امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت (جلد ۵)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۱۸ -


آرزوهايي كه نقش برآب شد!

تصادفات روزگار به قدري در برخوردها عجيب است كه نمي توان حتّي فكرش را كرد و جرم آن را به گردن كسي انداخت. امّا عمروبن عاص به دست قاتل خود نيفتاد و آن تروريست اعزامي به هدف خود نرسيد. داستان آن از اين قرار است كه عمرو از درد مي ناليد و صبح براي نماز به مسجد نرفت، بلكه دستور داد رئيس شهرباني او به نام «خارجة بن حذاقه» برود و با مردم نماز صبح را بخواند. قاتل انتظار كشيد تا «خارجه» نزديك شود، وقتي نزديك شد ضربت محكمي بر مغز او فرود آورد و فكر مي كرد كه خارجه، عمروبن عاص است. او را به زمين افكند، امّا قاتل را دستگير ساختند و پيش عمروبن عاص بردند. عمروبن عاص به او گفت: تو اراده كرده بودي مرا به قتل برساني ولي خدا اراده كرده بود «خارجه» به قتل برسد و دستور داد قاتل را به قتل رساندند.

برك بن عبداللّه هم شمشير خود را به منظور ضربت بر مغز معاويه فرود آورد ولي شمشيرش خطا رفت و «ران» معاويه را مجروح ساخت. برك را پيش معاويه آوردند. برك به معاويه گفت: من بشارتي برايت آورده ام.

معاويه: چه بشارتي؟

برك داستان دو رفيق خود را براي او نقل كرد و به معاويه گفت: علي عليه السلام امشب به قتل مي رسد. مرا زنداني كن، اگر كشته شد درباره من هر دستوري مي خواهي بده! و اگر كشته نشد، من با تو عهد و پيماني محكم مي بندم كه بروم و او را به قتل برسانم و سپس پيش تو آيم و دست خود را در دست تو بگذارم تا هر نظري درباره من داري اجرا كني.

معاويه، برك را زنداني كرد. وقتي خبر آمد كه علي عليه السلام كشته شده است، او را آزاد ساخت.

اين مطلبي بود كه ابوالفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبيننقل مي كند؛ ولي عدّه اي ديگر مي نويسند: معاويه دستور داد برك را به قتل برسانند و او را در همان ساعت به قتل رساندند.

پرندگانِ نوحه گر!

* ساعتهاي شب پشت سرهم مي گذشتند و تاريكيها در يكديگر فرو مي رفت!

* لعنت خدا و لعنت كنندگان و آنهايي كه به دنيا آمده و يا مرده اند و لعنت تمام موجودات جهان بر ابن ملجم باد! هزار شيطان او را به هلاكت رساندند و او را به رو در جهنم افكندند؛ جهنمي كه داراي دهانه هاي آتشين و زبانه هاي پرخروش است.

* امام عليه السلام دشمنِ خود را بر روي زمين در هلاكت رها كرد و رفت!

يكتانابغه غريبِ اشكبار!

در گوشه اي از جهان غريبي است كه غربت او غمناك است و تنهايي، او را به صورت بي مانندي رنج داده است. اين غريب از هموطنانِ خود بيگانه است ولي دردهايِ هموطنانش در دل او ناله و دردها به وجود آورده است. غريبي است كه از روزگار خود بيگانه است، امّا به تمام روزگار احاطه دارد.

در جهان بيگانه است، ولي جهان، تمامِ سخنراني ها و اعمالِ بزرگش را ضبط كرده است. در جهان، غريبي است كه مي بخشد ولي نمي گيرد. به او ظلم مي كنند ولي او انتقام نمي گيرد. بر دشمن خود دست مي يابد و از او درمي گذرد و عفوش بي انتهاست. نسبت به كسي كه دشمن شده است حقوقش را حفظ مي كند و درباره آن كس كه او را دوست مي دارد به گناه نمي افتد.

پناهگاه ضعيفان، برادر غريبان و پدر يتيمان است. نسبت به آنان كه از زندگي به تنگ آمده اند مهربان است. اين مردم در هر ناراحتي به اميد او هستند و در هر سختي به انتظار و آرزوي او به سر مي برند، علمش فراوان و حلمش بزرگ است و بر دشت و كوه احاطه دارد. اشك مستمند و يا غم زده اي قلب او را لبريز مي كند. گرچه با شمشير مغز ديوان را مي شكافد ولي مهرباني او بر شخص بدبخت، غلبه پيدا مي كند. آن گاه كه روز روشن مي شود به اجراي عدالت در ميان مردم و برقرار ساختن برنامه هاي حق مي پردازد امّا وقتي شب فرا مي رسد و پرده تاريك شب گسترده مي شود براي آينده ملّت به تلخي اشك مي بارد.

