مظهر حق

آیة الله العظمی حسین مظاهری

- ۱۲ -


فصل نهم: روزگار تنهايي اميرالمومنين عليه السلام

نافرماني ياران

امام«سلام الله علیه» قبل از جنگ نهروان، قصد مقابله با معاویه را داشتند، امّا مشکل خوارج باعث شد این قضیّه به تأخیر بیفتد. پس از اتمام جنگ نهروان، امام«سلام الله علیه» از یاران خود خواستند که آماده‌ی جهاد با معاویه و شامیان شوند، امّا بهانه‌گیری‌ها شروع شد. گفتند: اي اميرمؤمنان! تيرهايمان تمام شده و شمشيرهايمان كُند، پيكانِ نيزه‌هايمان درآمده و بيش‌تر آن‌ها شكسته است. ما را به شهرمان برگردان، تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم [1]. هر چه امام«سلام الله علیه» آنان را از عاقبت نافرمانی ترساندند، فایده نداشت. می‌فرمودند:

سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اين گروه بر شما چيره خواهند شد؛ نه بدان جهت كه آنان نسبت به حق، از شما شايسته‌ترند، بلكه به خاطر شتابشان به سوي باطلِ پيشوايشان و كُندي شما از حقّ من. به يقين، همه‌ی امّت‌ها از ستم حاكمانشان مي‌ترسند، و من از ستم زير دستان خود بيم‌ناكم!

شما را به جهاد برانگيختم، كوچ نکرديد. پيام به گوشتان رساندم، نشنيديد. آشكار و نهانْ شما را فرا خواندم، پاسخ نداديد. نصيحتتان كردم، نپذيرفتيد. آيا شما شاهداني همچون غايبان و بردگاني همچون خواجگانيد؟

حكمت‌ها را بر شما باز مي‌خوانم، از آنها مي‌گريزيد، با موعظه‌اي رسا پندتان مي‌دهم، از هم مي‌پراكنيد. به پيكار با تجاوزگران فرا مي‌خوانمتان، هنوز سخنم به پايان‌ نرسيده، مي‌بينم كه پراكنده شده، به مجالس خود باز مي‌گرديد و يكديگر را با پندهايتان فريب مي‌دهيد. بامدادان شما را راست مي‌گردانم، شب، مانندِ كمان خميده به سويم بر مي‌گرديد. هم راست كننده (و پند دهنده) ناتوان گشته و هم راست شونده به ستوه آمده است.

اي گروهي كه جسم‌هايتان حاضر، ولي خِردهايتان پنهان و خواسته‌هايتان ناهمگون است و اميرانتان گرفتار شما هستند! پيشواي شما فرمان‌بر خداست، امّا شما نافرمانيد. در عوض، حاكم شاميان، خدا را نافرماني مي‌كند، امّا فرمانش مي‌برند. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه با من بر سرِ شما داد و ستد كند، مثل صرّافيِ درهم و دينار. ده نفر از شما را از من بگيرد و يك نفر از آنان را بدهد!

اي كوفيان! به سه چيز [که در ميان شماست] و دو چيز [که در وجود شما يافت نمي‌شود] گرفتار شده‌ام. [آن سه چيز كه در شماست، اين كه:] كَراني هستيد گوش‌دار، گُنگ‌هايي هستيد زبان‌دار و كوراني هستيد چشم‌دار! [و آن دو خصلت كه در شما نيست، اين كه:] نه هنگام كارزار، آزادگان صادقيد و نه هنگام بلا، برادراني مورد اعتماد!

دستانتان خاك آلود و پريشان باد، اي همسانان شتراني كه ساربانشان را گم كرده‌اند، كه از هر سوي جمعشان كنند، از سوي ديگر پراكنده مي‌شوند!

به خدا سوگند، گويا شما را چنين مي‌بينم و مي‌پندارم كه اگر آتش جنگ بر افروزد و درگيري گرم شود، از دور پسر ابوطالب چنان جدا و پراكنده شويد كه زن هنگام زايمان از فرزندش جدا مي‌شود! همانا من از پروردگارم گواه روشن دارم و بر راه راست پيامبر خويشم. همانا من بر راه استوار و روشنم و آن را مي پويم [2].

‌نمی‌دانم دیگر چه دردی از این بالاتر برای یک امام وجود دارد. گاهی می‌فرمودند: اگر به تعداد اصحاب بدر (قریب به سیصد و سیزده نفر)، یار داشتم، به جهاد با معاویه می‌شتافتم [3].

ای کاش مصیبت به همین جا ختم می‌شد! عدّه‌ای که اصلاً امام«سلام الله علیه» را رها کردند و به سپاه معاویه پیوستند.

