جلوه هايي از رفتار علوي

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۶ -


خـوارج عـلاوه بـر تهديد اميرمؤ منان به قتل ، در عمل نيز امنيت جامعه را سلب كرده ، مبارزات خود را در خارج از كوفه به صورت گردنه گيرى و راهزنى آغاز كردند. آنها زمانى در راه ، به دو نـفـر بـرخـوردنـد، يـكى از آنان را كه مسلمان بود به جرم طرفدارى از اميرمؤ منان (ع ) به شهادت رساندند و فرد ديگرى را كه مسيحى بود، رها كردند.(178)
همان طور كه در درس هاى قبل آمد، وقتى (عبداللّه بن خباب ) به خوارج برخورد كرد، آنها به او گـفـتـنـد: ايـن قـرآنـى كـه بـر گـردن تـوسـت حـكـم قـتـل تـو را صـادر كـرده اسـت . سـپـس از او خـواستند حديثى را كه از پدرش ‍ شنيده براى آنان نقل كند. عبداللّه گفت :
پـدرم نـقـل كـرد كـه رسـول خدا(ص ) فرمود: بعد از من فتنه هايى به وجود مى آيد كه در آن ، قلب بعضى افراد از درك حقايق مى ايستد و مى ميرد، همان گونه كه تن مى ميرد. در چنين زمانى بـعـضـى افـراد شـبـانـگـاه مـؤ مـنـنـد، ولى هـنـگـام صـبـح كـافر مى شوند. در آن وقت ، نزد خدا مـقـتـول بـاش (از حـقّ دفـاع كـن ، هـر چـنـد بـه قـيـمـت جـانـت تـمـام شـود) امـا قاتل و خونريز مباش .
گـفتند: عقيده تو درباره على (ع ) بعد از حكميت چيست ؟ گفت : على از شما نسبت به دين آگاه تر و تـقـواى او بـيـشـتـر اسـت . گـفـتـنـد: بـه گـونـه اى تـو را مـى كـشـيـم كـه تـا بـه حـال كـسـى را نـكـشـتـه بـاشـيـم . آنـان دسـت هـاى او را بـسـتـه و كـنـار رودخـانـه آوردنـد و در حـال نشسته سرش را بريدند. سپس به طرف همسر باردار او آمدند و شكمش را شكافته ، او را به همراه جنينش به قتل رساندند.(179)
قتل (عبداللّه ) به قدرى ناجوانمردانه بود كه مورد اعتراض فردى مسيحى قرار گرفت . وى بـاغـبـان بـود. خـوارج دربـاره قـيـمـت مـقدارى خرما كه بر درختى بود، با او گفت وگو كردند. مـسـيـحـى گـفـت : آن را بـه شـمـا بـخـشـيـدم ، ولى آنـان حـاضـر نـشـدنـد بـدون پـرداخـت پـول ، خـرمـا را بـگيرند. مسيحى كه شاهد صحنه قتل (عبداللّه ) بود، گفت : شگفتا شما فرد بـى گـنـاهـى هـمـچـون (عبداللّه ) را مى كشيد و از خوردن خرمايى بدون پرداخت قيمت امتناع مى ورزيد.!(180)

ضرورت نبرد با خوارج
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) كـه خود را آماده جنگ با معاويه مى كرد، با شنيدن خبر جنايت هاى خوارج ، آزاد گـذاشـتـن آنـان را روا نـديـد، زيرا مساءله از اظهار عقيده فراتر رفته و سر از قيام مسلحانه و بـرهـم زدن نـظـم جـامـعـه در آورده بـود. از اين رو، براى اطلاع بيشتر (حارث بن مرّه ) را به نـهـروان فـرسـتـادتـا اوضـاع را بـه او گـزارش كند، اما خوارج وى را نيز دستگير كرده ، به قتل رساندند و در عمل به اميرمؤ منان (ع ) اعلان جنگ دادند.(181)
ايـن اقـدام آنان بيش از پيش حضرت على (ع ) و سپاهيان او را متاءثر كرد. عده اى از سپاهيان لب بـه اعتراض ‍ گشوده ، گفتند: اى على ، آيا اين گروه را پشت سر ما رها مى كنى تا بر ناموس و امـوال مـا مسلط شوند؟ ما را به طرف اين قوم ببر تا پس از برطرف كردن آشوب آنان ، به سوى شاميان حركت كنيم .
اميرمؤ منان (ع ) كه دشمن اصلى را در جاى ديگر مى ديد، ناچار براى جلوگيرى از هرج و مرج ، لشكر را روانه نهروان كرد و طى پيامى از خوارج خواست كه قاتلان عبداللّه و ديگر مسلمانان را تـسـليـم كـنـنـد و فـرمـود: بـدانيد من با شما قصد جنگ ندارم و درصدد جنگ با معاويه هستم و اميدوارم خدا دل هاى شما را متحوّل كند و از اين وضعيت نجاتتان دهد.
امـا اين گروه خيره سر در جواب على (ع ) گفتند: ما همه قاتلان آنانيم و ريختن خون شما و آنان براى ما جايز است .(182)
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) از ايـن موضع گيرى خوارج برآشفت و فرمود: (به خدا قسم اگر تمام مردم روى زمين ، خود را شريك قتل (عبداللّه بن خباب ) بدانند و من توانايى قصاص داشته باشم ، همه را قصاص مى كنم .)
