جنگ هاى امام على عليه السلام در پنج سال حكومت

ابن اعثم كوفى
مترجم : احمد روحانى

- ۱ -


نام كتاب : جنگ هاى امام على عليه السلام در پنج سال حكومت
مؤ لف : ابن اعثم كوفى
مترجم : احمد روحانى
مقدمه مترجم :
كتاب حاضر ترجمه بخشى از كتاب ((الفتوح ))؛ يكى از ارزشمندترين و معتبرترين منابع تاريخى موجود مى باشد؛ كه در اوايل قرن چهارم هجرى به همت ابو محمد احمد بن على اعثم كوفى كندى معروف به اعثم كوفى متوفى سال 314 هجرى قمرى تدوين و تاءليف گرديده است .
بنا به نقل اكثر محققان و مورخان دوره اسلامى ، اين كتاب يكى از معتبرترين متون تاريخ اسلام است كه وقايع و حوادث تاريخى زمان خلافت ابوبكر تا حكومت هارون الرشيد متوفى سال 193 هجرى قمرى را نگاشته است .
آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعه درباره ابن اعثم كوفى مى نويسد:
ابو محمد احمد ابن اعثم فردى اخبارى و مورخ زبر دستى بوده است كه حدود سال 314 هجرى قمرى در گذشت .
ياقوت در معجم الادبا آورده كه او شيعى مذهب بوده است .
بعضى ديگر احمد بن على اعثم كوفى كندى متوفى سال 314 هجرى قمرى را محدث ، شاعر و مورخ بزرگ شيعى قرن سوم و چهارم هجرى مى دانند.
البته از زادگاه مؤ لف اطلاعات دقيقى در دست نيست .
اين حقير در سالى كه مزين به نام مبارك اميرالمؤ منين على عليه السلام شد، تاريخ پنج سال حكومت امام على عليه السلام را ترجمه روان ، ملخص و مختصر انجام دادم تا مورد استفاده علاقمندان و ارادتمندان آن حضرت قرار گيرد.
ناگفته نماند كه كتاب الفتوح يك بار در سال 596 هجرى قمرى ، در حدود هشت صد سال قبل بوسيله محمد بن احمد مستوفى در خراسان ترجمه شد، كه با نثر ادبيات مخصوص زمان خود است و در ترجمه حاضر سعى شد از بعضى شيوه ها و عبارت ترجمه قبلى استفاده گردد.
ان شاءالله در آينده نزديك بنا دارم با يارى خداوند بزرگ تاريخ امام حسين و امام حسن عليه السلام و قيام مختار از همين كتاب را ترجمه و در اختيار علاقمندان قرار دهم .
در پايان اين مجموعه به اميرالمومنين على عليه السلام و دو محب آرميده در جوار او تقديم مى گردد.

احمد روحانى   
1379 هجرى شمسى

فصل اول : مرگ عثمان و خلافت حضرت على عليه السلام
على عليه السلام و سكوت
اميرالمؤ منين على عليه السلام بيست و پنج سال از حق قانونى و الهى خويش محروم ماند و در اين مدت كه دور از جنجال و حكومت دارى به گوشه نشينى پرداخته و به كارهاى علمى ، پاسخ به شبهات دينى ، مناظره با علماى مسيحى و يهودى ، پاسخ به مسائل جديد علوم اسلامى ، رسيدگى به محرومان ، مشورت سياسى در مسائل پيچيده حكومتى و تربيت مفسر و محدث و متكلم مشغول بود.
در سال 35 هجرى در مركز حكومت ؛ يعنى مدينه شورشى به پا خاست . ناراضيان حكومت عثمان ، انقلابى را آغاز و بر ضد حكام و عمال او اعتراض كردند، در آن زمان عثمان به بنى اميه كه از اقوام بودند در دخل و تصرف اختيار تام داده بود. مردم از مهاجر و انصار و مسلمانان ناراضى دارالحكومة را محاصره كرده بعد از چهل روز عثمان را كه تغييرى در روش ‍ خويش نداد به قتل رساندند. (1)
على عليه السلام و بيعت
مهاجرين و انصار و مردم ساير بلاد اسلام به دنبال كشته شدن عثمان در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله اجتماع كردند تا تكليف خلافت و امامت را روشن كنند.اكثر مردم طالب خلافت و حكومت على بن ابى طالب عليه السلام بودند.
در آن ميان ، عدى بن حاتم ، سعيد بن قيس ، ابوايوب انصارى ، عمار ياسر، ابوهيثم بن تيهان ، رفاعة بن رافع ، مالك بن عجلان ، خالدبن زيد به خلافت على عليه السلام راغب تر بودند و از ديگران علاقه بيشترى مى دادند.
پس عمار ياسر در آن اجتماع بزرگ با صداى رسا گفت :
اى گروه مهاجر و انصار! عثمان را ملاحظه كرديد كه در ميان شما چگونه زيست ! خويشتن را دريابيد كه بار ديگر با كسى چون او مواجه نگرديد، اينك على مرتضى عليه السلام در ميان شماست ، قرابت او با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سبقت او را در اسلام مى دانيد از تفرقه بپرهيزيد و در بيعت با او تعجيل كنيد.
پس از اين سخنان ، مردم دسته دسته و گروه گروه به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيدند و گفتند: (2)
اى ابو الحسن ! مردم ، عثمان را كشتند و مى دانى كه از انتخاب خليفه چاره اى نيست و غير از تو كسى شايستگى اين كار را ندارد، اجازه بفرما با تو بيعت كنيم .
