امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۱)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۱۴ -


اگر جنگ، مسير مرگ و نابودي است، پس تنها صلح و آشتي مايه نجات و آسودگي خواهد بود و گذشته از آن، هدفي است كه بدان وسيله دسترسي به ساير ايده ها و آرزوها را ميسر مي سازد، و افراد بشر مي توانند از امكانات و استعدادهاي خود استفاده كنند، و همگي با هم مساعي خود را به كار اندازند، تا به تدريج به تنها هدف و ايده مشترك خود دست يابند و فرزند ابو طالب كه روشش در هر امري چون شاخه هاي برومند يك اصل و ريشه است، به خوبي دريافته كه صلح و آشتي، ديوار بزرگ و عظيمي است كه پيرامون انسان و زندگاني او كشيده شده و آن دو را از هر گزندي مصون و محفوظ مي دارد. فرزند ابو طالب، مردم را مخاطب ساخته و مي گويد: «خداوند شما را بيهوده و عبث نيافريده است.»

پس به نظر او، خداوند مردم را براي چه آفريد؟ او خود به اين سؤال پاسخ داده، مي گويد: «خداوند شما را پناهگاه و حفاظي در زمينش، و امن و آرامشي بين مخلوقاتش بيافريد،... با انس و الفت به گرد يكديگرتان جمع كرد، نعمتش بالهاي كرامت و شرف خود را بر سر شما بگسترد، و نهرهاي بخشش خود را بر شما روان ساخت!»

در مذهب علي عليه السلام ، انس و الفت مايه نعمت هستي مردم است. اكنون به گوشه اي از شعله و گرمي عشق و ترحم بزرگي كه در قلب فرزند ابو طالب زبانه مي كشد و در آن هنگام كه سخن از انس و الفت مي گويد بر زبانش جاري مي گردد، توجه كنيد. او مي گويد: «... و خداوند پيوند انس و الفت را بين آنها محكم ساخت كه در سايه آن آمد و شد مي كنند، و در پناه آن در نعمتي به سر مي برند كه هيچ كس قدر و قيمت آن را نمي داند، زيرا بالاتر از هر امري و پر ارزش تر از هر قيمتي است!»

و اگر صلح و آشتي بين مردم چنين نعمت و عطيه اي را به دنبال دارد، پس چرا مردم به دشمني يكديگر بر مي خيزند و از هم مي گريزند؟ به اين آه سوزناك كه از دل علي عليه السلام بر مي خيزد، گوش كنيد: «اي انسان! چه چيز تو را به خودكشي دلخوش ساخته است؟! آيا اين سر گراني و خواب تو را بيداري نيست؟!»

گفتارها و كردارهاي علي عليه السلام در سراسر زندگي اش، در اظهار تنفر و انزجار از دشمني و جنگ و كشتار، و تحسين و تشويق به صلح و آشتي و انس و الفت و ايجاد برادري و هماهنگي و همكاري است. او، به تعاون و همكاري به خاطر صلح فرمان مي دهد، و خود در اين راه مي كوشد، زيرا صلح مايه آرامش و امنيت كشور است. و به زشت شمردن جنگ دستور مي دهد و خود نيز از آن بيزار است، زيرا جنگ از دشمني و عداوت بر مي خيزد. و ستم بر بندگان خدا زشت و ناپسند است، زيرا ضرر و زيان مي درود. و از آن جهت كه جنگ مايه بدبختي فرزندان انسان خواهد بود، خواه غالب باشد و پيروز و خواه شكست خورده و مغلوب و از آنجا كه جنگ باعث سقوط شخصيت و بزرگواري بشر است، كه در شخص مي سازد و در مغلوب و شكست خورده، خواري و ذلت و پايمال شدن خونها و زندگي را معلوم مي نمايد.

در مذهب علي عليه السلام ، آن كس كه فتح و پيروزي را از راه شر و بدي به دست آورد، شكست خورده و مغلوب است و هيچ شر و بدي بالاتر از كشتار و خونريزي نيست.

علي عليه السلام غارتگريها را كه از مظاهر جنگ در قبائل عرب جاهليت پيش از اسلام بود، از جمله كارهاي زشت و چندش آور مي شمارد. در نظر او، غارتگريها و بت پرستي و زنده به گور كردن دختران، همگي از يك منبع بر مي خيزند، و آن جهل و ناداني انسان به حقيقت شخصيت خود و حقايق زندگي است؛ جهل و ناداني در هر حال زشت زشت و ناپسند است.

علي عليه السلام مي گويد: «و بازنده به گور كردن دختران، و عبارت و پرستش بتها، و حملات و غارتگريها، در تنگناي جهل و ناداني محصور گشته بودند!» او تا آنجا مخالفت خود را با جنگ اعلام داشت كه پيكار راحتي در تنگ ترين و ناگزيرترين مواقع كه جنگ تن به تن بود، منع كرده و مي گفت: «كسي را به مبارزه و هماوردي نخوانيد!». شايد آن كس كه درباره علي عليه السلام مطالعه مي كند، ملاحظه كرده باشد كه او بسياري از اخلاق مردم و امور دنيا را تقبيح كرده است. ولي نخستين تقبيحي كه از اخلاق مردم كرده است، فتنه جويي و علاقه و ميل به جنگ و خونريزي بود. و امّا در مورد دنيا، چيزي زشت تر از پيكار نبود، و آنگاه كه مي خواهد زشتي و بدي او را بنماياند، در حقش چنين مي گويد: «دنيا، خانه جنگ و چپاول و غارتگري است!»