در جهان، غريبي است كه هنوز ستم زده اي ناله اش را به گوش علي عليه السلام نرسانده است كه فرياد رعدآساي آن حضرت به هوا بلند مي شود و صاعقه وار بر كاخ ستمگر فرود مي آيد. هنوز دردمندي از آن حضرت كمك نخواسته است كه برق شمشيرش مفاسد حيله گران را مي بلعد و هنوز ستم كشيده اي علي عليه السلام را نخوانده است كه مهرباني وي مي جوشد و بارانِ مهربانيش بر صحراهاي خشگ و سنگلاخ هاي سوزان مي بارد و همه را از آب رحمتِ مهرباني خود سيراب مي كند.

غريبي است كه گفته او صحيح، لباسش خشن و راه رفتنش باتواضع است. فروتني را پيشه خود ساخته و بزرگي يافته است. در جهان غريبي است كه مردم از وجودش در آسايشند ولي خود او از دستِ خويش در تنگدستي و عزلت.

آيا اين شجاع و از جان گذشته و اين نابغه اي كه تير نگاهش جهان وسيعي را هدف قرار داده، و همان مردمي كه براي ايشان آسايش زمين و بهشتِ آسمان را طالب است او را به رنج انداخته اند كيست؟ اين دلير بي مانندِ غريب كيست كه دشمنانش او را از روي حسادت و طمع نمي شناسند و دوستانش از ترس و ناراحتي او را رها كرده اند و او تنها با فساد و تبهكاري به جنگ برخاسته است و ملّت را برپايه برنامه صحيح و طريقي شايسته اداره مي كند و نه از پيروزي برخود مي بالد و نه از شكست ناراحت مي شود، زيرا كه او حق است و غير از حدود حق هدف ديگري ندارد و به همين جهت عدّه اي او را نمي شناسند و عدّه اي ديگر از او مي ترسند؟

اين نابغه بزرگ و غريب غير از علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين عليه السلام شخص ديگري نيست. او آن افسرده غمناكي است كه به زودي به عنوانِ مهريه زن ناپاكي كه شيطان از زبان او سخن مي گويد، به دست خائني به شهادت مي رسد!

شب غمزا و خيال انگيز

شب تيره و غم آور! آسمان ابر وغبارآلود در گوشه وكنار آسمان، ابرهاي سياه و عظيمي به آرامي و خود خواهي گام بر مي دارند و فقط گاهي برقي مي جهد و ابرها را از هم مي شكافد و روشني در آن ها پديد مي آورد و آهسته به راه خود ادامه مي دهد.

وضعِ آسمان، آن شب چنين بود امّا در ميانِ كاخ وكوخ زمين، عقابهاي ناتوان سربه زير بال برده و به خواب خوش فرو رفته اند و درك نمي كردند كه فردا در ترس و اندوه به سر خواهند برد و نمي فهميدند كه در آينده اي نزديك بايد در ضجّه و ناله اي ابدي فرو روند و براي شاهين بزرگ و تيزپرواز آسمانها سوگواري كنند!

امام عليه السلام در تمامِ شب، دمي به خواب راحت نرفت، چرا كه مي ديد در گوشه وكنار جهان افراد ستمديده اي هستند كه ستم،را به بدبختي انداخته و زندگي را براي آنها تنگ ساخته است. خوش گذرانهايي قدرت طلب و زورمنداني بزرگ نما به چشم مي خورند!

مرداني بزرگ، آواره از شهر و ديارند! زيردستاني كه خوراك نيرومندانند! دشمناني كه در جنايت همدستند! ستمگراني كه براي ستم هم پيمان شده اند، ياراني كه يكديگر را از كمك به حق باز مي دارند و خيانت مي ورزند!

امام عليه السلام شب را نخوابيد، زيرا مشاهده مي كرد كه عدل از اجتماع رخت بربسته و نيكي نابود شده و سرنوشتِ مردم بازيچه بازيگران شده است، احترام زندگي و زندگان به اراده اخلالگران و ناپاكان بسته شده و دورويي و نفاق همه جا را فرا گرفته است.

امام عليه السلام همه طولِ شب را نخوابيد، زيرا از آن روزي كه ديده بر جهان گشود پشتيبان و تكيه گاه عدالت بود، برادر و دوست ستمديدگان بود، همانند صاعقه بر مغز ياغي گران و ستم پيشگان فرود مي آمد. هم زبانش درباره آنها سخن مي گفت و هم شمشيرش ذوالفقار!

در چنين شبي صفحاتي از تاريخ دور و نزديك خود را به خاطر مي آورد. او خود را به صورت نوجواني در خيال خود مجسم كرد كه در نهايت تعجب مردم قريش و وحشت آنان شمشير از نيام كشيده است و براي ياري اسلام و اعلام خطر به دشمن و بشارت به دوست مي جنگد. در اين هنگام طايفه اش از روي تمسخر و بي اعتنايي دست از او برمي دارند ولي علي عليه السلام با قدمهايي استوار در راه خود گام برمي دارد و خونِ عزيز خويش را وقفِ درخشان ساختن نور پاك اسلام كرده است.

خود را در «شبِ هجرت» ديد و ديد كه در بستر پيغمبر عليه السلام در سايه شمشيرها و شعله خشمها آرميده است. شايد خواب علي عليه السلام ، ابوسفيان و مشركين و آدم فروشان را گمراه سازد و بنيانگذار اسلام جان به سلامت برد و نور درخشانش ظلمت جاهليّت را پراكنده سازد.