على عليه السلام فرمود: حاجتى به بيعت شما نيست ، من سالهاست كه خلافت را رها كرده ام و هيچ رغبتى به آن ندارم .
عده اى تعجب كردند و گفتند: يا على ! چرا بيعت مردم را نمى پذيرى ، قتل عثمان بدون رضايت خداوند صورت نگرفت .
على عليه السلام فرمود: خير، اين گونه نيست ، بلكه شما او را كشتيد و خون او بدون قصاص باقى مانده است . اى مردم ! مرا رها كرده ، غير من را براى خلافت انتخاب كنيد.
در ميان شما كسانى را مى نگرم كه دلهايشان آرامى ندارد و عقل و راءى آنان ثابت نيست ، برويد و با طلحه و زبير بيعت كنيد.
جمعيت گفت : يا على پس با ما به نزد طلحه و زبير بياييد و با آن دو سخن گوييد تا خلافت را قبول كنند.
على عليه السلام موافقت كرد و به همراه جمعيت به سوى منزل طلحه رفت . وقتى به در خانه او رسيدند على عليه السلام به طلحه فرمود:
اى ابا محمد! مردم براى بيعت با من جمع شدند، ولى من حاجتى به خلافت و بيعت مردم ندارم . پس تو بيعت مردم را بپذير و اين امر را به عهده بگير.
طلحه گفت : اى ابا الحسن ، تو لايق تر و شايسته تر به امر خلافت هستى و به سبب فضايل و خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سابقه دينى كه دارى ، خلافت را قبول فرما!
على عليه السلام فرمود: اگر بيعت مردم را بپذيرم و خلافت را قبول كنم . تو از جمله كسانى خواهى بود كه به مخالفت برمى خيزى و ادعاى حكومت مى كنى .
طلحه گفت : اى ابا الحسن ، خدا نياورد آن روزى را كه كار ناپسندى نسبت به تو انجام دهم .
على عليه السلام : خداوند مراقب عمال توست .
سپس على عليه السلام دست طلحه را گرفت و او را به نزد زبير بن عوام برد تا خلافت و حكومت را به او پيشنهاد كند اما نظير همان سخنان كه از طلحه شنيده بود از زبير هم شنيد.
آن گاه طلحه با على عليه السلام بيعت كرد: پس از او زبير نيز به على عليه السلام بيعت كرد. آنان عهد و پيمان بستند كه پيمان شكنى و غدر و مكر نكنند.
على عليه السلام در ميان اجتماع مردم در مسجد حاضر شد هيجان و احساسات شديدى بر جمعيت حاكم بود.
فردى از انصار به پا خاست و گفت : اى مردم ! شما سير و سلوك عثمان را ديديد كه چگونه عمل كرد. پس كلام مرا گوش كنى و از حرفهايم اطاعت كنيد.
حاضران گفتند: شما انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيد، و سابقه بيشترى در اسلام داريد پس سخن بگوييد، و اوامرتان را آشكار كنيد تا بدانيم .
آن شخص گفت : شما فضائل على بن ابى طالب عليه السلام و سابقه ، قرابت و منزلتش را در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى دانيد. عملش ‍ به حلال و حرام از همه بيشتر است . اگر به جاى او كسى را فاضل تر و نيكوتر مى شناختم حتما معرفى مى كردم .
اجتماع كنندگان يك صدا گفتند: رضينا به طاعين غير كارهن .
على عليه السلام : پرسيد آيا رضايت به بيعت با من را حق واجب از طرف خدا مى دانيد يا از راءى و نظر شماست .
جمعيت گفتند: بيعت را واجب از جانب خداى عزوجل مى دانيم .
على عليه السلام فرمود: فردا در اين مكان تجمع كنيد تا نظر خويش را در پذيرش خلافت و حكومت اعلام كنم ، مردم در آن روز متفرق شدند.
روز بعد مجددا طرفداران خلافت على عليه السلام در مسجد اجتماع كردند، على بن ابى طالب عليه السلام بر منبر نشست و بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود:
ايهاالناس !ان الامر امركم فاختاروا لانفسكم من احببتم و انا سامع مطيع لكم .
((اى مردم ! اختيار در دست شماست هر كسى را كه مايل هستيد و دوست داريد انتخاب كنيد. من هم مطيع و همراه شما هستم .))
مردم از هر طرف فرياد بر آوردند، اى على ! ما بر پيمان روز قبل استواريم ، دستت را بگشا تا حاضران با تو بيعت كنند.
سكوت سراپاى على عليه السلام را فرا گرفت .
بلافاصله طلحه برخاست و در حضور مردم دستش را بر روى دست على عليه السلام نهاد و با آن حضرت بيعت كرد.
اما چون دست او در جنگ احد آسيب ديده بود و با آن دست بيعت كرد، قبيصة (3) بن جابر گفت :
انا لله و انا اليه راجعون ! عجب حادثه اى اتفاق افتاد. به خدا سوگند اين بيعت از طرف طلحه به پايان نخواهد رسيد.
سپس زبير به سرعت برخاست و با على عليه السلام بيعت كرد. بعد از آن دو، مهاجر و انصار و هر كسى از عرب و عجم كه حاضر بود آماده بيعت با على بن ابى طالب عليه السلام شد.
