امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۱)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۱۱ -


انسجام شخصيت علي بن ابي طالب عليه السلام طوري است كه هرگز تناقض نمي پذيرد، سلامت فكر و اصالت طبعش دوگانگي ندارند. ما به زودي اين موضوع مهم و قابل ملاحظه را در فرزند ابو طالب، در فصلي جداگانه كه علل آن را در پيش از اين نموده ايم، مورد بحث قرار خواهيم داد و چنانچه دليلي نقد بر اين نقد بر اين جنبش لايزال مي خواهيد، كه فرزند ابو طالب را وا ميدارد تا گفتار و رفتار خود را بامفهوم آزادي به همان معنا كه ما گفتيم پيوند دهد، اينك شما و اين دليل.

آنچه معلوم است، اين است كه مسأله قضا و قدر در تمام اديان مشرق زمين، مكان و موقعيت خاصي دارد، و در فلسفه قدما داراي ريشه عميقي است، و در مفاهيم الهيات، و آنچه مربوط به سنن اخلاقي مي شود، و توجيهي كه افراد از آنها به عمل مي آورند، نقش مؤثري به عهده دارد، اگر چه دايره نفوذ آن محدود است. و نيز معلوم است كه مذاهب بسياري در مسيحيت و اسلام و غيره به وجود آمده اند كه هدفشان اين بوده است تا حوادث و رويدادهاي عمومي و خصوصي، و دور و نزديك را ناشي از تأثير قضا و قدر بدانند. و شگفت نيست كه براي حمل و تعليل رويدادها بر اين نظريه، روشهاي مخصوصي در اخلاق و مرام به وجود آيد تا مسئوليت هر كار و پيش آمدي را از مسبب اصلي آن سلب و به عهده قضا و قدر بگذارند. و چون از اصول اين مذاهب جبري اين است كه زمام حوادث و رويدادها را تنها به دست مقدرات بسپارند، طبيعي است كه در نظر آنها براي آزادي و حريت كه قدرت و نيرو را كامل در عهده اختيار و آزادي مي گذارد و مختار را به علت آزادي اي كه دارد مسئول مي شناسد، ديگر معنا و مفهومي باقي نمي ماند.

علي بن ابي طالب عليه السلام با اين قضيه روبرو شده است، ولي آن را چگونه تلقي كرده است؟ آيا گفته است كه قضا و قدر «كه در فلسفه پيشينيان و مذاهب ايشان، به دست خدا تعبير مي شد» آدمي را به جلو مي راند، در پهنه زندگاني و آنچه در برابر ديدگانش گسترده شده است از خود اراده اي ندارد، و بر مسيري كه قرار گرفته است مجبور و محكوم مي باشد؟!

اگر او چنين گفته باشد، با خود مخالفت ورزيده است؛ و ارزشي براي گفته او در حق حريت و آزادي باقي نمي ماند، و در آن صورت ارزش سخنش، بيش تر از گفته بي اثر و پا در هوايي نخواهد بود كه از نهادي ژرف برنخاسته، و هدف مشخصي را تعقيب نمي كند؛ چنين گفته اي، به اندازه يك خاطره زودگذر و فراموش شدني از حقيقت گوينده اش حكايت مي كند.

امّا اگر پايه، سخنش در امر آزادي چنان است كه ديديم، او بدون شك با تمام نيرو، پيش راندن انسان را به دست قضا و قدر انكار مي كند. او با ديد كسي به قضا و قدر نگاه مي كند كه قدرت و نيروي آن را فوق امكانات و نيروي انساني نمي داند كه مي بيند و مي داند و مختار است و پيش مي رود.

علي عليه السلام به پيرمردي از اهل شام كه در صفين حاضر بود، گفت: «خداوند، پاداش شما را به خاطر حركتي كه خود مي كنيد، و توقف و اقامتي كه خود مي نمائيد، بزرگ گردانيده است؛ چه در هيچ يك از حالات خود، مجبور و محكوم نيستند!»

شامي گفت: «اين چگونه ممكن است، در حالي كه قضا و قدر ما را بر اين مسير داشته است، و پيشرفت و بازگشت ما بسته به دست آنهاست؟!»

علي عليه السلام جواب داد: «واي بر تو اي برادر شامي! شايد تو، قضايي لازم و قدري محتوم را در گمان داري؟! اگر چنين است كه ثواب و عقاب از ميان برداشته مي شود، و بر گناهكار سرزنشي، و بر نيكوكار تحسيني نيست، و نيكوكار، بر بزهكار، و گناهكار بر نيكو كار به گرفتن پاداش اعمالشان بر يكديگر برتري نخواهند داشت؟!»

و نيز چنين گفت: «اگر راستگو باشي، تو را پاداش خير، و چنانچه دروغگو باشي، كيفر خواهيم داد.»

شخصي كه قَدَري مذهب باشد و پاي بند قضا و قدر، راستگو با پاداش خير، و دروغگو را عذاب نمي دهد.

