سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۶ -


عهدنامه مالك اشتر
عهد(203) نامه مالك اشتر از مهمترين و طولانى ترين عهدنامه هاى اميرالمؤ منين (ع ) است . سيد رضى (ره ) گويد: ((اين نامه از طولانى ترين عهدنامه هاى حضرت و از نيكوترين آنهاست .))
مطالعه اين نامه و سخنان آموزنده آن انسان را مطمئن مى كند كه اين سخنان از زبان اميرالمؤ منين صادر شده است . حضرت در اين نامه آنچه را كه يك حاكم و كارگزار در زمينه هاى مختلف ، اجتماعى ، سياسى ، حقوقى قضايى ، نظامى و فرهنگى لازم داشته ، بيان كرده است .
از آنجا كه اين نامه از اهميت زيادى برخوردار است قبل از نقل متن و ترجمه آن ، ذكر مطالبى لازم است .
علت نگارش نامه
درباره نگارش اين عهدنامه با اين تفضيل و اهميت سؤ الى به ذهن مى رسد كه اميرالمومنين (ع ) با اينكه كارگزاران متعددى داشته ، چرا تنها چنين نامه اى را براى مالك اشتر نوشته است ؟ شايد بتوان گفت كه موقعيت اجتماعى مالك و محبوبيت وى نزد اميرالمؤ منين (ع ) و اطمينانى كه به وى داشته ، باعث شد كه حضرت نامه اى جامع درباره آنچه ممكن است به آن نيازمند شود بنويسد تا در منطقه مصر كه نزديك دشمن بود و در آستانه سقوط قرار گرفته بود، دچار مشكل نگردد و بخوبى از عهد اداره آن منطقه بر آيد و مالك اشتر كه از جهت نظامى بى نظير بود از جهت علمى و مديريتى دچار مشكل نگردد.
افزون بر اين چندى قبل محمدبن ابى بكر كارگزار مصر در تصميم گيرى درباره حوادث و پاسخ به سؤ الات اجتماعى و فقهى دچار مشكل شده بود و از حضرت خواست وى را راهنمايى كند. اميرالمؤ منين (ع ) نيز طى نامه اى مفصل به درخواست محمد پاسخ داد. يكى از سؤ الات محمدبن ابى بكر اين بود كه با گروهى آفتاب پرست ، چگونه رفتار كند؟ حضرت در آغاز اين نامه به شيوه برخورد با غير مسلمان اشاره دارد و آنان را انسانهايى مى داند كه بايد با آنان خوشرفتارى كرد و به جرم غير مسلمان بودند مورد تعقيب قرار نمى گيرد. آن حضرت مى فرمايد:
((آنان دو صنف هستند يا برادر دينى تو هستند و يا همانند تو در آفرينش )).
با توجه به زمينه اى كه در مصر وجود داشت و موقعيت آن منطقه ، حضرت اين نامه را براى وى نگاشت تا بخوبى از عهده انجام وظيفه خود برآيد كه متاءسفانه به مصر نرسيد.
اسناد و مدارك عهدنامه مالك
گرچه متن اين نامه گوياست ولى به خاطر وسواس برخى در استناد فقهى به آن ، مناسب است سند اين عهدنامه را به نقل از بزرگان حديث ذكر كرده و كتابهايى را كه اين نامه در آن است معرفى كنيم تا در ضمن سخن پاسخى باشد به ترديدى كه برخى مستشرقان نموده اند.
1- نجاشى در كتاب رجالش و شيخ طوسى در (الفهرست ) خود در معرفى اصبغ بن نباتة مجاشعى سند اين عهدنامه را ذكر كرده اند.
نجاشى مى نويسد: اصبغ از ياران خاص اميرالمؤ منين - عليه السلام - بود و سالها بعد از وى عمر طولانى داشت و از آن حضرت عهد مالك اشتر و وصيت وى را به محمد پسرش ، روايت كرد. سپس سند خود را به عهدنامه مالك اشتر اين گونه ذكر مى كند.
