الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد اوّل
( امام على (ع ) و اخلاق اسلامى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۳ -


امام على عليه السّلام در جواب فرمود:
يَخشَعُ لَهُ القَلب ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفس وَيَقتَدى بِهِ المُؤ مِنُونَ

(لبـاس وصـله دار دل را خـاشع ، و نفس اماره را خوار مى كند، و الگوى مؤ منان مى شود). (60)

3 ـ اصلاح لباس بادست خويش
لبـاس هائى كه امام على عليه السّلام براى خود مى خريد و مى پوشيد، اگر آستين ، يا دامن آن بلند بود، به خيّاطى نمى داد، بلكه خود آن را كوتاه و اصلاح مى كرد و سپس مى پوشيد. (61)
يعنى بيشتر به ساده پوشى وخود كفائى در امور زندگى مى انديشيد.
4 ـ پيراهن محدود
ابى اسحاق سبيعى مى گويد :
مـن دركـودكى باپدرم به نماز جمعه رفتم ، على عليه السّلام را ديدم كه خطبه جمعه مى خواند، امّا هر چند گاه پيراهن خود را با دست تكان مى داد،
از پدرم پرسيدم آيا براى گرما چنين مى كند كه بخود باد بزند؟
پدرم گفت :
نـه بـلكـه يك پيراهن دارد و آن را شسته و چون هنوز خشك نشده است آن را به حركت در مى آورد كه زودتر خشك شود. (62)
5 ـ اعتراض به ساده پوشى امام على عليه السّلام
زيد بن وهب مى گويد :
پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره كه در ميان آنها مردى از سركردگان خوارج به نام (جعدة بن نعجه ) بود خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام رسيدند.
وقتى لباس ساده امام على عليه السّلام را ديدند، جعده از روى تمسخر گفت :
چه چيز باعث شد كه از پوشيدن لباس خوب خوددارى مى كنى ؟
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پاسخ داد :
اين لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى كند، و ساده پوشى بهترين روش است .
جعده به امام على عليه السّلام گفت :
از خدا بترس تو روزى خواهى مُرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
بـه خـدا سـوگـنـد با ضربتى كه برسرم فرود مى آيد به شهادت خواهم رسيد، و اين عـهدى الهى است كه واقع خواهد شد، امّا سياه روى كسى است كه به مردم تهمت و افترا مى زند. (63)

6 ـ استفاده از لباس بافته شده خانواده
امام على عليه السّلام به كار وتوليد وخود كفائى اهميّت فراوانى مى داد، ونيازهاى خود را بـادسـت تـوانـاى خـود بـرطـرف مـى كـرد، و فـرزنـدان و هـمسران خود را نيز به كار وتـوليـد و سـازنـدگـى تـشـويـق مـى فـرمـود كـه لباس هاى مورد احتياج را با دست مى بافتند، و نخ آن را از پَشم ريسى فراهم مى كردند.
ابو مخنف ، (لوط بن يحيى ) نقل مى كند كه :
پـس از جـنـگ جـمـل حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام سخنرانى هائى براى هدايت مردم داشت و در يكى از آنها فرمود:
ما تَنقَمُون عَلَىَّ يا اءَهلَ البَصرَة وَاللّهِ إِنَّهُما لِمَن غَزلِ اَهلى

(مردم بصره ! چرا بر من ايراد مى گيريد؟
سـوگـنـد بـه خـدا ايـن دو لبـاس مـرا كـه مـى بـيـنـيـد از بـافـتـه هـاى اهل خانه ام مى باشد).

سپس به كيسه اى كه همراه داشت و در آن مختصر نان خشك بود اشاره كرد و فرمود :
وَاللّهِ مَا هِىَ اِلاّ مِن غَلَّتى بِالمَدينَةِ
(سوگند به خدا اين نيست جز همان خوراك مختصرى كه از مدينه همراه خود آورده ام )

آنگاه خطاب به مردم فرمود:
فَاِن اءَنَا خَرَجتُ مِن عِندِكُم بِاءَكثَرِ مِمّا تَرون ، فَاءنَا عِندَ اللّه مِنَ الخائِنِين

(پـس اگـر مـن از نـزد شـمـا مردم بصره خارج شوم ، و زياده از آنچه كه ديديد برداشته باشم پس در نزد خدا از خيانتكاران مى باشم .)(64)

در روايات نقل شد كه همين سخنرانى را امام على عليه السّلام براى مردم كوفه نيز ايراد كرده و مطالب فوق را تذكر داد.(65)
7ـ پوشش با حوله اى ساده
هارون بن عنتره مى گويد:
در قـصـر خـورنـق (66)، خـدمـت حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام رسـيـدم ، فـصـل زمـسـتـان بود، ديدم امام على عليه السّلام حوله اى برخود پيچيده و در آن سرما مى لرزد و در زحمت است .
گفتم :
يـا امـيـرالمـؤ منين ! از اموال فراوان بيت المال لباسى براى خود تهيّه فرما، چرا با خود اينگونه رفتار مى كنى ؟
پاسخ داد:
وَ اللّهِ ما اَزرَؤُكُم شَيئاً وَ ما هِىَ اِلاّ قَطيفَتى اَلَّتى اَخرَجتُها مِنَ المَدينَةِ