گفتيم وقتي كه آزادي نزد علي عليه السلام چنين مفهوم و معناي دقيق و عميقي دارد، ناگزير حقوق بشر بر چنان مبنايي استوار خواهد بود. و اين مطلب را با كمال وضوح و صراحت در قوانين مقرره علي عليه السلام در حق مردم مي بينيم. او، حق افراد را، در انتخاب و گوشه گيري در كار و در گفتار و زندگي خوش و راحت، محترم شمرده و به رسميت مي شناسد. همه افراد بشر را در برابر حقوق و وظايف، مساوي و برابر مي داند. و حدي براي اين آزادي، مگر در مواردي كه صلاح و مصلحت جامعه حكم نمايد، قائل نيست.

ما اگر رفتار امام را با مردم بررسي كنيم، همچنانكه در پيش گفتيم و بعدها نيز معلوم خواهيم ساخت، در مي يابيم كه سيره او، با مقرراتي كه در مفهوم آزادي وضع نموده، به كم يا زياد، معارض و مخالف نيست. و اين مفهوم را از نظر گفتار و عمل در حقوق عمومي به كار برده، و در حق دوستان و دشمنانش به يكسان اجرا نموده است. در آغاز اين فصل گفتيم كه او چگونه مقرر داشت تا كسي را به كاري كه دوست ندارد وادار ننمايند و كسي به بيگاري گرفته نشود. و در فصل پيش نموديم كه چگونه او برخي از مردم را مجبور به بيعت با خود نكرد، و آنها را به پي سپري از راه خطايي كه خود خواسته بودند، آزاد گذارد؛ در حالي كه به كج روي و خطاي آنها مطمئن بود؛ و چرا آنها را مجبور كند، مادامي كه اين كج روي آنها آزاري به مردم نمي رساند و به حقوق عمومي لطمه اي وارد نمي سازد، و مادامي كه آنها چنين راهي را در پيش گرفته و از خير و شر هر چه كه از اين راه به آنها برسد، راضي و خشنود هستند: «و شما كه به حلال و حرام آگاه تريد، از دانش خود بهره گيريد. «مغيرة بن شعبه را مخاطب ساخته مي گويد: «به تو اجازه مي دهم كه در كار خودت آن چنان باشي كه آن را درك نموده اي.» و نيز حبيب بن مسلم فهري يك بار نزد او آمد و گفت: «از كار مردم كناره گيري كن، تا آنها كارشان را به شورا محول كنند.»

علي عليه السلام جواب داد: «ساكت شو! تو را چه به اين كار؟ تو كسي نيستي، و شايستگي آن را هم نداري. «حبيب برخاست و گفت: «به خدا سوگند، مرا چنان خواهي ديد، كه خوشايند تو نباشد.»

در حالي كه زمانه و مردم با فرزند ابو طالب به مبارزه برخاسته اند، و يكي از آنها به طور صريح و واضح او را تهديد مي كند بر خواننده پوشيده نيست، علي عليه السلام چه عكس العملي از خود نشان داد؟ آيا با وجودي كه قدرت داشت، و رو در رويش اين تهديد به عمل آمد، به مجازات وي فرمان داد؟ به زندانش فرستاد، و آزادي را از او سلب كرد تا نتواند به دشمني با وي برخيزد و ديگران و خانواده اش را عليه او تحريك نمايد؟ و يا به طور كلي چه واكنش شديدي از خود نشان داد؟

او هيچ يك از اين كارها را نكرد، بلكه به جاي همه اينها به تهديد كننده نگريست و با لهجه اي كه از اطمينان و ايمان به عدالتش، و اعتراف و اقرار به حق آزادي ديگران در آنچه مي گويند و مي كنند خبر مي داد گفت: «تو اگر سواركاران و پيادگانت را هم بياوري، باز هم كسي نيستي! خدا از تو نگذرد، اگر مرا از ميان برنداري! برو و هر چه را كه مي داني بكن!»

دلايل ديگري در دست است كه تا چه پايه دوستان و دشمنانش از آزادي وسيع و پردامنه، به طور يكسان برخوردار و بهره مند بودند.

از جمله اين كه عده اي از اهالي حجاز و عراق رو به سوي شام نهادند تا به معاويه بپيوندند. علي عليه السلام جلو آنها را نگرفت و ممانعتي هم از ايشان به عمل نياورد، و آنها را نگه نداشت و فريبشان نداد؛ زيرا در مذهب و روش او، آنها در عمل به تشخيص خود و پيشروي در راهي كه خود انتخاب كرده اند، آزادند. علي عليه السلام مي گويد:

«بار خدايا! من آنها را به راه رحمت راهنمايي كردم، و به آگاه ساختن و به ياد آوردن آنها علاقه شديد از خود نشان دادم تا بازگشت كننده، اجر و پاداش و پند گيرنده، بيدار شود، امّا سخن مرا نپذيرفتند! بار خدايا! من باز هم به آنها خواهم گفت.»

