الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد يازدهم
( امام على (ع ) و نظارت مردمي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۳ -


وَبَسَطْتُمْ يَدِى فَكَفَفْتُهَا، وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الاءِبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَسَقَطَ الرِّدَاءُ، وَوُطِئَ الضَّعِيفُ، وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّاى اءَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَهَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ، وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، وَحَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعَابُ.
((دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم ، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم ، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان ، و پيران براى بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند.))(50)
براى تحقّق تعريف يادشده يكى از محورهاى مهمّ امر به معروف و نهى از منكر است .
سوّم - حاكميّت افراد پَست و افراطى
ارسطو و نيچه ، دموكراسى را بگونه ديگرى تفسير كردند و گفتند:
دموكراسى يعنى به قدرت رسيدن افراد پَست و فاسد، كه فرو مايگان قدرت را به دست گيرند و انسان هاى بزرگ و شريف را از صحنه قدرت سياسى كنار زنند.
اگر تعريف دموكراسى همان باشد كه اين دو دانشمند برشمردند، مورد نكوهش نهج البلاغه نيز هست و اصولا هيچ متفكّر ارزش گرائى به قدرت رسيدن فرو مايگان را نخواهد پذيرفت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آنگاه كه مشاهده فرمود، مشتى فاسدان فرومايه ، حد خورده هاى فرارى ، آدم كش هاى بى پروا به شام گريختند، و پيرامون معاويه گرد آمدند تا دست به شورش بزنند و قدرت سياسى را به دست گيرند.
خطاب به سربازان فرمود:
تَحُوزُكُمْ الْجُفاة الطّغام وَاَعرابُ اَهْلِ الشّام
(شما را ستمكاران و فرومايگان و عرب هاى روستانشين شام در يك عمليّات رزمى كنار زدند و وادار به عقب نشينى كردند.)(51)
و در خطبه 51 نهج البلاغه فرمود:
اءَلاَ وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ اءَغْرَاضَ الْمَنِيَّةِ.
آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مى پوشاند، تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.(52)
و فلسفه پذيرش حكومت اسلامى را در اين حقيقت معرّفى مى فرمايد كه مبادا انسان هاى فاسد و فرومايه زمام امور مسلمين را در دست گيرند:
وَلَكِنَّنِى آسَى اءَنْ يَلِى اءَمْرَ هذِهِ الا ءمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلا، وَعِبَادَهُ خَوَلا، وَالصَّالِحِينَ حَرْبا، وَالْفَاسِقِينَ حِزْبا، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِى قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّا فِى الاءِسْلامِ، وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الاءِسْلامِ الرَّضَائِخُ.
((لكن از اين اندوهناكم كه بيخردان ، و تبهكاران اين امّت حكومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگى كشند، با نيكوكاران در جنگ ، و با فاسقان همراه باشند، زيرا از آنان كسى در ميان شماست كه شراب نوشيد و حد بر او جارى شد، و كسى كه اسلام را نپذيرفت ، امّا بناحق بخشش هايى به او عطا گرديد.))(53)
چهارم - آزادى فكر و بيان
بسيارى از تفسير كنندگان واژه دموكراسى ، آن را به آزادى فكر و بيان اختصاص دادند،
و گفتند كه :
دموكراسى يعنى انسان ها آزاد باشند تا درست فكر كنند، و تفكّرات خود را آزادنه بيان دارند، و قدرتى نتواند مردم را به خط سكوت بكشاند.
اين حقيقت نيز در سراسر زندگى پيامبران الهى و در حكومت امام على عليه السلام به روشنى ديده مى شود.
نه تنها دوستان آزادى فكر و بيان داشتند بلكه كافران و دانشمندان ديگر اديان و مخالفان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، آزاد بودند تا با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بحث و مناظره كنند، آزادانه انتخاب نمايند، و عقائد و افكار خود را آشكارا بيان دارند.
آنگاه كه امام على عليه السلام سرگرم سخنرانى بود، برخى از خوارج به پا مى خواستند اعتراض مى كردند، دليل و برهان خود را به رُخ مى كشيدند، و آشكارا مخالفت خود را بيان مى داشتند و كسى مزاحم آنان نمى شد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود:
يا بُنىَّ لاتَكُن عَبْدَ غَيْرِك وَقَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا
(پسرم برده ديگران مباش در حالى كه خداوند تو را آزاد آفريده است .)(54)
و به استانداران و فرمانداران و كارگزاران حكومتى بارها و بارها تذكّر داد كه مردم را بحال خود بگذاريد تا اظهارات و معتقدات خود را بى هيچ ترس و واهمه اى بگويند.
و فرمود، با آزادى و صداقت مسائل جارى كشور را به من بگوئيد.