علي عليه السلام كوشيد تا خاطرات گذشته خود را از صفحه ذهنش بگذراند. به خاطر آورد كه قهرمان مبارزه هاي عدالتخواهي بوده است. قهرماني بوده كه قلعه هاي سربازان را درهم فرو مي ريخته و طومارِ زندگيِ ناپاكان را درهم مي پيچيده است. پيرامون او ياوراني هستند كه همه فقير و مستمندند و براي هر شمشيري كه با دست علي عليه السلام فرود مي آيد، پيشاني اين ستمديدگان براي شكرگذاري خدا به خاك مي رسد و ستمگران همانندِ ملخ هاي بيابان كه با هوايي طوفاني مواجه شده باشند، فرار مي كنند.

پسرعمويش پيغمبر صلي الله عليه و آله در مقابلِ چشمش مجسم شد كه با نگاه مهرباني و دوستي به علي عليه السلام مي نگرد، او را در آغوش مي كشد و اشاره به علي عليه السلام مي كند و مي گويد: اين علي عليه السلام برادر من است.

بار ديگر پسرعمويش، محمّد صلي الله عليه و آله به خاطرش مي آيد كه وارد منزل علي عليه السلام شد و مشاهده فرمود علي عليه السلام خوابيده است. فاطمه عليها السلام رفت كه علي عليه السلام را بيدار كند.محمّد صلي الله عليه و آله به فاطمه صلي الله عليه و آله فرمودند: بگذار بخوابد، پس از من بي خوابيهاي فراوان دارد. فاطمه عليها السلام اشكش جاري شد و به تلخي بسيار گريست. در خاطرش موضوع مهم تري جلوه گر شد. به خاطرش آمد كه محمّد صلي الله عليه و آله به او مي گويد: خدا تو را به آنچه در نظرش بهترين زينتها است، آراسته است؛ دوستي مستمندان را به تو بخشيده است، تو راضي هستي كه آن ها از تو پيروي كنند و آن ها هم راضي هستند كه تو امامشان باشي!

بار ديگر خاطره غم انگيز مرگِ پيغمبر صلي الله عليه و آله در مقابل چشم هايش مجسم شد كه آخرين نگاه خود را از آن حضرت برمي دارد و ناراحتي هاي فاطمه عليها السلام به قدري فراوان است كه پس از پدر بيش از چهل روز زنده نمي ماند و در سنّ سي سالگي به پدر بزرگوارش ملحق مي شود (62). علي او را به خاك مي سپارد و براي او با تمام وجودش و از اعماق روحش به سختي مي گريد و در اوّل شب با غم و اندوهي بي پايان به خانه خود باز مي گردد و اندوهش ابدي و شب او پر از تنهايي است! به خاطرش آمد كه عمربن خطاب به طرف علي عليه السلام مي آيد و به او مي گويد: «به خدا سوگند اگر زمامدارشان شوي را به راه صحيح و روشن مي كشاني». و باز سيماي يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله را از نظر مي گذراند كه همگي مي گويند: «ما در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله منافقين را فقط از راه دشمني با علي عليه السلام مي شناختيم» و مگر محمّد صلي الله عليه و آله بارها درباره او نفرموده بود: «يا علي عليه السلام فقط منافق است كه با تو دشمن است».

به ياد همرزمانش

علي عليه السلام در آن ساعتهاي شب، همرزمان جنگ خود را به خاطر مي آورد و به ياد مي آورد كه در سايه وجودِ پيغمبر صلي الله عليه و آله چگونه با يكديگر همكاري و برادري مي كردند، امّا اكنون دسته اي مخالف او شده اند و در راه به دست آوردن رياست كشته شده و يا زنده اند! امّا آن پاك طينتاني كه در راه حقّ و عدالت وفادار بودند و در راه خير با يكديگر معاهده مي بستند، خدا رحمتشان كند، زيرا آنها با اين جهان بيگانه اند. عدالتخواهي و وفاداريشان به كشتنشان داد! و دست هاي ستم با هزار پرده تيره پيكرشان را پوشانده است و از مردم مخفي هستند! امّا ابوذر غفاري همان مردي كه عليه كساني كه براي زندگي مردم ارزشي قائل نبودند قيام كرد و آن بزرگوارِ كريمي كه حق طلبي اش، دوستي وفادارتر از علي عليه السلام برايش باقي نگذاشت به چه سرنوشت دردناكي گرفتار آمد!

اينك ابوذرش به سوي محمّد صلي الله عليه و آله رهسپار است تا خود را بر آن حضرت عرضه بدارد و آمادگي خويش را براي خدمت به حق اعلام كند مشاهده مي كند و مي بيند كه پشتيبانِ هميشگي حق شده است و با خون و ضربانِ قلب خويش اسلام را ياري مي كند تا اين كه انقلابش در راه ستمديدگان و محرومين آغاز شود. و سرنوشتش به دست عثمان و مروانش كه فرزندِ حكم بود به صورت غمناكي شكل گيرد. تبعيد مي شود و در چنين شبي از دنيا مي رود؛ او پس از اين كه فرزندانش در مقابل چشمش جان مي دهند و مي بيند كه همسر عزيزش به او نظر افكنده است و نمي خواهد كه ابوذر قبل از او بميرد كه دوبار مزه مرگ را بچشد، در ميان بيابان، به تنهايي از دنيا مي رود. در عصري كه طلاي زمين در اختيار بني اميّه بود، ابوذر را از گرسنگي، كشتند.