جنگ به همان اندازه كه حق را پايمال كرده و از بين مي برد، باطل را در پناه مي گيرد و آن را پنهان مي سازد.

در مذهب علي عليه السلام ، آسمان و زمين به حق به وجود آمده اند، و در مدار حق، انسان برتري مي يابد و اجتماع سامان مي پذيرد و خوشبختي به دنيا روي مي آورد.امّا باطل، جامع همه ذلتها و بدبختيها و پستيهاست و اگر چنين باشد، در پايان هر حسابي كه به عمل آيد، براي جنگ چه بهره و ارزشي خواهد بود؟ جنگ، جامع ذلتها و پستيهاست، از آن روي كه مايه دگرگوني است، يا آنكه باطل بالا مي گيرد و در مقابل، صداي حق پائين مي آيد و خاموش مي شود. و اگر صلح و آشتي حق باشد، در آن حال، هر كس كه به حق تجاوز كند، ايمانش را از دست داده است!

اين اساس نظريه علي عليه السلام درباره جنگ است، و شگفت نيست، چه اين نظريه با ايمان عميق او به آزادي، و اعتمادش به انسان و احترام عميق او به زندگي و زندگان و اموري كه شامل كار خير و مفيد است، سازگاري و هماهنگي دارد.

و از اين رو، او اكتفا مي نمايد كه ياران خود را در بعضي از مواقع مخاطب ساخته و بگويد: «دشمنانتان را همين كافي است كه از راه راست منحرف شده و به گمراهي افتاده اند.» و بدين وسيله آنها را از ايجاد فتنه و جنگ باز دارد و به صلح و آشتي متمايل سازد. و از اين رو خطا كار را امر مي كند كه به منظور جلوگيري از عوامل قتل و كشتار، از كردار خود پوزش بخواهد؛ و آن كس را كه به وي بدي شده، دستور مي دهد كه عذر او را بپذيرد، هر چند كه گناهش بزرگ باشد.

و به وي مي گويد: «پوزش آن كس را كه از تو عذر خواهي مي كند، قبول كن!» و: «با عقل و خرد به پيكار خواهشهاي دلت برخيز، تا دوستي و مهرباني به تو روي آورد!» و هم از اين روي صفتي قابل تقدير از روي آوري به صلح و آشتي، و دوري جستن از جنگ، و عافيت طلبي براي خود و ديگران، در شيعيان و پيروان خود سراغ ندارد.

و در اين مورد كه آنها چگونه بايد باشند، چنين مي گويد: «پيروان ما كساني هستند كه اگر خشمگين شوند، ستم نمي نمايند، و مايه بركت همسايگان و صلح و آشتي معاشران خود خواهند بود.»

امّا اين تلاش شديد براي تنفر و انزجار از جنگ و دعوت به صلح و آشتي، معاني تسليم و زبوني و خضوع، و اظهار ذلت در حالي از احوال را نمي رساند؛ زيرا منظور اين نيست كه از زير بار مسئوليت شانه خالي كند و دست مفسدين و تبهكاران را باز گذاردچه جنگ به ذات خود زشتي ندارد، بلكه از آن روي زشت و نفرت انگيز است كه مولّد ناراحتيها، و بديهاست.

همچنين صلح و آشتي به ذات خود پسنديده و نيكو نيست، بلكه از آن جهت خوب است كه امكانات راحتي و آرامش را براي مردم فراهم مي سازد، و باعث اشتغال مردم به امور عام المنفعه مي گردد، و درِ سعادت و زندگي راحت را به روي زندگان مي گشايد.

در پاره اي از قوانين و نظامها، بدي و تجاوز تا سر حد در هم كوبيدن ضعيف، و ستم بر اكثر ملت پيش مي رود، و براي خود محيطي ساكت و خاموش و تن به قضا داده مي جويد تا دست زندگي، به محيط جامدي كه او فراهم ساخته است نرسد و آن را در هم بريزد و نظامي نوين جايگزين آن سازد! آيا در اين مورد، پيكار براي در هم كوبيدن اين جمود، و از بين بردن طرفداران آن شايسته نيست؟

و در بعضي از افراد و يا پاره اي از طبقات اجتماع، بدي و تجاوز تا آن پايه رسيده است كه اساس زندگي را غنيمت خود، و زمين را گاو شيرده خويش مي دانند و مردم را مردگاني متحرك، و افراد بشر را غلام زر خريد خود مي شمارند! و محيط امن و آرامش را تنها براي خود مي خواهند، تا مبادا دست حق از آستين به در آيد و بر صورت آنها بكوبد، و بر وجودشان قلم بطلان بكشد، و سايه شوم و كشنده آنها را از سر مردم كوتاه سازد! آيا در چنين وضعي، قيام و پيكار، براي در هم ريختن اساس اختلافات طبقاتي و بيرون انداختن اين از خودراضيهاي احمق، بهترين راه رسيدن به مقصود نيست؟

اگر جنگ و صلح، هر كدام به ذات خود داراي ارزش و قيمتي بودند، انقلاب ملتهاي جهان عليه ستمگران و استثمار و استعمار كنندگان عملي ناصواب و زشت و آلوده به گناه بوده. و تسليم به اراده و خواسته تبهكاران و مجرمين و مفتخواران و كسراها، و قيصرها، خير و خوبي! امّا حقيقت اين است كه خير به تمام معني در چيزي است كه به سود اوضاع و احوال مردم تمام شود؛ اگر از نعمت زندگاني برخوردارند، صلح و آشتي بهتر است، ولي اگر بدبختي گريبانگير آنهاست و بدي بر سرشان بال و پر گسترده و خود و حقوقشان به تاراج ستمگران رفته است، براي استقرار صلح و آرامش واقعي بر اساس اصول شرافت انسانيت، قيام و جنگ بهتر و شايسته تر است، تا كمترين موردي براي تسليم در برابر طغيان، و فروتني و اظهار خواري در مقابل ظلم و ستم باقي نماند.