آن حضرت براى آخرين بار خطاب به خوارج فرمود:
(اى جماعتى كه از روى لجاجت به دشمنى با ما برخاسته ايد و هواى
نفس ، شما را از راه حقّ منحرف كرده است و از روى بى خردى دچار اشتباهى بزرگ شده ايد، جان خود را به خطر ميندازيد، من دوست ندارم مردم فردا شما را در كنار اين رود در حالى كه در خاك و خـون غلتيده ايد ببينند و شما هيچ دليل روشنى از جانب پروردگار، براى اين كارتان نداشته باشيد!
اى مـردم ! مـگـر مـن از حـكـمـيـت مـنـعـتـان نـكـردم ؟ و مـگـر نـگـفـتـم ايـن جـمـاعـت ، اهـل مـكـر و خـيـانـتـنـد، امـا شـمـا بـا مـن مـخـالفـت كـرديـد و بـه نـاچار تن به حكميت دادم ؛ در عين حـال از حـكـمـين تعهد گرفتم كه بر طبق قرآن حكم كنند، ولى آنان بر خلاف قرآن حكم كردند؛ بـديـن سـبـب مـا از آنـان و حـكـمـشـان بـيـزارى جـسـتـه و اكـنـون بـر هـمـان تـصـمـيـم اول خود (جنگ با معاويه ) پايدار هستيم .
اى مردم شما را چه مى شود و نگران چه هستيد؟ چرا جنگ با ما را روا مى داريد؟ آيا از اين جهت كه مـسـلمانان دو نفر را براى داورى انتخاب كردند، شما شمشيرهايتان را روى دوش نهاده و راه مردم را مى بنديد و گردنشان را مى زنيد؟ بدانيد كه اين همان (خسران مبين ) و زيان آشكار است .
به خدا اگر بر سر اين كار، مرغى را بكشيد، خدا كشتن آن را خوش ندارد؛ چه رسد به انسانى كه كشتنش نزد خدا حرام است .)(183)
امـيـرمؤ منان (ع ) درصدد بود كه به گونه اى مسالمت آميز غائله را پايان دهد و لشكرى را كه بـايـد در جـبـهـه شام با دشمنان اصلى دين و قرآن بجنگند از درگيرى با خوارج باز دارد، اما خـوارج كـه شـيـطـان بر آنان چيره شده بود، به سخنان آن حضرت گوش ندادند و خود را آماده حـمـله نـمـوده فـرياد زدند: پيش به سوى بهشت ! اميرمؤ منان (ع ) وقتى ديد خوارج درصدد حمله هـستند، ناچار لشكر را بياراست و پرچمى به دست (ابوايّوب انصارى ) داد و فرمود: در ميان خـوارج فرياد كن هر كس زير اين پرچم بيايد، به شرط اين كه كسى را نكشته و متعرض مردم نـشـده بـاشـد، در امان است و هر كس از شما به سوى كوفه يا مداين رود و از اين جماعت فاصله بگيرد، در امان است .
بر اثر اين برخورد اسلامى اميرمؤ منان (ع ) از تعداد چهار هزار مسلح كه در نهروان اجتماع كرده بـودنـد 1200 نـفر برگشتند؛ (تعداد صد نفر آنان به اميرمؤ منان (ع ) پيوستند و بقيه راهى كـوفـه و مداين شدند) گروهى كه مانده بودند، به فرماندهى (عبداللّه بن وهب راسبى ) به سـپـاه على (ع ) حمله كردند، لشكريان حضرت نيز بر آنان يورش برده و در مدتى كوتاه همه آنان بجز عده انگشت شمارى را از بين بردند.(184)
بخش سوّم
امام على (ع ) و حكومت

فصل اوّل : حكومت در نگاه على (ع )
فصل دوّم : شيوه هاى حكومت على (ع )
فصل سوّم : مشكلات بر سر راه حكومت على (ع )
فصل چهارم : اقدام هاى على (ع ) در رفع مشكلات
فصل اول
حكومت در نگاه على (ع )

ضرورت حكومت
از ديـدگـاه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) وجـود حكومت و زمامدارى در جامعه امرى ضرورى و لازم است ؛ زيرا بـدون حـكـومت ، نظم جامعه از هم گسيخته و زندگى افراد با خطر جدّى روبه رو خواهد شد. از ايـن رو هـنـگـامـى كـه (خـوارج ) مـساءله زمامدارى را نفى كردند و معتقد شدند كه جامعه اسلامى احتياج به رهبر ندارد، اميرمؤ منان در ردّ عقيده باطل آنان فرمود:
افراد جامعه ناچار از داشتن زمامدارى هستند، خواه نيكوكار باشد يابدكار(185)؛ تا مؤ مـن در حـكـومت او به طاعت مشغول و كافر بهره خود را از زندگى ببرد و خداوند هر كسى را به اَجـَلِ مـُقـَدَّر برساند، و توسط او ماليات گردآمده و با دشمن جنگ شود و راه ها ايمن گردد و حق ضعيف از قوى گرفته شده ، نيكوكار در رفاه و از شرّ بدكار آسوده ماند.(186)
هـمـچـنـين آن حضرت وجود زمامدار را لازمه بقاى هر اجتماعى دانسته و هنگامى كه يكى از خلفا با وى مشورت كرد تا خود همراه نيروهاى نظامى در جبهه جنگ شركت كند حضرت او را از اين كار منع كرد و فرمود:
مـوقعيت زمامدار مملكت مانند رشته اى است كه مهره ها را گردآورده و به هم پيوند داده است و اگر رشته بگسلد، مهره ها از هم پاشيده شده ، هرگز همه آنها گرد نخواهند آمد.(187)

فرهنگ حكومت
قرآن فرهنگ حكومت را فرهنگ (عبوديت ) مى داند و مى فرمايد:
(الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الاَْرْضِ اءَقَامُوا الصَّلاَ ةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ
وَاءَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَللّهَِِ عَاقِبَةُ الاُْمُورِ)(188)
خـداونـد كـسـانـى را يـارى مـى كند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم ، نماز را برپا دارند و زكات بدهند و امر به معروف و نهى از منكر كنند و پايان همه كارها از آن خداست .