در آن هنگام سودان بن حمران كه اهل مصر بود گفت : يا ابا الحسن ! اگر مثل عثمان عمل كنى با تو نيز جنگ خواهيم كرد.
آن گاه مردم با ميل و رغبت به سوى آن حضرت آمدند، اميرالمؤ منين على عليه السلام با شرط عمل به كتاب خدا و سنت مصطفى صلى الله عليه و آله بيعت آنان را پذيرفت و بدين گونه مراسم بيعت انجام يافت .
دفن عثمان
چون خلافت بر اميرالمؤ منين على عليه السلام تثبيت شد. بلافاصله دستور دفن عثمان را صادر كرد. آن گاه فرمان داد كليه اموال و دارايى هايى كه در سراى عثمان قرار داشت و متعلق به بيت المال بود، به بيت المال برگردانند. اموال شخصى او را هم به ورثه اش سپرد. سپس دارايى بيت المال كه در دارالخلافه جمع شده بود، بين مهاجر و انصار تقسيم كرد كه به هر نفر سى دينار رسيد.
بيعت اهل كوفه
چون خبر عثمان و بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤ منين على عليه السلام منتشر شد، اهل كوفه با شنيدن اين خبر بى درنگ به نزد اميرشان كه آن وقت ابو موسى اشعرى (4)بود رفتند و گفتند:
چرا با اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت نمى كنى و مردم را به بيعت او تشويق نمى نمايى ، در حالى كه مهاجر و انصار با او بيعت كرده اند.
ابو موسى گفت : مى نگرم تا بعد از اين مردم چه كار خواهند كرد، و چه خبر جديدى خواهد رسيد؟ مردم كوفه از گفتارش راضى نشدند.
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص گفت : اى ابو موسى ! منتظر چه خبر ديگرى هستى ، مردم عثمان بن عفان را كشتند؛ آن گاه مهاجر و انصار، خاص عام با اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت كردند. آيا مى ترسى اگر با على عليه السلام بيعت كنى ، عثمان از آن جهان باز گردد و تو را توبيخ كند؟!
اى ابو موسى ! اگر در بيعت با امير المؤ منين على عليه السلام ترديد دارى و بيعت نمى كنى ، امارت كوفه را رها كن تا ديگرى را امير خود قرار دهيم .
هاشم اين سخنها را گفت ، سپس يك دست را بر دست ديگر زد و گفت :
دست راست من از آن امير المؤ منين على عليه السلام و دست چپ من از آن من و بدين گونه با با او بيعت مى كنم و خلافت او را با جان و دل مى پذيرم .
چون هاشم بن عتبة اين چنين بيعت كرد، هيچ عذرى براى ابو موسى اشعرى نماند، او نيز برخاست و با على عليه السلام بيعت كرد، به دنبال او بقيه مردم كوفه با على ابن ابى طالب عليه السلام بيعت كردند.
بيعت اهل يمن
اهل يمن با شنيدن پذيرش خلافت از جانب امير المؤ منين على عليه السلام گروه گروه به مدينه رهسپار شدند و ضمن تهنيت گفتن ، با على بن ابى طالب عليه السلام بيعت كردند.
از بزرگان يمن نخستين كسى كه به سوى مدينه حركت كرد، رفاعة بن وائل همدانى از قبيله همدان بود و بعد از او رويبة بن وبر بجلى به اتفاق قبيله اش ‍ به سوى مدينه روى آورد شب و روز در حركت بودند تابه خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام شرفياب شدند. چون خبر حركت بزرگان يمن به على عليه السلام رسيد. به مالك اشتر فرمود با جماعتى از مشاهير مدينه به استقبال آنان رود.
مالك اشتر هم با شكوه فراوان و تدارك نيكو از مدينه خارج شد و به استقبال رفت . وقتى آنان را ملاقات كرد، خير مقدم گفت و آنان را نيك گرامى داشت و گفت :
اى اهل يمن ! به قومى نيكو وارد شديد، كه شما را دوست دارند، و شما نيز به آنان محبت داريد، به خدمت امامى عادل ، خليفه اى فاضل كه مهاجر و انصار او را پسنديده و بر خلافت او اتحاد و اتفاق دارند، رسيده ايد، پس به همراه مالك اشتر به مدينه وارد شدند، روزى به استراحت پرداختند و در روز ديگر ده نفر از مشاهير آنان يعنى عياض بن خليل ازدى و رفاعة بن وائل همدانى و كيسوم بن سلمة الجهنى و رويبة بن وبر جبلى و رفاعة بن شداد خولانى و جميع بن خيثم كندى و احنف بن قيس كندى و عقبد بن نعمان نجدى و عبدالرحمن بن ملجم مرادى ، به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام شرفياب شدند، على عليه السلام آنان را نزد خويش نشانيد و مورد لطف قرار داد. آن گاه به آنان فرمود:
شما بزرگان و رؤ ساى يمن هستيد. اگر براى ما مشكلات و دشوارى سخت پديد آيد،و نياز به شمشير و نيزه باشد حمايت شما چگونه است و چه اندازه صبر مى كنيد؟ عبدالرحمان بن ملجم مرادى از ميان جمع سخن آغاز كرد و گفت :
يا امير المؤ منين ! ما را با جنگ ناف بريده و با پستان پيكان شير داده و در ميدان جنگ پروش داده اند. ما از شجاعان و شيران ميدان هستيم ، به هر سوى فرمان دهى اطاعت مى كنيم . صفات پهلوانى و جنگ آورى را از اجدادمان به ارث برده ايم .