او، آنها را به راه نيكي دلالت و رهبري مي كرد، ولي آزادشان مي گذاشت و آنها را مجبور نمي ساخت؛ چه وظيفه آنها بود كه اين حق را در آزادي به كار برند. هر كس كه بخواهد رستگار مي شود، و هر كس كه نمي خواهد، راه وسيع شام را در پيش روي او، و معاويه كه مي بخشد، و زياد هم بخشش مي كند، در انتظار اوست.

در آن هنگام كه سهل بن حنيف انصاري، عامل او در مدينه، به وي نوشت كه عده اي از مردم مدينه روي به شام نهاده و به معاويه پيوسته اند؛ به وي چنين نوشت:

«امّا بعد، به من رسيد كه جمعي از مردان ناحيه تو، روي به معاويه نهاده اند. از اينكه تعدادي از آنها را از دست مي دهي، و به اين ترتيب از تعداد ياورانت كاسته مي شود، اندوهگين مباش. آنها اهل دنيا هستند كه با شتاب به آن روي نهاده اند. آنها عدل و داد را شناخته، ديده، شنيده و درك كرده اند. و اين را هم دانسته كه همه مردم از نظر حق و عدالت در برابر ما يكسانند، و با علم به اين مطلب به سوي اختلافات طبقاتي و مال و مكنت گريخته اند؛ بروند و گم شوند! به خدا سوگند! آنها از ستمي نگريخته، و به عدل و دادي نرسيده اند.»

شاهد ديگري كه گواه بر شناخت حق آزادي وسيع مردم از جانب علي عليه السلام مي باشد، نحوه رفتار او با خوارج است؛ با هر يك از آنها كه نزد وي مي ماند، نيكو رفتار مي كرد، و هر كدام كه از او جدا مي شد و قصد خروج داشت، او را وادار به اقامت نمي كرد؛ و راضي نبود كه احدي از يارانش متعرض او شوند، و در آن حال نيز بهره آنان را از غنيمت، مساوي و برابر ديگران مي داد! و به آنان مجال مي داد تا به هر طرف كه خود مي خواهند روي آورند. اساس، و پايه هر كاري آزادي است؛ و مردم در گفتار و كردار، و دوستي و دشمني خود آزادند، مگر جايي كه به زيان اجتماع و عليه جامعه تمام شود، و در زمين فساد و فتنه و تباهي كنند، كه در آن صورت آزاد نيستند، و او در آن حالت بدون كم ترين نرمشي كيفر لازم را به آنها خواهد داد.

يكي از خوارج به نام خريت بن راشد به او پيغام فرستاد كه هرگز با او يكجا نمي ماند، و با وي نماز نمي گزارد، و فرمانش را اطاعت نخواهد كرد، و قدرت و نفوذي هم بر او ندارد.

علي عليه السلام از خود عكس العملي نشان نداد، و او را در خواسته و اراده و انديشه خود آزاد گذاشت تا اينكه روزي همان فرزند راشد با ياران بسيار خود بيرون شد، علي عليه السلام آنها را مجبور به اقامت نكرد و از خروجشان جلوگيري به عمل نياورد، در حالي كه قدرت در دست او بود و مي توانست آنها را مجبور و ممنوع سازد. امّا وقتي كه آنها از اين همه آزادي سوء استفاده كردند و عليه مردم بي گناه به ستيز و دشمني برخاستند و به غارت و چپاول دست زده و در زمين فساد و تباهي كردند، و راه عذر و بهانه را بر خود بستند، علي عليه السلام كسي را به جنگ آنان فرستاد تا شرشان را از سر مردم و زمين كم كند.

آزادي اي كه تا اين حد فرزند ابو طالب براي مردم قائل بود، حد جالب و شگفت انگيزي است.

پيوند محكمي كه بين روش او با مردم، و ايمانش به اين كه آزادي اصلي است انساني كه تأويل بردار نبوده و انحراف و تغيير آن صحيح نيست، هيجان آور است.

او، حق آزادي را براي يارانش حتي در حساس ترين و خطرناك ترين موقعيتي كه دچار آن شده بود، به رسميت مي شناخت. در آن وقت كه پيكار قاسطين، و تبهكاران و آنها كه از حق روي گردانيده بودند و زمين را از دشمنان وي پر كرده، ضمن ساير خواسته هاي بي مورد خويش خون او را هم مي خواستند، برخاسته بود، يارانش را آزاد گذارد!