(بـه خـدا قـسـم بر شما خشم نگرفته ام و ناراحت نيستم ، اين حوله همان است كه از مدينه همراه خود آورده ام .) (67)

8 ـ سادگى در لباس
الف ـ عبدالرّزاق از ثورى و او از ابوحيّان نقل مى كند:
على بن ابيطالب عليه السّلام را بر منبر ديدم كه مى گفت :
چه كسى از من اين شمشير را مى خرد؟ اگر بهاى لباسى را داشتم آن را نمى فروختم .
مردى به سوى او برخاست و گفت :
من بهاى لباسى را به تو قرض مى دهم .(68)
ب ـ كيع از على بن صالح و او از عطا روايت كرد كه او گفت : (69)
(بر تن على عليه السّلام پيراهنى از كرباس نشسته بود.)
(فصل اوّل ـ اخلاق فردى امام على عليه السّلام )
سوم ـ خود كفائى
1ـ خودكفائى در امور زندگى
بسيارى سعى دارند تابه اين و آن امر و نهى كنند؛
فرمان بدهند ؛
كـارهـاى خـود را بـه ديـگـران بـسـپـارنـد، ديگران را در استخدام خود درآورند، يا از روى جـهـالت و نـادانى يا بر اساس غرور وخودبزرگ بينى يا از روى خودخواهى به تحقير ديگران ، به امر و نهى اين و آن مى پردازند؛
و هـمـواره يـك مـوجـود تـنـبل و مصرف كننده و بى تحرّك باقى مى مانند كه امام على عليه السـّلام بـاايـن روحـيـّه نـادرسـت مقابله مى فرمود و تلاش داشت تا كارهاى خود را شخصا انجام دهد.
دركارخانه به همسرش كمك مى كرد؛
گندم آرد مى كرد ؛
عدس پاك مى كرد ؛
نعلين را با دست خود وصله مى زد؛(70)
براى خريد پيراهن ، خود به بازار مى رفت ؛
براى اداره زندگى كار مى كرد ؛
آبيارى نخلستان ديگران رابه عهده مى گرفت تا پولى به دست آورد؛
و مشكلات زندگى را با دست خود برطرف مى كرد.
2ـ فروش وسائل زندگى
حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام هرگاه احتياج پيدا مى كرد سعى داشت تا از بيت المـال استفاده نكند و با فروش وسائل زندگى ، مشكلات اقتصادى خانواده رابرطرف مى فرمود.
روزى شمشير خود رابه بازار آورد تابفروشد واز آن لباس تهيّه كند، و فرمود :
چـه كـسـى ايـن شـمشير را از من مى خرد؟ به خدا سوگند با اين شمشير چقدر غبار اندوه از چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله زدودم ، و اگر احتياج به لباس نداشتم آن را نمى فروختم .
شخصى نزد امام على عليه السّلام آمد و گفت :
من اين لباس را نسيه به شما مى فروشم .(71)
در حالى كه جهان اسلام و همه سرمايه هاى كشور اسلامى در اختيار آن حضرت بود.
3ـ استفاده از دسترنج خويش
امام صادق عليه السّلام فرمود:
جَدِّ ما اميرالمؤ منين عليه السّلام هميشه با دسترنج خود زندگى مى كرد، در باغات اطراف مـديـنـه كـار مـى كـرد، وقـتـى گندم يا جو آرد مى شد، آرد آن را اَلَك نكرده در كيسه اى مى گذاشت و به هنگام غذا تناول مى فرمود،
و آن را چند گِرِه مى زد كه چيزى به آن اضافه نكنند.
راسـتـى چـه كـسـى زاهـدتـر و پـارسـاتـر از على عليه السّلام يافت مى شود؟ كه انواع سـرمـايـه هـاى بيت المال كشور پهناور اسلامى در اختيار او بود (كه اكنون به 50 كشور تبديل شده است ) با اينكه از باغات خودش انواع خرماها را در اختيار داشت ، و به مستمندان مى بخشيد امّا خود با مقدارى آرد و آب افطار مى كرد. (72)
4ـ انجام كارهاى ضرورى
در كـتـاب ابـانـه عـكـبـرى و فـضـائل احـمـد (از كـتـاب هـاى مـعـروف اهل سنّت ) آمده است كه :
على عليه السّلام مقدارى خرما براى خانواده خود خريد و آن را در دامن خود ريخته مى برد، مـردم بـشـتاب آمدند كه آن را از حضرت گرفته و ببرند، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
رَبُّ العَيالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ
(سرپرست خانواده شايسته تر است كه آن را بردوش ‍ كشد.)