شهادت خواص

حال در چنین وضعیّتی، تصوّر کنید افرادی مانند مالک اشتر و محمد بن ابی بکر به شهادت برسند. وقتی خبر شهادت مالک اشتر به امام«سلام الله علیه» رسيد، فرمودند:

مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ [4]

مالك، و چه بود مالك؟! به خدا سوگند، اگر كوه بود، كوهي تك بود و اگر صخره بود، سخت و محكم بود كه هيچ صخره نوردي بر فراز آن نمي‌توانست برود و هيچ پرنده‌اي بر اوج آن نمي‌توانست پرواز کند.

و در غم از دست دادن محمد بن ابی بکر نيز فرمودند:

إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيبا [5]

همانا اندوه ما بر او به اندازه‌ی خوش‌حالي دشمنان بر مرگ اوست، جز اين كه از آنان يك دشمن كاسته شد و از ما يك دوست.

داستان شهادت او هم واقعاً دردناک و برای معاویه و اطرافیانش مایه‌ی ننگ و سیاه‌رویی تمام بود؛ او را درون پوست الاغی کردند و به آتش کشیدند [6].

شبيخون‌هاي عمّال معاويه

مصیبت دیگری که در این دوران، رنج امام را تشدید می‌کرد، شبیخون‌های عمّال معاویه بود که به دستور او می‌خواستند بلاد اسلامی را ناامن کنند. پس از آن كه معاويه، تلخي شكست در جبهه‌ی صفّين را چشيد، به اين نتيجه رسيد كه توان برخورد رو در رو با امام«سلام الله علیه» را ندارد. لذا براي رسيدن به اهداف و مطامع شوم خود، راه ديگري در پيش گرفت؛ راه و سياستي غير اسلامي و غير انساني در برخورد با امام«سلام الله علیه»؛ از قبيل: ترور، آتش زدن خانه‌ها، غارت اموال، ايجاد رعب و هراس در ميان مردم و سلب امنيّت از شهرهاي اسلامي و ...

معاويه از این کار چند هدف را دنبال می‌کرد:

1. مأيوس ساختن مردم از حكومت علي«سلام الله علیه» و در هم شكستن مقاومت آنان و جلوگيري از تداوم حمايت آنان از امام«سلام الله علیه».

2. سلطه يافتن بر جاهايي كه موقعيّت سياسي مهمّي داشتند؛ مثل بصره و مصر.

3. وا داشتن امام«سلام الله علیه» به مقابله به مثل و از بين بردن قداست امام«سلام الله علیه» در اذهان عمومي مردم.

آن چه به اين سياست خطرناك كمك كرد، شهادت گروهي از فرماندهان لشكر امام«سلام الله علیه» از يك طرف و خستگي سپاه ايشان و سرپيچي آن‌ها از اطاعت فرماندهشان از طرف ديگر بود. ولي امام«سلام الله علیه» در آن شرايط حسّاس هم سرِ سوزني از مرز عدالت، تجاوز نكرد.

از جمله، معاويه، «بُسْر بن ابي اَرطات» [7] را با سه هزار نفر فرستاد و به او گفت: به مدينه برو و اهل آن را آواره كن، به هر كه رسیدی او را بترسان و اگر مالي داشت و در اطاعت ما نبود، غارتش كن. به مردم مدينه چنين وانمود كن كه قصد جانشان را كرده‌اي. سپس به مكّه برو و مردم بين مكّه و مدينه را به وحشت بيانداز و آنان را آواره و پراكنده کن. سپس به صنعا برو، كه آن جا پيرواني داريم و نامه‌ی آنان به من رسيده است.

بُسر رفت. به هيچ قبيله‌اي نمی‌رسید مگر آن كه طبق دستور معاويه با آنان رفتار مي‌كرد تا آن كه به مدينه رسيد. فرماندار مدينه ابو ايّوب انصاري بود كه از مدينه فرار کرد.

بُسر وارد مدینه شد و خانه‌هايي را خراب كرد. سپس به مكّه و يمن رفت. فرماندار امام در يمن عبيد اللّه بن عبّاس بود.

بُسر وارد يمن شد. عبيد اللّه بن عبّاس از يمن فرار کرده بود و «عبد اللّه بن عبد المدانِ حارثي» را به جاي خود گذاشته بود. بُسر آمد و او و پسرش مالك بن عبد اللّه را كشت. عبيد اللّه بن عبّاس دو پسرش «عبد الرحمان» و «قُثَم» را نزد مادر آن دو گذاشت و مردي از كنانه را هم به جاي خود گذاشته بود.

وقتی بُسر به نزد آن زن رسيد، دو پسر عبيد اللّه را خواست تا آنان را بكشد. آن مردِ كناني شمشيرش را كشيد و گفت: به خدا سوگند، در دفاع از اين دو كشته مي‌شوم تا عذري نزد خدا و مردم داشته باشم. با شمشيرش به زد و خورد پرداخت تا كشته شد.

