت پرداخت .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام او را بر اين كار ترغيب نمود و اضافه كرد:
اِن فَعَلتَ ظَفَرتَ

(اگر نبرد كُنى پيروز مى شوى .)

خليفه اوّل از تشويق امام على عليه السّلام خوشحال شد و گفت :
يا على فال نيك زدى و به خير بشارت دادى .(181)
پـس از نـبـرد هـمگان ديدند آنگونه كه امام على عليه السّلام وعده پيروزى به مسلمين داده بود، به پيروزى چشمگيرى دست يافتند.
مشورت با امام على عليه السّلام در امور جارى كشور ايران
در زمـان خـليـفـه دوّم ، عـلى عـليـه السـّلام وارد هـَمَدان (182) شد، مجوسان(183)به وِى شكايت كردند كه حاكم شَهر، با زردشتيان ايران بَدرفتارى مى كند.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليه السّلام پس از تحقيق به مدينه نوشت كه بايد حاكم عزل شود و فَرد ديگرى به جاى او اعزام گردد.
خليفه دوّم حاكم را عزل و ديگرى را به جاى او فرستاد،
وقتى ايرانيان از اين لطف آگاه شدند و ديدند كه امام على عليه السّلام به زبان آنان با ايـشـان صـحبت مى كند به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در ايران بماند و حكومت ايران را اداره نمايد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نپذيرفت و در پاسخ ايرانيان فرمود :
(مـن بـه مقامات دنيوى توجّه ندارم و كارهائى كه تا امروز انجام داده ام و بعد از اين نيز انـجـام خواهم داد ، براى خدمت به اسلام است و من بدون اينكه زمامدار شما باشم ، تا آنجا كه از دستم برمى آيد و مقرّرات دين ما اجازه مى دهد به شما محبّت خواهم كرد.) (184)

          ب ـ پاسخ به مشاوره هاى سياسى ، نظامى
          
مشورت براى فتح ايران
در سـال چـهـاردهم هجرى در سرزمين قادسيّه نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايرانى درگـرفـت كـه سرانجام ، فتح و پيروزى براى مسلمانان شد و رُستم فَرُّخزاد ، فرمانده كـلّ قـواى ايـران بـا گـروهـى به قتل رسيد و سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام درآمد.
و مـدائن كـه مـقـرّ حـكـومت سلاطين ساسانى بود در تصرّف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشينى كردند.
مـشـاوريـن و سـران نـظـامـى ايـران بـيـم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كرده و سراسر كشور را به تصرّف خود درآورند، براى مقابله با چنين حمله خطرناك ، يزدگِرد ، پـادشـاه ايـران سـپـاهـى مـتـشـكـّل از يـكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهى ، فيروزان تـرتـيـب داد تـا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و در صورت مساعد بودن وضع ، خود حمله را آغاز كند.
سعد وقّاص فرمانده قواى اسلام ( به نقلى ديگر عمّار ياسر)(185) حكومت كوفه را در اخـتـيـار داشـت ، نـامه اى به خليفه دوّم نوشت و او را از اوضاع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده اند ، پيش از آنكه دشمن جنگ را آغاز كند ، براى ترساندن دشمن ، خود را براى حمله به دشمن مجهّز كرده و نبرد را شروع نمايند .(186)
خـليـفـه دوّم بـه مـَحضِ اينكه از جريان آگاه شد ، به مسجد رفت ، سران صحابه را جمع كـرد و بـراى رفـتـن خـود بـه ايـن كـارزار مشورت نمود و افزود از مدينه خارج شده ، در مـنطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آمده و از آن منطقه شخصا رهبرى لشگر اسلام را به عهده گيرم ،
در اين رابطه هر كس راءى و انديشه خود را اظهار مى داشت .
طـلحة بن عبداللّه كه از خطباى قريش بود ، برخاست و چرب زبانى كرد و كار خليفه را صواب قلمداد نمود و او را از راءى ديگران مستغنى دانست و چاپلوسى را از حد گذرانيد.
پـس از او خـليـفـه سـوم بـن عـفـّان نـه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق نمود، بلكه پـيـشـنـهـاد كـرد كـه بـه سـپـاه اسـلام و يـَمـَن اءمـر فـرمـائيـد، هـمـگـى هـردو محل را به سوى تو ترك گويند، تو هم با مسلمانان مكّه ، مدينه ، مصر، كوفه و بصره به سوى نبرد با كافران حركت كن .
در اين موقع على عليه السّلام برخاست و از هر دو نظريّه انتقاد كرد و فرمود :
(هـرگـاه شَهر يَمَن و منطقه شام را از سپاه و مردان رزمجو خالى سازى و به سركوبى ايـران فـراخـوانـى ، بـه احـتـمـال زيـاد ارتـش بـى بـاكِ روم ، شـام را اشـغـال كنند و اگر حجاز را تَرك گوئى ، اعراب اطراف اين منطقه از اين فرصت استفاده كـرده و فـتـنـه اى بـرپا مى كنند كه ضرر و خسارت آن به مراتب بيش از ضرر و فتنه ايست كه به استقبال آن مى رويد.)