على عليه السلام آنان را مرحبا گفت ، و اكرام فرمود، با خوشى و خوشحالى به يمن برگشتند.
كسانى كه از بيعت با على عليه السلام امتناع كردند.
عمار ياسر به على عليه السلام گفت : يا امير المؤ منين ! مردم جملگى با اختيار و ارده خويش با شما بيعت كردند و جماعتى مثل اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمة و حسان بن ثابت و كعب بن مالك از بيعت با امتناع ورزيدند. آنان را احضار كن تا مثل مهاجر و انصار با شما بيعت كنند. (5) على عليه السلام فرمود: احتياج به بيعت كسانى كه ميل و رغبت به ما ندارند نيست ، آنان را به حال خويش رها كنيد.
مالك اشتر گفت : يا امير المؤ منين ! آنان اگر چه سوابق خدمت بيشترى به محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دارند،اما اين بيعت همگانى است ، همه افراد بايد به اين كار رغبت نشان دهند. آنان را بخوان تا بيعت كنند، امروز مردم با زبان حمايت مى كنند، و فردا كه جنگى پيش آيد با شمشير و نيزه بايد حمايت كنند.
امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: اى مالك ! من مردم را بهتر از تو مى شناسم ؛ بگذار تا بر راءى و ميل خويش رفتار كنند.
زياد بن حنظله تميمى از جاى برخاست و گفت اى امير المؤ منين ! هر كسى كه در بيعت با شما رغبت نكند، او را منفعتى براى ما نيست و آنان كه به اكراه و اجبار بيعت كنند به خيرشان اميدى نيست . اگر بخواهند به اكراه بيعت كنند رهايشان كن .
سعد بن ابى وقاص جلو آمد و گفت : يا ابا الحسن ! سوگند به خدا شك ندارم تو به خلافت اين امت سزاوار و بر حق هستى ، اما جماعتى در اين كار با تو منازعه مى كنند كه اهل قبله و نمازند؛ اگر دوست دارى بيعت كنم ، شمشيرى به من ده كه زبان و دو لب داشته باشد و بتواند سخن بگويد، و مومن را از كافر باز شناسد، تا با آن شمشير با مخالفان تو بجنگم .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: اى سعد! از مهاجر و انصار و ديگران كسى چنين شرطى بر ولى امر خويش نكرده است ، اگر راست مى گويى بيعت كن ، آن گاه در خانه خويش بنشين ، و در هيچ جنگى شركت نكن من تو را در هيچ كارى اجبار نمى كنم .
سعد بن ابى وقاص گفت : اى ابا الحسن ! در اين باره تاءمل و تفكر مى كنم تا تصميم بگيرم .
عمار ياسر گفت واى بر تو سعد! از خداى سبحان بترس كه بازگشت همه به سوى اوست . اميرالمؤ منين على عليه السلام تو را بر بيعت مى خواند، عذر مى آورى و شمشيرى سخنگو مى طلبى ! اين كار تو شايسته نيست ، شايد در دل قصد ديگرى داشته باشى ؟
عكس العمل مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه :
در اثناى اين گفت و گو على عليه السلام كسى را به دنبال مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه كه از بيعت با على كناره گيرى كردند، فرستاد . چون حاضر شدند، اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: چرا از بيعت تخلف مى كنيد؟
وليد بن عقبه گفت : اى ابا الحسن ! سينه ما را پر از كينه كردى ، پدر مرا در جنگ بدر كشتى و پدر سعيد بن عاص كه مهتر و سرور بنى اميه بود در جنگ بدر از پاى در آوردى و پدر مروان بن حكم را كه عثمان به مدينه آورد خوار و خفيف كردى و راءى عثمان را در آن ضعيف شمردى . چگونه با تو بيعت كنيم در حالى كه با ما سه تن چنين كردى ! اگر بنا باشد بيعت كنيم ، با شروط سه گانه بيعت مى كنيم :
كشندگان عثمان را مجازات كنى ؛ و اگر از ما سهوى يا خطايى سر زند، عفو فرمايى . هرگاه از تو ترسان شويم ، اجازه دهى به شام نزد پسر عم خويش ‍ معاويه رويم .
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: اى مروان ! كينه شما نسبت به من بر حق نيست ، و كينه اى كه از من به دل گرفته ايد نارواست ، چون من شما را خوار و خفيف نكردم بلكه خداى سبحان شما را خوار و خفيف كرد.
اما حديث كشندگان عثمان ، اگر ملازم و مصاحب من باشند، امروز را به فردا نيندازم ، و از آنان انتقام گيرم .
اما ترسيدن شما از آنچه نگران هستيد، شما را امان مى دهم . ولى درباره چشم پوشى از خطاهاى شما، اگر حق الله را ضايع كنيد در اختيار من نيست كه عفو كنم .
مروان گفت : اگر با تو بيعت نكنيم با ما چه مى كنى ؟
امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: اگر امتناع كنيد، شما را حبس مى كنم تا بيعت كنيد با مسلمانان متفق و متحد شويد و اگر بر آنان عصيان طغيان كنيد، شما را سخت عقوبت و مجازات مى كنم . چون سخنان اميرالمؤ منين على عليه السلام را بر اين منوال شنيدند گفتند: مال بيعت را ترجيح مى دهيم . آن گاه مروان بن حكم و وليد بن عقبه و سعيد بن عاص با ذلت و خوارى بيعت كردند.
