سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۲ -


بخش اول : آغاز خلافت اميرالمؤ منين (ع ) و عزل و نصب كارگزاران
فصل اوّل : بيست و پنج سال خلافت
خلافت بعد از پيامبر (ص )
با اين كه طبق دستور خداوند، پيامبر اسلام ، على (ع ) را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كرد، بعد از رحلت رسول خدا (ص )، در ((سقيفه بنى ساعده )) با حضور عدّه اى اندك ، در حالى كه على (ع ) مشغول غسل و تكفين پيامبر بود، با ابوبكر بيعت شد و او نيز قبل از مرگ خود، عمر را به عنوان خليفه مسلمين معرّفى كرد و ((عمر)) هم با تشكيل شوراى شش نفره ، امر انتخاب خليفه بعدى را به آنان واگذار كرد كه على (ع ) نيز يكى از اعضاى آن شورا بود؛ با اين كه عمر قبلا گفته بود: نبايد خلافت و نبوت ، در يك خاندان (بنى هاشم ) جمع بشود.(33)
عمر حق انتخاب را به عبدالرّحمان بن عوف ، يكى از اعضاى شوراى مزبور داده بود. وى به على (ع ) گفت كه طبق سيره شيخين (ابوبكر و عمر) عمل كند، با او بيعت خواهد كرد و گرنه ، ديگرى را برخواهد گزيد. على (ع ) اين شرط عبدالرّحمان را نپيذيرفت ، زيرا سيره و روش آنها مورد تاءييد او نبود؛ از اين رو عبدالرّحمان با عثمان بيعت كرد.(34)
بدين گونه و براى سوّمين بار، على (ع ) را از حق مسلّمش امامت ، محروم كردند و خلافت به بنى اميّه رسيد. در اين زمينه ، در جلسه اى كه از خلافت عثمان تشكيل شده بود، ابوسفيان گفت : حال كه خلافت به شما رسيده ، آن را مانند توپ ، به يكديگر پاس دهيد و نگذاريد به دست ديگران بيفتد.(35)
عثمان بعد از اين كه به خلافت رسيد، اشتباهات فراوانى مرتكب شد، به گونه اى كه باعث خشم و غضب مردم مسلمان گرديد؛ زيرا وى مانند خلفاى پيشين ، ظواهر را رعايت نمى كرد و خود را صاحب بيت المال و مالك الرّقاب مردم مى پنداشت . از اين رو، مردم بر ضدّ او قيام كردند و او را قتل رساندند. در همين رابطه ، از امام صادق (ع ) سؤ ال شد كه چرا از ميان چهار نفرى كه بعد از رسول خدا (ص ) خلافت كردند، امور شيخين (ابوبكر و عمر) در خلافت منظّم شد و با دست آنها شهرها فتح گرديد؛ بدون آن كه در ميان مسلمانها اختلافى پديد آيد امّا در دوران خلافت عثمان اختلافاتى به وجود آمد و مسلمانان قيام كرده ، عثمان را در خانه اش به قتل رساندند و در زمان خلافت اميرالمؤ منين (ع ) نيز فتنه ها برپا شد، تا اين كه بالاخره حضرت مجبور شد با ((ناكثين ))، ((مارقين )) و ((قاسطين )) جنگ كند؟
امام صادق (ع ) در جواب فرمود: همانا امور دين و دنيا و خلافت كردن در آن ، تنها به باطل رفتار نمودن و يا تنها به حق عمل كردن ، جارى و منظّم نمى شود، بلكه حقّ و باطل بايد به هم ممزوج گردد تا امور مرتّب شود. عثمان چون خواست خلافت را شكل باطل محض اداره كند، ممكن نشد و امّا اميرالمؤ منين (ع ) قصد داشت تا خلافت را بر طريق مستقيم و سنّت پيامبر (ص ) پيش ببرد كه توفيق نيافت ؛ امّا شيخين ، مقدارى از باطل گرفته ، آنها را به هم ممزوج كردند؛ از اين رو، امور خلافت آنها، چنانكه خواستند، درست شد و پيشرفت كرد.(36)