و در روايت ديگرى است كه :
به دنبال آن اين شعر را مى خواند :
للّه للّه لا يَنقُصُ الكامِلُ مِن كَمالِهِ غغغ ماجَرَّ مِن نَفعٍ اِلى عَيالِه (73)للّه للّه للّه

(انـسـان كـامـل از ارزش هـا سـقـوط نـمى كند، اگر براى اداره زندگى خانواده اش كار و تلاش كند.)

و از زيد بن على نقل شده كه گفته است :
آن حضرت در پنج مورد با پاى پياده راه مى رفت و نعلينش را به دست چپ خود مى گرفت .
در عيد فطر و عيد اضحى (قربان ) و روز جمعه و هنگام عيادت بيمار و تشييع جنازه و مى فرمود:
اينها جايگاه خدا است ، و من دوست دارم پاهايم برهنه باشد.

(فصل اوّل ـ اخلاق فردى امام على عليه السّلام )
چهارم ـ عبادت و حالات معنوى امام (ع )
1 ـ مدهوش شدن در عبادت
ابودرداء (به نقل از عروة بن زبير) در مسجد مدينه خطاب به مردم گفت :
آيا مى دانيد پارساترين مردم كيست ؟
گفتند : شما بگوئيد.
پاسخ داد :
اميرالمؤ منين على عليه السّلام .
و آنگاه خاطره اى نقل كرد كه :
مـا و تـعـدادى از كارگران با على عليه السّلام در يكى از باغات مدينه كار مى كرديم ، بـه هـنـگام عبادت ، على عليه السّلام را ديدم كه از ما فاصله گرفت و در لابلاى درختان ناپديد شد،
با خود گفتم شايد به منزل رفته است ،
چـيـزى نـگـذشـت كه صداى حزن آور على عليه السّلام را در عبادت شنيدم كه با خدا راز و نياز مى كند.
آرام آرام خود را به على عليه السّلام رساندم ، ديدم در گوشه اى بى حركت افتاده است .
بـا خـود گـفـتـم : شـايد از خستگى كار و شب زنده دارى به خواب رفته است ، كمى صبر كـردم خـواسـتـم او را بـيـدار كـنـم ، هـرچـه تـكـانـش دادم بيدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم ، با گريه گفتم :
اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ
فـورا بـه مـنـزل فـاطـمـه سـلام الله عـليها رفتم و گريان و شتابزده خبر را گفتم كه حضرت زهراء سلام الله عليها فرمود:
(ابـودرداء بـه خـدا عـلى عليه السّلام مانند هميشه در عبادت از خوف خدا مدهوش شده است .)
آب بـردم ، بـه سـر و صـورت امـام عـلى عـليه السّلام پاشيدم ، به هوش ‍ آمد، وقتى مرا گريان ديد، فرمود:
(پس در قيامت كه مرا براى حساب فرا مى خوانند چگونه خواهى ديد.)
ابودرداء مى گويد:
بـه خـدا سـوگـنـد كـه ايـن حـالت را در هـيـچ كـدام از يـاران رسول خدا صلى الله عليه و آله نديدم . (74)
2 ـ عبادت در كودكى
هـمـه مـردم مـى ديـدنـد كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله ، خديجه سلام الله عليها و كودكى بنام على عليه السّلام وارد مسجدالحرام مى شوند و نماز مى گزارند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
وَ لَقـَد صـَلَّيـتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قبلَ النّاسِ بِسَبعَ سِنين وَ اءنَا اءوَّلُ مَن صَلّى مَعَهُ

(و همانا من با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيش از همه انسانها نمازخواندم ، در حالى كه من هفت ساله بودم ، من اوّل كسى هستم كه باپيامبر نمازگزاردم .) (75)

و رسول گرامى اسلام هم فرمود :
يَا عَلى اءنتَ اءوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ اِيمانَاً بِاللّهِ و رَسُولِهِ

(اى عـلى ! تـو اوّل فـرد از ايـن امّت اسلامى هستى ، كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردى .) (76)

پنجم ـ شجاعت و مردانگى
1ـ شجاعت و چالاكى در كودكى
على عليه السّلام را در كودكى با فقر مالى كه بر خانواده ابيطالب حاكم شد.
پيامبر او را به خانه خود برد و در دامن خود بزرگ كرد.
نوشته اند :
در كودكى با هريك از همسالان خود كه كشتى مى گرفت آنها را بر زمين مى كوبيد،
پـيـاده چنان سريع مى دويد كه درحال دويدن به اسبان تندرو مى رسيد و بر آنها سوار مى شد. (77)
و خود در نهج البلاغه فرمود :
اءَنَا وَضَعتُ فِى الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ العَرَبِ وَ كَسَرتُ نَواجِمَ قُرُونِ رَبيعَةٍ وَ مُضَرَ

