امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت (جلد ۵)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادی خسروشاهی

- ۱ -


اسلام و توطئه ها

رياست طلبي قبل از اسلام

هرگاه نظرِكوتاهي به تاريخِ گذشته كنيد و عناصر تاريخ سياسي و اجتماعي را از دير زمان تاكنون مورد مطالعه قرار دهيد، درك خواهيد كرد كه مبارزه براي زمامداري بيشترين قسمتِ تاريخ را اشغال كرده و سرچشمه بسياري از نقشه ها و مبارزات خونين بوده است.

از زماني كه جمعيت ها و دولت هايي به وجود آمده اند، در ميان آرزوهايشان چيزي مانند ميل به خونريزي و نبرد براي رياست و زمامداري وجود نداشته است.

در اين مبارزه، افراد و جمعيت ها، دولت، حزب و يا عشيره در نمونه هاي مختلف مبارزه رياست تفاوتي ندارند؛ به طور حتم ملتهايي فداي همين مبارزه شديد رياست طلبي شده اند و در خونِ طمع ورزي رياست طلبي و زمامداري غلطيده اند. اين مبارزه به جايي رسيده كه حتّي يك ملّت نيز از قتلگاه وحشتناكي كه طمع هاي رياست به وجود مي آورد، بركنار نمانده است!!

نبردهاي قدرت طلبي در ميان ملتهاي پيشين فراوان تر بوده است، زيرا عوامل قدرت طلبي به قدري قوي بوده كه مقاومت در برابر آنها دشوار مي نموده است. و هركس مختصر اميدي به درك رياست داشته، حاضر بوده است كه حتّي جانِ خود را در راه رسيدن به آن فدا كند. چرا كه زمامداري در اجتماعات كهن مخصوصاً آنها كه با رژيمهاي استبدادي اداره مي شده، عبارت بوده است از: هرگونه نعمت و آسايش، فرمانروايي مطلق، اراده بي چون و چرا، قدرت نامحدود و منافع مادي كه فقط افراد انگشت شماري به جاي هزارها و ميليون ها نفر، از آن ها بهره مند مي شدند.

زمامداران آن عصر، در هر موردي آزاد بوده و مسئوليتي نداشتند و بسيار خودخواه بوده اند و مقامشان را تا حدّ پرستيده شدن بالا مي بردند تا جايي كه در رديف خدا قرار مي گرفته اند. زمامداراني كه در عصرهاي گذشته آرزوي رياست را در سر مي پروراندند در پستي و ناداني به مرحله اي رسيده بودند كه بسياري از اوقات، در درك و فهم شبيه به حيوانات بودند. اين گونه افراد هرگاه رياستي نداشتند براي به دست آوردن آن و هرگاه رياست را در دست داشتند در راه حفظ آن و نابود كردن مخالفين خويش مبارزات سياسي فراواني به راه مي انداختند كه صفحات تاريخ را سياه كرده و رودهايي از خون ملتها جاري ساخته است.

ما مي توانيم تاريخ زمامداران قبل از اسلام را در اين جمله خلاصه كنيم: آمادگي براي نابود كردن نزديكان مخالف و تسليم ساختن زمامداراني كه آثار ضعف شان آشكار بود و سركوبي ملّتي كه مي خواست از زير بار ظلم و خودسري رها شود.

روي اين اصل، تاريخ اين زمامداران (كه قبل از اسلام مي زيسته اند) با چنين شرايطي كه نقل شد فقط داستان دزدان پستي است كه داراي هيچ ارزشي نيستند جز همان بهايي كه گرگهاي ناپاك در شبهاي زمستان هنگام حمله به شكارهاي خود واجدِ آنند.

اين مطلب را نمي توان ناديده گرفت كه مبارزات سياسي ديگري هم وجود داشته كه تاريخ براي ما ضبط كرده است و علل آن به بازگرداندن آزاديهايي كه جنگ هاي زمامداران، آن ها را از بين برده است و يا ريشه كن كردنِ انواع ظلم و بيدادگري آن ها باز مي گردد. گاهي مبارزات سياسي دستِ كمي از تباهي نيست و كاملاً به يك نوع سرقت شباهت دارد. اين نوع مبارزات سياسي مخصوص آرزومندان رياست است كه هدفي غير از غرق شدن در نعمت زمامداري ندارند؛ هرچند اهمّ اهدافشان بر نبردهاي خونين و كشتارهاي هولناك متمركز باشد!!

گاهي مبارزات سياسي براي اجتماع مفيد است و شباهت زيادي به كارهاي قهرمانان دارد. اين نوع مبارزه مخصوص كساني است كه مي كوشند تا اركان اسارت ملتها را واژگون سازند و آزاديهايي را كه زير پا گذاشته شده و ثروت هايي را كه به غارت رفته است بازگردانند. ريشه اين نوع مبارزات را در خود ملّت بايد جستجو كرد. گرچه مبارزات سياسي ياغيان و غارتگران از جهت تعداد، زيادتر و از نظر سنگدلي و خونريزي، دردناكتر است ولي تاريخ، هر دونوعِ مبارزه را ضبط كرده است. همان طوري كه تاريخ ساير ملّتها، مبارزات سياسي خود را ضبط كرده، تاريخ عرب هم اين مبارزات را از بدو پيدايش جمعيت عرب ضبط كرده است.

وقتي مبارزات سياسي آغاز شد قسمتي از اين مبارزات، صورت خشونت آميز و هولناكي به خود گرفت تا جايي كه گاهي روح انسانيّت در آن به انتهاي درجه پستي و رذالت رسيد!!

براي آنكه نمونه اي از مبارزات دردناكي را كه در ممالك عربي به وقوع پيوست و هدفي غير از ايجاد هوا و هوس در مغزهاي اسير شده در خود نداشت براي شما معرفي كنيم و براي اين كه صفتي كه به زمامداران گذشته نسبت داديم و عمل شان را سرقت پست خوانديم، روشن شود، اين داستان هراس آور را كه از توطئه وحشتناكي حكايت مي كند براي شما نقل مي كنم. و اين واقعه اي است كه يك زمامدار عرب مسبب به وجود آمدن آن است و مورخين روم و لبنان قديم و عرب آن را نقل كرده اند تا شاهدِ گويايي باشد براي يكي از حقايق تاريخي.

جنگ برادران

در اواخر قرن پنجم ميلادي در «نجد»، خاندان كنده (1) حكومت مي كردند و زمام امور به دست حارث بن عمرو، جدّ امرءالقيس شاعر مشهور عرب بود. قبايل عرب از طايفه مضر (2) و ربيعه نزد حارث آمدند و از وي درخواست كردند كه فرزندان خود را به رياست آنان منصوب كند تا اختلافاتي كه بين آنان وجود دارد برطرف شود.

حارث، چهار نفر از فرزندان خود را در ميان اين قبايل تقسيم كرد تا هر يك زمام امورِ گروهي را به دست گيرند.

طايفه اسد و غطفان، حجربن حارث (3)، پدر امرءالقيس را براي رياست خود برگزيدند و طايفه بكربن وائل به برادرش شرجيل راضي شدند و معدي كرب، زمامدار قبايل قيس عيلان شد و برادر ديگرشان سلمه به حكومت عشاير تغلب، نمر و ابن قاسط انتخاب شد. چند صباحي نگذشته بود كه حارث پدر فرمانداران از دنيا رفت.

گردش روزگار چنين اراده كرده بود كه حارث قبل از مرگ خود از «حيره» پايتخت سلسله مناذره لخمي (4) فرار كند و پايتخت او به تصرف منذر، زمامداري كه معروف به «ابن ماءالسماء» است و به خاطر عظمت و شرف خود مي خواست حارث را نابود كند درآيد!!

حارث به سرزمين طايفه كلب و نجا وارد شد و منذر، اموال و مركبهاي سواري او را غارت كرد و چهل وهشت نفر از بازماندگان پادشاه كنده را كه در ميان آنان دو پسر او به نامهاي عمرو و مالك نيز بودند كه هر دو، عموي امرءالقيس شاعر معروف هستند را به اسارت گرفت. منذر مدتي كوتاه آنان را نزد خود نگاهداشت و سپس به قتل رسانيد و بدن هايشان را در بيابان ها انداخت تا لاشخوران و حيوانات درّنده بخورند.

امرءالقيس، قصيده سوزاني در مصيبت آن ها سروده است. پس از اين كه حارث از دنيا رفت، چهار فرزند او بر كرسي رياست خود استوار ماندند. منذر تصميم گرفت توطئه اي براي قتل آنان طرح كند تا هم قلبش آرام شود و هم از آنان انتقام بگيرد و خودسري زمامدارانِ ستمگر را آشكار سازد. منذر براي ايجاد اختلاف بين اين چهار برادر از تمامِ امكانات خود سود جست و آنقدر كوشيد تا اين كه دو نفر از آنان را فريفت و به جان يكديگر انداخت.

سلمه، فرمانرواي تغلب و برادر او شرجيل، فرمانرواي بكر به جنگ با يكديگر پرداختند. مبارزه شروع شد و جنگ عليه شرجيل به پايان رسيد و او به دست سربازانِ برادرش كشته شد. وقتي سلمه از مرگ برادرش آگاه شد در غم و اندوه فراواني فرو رفت و دريافت كه منذر تصميم گرفته است كه اين برادران، يكديگر را به قتل برسانند. به همين جهت از آينده خود بيمناك شد و ديگر احساس امنيت نمي كرد و به همين علّت رهسپار طايفه بكر شد و دست از قبيله تغلب كشيد.

طايفه بكر به او گفتند: بعد از مرگ برادرت فقط تويي كه بايد زمامدار ما باشي.

وقتي منذر از اين مطلب آگاه شد هوسِ زمامداري، خونش را بجوش آورد و نماينده اي به نزد طايفه بكر فرستاد و آنان را به اطاعت از خود دعوت كرد و به آن ها دستور داد كه بايد اختيارات خود را به دست من بسپاريد.

طبيعي بود كه طايفه بكر زير بار چنين امري نمي رفتند؛ غرورِ ناداني و جهلِ منذِر و تكبّر در زمامداري او اعصابش را تهييج كرد و به شرف پدر خود سوگند ياد كرد كه به سوي طايفه بكر حركت كند و چنانچه بر آنان دست يافت بر روي كوه «اواره» آنقدر خونشان را بريزد كه جوي خون از دره كوه جاري شود!!

سوزاندن و كشتن

منذر در ميان عدّه اي نادان همانند خود به سوي طايفه بكر كه در نهايت فقر و بيچارگي و درماندگي به سر مي بردند رهسپار شد و با توطئه مختصري كه قبلاً ترتيب داده شده بود، در كوه «اواره» در مقابل هم قرار گرفتند و جنگ آغاز شد. گرچه در اين نبرد شديد، طايفه بكر، شجاعت و شرافت زيادي از خود نشان دادند، امّا نبرد با شكست طايفه بكر پايان يافت و يزيد فرزند شرجيل (فرماندار طايفه بكر) اسير شد. منذر دستور داد كه او را به قتل برسانند. فرزند امير طايفه بكر باعده فراواني از افراد او به دستور منذر به قتل رسيدند. منذر باقيمانده افراد زنده را اسير كرد و به جمع اسرايي كه قبلاً گرفته بود افزود. او دستور قتل اين عدّه را كه به هزاران نفر بالغ مي شدند و همگي از طايفه بكر بودند صادر كرد و سرهاي همه آن ها را بر روي كوه «اواره» از بدن هايشان جدا كرد؛ امّا خونها بالاي كوه مي خشكيد و به دره كوه جاري نمي شد تا پادشاه به سوگند خود عمل كرده باشد!!

اطرافيان نيرنگباز او كه گويا او را به اين گونه كارها تحريك مي كردند به او گفتند: «عمل تو قابل تبريك و تهنيت نيست چرا كه هنوز هم به قولت جامه عمل نپوشانده اي (5)؛ اينك اگر تمام طايفه بكر را كه بر روي زمين هستند به بالاي كوه بياوري و به قتل برساني خونشان از دره كوه جاري نمي شود، بهتر آن است كه فرمان دهي روي آن خونها آب بريزند تا خونها جاري شود».

منذر به گفته درباريان خود عمل كرد و خون از درّه هاي كوه جاري شد. سپس نگاهي به زنان اين طايفه كرد و ديد تعدادشان زياد است و از غم و مصيبت ناله مي كنند و فرياد و ناله آنان بلند است. منذر دستور داد آنان را به تدريج به آتش بسوزانند و بدين طريق بود كه دفتر زندگي عده فراواني از قبيله ستمديده بكر بسته شد!!

در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه كار اين زمامداران در تاريخ به كجا مي انجامد و چنين توطئه هايي كه به خاطر حفظِ رياست و يا تحصيل آن چيده مي شود به چه پايه از زشتي و پستي خواهد رسيد. زيرا وقوع چنين سرگذشتهاي وحشت انگيزي به محض آشنايي زمامداري با غرور و هوس، به كرّات در تاريخ ديده شده است و سوابق ممتد تاريخي دارد.

توطئه دشمنان محمّد صلي الله عليه و آله

اشتباه نشود نظاير اين جنگ ها و مبارزات در تاريخ قبل از اسلام، در ميان عرب فراوان بوده است. و تعداد آن آنقدر زياد است كه نزديك است داستان توطئه ها و اجراي آن ها، تمام تاريخ سلسله پادشاهان سبا، حمير، غسان و منذر را اشغال كند!!

در آن هنگام كه دعوت محمد صلي الله عليه و آله در بدو پيدايش خود بود و اجتماع عرب آن روز روح دعوت اسلام و هدفهاي ادبي و اجتماعي محمد صلي الله عليه و آله را هنوز درك نكرده بود، نيز اين مبارزات وجود داشت.

در آن زمان كه دعوت محمّد صلي الله عليه و آله علني شد، قريش عليه او و يارانش مجمعي تشكيل دادند، كه منظور از آن، دفاع از قدرت، نفوذ، و منافع خود و باز براي تثبيت رژيمهاي اجتماعي و رسوم محلي و اعتقادات ديني كه به زورمندان و متنفذين خدمت مي كرد و برعموم مردم ستم مي ورزيد و زيردستان را ذليل مي كرد و داغ بندگي را بر پيشاني آنان هميشگي مي ساخت بود.

طايفه قريش براي عوام فريبي و گمراه ساختن مردم، فعاليت هاي خود را بر ضد محمّد صلي الله عليه و آله به رنگ ديني درآوردند و چنين وانمود كردند كه مي خواهند دين خود و پدرانشان را از دعوت جديد نجات بخشند! امّا در حقيقت يك هدف سياسي معيني داشتند كه در پشتِ آن هدف سياسي، منافع طبقاتي محض نهفته بود. قريش مي خواستند كه دعوت محمّد صلي الله عليه و آله را ريشه كن سازند به اين جهت كه كاخِ رياست هاي ديني آن ها را واژگون مي ساخت و به دنبال آن، تمام منافعشان از دست مي رفت و نفوذشان به پايان مي رسيد؛ و از امتيازات زمامداري سياسي آن تاريخ، تكيه بر مذهب بود و قدرت سياسي و ديني با يكديگر تلفيق مي شد و در يك فرد تجسّم مي يافت.

روزي كه شايع شد محمّد صلي الله عليه و آله بعد از اين كه يارانش به مدينه كوچ كرده اند، تصميم دارد به مدينه مهاجرت كند، مكر و حيله آنان زيادتر شد و غضب شان افزايش يافت. فضاي مكّه دگرگون و قلب هاي مردم سياهتر شد.

طايفه قريش تا آنجا كه مي توانستند افرادي را كه در ميان قبايل خود نفوذ و رياستي داشتند با حيله و نيرنگ در «دارالندوه» جمع كردند و درباره محمّد صلي الله عليه و آله به مشاوره پرداختند و بالأخره تصميم گرفتند كه او را به هر قيمتي كه تمام شود به قتل برسانند (6). اجراي اين تصميم به تعداد فراواني از مردان نيرومند واگذار شد كه هر يك، نماينده قبيله معيني بودند.

قريش مي خواستند با اين نقشه، قتل آن حضرت را به گردنِ تمام مردم مكّه بيندازند تا تنها يك نفر و يا يك قبيله معين مسؤلِ قتلِ آن حضرت نباشد و همگي در اين جرم شريك باشند!و بدين طريق خونِ محمّد صلي الله عليه و آله در ميان قبايل عرب پخش شود و ياران وي نتوانند از تمام قبايل عرب مطالبه خون او را بكنند!!

تاريخ طلوع اسلام به ما خبر مي دهد كه مبارزات دنباله دار قريش وقتي به پايان رسيد كه محمّد صلي الله عليه و آله توانست راه خود را از ميان انواع سختيها و ريشخندها و انتقامها به سوي پيروزي باز كند و مبارزات قريش پايان نيافت تا زماني كه عدّه اي از آنان كه داراي اخلاقي بزرگ و پسنديده و حاضر به جانبازي و فداكاري در راه آن حضرت بودند و همچنين گروهي از رنجبران و ستمديدگان اطرافش را گرفتند، و مخالفين وي اسلحه را به زمين نگذاشتند تا اين كه محمّد صلي الله عليه و آله اساس دعوت جديد خود را استوار كرد و ترفندها و كينه هاي دشمنان خود را كه در روحشان رسوخ كرده بود ريشه كن ساخت!

رياست هاي ديني

گرچه در ميان مسلمانان هم توطئه هايي به وجود آمد ولي آن ها با توطئه هايي كه قبلاً ذكر شد تفاوت داشت. مبارزاتِ مسلمانان و همدستي نيكوكاران عليه فساد، نفاق و حيله گري بود. مهم ترين آن ها توطئه اي بود كه به كشته شدن «اسود عنسي» (7) منجر شد.

داستان اين مبارزه از اين قرار است كه پيروزي دعوت اسلام كه بر اساس عدالت، روشن بيني و درك زمان و افكار مردم بنا شده بود، عدّه اي را به فكر انداخت تا ادّعاي پيامبري كنند؛ امّا اين مدّعيان نبوت نفهميده بودند كه آن چشمه هايي كه آب زلال و خوشگوار رسالت بزرگ محمّد صلي الله عليه و آله را سيراب ساخته، چشمه هاي ادّعا و دروغ نبوده است كه اين دروغگويان تنها به آن تمسّك مي جستند و حربه ديگري هم نداشتند.

در ميان اين مدّعيان نبوت، نيرومندتر و بانفوذتر از شعبده باز ماهري به نام «اسودعنسي» سراغ نداريم. وي توانست افراد زيادي را پيرامون خود جمع كند و آنگاه كه در ميان عدّه اي نفوذ كرد، به اتّفاق آن ها رهسپار يمن شد و پس از آن به ساير نقاط جزيرة العرب حركت كرد.

جاي تعجّبي ندارد كه اسود، عدّه اي از مسلمانان يمن را گمراه سازد و جمعيّتي اطراف اين حليه گر تجمع كنند. زيرا دين آنان به اين جهت كه ارتباط محكمي با وجود پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و چشمه رسالت نداشتند، ضعيف مانده بود. و اين عدم ارتباط قوي به خاطر اين بود كه بين حجاز كه گهواره اسلام بود و يمن كه پايگاه اسود حيله گر، بيابان هاي وسيع خشك و سوزاني فاصله بود.

از اين نظر كه افراد حيله گر هميشه طرفداراني دارند، محمّد صلي الله عليه و آله ترسيد كه اين بازيگر در سرزميني كه هنوز نور اسلام به آن نتابيده است، جاي خود را باز كند. مخصوصاً هنگامي ترس محمّد صلي الله عليه و آله افزايش يافت كه مشاهده كرد «اسود عنسي» در يمن حكومتي به وجود آورده كه به زودي ممكن است براي زمامداري جزيرة العرب با حكومت مدينه وارد جنگ شود. به دنبال همين فكر بود كه محمّد صلي الله عليه و آله به نمايندگان يمني خود نوشت: هرچه مي توانيد در راه نجات از شرّ عنسي بكوشيد و هر عملي را كه صلاح دانستيد انجام دهيد.

نمايندگان محمّد صلي الله عليه و آله ، يك انجمن مخفي تشكيل دادند و به خاطر محفوظ ماندن از خطر و تعداد زياد نيروهاي عنسي پيشنهاد كردند كه او را غافلگير سازند.

به دنبال همين نقشه، شبي راهي اقامتگاه او شدند و وي را به قتل رساندند و بدين ترتيب بود كه ادّعاي پيامبري و حكومت اسود پايان يافت.

چرا عمر كشته شد؟

پس از حضرت محمّد صلي الله عليه و آله ، دوران خلافت خلفاي راشدين شروع شد و اوّلين نفر آنان ابوبكر بود. غيرممكن بود كه مسلمانان از حقايق اوضاع جزيرة العرب آگاه نباشند و از كينه و طمع ها و يا هواها وهوس هايي كه در سينه هاي بزرگان و افراد بانفوذ و صاحبان منافعِ شخصي وجود داشت غفلت ورزند. روي همين اصل بود كه ناگزير شدند سياست را با دين و زمامداري رابا خلافت توأم سازند تا امور مسلمانان اداره شود و آتش طمع رؤسايي كه در كمين اسلام نشسته و به دنبال فرصتي بودند تا موقعيت هاي ازدست رفته خود را بازيابند خاموش شود (8). هنوز مرغ روح محمّد صلي الله عليه و آله به شاخسار بهشت پرواز نكرده بود كه طمع ها و هوس هاي زمامداران شكست خورده در سينه ها آشكار شد. و به مشاوره پرداختند، تا ديني را كه فقط به صورت ظاهر پذيرفته بودند نابود سازند و به گمراهي سابق خويش بازگردند. به همين جهت خليفه اوّل كه به زمامداري رسيد قسمتي از نيروهاي خود را در راه مبارزه با اين مخالفين صرف كرد.

مبارزه عليه اسلام تا زمان عمر ادامه داشت. زيرا در هر روزي كه بر زندگي عمر مي گذشت، پيروزي جديدي نصيب مسلمانان مي شد و در ميدانهاي مختلفي پيروز مي شدند. كار پيروزي مسلمانان بدانجا كشيد كه پايه حكومت اسلامي را بر ويرانه هاي كاخهاي كسري (پادشاه ايران) و قيصر (پادشاه روم) بنا كردند و استوار ساختند، امّا ضربه محكمي كار عمر را يكسره كرد! مشكل است كه به اين مطلب اعتماد كنيم كه عمر كشته مسائل شخصي شد و علّت آن كينه اي بود كه از عمر در دل ابولؤلؤ باقي مانده بود.

با اين كه اكثر مورخين عرب و خاورشناسان بيگانه معتقدند كه سبب قتل عمر، كينه شخصي ابولؤلؤ بود كه از ماليات دو درهم سرچشمه مي گرفت، ولي ما مي توانيم در سبب اين حادثه ترديد كنيم. زيرا بعيد نيست كه عمر در اثر يك نقشه سياسي از پيش طرح ريزي شده به قتل رسيده باشد و اين نقشه از طرف افرادي كه عمر، دستشان را در غارتگري و اختلاس بيت المال و يا نفوذ در دستگاه اداري باز نگذاشته بود، طرح ريزي و اجرا شده باشد، و همان كساني كه در اعماق روحشان هواي رياست و سودجويي نفوذ كرده بود و از عدم سازش و انعطاف ناپذيري عمر و در هم كوبيده شدن افكار و آرزوهايشان به تنگ آمده بودند، وي را به دست كسي سپرده باشند كه او رابا خنجر به قتل برساند.

مخالفت با عثمان

عثمان فرزند عفان، سومين خليفه (ظاهري) هم در راه مبارزه كشته شد؛ ولي علل مبارزه اي كه عثمان را به كشتن داد با علل قتل عمر تفاوت دارد. زيرا عثمان عدّه اي را پيرامون خود جمع كرد كه گمان مي كرد افراد خوبي هستند.

رهبر اين عدّه، مروان فرزند حكم بود. مروان كسي است كه گفتار وي و اندرزهاي او به عثمان در غالب امور، عليه عثمان و مسلمانان بود.

به خاطر درباريان كثيفش، سياست عثمان رنگِ سودجويي و مصالح خانوادگي به خود گرفت. هنوز بر كرسي رياست تكيه نزده بود كه استانداران، فرمانداران و بخشداراني را كه عمر برگزيده بود و اصول عدالت را به آنان تلقين كرده بود از كار بركنار، و به جاي آنان افرادي از فاميل خود را نصب كرد.

عثمان مركز هر قدرتي را به خود اختصاص داد و در تدبير امور مملكت و ولخرجي از دارايي ملّت، طبق خواسته هاي فاميل خود عمل مي كرد.

وي دست فرمانداران و نمايندگانِ خود را كه اغلب از طايفه او بودند، در همه شهرها باز گذاشت. آن ها نيز به خودسري پرداختند؛ ملّت را تحت شكنجه قرار دادند، وسايل آسايش ملّت را درهم ريختند و اموال مردم را به سود خود غارت كردند.

كار فرمانداران عثمان و نمايندگان او به جايي رسيد كه نزديك بود در عصر او خلافت، شكل و ابعاد سود شخصي به خود بگيرد و همان سود شخصي كه منهيات اسلام را تجويز مي كرد و با ساده ترين اصول عدالت اجتماعي سازگار نبود آشكار شود.

فداكاري علي عليه السلام در خانه عثمان

نمايندگان شهرها براي شكايت از فرمانداران و نمايندگان عثمان راهي مدينه شدند تا از خودسري و هواپرستي كارگزارانش او را آگاه كنند.

اين نمايندگان انتظار داشتند كه مختصري از انصافِ دوره خلافت عمر به دست عثمان آشكار شود.

عثمان هم به آنان وعده مساعدت و انجام خواسته هايشان را مي داد امّا در يكي از مسافرتهاكه راهي شهر خودبودند نامه اي از مروان فرزند حكم به دستشان رسيد كه دستور قتل نمايندگان شهرها به هنگام ورود به شهر در آن مكتوب شده بود.

نمايندگان از رفتن منصرف و بار ديگر راهي مدينه پايتخت مسلمانان شدند و از عثمان خواستند كه مروان، همان كسي را كه دستور قتل اين عدّه را صادر كرده است به دستشان بسپارد؛ امّا او زيربار اين كار نرفت؛ نمايندگان هم روي درخواست خود پافشاري كردند و عثمان هم مصّر بود كه تقاضاي آن ها را برنياورد.

اين رفتار او بر خشم نمايندگان افزود و آتش غضب شان را شعله ور كرد و عثمان را خانه نشين ساخت.

علي بن ابي طالب عليه السلام نزد عثمان رفت و كوشيد روي اصولي كه منطق آن را بپذيرد، اختلاف را ريشه كن سازد، امّا كوشش او سودي نبخشيد زيرا كه عثمان روي خواسته خود باقي بود و روش او بر دشمني و فشار مردم غضبناك افزود. انقلابيّون وقتي قوي شدند كه افراد زيادي از مدينه و خارج به آنان پيوستند و در نهايت ناراحتي و خشم، خانه عثمان را محاصره كردند. افرادي كه داخل منزل عثمان بودند وقتي متوجه خطر شدند، همه عثمان را ترك گفتند و خارج شدند.كار تنهايي عثمان بدانجا كشيد كه حتّي نزديكان وي كه از خاندان بني اميّه بودند و همانها بودند كه عثمان و مسلمانان را به اين بلا گرفتار كرده بودند، چنانچه ادامه اين مطلب روشن مي كند، همه او را رها كردند و رفتند. اينان ترجيح دادند كه مخفيانه به شام بگريزند همانجايي كه معاويه يكي از بستگانشان هنوز فرماندار عثمان بود و حكومت مي كرد.

در خانه عثمان فقط دو تن از فرزندان علي بن ابي طالب عليه السلام ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام باقي مانده بودند كه به اتّفاق گارد محافظ عثمان مي كوشيدند تا شايد بتوانند آشوبي را كه عليه عثمان برپا شده بود دفع كنند و از حوادثي كه در كمين او بود، نجاتش دهند.

محاصره عثمان چهل روز به طول انجاميد و به تدريج به افراد محاصره گر و انقلابي افزوده مي شد و نگهبانان اختصاصي عثمان هم از وي دفاع مي كردند ولي پايان كار عثمان روشن بود.

محاصره وقتي پايان يافت كه عدّه اي از انقلابيّون از ديوار به منزل عثمان ريختند و او را به قتل رساندند. بعد از پايان دوره خلافت عثمان، مبارزه ديگري در تاريخ عرب به وجود آمد. مبارزه عليه امام علي بن ابي طالب عليه السلام و سپس فرزندان او كه تداوم بخش راه وي بودند و باز مبارزه عمربن عبدالعزيز، همان اموي بزرگ كه در ميان اطرفيان و ملّتِ خود راه حقّ و عدالت را پيمود و دوست مي داشت كه همه مردم برادروار همانند دندانه هاي شانه با يكديگر به طور مساوي زندگي كنند.

فرزند عبدالعزيز دستور داد غارتگريها متوقف شود و مخارج زمامداري را كنترل كنند؛ و به همين جهت عدّه اي از بني اميّه نقشه قتل وي را كشيدند و او را به قتل رساندند. مبارزه ديگري هم بود كه مبارزان فراواني را در «دامان خود پرورش داد» و بين مسلمانان شكاف بزرگي به وجود آورد و عدّه اي از پيروان علي عليه السلام را تحتِ شكنجه قرار داد؛ فرزندان ابي طالب را به قتل رساند، تبعيد كرد، آواره ساخت و به كشتن داد و اين همه حوادث را به تدريج به وجود آورد.

قبل از اين كه به تفصيل مبارزه بزرگي را كه عليه علي عليه السلام به وجود آمد مورد بحث قرار دهيم بايد حقيقت طايفه بني اميّه را روشن سازيم؛ و گردانندگان اين مبارزه را بشناسيم و به طور خلاصه روحيه بني اميّه و بني هاشم را در اين مدّت طولاني به دست آوريم، تا علل حقيقي اين مبارزه خونين و طولاني را كه بين مسلمانان به وجود آمد، روشن ساخته باشيم.

پى‏نوشتها:‌


1. Kendah
2. Mozar
3. Hogribn hareth
4. Manazereh lakhmi
5. در متن عربي اين جمله بدينصورت آمده: «ابيت اللعن» و اين مطلب در زمان جاهليت به جاي سلام و تبريك به شاهان به كار مي رفته است. ـ مترجم.
1. در ميان عرب جاهليّت همانند ممالك آزاد كه به هنگام حادثه اي غير منتظره و بزرگ در مركزي جمع مي شوند، در مكّه به «مسجدالحرام» مي رفتند و به گفتگو درباره حادثه جديد مي پرداختند و پس از تبادل نظر، تصميم مي گرفتند!
2. Asvade Anasii
3. محمّد صلي الله عليه و آله ، اساس اسلام را بر اتحاد دين و سياست بنا گذاشت و ابوبكر هم بايد از اين برنامه تبعيت مي كرد. روي اين اصل، ابوبكر براي مصلحت زمامداري خود چنين عملي را انجام نداد.