((به ما خبر داد ابن جندى از ابوعلى بن همام از حميرى از هارون بن مسلم از حسين بن علوان از سعدبن طريق از اصبغ به عهد.))(204)
2- شيخ طوسى (م 460ه‍-)مى نويسد اصبغ بن نباته از ياران خاص ‍ امير المؤ منين - عليه اسلام - بود و بعد از وى عمر طولانى داشت وى عهد نامه مالك اشتر را روايت كرده ، همان عهد نامه اى كه اميرالمؤ منين (ع ) هنگام گماردن وى بر مصر نگاشت و ما را بر عهد خبر داد: ابن ابى جيد از محمد بن حسن از حميرى از هارون بن مسلم و حسن بن ظريف هر دو از حسين بن علوان كلبى از سعد بن طريف از اصبغ بن نباته از امير المؤ منين (ع ) .))(205)
برسى سند
صاحب مستدرك الوسائل در برسى سند عهد نامه مى گويد: سند تا حسين صحيح است و حسين را گر چه برخى عوام دانسته اند، ولى از آنجا كه ابن عقده گفته است ((برادرش حسن اوثق است )) مى توان فهميد كه وى نيز مؤ ثق بوده است . درباره سعد بن طريف نيز گفته اند صحيح الحديث است و عده اى از بزرگان و اجلاى ثقه و عيون طايفه از وى حديث نقل كرده اند كه در حق آنان احتمال داده نمى شود كه بطور اتفاقى از غير ثقه حديث نقل كنند. آن گاه نان آن بزرگان را ذكر كرده است . جلالت و منزلت اصبغ بن نباته نشانه توثيق و پاكيزگى وى است و نشانگر رفعت مقامش كه از احاديث رجال كشى اين مطلب بخوبى استفاده مى شود.(206)
صاحب معجم رجال الحديث ، سند شيخ به به عهد نامه را صحيح مى داند.(207)
هر دو سند همان گونه كه پيداست در حميرى يكى مى شود. در اينجا برسى رجال آن خالى از فايده نيست .
ابن جندى در سند نجاشى ، احمد بن محمد بن عمران بن موسى است كه نجاشى درباره وى گفته است ((او استاد ما بوده است .))(208)
ابو على بن همام ، محمد بن ابوبكر بن سهيل كاتب اسكافى ، ثقه است كه در سال سال 258 متولد و در سال 336 در گذشته و از جلالت و منزلت والايى برخوردار بوده است .(209)
حميرى ، عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد است كه خود مردى ثقه بود. وى از مشايخ قم و بزرگان آنها بوده كه در سالهاى بعد از دويست ونود به كوفه به رفته است .(210)
هارون بن مسلم كسى است كه نجاشى در حق وى گفته است . ((ثقه است و وجهى از اصحاب است .))(211)
و حسين بن علوان را نجاشى و ديگران ((عامى ثقه ))(212)
معرفى كرده اند.
درباره سعدبن طريف ، نجاشى گفته است : وى قاضى بوده : ((يعرف و ينكر))(213)
يعنى وى وضعيتى مشخص ندارد. اما شيخ طوسى در ضمن اصحاب امام سجاد- عليه السلام - مى نويسد: سعد بن طريف حنظلى اسكاف مولى بنى تميم كوفى و...از اصبغ بن نباته روايت مى كند و صحيح الحديث است .(214)
اما ابن ابى جيد در سند شيخ ، وى على بن احمدبن محمدبن ابى جيد از مشايخ اجازه است و مى توان گفت كه او از ثقات است .(215)
منظور از محمدبن حسن ، ابن وليد ثقه است كه مردى جليل القدر و عارف به رجال و مطمئن بوده است .(216)
و حسن بن ظريف نيز كوفى و ثقه است .(217)
بنابراين تنها اختلاف در سعد بن طريف بود كه شيخ وى را صحيح الحديث معرفى كرد و صاحب مستدرك بيان كرد كه عده اى از بزرگان از وى روايت كرده اند پس اشكالى در سند نيست و اصحاب نيز آن را تلقى به قبول كرده اند.
شايد بتوان ادعا كرد كه سند نامه اميرالمؤ منين (ع ) به مردم مصر هنگام اعزام وى به آن ديار(كه قبلا نقل شد) سند عهدنامه نيز باشد؛ چون در آغاز آن آمده : فكتب له عهده و كتب مع (218)
...حضرت مالك را خواست (( پس عهد وى را نوشت و همراه او نوشت ...))سپس نامه را ذكر كرده است .
3- شيخ ابو محمد حسن بن على بن حسين بن شيعبه حرانى در كتاب تحف العقول عن آل الرسول متن كاملى از عهدنامه مالك اشتر را نقل كرده است .
وى قبل از سيد رضى (ره ) مى زيسته ، ولى تاريخ وفات وى معلوم نيست .نوشته اند او معاصر شيخ صدوق متوفاى 381 بوده است و به نقلى شيخ مفيد از وى حديث نقل كرده است .
وى از كسانى است كه از ابوعلى ، محمدبن همام متوفاى 336 روايت كرده است (219)
برخى مرگ وى را در سال 332 حدث زده اند.(220)
ولى تمام علما در جلالت شاءن وى اتفاق نظر دارند.او را فقيهى فاضل و محدثى جليل القدر مى دانند كه از حسن تصنيف برخوردار بوده است (221)
وى كتابى ديگرى به نام التمحيص داشته است .