در خطبه 216 رهنمود داد كه :
فَلاَ تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ، لاِِخْرَاجى نَفْسى إِلَى اللّهِ سُبْحَانَهُ وَإِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فى حُقُوقٍ لَمْ اءَفْرُغْ مِنْ اءَدَائِهَا، وَفَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا. فَلاَ تُكَلِّمُونِى بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَلاَ تَتَحَفَّظُوا مِنِّى بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اءَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَلاَتُخَالِطُونِى بِالْمُصَانَعَةِ، وَلاَ تَظُنُّوا بِىَ اسْتِثْقَالا فِى حَقٍّ قِيلَ لِى ، وَلاَ الِْتمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِى ، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ اءَنْ يُقَالَ لَهُ اءَوِ الْعَدْلَ اءَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا اءَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلاَ تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، اءَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ،
((مرا با سخنان زيباى خود مستاييد، تا نفس خود را به وظائفى كه نسبت به خدا و شما دارم خارج سازم ، و حقوقى كه مانده است بپردازم ، و واجباتى كه برعهده من است و بايد انجام گيرد اداء كنم ، پس با من چنان كه با پادشاهان سركش سخن مى گويند، حرف نزنيد، و چنانكه از آدم هاى خشمگين كناره مى گيرند دورى نجوييد، و با ظاهر سازى با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقّى به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پى بزرگ نشان دادن خويشم .
زيرا كسى كه شنيدن حق ، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن دشوارتر خواهد بود پس ، از گفتن حق ، يا مشورت در عدالت خوددارى نكنيد.))(55)
پنجم - مبارزه با تبعيض و نابرابريهاى اجتماعى
برخى ديگر از صاحب نظران مانند موريس دو ورژه ، دموكراسى را به آزادى مردم در مبارزه با تبعيض و نابرابريهاى اجتماعى ، تفسير كردند، كه مردم بتوانند به حقوق خود دست يافته انواع موانع و سلطه گرى ها را از سر راه بردارند اين تعريف نيز در سراسر نهج البلاغه مطرح است .
امام على عليه السلام فلسفه حكومت خود را دفاع از محرومان و ريشه كن كردن انواع تبعيضات معرّفى مى كند.
در يك سخنرانى فرمود :
اءَمَا وَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاءَ النَّسَمَةَ، لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا اءَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ اءَلا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ، لاََلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا، وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَاءْسِ اءَوَّلِهَا، وَلا ءلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ ه -ذِهِ اءَزْهَدَ عِنْدِى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ!
((سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران ، حجّت را بر من تمام نمى كردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگى ستمگران ، و گرسنگى مظلومان ، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رها مى نمودم ، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب مى كردم ، آنگاه مى ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى گوسفندى بى ارزش تر است .))(56)
يعنى پس از پذيرش حكومت ، ستمگران را مى خواهد سركوب كند و از محرومان گرسنه دفاع نمايد.
در سخن رانى ديگرى هشدار داد كه در حكومت من با انواع تبعيضات و نابرابريها برخورد مى شود.
همه در يك مرز و در يك صف قرار خواهند گرفت .
همه غربال مى شوند، آنان كه با رشوه و ديگر امتيازات دروغين ، بى حساب قدرتى يا اموالى يا مقامى كسب كرده اند محاكمه شده و سقوط خواهند كرد و آنان كه به ستم عقب ماندند يا گرسنه شدند، عقب مانده نگهداشته شدند، حمايت خواهند شد فرمود:
وَالَّذِى بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً، وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ، حَتَّى يَعُودَ اءَسْفَلُكُمْ اءَعْلاَكُمْ، وَاءَعْلاَكُمْ اءَسْفَلَكُمْ، وَلَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا، وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا.
((سوگند به خدايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مى شويد، چون دانه اى كه در غربال ريزند، يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت ، زير و رُو خواهيد شد، تا آن كه پايين به بالا، و بالا به پايين رود، آنان كه سابقه اى در اسلام داشتند، و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى آيند، و آنها كه به ناحق ، پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.))(57)
و مبارزه بى امان خود با تبعيض و نابرابرى را اينگونه توضيح مى دهد:
الذَّلِيلُ عِنْدِى عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِىُّ عِنْدِى ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ.
((خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم ، و نيرومندها در نظر من پست و ناتوانند تا حق را از آنها باز ستانم .))(58)
بنابراين ، دموكراسى با تمام تعاريف آن در نهج البلاغه به نقد و ارزيابى گذاشته شده است و غربى ها مطلب تازه اى ندارند كه در سيره حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و در گفتار نورانيش وجود نداشته باشد.
آنچه از خوبى ها كه طرح مى كنند در نهج البلاغه موجود است .
امّا بسيارى از ارزش ها در نهج البلاغه وجود دارد كه هنوز مغزهاى تلاش گر اروپائيان و غربى ها به آن نرسيده است ،
بسيار بايد تلاش كنند، و فراوان بايد بيانديشند تا به اُفق نورانى كلام امام على عليه السلام نزديك گردند.
ششم - آزادى فحشاء و بى بندوبارى
برخى از واژه دموكراسى سوء استفاده كرده و مى گويند:
آزادى و دموكراسى يعنى انسان در فحشاء و ارتكاب انواع شهوات و لذّت جوئى ها آزاد باشد، و مرز و مانعى در برابر خود ننگرد.