بعد از مدتى به اطلاع اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد كه آنان مردد هستند و از جان و مال ايمن نيستند، على عليه السلام وليد بن عقبه و مروان بن حكم و سعيد بن عاص را احضار كرد و گفت : اگر در امانى به شما دادم آرام نداريد؛ و از من مى ترسيد، به هر شهرى كه مايليد اجازه مى دهم ساكن شويد.
مروان گفت : در مدينه سكونت مى كنيم و اين شهر را از هر جهت بهتر مى دانيم .
على عليه السلام فرمود: اختيار در دست شماست ، اگر مى خواهيد در اين شهر بمانيد، يا اگر مى خواهيد به نزد معاويه يا هر شهر ديگرى كه دوست داريد،برويد.
آنان خوشحال شدند و باز گشتند.
بعد از چند روز مروان قصيده اى سرود و سخن ناروا و ناحق به اميرالمؤ منين على عليه السلام نسبت داد، و شعر او بدين مضمون بود كه كشندگان عثمان خوشحال و فارغ البال در مدينه مى گردند و به كشتن او فخر و مباهات مى كنند، على عليه السلام آنها را مى بيند و بى اعتنا از كنار آنان مى گذرد.
چون اين ابيات را اميرالمؤ منين على عليه السلام و مردم شنيدند، عده اى از مسلمانان قصد كشتن مروان را كردند.
على عليه السلام فرمود: او را رها كنيد و آزار نرسانيد، او مرا رنجانيده و به من بد گفته است ، نه شما را.
فصل دوم : آغاز مخالفت ها با على عليه السلام و شروع جنگ جمل
مخالفت عايشه با على عليه السلام
عايشه پس از مراسم و مناسك حج به سوى مدينه روان شد، عبيد بن سلمة الليثى (6) كه معروف به ابن ام كلاب بود، در نزديكى مدينه به استقبال عايشه رفت .
عايشه پرسيد: اخبار مدينه چيست ؟
عبيد گفت : عثمان را كشتند.
عايشه پرسيد: بعد از آن چه كردند؟
گفت : با على بن ابى طالب بيعت كردند.
عايشه گفت : اى كاش ! آسمان بر زمين مى افتاد تا چنين روزى را نمى ديدم و اين خبر را نمى شنيدم ، به خدا سوگند كه عثمان را به ظلم كشتند و خون او را بى جرم گناه ريختند. والله يك روز عمر عثمان از يك روز عمر على عليه السلام بهتر بود، تا خون عثمان را طلب نكنم از پاى ننشينم .
عبيد گفت : چرا چنين سخن مى گويى ؟در حالى كه در حق على عليه السلام ثناها كى گفتى كه در روى زمين هيچ كسى در نزد خداى سبحان از على بن ابى طالب عليه السلام گرامى تر نيست !
اكنون چرا او را دشمن دارى و دشنام مى دهى ، و خلافت او را نمى پسندى ؟
آيا تو نبودى كه مردم را بر كشتن عثمان تحريض ء تحريك مى كردى و مى گفتى : اين پير كفتار را بكشيد؟
اكنون چه اتفاقى افتاده است كه چنين سخن مى گويى ؟
عايشه گفت : درست است كه در آن وقت اين سخنان را مى گفتم ، اما اكنون چون اخبار كشته شدن ايشان را شنيدم ، از گفته خويش برگشتم ، عثمان از شما توبه خواسته بود، و چون توبه كرد از گناهان پاك شد. به خدا سوگند خون او را مطالبه خواهم كرد و در اين كار آرام نمى گيرم .
عبيد گفت : اى ام المومنين ! تو بين حق و باطل خلط كردى و ميان امت مصطفى صلى الله عليه و آله غوغا و تفرقه مى افكنى و فتنه مى انگيزى . بدان كه در اين ميان خون هاى بسيارى ريخته خواهد شد.
عايشه به سخنان عبيد اعتنايى نكرد و از آنجا بازگشت و به سمت مكه رفت .
مخالفت معاويه با على عليه السلام
معاويه كه در شام بود، همواره از احوال عثمان و طرفدارانم بنى اميه و مخالفان على بن ابى طلب عليه السلام كسب خبر مى كرد. او همه روزه از اخبار مدينه جويا مى شد تا اين كه شخصى از مدينه به شام آمد و به نزد او رفت .
معاويه از او پرسيد: كيستى و از كجا مى آيى ؟
گفت : من حجاج بن خزيمة تيهان هستم و از مدينه مى آيم .
معاويه گفت : اخبار مدينه را باز گو.
حجاج ، واقعه كشتن عثمان را از اول تا آخر تقرير كرد و خير و شر آن را باز گفت . معاويه گفت : من خبر كشته شدن عثمان را شنيدم ، اگر در روز قتل عثمان شاهد قضايا بودى مرا مطلع ساز كه چه كسانى عثمانم را كشتند؟
حجاج گفت : مكشوح مرادى نزد او حاضر بود. حكيم بن جبل در حق او سعى و تلاش مى كرد. محمد بن ابى بكر او را زخمى كرد. كنانة بن بشر سيدان بن حمران مرادى به او زخم هاى مؤ ثرى زدند، بعد از آن اشتر نخعى ، عمار ياسر، عمر بن حمق خزاعى و جماعتى ديگر كه اسم آنان را نمى دانم به سراى او وارد شدند و كردند آنچه كردند.