مرحوم قاضى نورالله شوشترى در مجالس المؤ منين از كتاب ((الوافيه فى تعيين الفرقة الناجية )) تاءليف شيخ ابراهيم قطيفى ، معاصر محقق كركى ،احاديثى در شاءن شيعه نقل كرده است .
ابراهيم قطيفى در آغاز اولين حديثى كه ذكر مى كند، مى نويسد:(( اين حديثى است كه عالم فاضل عامل ، فقيه نبيه ،ابومحمد حسن بن على بن شعبه حرانى در التمحيص از اميرالمؤ منين نقل كرده است .(222)
صاحب رياض العلماء(223)
اين كتاب را از ابن شعبه مى داند و كفعمى در مجموع الغرائب (224)
احاديثى از آن نقل كرده است و ترديدى ندارند كه كتاب از ابن شعبه است . ولى برخى چون در اول كتاب التمحيص (باب سرعة البلاء الى المؤ من ) آمده كه : حدثنا ابوعلى محمدبن همام ، تصور كرده اند اين كتاب از ابوعلى است ،در حالى كه نجاشى و ديگران كتابى به نام التمحيص براى ابوعلى ذكر نكرده اند و روشن است كه تاءليف چنين عالمى مخفى نيست .(225) (226)
بنابراين يكى از مشايخ ابن شعبه صاحب تحف العقول ،ابوعلى ،محمد بن همام است و همان گونه كه در سند نجاشى به عهدنامه ذكر شد،وى جزو راويان اين عهدنامه بوده است و در نتيجه مى توان گفت تحف العقول ،عهدنامه را از ابوعلى نقل كرده است و سند آن نزد وى محفوظ بوده است .
ابن شعبه در مقدمه تحف القول مى نويسد:
((واسقطت الاسانيد تخيفا وايجازا وان كان اءكثره لى سماعا و لاءن اءكثره آداب و حكم تشهد لانفسها.))(227)
((براى سبك بارى و كوتاهى سندها را انداختم با اينكه بيشتر آنها رابا سلسله سند از استادان به گوش خود صحت صدور آنهاست .))
بنابراين احتمال اينكه ابن شعبه عهدنامه را با همان سندى كه نجاشى نقل كرده ،از ابوعلى محمدبن همام شنيده و روايت كرده باشد، بعيد نيست .
4- از كسانى كه اين عهدنامه (يا بخشى از آن ) را نقل كرده ،ابوبكر احمدبن مروان مالكى دينورى (م 320 ه -) در كتاب ((المجالسة و جواهر العلم )) است . وى از محمدبن غالب از ابو حذيفه از سفيان ثورى از زبيد يامى از مهاجر عامرى نقل كرده است .(228)
بنابه نقل زركلى او از رجال حديث و قاضى بوده است . وى مدتى قاضى قلزم سپس براى مدتى قاضى اسوان در مصر گرديد و بنابه نقلى در سال 333 در مصر در گذشت .(229)
5- ابوالقاسم على بن حسن بن هبة الله دمشقى معروف به ابن عساكر(499 - 571)(230)
از ديگر كسانى است كه بخشى از اين نامه راآورده است . وى در تاريخ شام در سر گذشت على (ع ) صفحه 236 و 237،از ابوالقاسم علوى از رشاء بن نظيف از ابو محمد، حسن بن اسماعيل ضراب از همان دينورى ، بندى از آن را آورده ، هر چند در تاريخ ابن عساكر نامى از اشتر نيست و مى گويد: كه على بن ابى طالب (ع ) آن را براى يكى از ياران خود در شهرى كه مى زيسته نوشته است (231)
اما در نهج السعاده اين بخش را در جلد پنجم كتاب به نقل از ابن عساكر (تاريخ دمشق ج 38،ص 87 و در نسخه ديگر،صفحه 139) آورده و راويان آن به اين قرار است : به ما خبر داد ابوالقاسم علوى از ابن مروان (همان احمد بن مروان دينورى است )از محمدبن غالب از ابوحذيفه از سفيان ثورى از زبيد يامى از مهاجر علوى كه حضرت على بن ابى طالب عهدى براى بعضى از اصحاب خود كه در شهرى مى زيست ، نوشت ...سپس سخنان اميرالمؤ منين را نقل كرده از ((فلاتطولن حجابا على رعيتك )) آغاز و به جمله ((ورشدك ان شاء الله )) ختم مى شود.(232)
آنچه در تاريخ ابن عساكر آمده با نقل تحف العقول هماهنگ است (ما در قسمت 25 / 31 به اين تفاوت اشاره كرده ايم .)(233) (234)
در نقل اخير در سند،اسم رشاء بن نظيف و ابومحمد، حسن بن اسماعيل نيست ، ولى به نظر مى رسد جناب آقاى محمدباقر محمودى تمام سند را ذكر نكرده و آن دو نفر از سند افتاده است ، زيرا ايشان در كتاب ((ترجمه الامام على بن ابى طالب )) از تاريخ دمشق ابن عساكر اين دو نفر را كه در حديث قبل از آن مى باشد، آورده است .(235)