علي بن ابي طالب عليه السلام اين حقيقت را چنان دريافته بود، كه جاي ترديدي در آن وجود نداشت. پس با اين تعريف، جنگي كه علي بن ابي طالب عليه السلام از آن نفرت داشت، پيكار ابو سفيان و ابولهب با محمد بود، نه قيام و جنگ محمد عليه آنها.

جنگي را كه فرزند ابو طالب بد مي شمرد، جنگ جنگجويان ستمكار تبهكار عليه نيكوكاران و طالبان حق و حقيقت بود، نه پيكار اينان عليه آن ستمگران! او، از تو مي خواهد كه چنگيز خان و هلاكو و هيتلر نباشي؛ ولي نمي خواهد كه تو از آن گروه افراد بشري باشي كه آنها در محو و نابودي شان كوشيده اند و از صلح و آشتي سخن بگويي، هنگامي كه شمشيرهاي آنان سرهاي بي گناهان را درو مي كند. در اين مورد، قيام و پيكار، در مذهب علي عليه السلام لازم و ضروري است.

اگر جنگ براي احقاق حق ستمديده اي از ستمگر، و باز پس گرفتن حق از دست رفته و مال به غارت برده شده، و خون به نا حق ريخته شده اي باشد، در آن صورت يك ضرورت اجتماعي و بشري خواهد بود، به اين شرط كه قبل از آغاز آن، از طريق مذاكره براي ايجاد تفاهم و حتي المقدور اجتناب از خونريزي، اقدام شده باشد. گوش كنيد، او در جنگ صفين به اصحاب خود در پاسخ اينكه چرا به آنها اجازه پيكار نمي دهد، پيكار با ستمكاراني كه خود در حق آنها گفته: «آنها از حق روي برتافته و سرگردان مانده و آن را نمي بينند، و به ظلم و ستم روي آورده و از آن باز نمي گردند.» چه مي گويد. امام پاسخ ياران خود را چنين مي دهد: «اينكه مي گوئيد، آيا تمام اين (درنگها) از ترس مرگ است! به خدا سوگند از آن بيمي ندارم كه مرگ به من روي آورم، يا آنكه اجل مرا يكباره بگيرد! و امّا اينكه مي گوئيد، آيا در حق مردم شام گرفتار شك و ترديد شده ام؟ به خدا سوگند كه جنگ را حتي براي يك روز هم به تأخير نينداختم مگر به آن اميد كه جمعي بينا شوند و به من بپيوندند، و در پرتو چراغ هدايتم زندگي كنند. و اين موضوع، از پيكار با آنها عليه گمراهي شان «گرچه گناه آن بر گردن خودشان مي باشد» برايم عزيزتر و گرامي تر خواهد بود.»

از طرفي شرط مي كند كه هدف از پيكار نبايستي نفس پيروزي در مقابل شكست دشمن، يا انتقام كشي و آزار رسانيدن، و توهين به اسير و مجروح و فراري و يا زن و كودك و پير باشد. بلكه در آن ساعت كه مرد مبارز ايمان داشت كه بر حق است و دشمنش ستمگر و بايستي حق از او گرفته شود، وقتي كه اين هدف باكم ترين نبردي هم به دست آمد، لازم است كه از پيكار دست بكشد، بيزاري از خون ريزي، جز در مواقع ضروري و اجتناب ناپذير، قاعده اساسي جنگهاي علي عليه السلام است و به همين سبب، منطقي كه جنگ را در مذهب او روا مي داشت، اين بود كه نخست خصم ستمگر را نصيحت و ارشاد نمايد: «و بخدا سوگند! داد ستمديده را مي ستانم، و ستمگر را پند و اندرز خواهم داد!» و چه بسيار اتفاق افتاده كه چون تشويق به صلح و آشتي مؤثر واقع نگشت، به تهديد و تخويف دشمنش پرداخته است. چه در نظر او، اين مهم بود كه در صورت امكان از ريختن خون جلوگيري شود، جنگي صورت نگيرد.

او، در تهديد خوارج چنين مي گويد: «من شما را از آن بيم مي دهم كه صبحگاهان، كشته در اين نهر(46) افتاده باشيد، بدون آنكه نزد پروردگار خود برهاني داشته باشيد، و دليلي محكم و متين ارائه دهيد... من شما را از اين حكومت (حكمين) باز داشتم، ولي شما امتناع كرده مانند مخالفان پيمان شكن آنرا نپذيرفتيد، تا آنكه رأي خود را بنا به ميل و خواسته شما تغيير دادم... اي بي پدرها، من شرّي را براي شما نياوردم، و ضرر و زياني برايتان نخواستم!»