معاويه گفت : چگونه خون عثمان ريخته نشود در حالى كه دوستان و معتمدانش او را تنها گذاشتند و يارى نكردند. به خدا سوگند اگر مرا عمر باقى باشد و اهل شام كمك يارى كنند، سزاى آن طايفه قاتلان را خواهم داد. معاويه از حجاج پرسيد: چه كسى با على عليه السلام بيعت كردند؟
گفت : همه مهاجر و انصار و بزرگان حجاز و يمن و اكابر كوفه و معارف و مصر با على عليه السلام بيعت كردند، و گمان مى كنم كه اهل بصره هنوز بيعت نكرده باشند. مع ذلك تو بر على عليه السلام غلبه پيدا مى كنى و پيروز مى شوى ، چون اهل شام از تو اطاعت مى كنند و بدون چون چرا فرمانبردارند، ولى كسانى كه با على عليه السلام هستند بهانه گيرند و ره دستورى را بدون سؤ ال و جواب و چون چرا اطاعت نمى كنند. لشكر قليل تو بهتر از لشكر فراوان على عليه السلام هستند.
اى معاويه ! على بن ابى طالب تنها با اعراق و حجاز بدون سرزمين شام راضى نخواهد شد و تو را آسوده نمى گذارد.
معاويه گفت : به خدا سوگند راست مى گويى . از امتناع و كمك به عثمان سخت پشيمانم ، او از من كمك و استمداد خواسته بود، اما به ياريش ‍ نپرداختيم .
مغيرة بن شعبه وقتى خبر گفت و گوى حجاج با معاويه را شنيد به نزد امير المؤ منين على عليه السلام شتافت و گفت : اى امير المؤ منين ! پيش نهادى (7) دارم ، از شما تمنا دارم قبول بفرماييد.
على عليه السلام فرمودن پيشنهادت چيست ؟
گفت : غير از معاوية بن ابى سفيان از احدى نگرانى ندارم ، فقط معاويه است كه مخالفت با شما را آشكار مى كند. او پسر عموى عثمان است و شام در چنگال اوست ، او را در حكومت شام با عهد و پيمانى كه مى پذيرد، بگمار و عبدالله ابن عامر را به حكومت بصره بفرست تا دشمنان را آرام كند.
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
واى بر تو مغيره ! به خدا سوگند، فرمان خداى سبحان : ((و ما كنت متخذ المضلين عضدا (8))) مرا از اين كار منع مى كند. خدا روزى را نياورد كه معاويه را بر مقدرات مسلمين حاكم كنم ، اما او را به اطاعت و بيعت دعوت مى كنم ؛ اگر اجابت كند هدايت مى يابد و اگر مخالفت كند بر اساس ‍ حكم خداوند با او رفتار مى كنم .
مغيره ساكت شد و به منزلش رفت .
ابوايوب انصارى (9)
اميرالمؤ منين على عليه السلام تصميم گرفت به شام عزيمت كند تا از نزديك اهل شام را ملاقات نمايد و نظريات معاويه را نيز بشنود. ابوايوب انصارى خود را به على بن ابى طالب عليه السلام رسانيد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! از شما مى خواهم كه هرگز اين شهر را ترك نكنى چون شهر مدينه مركز اسلام و معدن ايمان ، سپر محكم و محل مهاجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، قبر منور و روضه مطهر او در اين جاست . در همين مدينة الرسول اقامت نما، اگر طايفه عرب همچنان كه پيشينيان را حمايت كردند، از تو حمايت كنند به حكومت خويش ادامه بده .
على عليه السلام فرمود: راست مى گويى اى ابوايوب ! اما مردان جنگى و وسايل امكانات جنگ و مال و اموال در عراق است كه در معرض هجوم اهل شام قرار دارند. دوست دارم نزديك سرزمين شام باشم . تو نگران نباش ‍ آنچه خداى تعالى بر ما نوشته باشد مى رسد و امور به دست خداى سبحان است .
اما على عليه السلام با توجه به پيشنهاد ابوايوب ، اقامت در مدينه را پذيرفت ، آن گاه جعدة بن هبيرة بن ابى وهب را طلبيد و او را به حكومت خراسان فرستاد، و عبدالرحمن را به حكومت ماهان روانه فرمود. همچنين براى هر شهرى كه در اطاعت او بودند حاكمى را فرستاد.
مخالفت عبدالله بن عامر
عبدالله بن عامر والى بصره كه منصوب عثمان بود پس از بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤ منين على عليه السلام به يقين مى دانست كه ولايت بصره از او سلب مى شود. لذا براى مردم خطبه اى خواند و آنان را بر ضد على عليه السلام چنين ترغيب كرد:
اى مردم ! خليفه شما عثمان را مظلومانه كشتند؛ در حالى حق بيعت او بر گردن شماست . بايد به ياريش بشتابيد، نصرت كردن مرده و زنده او يكسان است .