از سخنان امام صادق (ع ) اين نكته روشن مى شود كه انگيزه مخالفت با اميرالمؤ منين (ع ) اجراى حق و عدالت از سوى آن حضرت بوده است و مردم توان تحمّل آن را نداشته اند. از سوى ديگر چون روحيه اسلامى آنها، به طور كلّى ، از ميان نرفته بود، تاب تحمّل باطل محض را نيز كه به وسيله عثمان به اجرا در مى آمد، نداشتند و لذا بر ضدّ او قيام كردند. شبيه اين سخن ، از حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ، نقل شده كه حضرت طى ايراد خطبه اى فرمود:
((انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع ، و اءحكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب اللّه ، و يتولّى عليها رجال رجالا، على غير دين اللّه . فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين ؛ ولو انّ الحق خلص من لبس ‍ الباطل ، انقطعت عنه السن المعاندين ؛ و لكن يؤ خذ من هذا ضعث ، فيمزجان ! فهنا لك يستولى الشيطان على اوليائه ، و ينجو ((الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى )).(37)
((فتنه از آنجا آغاز مى شود كه هواهاى نفس مورد پيروى قرار مى گيرد و قوانينى كه بر خلاف كتاب خداست ، ايجاد مى گردد و بر خلاف دين خدا، مردانى بر ديگر، مسلّط و حاكم مى شود. پس اگر باطل از حق جدا شود، حق بر آن مخفى نمى ماند و اگر حق از آميزش با باطل پاك گردد، زبان معاندين از آن كوتاه مى شوند، امّا اشكال در اين است كه مقدارى از باطل و به هم آميخته مى شوند و اينجاست كه شيطان ، بر دوستانش ‍ مسلّط مى شوند و آنان كه از قبل ، از جانب خداوند، بر ايشان نيكى در نظر گرفته شده ، نجات مى يابند)).
شايد سخنان حضرت در ابتداى خطبه ، اشاره به انگيزه قيام بر ضدّ عثمان باشد. پيروى از هواهاى نفس ، بدعت گزارى و مسلّط كردن افراد فاسد بر مسلمانان ، از جمله عللى است كه حضرت بيان مى كند و در ادامه مى فرمايد: اگر باطل ، جداى از حق و حق ، جداى از باطل باشد، پيروان هر يك ، بدون اشكال و شبهه ، به دنبال خواست خود مى روند؛ امّا اشكال مهم اين است كه مقدارى از حق و مقدارى از باطل ، به هم آميخته و ممزوج مى شوند و شيطان ، از اين امر، بهترين استفاده را كرده ، بر دوستان خود كه همان طرفداران خود هستند، مسلّط مى شود، در حالى كه ممكن است آنان ، خود را طرفدار حق قلمداد نمايند.
كارهاى خلاف عثمان ، به گونه اى زشت و ناپسند بود كه اكثريت مردم او را محكوم مى كردند؛ حتى طلحه ، زبير و عاشيه كه بعدا دم از خونخواهى وى زدند، با او مخالف بودند. عمروعاص نيز مى گفت : اگر فرصتى به دست آورم ، او را مى كشم و اگر چوپانى ببينم ، او را عليه عثمان تحريك خواهم كرد.(38)
سيد قطب ، در اين باره مى گويد: ((واقعا اين درد اسف انگيزى است كه على (ع )، خليفه سوم نشد))(39) و خلافت به عثمان رسيد و اين گونه قوانين الهى را زير پا گذاشت ؛ اما بايد به ((سيد قطب )) اين مطلب را يادآور كرد كه اگر مى گذاشتند على (ع ) به عنوان اولين خليفه ، بر مردم حكومت كند، مقدار زيادى از مشكلاتى كه امروز ما دچار آن هستيم و اختلافاتى كه جامعه اسلامى از آن رنج مى برد، وجود نداشت و مكتب اسلام ، فراگير شده و تمام كره خاكى را تسخير كرده بود.