از آنجا كه پيكار با اينان مسأله اي بود كه هر ميزان و منطقي به لزوم آن حكم مي كرد، و وجدان كه نگهبان حق و عدالت است، آن را لازم مي شمرد؛ براي چنين پيكاري فرزند ابو طالب محتاج مرداني بود كه وي را ياري دهند و دوستاني كه او را در اين جنگ نصرت نمايند. امّا با وجودي كه حق حكومت بر آنها داشت، و قدرت و نيرو نيز در دست او بود، هيچ يك از آن ياران جنگي دور و نزديك خود را به جنگ و قتال مجبور نكرد، و آنان را ملزم به پيكار با آنان ننمود تا دوشا دوش او به نبرد؛ قاسطين و تبهكاران برخيزد! در اين مورد به اسلحه خشونت مادي و معنوي دست نزد، خشم و سختگيري، به هر عنواني كه باشد، در نظريه علوي با آزادي و شروط آن منافات دارد.

او با اسلحه منطق عقلي و دليل و برهان، با عقول مردم روبرو شد؛ و با منطق قلب و وجدان و نيرو و دليلي كه داشت، با قلوب و ضماير آنها مواجه مي گرديد. آن كه شايستگي داشت به او مي پيوست، و آنكه نمي خواست از او روي مي گردانيد؛ دسته اي را با خوشرويي سپاس مي گفت و تقدير مي كرد؛ و به دسته دوم بار ديگر با سخناني رساتر، و پندهايي شيواتر و تشويقي كامل تر به مقابله مي پرداخت؛ آنان كه همچنان بر عناد و سرپيچي خود پافشاري مي كردند، در امر خود آزاد بودند؛ علي عليه السلام آنها را مجبور و ملزم نمي ساخت.

او نمي خواست كسي بدون بصيرت و ايمان قلبي از او پيروي كند. بر اين اساس، هيچكس را در جنگ جمل، و صفين، و نهروان، مجبور نكرد تا در ركاب او بجنگد. در صورتي كه اگر اراده مي كرد و مي خواست، كوه و دشت را از سپاهي پر مي ساخت!

علي بن ابي طالب عليه السلام ، حريت و آزادي را، از اصل و ريشه باز شناخته است. و اين شناخت را با صراحتي هر چه تمام تر بيان داشته، و بر اين اساس بناي محكم اخلاق خصوصي و عمومي، و روابط و آميزش مردم را با يكديگر بنيان نهاد؛ و بر آن مبنا، به اصلاحات و وضع قوانين، و راهبري و حكومت، و راهنمايي و پند و نصيحت پرداخت، و هر روز بر اساس احترام به حق آزادي وسيع مردم، دليلي روشن ارائه كرد، ولي در حدّي كه مفهوم اصل آزادي معلوم مي گردد، به اين معنا كه آزادي فرد لطمه اي به آزادي اجتماع وارد نسازد.

آزادي فردي و اجتماعي

* ايمان ما به انسان، و علاقه ما به انسانيت، طبيعت خيرانديش ما را بر آن داشتند تا با تمام قوا، از فرد به زنجير كشيده بي اراده بي هوش، انساني شريف و هوشيار بسازيم.

روسو

* آنچه در جهان هستي وجود دارد، از موج دريا، و گل بيابان، و پرنده آسمان، با همه شرايط و اساس زندگي خود آزادند؛ و جز بر مبناي اين آزادي، به هيچ قانوني تن در نخواهند داد، و گر نه فنا و نابودي خود را امضا نموده اند!

* علي عليه السلام در زمان هم عصران خود به توسعه معاني حريت و آزادي دست زد، در عين حال به توسعه احساس مسئوليت پرداخت.

اساس آزادي مردم، بنا به روش و قانون امام عليه السلام تضمين شده است. ضامن آن نيروي وجدان انساني است كه تن به زير بار زور نمي دهد؛ ضامن آن قوانين طبيعتي است كه بر مسير آزاد آن، به كم و زياد تعدّي و تجاوز نمي توان كرد؛ و ضامن آن كار درست اجتماعي است كه جز به همان اندازه كه با اصول وجدان انساني و قوانين ثابت و آزاد طبيعت منطق باشد، صورت نخواهد گرفت. پس انسان بر اين اساس آزاد است كه آزاد حس مي كند، آزاد مي انديشد، آزادانه سخن مي گويد، و آزادانه كار مي كند. مجبور و مقيد ساختن او در خارج از حدود آزادي روا نيست، مگر آنكه فنا و نابودي اش نيز جايز شناخته شود.

شما قادر نيستيد كه نور خورشيد را از ميان برداريد، مگر اينكه حايلي بين اشعه آن و محلي كه نور به آن مي تابد، قرار دهيد؛ در اين صورت، نور آن را به نيستي و نابودي كشيده ايد. و نيز نمي توانيد مسير باد را تغيير دهيد، مگر آنكه مانعي در سر راه آن، و هدفش بگذاريد؛ كه در آن حالت چون از وزيدنش مانع شده ايد، آن را از بين برده، و نابودش كرده ايد.

همين طور موج دريا، و گل بيابان، و پرنده آسمان، و هر چه را كه در جهان هستي است با شروط و اساس هستي خود آزادند، و جز بر مبناي اين آزادي، هيچ قانوني را نمي پذيرند و گر نه محو و نابود خواهند شد.