(مـن در كودكى ، بزرگان و شجاعان عرب را بخاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را دَر هم شكستم .) (78)

2 ـ شجاعت بى همانند امام على عليه السّلام
شجاعت و قدرت بازو و قوام وقدرت روحى امام على عليه السّلام را با هيچ كس ، و با هيچ قدرتى نمى توان مقايسه كرد.
ـ كسى كه در كودكى ونوجوانى سر سركشان و دلاوران را به خاك ماليد.
ـ كـسـى كـه سنگ بزرگى را كه همه سپاهيان از كندن آن عاجز بودند، از جاى كَند تا آب روان را همه بنوشند.
ـ كسى كه تمام زخم هاى دشمن را روبرو تحمّل كرده ، و هرگز پُشت به دشمن نكرده است .
ـ كسى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به او فرمود :
(اگـر مـردم شـرق و غرب در برابر على عليه السّلام بايستند، بر همه آنها غلبه مى كند.) (79)

و خود فرمود:
وَاللّهِ لَو تَظاهَرتِ العَرَب عَلى قِتالى لَمّا وَلَّيتُ عَنها

(سـوگـنـد بـه خـدا اگر تمام اعراب رو در روى من قرار گيرند، از مقابلشان فرار نمى كنم .) (80)

و درب بـزرگ ورودى خـيـبـر كـه ده ها نفر آن را باز و بسته مى كردند با دست يداللّهى خـود از جـاى كـنـد و بـرروى خـنـدقـى قـرار داد كـه سر بازان اسلام از آن عبوركنند وخود فرمود:
مـا قـَلَعـتُ بـابَ خـَيـبـَرَ وَ دَكـدَكـتُ حـِصـنَ يـَهـُودٍ بـِقـُوّةٍ جـِسـمـانـِيَّةٍ بَل بِقُوّةٍ اءلهِيَّة
(من در بزرگ خيبر و حصار يهود را با دست مادّى از جاى نكندم و درهم نكوبيدم ، بلكه با قدرت الهى موفّق گرديدم .)(81)

و باز نسبت به شجاعت و قوّت قلب خود فرمود:
اِنّى وَاللّهِ لَو لَقيتُهُم واحِداً وهم طِلاعُ الاَرضِ كُلِّها مابا لَيتُ وَ لا اِستَوحَشتُ

(سـوگـنـد بـه خـدا هـمـانـا مـن اگـر دشـمنان را در حالى ملاقات كنم كه تمام روى زمين را پُركرده باشند باكى نداشته ، وحشتى نخواهم كرد.)(82)

آيا ويژگى هاى ياد شده را در انسان دلاور ديگرى مى توان سراغ گرفت ؟
آيـا اگـر هـمـه جـهـان و هـمـه قدرت ها هماهنگ شوند، مى توانند چنان مبارز بى همانندى را پديد آورند؟
در كدام عصر و زمانى ، دلاورى يافت مى شود كه شكست ناپذير باشد؟
و در هيچ شرائطى فرار نكند، و هرگز نترسد؟
3 ـ زخم هاى على عليه السّلام در پيكار
كسى كه خط شكن جبهه هاست ، و خود را در تمام جنگها در قلب سپاه دشمن فرو مى بُرد، و از فـراوانـى دشـمـن بـاكـى نـداشـت ، و سـَرِ سركشان و شجاعان عرب را بر خاك ماليد، طبيعى است كه بايد زخم هاى فراوانى برتن داشته باشد.
دو نكته نسبت به جراحات بدن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام وجود داشت :
الف ـ همه زخم ها در قسمت جلوى بدن او وجود داشت .
ب ـ زخم ها فراوان و عميق بود. (كه تا هزار زخم را توانستند بشمرند)
چـون امـام عـلى عـليـه السـّلام بـه دشـمن پُشت نمى كرد، وهمواره در حالت پيشروى و خط شكنى و دفاع بود.
نوشتند:
زِرِه حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام تنها قسمت جلوى بدن را مى پوشاند، زيرا نيازى نداشت تا پُشت سر را حفظ كند.
وعـمـيـق بـودن و فـراوانـى زخـمـهـا در طـول 94 جـنگ و يورش و تهاجم بيگانگان در زمان رسـول خـدا صلى الله عليه و آله و سه جنگ مهم در دوران 5 ساله حكومت ، حقيقت ديگرى از ايثارگرى هاى امام على عليه السّلام را به اثبات مى رساند.
وقـتـى در روز بـيست ويكم ماه رمضان سال چهلم هجرى بدن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را غسل مى دادند و زخمهاى فراوان بدن آنحضرت را شمردند، ديدند كه آثار حدود هـزار زخـم بـر پـيكر آن حضرت باقيمانده است كه تنها هشتاد موردش مربوط به جنگ اُحُد بود آن هنگام كه همه فرار كرده و تنها امام على عليه السّلام و ابودجّانه باقى مانده واز پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كردند. (83)
و زخـم هـاى پـيكر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پس از جنگ اُحُد چنان عميق بود كه جـرّاحـان و پـرسـتـاران از دوخـتـن زخـم هـا در مـانـده شـدنـد، زخـم اوّل را مـى دوخـتـنـد و بـه هـنـگام دوختن زخم دوّم ، زخم دوخته پاره مى شد، كه حضرت زهرا عليه السّلام با مشاهده آن فراوان گريست .
4ـ شجاعت و خط شكنى
امام على عليه السّلام پس از اتمام حجّت با شورشيان بصره ، وبردبارى در آغاز نبرد، وقتى آنها جنگ را آغاز كردند، زره پوشيد وپيشاپيش سپاه ، خود رابه قلب سپاه دشمن زد، و حملات شديدى كرد كه دشمن چون روباه درمقابلش مى گريخت .
در حمله اوّل جناح راست لشگر دشمن را در هم ريخت ،
و در حمله دوّم جناح چپ لشگر بصره را دچار پراكندگى كرد.
و چند بار شمشير حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خم شد كه به خيمه برگشت تا آن را اصلاح كند، اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به امام على عليه السّلام مى گفتند:
حملات را به ما واگذار.
ولى حـضـرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پاسخ نمى داد و دوباره حمله مى كرد، و صف ها را درهم مى شكست .
وقتى اصحاب اصرار كردند كه :
إِن تُصَب يَذهَبُ الدِّين
(اگر به شما آسيبى برسد دين در خطر است )
در پاسخ فرمود :
وَاللّه ما اُريدُ بِما تَرَونَ اِلاّ وَجهَ اللّهِ وَالدّارَ الاخِرَة
(به خدا سوگند آنچه مى بينيد بخاطر خدا وآخرت است ) (84)