و افزود :
( فرمانروائى كشور مانند رشته تسبيح است كه آنها را به هم پيوسته ، اگر رشته از هم گسيخته شود، مُهره ها از هم مى پاشند.
اگـر نگرانى تو بخاطر كمى سپاه اسلام است ، يقين بدان مسلمانان به وسيله عقيده پاك و ايـمـانـى كـه دارند ، بسيارند ، تو مانند ميله وسط آسيا باش و گردونه نبرد و آسياى رزم را توسّط ارتش به حركت درآور.
شـركـت تـو در جـبهه مايه جراءت دشمن مى گردد ، زيرا آنان با خود مى انديشند كه تو پـيـشـواى عـرب هـسـتـى و مـسـلمـانان بجز تو پيشواى ديگرى ندارند ، اگر او را از ميان برداريم ، مشكلات ما بر طرف مى شود ، اين انديشه ، حرص و علاقه ايشان را بر جنگ و پيروزى دو چندان مى سازد.) (187)

خليفه دوّم پس از شنيدن سخنان مستدلّ امام على عليه السّلام نه تنها از رفتن خود منصرف شد ، بلكه از دعوت لشكر يمن و شام نيز خوددارى ورزيد و گفت :
راءى ، راءى على عليه السّلام است و من دوست دارم كه از راءى او پيروى كنم .(188)
سخن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اينگونه آغاز شد:
إِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ.
وَهُوَ دِينُ اللّهِ الَّذِى اءَظهَرَهُ، وَجُندُهُ الَّذِى اءَعَدَّهُ وَاءَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيثُ طَلَعَ؛ وَنَحنُ عَلَى مَوعُودٍ مِنَ اللّهِ، وَاللّهُ مُنجِزٌ وَعدَهُ، وَنَاصِرٌ جُندَهُ.
وَمَكَانُ القَيِّمِ بِالاَْمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ:
فَإِنِ انقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحَذَافِيرِهِ اءَبَدا.
وَالعـَرَبُ اليـَومَ، وَإِن كَانُوا قَلِيلا، فَهُم كَثِيرُونَ بِالاِْسْلاَ مِ، عَزِيزُونَ بِالاِْجْتَِماعِ! فَكُنْ قـُطـْبـا، وَاسـْتـَدِرِ الرَّحـَا بِالْعَرَبِ، وَاءَصلِهِم دُونَكَ نَارَ الحَربِ، فَإِنَّكَ إِن شَخَصتَ مِن هذِهِ الاَْرْضِ انـْتـَقـَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ اءَطْرَافِهَا وَاءَقْطَارِهَا، حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ العَورَاتِ اءَهَمَّ إِلَيكَ مِمَّا بَينَ يَدَيكَ.
إِنَّ الاَْعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَدا يَقُولُوا:
هـذَا اءَصـلُ العـَرَبِ، فَإِذَا اقتَطَعتُمُوهُ استَرَحتُم ، فَيَكُونَ ذلِكَ اءَشَدَّ لِكَلَبِهِم عَلَيكَ، وَطَمَعِهِم فِيكَ.
فـَاءَمَّا مـَا ذَكـَرتَ مـِن مـَسـِيـرِ القـَومِ إِلَى قـِتـَالِ المـُسـلِمِينَ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحَانَهُ هُوَ اءَكرَهُ لِمَسِيرِهِم مِنكَ، وَهُوَ اءَقدَرُ عَلَى تَغيِيرِ مِا يَكرَهُ.
وَاءَمَّا مـَا ذَكَرتَ مِن عَدَدِهِم ، فَإِنَّا لَم نَكُن نُقَاتِلُ فِيَما مَضَى بِالكَثرَةِ، وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بالنَّصرِ وَالمَعُونَةِ!