اميرمؤ منان (ع ) اين فرهنگ را در نامه خود به فرماندار مصر چنين ترسيم مى كند:
ايـن دسـتورى است كه بنده خدا، على اميرمؤ منان ، به (مالك اشتر)مى دهد، امر مى كند او را به پـرهـيـزكـارى و پـرواى از خـدا و بـرگـزيـدن فـرمـان او و پيروى از دستورات قرآن كريم ، دسـتـوراتـى كـه كسى سعادتمند نمى شود، مگر به پيروى از آنها و بدبخت نمى گردد، مگر به مخالفت با آنها.
امـر مى كند او را به اين كه با دل و دست و زبان خدا را يارى كند... و نفس خود را هنگام شهوات فرونشانده و از سركشى ها باز دارد... .
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) در ادامـه نـامه به (مالك ) سفارش مى كند كه مبادامشغله هاى حكومتى او را از عبادت هاى مخصوص همچون نماز اول وقت و راز و نياز با خدا، باز دارد و مى فرمايد:
... و بـايد اقامه واجباتى كه مخصوص خداست ، در راءس امورى باشد كه با آن دينت را خالص مى گردانى . پس در قسمتى از شب و روز، بدنت را به خدا واگذار كن (به عبادت او بپرداز) و بـه واجـبـاتـى كـه تو را به خدا نزديك مى گرداند وفا كن ، بدون اين كه عيب و نقصى در آن پيش بيايد.(189)
حـضرت على (ع ) فرهنگ كاخ ‌نشينى و قرار دادن حاجب و دربان رامردود دانسته و در نامه اى به يكى از فرمانداران خود مى نويسد:
(وَلا يَكُنْ لَكَ اِلَى النّاسِ سَفيرٌ اِلاّ لِسانِكَ وَلا حاجِبٌ اِلاّ وَجْهَكَ ولا تحجَبَنّ ذا حاجَةٍ عَنْ لِقائِكَ بها)(190)
پيغام رسانى براى مردم ، جز زبانت نداشته باش و براى خود، دربانى جز صورتت قرار مده و از ديدار حاجتمندان با خودت جلوگيرى مكن .
همچنين آن حضرت در نامه خود به (مالك اشتر) مى فرمايد:
قسمتى از وقت خود را به حاتمندان [كه به تو روى آورده اند]
اختصاص ده و خود در آن وقت به كار آنان رسيدگى كن ، در مجلس عمومى بنشين و براى خشنودى خـدا، نـسـبـت بـه آنـان فروتن باش و دربانان و محافظان خود را از جلوگيرى آنان بازدار تا گـويـنـده ايـشـان بـدون تـرس و لكـنـت زبـان ، خـواسـتـه خـود را بـگـويـد. چـرا كـه مـن از رسـول خـدا(ص ) بـارهـا شـنـيـدم كـه مـى فرمود: (جامعه اى كه در آن ، حقّ ضعيف از قوىّ بدون ترس و نگرانى گرفته نشود، هرگز پاك و آراسته نخواهد شد.(191)
از ديدگاه اميرمؤ منان (ع )، برخورد مسؤ ولان حكومت با مردم بايدبرخوردى الهى باشد تا مردم حـكـومـت را از خـود دانـسـتـه و در رفـع مـشكلات آن بكوشند. از اين رو، خطاب به (مالك اشتر) فرمود:
مـهـربـانـى و خوش رفتارى با رعيت را در دل خود جاى ده ... و از سپاهيان كسانى را به ولايت و فـرمـانـدهـى بـرگزين كه داناييشان بيشتر و از همه بردبارتر باشند، كسانى كه دير به خـشـم آمـده و زود عـذر خـطـاكاران را بپذيرند و با تهيدستان مهربان و بر قدرتمندان سختگير باشند.(192)
همچنين آن حضرت در اين زمينه به (مالك ) فرمود:
... درشتى و دلتنگى صاحبان حاجت را تحمل كن و از تندى و تكبر
دورى نـمـا تـا خـدا درهـاى رحمتش را به روى تو بگشايد و پاداش فرمانبردارى اش را به تو ارزانـى دارد و آنـچه را به حاجتمندان مى دهى با خوشرويى بده و اگر حاجتشان را هم برآورده نمى كنى ، با مهربانى از آنان عذرخواهى كن .(193)

حكومت وسيله است ، نه هدف
امـيـرمؤ منان (ع ) حكومت را به عنوان يك هدف نمى ديد، بلكه آن را وسيله و ابزارى براى احياى حـق و جـلوگـيـرى از باطل مى دانست . از اين رو، هنگامى كه (ابن عباس ) در محلى نزديك بصره بـه نـام (ذى قـار) بـر آن حـضـرت وارد شـد و امـام مشغول وصله كردن كفش كهنه اش بود، فرمود:
به خدا سوگند اين كفش كهنه براى من از حكومت بر شما محبوب تراست ، مگر اين كه به وسيله آن حقى را پابرجا يا از باطلى جلوگيرى كنم .(194)