در اينجا مناسب است كه قبل از آغاز بحث در مورد دوران خلافت على (ع ) و كارگزاران آن حضرت ، نگاهى به عملكرد عثمان بيندازيم و آن را مورد مطالعه قرار دهيم تا با انگيزه هاى قيام مردم عليه وى ، آشنا شده ، از آن مطّلع گرديم . البته پيداست كه آنچه در اينجا به عنوان كارهاى خلاف عثمان مى آيد، شمّه اى از كارهاى خلافى است كه مورد اتفاق و توجه مورخان مى باشد.
علل قيام بر ضدّ عثمان
عثمان بعد از اينكه به خلافت رسيد، خلافهاى زيادى مرتكب شد. او اصحاب پيامبر را مورد اهانتهاى شديد قرار داد؛ ضرباتى كه بر عمار ياسر وارد آورد، باعث فتق او شد؛ اخراج دلخراش عبداللّه بن مسعود از مسجد پيامبر، به گونه اى كه قسمتى از استخوانهاى دنده او شكسته شد و تبعيد صحابى پاك ، ابوذر، به ربذه . از سوى ديگر، بازگرداندن حكم بن عاص - كه رسول خدا (ص ) او را تبعيد كرده بود - و عبداللّه بن سعد بن اءبى سرح كه از سوى پيامبر به عنوان ((مهدورالدم )) معرفى شده بود، از ديگر اقدامات عثمان است . وى همچنين بذل و بخششهاى فراوانى به اقوام و خويشان خود داشت كه ذيلا به چند نمونه آن ، اشاره مى كنيم :
عثمان به دامادش ، حارث بن حكم ، برادر مروان 000/300 درهم بخشيد و علاوه بر اين ، شترهايى كه به عنوان زكات جمع آورى شده بود و قطعه زمينى را كه پيامبر (ص ) به عنوان صدقه ، وقف مسلمانان كرده بود، به او داد. وى همچنين به سعيد بن عاص ابن اميه 000/100 درهم ، به مروان ابن حكم در يك بار 000/100 درهم و به زبير 000/800/59 درهم بخشيد و براى خود 000/500/30 درهم و 000/350 دينار از بيت المال برداشت . يعلى بن اميه 000/500 دينار و عبدالرحمان 000/560/2 دينار از بيت المال ، به عنوان بخشش ‍ عثمان دريافت كردند.(40)
اينجاست كه سخن حضرت اميرالمؤ منين (ع ) درباره عثمان ، در خطبه شقيقيه ، صادق است و آن حضرت به بهترين وجه ، موقعيت عثمان را بيان كرده است آنجا كه مى فرمايد:
((و مال الاخر لصهره مع هن وهن الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنو اءبيه يخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبيع الى اءن انتكث عليه فتله و اءجهز عليه عمله و كبت به بطنته ))(41)
((و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت ) مقدّم است . اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكر آن خوشايند نيست . (مقصود عبدالرحمان بن عوف مى باشد كه داماد عثمان بود. همسر او، ام كلثوم ، دختر عقبة بن ابى محيط خواهر مادرى عثمان بوده است .)
بالاخره سومى به پا خاست ؛ او همانند شتر پرخور و شكم برآمده ، همتى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت . بستگان پدرى او، به همكاريش برخاستند. آنها همچون شتران گرسنه اى كه بهاران ، به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا، دست از آستين برآوردند، اما عاقبت بافته هايش (براى استحكام خلافت ) پنبه شد و كردار ناشايست او كارش را تباه ساخت و سرانجام شكمبارگى و ثروت اندوزى ، براى ابد نابودش ساخت )).