زناني از بني كنانه بيرون آمدند و گفتند: اي بُسر! مردان مي‌جنگند، بچه‌ها چه كرده‌اند؟ به خدا سوگند، در جاهليّت هم كودكان را نمي‌كشتند.

بُسر گفت: به خدا سوگند، تصميم داشتم شما زنان را نيز بکشم. آن دو كودك را جلو آورد و سرشان را بُريد [8].

وقتی خبر هجوم بسر به یمن، به امام«سلام الله علیه» رسید، فرمودند:

خبر يافته‌ام كه بُسر بر يمن وارد گشته است. به يقين و سوگند به خدا، چنين مي‌پندارم كه اين قوم بر شما چيره شوند، به خاطر وحدتي كه بر باطلشان دارند و پراكندگي‌اي كه شما در راه حقّتان داريد، و به خاطر نافرماني شما پيشواي حقّتان را و پيروي آنان پيشواي باطلشان را، و به خاطر امانت‌داري آنان و خيانت شما، و به خاطر اصلاح‌گري آنان در شهرهايشان و فساد انگيزي شما. من اگر يكي از شما را بر يك قدحي چوبي امين بشمارم، بيم آن دارم كه بند آن را برُبايد!

خدايا! اينان از من خسته شده‌اند، من هم از اينان به ستوه آمده‌ام. من از آنان دل‌تنگ شده‌ام و آنان از من. مرا به بهتر از اينان جايگزين ببخش و اينان را به بدتر از من جايگزين بده.

خدايا! دل‌هايشان را آب كن، آن گونه كه نمك در آب، ذوب مي‌شود. به خدا سوگند، دوست داشتم به جاي شما هزار سوار از فرزندان «فراس بن غنم» [9] داشتم [10].

فصل دهم: شهادت اميرالمومنين عليه السلام

گروهي از خوارج که از جنگ نهروان جان سالم به در برده بودند، در مكّه جمع شدند و با هم عهد بستند که انتقام خون نهروانيان را از علي، معاويه و عمرو عاص بگيرند. اينان عهد بستند كه پس از پايان حجّ به دنبال اين كار بروند.

قرار شد عبدالرحمان بن ملجم، امیرالمؤمنین علي«سلام الله علیه» را، بُرَك بن عبد اللّه تميمي معاويه را و عمرو بن بكر تميمي هم، عمرو عاص را بکشد. زمان انجام اين کار را هم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان تعيين کردند و از هم جدا شدند.

از دو نفري که قرار بود معاويه و عمرو عاص را به قتل برسانند، يكي‌ از آنان در حال ركوع بر معاويه ضربه‌اي زد كه به پايش خورد و نمرد که ضارب دست‌گير و كشته شد. نفر دوّم هم به سراغ عمرو عاص رفته بود، امّا آن روز عمرو عاص بيمار بود و كس ديگري را به نام خارجه بن أبي حبيبه به جاي خود فرستاد تا نماز بخواند. ضارب هم که خبر نداشت، اشتباهاً او را زد. او را گرفتند و نزد عمرو عاص آوردند. عمرو عاص او را كشت. خارجه هم روز دوّم در اثر ضربت از دنيا رفت.

ابن ملجم براي عملي کردن تصميمش به كوفه آمد و به ديدار مردي از همفكرانش رفت و در آن جا با دختري به نام «قُطّام» که از زيباترين زنان زمان خود بود و پدر و برادرش در جنگ نهروان كشته شده بودند، برخورد كرد. وقتي ابن ملجم او را ديد، شيفته‌ي او شد و از او خواستگاري كرد.

قطّام گفت: مهريّه‌ي من، سه هزار درهم، يك غلام نوجوان، يك خدمت‌گزار و كشتن علي بن ابي طالب است که اگر او را كُشتي، دلم را آرام کرده‌اي!

ابن ملجم گفت: به خدا سوگند، جز براي همين خواسته كه كشتن علي بن ابي طالب باشد، به اين شهر نيامدم. پس خواسته‌ات را مي‌پذيرم.

قرار شد چند نفر ديگر در اين راه کمک‌کار اين ملعون باشند. خود وي نزد مردي از همفکران خود به نام «شبيب بن بجره» رفت و به او گفت: مي‌خواهي به شرافت دنيا و آخرت برسي؟

گفت: چطور؟

گفت: در كشتن علي بن ابي طالب، به من كمك كن.

شبيب به او گفت: چگونه مي‌خواهي او را بکشي؟

گفت: در مسجد بزرگ كوفه كمين مي‌كنيم و وقتي براي نماز صبح بيرون آمد، او را مي‌كشيم و انتقام خون برادرانمان را مي‌گيريم. شبيب نيز قبول كرد.

شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجري در مقابل دربي كه امام علي«سلام الله علیه» از آن جا براي نماز وارد مي‌شدند، نشستند.