همچنين آن حضرت هدف خود را از پذيرش حكومت بعد از (عثمان )تاءمين عدالت اجتماعى دانسته و فرمود:
سـوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان ها را آفريد، اگر آن جمعيت (براى بيعت با من ) حـاضـر نـمـى شـدنـد و بـا يـارى ايـشان حجّت بر من تمام نشده بود، و اگر نبود پيمانى كه خـداوند متعال از دانشمندان گرفته كه بر شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم راضى نشوند، هـرآيـنـه مـهـار شتر خلافت را روى كوهانش انداخته و آخرش را با كاسه اولش سيراب مى كردم (مـردم را در گـمـراهى بيعت اوليه خود وامى گذاشتم ) و شما مى دانيد كه اين دنياتان نزد من از عطسه بُزِ ماده اى ، خوارتر است .(195)
اميرمؤ منان (ع ) هدف خود را از جنگ ها و زد و خوردهايى كه درراستاى پاسدارى از حكومت اسلامى انجام داد، چنين بيان كرد:
بـارخـدايـا تـو آگـاهـى كـه آنـچـه از مـا صـادر شـد، نـه بـراى مـيـل و رغـبت در سلطنت بود و نه براى به دست آوردن چيزى از متاع دنيا، بلكه هدف اين بود كه نشانه ها و آثار دين تو را بازگردانيم و در شهرهاى تو آرامش برقرار سازيم ، تا بندگان ستمديده ات در امنيت زندگى كنند و قوانين تعطيل شده ات ، دوباره برپا شود.(196)
از آنـچـه گذشت ، به خوبى روشن شد كه على (ع ) به رياست همراه بااهداف مادى ، بى رغبت بـود و ايـن درسـى بـراى پيروان آن حضرت است كه در تصدى پست ها به اين مطلب بينديشند كـه جـامـعـه را بـه سـوى حـق و عـدالت سـوق داده و از گـسـتـرش بـاطـل جـلوگـيـرى كـنـند و مبادا هدفشان از پذيرش رياست ، ارضاى غرايز نفسانى و هوس هاى شيطانى باشد كه در پيشگاه خدا مسؤ ول خواهند بود.

حكومت ، امانت الهى
اميرمؤ منان (ع ) به منصب حكومت به عنوان مقامى كه با آن بتوان اموالى به دست آورد و زندگى دنـيـا را مـرفـه سـاخـت ، نمى نگريست بلكه آن را امانتى الهى مى دانست كه بايد به وسيله آن جامعه را به سوى حقّ و عدالت سوق داد و از ظلم و ستم بازداشت . به همين جهت در نامه خود به (اشعث بن قيس ) فرماندار آذربايجان چنين نوشت :
حكمرانى تو برايت طعمه نيست (تو را حكومت نداده اند كه آنچه را بيابى ، از آن خود پنداشته و آن را بـخـورى ) بـلكـه آن امـانـت و سپرده اى در گردن تو است و خواسته اند كه تو نگهبان باشى ، براى كسى كه بالاتر از توست .
تو را نمى رسد كه در كار رعيت به ميل خود رفتار كنى و متوجه كارهاى بزرگ شوى ، مگر به اعـتـمـاد دسـتـورى كـه بـه تـو رسـيـده بـاشـد. و در دسـتـان تـو امـوالى از مـال هـاى خـداونـد اسـت و تـو يـكـى از خـزانـه داران آن هـسـتـى تـا آن را بـه مـن بـسـپـارى ... .(197)
حـضـرت عـلى (ع ) در نـامـه ديـگرى به يكى از كارگزارانش به همين مضمون اشاره كرده ، مى فرمايد:
(اَمـّا بَعْدُ فَقَدْ بَلغَنى عَنْكَ اَمْرٌ اِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ اَسْخَطْتَ رَبِّكَ وَعَصَيْتَ اِمامَكَ وَاَخْزَيْتَ اَمانَتَكَ بَلَغَنى اَنَّكَ جَرَّدْتَ الاَْرْضَ فَاَخَذْتَ ما تَحْتَ قَدَمَيْكَ وَاَكَلْتَ ما تَحْتَ يَدَيْكَ، فَارْفَعْ اِلىَّ حِسابَكَ، وَاعْلَمْ اَنَّ حِسابَ اللّهِ اَعْظَمُ مِنْ حِسابِ النّاسِ وَالسَّلامُ)(198)
بـه مـن خبر كارى از تو رسيده كه اگر آن انجام داده باشى ، پروردگارت را به خشم آورده ، امـامـت را نـافـرمـانى نموده و امانت خود را خوار گردانيده اى به من خبر رسيده كه زمين را برهنه كـرده اى (مـحـصـول درخـتـان و زراعت ها را برده و چيزى به رعيت نداده اى ) و آنچه زير دو پايت بـوده گـرفـتـه و آنـچـه در دسـتـت بـوده ، خـورده اى . اكـنـون (صورت ) حساب خود را براى من بفرست و بدان كه حساب خدا از حساب مردم بزرگ تر است .