در واقع در مسائل جنسى به تفكّر فرويديسم (59) و هتاريسم جنسى كمونيسم گرايش دارند كه زنى تعلّق به مردى نداشته باشد و فرزندى نيز به پدر و مادرى نسبت داده نشود.
و انسان چونان حيوانات ، در هر كارى و در هر شهوت و هوسى در، هر مكان و زمانى ، رها و آزاد باشد.
آزادى و دموكراسى را بدون حد و مرز عقلائى و چهارچوب منطقى طرح مى كنند.
اگر معنى آزادى و دموكراسى اين باشد، مزاحم امر به معروف و نهى از منكر است و نظارت عمومى مزاحم خواسته هاى آنان مى باشد.
در صورتى كه در تمام كشورها چنين نيست .
هر كشورى براى خود حد و مرز و قانون و مقرّراتى دارد، و انسان بدون قانون و مقرّرات حساب شده به رشد و كمال نخواهد رسيد،
و آزادى فرد اگر بدون چهارچوب باشد مزاحم آزادى و سلامت جامعه است .
از ديدگاه نهج البلاغه ، جهان هستى بر اساس نظم و عدل و قانون و ميزان و محاسبه اداره مى شود.
انسان نيز بايد در چهارچوب حساب شده اى اداره گردد.
و نعمت هاى الهى نيز بايد در پرتو شرائط و مقرّراتى مورد استفاده قرار گيرد،
شهوت ، نعمت الهى است امّا قانون و مقرّراتى دارد.
خشم ، نعمت الهى است امّا جايگاه ارزشى خاصّى در مبارزه و دفاع دارد.
لذّت جوئى ، و بهره مندى از لذّت ها حد و مرز شناخته شده اى دارد.
اگر مقرّرات و قوانين حساب شده را در روابط اجتماعى ناديده بگيريم نه تنها انسان ها آزاد نيستند و دموكراسى تحقّق نمى پذيرد بلكه انواع ((زدگى ها)) و ((وابستگى ها)) و ((بردگى ها)) انسان را به سقوط مى كشاند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به شهوت هاى بى حدّ و مرز مى فرمايد:
وَمَنْ عَشِقَ شَيْئا اءَعْشَى بَصَرَهُ، وَاءَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ، وَيَسْمَعُ بِاءُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَاءَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَوَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا، وَلِمَنْ فِى يَدَيْهِ شَى ء مِنْهَا، حَيْثَُما زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا، وَحَيْثَُما اءَقْبَلَتْ اءَقْبَلَ عَلَيْهَا؛
لاَيَنْزَجِرُ مِنَ اللّهِ بِزَاجِرٍ، وَلاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَهُوَ يَرَى الْمَاءْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ، حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ وَلاَ رَجْعَةَ.
كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ، وَجَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَاءْمَنُونَ، وَقَدِمُوا مِنَ الا آخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ. فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ.

((هر كس به چيزى عشق ناروا ورزد، نابينايش مى كند، و قلبش را بيمار كرده ، با چشمى بيمار مى نگرد، و با گوشى بيمار مى شنود، خواهشهاى نفس پرده عقلش را دريده ، دوستى دنيا دلش را ميرانده است ، شيفته بى اختيار دنيا و برده آن است و برده كسانى است كه چيزى از دنيا در دست دارند، دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمى گردد، و هر چه هشدارش دهند از خدا نمى ترسد، از هيچ پند دهنده اى شنوايى ندارد، با اينكه گرفتار آمدگان دنيا را مى نگرد كه راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند.
مى بيند كه آنها بلاهايى را كه انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنيايى را كه جاويدان مى پنداشتند از آنها جدا شده و به آن چه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسيد، آن چه بر آنان فرود آمد وصف ناشدنى است .))(60)
و آنگاه انسان آزاد و آزاده را اينگونه معرفى مى كند كه از هواپرستى ها و بى بند و بارى ها فاصله بگيرد.
وَاعْلَمُوا اءَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللّهِ شَى ء إِلا يَاءْتى فى كُرْهٍ، وَمَا مِنْ مَعْصِيَةِ اللّهِ شَى ء إِلا يَاءْتِى فِى شَهْوَةٍ.
فَرَحِمَ اللّهُ امْرَاءً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ، وَقَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ، فَإِنَّ هذِهِ النَّفْسَ اءَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزِعا، وَإِنَّهَا لاَ تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِيَةٍ فِى هَوًى .