پيش از آن، تصميم خود را براي كشتن اميرمؤمنان«سلام الله علیه» با «اشعث بن قيس» هم در ميان گذاشته بودند، او هم قبول کرده بود که با آنان همکاري کند [11].

اُمّ كلثوم دختر امام«سلام الله علیه» مي‌گويد: در شب نوزدهم، هنگام افطار يك سيني كه دو قرص نان جو و ظرفي كه در آن شير و نمكِ ساييده بود، نزد امام«سلام الله علیه» گذاشتم. بعد از نماز، به دقّت به سفره‌ي افطار نگاه کردند، سرشان را تكان دادند و به شدّت گريستند و فرمودند: دخترم! فكر نمي‌كردم كه دختري به پدرش بدي كند، آن طور كه تو به من بدي كردي.

گفتم: كدام بدي، پدرم؟

فرمودند:

دخترم! دو نوع غذا در يك سيني جلوي پدرت مي‌گذاري؟ آيا مي‌خواهي فرداي قيامت، توقّف من در برابر خداوند طول بكشد؟ دوست دارم كه از برادرم و پسر عمويم پيامبرخدا«صلی الله علیه و آله و سلم» پيروي كنم كه تا زنده بود، هرگز دو غذا در يك سيني جلويش نگذاشتند.

دخترم! هيچ كس نيست كه خوراك و نوشيدني و پوشاكش خوب و دلپذير باشد، مگر آن كه روز قيامت، توقّفش در پيش‌گاه خدا بيش‌تر به طول مي‌انجامد.

دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرامش عِقاب

.... دخترم! به خدا چيزي نمي‌خورم مگر اين که يکي از اين دو غذا را برداري.

وقتي يکي را برداشتم، رو به سفره کردند و نان را با نمك خوردند. سپس خداوند را حمد و ثنا گفتند و به نماز ايستادند و همچنان در ركوع و سجود و نيايش و ناليدن به درگاه خداي سبحان بودند. دم به دم بيرون مي‌رفتند، نگاهشان را به آسمان مي‌انداختند، به ستارگان چشم مي‌دوختند و مي‌گفتند: به خدا كه نه دروغ گفته‌ام و نه به من دروغ گفته‌اند. اين همان شبِ موعود است. دوباره به عبادت‌گاه خويش بر مي‌گشتند و مي‌گفتند: خدايا! مرگ را بر من مبارك گردان.

بسيار «إنا للّه وإنا إليه راجعون» و «لا حول ولا قوة إلاّ باللّه العلي العظيم» مي‌گفتند و بر پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و خاندانش درود مي‌فرستادند و زياد استغفار مي‌كردند.

وقتي ديدم كه ايشان بي تاب و نالان هستند و بسيار ذكر و استغفار مي‌گويند، آن شب همراه ايشان خوابم نبرد. گفتم: پدر، چرا امشب نمي‌خوابيد؟

فرمودند: دخترم، پدرت دلاوران را كشته و به صحنه‌هاي خطر وارد شده و هرگز نترسيده است و هيچ شبي مثل امشب، رعب و هراس در دلم نيفتاده است.

سپس گفتند: إنا للّه وإنا إليه راجعون.

گفتم: پدر! چرا از اوّل امشب، مدام خبر از مرگ مي‌دهيد؟

فرمودند: دخترم! اجل نزديك شده.

اُمّ كلثوم مي‌گويد: گريه کردم.

فرمودند: دخترم! گريه مكن. اين سخن را جز به دليل عهد و سخني كه پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»با من فرموده است، نگفتم.

سپس سر بر زانو گذاشتند و چُرت زدند. چون چشم باز کردند، گفتند: دخترم! وقتي هنگام اذان نزديك شد، خبرم كن.

دوباره به نماز و دعا و نيايش به درگاه خداي متعال پرداختند كه از اوّل شب، همين حالت را داشتند.

مراقب وقت اذان بودم. وقتي زمان اذان شد، همراه ظرفي آب نزد ايشان آمدم. بيدارشان كردم. وضو گرفتند، برخاستند، جامه‌‌شان را پوشيدند، در را باز کردند و به حياط خانه رفتند. در خانه مرغابي‌هايي بود كه به برادرم حسين«سلام الله علیه» هديه شده بود. وقتي به حياط رفتند، مرغابي‌ها به دنبال آن حضرت بال زنان و فرياد زنان بيرون رفتند، در حالي که پيش از آن شب، فريادي نزده بودند.

امام«سلام الله علیه» فرمودند: لا إله إلا اللّه! ناله زناني كه به دنبال آن‌ها نوحه كناني خواهند بود و صبح فردا قضاي الهي آشكار مي‌شود.