عوامل ثبات و تزلزل حكومت
از ديـدگـاه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) مـهـم تـريـن عـامـل ثـبـات حـكـومـت ، عمل كردن مسؤ ولان و مردم به وظايف متقابل است ، يعنى اگر مسؤ ولان حكومت خيرخواه مردم باشند و بـه حق و عدالت با آنان رفتار كنند و نهايت تلاش ‍ خود را در راه تعليم و تربيت جامعه به كـار بـرنـد و مـردم نـيـز در مـقـابـل ، خـيـرخـواه مـسـؤ ولان بـوده و از رهـبـران حـكـومـت پـيـروى كـنـند(199) و در سختى ها و مشكلات به كمك آنان بشتابند، حكومت پايدار خواهد ماند. آن حضرت در اين زمينه مى فرمايد:
... پـس هـرگـاه رعـيـت ، حـق والى را رعايت كرد و والى حق رعيت راادا نمود، حق در بينشان عزيز و اسـتـوانـه هـاى ديـن بـرقرار و نشانه هاى عدل و درستكارى برپا و سنت هاى (پيامبر(ص ) در جـامعه جارى خواهد شد و بر اثر آن روزگار اصلاح مى گردد و به پايندگى دولت و سلطنت اميد مى رود و دشمنان ماءيوس خواهند شد.(200)
عـلى (ع ) عـوامـل تـزلزل حـكـومت را نيز در چند چيز مى داند كه يكى ازآنها ستم و بى انصافى رهـبـران حـكـومـت نسبت به مردم است . آن حضرت در اين رابطه به فرماندار فارس مى فرمايد: عـدل و انـصـاف را بـه كـار گير و از بيراهه رفتن و ستم بترس ، زيرا بى انصافى مردم را آواره و ظلم و ستم آنان را به شمشير دعوت مى كند.(201)
همچنين آن حضرت درباره ريختن خون انسان هاى بى گناه به (مالك اشتر) مى فرمايد: بترس از بـه ناحق ريختن خون ... و حكومت را با ريختن خون افراد بى گناه برقرار مكن ، زيرا ريختن خـون حـرام ، از امـورى اسـت كـه نـه تنها حكومت را تضعيف مى كند، بلكه آن را از بين برده و از خاندانى به خاندان ديگر منتقل مى سازد.(202)
عـلى (ع ) در يـكـى ديـگـر از سـخـنـان خود به عوامل ديگرى همچون ، تفرقه ، پيروى نكردن از رهبر، خيانت و گسترش فساد اشاره كرده و خطاب به بعضى از ياران خود مى فرمايد:
به خدا سوگند گمان مى كنم به همين زودى لشكريان معاويه بر شمامسلط شده وصاحب دولت گـردند؛ چرا كه آنها در راه باطلشان اجتماع و يگانگى دارند و شما در راه حقتان پراكنده ايد و آنان از رهبر باطلشان پيروى مى كنند، ولى شما از امام برحقتان پيروى نمى كنيد، آنها امانت او را ادا مـى كنند و شما خيانت مى نماييد. آنان (با وحدت و يكدلى ) شهرهايشان را اصلاح مى كنند و شما (با كينه و نفاق ) فساد را گسترش مى دهيد.(203)
گـفـتـنـى است كه عوامل ثبات و تزلزل حكومت ، منحصر به آنچه گذشت نيست و ما تنها در اينجا به بعضى از عوامل آن از ديدگاه اميرمؤ منان (ع ) اشاره كرديم .
فصل دوم
شيوه هاى حكومتى اميرمؤ منان (ع )

امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) در دوران كـوتاه حكومت خود به رغم تنگ نظرى ها و كارشكنى هاى مخالفان ، مـوفـق شـد مـحـور اسـتـوارى براى حكومت اسلامى بنا نهد و شيوه هاى ويژه اى ارائه كند؛ شيوه هـايـى كـه بـراى هـمـيـشـه الگـوى حكومت هاى عدل و مساوات بوده و راهنماى سالكان راه حق به سرمنزل رستگارى مى باشد.