اين دعاي شگفت انگيز را كه از روح انسانيت الهام گرفته، امام هنگامي بر زبان رانده كه دشمنانش در صفين عليه او قيام كرده بودند، و مساعي وي در راه صلح به جايي نرسيده؛ ناچار پيكار با آنان را نمود: بار خدايا! پروردگار زميني كه آن را جايگاه قرار و آرام مردمان، و چراگاه و جولانگاه حيوانات و چهار پايان و عده بي شماري از موجوداتي كه به چشم ديده مي شوند و آنها كه به چشم نمي آيند، قرار داري؛ و خداي كوه هاي محكمي كه آنها را ميخهاي زمين و تكيه گاه مخلوقات خلق فرمودي؛ اگر بر دشمنانمان پيروزي عنايت كردي، از ستمگري ما را به دور دار و بر طريق حق استوارمان گردان! و اگر آنها را بر ما پيروز گردانيدي، شهادت نصيب ما كن و از فتنه در پناهمان بدار!»

صلح دوستي علي عليه السلام ، و علاقه اي كه به آن، حتي در همان لحظاتي كه مي رفت تا جنگ آغاز شود، امري است كه دوست و دشمن بر آن متفق و معتقدند ؛و روش او خود بهترين نمودار اين آشتي دوستي و بيزاري از جنگ و خونريزي بوده است. از آن جمله موضوعي است كه در روز جنگ جمل به وقوع پيوست و در همان موقعيت حساس كه دشمنان ستمگرش عليه او اتخاذ كرده و سپاه به جنگش گسيل داشته بودند، او ياران و سپاهيان خود را سان ديد و سپس به آنان گفت: «تيري نيندازيد، نيزه اي نيفكنيد، و شمشيري نزنيد، تا از مسئوليت به دور باشيد!» و با سپاهيان دشمن به نبرد نپرداخت مگر آن وقت كه سه تن از يارانش بر اثر تير دشمن از پاي در آمدند، و خدا را بر اين واقعه سه بار به شهادت گرفت!

و چه بسيار اتفاق افتاده كه امام بدون اسلحه و با سري برهنه به ديدن آنها كه به جنگش برخاسته بودند، رفت، در حالي كه آنها غرق در آهن و پولاد بودند! او در چنان وضعي، با آنها سخن مي گفت و به دوستي و آشتي دعوتشان مي كرد؛ نيكي را به ياد آنها مي آورد، و با آهنگي كه از قلب دوستدار او بيرون مي شد و گفتاري لبريز از عاطفه و مهر، سخنان درشت و سخت سري و لجاجت آنان را پاسخ مي گفت. گويي او، در برابر آنها، با زره هايي كه بر تن پوشيده بودند و سپرهايي كه با خود برداشته و با آن همه آهن و پولاد به سياهي شب در آمده بودند، زرهي از احترام عميقي كه به بشريت داشت بر خود راست كرده، و از ايمان به عدالت سپري برداشته، و از اعتماد به وجدان انسانيت ديواري بر گرد خود كشيده، و از توجهش به ستمديده، و وفاي به حق، و صلح و آشتي دوستي اش هزار پناهگاه فراهم ساخته كه مي گويد: «از آزار هر كس در امان باشي، به برادري با او رغبت كن!» او از دشمني، با تمام وجودش بيزار بود، زيرا دشمني و سخت سري اخلاق فردي را در هم مي كوبد، و نفاق و جدايي، پايه شخصيت جامعه و فرد را ويران مي سازد: «از جنگ بر حذر باشيد، زيرا آن دو، دل را بيمار مي سازد، و مايه نفاق مي باشند!»

و چه بسيار اتفاق افتاد كه علي عليه السلام با همان وضعيت با دشمنانش روبرو شد تا گواهي بر بيزاري او بر جنگ و خونريزي، و علاقه اش به حل مشكلات، از طريقي كه به دوستي و برادري نزديك تر است، باشد و قاعده اي را كه براي چنين مواردي ارائه داده است، تحقق بخشد:

«با دشمن خود نيكي كن، كه شيرين تر از هر پيروزي است.» سپس براي تأكيد حقيقتي كه جز انسان كامل آن را در نمي يابد، اعلام داشت كه خونريزي شر است، و بهره اي كه فاتح از اين ميان بر مي دارد، از آن نظر كه راه شر و بدي به دست آمده است، ارزشي ندارد: خيري كه از طريق شر و بدي به دست آمده باشد خير نيست، و آسايش و نعمتي كه از تنگي و سختي فراهم شده باشد بي ارزش است.» او با هر وسيله كه ممكن باشد، اين شر را سركوب مي كند، و آسايش و راحتي را بدون سختي و ناراحتي مي جويد! حتي موقعي كه دشمنانش به ناروا جز جنگ و قتال با او را نخواهند و به پاي ريختن خون او و ياران ديگرش بايستند، او نداي خود را از سر مي گيرد، و چون بر گناه و خطاي خود اصرار ورزد، و او جنگ و نبرد را يك ضرورت اجتماعي و انساني تشخيص دهد، در پيكار با آنها پيشدستي نمي كند، و اين كار را هم به عهده آنها مي گذارد. و چون آنها به جنگ مبادرت كردند، آن وقت با آنها به نبرد بر مي خيزد، كه در آن حالت فرزند ابو طالب را باكي از آن نيست كه مرگ به او روي آورد يا نه؛ مردان را از جاي مي كند، و پهلوانان و رزمندگان را به كام مرگ مي كشد.