يكى از معارف بصره به نام حارثة بن قدامه (10) از جاى برخاست و با عصبانيت گفت : اى پسر عامر! ما را به تو نفروخته اند و برده تو قرار نداده اند! تو اميرى بودى از طرف عثمان ، و امروز او را در حضور مهار و انصار كشتند و احدى او را نصرت و يارى نكرده ، وارث خون عثمان فرزندان او هستند. خوب مى دانى كه مهاجر و انصار و اكابر و صحابه و اركان دين با اميرالمؤ منين على عليه السلام بيعت كردند و همگان بر امامت و خلافت او متفق هستند. اگر اميرالمؤ منين على عليه السلام تو را امارت اين ديار دهد، با جان و دل اطاعت مى كنيم و اگر حكم عزلت را صادر كند، و امير ديگرى بفرستد از تو اطاعت نمى كنيم . اينك تو چه كاره اى كه مى خواهى لشكر جمع آورى كنى ؟ تا زير فرمان تو بر ضد اميرالمؤ منين على عليه السلام قيام كنند، اين امرى محال و نشدنى است . و خود را به زحمت مينداز.
عبدالله بن عامر سرافكنده از منبر فرود آمد و چون مى دانست كه مردم بصره اميرالمؤ منين على عليه السلام را مخالفت نخواهند كرد. مردى را جانشين خويش قرار داد و شبانه به جانب مدينه حركت كرده ، از بصره گريخت (11)،چون او به مدينه رسيد، طلحه و زبير را ملاقات كرد، و مورد ملامت آن دو قرار گرفت ، كه چرا بصره رها كرده و به مدينه آمده است ؟! آنان گفتند: چرا امئال و امكانات را ضايع كردى ؟! آيا از على عليه السلام ترسيدى ؟ بايد در بصره مى ماندى تا ما و مخالفان ديگر به تو ملحق مى شديم . وليد بن عقبه بن ابى معيط هم او را از آمدن به مدينه ملامت كرد.
آغاز گرفتارى على عليه السلام
با مخالفت بعضى بلاد كار بر اميرالمؤ منين على عليه السلام دشوارتر شد،و برخى شهرها نقض پيمان كردند، دشمنان و حسودان تحمل خلافت و امامت او را نداشتند حتى وقتى حضرت ، عمال خود را به بعضى شهرها مى فرستاد، نمى پذيرفتند و بى نتيجه بر مى گشتند. به جز كوفه ، بصره ، مصر و بعضى از نواحى حجاز كه فرمان او را اطاعت كردند.
اميرالمؤ منين على عليه السلام چون اوضاع را چنين ديد، دانست كه دايره فتنه برافروخته خواهد شد، به ياران خويش گفت :
اينك آنچه را من در ابتداى كار مى انديشيدم ظاهر شد، جماعت و مفسدان و اوباشان دست به فتنه و فساد زده اند و پا از جاده اطاعت بيرون نهاده به مخالفت و اعداوت با من برخاسته اند مثل فتنه ، چون آتش است هر چه بيشتر بسوزد زبانه آن زيادتر مى شود و من تا حد امكان و قدرت ، در اطفاى اين فتنه جهد و تلاش خواهم كرد، اگر سر به اطاعت فرود نياورند با ايشان جنگ خواهم كرد تا خداى سبحان بين حق و باطل حكم كند.
شبى اميرالمؤ منين على عليه السلام براى انجام كارى از منزل خارج شد، در بين راه به خانه زينت دختر ابى سفيان رسيد، آوازى شنيد كه كسى دف مى زد و شعرى بدين مضمون مى خواند:
طلحه و زبير در كشتن عثمان تلاش و سعى پيوسته داشتند آتش فتنه را برانگيختند. اگر امروز با على عليه السلام بيعت كرده اند آن را اثباتى نيست و عاقبت با او مخالفت مى كنند. در ظاهر با دوستى و در باطل مخالفت و منازعت دارند.
اميرالمؤ منين على عليها السلام بعد از شنيدن آن ابيات به سراى خويش باز گشت . آن شب همه اش در انديشه آن اشعار بود، نماز صبح به مسجد رفت . بعد از فراغت از نماز، با جماعتى از دوستان و مخلصان خويش آن حكايت را در جريان گذاشت ، ياران ، آن حضرت را تسكين داده و وفادارى خويشتن را علام كردند.
توطئه طلحه و زيبر
طلحه و زبير به نزد اميرالمؤ منين آمدند و گفتند:
اجازه سفر به مكه مى خواهيم تا اعمال حج عمره به جاى آوريم .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
حتما نيت ديگرى غير از عمره در سر مى پرورانيد. خوب مى دانم در خاطر چه انديشه اى داريد، از اول به شما گفتم ، كه مرا رغبتى در خلافت نيست . خلافت را به شما پيشنهاد كردم ، قبول نكرديد و سوگند خورديد كه اختلاف ايجاد نمى كنيد، و عهد و پيمان نمى شكنيد. اما اينك نقشه و انديشه ديگرى داريد، مى گويد براى عمره به مكه مى رويد، خداى تعالى از ضمير شما بهتر آگاهى دارد، هر كجا مى خواهيد برويد،اما گرد فتنه نگرديد.
آن دو از نزد اميرالمؤ منين على عليه السلام بيرون آمدند و به جانب مكه حركت كردند عبدالله عامر كه پسر خاله عثمان بود آنان را همراهى مى كرد و گفت : حيله اى نيكو اختيار كرديد، بشارت مى دهم كه به مقصد خود نزديك شديد، من شما را به يكصد هزار مرد جنگى يارى مى دهم .