امام عليه السلام به خاطر آورد كه همين چند روز پيش بود كه ياور و بلكه برادرش، آن فرد پرهيزگار و روشن بين و راستگو، عماربن ياسر را به قتل رسانيدند. عمار به دست ياغي گران جنگ صفّين به قتل رسيده بود. آري، كجايند آن دوستان باوفاي علي عليه السلام كه برادروار در راه حق مي كوشيدند و با يكديگر معاهده بسته بودند، نه حرف نامربوط مي زدند و نه پشت سركسي بد مي گفتند و نه حيله گري مي كردند؟

آن نيك مردان كجايند؟ همگي ديده از جهان فرو بسته اند، امّا امام عليه السلام هنوز با ستم و ستمگران نبردي خونين دارد و اي كاش خدا به امام عليه السلام قدرتي مي داد كه ياغي گران و ستمگري ستمگران را بسوزاند و در آب دريا پراكنده سازد.

نبردي كه علي عليه السلام در آن شركت دارد مانند جنگ هاي معمولي نيست، زيرا علي عليه السلام يارانِ باوفاي خود را از دست داده و در تنهايي مطلق طرفدار حق است.

امّا مخالفين علي عليه السلام ، كودكشان گمراه و جوانشان خونريز و پيرمردشان نه امر به معروف مي كند و نه نهي از منكر. از كسي پروايي ندارند مگر اين كه از زبانش بترسند. به افرادي كمك مي كنند كه از او انتظار داشته باشند. اگر علي عليه السلام آن ها را رها كند، آنها امام عليه السلام رارها نمي كنند واگر با آن هاارتباط پيداكنداو راغافلگير مي سازند زيرارفاقتشان براساس صداقت وراستي نيست.و هرگاه از يكديگرجدا مي شوند به بدگويي از يكديگر مي پردازند. پيكار سختي است كه براي علي عليه السلام در نظر گرفته اند تا مانند موج پروايي نداشته باشد كه چه چيز را غرق مي كند يا مانند آتشي كه در گياهان خشكيده مي افتد باك نداشته باشد كه چه را مي سوزاند!

اين نبرد ميان دسته اي است كه مي خواهد دنيا را آباد سازد و آن را سبز و خرم كند با دسته اي كه آبادي و مناطق سرسبز را از مردم گرفته اند و آن ها را به سرزمين هاي هولناك و طوفاني رهسپار ساخته اند.

آه از اين زندگي كه تاكنون براي علي عليه السلام غير از سختي و ناراحتي چيز ديگري نداشته است. آه از دست روزگار كه نيك مردان را يكي پس از ديگري بلعيد و به تدريج ستمگري و جنايت در آن گسترش يافت!

اين نابغه غريب، آينده نزديك مردم را در مقابلِ خود مجسم ساخت و ديد به زودي ظلمتي جهان را فرو مي گيرد كه از شبهاي تاريك ستمديدگان تاريكتر و از افكار پيمان شكنان، سردتر است. سنگيني خود را بركالبد ستمديدگان مي اندازد و باد سرد و سوزان آن فرو نمي نشيند و ضجّه هاي مستمندان خاموشي نمي گيرد!

علي عليه السلام فردايي را درنظر آورد كه افرادي كه از روي حيله و دروغ به زمامداري رسيده اند و بر مردم مسلط شده اند، ارزشي براي ملّت قائل نيستند. در اين دستگاه غير از افراد آلتِ دست و نيرنگباز و آنان كه تا حدود فراواني حاضر به اخلالگري هستند مقامي ندارد. در اين دستگاه، ستمگران و خونخواران به مقام مي رسند و فقط افراد بي بندوبار و خوش گذران در رتبه مأمورين قرار مي گيرند! در چنين دوراني فقط افراد پست، بي ارزش و وقيح مي توانند زندگي كنند. هركس بخواهد دادِ مظلومين را بگيرد و دوست مي دارد كه به داد ستمديدگان برسد و عليه ستمگران و ياغيان بپا خيزد و در هر فضا و محيطي كه ستمگران اثر و نفوذي به جاي گذاشته اند طوفاني بپا سازد، مورد اهانت و بي اعتنايي و شكنجه قرار مي گيرد. فردا، آه چه فرداي غم انگيزي كه علي عليه السلام آن را با قلب و عقل خود درك مي كرد. با سپري شدن امشب، ديگر اثري از آن بزرگمردي كه حتّي وقتي مي ديد راستگويي برايش مضر است ولي باز دست از آن برنمي داشت و دروغ را با آنكه برايش نفع داشت كنار مي گذاشت به چشم نمي خورد.