((آگاه باشيد! چيزى از طاعت خدا نيست جز آن كه با كراهت انجام مى گيرد، و چيزى از معصيت خدا نيست جز اينكه با ميل و رغبت عمل مى شود، پس رحمت خداوند بر كسى كه شهوت خود را مغلوب و هواى نفس را سركوب كند، زيرا كار مشكل ، بازداشتن نفس از شهوت بوده كه پيوسته خواهان نافرمانى و معصيت است .))(61)
و از نظر كاربردى پس از سال ها تجربه هم اكنون نسل كشورهاى اروپائى و آمريكائى با اين حقيقت تلخ آشنا شدند كه در بى بندوباريها و آزادى بى حد و مرز و دموكراسى بدون چهارچوب حساب شده ، همه سرمايه هاى خود را از دست داده و باقيمانده ارزشهاى انسانى خود را دارند از دست مى دهند.
اصالت خانواده را متزلزل كردند،
و اصالت نسل نيز ضربه پذير شد
و فساد و فحشا همه ارزشها را مسخ كرد
و تا آنجا سقوط كردند كه به سوى مكاتب پوچى پناهنده شدند و در پوچ گرائى و اوتوپيسم آمار خودكشى بالا رفت
و انسان بى هويّت شده و به دنبال گمشده خود روان است امّا آن را هرگز نخواهد يافت .
چون با نام آزادى به بى بندوبارى روى آوردند،
اسير انواع ذلّت ها و بردگى ها و وابسته گى ها شدند.
از ديدگاه نهج البلاغه ، زشتى ها و گناهان ، انسان را به بردگى و ذلّت و سقوط مى كشاند.
و انسان با گناه ، هرگز به آزادى نخواهد رسيد كه فرمود:
اعْلَمُوا، عِبَادَ اللّهِ، اءَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ، وَالْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ، لاَ يَمْنَعُ اءَهْلَهُ، وَلاَ يُحْرِزُ مَنْ لَجَاءَ إِلَيْهِ.
اءَلاَ وَبِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا، وَبالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى .

((اى بندگان خدا! بدانيد كه تقوا، دژى محكم و شكست ناپذير است ، اما هرزگى و گناه ، خانه اى در حال فروريختن و خوار كننده است كه از ساكنان خود دفاع نخواهد كرد، و كسى كه بدان پناه برد در امان نيست ، آگاه باشيد با پرهيزكارى ، ريشه هاى گناهان رامى توان بريد، و با يقين مى توان به برترين جايگاه معنوى ، دسترسى پيدا كرد.))(62)
فصل اوّل :تبليغات گفتارى
1 - تبليغات در بازار
(نظارت بر بازار)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام خود در حالى كه تازيانه اى در دست داشت در بازار راه مى رفت و كم فروشان و خلافكاران اقتصادى را مجازات مى كرد، و بخشنامه اى براى استانداران خود فرستاد كه بازار را كنترل و محتكرين را مجازات كنند.(63)
مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند، كه :
هر روز صبح حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از منزل بيرون آمده ، در حالى كه شلاّقى در دست داشت در بازار كوفه قدم مى زد و مردم را نصيحت مى كرد،
و با صداى بلند رهنمودهائى مى داد،
مردم تا صداى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را مى شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين مى نهادند و گوش مى كردند.
سپس به جايگاه خود باز مى گشت تا به مشكلات مردم رسيدگى فرمايد.(64)
امروز اگر از اين الگوى رفتارى در بازار شهرها، تيمچه ها، پاساژها، استفاده كنيم ، همه جا دفترى براى تبليغات داشته باشيم ، و با سيستم صوتى درست و مناسب در اوقات حساب شده ، بازاريان را نسبت به كار و توليد و پرهيز از خلافكارى ها تشويق و هشدار بدهيم ، اثر بسيار چشم گيرى خواهد داشت .
2 - روش هاى تبليغى امام على عليه السلام
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بگونه هاى مختلفى تبليغ و امر به معروف مى فرمود.
گاهى بالاى منبر مى رفت و خطابه ايراد مى كرد،
و زمانى بر روى تپّه اى مى ايستاد و مردم را نصيحت مى فرمود،
يا بر روى سنگ بزرگى مى ايستاد و سخنرانى مى كرد.
و برخى از روزها سوار براسب درميان بازار مى رفت و تبليغ مى كرد.
و براى ميهمانانش مى ايستاد و صحبت مى كرد،
يا پس از اتمام غذا، تكيه بر بالش مى داد و صحبت مى فرمود،
كه ده ها سخنرانى و خطبه از آن حضرت باقى مانده است ،
گرچه سيّد رضىّ رحمه الله عليه توانسته است 241 سخنرانى آن حضرت را جمع آورى كند،
امّا مسعودى مورّخ معروف كه صد سال قبل از سيّد رضىّ مى زيست ، نوشته است :
((مردم زمان ما بيش از چهارصد و هشتاد و اندى از خطبه هاى امام را حفظ دارند و از آن استفاده مى كنند.))(65)
و گاهى به امام حسن عليه السلام يا امام حسين عليه السلام دستور مى داد كه تبليغ كنند.
و يا دستور مى داد كه سخنان و اندرزهاى حضرت را بنويسند و در ميان مردم بخوانند.(66)
انگيزه امام على عليه السلام در اكثر سخنرانى ها ((امر به معروف )) و ((نهى از منكر)) بود كه مردم را به سوى نظارت و وحدت و همدلى فرامى خواند.