5 ـ شجاعت و جنگاورى
راويان حديث اتّفاق نظر دارند كه :
على عليه السّلام به سوى هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حديبيّه و ديگر جنگ ها شركت داشت .
او در جـنـگ بـدر و احد و خندق و خيبر از امتحان الهى به خوبى بيرون آمد و همه آنها را در بى نيازى از غير خدا بدست آورد و در منزلت كريم و والايى قرار گرفت .
پرچم سپاه اسلام در موارد بسيارى همچون روز بدر در دست على عليه السّلام قرار داشت .
و چـون مـصـعـَب بـن عمير (85) در روز اُحُد كه پرچم پيامبر را به دست خويش داشت كشته شد، رسول اللّه صلى الله عليه و آله آن را به دست على عليه السّلام داد.
عـلى عـليه السّلام شاهد جنگ بدر بود و در آن نقش تعيين كننده داشت ، در حالى كه بيست و پنج ساله بود.
ابـن سـَرّاج در تـاريـخ خـويـش از قـول ابـن عـبـّاس گـفـتـه اسـت : رسول اللّه صلى الله عليه و آله پرچم را در روز ( بدر ) به دست على عليه السّلام سپرد، در حالى كه على عليه السّلام بيست ساله بود. (86)
6ـ جلوه هاى شجاعت امام على عليه السّلام
          الف ـ پرچمدارى بى همانند
          
در تـمـام جـنگ ها پرچم نشانه استقلال و پيشروى و صلابت لشگر بود و اگر سقوط مى كرد نشان شكست و نابودى به حساب مى آمد.
از ايـن رو پرچم را هميشه به دست افرادى دلير و توانا مى سپردند، استقامت و پايدارى پـرچـمـدار و اهـتـزاز پـرچم در رزمگاه ، موجب دلگرمى جنگجويان بود، و بر عكس ، كشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مايه تزلزل روحى آنان مى گرديد، به همين جهت پيش از آغـاز جـنـگ بـه مـنـظـور جـلوگـيـرى از شـكـسـت روحى سربازان ، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مى گرديد.
در جنگ اُحُد نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و پرچمدارانى از قبيله ( بنى عبدالدّار ) كـه بـه شـجـاعـت مـعروف بودند، انتخاب كردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان يـكى پس از ديگرى به دست تواناى على عليه السّلام كشته شدند و سرنگونى پى در پـى پـرچـم بـاعـث ضـعف و تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند.
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:
پـرچـمـداران سـپاه شرك در جنگ اُحُد نُه نفر بودند كه همه آنها به دست على عليه السّلام به هلاكت رسيدند. (87)
ابن اثير نيز مى نويسد:
كسى كه پرچمداران قريش را شكست داد، على عليه السّلام بود.(88)
بـه نـقـل مـرحـوم شـيـخ صـدوق ، عـلى عـليـه السـّلام در اسـتـدلال هـاى خـود در شـوراى شـش نـفـره كـه پـس از مـرگ خـليـفه دوّم ، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روى اين موضوع تكيه نموده و فرمود:
(شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه نُه نفر از پرچمداران بنى عبدالدّار را (در جنگ احد) كشته باشد؟)

پاسخ دادند : نه .
سپس حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
(پس از كشته شدن اين نُه نفر بود كه غلام آنان بنام صواءب كه هيكلى بس درشت داشت ، به ميدان آمد و در حالى كه دهانش ‍ كف كرده بود و چشمانش سرخ گشته بود،
مى گفت : به انتقام اربابانم جز محمّد را نمى كشم .
شـمـا بـا ديـدن او جـا خـورده ، خـود را كـنـار كـشـيـديـد ولى مـن بـه جنگ اورفتم و ضربت مـتـقـابل بين من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتى به او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد.