پس از امشب، ديگر زمامدارِ پدرمنشي براي مردم پيدا نمي شود كه دردهاي حق را بر لذّت باطل ترجيح دهد! از اين شب به بعد ديگر هرگز آن قلب و عقلي كه در ميان مردم از روي عدالت رفتار و روي حق عمل كند و اعتنايي به تزلزل كوه ها و متلاشي شدن زمين نداشته باشد ديده نخواهد شد!

فردا، آه چه فردايي كه براي شخص جاهل و نادان كافي است دست خود را به ظلم آلوده سازد تا عروس قدرت با تني فريبنده و دامن كشان به آغوش او درآيد، و براي شخص بزرگوار كافي است كه با ريشه افكار و عقايد ستمگران مبارزه كند و خود را به دست شكنجه و آتش و درد گرفتار سازد و در حالي كه هنوز اسير شكنجه اي بي پايان است جان از تنش مفارقت كند!

آن ستم كشي كه علي عليه السلام با عقل، قلب، زبان و شمشيرش با او نبرد كرد و پرده از روي جهل و غرور او برمي داشت، سعادتمند مي شود چرا كه با تبليغات خود آن قدر حقايق را تحريف كرده كه روز را شب و راست را چپ جلوه داده است!

و آن عدالت پيشه اي كه با عقل، زبان و شمشير از عدالت حمايت مي كند به بدبختي و ناراحتي مي افتد و از هرسو گرفتاري به او هجوم مي آورد.

علي عليه السلام به محاسن مباركِ خود چنگ زد و گريه اي تلخ را سر داد وهاي هاي گريست! شب هم با علي عليه السلام هم ناله شد و گريست و با گريستن، چشم هايش روشن شد!

علي عليه السلام در دل شب، چشم به ستارگان دوخته بود. ظلمتِ شب كاخهاي ستمگران و كوخهاي فقيران را دربرگرفته بود و مكر حيله گران و شكنجه هاي پاك سرشتان را به طور مساوي تحت نظر داشت.

در همين لحظه با قلبِ آكنده از درد خود دنيا را مخاطب ساخت و فرمود: «اي دنيا، اي دنيا، ديگري را فريب بده!» و دنياي علي عليه السلام او را رها كرد و رفت!

لحظاتِ شب به پايان خود نزديك مي شد و تاريكيها به هم مي آميخت! علي عليه السلام احساس كرد گويا به سرمنزل تنهايي رسيده است. آه چه منزلي! خانه اي تنها! مأوايي وحشت زا! و آسايشگاهي غربت آفرين!

لحظه اي چشم علي عليه السلام تار شد و گويا ناراحتي هاي شب تار او در مغزش نيز راه يافته است؛ امّا اين لحظه بهت آور غير از خوابِ كوتاهي نبود! رسول خدا صلي الله عليه و آله در مقابلِ علي عليه السلام مجسم شد و علي عليه السلام عرضه داشت: «يا رسول اللّه، چه ناراحتي ها و كينه ها كه از ملّت تو ديدم!»

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «نفرينشان كن!»

علي عليه السلام عرضه داشت: خدايا، ياراني بهتر از اينها به من عنايت كن! و زمامداري بدتر از من بر سر آنها مسلط فرما!

علي عليه السلام احساس كرد كه زمينِ بيچارگان و ستمديدگان همانند آن كشتي اي كه بادهاي طوفاني در ميان دريا به اين سوي و آن سويش مي كشاند متلاطم است. و احساس كرد كه مردم روي زمين در ميانِ فرياد ناله ها حيرانند و تاريكي شب آنها را احاطه كرده است. بادهاي طوفاني آنها را به اين گوشه وآن گوشه حركت مي دهد و به چنگ هول و وحشت مي افكند! و در همين حال، ياغي گران به اطراف زمين مي شتابند و با صف هاي منظم گروه به گروه به پيش مي تازند و دسته اي فرمانده اند و دسته اي ديگر حكمران!

امام علي عليه السلام در پيشگاه خدا

در سحرگاه آن شب، در همان وقتي كه نسيم سحر، مانند چشماني كه مي نگرند و مي گريند بر پهنه زمين مي گذشت، علي عليه السلام آهسته آهسته گام برمي داشت، تو گويي گامهاي آهسته علي عليه السلام بر روي زمين كلماتي بود كه در آن لحظات غمناك با زمين مي گفت و گويا پرندگان هم در چنين زمزمه اي شركت داشتند. هنوز علي عليه السلام به درون مسجد نرسيده بود كه چند مرغابي به سوي او مي دويدند و با آهنگ خروشان فرياد مي زدند و در آن صبح سرد همراه باد نوحه گري مي كردند.