روش هاى تبليغى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را در موارد زير مى شود شناسائى كرد، مانند:
در زمان خليفه اوّل
1 - نظارت بر امور جارى كشور
2 - درخواست دخالت و نظارت از مردم
3 - نظارت و دخالت در مشكلات قضائى
4 - تبليغ ويژگى هاى عترت
5 - نظارت و دخالت در امور دينى
6 - مناظره نسبت به حادثه بزرگ غدير
7 - اعتراض بر كاستى ها و ستم ها
8 - درخواست از مهاجر و انصار براى دفاع از ولايت
9 - ايراد سخنرانى براى آگاهى مردم
10 - تشويق مردم به قيام و فرياد
11 - پاسخ دادن به ايرادات و شبهات ديگر ملل اسلامى
در زمان خليفه دوّم
1 - نظارت بر امور جارى كشور
2 - شركت در جلسات مشورتى
3 - نظارت و دخالت در مسائل قضائى (و حلّ بن بست ها)
4 - اعتراض بر كاستى ها و بى عدالتى ها
5 - دخالت و جلوگيرى از احكام ظالمانه
6 - اعتراض از تبعيضات اقتصادى
7 - اعتراض از تغيير حلال و حرام
8 - پاسخ به علماى مسيحى و يهودى
در زمان خليفه سوم
1 - نظارت بر امور جارى كشور
2 - اعتراض بر بى عدالتى ها
3 - اعتراض از مسخ ارزش ها
4 - اعتراض از احكام ظالمانه قضائى
5 - اعتراض از سنّت گرائى خليفه
6 - سخنرانى هاى افشاگرانه
7 - پند و اندرز دادن به خليفه
8 - هشدار دادن به گروه هاى تندرو
9 - سخنرانى حساب شده براى معرّفى ارزش ها
10 - بى اعتنائى به حرف خليفه در بدرقه اباذر
11 - نظارت بر اسلام و پاسدارى دين
12 - نظارت و مناظره با دانشمندان اءديان
3 - برخورد قاطع با كجروى ها
پس از كودتاى سقيفه و آرام كردن مردم ، و تحقّق حكومت خليفه اوّل ، زمينه رياست خليفه دوّم نيز فراهم شد كه با انواع خشونت ها هر چه مى خواست انجام مى داد، و به اعتراف نويسندگان اهل سنت حدود 94 حلال را حرام كرده بود، و مردم در سكوت و سازش ، اعتراض ‍ نمى كردند.
در آغاز خلافت براى آنكه مطمئن شود ديگر اعتراض كننده اى وجود ندارد، در بالاى منبر گفت :
لَوْ صَرَفْنا عَمّا تَعْرِفُونَ اِلى ما تُنْكَرُونْ، ما كُنْتُمْ صانِعين ؟
((اگر از احكام الهى كه مى شناسيد دست برداريم و مسائلى را مطرح كنيم كه در اسلام نباشد، چه خواهيد كرد؟))
خليفه دوم تا سه بار سئوال خود را تكرار كرد، امّا متاءسّفانه كسى پاسخ نداد.
امام على عليه السلام كه آن وضع اسف بار را شاهد بود برخاست و فرمود:
تو را به توبه كردن وادار مى كنيم .
خليفه گفت : اگر توبه نكنم ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
اِذَنْ لَنَضْرِبُ فِيهِ عَيْناكَ
((درآن هنگام بين دو چشم تو را با شمشير مى زنيم ))
اين جواب قاطع و شجاعانه امام على عليه السلام ، خليفه را به عقب نشينى وادار كرد و گفت :
شكر خدا را در امّت اسلام هستند كسانى كه اگر بخواهيم كجروى داشته باشيم ما رابه راه راست مى كشانند.(67)
اين الگوى رفتارى در پاسخ دادن به خليفه دوّم ، يكى از مصاديق روشن نظارت مردمى است .
اگر مردم مسائل جارى كشور اسلامى را به درستى بشناسند و ريشه ها و علل و عوامل كاستى ها و انحرافات را بدانند و با عوامل آن برخوردِ بجا و شايسته اى داشته باشند، جامعه راهِ سلامت را مى پيمايد و انواع انحرافات در آن راه پيدا نمى كند.
بنابراين مردم بايد به دولت مردان تذكّر دهند،
آنها را نصيحت كنند،
و در امور جارى كشور اسلامى دخالت كرده ، نظارت دقيق داشته باشند،
كه اگر نظارت مردمى تحقّق يابد، بسيارى از بزهكارى ها مطرح نمى شود.
چون امّت اسلامى پس از رسول خدا عليه السلام امر به معروف و نهى از منكر را از ياد بردند، و نظارت دقيق نكردند و بى تفاوت شدند، حاكمان ستمكار بر آنها مسلّط شده و ارزش هاى اسلامى را به دست فراموشى سپردند، كه حضرت اباعبداللّه عليه السلام نيز در همين رابطه فرمود:
إِنّا لِلّهِ وَ إ نّا إ لَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلى الاِْسْلامِ اَلسَّلامُ إ ذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيدَ.