سپس فرمودند: دخترم! تو را به حقّي كه بر گردنت دارم، اين‌ها را آزاد كن. حيواناتِ زبان بسته‌اي را نگه داشته‌اي كه هرگاه گرسنه يا تشنه شوند، نمي‌توانند حرف بزنند. يا به آب و غذايشان برس، يا آزادشان كن تا از خس و خاشاك زمين بخورند [12].

امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» به مسجد آمدند. رسم حضرت این بود که اذان می‌گفتند. آن روز هم خود امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» اذان صبح را گفتند و از مأذنه پایین آمدند. رکعت اوّل نماز بود که ابن ملجم ملعون شمشیری بر فرق مبارک حضرت زد؛ شمشیري که چندين روز آن را در زهر گذاشته بود.

مردم جمع شدند و ابن ملجم را گرفتند، آوردند خدمت حضرت. خطاب به او فرمودند: اي دشمن خدا! آيا به تو نيكي نكرده بودم؟

گفت: چرا.

فرمودند: پس چه چيزي تو را بر اين كار وا داشت؟

گفت: چهل روز تيغ خود را تيز كردم و از خدا خواستم كه با آن، بدترينِ خلقش كشته شود!

حضرت فرمودند: جز اين نمي‌بينم، كه با همين تيغ كشته مي‌شوي و تو را نمي‌بينم، جز اين كه از بدترين مخلوقات خدايي [13].

همچنين خطاب به اطرافيان فرمودند: از همان چه من مي‌خورم به او هم بدهيد. اگر زنده ماندم که خودم در مورد او تصميم مي‌گيرم. اگر مُردم، تنها يک ضربه به او بزنيد، نه بيش‌تر [14].

حضرت، دو روز در بستر بودند. اطبّا ايشان را معاينه کردند، امّا ضربه آنقدر کاري بود که درمان اثري نداشت. در لحظات آخر عمر شريفشان هم مدام ذکر شريف «لا إله إلا الله» را بر زبان داشتند تا اين که از دنيا رحلت فرمودند [15].

درود خدا بر روان پاک حضرتش.

فصل يازدهم: شرح وصيت نامه اميرالمومنين عليه السلام

وصيت نامه

اين فصل که فوق‌العادّه ارزش‌مند نيز مي‌باشد، در مورد وصيّتي است که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در شب بيست و يکم ماه مبارک رمضان بيان فرمودند [16] و بعد از آن، به شهادت رسيدند. معلوم است وقتي فصيح و بليغي مانند اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در حسّاس‌ترين موقعيّت، اين وصيّت را ايراد کرده باشند، بايد بهترين وصيّت‌ها باشد.

اين وصيّت‌نامه يک منشور الهي ـ سياسي است و مرکّب از ده فصل مي‌باشد که به طور فشرده آن را بررسي خواهيم کرد.

تقوا

فصل اوّل در مورد سفارش به تقوا است که دو مرتبه بر آن پافشاري کرده‌اند. ابتدا خطاب به فرزندانشان امام حسن و امام حسين«سلام الله علیه» مي‌فرمايند:

أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ

و در دو سطر بعد دوباره مي‌فرمايند:

أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ

شما را و همه‌ي فرزندانم و کسانم و آن کسي را که اين نامه‌ي من به او برسد، سفارش مي‌کنم به تقواي الهي.

اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در نهج البلاغه در مورد تقوا بسيار صحبت کرده و بر روي آن بسيار پافشاري دارند. تقوا يعني اين که يک مسلمان بايد به واجباتش اهميّت بدهد، مخصوصاً نماز و مخصوصاً حجاب براي خانم‌ها. به مستحبّات اهميّت بدهد به اندازه‌اي که ضرر به دنيايش نخورد، مخصوصاً نماز شب، نماز اوّل وقت، نماز جماعت در مسجد، خواندن قرآن، سر و کار داشتن با دعا و مهم‌تر از همه‌ي اين‌ها خدمت به خلق خدا. از گناه هر چند کوچک باشد، اجتناب کند و اگر گناهي از او سر زد، فوراً توبه کند. به اين مي‌گويند تقوا. و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در مورد اين تقوا، که تفسيرش بيان شد، خيلي اصرار دارند. اوّلين چيزي هم که در اين وصيّت‌نامه به آن متذکّر شده‌اند، همين تقواست.

قرآن هم روي تقوا بسيار پافشاري دارد. از نگاه قرآن اصلاً بهشت براي متّقين ساخته شده است. مي‌فرمايد:

«وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمتّقين [17

و براى نيل به آمرزشى از پروردگار خود، و بهشتى كه پهنايش [به قدر] آسمان‌ها و زمين است [و] براى پرهيزگاران آماده شده است، بشتابيد.

در جاي ديگر مي‌فرمايد:

«إِنَّ الْمتّقينَ في‏ جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ في‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر [18

در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ‌ها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند.