مردم از گوشه وكنار به مسجد روي آورده بودند امّا مانند بهت زدگان، نه سخن مي گفتند و نه اظهار خرسندي مي كردند. رفتند تا مرغابيان را از پيش روي كوه حكمتي كه به حركت آمده است برانند، امّا مرغابيان نمي روند و دست از نوحه سرايي برنمي دارند و هماهنگ با باد، مي نالند؛ راستي آيا آن پرندگان هم مثل باد از آينده امام بزرگ و سختيهايي كه از دست مردم مي بيند باخبر شده اند؟

امام عليه السلام دوست مي دارد كه نوحه گري اين مرغابيان را بشنود و به همين جهت نگاهي به مردم كرد و با آهنگي كه از اعماقِ مصيبتي بزرگ خبر مي داد فرمود: آنها را بازنداريد كه نوحه گرند!

چرا نوحه گري نكنند؟ و چرا مردم از نوحه گري آنها جلوگيري كنند و چرا علي عليه السلام در اين صبحگاه به آن ها ننگرد؟ و سپس علي عليه السلام با قلب و چشمي اشكبار به اين صبحگاهان نظر نكند؟

علي عليه السلام قبل از اين لحظات، هراز ويك صبح ديگر را ديده است، ولي اين صبحگاه طور ديگري است كه صبحهاي ديگر اين گونه نبوده است. زيرا علي عليه السلام آنچه را امروز احساس مي كند قبلاً احساس نمي كرده است. راستي آيا اين مرد بزرگ حق ندارد صداي سوگواريش را از زبانِ مرغان و ناله باد بشنود؟! آيا حق ندارد با اين خورشيد و شبي كه ديگر نخواهد ديدشان وداع كند؟! آيا حق ندارد كه آخرين نگاه خود را به سرزميني بيندازد كه در آن فقيرانه زندگي كرد تا مردم را بي نياز سازد، نظر به زميني بيفكند كه بخش هايي از شجاعت و نبوغ و سختيهاي او را مشاهده كرده است و با اشكِ چشمِ خود در شبهاي طولاني اين اعمال را آبياري ساخته است؟!

اگر مردمِ همين دنيا پايبند حق بودند و به اصول و وجدان توجّهي داشتند علي عليه السلام از وداع با دنيا باكي نداشت؛ ولي افسوس كه اين مردم، شكمباره و حقّه بازند و حلال را با حرام مخلوط مي سازند؛ امّا علي عليه السلام شخصاً در بلا و آسايش يكسان بود و اگر آن مرگ حتمي به ديدارش نمي آمد، يك لحظه جان در كالبدِ علي عليه السلام تحمل باقي ماندن نداشت!

امّا علي عليه السلام چه كند كه نابخردان و خيانتكاران فرياد ناله زمين را برآورده اند و در زير چنگالشان ضجّه هاي مردم بلند است و جان مردم گرفته مي شود! در عراق، حجاز و شام پيوسته افراد محرومي با بيچارگي دست به گريبانند امّا مردمان منافق با اعمال دورويانه خود در ناز ونعمت به سر مي برند. چه مي شد اگر دنيا مي گذاشت علي عليه السلام مطابقِ ميل خود دو قدم برمي داشت و همه چيز را دگرگون مي ساخت؟ ولي دنيا نخواست كه اوضاع عوض شود!

علي عليه السلام احساس كرد كه پاهايش او را به يك تنهايي طولاني مي كشانند. آن نابغه بي مانند كنار درب مسجد لحظه اي ايستاد و به ناله مرغابيهاي نوحه گر نگريست و نگاهي به مردم كرد كه ايستاده و ساكتند.

علي عليه السلام سخن خود را تكرار كرد: آنان را ناراحت نسازيد كه نوحه گرند!

علي عليه السلام داخل مسجد شد و در پيشگاه خدا به سجده افتاد و ديده از جهان فرو بست و در اين حال ديد كه دنياي مردم سه چيز را از دست داده است: پول حلال، زبان صريح و راستگو و برادري كه پناهگاهِ درماندگان است! روزگار، فرمان خيانتكارانه اش را صادر كرد. ابن ملجم با شمشيري زهرآلود كه درباره آن گفته بود آن قدر زهر به شمشيرم داده ام كه اگر به مردم مصر مي دادند به قتل مي رسيدند ناجوانمرد نيرنگباز به علي عليه السلام حمله كرد و ضربتي هولناك بر مغز حضرت فرود آورد!

نفرين خدا و نفرين نفرين گراني كه تاكنون ديده برجهان گشوده اند و يا از دنيا رفته اند و يا آنكه نزديك است به وجود آيند بر ابن ملجم باد. آن چنان نفريني برابن ملجم باد كه چشمه ساران را بخشكاند و كشاورزي را آن چنان بسوزاند كه درختان را نابود سازد و ديگر هرگز نرويند!

خدا شعله جهنم و فريادش را در نهاد ابن ملجم قرار دهد و هزار شيطان، او را به رو در آتش جهنم بيفكنند. در آن آتشي كه سوزان است و شعله هاي آن سوزنده و داراي غرش و خروش است تا ابد بماند!