علل پيروزى اسلام و مسلمين
( پـيـروزى و شـكـسـت اسـلام ، بـه فراوانى و كمى طرفداران آن نبود، (189) اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت ، و سپاه اوست كه آن را آماده و يارى فرمود، و رسيد تا آنجا كـه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پرودگار خود اميداوريم كه او به وعده خود وفا مى كند، و سپاه خود را يارى خواهد كرد.
جـايـگـاه رهـبـر چونان ريسمانى محكم است كه مُهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگـر ايـن رشـته از هم بُگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.
عـرب امـروز گـرچـه از نـظـر تـعـداد اندك است امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هـمـاهنگى عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب ، جامعه را به گردش درآور، و با كمك مـردم جـنـگ را اداره كـن ، زيـرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى ، مخالفان عرب از هر سـو تـو را رهـا كـرده و پـيـمـان مـى شـكـنـنـد، چـنـانـكـه حـفـط مـرزهـاى داخل كه پشت سر مى گذارى مهم تر از آن باشد كه در پيش روى خواهى داشت .
واقع بينى در مشاوره نظامى
هـمانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مى گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپى آنان مى شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينكه گفتى آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودى خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آن چه كه دوست ندارند تواناتر است .
امـّا آن چـه از فـراوانـى دشـمـن گـفـتى ، ما در جنگ هاى گذشته با فراوانى سرباز نمى جنگيديم ، بلكه با يارى و كمك خدا مبارزه مى كرديم .) (190)

و در سخنرانى ديگرى امام على عليه السّلام فرمود :
وَقـَد تـَوَكَّلَ اللّهُ لاَِهـلِ هـذَا الدِّيـنِ بـِإِعزَازِ الحَوزَةِ، وَسَترِ العَورَةِ. وَالَّذِى نَصَرَهُم ، وَهُم قـَلِيـلٌ لاَ يَنتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُم وَهُم قَلِيلٌ لاَ يَمتَنِعُونَ، حَيُّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّكَ مَتَى تَسِرإِلَى هذَا ال عـَدُوِّ بـِنـَفـسـِكَ، فـَتـَلقـَهـُم فـَتـُنـكـَب ، لاَ تـَكـُن لِل مُسلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ اءَقصَى بِلاَدِهِم .
لَيـسَ بـَعـدَكَ مـَرجـِعٌ يـَرجـِعـُونَ إِلَيـهِ. فـَابـعَث إِلَيهِم رَجُلا مِحرَبا، وَاحفِز مَعَهُ اءَهلَ البَلاَءِ وَالنَّصـِيـحـَةِ، فـَإِن اءَظـهـَرَ اللّهُ فـَذَاكَ مـَا تـُحـِبُّ، وَإِن تَكُنِ الاُْخْرَى ، كُنْتَ رِدْاءً لِلنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلمُسلِمِينَ.


مشاوره نظامى
(خـداونـد بـه پـيـروان ايـن دين وعده داد كه اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران كند، خدايى كه مسلمانان را به هنگام كمى نفرات يارى كرد، و آنگاه كه نمى توانستند از خود دفاع كنند، از آنها دفاع كرد، اكنون زنده است و هرگز نمى ميرد.
هـر گـاه خـود بـه جـنـگ دشـمن روى و با آنان روبرو گردى و آسيبى بينى ، مسلمانان تا دورتـريـن شـهـرهـاى خـود، ديـگـر پـنـاهگاهى ندارند و پس از تو كسى نيست تا بدان رو آورند.
مرد دليرى را به سوى آنان روانه كن ، و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او كوچ ده ، اگـر خـدا پـيـروزى داد چـنـان است كه تو دوست دارى ، و اگر كار ديگرى مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع مسلمانان خواهى بود.) (191)