قاضى قضاعى در گذشته 454 بخش مربوط به معرفى طبقات هفگانه را و مسكويه رازى نيز بندى از آن را بى آنكه بگويند از كجاست ،آورده اند.(236)
6- ابوالحسن بن ابوذر محمد بن يوسف عامرى نيشابورى در گذشته سال 381 از جمله كسانى است كه عهدنامه مالك اشتر نزد وى بوده است .(237)
وى اهل خراسان بود، عالم به منطق و فلسفه يونان و پنج سال در رى زندگى كرد و به ابن عميد(وزير كاتب ) پيوست ،آن دو،كتابهايى را با هم مطالعه كردند.مدتى در بغداد ماند.سپس به شهرش مراجعه كرد. وى شرحهايى بر كتابهاى ارسطو نوشت و داراى كتب متعدد است .(238)
عامرى در((السعادة والاسعاد فى السيرة الانسانية )) پانزده مورد از عهدنامه مالك اشتر را آورده است . عامرى سندى براى احاديثى كه نقل مى كند،نياورده و از اينكه در بخشهاى متعدد،از عهدنامه مالك اشتر استفاده كرده ، مى توان دريافت كه متن كاملى از نامه نزد وى بوده است و نسخه وى مشابه است با نسخه تحف العقول و ما تمام آنچه عامرى از اميرالمؤ منين (ع ) نقل آورده ايم .
7- قاضى ابوحنيفه شيعى نعمان بن محمد تميمى مغربى در گذشته 363ه - 974م در كتاب جهاد از دعائم الاسلام (239)
متن عهدنامه را آورده است .
اصل نامه كه مشابه به تحف العقول و نهج البلاغه است از((اشعر قلبك الرحمه لرعيتك )) آغاز مى گردد(صفحه 354) و با جملات ((اياك والعجله ...))پايان مى يابد. معمولا جملاتى كه در آن آيات قرآن به كار رفته در نقل دعائم نيست .
وى در آغاز نامه درباره انتساب نامه مى نويسد:((از على (ع ) عهدى ذكر كرده است و آنان كه براى ما حديث كرد،گفت از كلام على (ع ) است ؛ جز اينكه كسى كه ما از او روايت كرده ايم ،بيان كرده كه رسول خدا(ص ) عهدى داشته و در آن آمده است ...))
جملات آغازين نامه تحت عنوان ((آنچه بر امير از محاسبه نفس واجب است )) با جمله ايها الملك الملوك ،آغاز و با عباراتى ناصحانه ادامه مى يابد و بعد تحت عنوان ديگرى ((موعظه امير جيش و توجه به گذشتگان قبل از خود)) آمده است كه با عبارت ايها الملك الملوك آغاز شده است . درباره تفاوتهاى اول نامه و بقيه موارد دو احتمال به نظر مى رسد:
از اول ، همين گونه بوده و قاضى نعمان آن را نقل كرده و مشخص نبوده از على (ع ) يا رسول خداست .
احتمال ديگر اين است كه افرادى در آن تصرف كرده است باشند و آغاز نامه را كه نام اشتر و مردم مصر داشته ، حذف و به جاى آن جملات ديگرى آورده اند.
زيرا پيامبر چه كسى را با جمله ايها الملك الملوك يا ايها الملك الملوك مخاطب ساخته است . بعيد نيست كسانى كه با على و خاندان پيامبر دشمن بوده اند، نخواسته اند چنين سخنان ارزنده اى را به آن حضرت نسبت دهند.جالب اين است كه دو عنوان اول نامه با محتواى آنچه در نهج البلاغه و تحف العقول آمده ، هماهنگى دارد.محقق كتاب دعائم در مقدمه آن مى نويسد: اولين نسخه دعائم پانصد سال بعد از مؤ لف به دست ما رسيده كه قاعدتا خالى از تحريف نيست .(240)
وى اضافه مى كند عجيب اين است كه نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه هاى مصر نبوده كه نشان مى دهد ايوبيان تمام آثار و تعاليم فاطميين را از بين برده اند و نسخه هاى آن از مصر به هند رفته است (241)
البته اين بدان معنى نيست كه كتاب دعائم را تحريف شده بدانيم ،بلكه منظور اين است كه امكان تحريف در چنين موردى دور از انتظار نيست ،آيا در جاى ديگرى از كتاب دعائم سابقه چنين ترديدى درباره نقل حديثى وجود دارد؟
حذف آيات قرآن و پايان نامه و دگرگونى در آغاز آن ،بعيد نيست كه از سوى افراد متعصب مخالف انجام گرفته باشد و تنها آن نسخه به ما رسيده است .(242) (243)
زيرا بعيد مى نمايد كه قاضى نعمان مصرى نسخه كاملى از عهدنامه نداشته باشد.چون برخى از سخنان على (ع ) مانند نامه حضرت به رفاعة بن شداد بجلى ، قاضى اهواز،تنها از طريق دعائم به ما رسيده است .