اعضاء شوراء همگى سخنان على عليه السّلام را تصديق كردند. (89)
          ب ـ تنها مدافع خستگى ناپذير
          
چـون در مـرحـله اوّل نـبـرد، سـپاه قريش فرار كردند، و افراد تحت فرماندهى عبداللّه بن جـبير به منظور جمع آورى غنايم ، جنگى منطقه استقرار خود را رها كردند، گرچه عبداللّه فـرمـان صـريح پيامبر صلى الله عليه و آله را به يادشان آورد ولى آنان ترتيب اثر نـداده و بـيـش از 40 نـفـرشـان از تـپـّه سـرازيـر شـده بـه دنبال جمع آورى غنايم رفتند.
خـالد بـن وليد با گروهى سواره نظام كه در كمين آنان بود، به آنان حمله كرد و پس از كـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش ‍ برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـّط يـكـى از زنـان قـريـش بـه نام عمرة بن علقمه ، كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند.
از اين لحظه ، وضع جنگ به كلّى عوض شد ؛
آرايش جنگى مسلمانان به هم خورد ؛
صفوف آنان از هم پاشيد ؛
ارتـبـاط فـرمـانـدهـى با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدين اسلام ، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمير، (يكى از پرچمداران ارتش ‍ اسلام )، به شهادت رسيدند.
از طـرف ديـگـر، چون شايعه كشته شدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در ميدان جنگ تـوسـّط دشـمـن پـخـش گـرديـد، روحـيـه بـسـيـارى از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جديد سپاه شرك ، اكثريّت قريب به اتّفاق مسلمانان عقب نشينى كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد.
ايـنـجـا بـود كـه نـقـش بـزرگ عـلى عـليـه السّلام به عنوان تنها مدافع خستگى ناپذير نـمـايان گرديد، زيرا على عليه السّلام با شجاعت و رشادتى بى نظير در كنار پيامبر شـمـشـيـر مـى زد و از وجود مقدّس ‍ پيشواى عظيم الشّاءن اسلام در برابر يورشهاى مكرّر فوج هاى متعدّد مشركان حراست مى كرد.
ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد:
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروهى از مشركين را مشاهده كرد كه آماده حمله بودند، بـه عـلى عـليـه السّلام دستور داد به آنان حمله كند، على عليه السّلام به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت .
پـيـامـبـر صلى الله عليه و آله سپس گروه ديگرى را مشاهده كرد و به على عليه السّلام دستور حمله داد و على عليه السّلام آنان را كشت و متفرّق ساخت .
در اين هنگام فرشته وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اين نهايت فداكارى است كه على عليه السّلام از خود نشان مى دهد.
رسول خدا فرمود :
او از من ، و من از او هستم ،
در اين هنگام صدايى از آسمان شنيدند كه مى گفت :

لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار

(جوانمرد شجاعى چون على عليه السّلام و شمشيرى چون ذوالفقار وجود ندارد).

ابن ابى الحديد نيز مى نويسد :
هـنـگـامى كه غالب ياران پيامبر صلى الله عليه و آله پا به فرار نهادند، فشار دسته هاى مختلف دشمن به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بالا گرفت .
دسـتـه اى از قـبـيـله بـنـى كـنانه ، و گروهى از قبيله بنى عبد مناة ، كه در ميان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى خورد، به سوى پيامبر يورش بردند.
پيامبر به على عليه السّلام فرمود :
حمله اينها را دفع كن .
عـلى عـليـه السـّلام كـه پـيـاده مى جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بودند، حمله كرده و آنان را متفرّق ساخت .
آنـان چند بار مجدّدا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم على عليه السّلام حمله آنان را دفع كرد.
در اين حملات ، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخّص نشده است به دست على عليه السّلام كشته شدند.
جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت :
راسـتـى كـه عـلى عليه السّلام فداكارى مى كند، فرشتگان از فداكارى او به شگفت آمده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
چرا چنين نباشد، او از من و من از او هستم .
جبرئيل گفت : من هم از شما هستم .
آنگاه صدايى از آسمان شنيده شد كه مكرّر مى گفت :
لا سَيفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَلافَتى اِلاّ عَلِىّ
ولى گوينده ديده نمى شد.
از پيامبر سؤ ال كردند كه : گوينده كيست ؟
فرمود : جبرئيل است . (90)
          ج ـ درهم شكننده قهرمان قريش
          