شيوه هاى حكومتى حضرت على (ع ) ابعاد گسترده اى دارد كه ما در اينجا تنها به بعضى از آنها در زمينه هاى اجتماعى ، اقتصادى و نظامى اشاره مى كنيم :
الف ـ عدالت اجتماعى
اميرمؤ منان (ع ) در دوران زمامدارى خود بر اجراى عدالت اجتماعى و
قـسـط اسـلامـى تـاءكـيد مى ورزيد و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نمى كرد. وى در سخنى ، يـكـى از اهـداف پـذيـرش حـكـومـت را مـبـارزه با شكمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان دانسته است .(204)
امام (ع ) در سخنى ديگر ملاك عزيز و ذليل بودن افراد نزد خود را چنين بيان كرد:
(اَلذَّليلُ عِنْدى عَزيزٌ حَتّى آخذ الْحَقِّ لَهُ وَالْقَوىُّ عِنْدى ضَعيفٌ
حَتّى آخُذَ الْحَقِّ مِنْهُ)(205)
ذليـل سـتمديده نزد من عزيز است تا هنگامى كه حقش را بستانم و قوىِّ ستمگر نزد من ضعيف است تا زمانى كه حق مظلوم را از او بگيرم .
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) نـه تـنـهـا اجـازه نـمـى داد در دروان حـكـومـتـش حـقّ كـسـى پـايـمـال شـود، بـلكـه در صـدد بـود امـوالى كـه در گـذشـتـه بـه يـغما برده شده بود، به صاحبانش برگردانده شود. از اين رو فرمود:
بـه خـدا سـوگند اگر اموالى را كه (عثمان ) به ناحق بخشش كرده بيابم به صاحبانش باز مـى گـردانـم ، اگـر چـه آنـهـا را مـَهـْريـه زنـان خـود كـرده يـا كـنـيـز خـريـده باشند؛ زيرا در عـدل و درسـتـى بـراى مـردم گـشـايـش اسـت و كـسـى كـه عدل بر او سخت باشد، ظلم و ستم بر او سخت تر است .(206)
عـلى (ع ) اجـراى عـدالت را وظـيـفه اى الهى مى دانست و هرگز روا نمى شمردكه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامى ، تماشاگر صحنه هاى بى عدالتى باشد.
سـيـاست اميرمؤ منان (ع ) بر اين پايه بود كه تعصّبات قومى و اقليمى و امتيازات طبقاتى از ميان برداشته شده ، از ملت هاى مسلمان يك ملّت متحد بر اساس شريعت اسلام به وجود آيد.
در نظام حكومتى على (ع ) بين عرب و عجم ، سياه و سفيد و مولا و عبد فرقى نبود و آن حضرت در اجـراى قـانـون و تـقـسـيـم بـيـت المـال ، عـدالت را بـيـن هـمـه رعـايـت مـى كـرد، چـنـان كـه نـقـل شده ، روزى دو زن نزد آن حضرت آمدند و ادعاى فقر كردند، آن حضرت دستور داد به طور مـسـاوى از بـيـت المـال بـه آنـهـا دادنـد، امـّا يـكـى از زن هـا درخـواسـت كـمـك بـيـشـتـرى كـرد و اسـتـدلال نـمـود كـه مـن از عـربـم و ايـن از موالى . آن حضرت فرمود: من قرآن را خواندم و در آن فـضـيـلتـى بـراى فـرزنـدان (اسـمـاعيل ) (عرب ها) بر فرزندان (اسحاق ) حتى به اندازه بال پشه اى نديدم .(207)
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) در بـرخـورد بـا مـؤ مـنان و ضعيفان بسيار متواضع و خوش اخلاق بود و بر ستمگران و مستكبران بسيار سخت مى گرفت و درباره آنان فرمود:
بـه خـدا سـوگـنـد بـراى گـرفـتـن حـق سـتـمـديـده از سـتـمـگـر از روى عـدل وانـصـاف حـكـم مـى كـنـم و سـتمگر را (مانند شتر كه حلقه در بينى اش مى كنند و او را مى كـَشـَنـْد) بـا حـلقـه بـينى اش مى كَشَم تا او را به آبخور حقّ وارد سازم ، اگرچه به آن بى ميل باشد.(208)
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) عدالت را فداى مصلحت نمى كرد و با باندسازى وبستن دهان هابا لقمه هاى بزرگ و تبعيض ، مخالف بود. اين روش امام (ع ) بر عده اى كه در حكومت هاى قبلى به تبعيض و حـيـف و مـيـل امـوال مـسلمانان عادت كرده بودند، گران آمد و آنان را به موضعگيرى عليه حكومت نـوپـاى وى كـشاند، به اين جهت بعضى اشخاص به اصطلاح خيرانديش نزد حضرت على (ع ) آمده و درخواست كردند كه به بعضى از بزرگان و اشخاص با سابقه ، سهم بيشترى از بيت المـال بـدهـد تـا از شـرّ آنـهـا و تـمايلشان به سوى (معاويه ) جلوگيرى كند، اما حضرت در جوابشان فرمود:
شـمـا از مـن مـى خـواهـيـد كـه پـيـروزى را بـه قـيـمـت تـبـعـيض و ستمگرى به دست آورم و در حقّ زيردستانم ظلم كنم ؟! سوگند به خدا تا شب و روز در گردشند و ستاره اى در آسمان طلوع مى كند، چنين كارى نخواهم كرد!