شايد همين تغيير اوايل نامه باعث شده كه برخى مسلمانان و مستشرقان ، مانند:احسان عباس ،گوستاوريشتر و جرارد سالينگر درباره اين نامه ،به گونه اى ديگر بينديشند.
وداد،قاضى بيرونى در شماره 48 مجله مطالعات اسلامى سال 1978 (صفحه 71 - 108) گفتارى دارد و از سخنان اين افراد ياد كرده و خود درباره آن بررسى نموده و در پايان گفته است :((كه اين پندنامه شايد از دفترى باشد كه قاضى افلج بن هارون (زنده در 297 و 318) داعى مهدى فاطمى (287 - 322 م ) درباره سخنان امام على (ع ) ساخته است ،و قاضى نعمان مغربى از آنجا گرفته و در دعائم الاسلام گذارده است )) او نيز مانند سه نفر ديگر،درباره اين عهدنامه انديشه ديگرى دارد(244)
با توجه به آنچه تاكنون ذكر شد و اسناد و مداركى كه ارائه گرديد،اين ترديد بى مورد است و شكى نيست كه نامه از آن اميرالمؤ منين (ع ) است .
اين شيوه مستشرقان است كه تمام افتخارات مسلمانان را يا به گذشته غرب و يونان نسبت مى دهد،يا در آن ترديد و شك مى نمايد.به هر حال دعائم الاسلام از جمله كتبى است كه عهدنامه را آورده است و ما به برخى موارد آن اشاره خواهيم كرد.
8 - در ديباچه ترجمه حسين علوى آوى از عهدنامه كه با نام ((فرمان مبارك اشتر)) منتشر شده آمده است :
در دامغ الباطل و حتف المناطل ،داعى پنجم فاطمى على بن الوليد الانف عبشمى قرشى در گذشته 612ه - كه در آن از فضايح الباطنية امام حجة الاسلام محمد غزالى شافعى كه در آن پيشوايان فاطمى مصر را ستمگر خوانده است ، سخت خرده گرفته است (عكس نسخه نوشته 1351 ص 282 - 308 ج 2 - فيلمها:324) چنين آمده :
وقد جمع رسول الله (صلعم ) لوصية صلوات الله عليه انواع السياسة الواجية التى يلزم ولاة الامر ان يسيروا بها فى الامّة فى عهد كتبه له و كتبه على (ص ) لمن قلّده الامر من عمّاله و بذلك يعهد كل امام من ذرّيته (ص ) الى عماله وولاته و ذوى متصرفاته .(245)
((رسول خدا- صلى الله عليه وآله - براى وصى خود،انواع سياستهاى لازمى را كه واليان مى بايد طبق آن در ميان مردم عمل كنند، در عهدى كه براى او نوشته ،جمع كرده است و آن را على - صلوات الله عليه - براى كارگزارانى كه مى فرستاد،مى نوشت و آن را هر امامى به كارگزاران و واليان خود توصيه مى كرد.))
با اين بيان عبشمى ترديدى كه در دعائم اسلام درباره اين نامه آمده ،از بين برده و بين آن دو قول جمع كرده است .
عبشمى اين عهد را آن گونه كه در دعائم آمده است ،آورده است . وى بخشى از نامه اميرالمؤ منين (ع ) به رفاعة بن شداد بجلى قاضى اهواز را نيز كه در دعائم آمده ،آورده است .(246)
9- شريف رضى ،ابوالحسن ، محمد بن ابى احمد حسين موسوى هاشمى علوى بغداد متوفاى 404 در كتاب گرانقدر و با ارزش ‍ نهج البلاغه كه در سال چهار صد هجرى پايان يافته ، متن عهدنامه را نقل كرده است .استوارى متن آن نشانگر صحت انتساب نامه به اميرالمؤ منين (ع ) است .
مرحوم سيد محسن امين به اشكالاتى كه برخى پيرامون نهج البلاغه نموده اند،پاسخ داده و شرحهاى متعدد آن را بر شمرده است . سپس ‍ عهدنامه رابا عنوان گذارى مناسب نقل كرده است .(247)
با مقايسه ميان آنچه در نهج البلاغه و تحف العقول آمده ،مى توان گفت كه سيد رضى (ره ) نامه را بخشهايى گزارش كرده است .پس نقل نهج البلاغه قدر متيقن عهدنامه است و از آنجا كه نهج البلاغه در بين شيعه و مسلمين مطرح و مورد توجه علما بوده ،بخوبى متن آن حفظ شده است و ما متن نهج البلاغه را برگزيده ، سپس اضافات تحف العقول را آورده ايم .