و اين شريف ترين دفاعي است از عدل و دادگري، كه آنها مي خواستند آن را به جور و ستم تبديل كنند، و از شرافتي، كه آنان در مقام از بين بردنش بودند، و از آزادي و حريتي، كه دوست داشتند بردگي و بندگي را جايگزين آن سازند، و از انساني، كه او عزتش را مي خواست و آنها ذلت و حقارتش را، و مي خواستند تا هر جوانمردي را به غل و زنجير گرانبار بكشانند!

آن دفاع از ضرورت اجتماعي و خواست بشريت است، كه كوتاهي و سستي در آن جز خواري و كفر محصولي نخواهد داشت. امام علي عليه السلام درباره پيكارش با معاويه مي فرمايد: «من زير و روي اين كار را بررسي كردم و تمام جوانب آن را دقت نمودم و ديدم جز جنگ يا كفر چاره اي ندارم.» اكنون دقت كنيد كه فرزند ابو طالب سر آغاز جنگ جمل را چگونه خلاصه مي كند:

«طلحه و زبير نخستين كساني بودند كه با من بيعت كردند، آنگاه پيمانم را بي هيچ سبب و علتي شكستند و عايشه را به بصره بردند. من با مهاجرين و انصار روي به آنها نهادم و از آنان خواستم تا به پيمان خود باز گردند، ولي زير بار نرفتند و نپذيرفتند. من در دعوت خود پافشاري و اصرار كردم و با آنها خوشرفتاري نمودم.»

علي عليه السلام در سر راه كوفه، فرزندش حسن عليه السلام و پسر عمويش عبدالله بن عباس، و عمار ياسر و قيس بن سعد بن عباده را به نزد طلحه و زبير فرستاد، تا شايد از ايجاد فتنه و آشوب دست بردارند؛ ولي آن دو زير بار نرفتند.

علي عليه السلام در اين مورد مي گويد:

«به جانب آنها روي نهادم و پشت ديوارهاي بصره فرود آمدم، در ارشاد و راهنمايي آنها جاي عذر و بهانه اي نگذاشتم.

از جنگ كوتاه آمده، پيمان بيعتي را كه با من استوار كرده بودند به خاطرشان آوردم؛ ولي زير بار نرفتند و جز نبرد و پيكار با من را نخواستند ؛ ناچار در نبرد با ايشان از خدا ياري جستم. سر انجام بعضي كشته شدند، و جمعي راه عافيت و سلامت جسته و از من خواستند تا آنچه را كه پيش از آغاز نبرد به آنها پيشنهاد مي كردم، عمل كنم. من نيز راه سلامت پيش گرفتم و شمشير از روي سرشان برداشتم. عبدالله بن عباس را به كارگزاري آنها برگزيدم و ابن قيس را به سوي آنان گسيل داشتم. از او درباره ما و آنها پرسيد!»

او وقتي كه بر اثر شجاعت بي نظير وايمان عميقش پيروزي به دست مي آورد به اندازه اي مغلوب و شكست خورده، و ناراحت و متألم مي گرديد، مي گريست و متأثر مي شد، و در دل چنان محزون و اندوهناك مي شد كه حدي بر آن متصور نبود. و به جان خودم سوگند، اين تأثر ناشي از قلب بزرگي است كه فرزندان خود را به شدت دوست مي دارد، و با تمام وجودش از ظلم و ستم بيزار است؛ در حالي كه اين مردم، همان فرزندان ستمگر او هستند، و او در ميان مهري كه به فرزندان خود دارد، و تنفري كه از ظلم و ستم ابراز مي نمايد، در آتشي سوزان مي سوزد و مي گدازد.

بر قلب امام چيزي ناراحت كننده تر از خون ريختن نيست. اگر اطمينان نداشت كه فرمانداران و كارگزارانش جز به خاطر عدالت و حق خوني را نخواهند ريخت، غالب فرامينش اين مي شد كه از ريختن خون بپرهيزند. گذشته از آنكه جانب انساني موضوع را رعايت مي كرد، نظريه بزرگ او در اين مورد، ناظر بر امور بين المللي است؛ زيرا خونريزي و قتل نفس در نظر امام مايه از بين رفتن قدرت و حكومت بوده است، مخصوصاً وقتي كه از روي عمد و بدون عذر و بهانه اي منطقي باشد.

در پيغامي كه به يكي از كارگزارانش فرستاده است، مي گويد: «هرگز قدرتت را با ريختن خون ناحق محكم مگردان، چه آن باعث سستي و ضعف حكومتت مي گردد، بلكه آن را از بين مي برد و سرانجام به دست ديگري خواهد انداخت و تو را در مورد خوني كه به ناحق ريخته اي عذر و بهانه اي نزد خدا و من نخواهد بود!»

در اين مورد من امر شگفت انگيزي را به خواننده عرضه مي دارم. چه كسي را به جز علي بن ابي طالب عليه السلام سراغ داريد كه فرمانرواي ملتي باشد، و فرمانداران خود را امر كند تنها افرادي را در خدمت ارتش بگيرند كه از قتل و رسانيدن آزار و شكنجه به مردم بيزار باشند، فردي عذرپذير و مهربان و پاكدل، و از زورگويي و سنگدلي بر كنار باشد؟! شما را به خدا توجه كنيد! او به نماينده خود در مصر چنين دستور مي دهد: «پست فرماندهي سپاه را در اختيار خوش قلب ترين، و بردبارترين افراد سپاهت، كه دير خشمگين مي شود و با پوزش طلبي آرامش مي يابد، و بر ضعفا دلسوز و بر اقويا سختگير است و زور و فشار او را از جاي نمي برد، بسپار!...»