ثم اءقبل الحسين عليه السلام على مروان و قال :
وَيْحَكَ! اءَتَاءْمُرُنى بِبَيْعَةِ يَزيدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطا مِنَ الْقَولِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ! لا اءَلُومُكَ عَلى قَوْلِكَ لاَِنَّكَ الْلَعينُ الَّذيّ لَعَنَكَ رَسُولُاللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم وَ اءَنْتَ فى صُلْبِ اءَبيكَ الْحَكَمِ بْنِ اءَبى الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله و سلم لايُمْكِنُ لَهُ وَلا مِنْهُ إِلاّ اءَنْ يَدْعُوَ اِلى بَيْعَةِ يَزيدَ.
ثم قال عليه السلام :
إِلَيْكَ عَنّى يا عَدُوَّ اللّهِ؟ فَإِنّا اءَهْلُ بَيْتِ رَسُولِاللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم وَالْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ اءَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَاللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يَقُولُ:
الخلافة محرمة على آل اءبى سفيان ، و على الطلقاء اءبناء الطّلقاء، فاذا راءيتم معاوية على منبرى فابقروا بطنه .
فَوَاللّهِ لَقَدْ رَآهُ اءَهْلُ المَدينَةِ عَلى مِنْبَرِ جَدّى فَلَمْ يَفْعَلُوا ما اءُمِرُوا بِهِ، فَابْتَلاهُمُ اللّهُ بِاِبْنِهِ يَزيدَ! زادَهُ اللّهُ فى النّارِ عَذابا.(68)

(ما همه از خدائيم و به سوى او بازمى گرديم ، و بايد بر اسلام سلام فرستاد كه دارد از بين ما مى رود، زيرا امّت اسلامى دچار حاكمى چون يزيد شد، واى بر تو اى مروان ! تو مرا دستور مى دهى كه با يزيد بيعت كنم ؟ در حاليكه او مردى فاسق است .
((به تحقيق سخن ناروائى گفتى اى كسى كه لغزش هاى تو فراوان و بزرگ است ))
تو را بر اين سخن زشت سرزنش نمى كنم زيرا تو لعنت شده اى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را در حالى لعنت كرد كه بر پُشت پدرت ((حَكَم )) بن عاص بودى .
و همانا كسى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم لعنت كند، چاره اى جز اين ندارد كه مردم را به بيعت يزيد بخواند.
از من دور شو اى دشمن خدا!
ما اهل بيت رسول خدائيم ، و حق در ميان ماست ، و زبان ما به حق سخن مى گويد و بتحقيق خودم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود:
((خلافت اسلامى بر فرزندان ابوسفيان حرام است ، و بر آزادشدگان و فرزندان آزاد شدگان حرام است ، پس هرگاه معاويه را بر روى منبر من ديديد شكم او را پاره كنيد)).
پس سوگند به خدا! مردم مدينه معاويه را بر منبر جدّ من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ديدند و دستور پيامبر را اجرا نكردند كه خداوند آنها را به پسرش يزيد دچار كرد، خدا عذاب او را در آتش زياد كند).(69)
فصل دوّم : روش هاى امر به معروف و نهى از منكر
مى دانيم كه تكامل و رشد جامعه اسلامى به احياء ((امر به معروف )) و ((نهى از منكر)) بستگى دارد.
و مى دانيم كه امر به معروف و نهى از منكر مراحلى دارد(70) ،
و اگر تمام مراحل آن با دقت و هوشيارى لازم انجام نشود تاءثيرى نخواهد گذاشت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هم به تبليغ و نصيحت و اندرز و هشدار دادن توجّه دارد، و هم در صحنه بازار و جامعه حضور پيدا مى كرد، و شخصا از گناه و تخلّف و احتكار و خيانت اقتصادى هشدار مى داد،
تهديد مى كرد و از عذاب الهى مى ترساند.
آيا تنها شيوه تبليغى و گفتارى كافى است ؟
نه ، هرگز!
امام على عليه السلام ديگر مراحل امر به معروف و نهى از منكر را نيز اجراء مى كرد.
1 - تذكّر و مجازات در بازار
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به مراكز تجارى و اقتصادى توجّه خاصّى داشت ، در بازار كوفه راه مى رفت ؛
بازاريان را نصيحت مى كرد، و اگر كسى خلافى مرتكب مى شد، با شلاّق او را مجازات مى فرمود.
در كتاب دعائم الاسلام نقل شد كه :
امام على عليه السلام در حالى كه تازيانه اى در دست داشت در بازار شهر راه مى رفت ، و كسانى راكه كم فروشى و تقلّب مى كردند، شخصا تنبيه مى فرمود.(71)
و براى استانداران خود نيز بخشنامه اى فرستاده بود كه بر بازار نظارت كنند و متخلّفان را مجازات نمايند.