اين همان آزادي اي است كه فرزند ابو طالب به تمام ژرفاي وجودش آن را دريافت، و آنچه را درك كرده بود بر زبان آورد، و با الهام از آن ادراك عمل كرد، كاري كه خود شايسته مي دانست و قوانين طبيعت، و هدف انسان، و صلاح اجتماع روا مي داشت.

ما از رفتار و گفتار او، به چيزهاي بسياري دست يافته ايم، و دانستيم كه چگونه در توجيه حركت و فعاليت افراد اجتماع، به شرط وجود چنين آزادي اي، عملاً كوشش كرد؛ و اينكه كوچك ترين مسأله اساسي مربوط به حريت و آزادي انسان اجتماعي از نظرش دور نماند. به اين ترتيب، او تا آخرين حد از آزادي افراد، در چهار چوب آزادي اجتماعي و صلاح و صرفه آن و هدف وجودي آن، پاسداري و نگهباني نمود.

جائي كه مي بينيم گروهي از متفكرين يونان قديم و متفكرين قرون وسطاي اروپا بدون توجه به صلاح و صرفه جامعه و آزادي اجتماعي و عمومي، به آزادي افراد توجه مي نمايند، و همين نحوه تفكر، باعث آن مي شود كه فرد از جامعه خود را ممتاز دانسته به استثمار حقوق جامعه سوق داده شود. در حالي كه جاي ديگر گروهي از متفكرين را مي بينيم كه بدون توجهي به آزادي فردي و حقوق او، به صلاح و مصلحت اجتماع مي پردازند و به آن توجه دارند؛ و به اين ترتيب فشار و ناراحتي بر وجدان، و بيگاري افراد را روا مي دارند. ولي فرزند ابو طالب را مي بينيم كه يكجا و به طور همه جانبه به آزادي فردي و صلاح و مشورت اجتماعي مي نگرد، نه اين را محروم مي سازد، و نه آن را آزار و اذيت مي رساند؛ بلكه بين آن دو چنان هماهنگي و اتحادي به وجود مي آورد كه فرد در آن اهليت استفاده از آزادي را پيدا مي كند، و جامعه از وجود افراد بهره مند مي گردد. يا مي توان گفت كه فرد را براي جماعت، و جماعت را براي فرد، در محدوده اي از آزادي وسيع قرار مي دهد. ما مجدداً به چنين بحثي در گفتار خود پيرامون زمين و ثروت راه بهره گيري از آن باز خواهيم گشت.

و از آنجا كه علي عليه السلام آزادي فردي را مربوط به آزادي جماعت و صلاح و مصلحت آن قرار داده است، بينش عميق او، وي را به اكتشاف حقيقت اساسي اجتماعي رهبري كردو آن اين كه، مردمي كه با اجتماع سرو كار دارند، ناچارند كه حريت و آزادي را در حد معيني توجيه كنند كه لطمه اي به اصول آزادي وارد نشود، و از آن به نحوي استفاده نشود كه منجر به زيان ديگران گردد. آزادي افراد در نظر وي، آزادي بي بندوبار و بي معنا نيست، بلكه همواره با احساس مسئوليت همراه است. و براي اين كه احساس به اين مسئوليت را معارض آزادي به معناي وسيع آن قرار نداده باشد، مانند بعضي از فلاسفه و متفكرين گذشته، به محدود ساختن معناي آزادي و در نتيجه فشار بر مردم نپرداخت. بلكه برعكس روشي پيش گرفت كه در نظر ما از لحاظ شأن و بها عالي ترين روش و گوياترين برهان بر عمق بينش انسانيت و مفاهيم اجتماعي در شخصيت فرزند ابو طالب است.

او، معناي آزادي را در ادراك مردم گسترش داد؛ و در عين حال به توسعه احساس مسئوليت پرداخت. از مظاهر اين امر، رفتار او با اهالي يكي از بخش هاست: اهالي دهكده اي مي خواستند كه مجاري نهري را تعمير و اصلاح نمايند.

از عامل و كارگزار علي عليه السلام خواستند تا براي اجراي اين منظور مردم را به بيگاري بگيرد! علي عليه السلام به او دستور داد كه مردم را به كار نبايد مجبور كند، بلكه از آنها بخواهد كه كه در كار لاروبي شركت كنند و مزد بگيرند. و اين مزد، و استفاده از نهر از آن كساني است كه با كمال آزادي، و احساس مسئوليت، كار را به انجام رسانيده اند. آنها آزادند كه كار نيكي انجام بدهند، و يا ندهند. اين عاطفه عالي، ده قرن پيش از اين، وسيله علي عليه السلام زنده و احيا گرديد، و نابغه بزرگ فرانسوي ژاك روسو؛ آن را در دو قرن پيش از اين شكل بخشيد، همان وقت كه گفت: «ايمان ما به انسان و علاقه ما به انسانيت، طبيعت خير انديش ما را بر آن داشتند تا با تمام نيرو، از فرد به زنجير كشيده بي اراده بي هوش، انساني شريف و با هوش بسازيم.»