در اين مورد، ابن ابى الحديد بحث كرده است كه ما فشرده اى از آن را در اينجا مى آوريم . او مى گويد:
((صحيح ترين اخبار در مورد عثمان ، آنهايى است كه طبرى در تاريخ خود آورده است كه خلاصه آن چنين است :
عثمان حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد كه باعث خشم مسلمانان گرديد. اين رويدادها عبارتند از: سر كار آوردن بنى اميه ، مخصوصا فاسقان ، سفيهان و بى دينان آنها و اعطاى غنايم به آنان و آزار و ستمهايى كه در مورد عمار ياسر، ابوذر و عبداللّه بن مسعود روا داشت . عثمان كارهاى خلاف ديگرى نيز در اواخر خلافت خويش ، انجام داد؛ از جمله وليد بن عقبه را والى كوفه كرد كه گروهى به شراب نوشيدن وى گواهى دادند و نيز سعيد بن عاص را پس از وليد، فرماندار كوفه ساخت (فرمانداران عثمان ، وضعى ايجاد كرده بودند كه مردم آماده اعتراض و انفجار بودند)؛ مثلا، زمانى كه سعيدبن عاص در مورد سرزمين عراق گفت : ((عراق ، بستان قريش و بنى اميه است .)) اشتر نخعى در پاسخ گفت : مى پندارى سرزمين عراق كه خداوند به وسيله شمشير مسلمانان آن را فتح نمود، مربوط به تو و اقوام توست ؟
در اين هنگام ، رئيس شرطه سعيد، ناراحت شد و به اشتر پرخاش نمود و اشتر نيز به يارانش از طايفه نخع اشاره كرد و آنها به جان رئيس شرطه افتادند و او را سخت كتك زدند. به دنبال اين جريان ، در مجالس و محافل ، انتقاد و بدگويى از فرماندار كوفه شروع شد. اين اعتراضها كم كم به عثمان كه سعيد را والى كوفه كرده بود سرايت نمود و بسيارى از مردم را بر ضد دستگاه حكومت ، گردهم آورد.
سعيد جريان را به عثمان نوشت و او نيز دستور داد رهبران شورش را به شام تبعيد كند. عثمان همچنين معاويه را از اين دستور و جريان كار آنها آگاه ساخت .
اشتر نخعى ، مالك بن كعب ، اسود بن يزيد نخعى ، عقلمة بن قيس ‍ نخعى ، صعصعة بن صوحان و گروه ديگرى كه به شام تبعيد شدند، در جلسات متعددى با معاويه به بحث و گقتگو نشستند، از جمله :
معاويه به آنان گفت : يا به نيكى گراييد و يا ساكت باشيد؛ بينديشيد و درباره آنچه براى شما و مسلمانان سودمند است ، نظر دهيد. آن را بخواهيد و از آن پيروى كنيد.
صعصعه گفت : تو لياقت آن را ندارى كه ما چنين كنيم و اطاعت از تو در راه معصيت خداوند، براى تو بزرگوارى نمى آورد.
معاويه گفت : نخستين سخنم با شما اين است كه شما را به تقوا و اطاعت از خداوند و اتحاد فرمان مى دهم . آنها گفتند: تو خود به تفرقه بين مسلمانان دامن زده و خلاف آنچه را كه پيامبر آورده ، فرمان داده اى .
معاويه گفت : اگر اين كار را كرده ام ، هم اكنون توبه مى كنم و شما را به تقوا و اطاعت خدا و همكارى با اجتماع مسلمانان امر مى كنم و فرمان مى دهم كه پيشوايان خود را محترم بشماريد.
صعصعه گفت : اگر توبه كرده اى ، من به تو امر مى كنم و فرمان مى دهم كه از كار خود كناره بگيرى ؛ چه اين كه در ميان مسلمانان ، از تو، به اين مقام ، سزاوارتر هست . افرادى هستند كه پدرانشان از پدر تو، در اسلام پيشقدم تر بوده اند.
معاويه گفت : من هم براى اسلام ، قدمى برداشته ام ؛ گرچه ديگران از من بهتر بوده اند، اما در اين زمان ، كسى از من قويتر نيست . اگر فرد بهترى وجود داشت ، عمربن خطاب و عثمان مرا بركنار مى كردند. به جانم سوگند! اگر كار در اختيار شما باشد، يك روز و يك شب ، حكومت براى مسلمانان باقى نخواهد ماند...