گردبادها برخاست، زمين به لرزه درآمد، همه خروشان و با نهيب و هرچه بود و نبود در هم كوبيده مي شد! خاك از هرگوشه به هوا برمي خاست و با شدّت تمام آنچه در زير آن بود بيرون مي انـداخت، گـويا صـاعقـه اي آمـده است كـه آسمـان را بـه زميـن مي ريزد. تاريكي جهان را فرا گرفت و نور خورشيد مخفي شد، ديگر خورشيد، تاريكيها را برطرف نمي سازد و نور كمي هم آشكار نمي شود و روي همين حساب، وضع عجيبي پيش آمده است. زمين در ضجّه و ناله اي ابدي فرو رفته است. آسمان ابرآلود است و برقهاي جهنده ابرها را مي شكافد! آنان كه به ديدار علي عليه السلام مي شتابند با اندوهي فراوان دست به گريبانند و اين اندوه براي نسلها باقي خواهد ماند!

پرندگان به لانه هاي خود فرو رفته اند و منقارهاي خود را در بالهاي سياه گردآلود خويش پيچيده اند.

درختان كوه پيكر دجله و فرات هم دوست مي دارند كه از ريشه برآيند و با فرياد هولناكي بغرند و چون بال وپرحيوانات به پرواز درآيند و برگهاي سبز رنگ خود را روي پاهاي مطهر اين شهيد بريزند!

فرياد و شيون

همه موجودات جهان به خشم آمده بودند و عليه قاتلِ علي عليه السلام انقلابي بپا كرده بودند. اين تنها علي عليه السلام است كه با رويي خندان، سخن از انتقام به ميان نمي آورد و حتّي نه به مبارزه و جبهه بندي اشاره مي كند. آنان كه به عيادت علي عليه السلام آمده بودند بر درب خانه اش ايستاده اند و همگي مي نالند و اشكشان جاري است و در غمِ فرزند ابي طالب بي تابي مي كنند و از خدا مي خواهند كه درباره علي عليه السلام رحم كند و او را شفا بدهد و بدين وسيله دردهاي مردم را شفا بخشد. مردم براي شفاي دلِ خويش ابن ملجم را دست بسته پيش علي عليه السلام آوردند، امّا حضرت فرمودند: «غذايي خوب و بستري نرم در اختيارش بگذاريد»!

روي خندان علي عليه السلام براي بيان عظمتِ فاجعه از فرياد هولناك باد و برخورد موجودات، رساتر و هولناك تر بود.

صورت علي عليه السلام در اين موقع كاملاً شباهت به صورت سقراط دارد كه هموطنانِ نادانش براي مسموم ساختن او پافشاري مي كردند. و باز به چهره عيسي بن مريم عليه السلام شبيه است كه بازرگانان يهود با تازيانه او را مي زدند (63) و به سيماي محمّدبن عبدللّه صلي الله عليه و آله شباهت دارد كه نادان هاي طائف او را سنگباران كردند و نمي دانستند چه شخصِ بزرگواري را سنگباران مي كنند!!

«اثيربن عمروبن هاني» را كه بهترين پزشكان كوفه و در طب و جراحي برتر از همه بود به نزد علي عليه السلام آوردند.

«اثير» امام را عليه السلام معاينه و شكاف پيشاني حضرت را بررسي كرد و در حالي كه آهي سرد از سينه برمي آورد و صدايش لرزان و نشاني از نااميدي به همراه داشت گفت:

«اي اميرالمؤمنين! به اين جهت كه ضربت شمشير اين لعين به مغز سرت اصابت كرده است وصيت خود را بفرما!»

امام عليه السلام از گفته پزشك نه دلتنگ شد و نه ترديدي بدو راه يافت، بلكه سرنوشت خود را به دست تقدير الهي سپرد و فرزندانِ خود، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را دعوت كرد و وصيت خود را املا فرمود و از آنها درخواست كرد كه به سبب كشته شدن علي عليه السلام ، انقلابي به پا نكنند و خوني نريزند. و درباره قاتل خويش سفارش كرد كه اگر از جرم او صرفنظر كنيد به پرهيزگاري نزديك تر است. اينك قسمتي از وصيتنـامه علي عليه السلام كه براي فرزندانش املا كرده است در اختيار شما قـرار مي گيـرد:

خداي را، خداي را،درباره همسايگانتان به خاطر آوريد خداي را، خداي را، درباره مستمندان وبيچارگان به خاطر آوريد و آنان را در زندگي خويش شريك سازيد! همان طوري كه خدا دستور داده است با مردم سخن شايسته بگوييد! امربه معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد! همت خود را صرفِ تواضع و نيكي و بخشش كنيد. و مواظب باشيد كه پيوند دوستي را قطع نكنيد، از تفرقه انداختن بپرهيزيد و ازتكروي و كناره جويي چشم بپوشيد!

مردم از علي عليه السلام سئوال كردند كه آيا اجازه مي فرماييد كه پس از شما با امام حسن عليه السلام بيعت كنيم؟ امام عليه السلام فرمود: نه دستوري مي دهم و نه منع مي كنم! علي عليه السلام مي خواهد، خليفه اي براي خود تعيين نكند و باز نمي خواهد كه مردم را از انتخاب هر كس كه مايلند منع سازد، علي عليه السلام با روش خود عقيده خويش را آشكار ساخته است. و به مردم به طور دقيقي انتخاب زمامدار را آموخته و عميقاً اعتراف كرده است كه مردم در انتخاب رئيس آزادند و بايد رياست از ناحيه مردم به زمامداران اعطا شود (64). علي عليه السلام لحظه اي بعد رو به مردم كرد و فرمودند: «من ديروز همدم شما بودم و امروز مايه عبرت شما هستم و فردا ديگر در ميان شما نخواهم بود خدا من و شما را بيامرزد».