10- ابن حمدون ،ابوالمعالى بهاءالدين محمد بن حسن بن محمد على بن حمدون ملقب به كافى الكفاة (495 - 542 ه - ق ) اديب و شاعر بغداد در كتاب التذكرة الحمدونية فى السياسة والآداب الملكية اين عهدنامه را ذكر كرده است .(248)
وى در پاسخ ياقوت گفته است : ((خاندانش از اعقاب سيف الدوله حمدانى است .))(249)
او برخى مواعظ ائمه - عليه السلام را نيز آورده كه صاحب كشف الغمه از وى نقل مى كند.(250)
وى فصل دوم از باب اول كتاب خود را به سخنان و مواغظ خويشاوندان رسول خدا (ص ) اختصاص داده و به جمع آورى نهج البلاغه توسط سيدرضى (ره ) اشاره دارد.(251)
وى قبل از نقل عهدنامه مى نويسد: على (ع ) عهدى را براى مالك اشتر نخعى هنگامى كه وى را بر مصر، ولايت داد، نوشت كه در آن بين تقوا و سياست - با اين كه از يكديگر بدورند - جمع كرد. من آن نامه را آن گونه يافتم كه ما را از بسيارى از سخنان حكما و گذشتگان بى نياز مى كند و آن نامه با اينكه طولانى است از ملالت بدور است ؛ زيرا بين بلاغت ماهرانه و معناهاى دلپسند و شگفت انگيز جمع كرده است . اگر نبود كه مردم به سخنان گوناگون رغبت دارند تا نفس ها را در نقل الفاظ گوناگون كمك كند، تنها اين عهدنامه را نقل كرده و به آن اكتفا مى كردم ؛ چرا كه آن مشتمل بر آداب متعدد و امور سياسى مختلف است و شامل تمام مواردى است كه پادشاهان و كارگزاران را لازم مى آيد.(252)
سپس نامه را آن گونه كه در نهج البلاغه است ،آورده .
11- شهاب الدين احمدبن عبدالوهاب نويرى (677 - 732 ه - ق ) در كتاب نهاية الارب فى فنون العرب ،تمام عهدنامه را نقل كرده است و به نظر مى رسد كه وى متن را از تذكره حمدونيه كه مطابق نهج البلاغه است ، گرفته است و محققين مصرى كاستيهاى آن را از نهج البلاغه جبران كرده اند.
در بخش توصيه هاى پادشاهان قبل از نقل اين عهدنامه درباره آن چنين مى گويد:
((تا آنجا كه من درباره پندنامه ها مطالعه كردم ، جامعتر و كاملتر از عهدنامه اى كه على بن ابى طالب (ع ) به مالك بن حارث اشتر نوشت - آن هنگامى كه وى را بر مصر گمارد - نديدم . پس دوست دارم كه آن را با اينكه طولانى است ، نقل كنم و اجمال و تفصيلش را بياورم ، تا عهدنامه اى چنين باارزش مهمل نماند و فضل و اهميت آن ناشناخته نباشد)).(253)
12- احمدبن قلقشندى (756 - 821 ه - ق ) در صبح الاعشى فى صناعة الانشا(254)
بخشى از ابتداى نامه را از تذكره حمدونيه آورده است . او همچنين در مآثر الانافة فى معالم الخلافة از اين عهدنامه ياد كرده است .(255)
از عهد مالك اشتر نسخه اى نوشته ياقوت در سال 680 در فهرست كتابخانه خديويه هست كه در الذريعه از آن ياد شده است (256)
نسخه ديگرى نيز از آن در كتابخانه سلطان با يزيد بوده ، نوشته محمد كاتب در 858 كه با نهج البلاغه اندكى دگرگونى دارد.(257)
در نهج السعاده نيز از خاتمه مستدرك ، ص 218 (كه ما نيافتيم )نقل مى كند كه در مجله المقتطف (شماره 42،ص 248) به اختصار عهدنامه را از نسخه سلطان بايزيد ثانى آورده است و مى نويسد: ((در باب هفت از دستور معالم الحكم ، قاضى ، قضاعى (م 454 ه -)، ص 155 شواهدى بر اين عهدنامه وجود دارد.))(258)
آنچه در اين كتاب آمده بخش مربوط به طبقات مختلف جامعه و رابطه آنها با دولت است .