مقام عنداللّهي که بالاترين مقام است، مخصوص متّقين است.

از ديدگاه قرآن کريم، کساني هم که در دنيا زندگي شيرين و بدون غم و غصّه و اضطراب خاطر مي‌خواهند، بايد به تقوا رو بياورند. مي‌فرمايد:

«فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ! الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ [19

پس اگر مى‏دانيد، كدام يك از [ما] دو دسته به ايمنى سزاوارتر است؟ كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را به شرك نيالوده‏اند، ايمنى از آنِ آنان است و ايشان راه‏ يافتگانند.

«الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» تعبير ديگري از متّقين است.

متّقي حتماً امنيّت دل دارد؛ چون دست عنايت خدا همراه اوست و هر کس دست عنايت خدا با او باشد، معلوم است که غم و غصه و نگراني در او راه ندارد.

بالاخره وعده مي‌دهد و مي‌فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ! وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ [20

و هر كس تقواي الهي پيشه كند، [خدا] براى او راه بيرون‏شدنى قرار مى‏دهد و از جايى كه حسابش را نمى‏كند، به او روزى مى‏رساند.

اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در حقيقت در ابتداي اين وصيّت‌نامه مي‌فرمايند: شيعيان من، اگر دنيا مي‌خواهيد، تقوا. اگر آخرت مي‌خواهيد، تقوا. اگر علي«سلام الله علیه» را مي‌خواهيد، تقوا. اگر رفتن به بهشت و آب کوثر از دست علي«سلام الله علیه» نوشيدن را مي‌خواهيد، تقوا.

قرآن

فصل دوّم مربوط به قرآن است. مي‌فرمايند:

وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ

دو مرتبه ما را به خدا قسم مي‌دهد که قرآن را فراموش نکنيم. کار به آن جا نرسد که غير مسلمانان به قرآن عمل کنند و شما عقب بمانيد.

به قرآن اهميّت بدهيد. اهميّت به قرآن هم به اين است که صبح و شب قرآن بخوانيم. خواندن قرآن فقط مخصوص ماه مبارک رمضان نباشد؛ هميشه با کتاب خدا انس داشته باشيم. سر کار قرآن بخوانيم. شب وارد خانه مي‌شويم، قرآن بخوانيم. به رختخواب که مي‌رويم، قرآن بخوانيم. مسابقه‌ي قرآن برگزار کنيم. قرآن را حفظ کنيم. و مهم‌تر از آن، تفسير آن را بدانيم. و کم کم برسيم به آن جا که خودمان از قرآن برداشت و فهم داشته باشيم. و بالاتر از همه‌ي اين‌ها، به قرآن عمل کنيم.

قبلاً در بحث روايت ثقلين آمد که پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» در مواقع خاص مي‌فرمودند: قرآن و عترت را در بين شما گذاشتم. اگر هدايت مي‌خواهيد، با تمسّک به اين دو، حاصل مي‌شود. قرآن کتاب قانون اسلام است که مانند آن تا به حال نيامده است. بالاترين معجز‌ي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» است و همه چيز هم دارد.

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمين [21

و اين كتاب را كه روشن‌گر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارت‌گر است، بر تو نازل كرديم.

مرحوم کليني در اصول کافي، کتاب فضل قرآن، روايتي از پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» نقل کرده است که بسيار پر معناست. حضرت فرمودند:

فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ

وقتي غم و غصّه‌ها و بلاها مثل شب تاريک بر شما هجوم آورد، وقتي مشکلات و گره‌ها يکي پس از ديگري برايتان اتّفاق افتاد، به قرآن تمسک کنيد تا مشکلاتتان رفع شود. در ادامه مي‌فرمايند:

فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ

همان طور که اهل بيت«سلام الله علیهم» در روز محشر شفاعت مي‌کنند، قرآن هم شفاعت مي‌کند؛ شفاعت کساني را که به آن عمل کرده باشند. همچنين نفرين مي‌کند به کساني که با آن سر و کار نداشته‌اند و نفرين او هم پذيرفته مي‌شود.

وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَمَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ‌ سَاقَهُ إِلَى النَّار [22]

اگر کسي قرآن را سرمشق زندگي‌اش قرار دهد، بهشت او از همان جا شروع خواهد شد؛ يعني دنيايش هم بهشت است تا به بهشت موعود برسد. از طرف ديگر، اگر کسي به قرآن پشت کند، جهنّمش از همان جا آغاز مي‌شود تا به جهنّم موعود برسد.