طلحه و زبير در مكه
عايشه كه به همراه جماعتى از بنى اميه در مكه ساكن بود، چون شنيد طلحه و زبير و عبدالله بن عامر به مكه رسيدند، بسيار خوشحال شد و به آنان خير مقدم گفت و با آنان در مخالفت و دشمنى با اميرالمؤ منين على عليه السلام يك دم و يك جهت شده و بنى اميه را كه كينه على عليه السلام را در دل داشتند با خود همراه ساخت ، و همداستان شدند كه خون عثمان را بهانه ساخته ، با على عليه السلام مقابله كنند. طلحه و زير نيز پيوسته عايشه را بر انتقام گيرى از خون عثمان تحريض تحريك مى كردند.
ملاقات با عبدالله بن عمر
طلحه و زبير به ديدار عبدالله بن عمر كه در مكه مقيم بود رفتند و گفتند: عايشه از خلافت على عليه السلام نگران و حائف است ، او قصد دارد با ما به بصره بيايد تو نيز ما را همراهى كن ، و در اين كار اسوه و الگوى ما باش چون سزاوارتر هستى . به كلماتى كه در ابتداى بيعت با على عليه السلام گفتيم فكر كن ، بلكه در سخنانى كه امروز مى گويم تدبر كن ، چون در حركت به سوى بصره جز اصلاح امور امت محمد صلى الله عليه و آله نيت ديگر نداريم .
عبدالله عمر گفت : شما مى خواهيد مرا با خدعه و مكر فريب دهيد و از خانه بيرون بكشيد چنان كه خرگوش را با فريب از سوراخ بيرون مى كشند، و بعد از آن در دهان شير حجاز، على عليه السلام بيندازد. محال است كه مرا با وعده هاى شيرين و نيرنگ فريب دهيد. هر چند مردم را با زر و سيم و دينار و درهم انواع نعمت هاى دنيوى مى توان فريب داد، من همه اينها را كنار گذاشتم اگر خواهان خلافت بودم بعد پدرم كه به من عرضه شد بدون هيچ رنج و مشقت مى پذيرفتم . از من دست برداريد و ديگرى را فريب دهيد.
طلحه و زبير چون سخنان عبدالله عمر را شنيدند، دريافتند، كه او را نمى توان با چرب زبانى و نيرنگ راضى كرد، از او دست كشيدند.
در همان وقت يعلى بن منية كه والى عثمان در يمن بود با چهار صد شتر و مقدار زيادى دينار و درهم به مكه رسيد. (12) زبير گفت : از دينارى كه نقد دارى به ما وام بده تا در كارى كه در پيش گرفتيم خرج كنيم .
يعلى بن منية شصت هزار دينار با آنان قرض داد.
زبير با آن پول لشكر تدارك نمود و هر كسى در موافقت آنها و مخالفت با على عليه السلام مردد ود با آن دينار و درهم راضى كرد.
سپس به مشورت نشستند تا به كدام سوى حركت كنند.
زبير گفت : به شام مى رويم ، كه لشكر و مال در آنجاست ، معاويه هم با على عليه السلام دشمن است ، و ما را مساعدت و يارى مى كند.
وليد بن عقبه گفت : معاويه هيچ كمكى به شما نخواهد كرد. همان گونه كه عثمان را چون در محاصره مخالفان بود و از او استمداد خواست هيچ مساعدتى نكرد تا او را كشتند. معاويه شام را براى خود مى خواهد، شما اميد يارى از او نداشته باشيد. رفتن به شام را فراموش كنيد و به جاى ديگر عزيمت كنيد.
معاويه چون شنيد كه طلحه و زبير و عايشه هم قسم شده اند تا بر ضد على عليه السلام آشوب كنند، بسيار خوشحال شد. اما از اينك آهنگ رفتن به شام را دارند ناراحت شد. و اشعارى از زبان ناشناسى منتشر كرد تا طلحه و زبير ميل حركت به شام را نكنند.
مناظره عايشه با ام سلمه
عايشه در اين زمان به نزد ام سلمه (13) از همسران خوب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در مكه سكونت داشت رفت و گفت :
اى ام سلمه ! تو از همه زنان مصطفى صلى الله عليه و آله بزرگترى ، و نخستين زنى هستى كه با رسول خدا هجرت كردى و سهم هر يك از ما، از خانه تو فرستاده مى شد.
اى ام سلمه ! با خبر شدى كه مخالفان در حق عثمان چه كردند! آن قوم از او توبه خواستند، بعد از توبه استغفار به خانه او ريختند او را كشتند.
اكنون با خبر شديم كه عبدالله بن عامر مى گويد در بصره يكصد هزار مرد شمشير زن آمادگى خونخواهى عثمان را دارند. آيا تو با من موفقت مى كنى و در مصاحبت من به دان شهر مى آيى ؟ تا خداى سبحان اين مار را به دست ما اصلاح كند.
ام سلمه گفت : اى دختر ابو بكر! من از كارهاى تو تعجب مى كنم تكه به دفاع از عثمان برخاستى و خون او را مطالبه مى كنى ! مگر، نبودى كه مردم را به كشتن او تحريض مى كردى و او را كفتار پير و يهودى امت مى خواندى ؟
تو را به طلب خون عثمان چه كار؟ تو از قبيله بنى تيم بن مره و او از قبيله عبد مناف است . و ميان شما خويشاوندى وجود ندارد و در زمان حيات وى نيز با وى موافق نبودى .

next page

fehrest page