مرحوم آقا بزرگ تهرانى مى نويسد: در فهرست كتب سيد هبة الدين شهرستانى كتابى ذكر شده با عنوان عهدالاشتر كه در آن وى به بررسى سند عهدنامه و شرح متن آن پرداخته است .(259)
معمولا منابع متاءخر، عهدنامه را از نهج البلاغه يا تحف القول گرفته اند.
علامه مجلسى در بحارالانوار هر دو را نقل كرده ، در كتاب فت (260)
از نهج البلاغه نقل كرده و جملات مشكل آن را شرح داده است و در كتاب روض (261)
نقل تحف العقول را بر گزيده است .
علم الهدى محمدبن محسن در كتاب معادن الحكمه فى مكاتيب الائم (262)
نقل نهج البلاغه ر برگزيده و همين طور اعيان الشيعه و كتب ديگر. آقاى محمودى در نهج السعاد(263)
متن تحف القول را انتخاب و اختلافات نهج البلاغه و دعائم الاسلام را در ذيل آن ذكر كرده است .
ترجمه ها و شرحها
عهدنامه مالك اشتر به لحاظ برخوردارى از اهميت بسيار، همواره مورد توجه دانشمندان اسلامى بوده و ضمن ترجمه و شرح آن به زبانهاى گوناگون نيز ترجمه شده است . محقق نائينى در كتاب ((تنبيه الامة )) مى نويسد: استاد علامه ماآية الله العظمى ميرزاى شيرازى اين عهد را سرمشق خود قرار داده و بر عمل به آن مواظبت مى فرمود و تمام مراجع امور شرعى و سياسى به تناسب كارشان به آن توجه مى كردند. اروپاييان بارها آن را ترجمه و در استنباط قوانين خويش از آن سود مى بردند.(264)
معمولا زمانى توجه به اين عهدنامه بيشتر مى شد كه حكومتهاى مذهبى و يا طرفدار مذهب در راءس قرار مى گرفتند و يا حركتهاى انقلابى و اصلاحى در جامه اى بروز مى كرد. از عهد صفويه ترجمه هايى از اين عهد به يادگار مانده است ؛ مانند ((تحفه سليمانيه )) سيد ماجدبن محمد حسينى بحرانى (م 1106 ه -) كه براى شاه سليمان نگاشت (265)
و رساله ((آداب سلوك حاكم با رعيت )) كه علامه مجلسى در آن عهدنامه را ترجمه كرده است (266)
در دوران قاجار به ويژه در زمان مشروطه و پس از آن ترجمه و شرحهاى زيادى از اين عهد به جاى مانده است ؛ مانند ((آداب الملوك (267)
ميرزا رفيع الدين تبريزى طباطبائى (م 1326 ه -) و ((اساس السياسة فى تاءسيس الرياسة (268)
كجورى طهرانى (م 1353ه -) و شرحها و ترجمه هاى ديگر.(269)
در مصر محمد عبده كه از مصلحان جهان اسلام به شمار مى رود، شرحى از اين عهد به نام ((مقتبس السياسة (270)
در سال 1317 در مصر منتشر كرد و بعد به شرح تمام نهج البلاغه پرداخت .
در ايران نيز قبل و بعد از انقلاب اسلامى ترجمه و شرحهاى گوناگونى از اين عهد شريف منتشر شده است .
توظيحات لازم
از آنجا كه كتاب شريف نهج البلاغه در طول تاريخ مورد توجه علما و فقهاى شيعه بوده ، از متن آن به خوبى حفاظت مى شده است ، زيرا بنا به گفته مرحوم نورى ، مشايخ بزرگوار ما نهج البلاغه را از اول تا آخرش بر يكديگر مى خواندند تا تغييرى در الفاظ آن حاصل نشو(271)
و در اجازات خود از آن تعبير به ((اخ القرآن )) (برادر قرآن ) مى نمودند در برابر صحيفه سجاديه كه آن را خواهر قرآن مى خواندند.(272)
ما متن عهدنامه را از نسخه تحقيق شده نهج البلاغه صبحى صالح برگزيديم و براى استفاده بهتر، آن را با چهل عنوان ارائه كرديم و براى تلخيص عناوين گناه چند عنوان را در يك عنوان ، گنجانيده ايم .
ترجمه عهدنامه با استفاده از ترجمه هاى گوناگون ارائه گرديده است كه در پاورقى ذكر شده است . پس از نقل نامه و ترجمه آن اضافاتى را كه در تحف العقول آمده ، ذكر كرديم تا بهره بيشترى از آن برده شود. و براى تشخيص موارد اضافه ، براى هر قسمت دو عدد قرار داديم : عدد اول اشاره به رديف اضافات است و عدد دوم اشاره به عنوان بندى و تقسيم عهدنامه طبق نهج البلاغه .