لذا به همه‌ي شما سفارش مي‌کنم با قرآن سر و کار داشته باشيد، قرآن بخوانيد، تفسير قرآن بخوانيد و به دستورات آن عمل کنيد. اگر به قرآن عمل کنيد، چشم بصيرت پيدا مي‌کنيد و مي‌توانيد نور آن را ببينيد. قرآن نور دارد. خدا رحمت کند مرحوم کربلايي کاظم را. در زمان استاد بزرگوار ما، حضرت آيت الله العظمي بروجردي«ره» به قم آمد. سواد الفبا نداشت، امّا با عنايت امام زمان«ارواحنا فداه»حافظ قرآن شده بود. اين شخص، نور قرآن را مي‌ديد؛ يعني کلمات قرآن را در بين جملات ديگر از همين نورش تشخيص مي‌داد.

«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين [23

قطعاً براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشن‌گر آمده است.

ما کور هستيم و الاّ نور قرآن را مي‌ديديم. خلاصه، قرآن را در خانه‌هايتان و در جامعه زنده کنيد.

نماز

حضرت در فصل سوّم وصيّت‌نامه مي فرمايند:

وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ

شما را به خدا، شما را به خدا، به نماز اهميّت بدهيد؛ چون اين نماز ستون دين شماست.

اگر يک خيمه ستون وسط نداشته باشد، سر پا نمي‌ايستد و مي‌افتد. ستون خيمه‌ي اسلام، نماز است. هر کس نماز نخواند و يا آن را سبک بشمارد، مسلمان واقعي نيست. به نماز اهميّت بدهيد؛ اوّل وقت، در مسجد و به جماعت بخوانيد. قرآن کريم مي‌فرمايد:

«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ! الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ [24

پس واى بر نمازگزارانى‏ كه از نمازشان غافلند.

عايشه مي‌گويد: تا قبل از اين که وقت نماز شود، ما با پيامبر صحبت مي‌کرديم و او هم با ما صحبت مي‌کرد، امّا همين که وقت نماز مي‌شد، ديگر نه او ما را مي‌شناخت و نه ما او را مي‌شناختيم [25].

امام صادق«سلام الله علیه» به نقل از امام زين العابدين«سلام الله علیه» در توصيف امام حسن‌مجتبي«سلام الله علیه» مي‌فرمايند:

وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَل [26]

و چون به نماز مي‌ايستاد، برابر خداوند لرزه بر اندامش مى‏افتاد.

دانشگاه، حوزه، بازار، همه و همه موقع نماز بايد بگوييم: نماز و نه چيز ديگر. موقع نماز بايد فداي نماز شويم. معنا ندارد اوّل وقت نماز، مشغول کار ديگري شويم. اين با مسلماني سازگار نيست. همه چيز بايد فداي نماز شود.

جهاد

حضرت در ادامه، در فصل چهارم مي‌فرمايند:

وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

شما را به خدا، شما را به خدا، با اموالتان، جانتان و زبانتان در راه خدا جهاد کنيد.

در ادامه، مصاديق جهاد را بر مي‌شمرند:

وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ

بر شما باد به يکديگر پيوستن و به هم بخشيدن. مبادا از هم روي برگردانيد و پيوند ميان خودتان را قطع کنيد.

اگر ديديد معروفي دارد از بين مي رود يا منکري زنده شده، امر به معروف و نهي از منکر کنيد. اينها همه يک نوع جهاد است.

لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ

امر به معروف و نهي از منکر را ترک نکنيد که اگر اين دو را فراموش کنيد، اشرار بر شما مسلّط خواهند شد و در آن زمان هر چه دعا کنيد، مستجاب نمي‌شود.

قرآن کريم مي‌فرمايد:

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر [27

شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شده‏ايد: به كار پسنديده فرمان مى‏دهيد، و از كار ناپسند باز مى‏داريد.

جامعه‌اي که امر به معروف و نهي از منکر در آن مرده باشد، جامعه‌ي اسلامي نيست؛ جامعه‌اي است بي تفاوت که دنياي آن جهنم است چه رسد به آخرتش. مگر مي‌شود در يک جامعه‌ي اسلامي، علناً گناه کنند، ظلم کنند و بقيّه بگويند: به من چه؟! متأسّفانه شبيه اين جملات الآن در جامعه‌ي ما پيدا شده است. اين بالاترين بلاهاست. ديگر نياز نيست دشمن زحمت بکشد و ما را نابود کند؛ سرانجامِ همين بي تفاوتي، نابودي است.

حج

فصل پنجم وصيّت‌نامه، سفارش به خانه‌ي خدا و حجّ است:

وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا

شما را به خدا، شما را به خدا، به خانه‌ي پروردگارتان اهميّت بدهيد. تا زنده‌ايد آن را خالي نگذاريد؛

اهميّت به خانه‌ي خدا به اين است که آن را زنده نگه داريم و به حج، آن طور که خدا از ما خواسته و مد نظرش بوده، توجه کنيم. هدفمان از حج تفريح نباشد. حجّ موقعيّتي براي اجتماع و اتّحاد مسلمانان عليه استکبار جهاني است.