مشورت براى فتح بيت المقدّس
مـسـلمـانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند به سوى بيت المقدّس پيشروى نمايند.
فرمانده اسلام ابوعبيده جرّاح و معاذ بن جبل بودند.
معاذ به ابوعبيده گفت :
نامه اى به خليفه بنويس و درباره پيشروى به سوى بيت المقدّس ‍ مشورت نما.
وِى نامه اى به خليفه نوشت و نامه را به وسيله افسرى به حضور خليفه رسانيد.
خليفه نامه را براى مسلمانان خواند و از آنان راءى خواست .
حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خليفه را تشويق نمود كه به فرمانده سپاه اسلام بنويسد:
بـه سـوى بـيـت المـقـدّس پـيـشـروى نـمـائيـد و پس از فتح بيت المقدّس ‍ از پيشروى باز نـَايـسـتـيـد و بـه سـرزمين قيصر گام نهيد و مطمئن باشيد كه پيروزى از آنِ ماست ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از چنين پيروزى خبر داده است .
خـليـفـه فـورا قـلم و كـاغـذ خـواسـت و نامه اى به ابوعبيده نوشت و او را به ادامه نبرد و پيشروى به سوى بيت المقدّس تشويق كرد و افزود:
پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله به ما بشارت داد كه بيت المقدّس به وسيله تو فتح خواهد شد.(192)

          ج ـ حلّ مشكلات قضائى
          
حلّ مشكلات قضائى خليفه اوّل نسبت به حدّ شرابخوار
در زمـان خـلافـت خـليـفـه اوّل مـردى شـراب خـورده بـود ، او را پـيـش ‍ خـليـفـه اوّل آوردند ، خليفه دستور داد بر او حدّ جارى سازند .
او گفت :
راسـت اسـت كه من شراب خورده ام ، ليكن از حرمت آن بى خبر بودم وگرنه مرتكب آن نمى شـدم ، زيـرا زنـدگانى من در ميان مردمى بوده كه ايشان خوردنِ آن را مباح مى دانستند و من تا به امروز از حرام بودن آن آگاه نبودم .

خليفه اوّل در ترديد افتاد و متحيّر شده در حكم آن فروماند .
از حاضران يكى گفت :
در اين حكم از اميرالمؤ منين على عليه السّلام بايد استمداد كرد.
پس موضوع را با على عليه السّلام در ميان گذاشتند .
حضرت فرمود :
او را بـه وسـيـله دو مـرد مـوثـّق در مـيـان مـهـاجـر و انصار بگردانند و از آنها با سوگند سـئوال كـنـند كه آيا تا بحال آيه تحريم شراب را بر او تلاوت كرده و از حرمت شراب خبر داده اند؟
اگر گواهى دادند كه آيه تحريم شراب يا حكم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر او خـوانـده انـد ، حـدّ خـدا را بـر او جـارى سـازيـد وگـرنـه او را بحال خود واگذاريد.

خليفه اوّل به همان نحو عمل كرد و كسى شهادت نداد، بدين جهت از جرم او چشم پوشى شد و گفتند:
توبه كن كه بار ديگر مرتكب چنين كارى نشوى . (193)
حلّ مشكلات قضائى خليفه اوّل نسبت به زنى باردار
از خـليـفـه اوّل سئوال كردند:
مـردى ، صـبـح بـا زنـى ازدواج كـرد كـه در شـبـانـگـاه هـمـان روز وضـع حـمـل كـرده بـود و شـوهرش در همان لحظه فوت نمود ، پس از مرگ آن مرد ، زن و فرزند (نوزاد) دارائى او را به عنوان ارثيّه تصاحب كردند ، چگونه اين موضوع امكان پذير است ؟

خليفه اوّل از جواب دادن عاجز ماند و ماجرا را خدمت امام على عليه السّلام بازگو كرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
آن مـرد كنيزى داشته كه او را باردار كرده بود ، چون موقع حملش ‍ نزديك شد ، او را آزاد كـرده و آنـگـاه بـا او ازدواج نـمـود و شـبـانـگـاه زن وضـع حمل كرد ، چون شوهرش مُرد ميراث او را تصاحب كردند.(194)

در تـاريـخ ثـبـت شـده كـه خـليـفـه بـارهـا بـه عـجـز خـود اعـتـراف نموده و شايد يكى از علل آن اين باشد كه خود را در مقابل مسائل پيچيده و معضلات علمى عاجز و ناتوان مى ديد ، كه بى اختيار مى گفت :
اَقيلُونى اَقيلُونى وَ لَستُ بِخَيرِكُم وَ عَلِىُّ فيكُم (195)

( مرا رها كنيد ، مرا رها كنيد ، چون من بهترين شما نيستم در حالى كه على در بين شماست .)