بنابراين علي عليه السلام دوستدار صلح و آشتي و مشوق آن است، و از جنگ و خونريزي متنفر و بيزار بوده، از آن نهي و انتقاد مي نمايد. به آن روي نمي آورد مگر آنكه جنگ سراغ او آيد و در شعله ور شدن آتش نبرد اصرار ورزد، آنهم پس از آنكه دوستي و احسان در جلوگيري از وقوع آن مؤثر نيفتد. چون به جنگ آغاز كند، سعي مي نمايد تا خون بسيار ريخته نشود، و تعداد كشته شدگان فزوني نيابد. هر چه مي توانست مي بخشيد و چه بسي را كه دست يافت و بخشيد؛ آنگاه بر غالب و مغلوب در يك زمان اندوهگين مي شد. هر گاه از جانب دشمنش پيشنهاد صلح داده مي شد، با خوش وقتي مي پذيرفت؛ «زيرا در صلح، آسايش سربازان و رهاي از اندوه و غم، و امنيت كشور است». او، اوامر بسيار و مؤكدي به فرماندهان لشكر و كار گزارانش صادر فرموده است كه در اين مورد پيرو مرام او باشند؛ همچنانكه سفارش فرموده كه ديوانه وار نجنگد، و چون افسران و جنگجويان دورانهاي گذشته به سهولت و آساني شمشير از نيام بيرون نكشند.

در اين مورد مي گويد: «من از روي گمان و سوءظني كه برده ام كسي را تنبيه نمي كنم و با او پيكار نخواهم كرد، مگر آن كه نخست او را دلالت و راهنمايي كنم، تا از او عذر برخاسته شود. اگر پذيرفت و از روش خود باز گشت، از او مي پذيريم، و اگر سرپيچي كرد و بر جنگ با ما سخت سري از خود نشان داد، از خدا ياري مي طلبيم و با او مي جنگيم.»

ما به زودي پيرامون برخوردهاي فرزند ابو طالب با دشمنان تجاوز كارش به تفصيل بحث خواهيم كرد.

انسان براي تحكيم اساس صلح بين افراد و جماعات، و ابزار نفرت و انزجار از جنگ و ستيزه نسبت به انسان ديگر، ملزم به وفاي عهد و پيمان خود مي باشد. و در اين مورد فرقي نيست كه اين عهد و پيمان بين طرفداران يك مذهب و يا مذاهب گوناگون صورت گرفته باشد يا بين يك ملت با ملت ديگر يا صلح جو و جنگ طلب، و يا بين دوستان، و يا دوست و دشمن منعقد شده باشد! نه مذهب و نه مليت، و نه حالت صلح يا جنگ، از نظر فرزند ابو طالب و حكومت او مانع وفاي به عهد نخواهد بود؛ زيرا همچنانكه گذشت، وفاي به عهد مايه تحكيم اساس صلح و آرامش است، و در آشتي، امنيت كشور و آرامش مردم است، و خدمت به جامعه ارتباط به قوانين و پيمان دارد، و مايه نيروي وجدان انساني است كه امام مي كوشد تا آنجا كه ممكن است مقام او را بالا ببرد. و آن، نهمين علل مايه نزديكي و ايجاد دوستي بين افراد و جماعات و قبايل و ملتهاي جهان مي گردد. و در هر حال مظهر صدق و صفا و احترام به شخصيت انساني به طور مساوي در ذات عهد كننده و پيمان گيرنده مي باشد.

از طرفي وفاي به عهد ملازم اطمينان از جانب طرفين است. چون طرفين پيمان به يكديگر اعتماد و اطمينان يافتند، هر يك با الهام از آزادي اي كه به آن دست يافته اند، در بهره برداري از آن خواهند كوشيد.

بر همين اساس، وفاي به عهد از قوانين خلافت و حكومت فرزند ابو طالب است، و با هر كس كه عهد و پيماني مي بندد بر خود واجب مي شمارد كه با روح و جسمش از آن پاسداري و مراقبت نمايد تا آن را وفا نمايد يا سر در راه آن بگذارد. فرزند ابو طالب، به همان اندازه كه از دروغ رنج مي برد، از عهد شكني متأثر و متألم مي گردد.

در يكي از خطبه هايش مي گويد: «وفاي به عهد، با راستي همراه است و من سپري نگهدارنده تر از آن نمي شناسم. هر كس به چگونگي سرانجام خود واقف باشد، حيله نخواهد كرد.

ما در روزگاري زندگي مي كنيم كه اكثر مردمانش نيرنگ را كياست و دانايي مي دانند؛ و نادانان، آن را حسن تدبير مي شمارند! آنها را چه شده است؟ خدايشان بكشد! مرد زيرك به نيرنگ و حيله واقف است، ولي امر و نهي خدا مانع اجراي آن است. با آنكه قدرت دارد آن را به كار ببرد، از آن چشم مي پوشد. ولي آن كس كه اعتنايي به دين ندارد، براي استفاده از آن در پي فرصت است.» و در نامه اي كه به فرماندارش در مصر نوشته چنين آمده است: «اگر بين خود و دشمنت پيماني استوار ساختي، يا امري را بر عهده خود گرفتي، به پيمان خود وفا كن، و تعهدت را به پايان برسان، و با جان و دل پيمانت را نگهدار. در عهد و پيمانت خيانت منما، و دشمنت را فريب مده.» تازه او به چنين سفارش صريحي در مورد فريب ندادن آدمي حتي دشمن و خصم خود اكتفا نكرده، بلكه بر فرمانداران خود سخت مي گيرد و تأكيد مي نمايد كه هرگز پيماني مبهم و چند پهلو (كه احتمال تأويل و تفسير بر خلاف مراد و مقصود آن رود) نبندند، تا اينكه بتوانند به استناد آن به كسي كه پيمان بسته اند خدعه و مكر نمايند، و براي شانه خالي كردن از زير بار آن در مقام نقيض و عدم اجراي آن برآيند.