در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه هاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.
بعضى از مورّخان نفرات سپاه كفر را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد.
سران قريش كه فرماندهى اين سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهيزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـرّاحـى كـرده بـودنـد كـه بـه خـيـال خـود بـا اين يورش ، مسلمانان را به كلّى نابود سازند و براى هميشه از دست محمّد صلى الله عليه و آله و پيروان او آسوده شوند !
زمـانـى كـه گـزارش تـحرّك قريش به اطّلاع پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت ، شوراى نظامى تشكيل داد.
در ايـن شـوراء سـلمـان فـارسـى پـيـشـنهاد كرد كه در قسمت هاى نفوذ پذير اطراف مدينه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.
ايـن پـيشنهاد را همه قبول كردند و تصويب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد.
خـنـدقـى كـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود كه سواران دشمن نمى توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نيز به اندازه اى بود كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست بيرون بيايد.
سپاه قدرتمند شرك با همكارى يهود از راه رسيد.
آنان تصوّر مى كردند كه مانند گذشته در بيابان هاى اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ايـن بار اثرى از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقى ژرف و عريض در نقاط نفوذ پذير مدينه ، آنان را حيرت زده ساخت .
زيـرا اسـتفاده از خندق در جنگ هاى عرب بى سابقه بود، ناگزير از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند.
مـحـاصـره مـديـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روايـات حـدود يـك مـاه بـه طول انجاميد.
سـربـازان قـريـش هـر وقـت بـه فـكـر عـبـور از خـنـدق مـى افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصله هاى كوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـى شـدند و سپاه اسلام هر نوع انديشه تجاوز را با تيراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت .
تـيـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هيچ يك از طرفين بر ديگرى پيروز نمى شد.
از طـرف ديـگر، محاصره مدينه توسّط چنين لشگرى انبوه ، روحيّه بسيارى از مسلمانان را بـه شـدّت تضعيف كرد، بويژه آنكه خبر پيمان شكنى قبيله يهود بنى قريظه نيز فاش شـد و مـعـلوم گـرديـد كـه ايـن قـبـيـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده انـد كه به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از اين سوى خندق از پشت جبهه ، مورد هجوم قرار دهند.
قرآن مجيد وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب به خوبى ترسيم كرده است :
يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم إِذ جَاءَتكُم جُنُودٌ فَاءَرسَلنَا عَلَيهِم رِيحا وَجُنُودا لَم تَرَوهَا وَكَانَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِيرا إِذ جَاءُوكُم مِن فَوقِكُم وَمِن اءَسفَلَ مِنكُم وَإِذ زَاغـَت الاَْبـْصـَارُ وَبـَلَغـَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَ هُنَالِكَ ابتُلِىَ المـُؤ مـِنـُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شـَدِيـدا وَإِذ يـَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعـَدَنـَا اللّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورا وَإِذ قَالَت طَائِفَةٌ مِنهُم يَا اءَهلَ يَثرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُم فَارجِعُوا وَيـَسـتـَاءذِنُ فـَرِيقٌ مِنهُم النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَورَةٌ وَمَا هِيَ بِعَورَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلا فـِرَارا وَلَو دُخـِلَت عـَلَيـهـِم مـِن اءَقطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لاََّتَوهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلا يَسِيرا
8 ـ بـه ايـن مـنـظـور كـه خـدا راسـتـگـويـان را از صـدقـشـان (در ايـمـان و عمل صالح ) سؤ ال كند؛ و براى كافران عذابى دردناك آماده ساخته است .
9 ـ اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! نـعـمـت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشـكـرهـايـى (عـظـيـم ) بـه سـراغ شـمـا آمـدنـد؛ ولى مـا بـاد و طـوفـان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را درهم شكستيم )؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است .
10 ـ (بـه خـاطـر بـيـاوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.
11 ـ آنجا بود كه مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!
12 ـ و (نـيـز) بـه خـاطـر آوريـد زمـانـى را كـه مـنـافقان و بيمار دلان مى گفتند: (خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند!)
13 ـ و (نـيـز) بـه خـاطـر آوريـد زمـانـى را كـه گـروهـى از آنـهـا گـفـتـنـد: (اى اهـل يثرب (اى مردم مدينه )! اينجا جاى توقف شما نيست ؛ به خانه هاى خود بازگرديد!) و گـروهـى از آنـان از پـيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: (خانه هاى ما بى حفاظ است !)، در حالى كه بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند.
14 ـ آنـها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بـازگـشـت بـه سـوى شـرك بـه آنـان مـى كـردند مى پذيرفتند، و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه ) درنگ نمى كردند! (91)