در اينجا بود كه همگى ، به معاويه پرخاش كردند و موهاى سر و صورتش را كندند. پس از آن ، معاويه در نامه اى به عثمان نوشت كه اگر اينها در شام باشند، مردم اينجا را نيز همچون مردم كوفه ، عليه حكومت خواهند شوراند.
عثمان دستور بازگرداندن آنها را به كوفه داد... باز هم والى كوفه از آنها به خليفه شكايت برد و اين بار عثمان دستور داد كه آنان را به ((حمص ))، تحت نظر عبدالّرحمان ابن خالد تبعيد كنند و عبدالرّحمان در حمص ، با وضع خشونت آميزى با آنها رفتار كرد.
از جمله كارهاى خلاف عثمان ، واقعه اى كه در سال يازدهم خلافت او روى داد. در اين سال ، عده اى از اصحاب پيامبر (ص ) گردهم آمدند و ايراداتى كه به عثمان داشتند، به وسيله عامر بن قيس كه مردى خداشناس و عابد بود، به او رساندند؛ اما عثمان به عامر بن قيس ، جواب اهانت آميزى داد.
با اين حال ، وضع مدينه به گونه اى بود كه عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقه اش در اين باره مشورت كند. به اين جهت از عبدالله بن عامر، سعد بن عاص ، معاويه بن ابى سفيان ، عبداللّه بن سعد و عمروعاص دعوت كرد و جريان هيجان و آمادگى مدينه را براى شورش ، با آنان در ميان گذارد. در پاسخ وى ، هر يك نظريه اى دادند:
عبداللّه بن عامر گفت : صلاح در اين است كه مردم را به جهاد مشغول سازى ، با از اين فكر منصرف گردند.
سعيد بن عاص گفت : بايد ريشه درد را قطع كرد. از كسانى كه وحشت دارى فاصله گير و كار آنان را يكسره كن ، زيرا جمعيتها چنانچه رهبران خويش را از دست دادند، متفرق خواهند شد.
عثمان گفت : اين ، نظريه خوبى است ، اما معاويه گفت : به نظر من ، بايد سران لشكر خود را فرمان دهى تا آشوبگران را زير نظر بگيرند و من در شام چنين خواهم كرد.
عبداللّه بن سعد گفت : مردم ، اهل طمع هستند؛ آنقدر به آنان ببخش ، تا به تو علاقه مند گردند.
عمرو بن عاص گفت : تو بنى اميه را بر مردم سوار كرده اى ؛ يا عدالت كن و يا از كار كناره بگير...
عثمان از اين سخن ، سخت ناراحت شد، ولى عمرو عاص با همان زرنگى خود، به او فهماند كه كلامش از روى دوستى بود و اين كه كسانى بودند كه امكان داشت خبر را براى آزاديخواهان ببرند و او چون عثمان را دوست داشته است ، اين مطلب را گفته است .
بعد از اين جلسه ، عثمان فرمانداران خود را بازگرداند و دستور داد مردم را براى جهاد مجهز كنند.
در سال سى وپنجم هجرى ، مخالفان عثمان و بنى اميه ، در شهرهاى اسلامى با يكديگر مكاتبه نمودند و يكديگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهييج كردند و سرانجام به اين امر منتهى شد كه از مصر، دوهزار نفر به سركردگى ((ابو حرب غافقى ))، از كوفه دوهزار نفر به همراهى ((زيدبن صوحان ، مالك اشتر، زياد بن نضر و عبداللّه بن اصم غامدى )) و از بصره ، گروه بسيارى به رهبرى ((حرقوص بن زهير)) به عنوان زيارت خانه خدا، به سوى مدينه حركت كردند. در ماه شوّال سال سى وپنجم هجرى ، در نزديكى مدينه ، هر كدام در نقطه خاصى فرود آمدند. پس از آن گروهى را به مدينه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند. سرانجام وضع به جايى رسيد كه منزل عثمان را محاصره كردند، اما از رفت و آمد به منزل او، جلوگيرى ننمودند.