اصلاح ميان مسلمانان

سفارش ششم اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»به اصلاح ميان مسلمانان است:

أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِ‍ـ... صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا«صلی الله علیه و آله و سلم» يَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ

شما و همه‌ي فرزندانم و كسانم و آن را كه نامه‌ي من به او رسد، سفارش مى‏كنم به ... آشتى با يكديگر، كه من از جدّ شما«صلی الله علیه و آله و سلم» شنيدم كه مى‏گفت: «آشتى دادن ميان مردمان بهتر است از نماز و روزه‌ي ساليان».

«اصلاح ذات البين» دو معنا دارد:

يکي اين که همه با هم متّحد شويم و جناح‌بندي و اختلاف و کينه‌‌توزي ميان ما نباشد. که قرآن کريم در اين‌باره مي‌فرمايد:

«قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ [28

بگو: «او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [ديگر] بچشاند.

و هميشه يکي از نقشه‌هاي استکبار همين تفرقه انداختن ميان مسلمانان بوده است. در مورد فرعون آمده است:

«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدين [29

فرعون در سرزمين [مصر] سر برافراشت، و مردمِ آن را طبقه طبقه ساخت؛ طبقه‏اى از آنان را زبون مى‏داشت: پسرانشان را سر مى‏بريد، و زنانشان را [براى بهره‏كشى‏] زنده بر جاى مى‏گذاشت، كه وى از فسادكاران بود.

اصلاح ذات البين يعني اين که همه با هم برادر باشيم و به جاي کوبيدن يکديگر، در کنار هم باشيم. مصداق اين فرموده‌ي قرآن باشيم که:

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا [30

و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.

در ادامه‌ي همين آيه مي‌فرمايد:

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها»

و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل‌هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد؛ و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد.

اگر اختلاف و دشمني آمد، مثل اين است که لب درّه‌اي نشسته باشيد که مشرف بر آتش است. به راستي اگر مسلمانان به اين آيه عمل مي‌کردند، الآن کارشان به اين جا نمي‌رسيد که يک عدّه قليل به نام حزب صهيونيست آن‌ها را ذليل کنند. سر چشمه‌ي همه‌ي اين بدبختي‌ها اختلاف و دشمني ميان خود مسلمانان است.

معناي ديگر اصلاح ذات البين اين است که اختلاف و تبعيض و تفاوت بين طبقات جامعه نباشد. جامعه به گونه‌اي باشد که حداقل همه از ضروريات زندگي بهره‌مند باشند.

پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»مي‌فرمايند:

الْمُؤْمِنُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَى تَدَاعَى عَلَيْهِ سَائِرُ جَسَدِهِ‏ [31]

مؤمن نسبت به مؤمنان چون سر نسبت به تن است؛ وقتى از دردي شکايت کند، اعضاى تنش همديگر را به يارى او خوانند.

و شبيه مضمون اين روايت در ميان روايات، بسيار است. اين شعري که سعدي گفته، از همين روايت گرفته است:

بني آدم اعضاي يکديگرند

که در آفرينش ز يک گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت ديگران بي غمي

نشايد که نامت نهند آدمي

پاورقى:‌


[1]. تاريخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 89.
[2]. نهج البلاغة، خطبه‌ی 97، صص 141 و 142.
[3]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 263.
[4]. نهج البلاغة، حکمت 443، ص 554.
[5]. همان، حکمت 325، ص 532.
[6]. تاريخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 104.
[7]. نام او را «بسر بن ارطات» هم گفته‌اند.
[8]. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 197 (با تلخيص).
[9]. بني فراس، به غيرت و دليری معروف بودند.
[0]. نهج البلاغة، خطبه‌ی 25، ص 67.
[11]. الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 1، ص 17.
[12]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 42، صص 276 ـ 278 (با تلخيص).
[13]. تاريخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 145.
[14]. المناقب (للخوارزمي)، ص 388.
[15]. الکافي، ج 7، ص 52؛ من لايحضره‌الفقيه، ج 4، ص191؛ تهذيب‌الأحکام، ج 9، ص178.
[16]. نهج البلاغة، نامه‌ی 47، ص 421.
[17]. آل عمران / 133.
[18]. قمر / 55 ـ 54.
[19]. انعام / 81 و 82.
[20]. طلاق / 2 و3.
[21]. نحل / 89.
[22]. الکافي، ج 2، ص 599.
[23]. مائده / 15.
[24]. ماعون / 4 و 5.
[25]. عدة الداعي و نجاح الساعي‏، ص 152.
[26]. الأمالي (للصدوق)،‏ ص 179.
[27]. آل عمران / 110.
[28]. انعام / 65.
[29]. قصص / 4.
[30]. آل عمران / 103.
[31]. شرح‏ نهج ‏البلاغة، ج 14، ص 233.