بـا تـوجـّه بـه هـمـه مـشكلات دفاعى ، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براى آنان سخت و گران بود.
زيـرا هـوا رو بـه سردى مى رفت و آذوقه و علوفه اى كه تدارك ديده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود،
بـا طـول كـشـيـدن مـحاصره ، كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت كه حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـيـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـيـّه آنـان تزلزل ايجاد كند.
از ايـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره اى جز اين نديدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و بگونه اى بن بست موجود جنگ را بشكنند.
بـنـابـر ايـن ، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب ، اسب هاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكى به جانب ديگر خندق پريدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند. (92)
يكى از اين جنگاوران ، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود كه نيرومند ترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت .
او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند،
و چون در سرزمينى بنام يَليَل به تنهائى بر يك گروه دشمن پيروز شده بود، فارس يَليَل شهرت داشت .
عـمـرو در جـنـگ بـدر شـركـت كـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـيـن دليـل از شـركـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اينك در جنگ خندق براى آنكه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق ، فرياد زد :
( هَل مِن مُبارز )
و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت :
شـمـا كـه مـى گـوئيد كشتگان شما در بهشت و مقتولين ما در دوزخ قرار دارند، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند ؟!
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت :
للّه للّه وَلَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ غغغ بِجَمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍللّه للّه للّه

(بـس كـه فـريـاد كـشـيـدم و در مـيـان جـمـعـيّت شما مبارز طلبيدم ، صدايم گرفت !، آيا هماوردى نيست تا با من نبرد كند؟)

نـعـره هـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل هـاى مـسـلمـانـان افـكـنـده بـود كـه در جـاى خـود مـيـخـكـوب شـده ، قـدرت حـركـت و عـكس العمل از آنان سلب شده بود. (93)
هـربار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على عليه السّلام برمى خاست و از پـيـامـبـر صـلى الله عليه و آله اجازه مى خواست كه به ميدان برود ولى پيامبر صلى الله عليه و آله موافقت نمى كرد.
اين كار سه بار تكرار شد.
آخرين بار على عليه السّلام باز اجازه مبارزه خواست ،
پيامبر به على عليه السّلام فرمود : اين عمرو بن عبدَوَدّ است !
على عليه السّلام فرمود : من هم على هستم !(94)
عـلى عـليـه السـّلام كـه بـه مـيـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود :
بَرَزَ الاِْيمَانَ كُلُّهُ اِلى شِرْكِ كُلِّهِ
( تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است .(95)

اين بيان به خوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از دو نفر بر ديگرى ، پيروزى ايمان بر كفر يا پيروزى كفر بر ايمان بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده ايمان و شرك را مشخّص مى كرد.
پيامبر شمشير خود را به على عليه السّلام داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنين دعا كرد:
خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبيدة بن الحارث و در جنگ احد شير خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.

سپس اين آيه را خواند:
رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ اءنتَ خَيرُ الوارِثينَ (96)
( بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثى . (97)

على عليه السّلام براى جبران تاءخير با سرعت هرچه زيادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافيه رَجَز حريف سرود و فرمود:
للّه للّه لاتَعجَلَنَّ فَقَد اءتاكَ غغغ مُجيبٌ صَوتِكَ غَيرُ عاجِزٍللّه للّه للّه
( عجله نكن ! پاسخگوى نيرومندى به ميدان تو آمد.)

سـراسـر بـدن عـلى عليه السّلام زير سلاح هاى آهن قرار گرفت و چشمان او از ميان كلاه خود مى درخشيد.
عمرو خواست حريف خود را بشناسد. به على عليه السّلام گفت :
تو كيستى ؟
على عليه السّلام كه به صراحت لهجه معروف بود، فرمود :
على فرزند ابوطالب .
عمرو گفت :
مـن خـون تـو را نـمـى ريـزم ، زيـرا پـدر تو از دوستان ديرينه من بود، من در فكر پسر عـمـوى تـو هستم كه تو را به چه اطمينان به ميدان من فرستاده است ، من مى توانم تو را بـا نـوك نـيزه ام بردارم و ميان زمين و آسمان نگاهدارم ، در حالى كه نه مرده باشى و نه زنده .
ابن ابى الحديد مى گويد :
استاد تاريخ من (ابوالخير) هر موقع اين بخش از تاريخ را شرح مى داد، چنين مى گفت :
عـمـرو در حقيقت از نبرد با على عليه السّلام مى ترسيد، زيرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى هاى على عليه السّلام را ديده بود.
از اين نظر، مى خواست على عليه السّلام را از نبرد با خود منصرف سازد.
على عليه السّلام فرمود :
تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت (كشته شوم و يا بكشم ) سعادتمند بوده و جايگاه من بهشت است ؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مى كشد.
عمرو لبخندى زد و گفت :