فصل سوم : اخلاق همسردارى
اول ـ كمك در كار خانه
1 ـ على عليه السّلام و كمك به همسر
روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد خانه فاطمه عليه السّلام شد وديد كه على عليه السّلام و حضرت زهرا سلام الله عليها با هم عدس پاك مى كنند.
پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السّلام را تشويق كرد وفرمود:
مـا مـِن رَجـُلٍ يـُعـيِنُ اِمرَئَتَهُ فى بَيتِها إِلاّ كانَ لَهُ بِكُلِّ شَعرَةٍ عَلَى بَدَنِهِ عِب ادَةُ سَنَةٍ، صِيامُ نِهارِها، وَقِيامُ لَيلِها

(هـيـچ مـردى زنـش را در كـار خـانه كمك نمى كند مگر آنكه خداوند به تعداد موهاى بدن او عـبـادت يـك سال ، كه روزها روزه گرفته ، و شب ها شب زنده دارى كرده باشد ثواب به شوهر مى دهد.) (196)

2 ـ تقسيم كار با همسر
يـكـى از عـوامـل سعادت و شادابى خانواده ، تقسيم كار، و تعيين حدود و وظائف زن و شوهر است ،
حـضـرت عـلى عـليه السّلام با حضرت زهرا سلام الله عليها در فكر تقسيم كار بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين رهنمود داد:
(كـارهـاى داخـل مـنـزل بـا فـاطـمـه عـليـه السـّلام و كـارهـاى بـيـرون منزل بر عهده على باشد).
حضرت فاطمه عليه السّلام با خوشحالى فرمود:
فَلا يَعلَمُ ما داخَلَنِى مِنَ السُّرُورِ اِلا اللّه

(جـز خـدا كـسـى نـمـى دانـد كـه از ايـن تـقـسـيـم كـار تـا چـه انـدازه خوشحال شدم .)(197)
دوم ـ فرهنگ پرهيز در روابط اجتماعى
1 ـ بانوان و فرهنگ پرهيز
در فرهنگ اجتماعى و اخلاق همسردارى امام على عليه السّلام اصولى مطرح است ، مانند :
1 ـ تقسيم كار بين زن و مرد
2 ـ انتخاب مرد نسبت به كارهاى بيرون منزل
3 ـ به كوچه و خيابان نرفتن زن ها مگر در ضرورت
4 ـ مـسـئوليـّت پـذيـرى مـردهـا نـسـبـت بـه خـريـد و فـروش خـارج از منزل .

بنابراين جامعه اسلامى با فرهنگ پرهيز، و عدم اختلاط زن و مرد در بازار و خيابان بايد اداره شود، كه عامل سلامت نسل جوان و محيط اجتماعى است .
روزى بـه حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام اطّلاع دادند كه زنان كوفه در مراكز تـجـارى و بـازار رفـت و آمـد دارنـد، و شـخـصا به خريد و فروش مى پردازند، امام على عليه السّلام در يك سخنرانى خطاب به مردم كوفه فرمود:
اءَما تَستَحيُونَ وَلاتُغارُونَ وَنِسائُكُم يِخرُجنَ إِلى الاَسواقِ وَيُزاحِمنَ العُلُوجَ

(آيا حياء نداريد؟ و غيرت نمى ورزيد كه زن هاى شما به بازارها مى روند و با جوانان قوى و خوش هيكل روبرو مى شوند؟)(198)

2 ـ دستورالعمل روابط اجتماعى بانوان (199)
امام على عليه السّلام در يك دستورالعمل اخلاقى ، اجتماعى ، خطاب به فرزندش امام حسن عليه السّلام نوشت :
وَاكـفـُف عـَلَيـهـِنَّ مـِن اءَبـصـَارِهـِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الحِجَابِ اءَبقَى عَلَيهِنَّ، وَلَيسَ خُرُوجُهُنَّ بِاءَشَدَّ مِن إِدخَالِكَ مَن لاَ يُوثَقُ بِهِ عَلَيهِنَّ، وَإِنِ استَطَعتَ اءَلا يَعرِفنَ غَيرَكَ فَافعَل .