اگـر ايـن مـال ، مـال خـودم بود به طور مساوى بين مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد به اين كه مال خداست .(209)
اميرمؤ منان (ع ) به مقتضاى راءى و علم خود ـ حكومت را اداره مى كرد
و بـه سـخـن گـويـنـدگان و عيبجويان و سعايت كنندگان ، گوش فرانمى داد و در اجراى احكام الهى ، سرعت عمل ، قاطعيت و دقّت زيادى داشت و در اجراى اين سياست نه تنها در دوران زمامدارى خـود پـاى مـى فـشـرد، بـلكـه پـيـش از ايـن ، در دوران حـيـات رسـول خـدا(ص ) نـيـز بـر آن تـاءكـيـد داشـت ، چـنـدان كـه رسول خدا(ص ) در پاسخ خرده گيران فرمود:
اى مـردم از على (ع ) شكايت نداشته باشيد. به خدا سوگند اگر اندكى خشن است ، براى خدا و در راه خداست .(210)
ب ـ اصلاح ساختار اقتصادى
حضرت على (ع ) با اين كه مظهر كامل زهد اسلامى بود، براى امور
مالى حكومت ، اهميت زيادى قائل مى شد.
آن حـضـرت پـس از رسـيـدن بـه خـلافـت ، دسـت بـه اصـلاح بـيـت المـال و عـزل مـاءمـوران نـادرسـت آن زد و از هـمـان روز اول راه اسراف و سوء استفاده را سدّ كرد.
عـلى (ع ) مـحـور اسـاسـى نـظـام مـالى كشور را ماليات مى دانست و دستوراتى در اين زمينه به (مالك اشتر) فرماندار مصر داد كه توجه شما را به بعضى از آنها جلب مى كنيم .
1ـ جريان ماليات را چنان به دقّت رسيدگى كن كه وضع ماليات دهندگان سامان يابد، زيرا اصـلاح حـال هـمـه اصـناف در گرو صلاح ماليات و ماليات دهندگان است و مردم همگى نانخور ماليات و ماليات دهندگانند.
2ـ لازم اسـت كه عمران و آبادى را بيشتر از جمع آورى خراج مورد نظر قرار دهى ، زيرا ماليات جـز از راه عمران و آبادانى كشور به دست نمى آيد و هر كس بدون عمران ، خراج بگيرد، كشور را ويران و ملّت را نابود مى كند و حكومتش جز مدّت كوتاهى برپا نخواهد بود.
3ـ هـرگـاه مـردم بـه خـاطـر سـنـگينى ماليات يا عللى ديگر چون قطع سهم آب يا خشكسالى و سيل و... از ماليات شكايت كردند، تخفيفى برايشان در نظر بگير.(211)
امـيـرمـؤ مـنان (ع ) در مصرف بيت المال دقّت زيادى به خرج مى داد و مواظب بود تا كوچك ترين ضـررى بـه اموال مسلمانان وارد نشود و ذره اى از آن بيهوده مصرف نگردد. حكومت آن حضرت با تمركز بى رويه سرمايه و مالكيت بى قيد و شرط افراد مخالفت داشت و غنايم جنگى و درآمدها در خزانه جمع نمى شد و آنچه به كوفه مى رسيد، فورى بين مردم به طور مساوى تقسيم مى شـد. شـيـوه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) چـنـيـن بـود كـه زمـيـن بـيـت المـال را بـعـد از تـقـسـيـم امـوال جـاروب مـى كـرد و سـپـس در آن نـمـاز مـى گـذارد تـا روز قـيـامت گواهى دهد كه ذرّه اى از اموال مسلمانان را در آن حبس نكرده است .(212)
عـلى (ع ) در دوران حـكـومـت خود همانند فقيرترين افراد زندگى مى كرد و با قناعت و صبر به مـسـلمـانـان درس ‍ ايـمـان و پـايـدارى مـى داد و در نـامـه اى به (عثمان بن حنيف ) در اين رابطه فرمود:
هـيـهـات كـه مـن بـا شـكم سير بخوابم در حالى كه اطرافم شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند. آيا به همين قناعت كنم كه مرا اميرمؤ منان بنامند و در سختى هاى روزگار با مردم شريك نبوده و در تلخى هاى زندگى جلودارشان نباشم ؟
مـرا نـيـافـريده اند كه مثل حيوان پروارى به خوردن غذاهاى خوشمزه سرگرم باشم و به كار ديگرى نپردازم !(213)
ج ـ قاطعيت نظامى
حضرت على (ع ) در دوران خلافت خود با آشوب ها و جنگ هاى متعددى روبه رو شد و در تمام اين جـنـگ هـا بـه خـاطـر زنـده نـگـه داشـتـن ديـن و اعـاده امـنـيـت بـه جـامـعـه اسـلامـى بـا كمال قاطعيت ، در مقابل آتش افروزان ايستاد و با آنها جنگيد.