اينان در پاسخ رؤ ساى مهاجرين مى گفتند:
ما به اين مرد، نيازى نداريم و به همين جهت از شهرهاى خود، به مدينه آمده ايم كه از خلافت كناره بگيرد تا ديگرى را به جاى او قرار دهيم .
عثمان در اين موقع ، فرصت را غنيمت شمرد و از فرمانداران خود، به وسيله نامه كمك خواست . فرمانداران وى ، بجز معاويه ، هر كدام در اين راه اقدام كردند. عثمان در روز جمعه ، پس از نماز بر منبر رفت خطاب به گروه آزاديخواهان گفت : ((همه اهل مدينه مى دانند كه شما به وسيله پيامبر، لعن شده ايد)).
در اين هنگام ، هيجان و شورش در مردم پديد آمد و شورش آنچنان بالا گرفت كه عثمان از ترس ، بيهوش شد و او را به خانه اش بردند.
على (ع )، طلحه و زبير، به خانه عثمان رفتند و ديدند كه عدّه اى از بنى اميه ، از جمله مروان ، در آنجا گرد آمده اند. آنها به على (ع ) گفتند: تو ما را هلاك كردى اين كار، كار توست . اگر به خلافت برسى ، زندگى تلخى خواهى داشت . امام (ع ) خشمناك شده ، به پا خاست . همراهان امام نيز به پا خاستند و همگى از منزل خارج شدند.
استمداد عثمان از امام على (ع )
عثمان به منزل امام آمد و گفت : تو پسر عموى من هستى و من بر تو، حق خويشاوندى دارم . از طرف ديگر، تو در نزد مردم ، قدر و منزلت دارى و همه به سخن تو گوش فرا مى دهند؛ اوضاع را هم كه مشاهده مى كنى . من دوست دارم تو با آنها صحبت كنى و آنان را از اين راهى كه در پيش ‍ گرفته اند، منصرف سازى .
امام (ع ) فرمود: به چه عنوان آنها را راضى و منصرف كنم ؟
عثمان گفت : به اين عنوان كه من پس از اين ، طبق صلاح انديشى تو رفتار كنم .
امام (ع ) فرمود: من بارها با تو در اين باره سخن گفته ام و تو نيز وعده داده اى ، اما به سخنان مروان ، معاويه و ابن عامر گوش فرا دادى و به وعده ات وفا نكردى .
سرانجام امام (ع ) براى خاموش كردن غائله ، به اتفاق سى نفر از مهاجران و انصار، با كسانى كه از مصر آمده بودند، صحبت فرمود و آنها نيز قبول كردند كه به مصر بازگردند. در ضمن امام (ع ) به عثمان سفارش ‍ كرد:
تو نيز با مردم سخن بگو و اعلام كن كه حاضر هستى به تمام شكايات آنان رسيدگى كنى و از كردار گذشته خود توبه نمايى !
عثمان نيز خطابه اى خواند و اعلام كرد كه توبه كرده ، به تمام شكايتها رسيدگى مى كند و هر كس حقى به گردن او دارد، به منزلش بيايد و بگيرد.
عثمان پس از اين خطابه ، به منزل بازگشت و با مروان و عدّه اى از بنى اميه كه در منزلش بودند، مواجه شد.
در اين هنگام ، مروان گفت : سخن بگويم يا ساكت بنشينم .
همسر عثمان گفت : ساكت باش ! به خدا سوگند، شما قاتل عثمان خواهيد بود و فرزندانش را نيز يتيم خواهيد كرد؛ چه اينكه او سخنى گفته كه نبايد از آن برگردد.
ولى مروان نتوانست ساكت بنشيند و گفت : اين حرف به صلاح خلافت تو نبود. الان همه اجتماع كرده ، هر كس حقى را مطالبه مى كند...