امام با قاطعيت به آنان مي گويد: «پيماني مبهم مبند كه تأويل و تفسير آن را روا داري، و پس از بر قراري پيمان، سخن چند پهلو مگو.»

فرزند ابو طالب نظريه اي و يا دستوري به اجراي هيچ يك از اوامر و روشهاي خود نمي داد، مگر آنكه نخست خود با تمام وجودش آن رأي را بررسي مي كرد، و آنرا به مرحله عمل و اجرا مي گذاشت. و از آنجا كه وفاي به عهد جزء عقيده و مرام او بود، هر پيش آمدي هر قدر هر كه سخت و غير قابل تحمل باشد، بين او و وفاي به عهدش جدايي نمي افكند.

دليل بر اين مطلب موضوع حكميت معروف در جنگ صفين است. چه هنوز پرده از رخساره اين نيرنگ براي همه مردم كنار نرفته بود كه محمد بن جريش به خدمت علي عليه السلام آمد و گفت: «اي امير المؤمنين! آيا راهي براي عدم اجراي اين قرار داد نيست؟ به خدا سوگند، من از آن بيم دارم كه اين موافقت نامه باعث ذلت و خواري شود.» منظور او قرار دادي بود كه علي عليه السلام با تأكيد بر اينكه در آن كار خدعه و نيرنگي به كار نرود، امضا كرده بود.

علي عليه السلام در پاسخ فرزند جريش گفت: «آيا پس از آنكه ما پيمان نامه اي نوشته ايم، آنرا نقض كنيم؟! اين كار نا شدني است!»

و اين علي عليه السلام است كه مي گويد: «بر تعهدات خود پايبند باشيد!» و «بر آنچه مي گويم، تعهد مي نمايم.»

بدين ترتيب بر ما آشكار مي شود كه هدف نهايي از دعوت علي عليه السلام به صلح و آشتي، همان تأمين عدالت و مساوات و آزادي ميان مردم، بلكه تعبيري از آن چيزي بود كه در روحش موج مي زد، و آن را به وسيله دستوراتش آشكار مي ساخت، فعاليت همه جانبه در راه بشريت، فعاليتي كه در آن، محيط براي رشد و پرورش انسانيت مساعد باشد.

شور و حرارتي را كه علي عليه السلام در دعوت به دوستي و محبت بين افراد بشر به خرج داده، وي را با ساير پدران پيشين انسانيت برابر ساخته است. چقدر دعوت او در اين مورد، به احساسات عاليه اي كه محمد در سخن خود از آن چنين ياد كرده است، شباهت دارد: «اي بندگان خدا! با يكديگر برادر باشيد!» همچنين به اين طرز تفكر و انديشه عظيمي شباهت دارد كه محمد در پاسخ آن كس كه از وي سؤال نمود: «بهترين كارها كدام است» پاسخ داد كه: «بهتريم كارها بذل صلح و آرامش به جهان است.» و بانگ علي عليه السلام از نقطه نظر هدف و مرام، چقدر به صداي اشعيا شباهت دارد كه وضع توده مردم را در پرتو صلح و صفا مجسم ساخته و تأكيد مي كند كه اين موضوع ناچار در فرداي دور يا نزديك صورت تحقق به خود خواهد گرفت، و اين سخن پر ارج را بر زبان مي راند كه: «به اسيران، و سياه چال افتادگان گفته مي شود كه بيرون شوند و از آزادي بهره بر گيرند. آنان سر به هر كوي و برزن گذارند، و از سبزه زارها تمتع برگيرند.»

در باديه، راهها و در صحراهاي سوزان، رودها و در زمينها خنك، منابع آب پديد آيد. مردم خانه ها بسازند و در آنها ساكن گردند، درختهاي انگور بنشانند و از ميوه آن بهره گيرند، نه آنكه خانه بسازند و ديگري در آن بنشيند، و درخت بكارند و آن ديگري از ميوه آن بخورد. از شمشيرهايشان سكه هايي زنند، و از نيزه هاشان رأسها بسازند. گرگ با ميش، و پلنگ با بز هم خانه شود ،ملتي بروي ملت ديگر شمشير از نيام نكشد، و از آن پس راه و روش نبرد را فرا نگيرد!

نه ظالم و نه مظلوم

* زير دست و ستم رسيده نزد من عزيز است تا حق او را بستان، و چيره دستان و ستمگران، خوار و فرومايه تا حقّ را از آنان بازگيرم.

امام علي عليه السلام

به همان اندازه كه آدمي دوستدار نيكي و زيبايي است، از زشتي گريزان است. و به همان سبب كه خواهان عدل و داد است، از ظلم و ستم بيزار است. به اندازه اي كه به گرمي وجود كشيده مي شود، از سردي عدم و نيستي مي گريزد.

او، زمينها و غارها و بيابانها، كوهها را تنها به خاطر رسيدن به ديار محبت و دوستي طي مي كند! امّا بي شك، آن كس كه از زشتي متنفر نباشد، از زيبايي بي بهره است.