اينگونه از روشّهاى برخوردى ، جايگاه بسيار روشن و والائى در جامعه دارد كه به جاى پرونده سازى ها و سرگردان شدن در مشكلات بروكراسى ، با شيوه هاى صحيح و آسان ، جرم و مجرم شناسائى و براساس احكام اسلام مجازات مى شدند.
2 - زدن جوانى كه به ناموس مردم نگاه مى كرد
در ايّام مراسم حجّ جوانى وارد خانه خدا شد كه صورتش سرخ بود، وقتى علّت را از او پرسيدند.
گفت :
على بر صورتم سيلى زده است .
خليفه دوم آن جوان را به حضور خود طلبيد و ماجرا را پرسيد.
جوان پاسخ داد : على به صورتم سيلى زد.
منتظر ماندند تا آنكه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد خانه خدا شد، خليفه پرسيد :
اى على بن ابيطالب ، آيا شما اين جوان را سيلى زديد، كه صورتش سرخ شد؟
حضرت فرمود : آرى .
خليفه پرسيد : چرا؟
امام على عليه السلام پاسخ داد :
رَاءَيْتُهُ يَنْظُرُ حُرُمَ الْمُسْلِمينَ
((او را ديدم كه به نواميس مسلمانان با چشم گناه آلود نگاه مى كرد.))
وقتى خليفه پاسخ حضرت را شنيد، به آن جوان گفت :
از پيش من دور شو.
فَقَدْ رَاكَ عَيْنُ اللّهِ وَ ضَرَبَكَ يَدُ اللّهِ
(( همانا چشم خدا تو را ديد و دست خدا تو را زد.)) (72)
اگر ناظرين خود ساخته و پاكان دلسوز در همه جا حاضر باشند و زشتى ها و گناه را اينگونه شناسائى و پاسخ دهند، فساد و منكرات در جامعه اسلامى رشد نخواهد كرد و سلامت فرد و جامعه را تهديد نمى كند.
3 - نهى از شنيدن غيبت
شخصى وارد منزل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شد و در كنار امام مجتبى عليه السلام نشست و درد دل مى كرد، تا اينكه در لابلاى كلماتش ‍ از كسى سخن گفت .
اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به فرزندش فرمود:
((فرزندم گوش خود را از اينگونه عيب جوئى ها پاك نگهدار، زيرا غيبت كننده پليدترين چيزهائى كه دارد در ظرف گوش تو مى ريزد.))
يعنى همچنان كه بايد مواظب بود تا بدن و لباس انسان آلوده نشود، بايد مراقبت كرد تا ظرف گوش و دل انسان نيز پاك بماند، و به هر سخنى نبايد گوش فرا داد.(73)
عمل به سخن وحى گونه امام على عليه السلام نظارت دقيق بر امور اجتماعى و خانواده را مى طلبد كه نگذاريم در مجلس ما، در منزل ما از كسى عيب جوئى كنند،
بايد عنان سخن را به دست گيريم و محور گفتگوهاى دوستانه را به سَمت و سوئى ببريم كه آلوده به غيبت نگرديم .(74)
كه حضرت در خطبه 141 نهج البلاغه اينگونه رهنمود داد كه :
اءَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَ مِنْ اءَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَسَدَادَ طَرِيقٍ، فَلاَ يَسْمَعَنَّ فِيهِ اءَقَاوِيلَ الرِّجَالِ.
اءَمَا إِنَّهُ قَدْ يَرْمِى الرَّامِى ، وَتُخْطِئُ السِّهَامُ، وَيُحِيلُ الْكَلاَمُ، وَبَاطِلُ ذلِكَ يَبُورُ، وَاللّهُ سَمِيعٌ وَشَهِيدٌ. اءَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلا اءَرْبَعُ اءَصَابِعَ.
فسئل عليه السلام ، عن معنى قوله هذا، فجمع اءصابعه و وضعها بين اءذنه و عينه ثم قال :
الْبَاطِلُ اءَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ، وَالْحَقُّ اءَنْ تَقُولَ رَاءَيْتُ!

((اى مردم ! آن كس كه از برادرش اطمينان و استقامت در دين ، و درستى راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم درباره او گوش ندهد.
آگاه باشيد! گاهى تيرانداز، تير افكند و تيرها به خطا مى رود، سخن نيز چنين است ، درباره كسى چيزى مى گويند كه واقعيّت ندارد و گفتار باطل تباه شدنى است ، و خدا شنوا و گواه است .
بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست .
(پرسيدند : معناى آن چيست ؟ امام على عليه السلام انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت و فرمود:)
باطل آن است كه بگويى شنيدم ، و حق آن است كه بگويى ديدم .))(75)
4 - روش هدايت مردم يمن
هدايت مردم و جوامع جاهلى داراى ظرافت ها و ويژگى هاى خاصّى است كه در فصل روش هاى امر به معروف و نهى از منكر، بايد ارزيابى شود.