عثمان دستور داد كه مروان ، مردم را پراكنده كند. مردم به خانه امام (ع ) رفتند و جريان را به حضرت گزارش دادند.
امام (ع ) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات كرد و به او فرمود: خطابه عثمان را شنيدى ؟ گفت : آرى !
امام (ع ) فرمود: سخن مروان را نيز گوش فرا دادى ؟ گفت : بلى !
امام فرمود: خدا به فرياد مسلمانان برسد! اگر در خانه بنشينم ، عثمان مى گويد مرا ترك كردى و خوار ساختى و اگر برايش صلاح انديشى كنم ، مروان او را بازيچه خود قرار مى دهد. پس امام (ع ) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان تو را منحرف مى كند و از آنچه دين و عقل مى گويد، بركنارت مى سازد. من از اين پس ، به سراغ تو نخواهم آمد.
همسر عثمان به عثمان گفت : سخن على را شنيدى ؟ او ديگر باز نخواهد گشت . از مروان اطاعت كردى و آنچه گفت ، به مرحله اجرا گذاشتى . مروان در نظر مردم بى ارزش است و به خاطر على (ع ) بود كه شورشيان به مصر باز گشتند. باز هم به خانه على بفرست و از او صلاح انديشى كن .
پس از سه روز، مصريها به مدينه باز گشتند و نامه اى را كه از غلام عثمان در بين راه گرفته بودند، ارائه دادند. در آن نامه ، عثمان به ((عبداللّه بن سرح ))، فرماندارش ، دستور داده بود كه ((عبدالرّحمان بن عريس و عمر بن حمق )) را شلّاق زده ، سر و ريش آنها را بتراش و آنها را در زندان بيفكن . همچنين عدّه ديگرى را نيز دستور داده بود كه به دار بياويزد.
مصريها نزد امام (ع ) آمدند كه در اين باره با عثمان سخن بگويد. امام (ع ) از عثمان جويا شد و او نوشتن و ارسال چنين نامه اى را انكار كرد. در اين باره ، محمّد بن مسلمه گفت : اين كار، كار مروان است .
عثمان گفت : من خبرى ندارم .
مصريان گفتند: مگر مروان آن قدر جراءت يافته كه غلام عثمان را بر شتر بيت المال سوار كند و مهر مخصوص عثمان را به پاى كاغذ بزند و او را ماءموريّتى به اين مهمّى بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟
عثمان گفت : بلى ! من بى اطّلاع هستم .
در پاسخ وى گفتند: يا راست مى گويى و يا دروغ ؛ اگر دروغ بگويى و اين ، كار مروان نباشد، استحقاق بركنارى از مقام خلافت را يافته اى ، زيرا تو فرمان ناحق به قتل و شكنجه ما و ديگر مسلمان داده اى و اگر گفته تو راست باشد؛ يعنى ، اين كار، كار مروان باشد، باز هم بايد از خلافت كنار بروى ، زيرا خليفه ضعيف و ناتوان كه ديگران بدون آگاهى او، فرمان قتل و شكنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او و با استفاده از وسايل خلافت ، صادر كنند، لياقت خلافت اسلامى را نخواهد داشت ؛ پس در هر صورت ، بايد از خلافت كنار بروى .
عثمان گفت : لباسى كه خداوند به تن من كرده ، بيرون نخواهم آورد، ولى توبه مى كنم .
گفتند: اگر بار اوّل بود كه توبه مى كردى ، از تو مى پذيرفتم ، امّا اين چندمين بار است كه توبه كرده اى و باز آن را شكسته اى . بنابراين ، بيش ‍ از سه راه باقى نمانده است : يا از خلافت تو را بركنار مى كنيم ، يا تو را به قتل مى رسانيم و در راه خداوند شهيد مى شويم .
عثمان گفت : كشته شدن از كناره گيرى از خلافت ، براى من محبوبتر است .