سلسله روشهاي علوي در امور عمومي، به يكديگر به نحو زيبا و محكمي پيوستگي دارند، توجه علي عليه السلام به اداره كشور و مملكت داري، و رهبري و اخلاق، زياد و در يكديگر فرو رفته است و شخصيت يگانه او را كه از به هم بستگي عناصري يكتا متجلي شده است، مجسم مي سازد. وقتي كه عليه احتكار استثمار قيام مي كند، در همان هنگام به جنگ ستم و ستمگران بر مي خيزد. و زماني كه بر توانگران و چيره دستان و سودجوياني كه ثروت و نيروي خود را در راه آزار جماعت به كار مي برند و خود برتربينان جاهل و نادان، سخت مي گيرد، در حقيقت بر تمام انواع استبداد و خود كامگي سخت گرفته است. و هنگامي كه اشتياق و علاقه شديد و عميق خود را در رعايت عدل و انصاف در حق بيچارگان (كه بشر به دنيا آمده و در اجتماع فاسد و تباه شده، خوار و بيقرار جلوه مي كنند) و آزاد ساختن بردگان (كه آزاد آفريده شده و با خواري و ذلت آنان حقيقت بشريت لكه دار مي شود) ابراز مي دارد، در عين حال بر آنها كه به دسته اي اهانت كرده و جمعي ديگر را به ذلت و خواري كشانيده اند، سختگيري و خشم و نفرت خود را نشان مي دهد.

اگر آنه تا كنون درباره كمك و مساعدت امام به نيازمندان ديده ايم، آن را ياري ستمديدگان، و آنچه از خشم او عليه دشمنان انسانيت و اجتماع و آنهائي كه از هدايت وجدان به دور بودند، درك كرده ايم، حمل بر خشم و نفرت او عليه ستمگر به حساب آوريم، نبايد باعث آن گردد كه سخن را در توجه فرزند ابو طالب تنها به لفظ ستم و ستمگران منحصر گردانيم، زيرا كه لفظ ستم، شامل احتكار و استثمار و سبك سري، تا دور دست ترين مظاهر اين نقائص بشريت از آشكار و پنهان خواهد بود و به هر حال، هيچ يك از گفتارها و خطبه ها، و سفارشات يا پيمانهاي او را سراغ نتوان گرفت مگر اينكه سخني از ستم در آن رفته باشد. او با انقلاب خود روح و معناي آن را درهم مي كوبد، و زبان و بياناتش، آتش نفرين بر آن مي بازد. به همين علت، اختصاص فصلي جداگانه درباره واكنش علي عليه السلام در برابر ستم و ستمگر، و تبهكاران فاسدي كه فرزند ابو طالب اهمال در مبارزه با آنان را در وجدان خود و به زبان و قوانينش و با شمشير معروفش، به نام صيانت مردم از دستبرد تجاوزكاران و ستمگريها خودكامگان جايز نمي شمرد، در اينجا لازم و ضروري است.

مبارزه با ظلم و ستم در تاريخ بشر، از همان آغاز پيدايش او با اشكال مختلف خود نمايي مي كند. آنان كه سنگيني بار اين نبرد را عليه گردنكشان خون آشام در ادوار مختلف اين تاريخ كهن بر دوش كشيده اند، به همان نسبت كه ظلم ستمگران مايه ادبار و انحطاط جامعه گرديده، آنان به تاريخ انسانيت شرف و مكانت داده اند. اين مبارزان شجاع، به پيكار مقدس خود همچنان ادامه داده و روح مقاومت و نبرد را عليه ظلم و ستم به اعقاب خود به ارث نهادند، در اين ميان، از بزرگان جهان بشريت اشخاصي يافت مي شوند كه روزگارشان يكي از حلقه هاي پيوند اين نبرد مقدس بوده است. تاريخ مسيح عليه السلام ، جز قيام و نبردي عليه استعمار طلبي روميان، و استعمار گران داخلي چون پادشاهان و اشراف، و بت پرستي اجتماعي نبود. همچنين تاريخ محمد صلي الله عليه و آله دنباله تاريخ مسيح عليه السلام بود كه چون طوفاني شديد برخاست و زماني آرام يافت كه ستمديدگان را به آنچه خود برايشان مي خواست، و به هدفي كه در نظر داشت، رسيد.

آنچه در حق مسيح عليه السلام و محمد صلي الله عليه و آله گفته مي شود، در حق سقراط و گاليله و ولتر و تولستوي و پوشكين و بتهوون و گوركي و روسو و جورج برناردشاو و گاندي و ديگر سران تاريخ نيز صدق مي كند. همانگونه كه ستمگري جزء خميره و ماده در نفوس عده اي در مي آيد، و (بنابر آنچه در تاريخ زندگاني نرون و چنگيز خان، و مماليك و سلاطين عثماني، و گردانندگان محاكم تفتيش عقايد مذهبي اروپا در قرون وسطي، و همچنين كسراها و فرعونها و پادشاهان احمق و خودسر، و روش حجاج بن يوسف و زياد بن ابيه و پسرش عبيدالله بن زياد، و مسلم بن عقبه و ديگران خوانده و ديده ايم) دست يازيدن و مبادرت به ظلم و ستم براي آنها درست به سادگي خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن و نفس كشيدن جلوه مي نمايد، قيام عليه ظلم و ستم و دشمن داشتن آن نيز جزء خميره و ذات عده اي ديگر در آمده، حيات و زندگي آنها را فرا مي گيرد.