در فرمان علي عليه السلام چنين مقرر است كه آزادي افراد بايد به تمام معني متجلي و واضح، و در عين حال مقيد به احساس مسئوليت باشد؛ و اين احساس مسئوليت نه تنها لطمه اي به آزادي وارد نمي سازد، بلكه براي آن، و كار فردي و اجتماعي نيز سودمند است. بر همين اساس، مسئوليت ظاهري و صوري را محرك و باعث كار مفيد نمي شناسد، و نفس آزادي ،و شخص آزادگان را مسئول مي شمارد، و مقدار مسئوليت را، بسته به مقدار آزادي آنها مي داند.

اگر مسئوليت در افكار جامد، و دلهاي اسير و گرفتار، و عواطف سركوب شده، و شخصيتهاي در هم خرد شده و محدود نمي درخشد، از آن روست كه حريت و آزادي تنها در محدوده افكار و عواطف شخصي و انحصاري محدود است، و فقط از همان طرف و به سود همان دسته خاص تقويت و تأييد مي شود!

روي اين حساب، علي عليه السلام قيود تنگ، و زنجيرهاي سنگيني را كه فرمانروايان بر مردم نهاده بودند تا هر چه بيش تر از حاصل دسترنج آنها بهره مند شوند، برداشت؛ زيرا در چنان حالتي، مردم از آن روي كه آزادي نداشتند، قادر به انجام كار صحيح نبودند و مسئوليت در نظر آنها، از افكار و احساسات آزاد كه تنها عامل كار خوب و درست است، سرچشمه نمي گرفت، بلكه رفتار و كردار آنها تنها بسته به اراده و تصميم اربابان زور و قدرت، و اشاره چشم مراجع حاكمه بود؛ در نتيجه، اراده توده ملت در هم مي شكست، و مردانگي شان تضعيف مي شد، و نيرويشان در راه صحيح و درست به كار نمي رفت. پس از آنكه امام، افراد را در جامعه سالم، آزاد و مختار اعلام كرد، و آزادي را مأمور رهبري آنها به سوي احساس مسئوليت و تفكر دائم ساخت، و به اينكه آنها به اجتماعي بستگي دارند كه بر گردنشان حق دارد؛ خود به اجرا و وضع قوانين، و اصول اين حقيقت پرداخت، كه در پرتو آن ـ به طوري كه ديديم و باز هم به تفضيل خواهيم ديد ـ نيكوكاران را پاداش خير مي داد و بدكاران را تنبيه مي فرمود، به كاري تشويق مي كرد و از عملي باز مي داشت.

ما در اينجا سخن را از آزادي و مفاهيم آن از نظر علي عليه السلام كوتاه مي كنيم، و از خواننده مي خواهيم كه در فصول آينده به بحث مفصل، پيرامون همين آزادي، كه بر اساس سخن پيرامون اصول انسانيت، بين انقلاب علي عليه السلام و انقلاب كبير فرانسه است، توجه فرمايد: و در آنجا آن مقدار از يادگارهاي افكار انقلابي عميق علي عليه السلام را كه الحق لازم و مايه زندگي و محرك تطور و تكامل است، در يابد و ببيند تا چه مايه علي عليه السلام روح آزادي اي را كه با ايجاد دلهره و وحشت، و تهديد و ترسانيدن اشخاص سر و كار ندارد، و بشريت را جز با سيماي زيبا، و خير محض نمي شناسد، درك كرده است.

اين را از كجا آورده اي؟!

* اين مال، نه از آن من است و نه از آن تو.

* به كسي نمي توانيم چيزي بيش از حقش بدهيم.

* به من مي گوئيد كه پيروزي را با ستم به افراد ملت به دست آورم؟ به خدا سوگند! مادام كه ستارگان در آسمان به دنبال يكديگر روانند، اين كار را نمي كنم.

امام علي عليه السلام

* طلحه و زبير: به شرطي با تو بيعت مي كنيم كه در خلافت با تو شريك باشيم!

علي عليه السلام : نه.

* علي عليه السلام اموالي را كه محكمترين به ناروا به دست آورده بودند، از چنگشان خارج ساخت، همان طور كه پوست چوبدستي را مي كنند.

گفتيم كه حريت و آزادي به مفاهيم وسيعش اساس و پايه حكومت و سياست علي عليه السلام بود، و اين آزادي در نظر او با علاقه افراد اجتماع نسبت به يكديگر، به همان اندازه كه با ضمير و وجدان آنها سر و كار دارد، بستگي و ارتباط خواهد داشت. از طرفي انساني كه طريق تعالي و همكاري و برادري را طي مي نمايد، اگر از نظر ذاتي و اجتماعي آزاد نباشد، نمي تواند چنين پيشرفتي داشته باشد، و آن كس كه وجدان و ضميرش را از آلودگيهايي كه ارزش و مقام انساني را پائين مي آورد پاك نسازد، آزاد نيست.