على (ع ) در اين برخوردها شيوه هايى ارائه داد كه بعضى از آنها بدين قرارند:
1ـ در بـرخـورد بـا آشوب هاى داخلى به محض ديدن آثار فتنه ، خود را براى جلوگيرى از آن آمـاده مـى كـرد و نـمـى گـذاشـت آتـش فـتـنـه شـعـله ور شـود و در مقابل كار انجام شده قرار گيرد.(214)
آن حـضـرت در ادامـه هـمـيـن سـيـاسـت پـس از آن كـه احساس كرد (طلحه ) و (زبير) به رهبرى (عـايـشـه ) درصـدد بـرپـا كـردن آشـوب هـسـتـنـد و بـا تـبـليـغـات زهـرآگـيـن خـود مـشـغـول انـحـراف افـكـار عـمـومى مى باشند، خود را آماده جنگ با آنان كرد. وقتى كه بعضى آن حضرت را از جنگ با آنان منع كردند، فرمود:
سـوگـنـد بـه خدا من مانند (كَفتار) خوابيده اى نيستم كه صيّاد مدّتى دركمينش نشسته و براى فـريـبـش چـوب يـا دسـتـى را آهـسـتـه بـه زمـيـن مـى زنـد تـا ايـن كـه از خـواب جـسـتـه و بـه دنـبال صدا از خانه بيرون آيد و دستگيرش كنند، بلكه من به همراهى كسى كه رو به حقّ آورده و شنوا و فرمانبردار است ، شمشير مى زنم و با گنهكارى كه از حقّ رو گردانيده و در آن شك و ترديد دارد(215) تا زنده هستم مى جنگم .(216)
2ـ شـيـوه ديـگر حكومتى اميرمؤ منان (ع ) قاطعيت در برخورد باآشوبگران داخلى بود آن حضرت وقـتـى ديـد جـان و مـال مسلمانان دستخوش هواها و هوس هاى فتنه گران قرار گرفته و درصدد براندازى حكومت اسلامى هستند، ابتدا آنان را نصيحت و ارشاد كرد و وقتى نپذيرفتند با قاطعيت تـمـام ، جـلوى آنها ايستاد. او در عظمت فرونشاندن فتنه خوارج كه با حربه ديانت و تقدس رو در روى حكومت عدل آن حضرت ايستادند، فرمود: (اين من بودم كه چشم فتنه را كور كردم و جز من كسى جراءت اين كار را نداشت ...)(217)
3ـ همان گونه كه اشاره شد جنگ هاى اميرمؤ منان (ع ) به انگيزه دفع فتنه و اعتلاى اسلام بود، نـه قـدرت طـلبـى و كـشـورگـشـايى ؛ از اين رو آن حضرت به سربازان خود مى فرمود: شما آغـازگـر جـنـگ نـبـاشـيـد. خـود آن حـضـرت نيز پيش از شروع جنگ با نامه و سخنرانى و پيام ، مخالفان را به حق دعوت مى كرد.
4ـ امـيـرمؤ منان (ع ) از روش هاى غيرانسانى مانند بستن آب و كشتن اسيران و مثله كردن كشته ها و سـوزاندن درختان و زراعت ها و آزار و اذيّت زنان و كودكان و سالخوردگان دورى مى كرد و به نيروهاى خود نيز توصيه مى كرد كه از انجام اين امور خوددارى كنند.
5ـ عـلى (ع ) در جـبـهـه هـاى جنگ ، خود پيشاپيش سپاه بود و با خطبه هاى حماسى و آيات جهاد و اشـعـار، روحـيـه سـربـازان را تـقـويـت مـى كـرد و شـعـارهـايـش نـيـز تـواءم بـا عمل بود.(218)
6ـ عـلى (ع ) نـسـبـت بـه گـزينش فرماندهان نظامى و برخورد اخلاقى آنان با زيردستان اهميت زيـادى قـائل بـود و مـى فـرمـود: فـرمـانـدهـان نـظـامـى از آنچه در دسترس دارند نبايد (در حق زيـردسـتـان ) مـضـايقه كنند و بايد زندگى نيروها و خانواده آنان را تاءمين نمايند و با مهر و مـحـبت با سربازان برخورد كنند و آرزوهاى منطقى آنان را برآورده ساخته پيوسته از آنان به نـيـكى ياد نمايند و خدمات شايسته آنان را بر زبان آورند تا دلاوران تشويق گردند و كاهلان بر سر غيرت آيند.(219)
فصل سوّم
مشكلات بر سر راه حكومت حضرت على (ع )

دوران حـكـومـت امـيـرمؤ منان (ع ) يكى از مهم ترين دوران هاى زندگى آن حضرت و بلكه تاريخ اسـلام بـود. على (ع ) در اين دوران فرصت يافت كه اجتماعى نوين بر پايه اسلام راستين بنا نهد و مردم را در سايه نظام عادلانه اسلام ، رهبرى كند، ولى اين ، رهبرى كار آسانى نبود، چرا كـه بـا گـذشـت 25 سـال از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) و بـر اثـر تـغـيـيـر و تـحـول هـايـى كه در نظام سياسى جامعه به وجود آمده بود، تربيت هاى 23 ساله آن حضرت ، رنگ باخته و جامعه اسلامى به قدرى دگرگون شده بود كه وضعيت مردم در بسيارى از جهات ، همانند وضعيت زمان جاهليت بود.(220)
عـلى (ع ) مـى خـواسـت در چـنـيـن جـامـعـه اى دوبـاره حـكـومـت حـقّ بـرپـا كـنـد و سـنـت هـاى رسـول اللّه (ص ) را كـه بسيارى از آنها به دست فراموشى سپرده شده بود، زنده نمايد. اين كار، مشكلاتى در پى داشت كه در زير به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد.