امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۲)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۳ -


تاريكيهاي تعصب و فئوداليسم

اگر قرون وسطي را در معرض مقايسه با بشريتهاي قرون قديم بگذاريم، مي بينيم كه در اين قرون انديشه حقوق همگاني و موضوع آن كه «انسان» است، با شكست و دگرگوني وحشتناكي روبرو شده است. و اگر بدانيم (چنانكه دانستيم) كه بشريت پيشين، خود اين حقوق را به رسميت نمي شناخت، ميزان انكار و نپذيرفتن انديشه آزادي در قرون وسطي، براي ما روشن خواهد شد. و اگر عظمت جرم با مقياسي از اراده و وجدان مجرم ارزيابي شود، زشتي و ننگيني عقب ماندگي قرون وسطي در اعلانِ حقوق همگاني از انسانيت هاي پيشين در اعلانِ حقوق همگاني را بخوبي درك خواهيم كرد. زيرا مسيحيت «عيسي مسيح عليه السلام » انقلاب بزرگي كه بر ضدّ ستم انسان بر انسان بپا خاست و با كمال شهامت با اعيان و نجباي يهود و هواداران و متعصبانشان روبرو شد و براي درهم شكستن عقايد ساختگي ديني و رسوم و آداب موروثي و سيستمهاي اجتماعي و احساس نژادي احمقانه يهودان كه معتقد بودند فقط آنها «ملّت ويژه و برگزيده خداوند»هستند،(1) شـوريد و در برابر استعمار روم كه با زور سرنيزه و سلاح، اين گـروه و همه افكار و عقايدشان را تأييد مي كرد، ايستاد (اين مسيحيت عيسي مسيـح عليه السلام ) كه توانست با جرأت كامل يك زن بدكاره را برنجبا و كاهنان يهود برتري دهد و به آنها گوشزد كند كه آنان به اندازه آن زن هـم شرف معنوي ندارند و يا توانست نشان دهد كه جامعه فاسدشان تخم و دانه هاي زنا را با خود همراه دارد و آن را در روح و جسم يك زن مي پاشد و آبياري مي كند نتوانست جامعه اروپايي را در قرون وسطي از برده گيري طاقت فرساي انسان باز دارد و در اين زمينه در جامعه، دگرگوني بوجود آورد. قـرون وسطي، نظـام طبقاتي ستمكارانه را با ملاحظه اربابان و پدران روحاني، حفظ و نگهداري كرد؛ چنانكه با كمك و پشتيباني اين «پرهيزكاران» برده داري سياسي مطلق را نيز حفظ كرد.

و اما تعصب ديني؟ در سايه كساني كه مي خواستند ارواح درگذشتگان به بهشت و آرامش جاوداني برسند، در اين دوران وضع قاره اروپا را به شكل رقت انگيز و شرم آوري دگرگون ساخت!

در قرون وسطي، مردم جوامع اروپايي از نقطه نظر تقسيم بندي خدايي(2) ! يا سلطنتي منسوب به خدا، به سه طبقه تقسيم شدند: اشراف، رجال ديني (پدران روحاني!) و مردم بيچاره. آري، مردمي كه بعدها «شكسپير» و «روسو» و «ولتر» و «بتهوون» و «پاستور» و «گوته» و «ماركوني» و «گوركي» را به دنيا تحويل دادند، گروهي بودند كه پست ترين طبقه اجتماعي را تشكيل مي دادند ولي آن گروه نادان و ناشايست و تبهكار، طبقه اي را تشكيل مي دادند كه نام «اشراف» را بر خود نهاده بودند. و امّا رجال دين (پدران روحاني) آنها هميشه چشم به بالا دوخته بودند!... و به آسمان و به آن كسي كه بر آنها مال و ثروت و قدرت نازل كرده و بر روح و جسم مردم مسلط ساخته بود، مي نگريستند(3) !... «و تازه در بين هر طبقه هم مقام و درجه ها مختلف و متمايز بود. بين يك فرد بي چيز و ناتوان و يك بازرگانِ ثروتمند (از گروه طبقه سوم) فرق فاحشي وجود داشت! و همچنين بود بين كشيش يك دهكده كوچك و بزرگان پدران روحاني در شهرها؛ و بين يك نجيب زاده كوچك و يك امير بزرگ(4) . و حتّي بين طبقه «ممتاز»! چاكري و فروتني كوچك بر بزرگ يك قاعده كلّي بود: هر نجيب زاده اي بر بزرگتر از خود اظهار كوچكي و چاكري مي كرد و گويي انسان هميشه طفيل ديگري بود. و انديشه هم ميهن آزاد كه در سرزمينهاي دمكراتيك دنياي يونان و روم گرامي بود، سرانجام از ميان رفت و پيوندها و روابط شخصي و خصوصي دست وپاي افراد را اگر چه از نجبا هم بود، مي بست».

امّا مالكان بزرگ، نيرو و قواي آنها به طور عمومي در رشد و افزايش بود و از جمله تفريحات و خوشنوديهاي آنان، غارت و چپاول و تجاوز و همه گونه فسق و فجوري بود كه مردان زن صفت طبقات «بالا» با آنها مشخص و ممتاز مي شوند و گرفتن دارايي بينوايان به هر وسيله اي كه ممكن بود، يك قاعده شناخته شده و معمولي بود. قوانين هم هميشه از اين گروه دزد حمايت مي كرد و حتّي اگر دهقانان نقطه اي از سرزمين اروپا قيام مي كردند، قوانين از طبقه فئودالها پشتيباني مي كرد تا از دهقانان انتقام بگيرند.

نمونه اين امر حادثه اي بود كه در قرون چهاردهم در بعضي از مناطق فرانسه رخ داد. و در هيچ كجا دهقانان بر ضدّ استعمارگران و احتكاركنندگان و غارتگران بپا نمي خاستند مگر آنكه اربابان، نيروهاي خود را با پشتيباني و كمك قوانين متمركز و متحد مي ساختند و انقلابيون را سركوب مي كردند و سپس با وحشيت توصيف ناپذيري از آنان انتقام مي گرفتند و مثلاً در مدّت كوتاهي بيست هزار نفر از آنان را قتل عام مي كردند و بدون آنكه فرقي بين «گناهكار» و غير گناهكار بگذارند، زنان و كودكان و پيرمردان را سر مي بريدند!

رجال ديني و پدران روحاني هم هميشه به مردم تعليم مي دادند كه بر اربابان سرتعظيم فرود آورند و خاضع باشند(5) و آنها فقط عباراتي را در تعريف بينوايان تكرار ساخته و گفته اند و تنها به اين بسنده كرده اند كه «درود بر بينوايان» و «بينوايان نجيب تر از ثروتمندان هستند».

در روي زمين به بينوايان كمكي نكرده اند و آنها را فقط در پيشگاه خداوند «نجيب» ناميده اند ولي زمين و زندگي دنيا را تنهابراي بينوايان، زوال پذير معرفي كرده اند!

امتيازات گوناگون بين آزادگان و بردگان، در اين قرون همچنان پابرجا بود و با اينكه در مرحله نخست كليسا براي مبارزه با بردگي كوششي بعمل آورد ولي بلافاصله پدران روحاني به برده گيري پرداختند تا روح آنان را در آسمان نجات بخشند و در آن هنگام كه مصالح اين گروه با منافع طبقه حاكمه هماهنگي يافت، مسأله بـردگي در كشورهاي اروپايي به مثابه يكي از امور عادي و معمولي درآمد.

سپس در فرانسه انديشه «كمترين حدّ و پايه براي مساوات» بوجود آمد ولي اين انديشه از مرحله تئوري و نظري خارج نشد و تجارت برده در خلال قرن 14 و15 در جنوب فرانسه شكوفا شد. و برده فروشان از سراسر نقاط سه قاره با بردگان سفيد وسياه به بازارهاي جنوب فرانسه مي آمدند و در يكي از كتب تاريخ آمده است كه كنيز زيباروي در بازارهاي برده فروشان با يك «بار»شكر يا آرد معاوضه مي شد و در اسپانيا در بازار برده فروشان، طبقه حاكمه، مردمان عرب و يهوديان را مي فروختند.

در اين قرون شكل جديدي از بردگي بوجود آمد و آن سيستم «تبعيت» بود كه قوانين رسمي و پدران روحاني (كه در آن زمان در پشت هر قانوني بچشم مي خوردند) آن را تثبيت كردند. اكنون بايد ديد كه سيستم تبعيت چه بود.

تبعيت قانوني بود كه «تابع» را از «برده» فقط در يك چيز متمايز مي ساخت؛ بدين ترتيب كه تابع، برخلاف برده حق داشت كه صاحب همسر و فرزند شود، ولي اين «امتياز»ي كه «تابع» از آن «بهره مند» مي شد، مانع از «حقّ» اربابش نبود كه او را در هر وقت كه مي خواست نتواند بفروشد و يا پسران و دخترانش را از وي جدا نسازد و آنها را بعنوان «هديه» يا فروش بين اربابان ديگر تقسيم نكند(6) . و اين در واقع امتياز عجيبي است كه گروهي از مردان را اختصاص دهند كه فرزنداني براي تبعيت مطلق و تقسيم يا فروش، بوجود آورند!

اما پدران روحاني (مسيحي) آنان يدطولا و مهارت خاصّي در تجويز اين سيستم تبعيت داشتند. آنان هر تابعي را كه به طور كامل و مطلق بر اربابش (هرچقدر هم پست و بدكار بود) خضوع نمي كرد، لعنت و نفرين مي فرستادند و با لحن مقدّس مابانه اي، دشنامها و نفرينهاي زياد نثار آن گروه از «بي دينان» مي كردند كه «تابع»ها را به عدم اطاعت كوركورانه از اربابان و يا به تمرد و قيام بر ضدّ اين ستم سياه، تحريك مي كردند. و اين يكي از كشيشان شهر «آنژيه» در فرانسه است كه معلومات فراوانش را در اختيار مردم قرار داده و بر آنها شرح مي دهد كه: چگونه خداوند با فضل و مرحمت وسيع خود سيستم تبعيت را بوجود آورد! و سپس اين سخن پوچ و بي ارزش را نشخوار مي كند كه:

«خداوند اراده كرده است كه در ميان بشر گروهي ارباب و گروهي تابع شوند تا اربابان خداوند را تقديس كنند و او را دوست بدارند و تابعان هم اربابان خود را بزرگ بشمارند، و به آنان مهر بورزند(7) !» و «لاشر» فرانسوي مي گويد: «در واقع همه اربابان در قرون وسطي، خواه از ميان پدران روحاني باشند يا از ديگران، همان طرز فكري را داشتند كه اين كشيش آن را بيان داشته است(8) ». و بردگاني كه در اين قرون تاريك و سياه آزاد شدند، همچنان در شرايط خاصّي بسر مي بردند و ساير افراد بشري در سطح و شرايط ديگري قرار داشتند. طبقه هاي ديگر مردم آنان را تحقير كرده و كوچك مي شمردند و دشمني و كينه آنان را در دل داشتند. و از نقطه نظر عملي، همچنان بر اراده اربابان و نجبا گردن نهاده و هميشه در خدمت آنان بودند و قوانين هم در هيچ چيزي، از آنان در قبال فرزندان طبقات بالا و ممتاز پشتيباني نمي كرد و بدين ترتيب، قرون وسطي هرگونه مفهوم آزادي و مساوات را زيرپا گذاشت، چنانكه هرگونه حّقِ سياسي و اجتماعي را براي طبقات ملّي ناديده گرفت.

اين قرون با بربريت و وحشيگريِ خاصّي نسبت به آزادي فكر و عقيده، بر قرون ديگر، برتري و امتياز يافت!. و اگر ما بخواهيم از رويدادهاي تاريخ و حوادث زندگي مردم بهره مند شويم، بايد نكته و حقيقتي را روشن سازيم و آن مربوط به فهم و درك چگونگي فشار تعصب در قرون وسطي خواه در اروپا يا در مشرق زمين است.

ما منكر نيستيم كه در كارها و اقدامات وحشتناكي كه گروههاي متعصب در شرق و غرب آن را انجام داده اند، علل و عواملي از تعصب ديني (به معني لغوي كلمه) تأثير داشته است و عامل عمده آن هم ناداني و جهالت كوركورانه اي بود كه ملّتهاي قرون وسطي در آن غوطه مي خوردند و مصالح و منافع خود را نمي شناختند و دشمنانِ واقعي خود را تشخيص نمي دادند و آنگاه رنج و عذاب اين ناداني را، در سايه كارگردانيهاي غرض آلود و تبهكارانه كساني مي بردند كه نمي بايد ببرند.

البته ما سخن كساني را كه مي گويند به طور كلّي اين اعمال سياه، فقط ناشي از اين تعصب بوده و بس و هيچگونه عامل و انگيزه ديگري در كار نبوده است، نمي پذيريم. بلكه ما معتقديم كه قسمت زيادي از اين علل و عوامل به يك سلسله هدفهاي سياسي محض مربوط مي شود، ولواينكه هواداران آنها، اين هدفها را در پشت پرده ضخيم «دفاع» از اين دين يا آن دين، پنهان كرده اند.

و البته نقشِ خود پدران روحاني (مسيحي) هم در اين موضوع بسيار مهم است و ما چاره اي نداريم جز اينكه آنان را به دو گروه تقسيم كنيم: گروهي كه دين را به مثابه سرچشمه بسياري از فضيلتهاي اخلاقي شناخته و به همين علّت هم به آن پناه برده اند و هرگز هم در فكر استثمار مردم از راه دين نبوده و با قلت و وجداني پاك و درست زندگي كرده اند و آنگاه كه يكي از آنان، پاكي دروني خود را بروز داده، يا با شمشير بقتل رسيده و يا با آتش سوزانيده شده است و البته اين گروه بسيار كم و نادر بوده اند. و گروه ديگري هم دين را بعنوان منبع سودهاي مادي و منافع اقتصادي و عاملي از عوامل قدرت و حكومت تشخيص داده و با طبقه حاكمه دست بدست هم داده و با همديگر تصميم گرفته بودند كه منافع زندگي را در ميان خود تقسيم كنند و ملّتها را در جهل و ناداني نگهدارند تا آنان را براي برده شدن و سواري دادن، آماده سازند و متأسفانه اين گروه اكثريت بزرگي را تشكيل مي داده اند.

و ما چون اكنون از مظاهر تعصب ديني در قرون وسطي و مطلع قرون جديد سخن مي گوييم، از رفقاي خودمان (پدران روحاني) مي خواهيم كه خشمناك نشوند، و آنها كه بزودي نظريه ما را در مسأله مورد بحث مشاهده خواهند كرد، اكثريتشان هرگز خشمناك نخواهند شد، زيرا آنان مختارانه راضي نخواهند شد به گروهي بپيوندند كه دين و ناداني همگاني را براي اجراي نيازمنديهاي خود در سود و فايده و بزرگي، بكار برند، و بلكه بالاتر از اين، آنان جانب آن گروه از پاكمردان ديني را خواهند گرفت كه ستم ديدند و در راه تشخيص و دركي كه از انسانيت محض و تمايل درست به لزوم رفع جور وظلم از ملّت داشتند، كشته شدند. و بزودي اين رفقـاي ما، همراه ما خواهند گفت: خليفه اي كه دستور داد به علي بن ابي طالب عليه السلام ناسزا گفته شود و مردم را غارت كرد، مسلمان نبود و پاپي كه به سوزاندن «ساوونارولا» فرمان داد و همچنين به غارت كردن مردم پرداخت، مسيحي نبود.

و بايد در اينجا سخن پرارزشِ دانشمند بزرگ «سلامه موسي» را ذكر كنيم؛ او مي گويد: «... همه اديان الهامي بدون استثا بخاطر انقلاب بر ضّد اخلاق جامعه بوجود آمدند، پس در واقع، اديان در ماهيت خود، انقلابهايي بودند. چه كه پيامبر به اندازه اي فساد و بدبختي و فشار و ظلم در جامعه مي يافت كه در جان او خشم و شهامت و مبارزه را بجوشش مي آورد كه اين اخلاق را در جامعه دگرگون ساخته و درستي و دوستي و نيكي و عدالت را جايگزين آن سازد(9) و از همينجا بود كه اجتماع فاسد بر پيامبران فشار مي آورد و حكومتها هم كه بوجود آورنده آن جامعه فاسد بودند، بر ضّدِ آنها برمي خاستند و آنان را طرد مي كردند و مبارزه پيامبران از همينجا آغاز مي شد. مبارزه اي كه از زندگي هر يك از پيامبران چكامه پرافتخار و بلندمرتبه و عالي اي بوجود آورده است. و اين مبارزه پس از مرگ پيامبر هم سالهاي متمادي ادامه مي يافت و كساني كه اداره مبارزه را بعهده مي گرفتند، طبعاً رهبري و رياست افراد با ايمان و پيروان را هم در دست داشتند و اگر پيروز مي شدند، به طور مستقيم يا غير مستقيم كار حكومت را نيز اداره مي كردند. و در اين هنگام دين استوار مي شد و نظر و توجه رهبران و رؤساي آن كه قبلاً متوجه ويران ساختن بنيادهاي كهنه و قديمي بود، متوجه نگهداري مبادي و اصول جديد مي شد و در واقع، دين با مردان جديد خود، محال بود كه بر ضدّ جمود، شورشي برپا كند و يا به تحول و تطور تمايلي بيابد.

بدين ترتيب طبقه جديدي از رجال ديني بوجود مي آيد كه از راه دين سود مي برند و زندگي مي كنند و به همين علت هم با هرگونه تحولي در جامعه مبارزه مي نمايند، زيرا تغيير و تحول تازه، نيازمند مردان جديد و انتقال قدرت و سود از طبقه قديم به طبقه جديد خواهد بود.

و از اينجاست كه پدران روحاني هميشه غير انقلابي بوده اند و از ميان آنان افراد انقلابي كمتر بوجود آمده و اگر كسي را پيدا كنيد يا از جرگه پدران روحاني طرد گشته و يا اعدام شده است و اين همان معني فشار ديني است كه خون هزاران نفر بخاطر آن در همه اديان الهامي ريخته شده است(10) »! گفتيم كه قرون وسطي با بربريت و وحشيت خاصّي در فشار برآزادي فكر و عقيده، چه در شرق و چه در غرب، برتري و امتياز يافته است و بسيار طبيعي است كه طبقات حاكمه تشكل يافته از رجال دولت و پدران روحاني، آزادي فكري را در ميان توده هايي كه هرگونه آزادي آنها پايمال شده است از بين برده و انديشه را از كار باز دارند، زيرا آزادي يك وحدت تجزيه ناپذير است و لازمه جنگ با آن، آن است كه هرگونه راهي را بر روي آن ببندند. و بر همين اساس بود كه «عدم نرمش و همزيستي» در اروپا با قاعده مطلقي گرديد كه در زمينه عقايد و افكار در قرون وسطي حكمفرما شد و زبان آهن و آتش تنهازباني بود كه زمامداران و رجال ديني مسيحي با همه كساني كه ولو به طور احتمال در مسائل عقيدتي با آنان مخالف بودند، بوسيله آن سخن مي گفتند و مسئله شكنجه دادن قربانيها و تبعيد بيگناهان و كشتار مردم و آتش زدن گروههايي از مردم در ميدانهاي عمومي، از مسائل عادي و مرسوم اين اعصار شد. مثلاً «شارلماني»(11) ، پادشاه فرانسه قانوني وضع كرد كه بموجب آن هر كس كه مسيحيت را نمي پذيرفت محكوم به اعدام مي شد و او هنگامي كه حمله سخت خود را بر ضدّ ساكسن ها و آلمانيها رهبري مي كرد، رسماً اعلام داشت كه: هدف نهايي وي نصراني ساختن آنان است! قرون وسطي، آزادي انديشه را جرمي مي دانست كه قوانين به شدّت تمام براي صاحب آن خواستار كيفر بود. و دادگاههاي تفتيش عقايد (انكيزسيون) هم زشت ترين و شرم آورترين سازمانهاي رسمي بودند كه اين قانون آنها را بوجود آورده بود. اين دادگاهها را پدران روحاني شكل داده و اداره امور آنها را به عهده داشتند و خود را سرپرست دفاع از معتقدات ديني، آن هم به ننگين ترين و بدترين روشها، قرار داده بودند(12) . هر كس جرأت مي يافت كه در مسائل و عقايد ديني به بحث بپردازد، پس از شكنجه هاي طولاني، گردنش زده مي شد! و درباره هر كس هم كه گزارشي (ولو به غلط و از روي اشتباه) به رجال دادگاه مي رسيد، اينچنين رفتار مي شد. و چه بسيار جويهاي خون در سراسر قاره اروپا به دستور پادشاه و پدران روحاني به راه افتاد كه به اصطلاح در راه «دفاع» از دين عيسي مسيح بود، عيسايي كه مي گفت: «دشمنانتان را هم مانند خودتان دوست بداريد». و چه بسيار آتشهايي كه در ميدانهاي عمومي افروخته شد كه خوراك آنها آن افراد بشري بودند كه گناهشان داشتن عقيده و رأي بود و يا گزارشي بر ضّدِ آنها رسيده بود و يا حاضر به عبوديت، به هر نحوي كه باشد نبودند.

و در خلال مجالس ومحافلي كه مردم در آنها حضور مي يافتند و از زيارت و وجود پادشاهان و رجال درباري و اشراف و داوران دادگاههاي انكيزيسيون و نظاير آنان از خونخواران «بهره مند» مي شدند!، چه بسيار آتشهايي افروخته مي شد كه در ميان آن افراد بدبختي، از زن و مرد، سوزانيده مي شدند!.

در واقع، هيچ روزي در اروپا نگذشت، مگر آنكه در بعضي از نقاط آن، اين آتشهاي همگاني برپا مي شد و مردم بيچاره اي دست و دهن بسته به سوي آنها كشانيده مي شدند. آري، دست و دهان آنان را مي بستند تا مبادا كوچكترين خطايي از آنان صادر شود كه نسبت به ساحت رجال ديني و تماشاگران، ناراحت كننده باشد. ولي اين افراد بيچاره و بدبخت از كجا مي توانستند سخن بگويند، در صورتيكه تمام رمق و نيروهاي آنان با افزارهاي شكنجه و يا زنداني شدن در دهليزهاي تنگ و تاريك و خفقان آور در زيرزمين، گرفته شده بود.

زندانهاي: اسپانيا، ايتاليا، پرتغال، سوئيس، فرانسه، آلمان، اتريش، و بريتانيا بر صدها هزار از اين انسانهاي بيچاره اي كه سرنوشت آنان را در برابر گروه خونخواران (رجال انكيزيسيون) قرار داده بود، تنگ شده بود. و چون تعداد زندانها نسبت به رقم قربانيهايي كه به طور روزافزون، افزايش مي يافت كم بود، يكي از بزرگانِ رجالِ ديني به فكر چاره افتاد و مي انديشيد كه زودتر دهليزها و دخمه هاي ديگر كنده شود و بودجه جديدي تهيه شود تا كفاف شكنجه دادن و سوزانيدن بدبختهايي را بدهد كه تعدادشان روزافزون بود، ولي فكر او به جايي نرسيد و اين «مسئله بغرنج» همچنان ذهن او را به خود مشغول داشته بود تا آنكه به نظرش آمد اگر « گروه مؤمنان» از اميران و ثروتمندان و نجبا، به ساختن زندانهاي نوين كمك كنند تا با دهليز و نقبهاي وحشتناك و افزارهاي دوزخيش، در اختيار انكيزيسيون قرار گيرد، به آنان وعده «بخشش گناه» بي حدِّوحساب بدهد. معني اين كار، به طور ساده اين بود كه: دزدان و غارتگران و تبهكاران و خون آشامان و مردمان خودخواه و بي اخلاق كه به كمترين بهره از وجدان انساني نيازمند بودند، چاره اي جز اين ندارند كه با اموالي كه از مردم به يغما برده اند در تأسيس و بناي زندانهاي تازه براي فرزندان توده و صاحبان اخلاق نيكوي بشري و انديشه آزاد، اقدام و مساعدت كنند و آنها را به رجال ديني تسليم كنند تا «بخشايشها» به سوي آنان سرازير شود(13) ! و بدينوسيله آنان امكان مي يافتند كه در روي زمين به بدكاري بپردازند و مال مردم را بگيرند و ستم كنند و مردم را بكشند و در قبال همه اين كارها، در زمين و آسمان مسئول نباشند، ولي بشرط آنكه به رجال ديني (مسيحي) در ستم بر بيچارگان و شكنجه دادن و سوزانيدن آنان، كمك و ياري كنند!

مدّتي پيش از ايجاد دادگاههاي تفتيش عقايد (انگيزيسيون) در فرانسه قتلگاه وحشتناكي براي همه «آلبي»ها بوجود آوردند(14) ؛ آلبيها گروهي از فرانسويان بودند كه در قسمت جنوبي سرزمينشان بسر مي بردند آنان از بين مذاهب گوناگون مسيحيت، مذهبي را براي خود انتخاب كرده بودند؛ ولي «پاپ اينوسان سوم» حمله ستمكارانه اي بر ضدّ آنان كرد و اجازه داد كه طوفاني از آتش بر سر آنان ريخته شود و در نتيجه، زنان و كودكان و پيرمردان را هم سربريدند و شهرها و روستاها و كشتزارها را ويران ساختند و مهاجمين، سرزمين آلبيها را وقتي ترك كردند كه از آن جز مشتي ويرانه و خاكستر بجا نمانده بود كه آن هم دستخوش بادها قرار داشت! كسي كه از اين قتلگاه پيروزمندانه بيرون آمد و با «قهرماني» خاص بر ديگران برتري يافت يك پدر روحاني به نام «دومينيكوس» قدس بود. مردم مناطق ديگر و مجاور فرانسه، هنگامي كه از سرزمين آلبيها عبور مي كردند لحظه اي مي ايستادند و فكر مي كردند و مي گفتند: خداوند، آلبيها را ببخشد. قبلاً اين سرزمين را پرساخته بودند! و اكنون به گوشه اي از آنچه كه دانش ما درباره محكمه هاي تفتيش عقايد به آن مي رسد توجه كنيد (محكمه هايي كه به آنها اشاره كرديم و گفتيم كه رجال ديني و زمامداران اروپا در ايجاد آنهابراي تجاوز به انسان، همكاري و تعاون بخرج دادند) و هدف نهايي ما از اين امر آن است كه پرتو آشكارتري بر آن رويدادهاي ترسناك و فجايع دردناك بيفكنيم كه ملّتهاي اروپايي در راه خود به سوي اعلان حقوق بشر، از آنها عبور كرده اند و سپس براي خودمان در شرق، درسي اتخاذ كنيم و در راه حق به هر اندازه كه سخت و دشوار و فصول آن طولاني و گوناگون باشد، ثابت قدم بمانيم، چنانكه آن گروه قهرمانان جاوداني ثابت قدم ماندند كه جانشان را در راه آزادي و شرافت و عزت انسان، در هر زمان و مكاني به آتش تسليم كردند، تا امروز سزاوار آن شدند كه ما براي بزرگداشت خاطره آنان سرخود را بعلامت احترام فرود آوريم و درودهاي انسانيت را كه امروز از ثمره كوششهاي آنان بهره مند است بر آنها بفرستيم. پيش از آنكه دادگاههاي تفتيش عقايد (انكيزيسيون) جنبه رسمي پيدا كند، سرآغاز آن در سال 1022 ميلادي بود، يعني در سالي كه مردم ديدند «روبر» پادشاه فرانسه (معروف به روبر پرهيزگار!) پانزده نفر از «زنديقان» و «گمراهان» فرانسه را در شهر «اورليان(15) » سوزانيد. و در سال 1183 يك قرارداد رسمي بين امپراطور «فريدريك اول» و پاپ «لوسيوس سوم» به امضاء رسيد كه بموجب آن اين محكمه هاي شرم آور و ننگين بوجود آمد و از اين تاريخ سياه، اقدامات و اعمال خود را شروع كرد و همچنان تا اواخر عصر جديد به كارهاي خود ادامه داد. اين دادگاهها در اسپانيا در سال 1808 م. بوسيله «ناپلئون بناپارت» منحل شد، ولي در سال 1814 باز رسميت يافت، و سپس در 1834 به طور نهايي بساط آن برچيده شد. و بدين ترتيب ظلمت دادگاههاي تفتيش عقايد، اروپا را هفت قرن متوالي در خود فرو برد. هيچ كشور اروپايي از جنايات اين دادگاهها در امان نماند، ولي سرزميني كه بيشتر از همه جا از آن «بهره مند» شد، اسپانيا بود.اسپانيا بالخصوص در قرن پانزدهم در دوران پست ترين افرادي كه تاريخ اسپانيا در قرون وسطي به خود ديده است، (يعني: امپراطور «فرديناند» و همسرش «ايزابلا(16) » و تبهكاري به نام «توركيماد» كه اسپانيا را مالامال از وحشت و ترس كرد و نام او همراه با عنوان «قاضي تفتيش عقايد» بود) بيشترين سهم را برده است! من كسي را كه در پستي و تبهكاري به پايه اين سه نفر برسد، جز «هانري پنجم» پادشاه اسپانيا و امپراطور آلمان و پسرش «فيليپ دوم» درتاريخ اروپا و «بسربن أرطاة»(17) و «زيادبن ابيه(18) » و «عبيدالله بن زياد(19) »و «حجاج بن يوسف(20) » و «مسلم بن عقبه(21) » وخونخواران «مماليك» و تركها در تاريخ شرق، شخص ديگري را سراغ ندارم.

من از ميان آن سه نفر «توركيماد» را بيشتر معرفي مي كنم. او يك راهب دو مينكيني بود كه ملكه «ايزابلا» در مقابل او به گناهان خود اعتراف مي كرد. ايزابلا پس از آنكه به ازدواج «فرديناند» درآمد، توركيمياد به او گفت: مي خواهم كه پيماني با من ببندي و قولي به من بدهي. ايزابلا پرسيد: در مورد چه موضوعي؟

گفت: زنديقان و گمراهان را سركوب كني و بي ديني را ريشه كن سازي... و او به عهد خود وفا كرد و توركيماد در جنايات خود غوطه ور شد و بدبختي و ويراني و مرگ سياه را در سراسر آن سرزمين گسترش داد و آسمان آن را با دود انبوه آتشهايي كه در دوران رياست و سرپرستي وي بر دادگاههاي تفتيش عقايد در اسپانيا، يك روز هم خاموش نشد، سياه نمود و پوشانيد.

داوران دادگاههاي تفتيش عقايد ( انگيزيسيون) هر كسي را كه در برابر آنان قرار مي گرفت «كافر» مي دانستند و مردم چاره اي جز اين نداشتند كه بر ضدّ وي گواهي دهند و همچنين زن وفرزند نيز مي بايد عليه شوهر يا پدر خود شهادت دهند وگرنه شكنجه مي ديدند! آنان متهم را در زندانهاي گوناگوني قرار مي دادند كه به علّت رطوبت و تاريكي و باريكي دهليزها و نقبها و نشيبهاي آن در اعماق زمين و همچنين فساد و تباهي آنچه كه در آنها بود و سختگيري و تندي نگهبانان آن و انواع توهينها و آزارها و شكنجه هايي كه نصيب «مهمانانشان» مي شد، حتي حيوان هم نمي توانست يك ساعت در آنجا بماند(22) . داوران دادگاهها، هنگامي كه از متهم بازجويي مي كردند، او را از اتاقهايي كه ديوارهاي بلند آن بين نور آفتاب و متهم فاصله مي انداخت عبور داده و به دخمه تاريكي هدايت مي كردند. و در اين اتاق، دهها نوع از ابزار و آلات شكنجه در اطراف متهم بچشم مي خورد.

اين دادگاهها تابع هيچ قانون و قاعده اي جز اراده و ميل داورانش نبودند و غيرممكن بود كه كسي بتواند از سلطه آن رهايي يابد و البته در آن زمان چيزي آسانتر از اين نبود كه يكي از افراد مردم متهم شود و در چنگ بازپرسان و مأموران انگيزيسيون قرار گيرد براي اينكه فقط كافي بود كه يك دشمن و بدخواه شما، براي رهايي از دست شما، افكار و توجه آنان را به سوي شما جلب كند كه بلافاصله در چنگ آنان قرار بگيريد!

در اسپانيا هيچ متهمي در چنگ «توركيماد» قرار نگرفت مگر آنكه زنداني شد و شكنجه ديد و سپس اموال او مصادره گرديد و خودش بدست آتش سپرده شد. «فرديناند» و «ايزابلا» به داوران انگيزيسيون دستور مي دادند كه در مورد هيچ «كافري» اغماض نكنند و او را بسوزانند و املاك و داراييش را به نفع آنان و روم مصادره كنند. ولي «توركيماد» نيازي به سفارش و توصيه نداشت، او از كساني بود كه هر كجا گام مي نهاد، ديگر سبزه اي در آنجا نمي روييد!

«كارلتون كوفن» مي گويد: هنگامي كه استخوانهاي مردم مي شكست و خورد مي شد و آنان از درد ورنج به خود مي پيچيدند، توركيماد از صداي آنها خوشحال و مسرور مي شد. اگر در آن وقت كسي مي خواست از همسايه خود انقام بگيرد، كافي بود كه به آهستگي در گوش اين گروه بگويد كه فلاني «كافر» است، بلافاصله و بسرعت «كافر» را به زندان مي فرستادند و شكنجه مي دادند و سپس حكم مي كردند كه او را بسوزانند و در آن هنگام كه آتش به كار خود مشغول مي شد، داوران انگيزيسيون بر دارايي آن دست مي يافتند و سهمي از آن را براي خود بر مي داشتند و بقيه را به روم(23) مي فرستادند ولي اگر يكي از افراد مرتكب قتل مي شد و مقداري پول يا مال به روم مي پرداخت، او از هرگونه كيفري آزاد بود(24) ! يكي از مردم اسپانيا به نام «بيشو» بسيار ثروتمند بود، «توركيماد»او را متهم به بي ديني كرد و او را به دادگاه كشاند و سپس به آتش انداخت و بر ثروت كلان و همه دارايي و مايملك وي تسلط يافت، ولي به همسر و فرزندان او چيزي نرسيد و آنان در خيابانها به گدايي پرداختند. آنگاه ملكه به «مهرباني» و عطوفت بر اين خانواده تظاهر كرد و به ميزان يك در هزار از دارايي غارت شده پدر شهيد را به آنان احسان! كرد و بقيه ثروت آن مرد را كه «توركيماد» بر آن دست يافته بود، بر دارايي بي حساب خود افزود.

در اين ميان، روم متوجه مي شود كه ملكه اسپانيا بيش از آنكه « حق» وي بوده، از ثروت اين مرد و املاك وي بهره مند شده است، و براي تحقيق و بررسي موضوع و ارزيابي سهم روم از اين ثروت، نماينده مخصوص را به اسپانيا مي فرستند ولي ملكه كاملاً به راه سازش با نماينده مخصوص آشنا بود... مقدار زيادي از ثروت غارت شده را به نماينده مخصوص مي بخشد، و او در گزارشي كه به روم مي فرستد، مي نويسد كه: بودجه دادگاههاي تفتيش عقايد از اين راه تأمين مي شود(25) . پادشاه و ملكه اسپانيا به همراهي توركيماد مقدّس!، هزاران نفر را به آتش انداختند و خاكستر كردند و ثروت و دارايي و املاك آنان را تصرف نمودند و چون در «تاراجونا»، اسقف پاكي بر ضدِّ اين تبهكاريها قيام كرد، توركيماد مقدّس او را هم بلافاصله در آتش سوزانيد.

مسئله آزادي وجدان، آزادي انديشه و آزادي گفتار و كردار در اسپانيا كيفر سختي داشت و سرانجام آن مرگ در آتش بود.

از چيزهايي كه در آن روزها در اسپانيا مرسوم بود، اين بود كه اگر كسي در معرض اتهام قرار مي گرفت، بايد مقداري از دارايي خود را به كساني مي داد كه او را متهم ساخته اند و يا از او بازپرسي خواهند كرد، زيرا آنان وقت خود را در راه اثبات اتهام او تلف كرده اند! و اگر كسي محكوم به مرگ مي گرديد، رسوايي و ننگ، دو بهره ابدي براي فرزندان وي مي شد. ولي چون دادگاه تفتيش عقايد پدران روحاني، با مهر و عاطفه است، اين فرزندان را بعنوان برده و بنده مي فروخت!

اين مهر و بخشش انگيزيسيون، چه همانندي با مهر و عاطفه «معاوية بن ابوسفيان» در آن هنگام دارد كه به تبهكار پست «بسربن أرطاة» افتخار مي دهد كه پيروان و شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام را در جزيرة العرب بقتل برساند. و يا دو فرزند خردسال و بي گناه «عبيدالله بن عباس» را مي كشد و سپس «ابن عباس» را دعوت مي كند كه با وي هم غذا شود و به او اظهار تفقد مي نمايد و از كشته شدن كودكانش ابراز تأسف مي كند! و اين مهر و عطوفت، چه همانندي با مهر و عاطفه «هارون الرشيد»در آن هنگام دارد كه حال و وضع «برمكي»ها را بياد مي آورد.

او پس از آنكه همه آنان را، اعم از كوچك و بزرگ، نابود ساخت و املاك و دارايي آنان را مصادره كرد و به خزانه «قصر خلافت» افزود، از بلايي كه بدست خود او بر سر آنها آمده بود گريست؛ و ظاهراً اين رنگ و شكل جالب از مهر و عاطفه، مخصوص كساني است كه خود را «خليفه خدا» يا «سايه خدا» در روي زمين قلمداد كرده اند!

اگر در اسپانيا مردي به دادگاه كشانيده مي شد و پس از صدور حكم، اموال او مصادره مي گرديد و سپس ثابت مي شد كه او بي گناه بوده است (و البته خيلي كم بود كه بي گناهي كسي ثابت شود)(26) انگيزيسيون، چيزي از ثروت مصادره شده را به او پس نمي داد، و علّت آن يك امر به اصطلاح «الهي و خدايي»بود(27) و آن اينكه اگر انسان پس از ثبوت بي گناهي، فقير و بينوا بسر برد، به عالم فرشتگان و ملكوت آسمانها نزديكتر خواهد بود، چون فقر و بينوايي موجب مي شود كه او فردي فروتن و متواضع شود!

ولي آن گروه از مردم كه به اعدام محكوم مي شدند، بايد كه در آتش بسوزند و اين مراسم «انسان سوزي» را پادشاه و ملكه و اشراف و نجبا و كاردينالها و اسقفها و كشيشهـا و تـوده انبوهـي از مردم تماشـا مي كردنـد چنانكه قبلاً نيز اشاره شد و اين عاليجنابان همراه كاروان بزرگي كه «گمراهان و بي دينان» را مي برد، به سوي ميدان آتش مي رفتند.

اطراف بي دينان! را هم گروههايي از كشيشان و قسيساني مي گرفتند كه لباسهاي بلند مي پوشيدند و تاجها و مدالها و شمعدانهاي خود را حمل مي كردند و بر گمراهان و زنديقان، پيراهنهايي مي پوشانيدند كه بر آنها عكس شياطين و اهريمنان به اسم و دم وشاخ نقاشي شده بود! و بر دهان آنان يك قطعه آهن درشتي مي گذاشتند تا نتوانند در مقابل ملّت سخني بر زبان آورند. و از پشت سر آنان، زمامداران، قضات، نجبا، اشراف، قسيسها و كاردينالها و پادشاه و ملكه اسپانيا راه مي رفتند. و هنگامي كه

پى‏نوشتها:‌


1. قرآن مجيد در موارد بسياري دنياپرستي و برتري طلبي نژادي يهود و كاهنان يهودي را تقبيح كرده و مثلاً در سوره «جمعه» مي فرمايد: «قل ياايهاالذين هادوا ان زعمتم انكم اولياءللّه من دون الناس فتمنواالموت ان كنتم صادقين. ولايتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم واللّه عليم بالظّالمين»: بگو اي كساني كه «يهودي» هستيد اگر گمان كرده ايد كه فقط شما (نه مردم ديگر) بندگان ويژه خداوند هستيد، اگر راستگو هستيد، پس مرگ را آرزو كنيد!.ولي آنان در سايه كارهايي كه قبلاً انجام داده اند، هرگز چنين آرزويي نخواهند كرد و خداوند، در سايه كارهايي كه قبلاً انجام داده اند، هرگز چنين آرزويي نخواهند كرد و خداوند، ستمكاران را بخوبي مي شناسد.

آيات قرآني ماهيتِ ضدّ انساني يهوديان را بخوبي نشان داده و آنان را دشمن ترين مردم نسبت به افراد يا ايمان معرفي مي كند. و مي فرمايد: ولتجدن اشدّ النّاس عداوة للّذين آمنوااليهود»: يهوديان را سخت ترين و شديدترين مردم، از نظر عداوت و دشمني، نسبت به مردم با ايمان خواهي يافت. و در سوره توبه پدران روحاني يهود و نصاري را «مالِ مردم خور» معرفي مي كند و مي فرمايد: «انّ كثيرا من الاْحبار والرَّهبان ليأكلون اموال النّاس باالباطل ويصدُّون عن سبيل اللّه والَّذين يكنزون الَّذهب والفضة ولاينفقونها في سبيل اللّه فبشِّرهم بعذاب اليم»: بسياري از احبار و راهبان مالهاي مردم را به ناحق مي خورند و از راه خدا باز مي دارند و كساني كه طلا و نقره را گنج مي كنند و آن را در راه خدا خرج نمي كنند، به عذابي اليم و دردناك نويدشان بده!».

2. بديهي است كه مقصود مؤلف آن تقسيم بندي اي است كه پدران روحاني به نام «خدا» آن را دراروپا بوجود آورده بودند وگرنه خداوند از امتيازات طبقاتي ظالمانه بيزار است و اينگونه پدران روحاني را چنانكه در پاورقي قبلي ديديم، تقبيح مي كند...

3. پدران روحاني مسيحي به غلط اعمال و كارهاي ضدّبشري خود را منسوب به خداوند و ناشي از حكم آسمان مي ناميدند و بديهي است كه خداوند هرگز به آنـان اجـازه نداده بود كـه مـال مـردم را بخـورند و روشنفكـران را در آتـش بسـوزانند...

4. بـراي مزيـد تـوضيح به كتابهـاي: تاريخ قـرون وسطـي از «آلبـرمالـه» تـرجمه عبـدالحسين هـژير و تاريـخ قـرون جـديد، تـرجمه سيدفخـرالدين شادمان و تاريخ قـرون وسطي ترجمـه انصـاري و مؤمنـي و تاريخ تحـولات اجتماعي، مرتضي راونـدي مراجعه شود.

5. مثلاً در «كتاب مقدس» مسيحيان رساله اول پطرس، باب اول، آيه 20 ــ 13 چنين آمده است: «لهذا هر منصب بشري را بخاطر خداوند اطاعت كنيد، خواه پادشاه را كه فوق همه است و خواه حكام را كه رسولان وي هستند. زيرا كه همين است اراده خدا... پادشاه را احترام كنيد. اي نوكران! مطيع آقايان خود باشيد با كمال ترس، و نه فقط صالحان و مهربانان را بلكه كج خلقانرا نيز. زيرا اين ثواب است كـه كسي در وقتي كـه ناحـق زحمت مي كشـد دردهـا را متحمـل شـود...» كتـاب عهـد جـديد، چاپ لنـدن، ترجمـه فـارسي، صفحه 376. و بديهي است اگر آيه انجيلشان! چنين باشد، اوامر و دستورهاي پدران روحاني شديدتر و غليظترخواهد بود!

6. براي يافتن وضع تقسيم اولاد كشاورزان و برزگران بين اربابان، به تاريخهاي قرون وسطي مراجعه كنيد. ما براي احتراز از تفصيل، به شرح آن نمي پردازيم.

7. تاريخ اعلان حقوق الانسان، ص 49. توجه داريد كه اين گفتار پوچ، از يك كشيش مسيحي صادر شد است ولي از نظر اسلام همه مردم بندگان خدا هستند و هيچگونه برتري، جز با تقوي و پرهيزگاري در بين مردم نيست و همه با هم بايد خداوند يگانه و بي شريك را پرستش و تقديس كنند...

8. همان مدرك، ص 29.

9. بـدون شـك پيامبـران براي مبـارزه با فسـاد جامعـه قيام كـرده اند، ولي قيـام و انقلاب آنان، ناشـي از دستورهـاي آسمـاني بوده نه از خشـم دروني! عقيـده ما درباره پيـامبران آسمـاني آن است كـه آنان مأمـور خـدايي بـراي اصلاح جـوامـع بشـري بوده اند. ما «نبـوت» را موضـوعي كـه فقط انگيـزه دروني دارد، نمي شنـاسيم و اگر گفتـارهـاي سلامه موسي چنين ابهـامي داشتـه باشد، به هيـچ وجـه صحيـح نيست...

10. بايد توضيح داد كه اصولاً در اسلام به نام پدران روحاني و واسطه پرستش و رابط بين خدا و خلق به آن مفهومي كه در مسيحيت هست، وجود ندارد و هر مسلماني بدون هيچگونه واسطه اي مي تواند خداوند راعبادت كند و با وي راز ونياز نمايد. و علاوه بر اين، اسلام با بازگذاردن باب اجتهاد در مسائل جديد و اوضاع روز، راه هرگونه تحول و تطور اجتماعي را براي هميشه هموار ساخته است و اين گفتار كه رجال ديني مخالف تحول و تطور هستند، در اسلام واقعي به هيچ وجه مصداقي نخواهد يافت. و رجال ديني ـ به اصطلاح نويسنده ـ در اسلام هيچوقت مصالح اسلام و جامعه را فداي هواي نفس و منافع شخصي خود نكرده اند و هميشه بر ضّدِ جامعه فاسد و طبقه حاكمه ظالم، طبق دستور صريح اسلام، مبارزه كرده اند و بنابراين، در اسلام «محال» نيست كه رجال ديني بر ضّدِ جمود و عقب ماندگي شورشي بپا كنند؛ چنانكه نمونه هاي فراوان آن را در سرتاسر تاريخ اسلام، از بدو پيدايش تا عصر حاضر مي توانيم ببينيم، و بنابراين، گفتار آقاي سلامه موسي، كلّيت ندارد و اگر هم داشته باشد مربوط به رجال پاكدامن ديني نمي شود و طبعاً متوجه افرادي نظير «شريح قاضي» خواهد بود كه بخاطر منافع پست مادي خود با خليفه هاي غير قانوني همكاري كرده اند و متأسفانه اين قبيل افراد در طول تاريخ اسلام هم، بچشم مي خورند!. در مورد فشار ديني و چگونگي آن در مسيحيت و اسلام، به كتابهاي: التعصب والتسامح بين المسيحية والاسلام، تأليف محمد غزالي و قصة الاضطهاد الديني في المسيحية و الاسلام تأليف دكتر توفيق طويل، چاپ قاهره، مراجعه شود تا حقيقت موضوع بخوبي بر شما روشن شود. در يك پاورقي توضيح دادن اين مسئله امكانپذير نيست.

11. شارلماني معروف به شارل كبير در طول سلطنت چهل وپنجساله خود متجاوز از 55 بار اردوكشي كرد و جنگهاي وي بيشتر جنبه مذهبي و سياسي داشت، او با لمباردها و ساكسونهاو اعراب مسلمان جنگيد و قصد داشت «مسيحيت» را جهانگير سازد و كفار را از بين ببرد!. جنگهاي او همه جا وحشيانه بود و مثلاً در يك روز در وردن ( Verden )، سر 4500 نفر اسير را بريد. او در سال 785 فرماني صادر كرد كه در آن چنين آمده است: «...هر كس به قصد استخفاف دين نصاري روزه بزرگ را احترام نكند، كشته خواهد شد. هر كس از مردم ساكس كه غسل تعميد نكرده و از آن رويگردان باشد و بخواهد مشرك بماند كشته خواهد شد، هر كس در ايفاي فدويت خود نسبت به پادشا قصور كند مجازاتش اعدام است...» فجايع شارلماني و همكاري پاپ و اسقفها با وي و مقدار املاك و دارايي او و چگونگي جنگ وي با ايتاليا، اسپانيا، آلمان و اعراب مسلمان و غيره را در تاريخهاي قرون وسطي بخوانيد. مترجم

12. انكيزيسيون Inquisition كه به معني تفحص و جستجو و بازجويي دقيق و رسيدگي قضايي است به دادگاههايي گفته مي شود كه از قرن 12 ميلادي در اروپا بوسيله پدران روحاني مسيحي تأسيس شد و به دست راهبان و رجال ديني اداره مي شد.

انكيزيسيون در سراسر اروپا گسترش يافته بود و كليسا، مخالفين معتقدات نوعاً خرافي خود را به اين دادگاهها مي كشانيد و پس از شكنجه هاي وحشيانه و ضدّبشري، آنها را به بدترين وضع اعدام مي كرد و يا بدست آتش مي سپرد. در قرون وسطي صدها هزار نفر از مردم اروپا، گرفتار «انكيزيسيون» پدران روحاني شدند و اين لكه ننگ براي ابد در تاريخ سياه اعمال مبشران مسيحي باقي خواهد ماند...

در اين كتاب شمه اي از جنايات اين دادگاهها و در واقع فجايع شرم آور كشيشان و پاپها را خواهيد خواند. مترجم

13. در مورد ديگر، پاپ لئون دهم چون براي تمام كردن كليساي «سن پير» پول كافي نداشت بر آن شد كه بوسيله «عفو گناهان» وجهي بدست آورد. «مقصود از بخشش گناه آن است كه مؤمنان مي توانستند صدقه اي بدهند و آن را كفاره گناهان خود بشمارند».

14. تفصيل اين داستان را در تاريخ قرون وسطي، از البرماله، ج 2، ص 317 به بعد بخوانيد.

15. اورليان، Orleans از شهرهاي معروف فرانسه است كه در سال 1429، انگلستان آنجا را محاصره كرد و «ژاندارك» معروف، انگليسيها را از آنجا راند.

16. Isabella .

17. بسربن ارطاة را معاويه مأمور ساخت كه به چپاول بپردازد و او به همراهي پنج نفر از سربازان معاويه، مكه و يمن را تاراج كرد و كشتار وحشيانه اي به راه انداخت و كودكان را هم از مرگ معاف نكرد. ( كامل ابن اثر ، ج 3، ص 153 و تاريخ يعقوبي ، ج 2، ص 173 و النصائح الكافية لمن يتولي معاويه ، ص 54 و مروج الذهب مسعودي ، ج 3، ص 66). او بعدها از طرف معاويه، فرماندار بصره شد و به آزار و شكنجه و قتل شيعيان پرداخت. (العقدالفريد، ج 1، ص 119 و 120 و مطالب السئول شافعي ، ص 33).

18. زياد كه از عمال بني اميه بود، شمشير را كشيد و با كوچكترين سوءظن مردم را بقتل رسانيد ( كامل ، ج 3، ص 179 و 183 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 4، ص 66 ـ 76 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 209). وي كشتارهاي وحشيانه اي به راه انداخت و حتّي در يك شب 700 نفر را در بصره بقتل رسانيد ( ابن ابي الحديد ، ج 4، ص 76).

19. ابن زياد در سال 54 از جانب معاويه حاكم خراسان شد و سپس به فرمانداري بصره منصوب گرديد و در زمان يزيد هم به حكومت بصره و كوفه رسيد... او چون شيعيان را مي شناخت، آنان را يكي پس از ديگري بقتل مي رساند و دست وپايشان را قطع مي كرد. (ابن ابي الحديد، ج 3، ص 5).

20. حجاج در سال 75 از طرف عبدالملك بن مروان حاكم عراق شد... وي به اندازه اي از صحابه و بزرگان را كشت كه بشمار نمي آيد. (تاريخ الخلفا، ص147) و تعداد مقتولين بوسيله وي در حال جنگ به 000/120 نفر بالغ شد (التنبيه والاشراف مسعودي، ص 274) و هنگامي كه مرد در زندانهايش 000/50 نفر مرد و 000/30 نفر زن زنداني بود، در اين زندانها آب را با خاكستر نان كرده و به زندانيان مي دانند (براي تفصيل مطلب به مروج الذهب مسعودي، ج 3 از صحفه 131 تا 150 مراجعه شود).

21. مسلم هم از قماش جنايتكاران سابق الذكر بود.

22. «وان لون» دانشمند معروف مسيحي هلندي مي نويسد: «وضع محكومين طوري بود كه مرگ در آتش را بر تحمل رنج و شكنجه هاي تدريجي در زندانهاي تاريك يا محبسهاي كوهستاني ترجيح مي دادند. و بدين جهت بسياري از زندانيان به انواع جنايتهايي كه هيچگاه مرتكب نشده بودند، اعتراف مي كردند تا كافر و زنديق شناخته شوند و از عذاب و شكنجه و رنج و بدبختي نجات يابند» به رساله انگيزيسيون يا تفتيش عقايد، ترجمه آقاي سيدغلامرضا سعيدي، چاپ قم، صفحه 28 رجوع شود.

23. روم، مركز روحانيت مسيحي است.

24. به كتاب كارلتون كوفن، ص 30 رجوع شود.

25. همان مدرك، ص 30.

26. بـه قـول يكي از روحانيون مسيحي كه با انگيزيسيون مخالف بود: «اگر پطرس و پولس رسول هم به اين ديوان احضار مي شدند، مشكل مي توانستند برائت حاصل كنند».

27. قبلاً نيز اشاره شد كه كشيشان و پاپها براي نيكو جلوه دادن اعمال خود، آنها را «امرالهي» و «حقّ الهي» قلمداد مي كردند تا از ناداني مردم سوء استفاده كنند.