امام (ع ) برخاست و خارج گرديد. مصريان نيز همراه ايشان برخاستند.
اوضاع به وخامت گراييد و كار بر عثمان ، تنگ شد.
عثمان بار ديگر از امام (ع ) درخواست كرد كه بين او و مردم ، ضرب الاءجلى تعيين كند، تا به شكايات و ستمهايى كه بر مردم شده ، رسيدگى كند.
سه روز، وى را مهلت دادند، امّا او در خفا، وسايل جنگ را آماده مى كرد.
سه روز گذشت و او به وعده اش وفا نكرد...
شورش مردم بالا گرفت و خانه عثمان را محاصره كردند و از ترس اين كه مبادا از شام و بصره ، براى او كمكى برسد، رابطه او را با خارج قطع كردند و آب را از او منع نمودند. عثمان جريان را مخفيانه به امام (ع ) و همسران پيامبر، گزارش داد. امام (ع ) به ميان مردم آمد و آنان را از اين روش منع فرمود...
اين محاصره چهل روز به طول انجاميد. در اين مدّت ، فرزندان امام از او دفاع مى كردند و منزلش آب مى بردند... اوضاع وخيم شد.
يكى از اصحاب پيامبر (ص ) به نام ((نياز بن عياض ))، عثمان را سوگند داد كه از خلافت كناره گيرى كند، امّا وى توسّط يكى از طرفداران عثمان به نام كثير بن صلت با تير به قتل رسيد. در پى اين مساءله ، مصريها قاتل را كه در خانه عثمان بود، جهت قصاص طلب كردند. عثمان در اين باره گفت : هرگز كسى را كه از من حمايت كرده است به دست شما نخواهم داد.
خواستند به درون خانه ، هجوم برند كه درب بسته شد.
عثمان به فرزندان امام (ع ) كه در خانه او بودند و از وى دفاع مى كردند، گفت : به خانه برويد كه پدرتان ناراحت است !
مروان از خانه خارج شد و با مردم ، به نبرد پرداخت . در اينجا بود كه شورش به مرحله نهايى خود رسيد و مردم به درون منزل ريختند. نزاع درگرفت و تعدادى از طرفين كشته شدند. چند نفر، پى در پى ، براى كشتن عثمان وارد اتاق وى شدند و با او صحبت كردند و برگشتند. ((محمّد بن ابى بكر)) نيز به درون اتاق رفت و با او سخنانى رد و بدل نمود و ضرباتى نيز بر عثمان وارد ساخت . پس از او، ((ابو حرب غافقى )) و ((سودان بن حمران ))، وارد اتاق شدند و كارش را يكسره كردند.(42)
خواستهايى را كه انقلابيون در پى آن بودند عبارت بود از:
1- تقسيم بيت المال بر اساس برابرى و عدالت ؛ آن گونه كه نبىّ اكرام عمل مى فرمود و از بين برترى كه عمر آن را سنّت كرده بود.
2- پاكسازى دستگاه حاكم ، بخصوص از مروان و خويشان و نزديكان متنفذ او و جلوگيرى از سوء استفاده ها و دخالتهاى آنان .
3- ايستادگى با قدرت و قاطعيّت در برابر طمع قريش و جلوگيرى از جمع آورى ثروت و تصرّف مناصب به وسيله آنان و پايان دادن به آن وضع (و بركنارى افرادى همچون عبداللّه بن سعد.)
4- جلوگيرى از ستم و بى حرمتى كه فرماندهان بر مردم روا داشتند. نمونه آن بدرفتارى با ابوذر مى باشد.
5- تعيين صلاحيّت واليان و اميران در باز بودن دستشان در تصرّف در خراج و اموال عمومى .
از جمله چيزهايى كه امام على (ع ) به عثمان فرمود، اين بود كه معاويه بى آن كه به تو بگويد، كارها را انجام مى دهد و به تو نسبت مى دهد، امّا جلو او را نمى گيرى و بر او خشم نمى كنى .(43)

 

next page

fehrest page

back page