سعى ما بر آن بوده كه آن اضافاتى را نقل كنيم كه از مفهوم و معايى مستقل برخوردار است . براى اينكه مشخص شود اين اضافات در چه موردى است جاى آن را مشخص نموديم و بخشى را كه در نهج البلاغه موجود است در قلاب () قرار داديم . يادآورى اين نكته نيز لازم است كه ممكن است متن نهج البلاغه عين آنچه در قلاب قرار گرفته ، نباشد.
در چند مورد نيز كه نهج البلاغه اضافاتى داشته ، در پاورقى به آن اشاره كرديم . بديهى است تمام تفاوتهاى واژه اى اين دو نقل در اينجا لحاظ نشده است . گرچه مى توان گفت موارد اندكى ترك شده است . بعد از تحف القول ، آنچه از عهدنامه در كتاب (السعادة و الاسعاد)آمده نقل گرديده است .
متن فرمان اميرالمؤ منين (ع ) به مالك اشتر در نهج البلاغه
1- انتصاب مالك اشتر
بسم اللّه الّرحمن الرّحيم
هذا ما امر به عبد اللّه على اميرالمؤ منين ، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده اليه ، حين ولاه مصر: جباية خراجها، و جهاد عدوها، و استصلاح اهلها، و عمار ة بلادها.
به نام خداوند بخشاينده مهربان
اين فرمان بنده خدا على اميرمؤ منان (ع ) است به مالك اشتر پسر حارث ، در حكمى كه به وى داده ، هنگامى كه او را به حكومت مصر گمارد، تا خراج آن را فراهم آرد و با دشمنان آن پيكار كند و كار مردم را سامان دهد و شهرهاى آن را آباد سازد.
2- تقوا و خودسازى
امره بتقوى اللّه ، وايثار طاعته ،واتّباع ما امر به فى كتابه من فرائضه و سننه ،الّتى لا يسعد احد الاّ باتّباعها، ولا يشفى الاّ مع جحودها و اضاعتها،وان ينصر اللّه سبحانه بقلبه و يده ولسانه فانّه ، جلّ اسمه ، قد تكفل بنصر من نصره ، و اعزاز من اعزّه . وامره ان يكسر نفسه من الشّهوات ، ويزعها عند الجمحات ، فانّ النّفس امّارة بالسّوء، الاّ ما رحم اللّه .
او را فرمان دهد به تقواى الهى و گزينش طاعت او، و پيروى آنچه در كتاب خود فرموده از واجبات و سنتهايش كه كسى جز با پيروى آن ، راه نيك بختى را نپويد و جز با انكار و تباه كرده آن بدبخت نشود و اينكه خداى سبحان را با دل و دست و زبان يارى كند؛ چه او- كه برتر است نامش - يارى نمودن هر كه را به يارى او (خدا) بر خاسته ، پذيرفته است و ارجمندى و عزت آن را كه دين او را ارجمند سازد، به عهده گرفته است .
او را از فرمان دهد تا نفس خود را از خواهشها باز دارد و هنگام سركشيها به فرمايش آرد؛زيرا كه نفس به بدى وا مى دارد جز آن را كه خدا رحم نمايد.
3- اهتمام كارگزار به عمل صالح و نظارت مردم
ثمّ اعلم يا مالك ، انّى قد وجّهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك ، من عدل وجور، و انّ النّاس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاة قبلك ، و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم ، و انّما يستدّل على الصّالحين بما يجرى اللّه لهم على السن عباده ، فليكن احبّ الذّخائر اليك ذخيرة العمل الصّالح ، فاملك هواك ، و شحّ بنفسك عمّا لايحلّ لك ، فانّ الشّحّ بالنّفس الانصاف منها فيما احبّت او كرهت .
بدان اى مالك ! كه من تو را به سرزمين و شهرهايى مى فرستم كه پيش از تو دستخوش دگرگونيها گرديده ، گاه عدل و داد گاهى و گاهى ظلم و ستم ديده و مردم در كار تو همان گونه مى نگرند كه تو در كار واليان و كارگزاران پيش از خود مى نگرى و درباره تو آن گويند كه تو درباره آنان مى گويى همانا كه نيكوكاران را از سخنانى مى توان شناخت كه خدا درباره ايشان بر زبانهاى بندگانش جارى مى سازد.
پس نيكوترين اندوخته خود را كردار شايسته بدان و هواى خويش را در اختيار گير و بر نفس خويش بخيل باش و زمام آن را در آنچه برايت روا و حلال نيست رها مگردان ؛ زيرا كه بخل ورزيدن بر نفس پيمودن راه حق و انصاف است به آن ، در آنچه دوست دارد يا ناخوش مى شمارد.

 

next page

fehrest page

back page