راه نفوذ در دل ها، دقّت هاى اخلاقى لازم دارد، تا مردم هدايت گردند و بر سر دوراهى هدايت يا گمراهى ، هدايت را انتخاب كنند.
اگر كسى خود تربيت نشده باشد؛
و روش هاى امر به معروف را نداند؛
و با روش هاى نادرستى مردم را به راهى يا مكتبى فرا خواند؛
تاءثيرى نخواهد داشت ؛
رسول خدا عليه السلام براى هدايت مردم يَمَن ابتداء، (خالد بن وليد) را با جمعى از سپاهيان به آن سامان فرستاد، كه شش ماه در ميان مردم يَمَن اقامت كردند، و هرچه مردم را دعوت به اسلام كردند كسى از آنها نمى پذيرفت .
تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را به سوى يمن فرستاد كه مردم يمن به تدريج مسلمان شدند.
زيرا (خالد بن وليد) تازه مسلمانى بود كه تظاهر به ايمان مى كرد،
كسى كه خود مؤ من واقعى نباشد،
و راه هاى نفوذ در دل ها را نداند،
و براى هدايت مردم احساس مسئوليّت نكند، نمى تواند دل هاى مردم را دگرگون سازد، در صورتى كه امام على عليه السلام اوّلين مسلمان است و در هجرت و جهاد، گوى سبقت را برده و شيوه هاى تبليغ را مى داند و مى تواند در رفتار و كردار، حق و حقيقت را بشناساند.
طبرى روايت كرده است :
از براء بن عازب كه او گفت :
رسول خد صلى الله عليه و آله و سلم خالدبن وليد را به سوى اهل يمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند. پس من در ميان كسانى كه با او روانه شدند بودم .
او شش ماه ميان آنها اقامت كرد، ولى آنها چيزى از دعوت او را اجابت نمى كردند
پس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب عليه السلام را فرستاد و به او فرمان داد كه خالد و همه كسانى را كه بدنبال او آمده بودند برگرداند، مگر كسى كه بخواهد با على عليه السلام باقى بماند.
پس على عليه السلام او را به حال خود گذارد.
من در ميان كسانى كه بدنبال على عليه السلام آمده بودند قرار داشتم ، چون به نزديكى شهر يمن رسيديم اين خبر به آنها رسيد.
مردم يمن براى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گرد آمدند و على نماز صبح را با آنان به جماعت خواند، پس از نماز ما را در يك صف منظّم نمود و خود پيشاپيش ما قرار گرفت .
آنگاه خداى را ستايش كرد، سپس بر آنها نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را خواند، و با شيوه هاى صحيح تبليغ ، مردم را با سخنان حكيمانه پند داد و اسلام را و ويژگى هاى دين كامل الهى را معرّفى كرد.
پس همه مردم همدان در يك روز ايمان آوردند. على عليه السلام اين خبر را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نوشت .
هنگامى كه پيامبر، نامه او را خواند، سجده كرد، آنگاه نشست و فرمود:
(( السَّلامُ عَلَى هَمْدانَ ))
((سلام بر همدان )).
فصل سوم :تلاش در نابودى فتنه ها
در فتنه سياسى مربوط به خليفه سوم هر كسى به منافع خود مى انديشيد.
برخى سكوت كردند؛
و بعضى در نهان علاقه داشتند كه خليفه سوم از بين برود و همانند عائشه مى گفتند:
عثمان را بكشيد.
و بعضى ديگر چون معاويه به حكومت خود فكر مى كردند،
كمتر كسى براى رفع فتنه ها تلاش مى كرد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شب و روز مى كوشيد تا فتنه ها از بين برود و امنيّت اجتماعى حاكم گردد.
در آن روزها كه انقلابيّون در بيرون منزل خليفه سوم اجتماع كرده و با راه انداختن سر و صدا از او انتقاد مى كردند.
و مردم مدينه از خليفه سوم چندان دلِ خوشى نداشتند،
و نامه پنهانى خليفه سوم به فرماندار مصر، بيشتر موجب اظهار تنفّر و انزجار مصرى ها گرديد.
مجاهدانى همچون ابن مسعود و عمّار ياسر و اباذر كه از خليفه خاطره بدى داشتند با اتّفاق انقلابيُّون مصر و بصره بر ضدّ خليفه سوم هم صدا شدند.
كم كم بر شور و هيجان مردم افزوده شد و خانه خليفه كاملا به محاصره انقلابيّون درآمد.
محاصره كنندگان از خليفه سوم مى خواستند كه :
هم از رفتار خود توبه كند،
و هم مروان را به آنها تحويل دهد،
و هم حقوق ضايع شده ايشان را به آنها برگرداند.
شورشيان درباره خواسته هاى خود اصرار و تاءكيد مى ورزيدند.
در اين حال خليفه سوم احساس خطر نمود، بناچار از فرماندهان لشگر و عاملان خود كمك خواست و نوشت كه در اين كار عجله كنند.
خليفه سوم با اطرافيان خود به مشاوره پرداخت و آنها صلاح ديدند كه از امام على عليه السلام استمداد جويند.