علي عليه السلام قبل از آنكه براي مردم طلب آمرزش كند، براي خود طلب مغفرت كرد تا به مردم احترامي گذاشته باشد و نسبت به خداي جهانيان تواضع فرموده باشد.

شهيد انسانيّت و فضيلت

ضربت ابن ملجم در صبحِ جمعه اوّل سپيده صبح فرود آمد و امام عليه السلام پس از ضربت، دو روز درد و رنج كشيد و سخني نگفت. به خدا پناه برد و به نيكي به مردم و ارفاق به بيچارگان سفارش كرد و در شب يك شنبه، 21 ماه رمضان سال چهلم هجرت ديده از جهان فرو بست! آن بزرگمرد غريبي كه دوست و دشمن يكسان آزردندش ديده از جهان فروبست! بزرگمردِ غريبي ديده از جهان فروبست كه زندگي او شهيدانه بود و به علّت اين كه براي شهدا پدر بود از دنيا رفت! علي عليه السلام شهيد پايداري و دعوت به سوي خير است! علي عليه السلام شهيد نبوغي شد كه در راه اخلاقِ انساني حاضر نبود سهل انگاري كند و يا نرمشي نشان دهد.

آن بزرگمرد قبل از اين كه دولتي به وجود آورد ديده از جهان فرو بست تا پس از نسلهاي مختلفي به نام او دولت ها بنا كنند و به نام مباركش اختلافات را برطرف سازند و عليه اخلالگراني كه در خاك تيره پوسيده اند دادگاهي تشكيل دهند و حقِّ علي عليه السلام را بستانند!

علي عليه السلام شهيد شد تا خانداني از شهيدان به جاي گذارد. زينب عليها السلام غمگسار را به جاي گذارد كه دردها پيكرش را متلاشي سازد و روزگار آن چنان بر او سنگدلي كند كه بر ديگري نكرده باشد! حسين عليه السلام را به جاي گذارد تا در چنگالِ دشمنانِ خود، فرزند ابوسفيان و ساير دشمنان انتقام جويش گرفتار شود. بدين ترتيب نخستين مرحله توطئه اي بزرگ عليه علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزندانش به پايان رسيد تا نوبت توطئه دوّم و سوّم و دهم برسد. به آن توطئه هايي برسد كه متضمن ناراحتي هاي فراوان، نگرانيهاي بيشمار و در سنگدلي، بالاتر و در وحشت، فزونتر از تمام حوادث است.

شهادت امام بزرگمردان

با مرگ امام عليه السلام همانند آب نماهايي كه در بيابان هاي خشك سوزان مي درخشد ولي آب نيست و كشاورزي خشكيده است، قصرهايي باشكوه درخشيدن گرفت و آنهايي كه به خاطر تأسيس دولت به هر جنايتي دست مي زدند دولتي برپا كردند و راستي چه حكومت پستي است كه بايد اساسش با كشتن بزرگان شكل گيرد.

امّا چه سود كه آن ناله هاي جانسوزي كه از سينه شكسته دلان برمي آيد و بر مرگ امام مي نالند، به صورت انقلابي درمي آيد كه انقلابيّون را تا نسلهاي بعد زنده نگاه مي دارد و هيچ غمي در قلب هاي پاكان ريشه نمي دواند مگر اين كه گسترش مي يابد و شدت پيدا مي كند تا همانند شعله آتش، خرمن وجود ستمگران و دوستانشان و دولت ها و سعادتمنديهايشان را كه به هم بسته اند خاكستر سازد!! اين گونه دولت ها با چنين اوصافي در مقابلِ گريه مستمندان و تبعيدياني كه براي علي عليه السلام مي نالند چه ارزشي دارند؟!

گريه آنان براي مرگ، تسلي دهنده گريه كنندگانِ پدر تبعيديان و بيچارگان و آن پاك طينت مهربان بود.

آري، زر و سيم جهان و زيبايي آن به كفش نابغه فقير نمي ارزد. نه پادشاهي و نه زمامداران به كلمه اي از كلمات او كه در نهج البلاغه آورده است نمي ارزد و با فكري كه در خيال او و يا قطره اشكي كه در ديده او است و هنوز نچكيده است قابل مقايسه نيست!

بزرگمردي از جهان ديده فرو بست و آنان كه بزرگ نمايي مي كردند بپا خاستند. اينجا است كه يك نفر از دنيا مي رود و عظمت مي يابد و عدّه اي زندگي مي كنند و رو به ضعف و بدبختي مي گذارند! بدين طريق، امام عليه السلام ، دشمن خود را براي ابد سرافكنده و شرمگين رها كرد و رفت!