از طرف ديگر، كسي كه اجتماع به تمام يا قسمتي از حقوقش، به صورت ظاهر احترام بگذارد و آن را به رسميت بشناسد، ولي عملاً آن را پايمال كند، آزاد نخواهد بود.

بر اساس آزادي فردي و اجتماعي، علي عليه السلام با تصميمي خلل ناپذير و عزمي محكم، كه نه طمع و آزادي او را از راه حق به در مي برد نه بيم و اميدي وي را تكان مي داد، با دوست و دشمن خود به يكسان و برابر روبرو شد. در حالي كه با تمام وجودش مي دانست كه اين روش به بعضي از مردم گران خواهد آمد و مي گفت:

«كار ما سخت دشوار است!» و نيز با تمام وجودش مي دانست كه اين روش، مخصوصاً به فرمانداران گران مي آيد و مي گفت: «حق بر فرمانداران سخت و ناگوار است»... و هر حقي ناگوار خواهد بود.

ولي براي فرزند ابو طالب فرقي نمي كرد كه حق بر فرمانداران ناگوار باشد يا نباشد، زيرا خرد و ضميرش به او فرمان مي دادند، و چيزي جز آن در نظرش اهميتي نداشت. آنها به وي امر مي كردند كه تشنه كامان عدل و داد را فراموش نكند، و بر قانونگزاران و فرمانرواياني كه نيازمندي ملت را دستآويز قرار داده، آنان را به خواري مي كشند و بر زمين ذلت مي كوبند، آسان نگيرد؛بيچارگاني كه از شدت گرسنگي به جان آمده، گلويشان خشك و درونشان از آتش التهاب مي سوزد، روزهاي گرم تابستان بر اثر حرارت سوزان آفتاب و شبهاي آن بر اثر گرماي طاقت فرسا به خود مي پيچند، و در سوز و سرماي كشنده زمستان زير ضربات تازيانه باد به خود مي لرزند.

آنها به وي فرمان مي دادند تا بهره زمين را در دست پرخوران و شكم گنده ها، كه سيرند ولي باز هم مي خورند، تشنه نيستند امّا مي نوشند؛ از خود راضي ها و متكبّريني كه بي هيچ رنج و زحمت و كوشش و فعاليتي، از خزانه ملّت مي خورند و كبر و غرور مي فروشند؛ كساني كه دنيا را فيل صفت به كام مي گيرند كه گياهي كه خود نكاشته از بن مي كند و آبي را كه از چشمه روان نساخته مي نوشد، و بدون رنج و زحمتي كه كشيده باشد، مدام در سايه مي خوابد!

گمان فرزند ابو طالب در حق اربابان نفوذ و سردمداران قوم، كه روش او را در امر حكومت و فرمانروايي نمي توانند تحمل كنند و توانايي سختگيري او را در دفاع از اين روش ندارند، همچنانكه خود پيش از قبول مقام خلافت آن را متذكر گرديده بود، درست و صحيح در آمد؛ چه پس از انجام بيعت با او، از وي خواستند كه آنان را با ملت فرق گذارد، ولي او نپذيرفت كه عملي خلاف حق انجام دهد.

طلحه و زبير به قصد سازش و كنار آمدن با او به خدمتش رسيدند و گفتند:

«ما به اين شرط كه در امر خلافت با تو شريك باشيم، بيعت مي كنيم!» و علي عليه السلام بدون تأمل جواب منفي داد.

آن دو از وي فاصله گرفتند و به طوري كه خواهد آمد، به تدارك سپاه عليه او پرداختند.

علي عليه السلام از همه كس به موقعيت و نفوذ طلحه و زبير در ميان مردم داناتر بود. امّا با اين حال، به اينان و ديگران مي گويد:

«آيا به من مي گوئيد كه پيروزي را با ستم به افراد ملت به دست آورم؟ به خدا سوگند! مادام كه شب و روزي هست و ستارگان در آسمان به دنبال يكديگر روانند، چنين نخواهم كرد. اين را بدانيد كه مال را بي مورد بخشيدن، اسراف و تبذير است.»

به طوري كه علي عليه السلام مي گويد، غذا را به شخص سير نبايد داد. ثروت، چه كم و چه زياد، در مذهب وي حلال و روا نيست مگر اين كه از راهي به غير از طريق احتكار و استثمار ملت و استفاده از زور و قدرت به دست آمده باشد!

علي عليه السلام ، قسمتي از جرم تبهكاران، و ستمي از ستمكاران را مي بخشيد و چشم پوشي مي كرد، ولي هرگز گناه احتكار و غارت اموال ملت را نمي بخشيد؛ و محتكريني را كه بر كارگر و زحمتكش و بيچاره ستم مي كردند و نان و آبشان را مي ربودند، هرگز عفو نمي كرد.