(در پـرده حـجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند، زيرا كه سخت گيرى در پوشش ، عـامـل سـلامـت و اسـتـوارى آنـان اسـت ، بـيـرون رفـتـن زنـان بـدتـر از آن نـيـست كه افراد غـيـرصـالح را در ميانشان آورى ، و اگر بتوانى بگونه اى زندگى كنى كه غير تو را نشناسند چنين كُن .)(200)

3 ـ پرهيز در روابط زن و مرد (201)
از ديدگاه امام على عليه السّلام يكى از راه هاى سلامت جامعه ، رعايت فرهنگ پرهيز و حرمت نهادن به جايگاه ارزشى زن و مرد است ، كه در يك سخنرانى فرمود:
فـَاتَّقـُوا شـِرَارَ النِّسـَاءِ، وَكـُونُوا مِن خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ، وَلاَتُطِيعُوهُنَّ فِى المَعرُوفِ حَتَّى لاَ يَطمَعنَ فِى المُنكَرِ.

( پـس ، از زنـان بـد، بـپـرهـيـزيد و مراقب نيكانشان باشيد، در خواسته هاى نيكو، همواره فرمانبردارشان نباشيد تا درانجام منكرات طمع ورزند.) (202)
سوم ـ شوهر نمونه
على عليه السّلام همسر نمونه
رسـول گـرامـى اسلام صلى الله عليه و آله ، پس از عروسى حضرت زهرا عليه السّلام به منزل دخترش رفت وپرسيد:
كَيفَ رَاءَيتَ زَوجك ؟
(دخترم شوهرت را چگونه ديدى ؟)
حضرت زهرا عليه السّلام پاسخ داد:
(يا اَبَةِ خَيرُ زَوجٍ)
(خوب شوهرى است )(203)
چهارم ـ تبليغ فرهنگ ازدواج
1 ـ ازدواج هاى امام على عليه السّلام
امـام عـلى عليه السّلام با رعايت عدالت بين همسران ، پس از فاطمه زهرا سلام الله عليها با زنانى ازدواج كرد كه اسامى آنها به شرح زير است :
1 ـ خوله : دختر اءياس بن جعفر حنفيّه ، مادر محمد حنفيه
2 ـ امّ البـنـيـن : دخـتـر حـزام بـن خـالد از طـائفـه كـلاب ، مـادر حـضـرت اباالفضل عليه السّلام و...
3 ـ اسماء بنت عميس : كه قبلا زن حضرت جعفر بود و مادر محمد بن ابى بكر است .
4 ـ ليلى : دختر مسعود بن خالد
5 ـ امّ سعيد : دختر عروة بن مسعود ثقفى
6 ـ سبيّه : دختر عبادبن ربيعه كه او را صهبا نيز مى ناميدند.
7 ـ امـامـه : فـرزنـد زيـنـب دختر رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه حضرت زهرا سلام الله عليها سفارش كرده بود.(204)
و در زمـان شـهـادت امـام عـلى عـليـه السـّلام چـهـار زن از هـمـسـران حـضـور داشـتـنـد كـه سال ها پس از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام زندگى كردند، مانند:
1 ـ امامه : دختر زينب
2 ـ امّ البنين : مادر حضرت اباالفضل عليه السّلام
3 ـ اسماء بنت عميس
4 ـ خوله : مادر محمّد بن حنفيّه (205)

هـم اكـنـون اگـر فرهنگ تعدّد زوجات با تمام ارزش ها و احكامش در جامعه ما تحقّق پذيرد، بسيارى از زنان بيوه صاحب همسر شده واز مفاسد اجتماعى جلوگيرى مى شود.
2 ـ ازدواج با يكى از اسيران
عمرو بن حصين نقل مى كند :
در يكى از جنگ ها كه با فرماندهى امام على عليه السّلام در دوران حيات پيامبر صلى الله عـليـه و آله انـجـام گـرفـت ، و لشـگـر اسـلام پـيـروز شـد، اموال فراوان ، و تعدادى كنيز نيز به تصرّف ارتش اسلام در آمد.
پـس از پـايـان جـنـگ حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام بايكى از كنيزان به اسارت گـرفـتـه شـده ، ازدواج كـرد، كـه در فـرهـنـگ آن روزگـاران ازدواج بـا يـك زن اسـيـر، بزرگترين احترام و تكريم به حساب مى آمد.