ظلم و ستم به هر شكل و رنگي كه باشد، به زبان فرزند ابوطالب، ملعون و منفور است و پليدترين آنها ستمي است كه قوي بر ضعيف، و محتكر بر توده ملت، و حاكم نسبت به زير دستان خود روا مي دارد. علي عليه السلام در برابر چنين ستمي، كه در اجتماع ايجاد اختلافات طبقاتي مادي مي نمايد و رذائل و پستيها و جرايم آن را باعث مي گردد، مسامحه روا نمي دارد و خاموش نمي نشيند.

دلايلي كه نشان دهنده مخالفت روش و اخلاق علي عليه السلام با استثمار كنندگان و غاصبين حق ملت باشد، بسيار است. و به هر كجاي نهج البلاغه كه بنگري شراره گفتار آتشين او را، در آن هنگام كه از استثمار و تجاوز به حقوق مردم سخن مي گويد، به خوبي حس خواهي كرد، گويي او در هر سخن و خطبه اش از آنها سخن مي گويد. و از گفتارش چنان پيداست كه او مطمئن بود به اين كه غصب و تجاوز به حقوق ديگران جرمي است اجتماعي، و استثمار كننده، هر كس كه مي خواهد باشد، مجرم و تبهكار است؛ و جمع آوري مال و ثروت كه از طريق غير طبيعي صورت گرفته باشد، عواقب وخيمي خواهد داشت كه در هر حال مالك آن را فرو خواهد گرفت.

به يكي از خطبه هاي علي عليه السلام كه در آن از جمع كننده ثروت سخن مي گويد، توجه كنيد: «و به خاطر آوريد اموالي را كه جمع كرده، و ممّر كسب آن را چشم پوشي نموده ايد (يعني بين حلال و حرامش فرقي نگذارده) آن را از راههايي كه كاملاً روشن و واضح است يا مشكوك و مبهم، به دست آورده ايد. بي شك وبال و دامنگيرتان مي شود.»

امّا ثروت حلالي كه دست استثمار و يا احتكار در گردآوري آن دخالت نداشته، علي عليه السلام در حق مالك آن مي گويد:«هر كس كه در راه كسب حلال بميرد، خداوند از او راضي و خشنود است!»

بنابر اين علي عليه السلام تصميم گرفت تا دژهاي بلند احتكار، و استثمار مردم و غارت اموال و ارزاق و ديگر بناهاي محكمي را كه ثروتمندان در دوره سابق بنا نهاده بودند در هم بكوبد علي عليه السلام خود در حق آنها گفته بود كه: «امّا ثروتمندان و متنعّمين ملتها، بر اثر فراواني نعمت به سركشي پرداختند.»

به همين منظور، در ميان مردم خطبه خواند و گفت: «آگاه باشيد، هر زميني را كه عثمان به كسي بخشيده و هر چه را كه از مال خدا عطا كرده است، به خزانه ملت بر مي گردد. اجراي حق را چيزي مانع نمي شود. اگر چه با آن اموال، زناني به ازدواج در آمده و يا در شهرها پخش و پراكنده شده باشد، آن را باز مي گردانم؛ دامنه عدل و داد وسيع است، و بر هر كس كه حق و عدل تنگ باشد، ستم بر او تنگ تر است.

بعضي از فرمانداران و اربابان قدرت هستند كه دادگر و عادلند؛ بي زحمت و كار، به كسي مزدي نمي دهد؛ مال ملت را بنا به خواسته خويشان و نزديكان و متملقان، و اشاره دوستي يا عزيزي حيف و ميل نمي كنند؛ امّا اين كه فرمانروايي به حساب گذشته ملت برسد، و اينكه چه كساني بر بساط فقر زده ملت خوان شادي و سرور گسترده اند و به حساب آنها «در ايامي كه خود مصدر كار نبوده است» برسد، و آنچه را كه حق آنها نبوده از آنها بگيرد و به خزانه ملت باز گرداند، بر بصيرت و عمق نظر او به امور گواه است، و اينكه ايمان او به عدالت اجتماعي چيزي نيست كه بتوان در هيچ يك از مردم سراغ گرفت، بلكه ايمان او چنان بر پايه هاي خردي عالي استوار است كه پنهان ترين كارها از نظرش پوشيده نمي ماند و عرف و عادات زمان و مردم او را از راه به در نمي برد؛ و اگر چنين باشد كه هيچ كس جز از طريق خدمت به جامعه دستمزدي نبايد بگيرد، پس حارث بن حكم چه خدمتي در راه اجتماع انجام داده بود كه دويست هزار درهم در روز عروسي اش از خزانه ملت بايد به مصرف برسد! مگر اينكه گفته شود، ازدواج او با دختر عثمان كار و خدمت او بوده است!