امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۱)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۷ -


فرزند ابو طالب در برابر تجربه تلخ و دشواري قرار گرفته بود، ولي سختي و ناگواري آن تنها از ديد ناظران، و آنها كه دستي از آتش به دور داشتند، مفهوم و معني داشت. در دل و انديشه امام، دشواري مفهومي نداشت و به اندازه كلفتي مويي از هدفي را كه در پيش گرفته بود، منحرف نگرديد.

هر كس را نيرويي چون نيروي خدا داده علي عليه السلام بود، دشواري ها همه بر او آسان مي گرديد مگر دشواري سكوت در برابر عدم رشد اجتماعي، و كشتن روح آزادي، و جلوگيري از نشرفضايل اخلاقي كه نگهبانان آزادي و عدالت اجتماعي مي باشند.

محمد بن عبداللّه صلي الله عليه و آله در گوش از غفلت گرفته ابوسفيان و ابولهب و حمالة الحطب(10) و آن زنِ جگر خوار(11) و سوداگران قريش فرياد كشيد، فريادي كه اركان آنها را به لرزه درآورد، سقفها بر سرشان فرو ريخت و ديوارهايشان از هم پاشيد؛ ولي بر دلهاي بيچارگان و ستم ديدگان و بردگان، سرشار از نعمت و سلامتي و آرامش بود، محمد گفت:

«اي عموي بزرگوار! بخدا سوگند، اگر آفتاب را در دست راستم، و ماه را در دست چپم بگذارند كه اين كار را ترك كنم، هرگز نخواهم كرد؛ تا آنكه خداوند دين خود را آشكار سازد، و يا من در اين راه كشته شوم!»

امّا محمّد بن عبدالله صلي الله عليه و آله در آن روز كه به او گفتند: «اگر اين سخنان را از آن جهت مي گويي كه در سر هواي توانگري داري، از دارايي خود آنقدر به تو مي دهم كه از همه ما توانگرتر شوي ؛و اگر سروري و رياست مي جويي، تو را بر خود آقا و سرور مي گردانيم ؛ و اگر حكومت و پادشاهي مي خواهي، ما تو را پادشاه خود مي خوانيم!» جواب داد: «آنچه من براي شما آورده ام ،براي كسب مال، و سروري و آقايي، و حكومت و پادشاهي بر شما نيست؛ خداوند مرا برانگيخت و مأموريت داد تا شما را بترسانم، و بشارت دهم، و من پيغام خدا و دستور او را به شما ابلاغ كرده ام. اگر آنرا پذيرا شويد، در دنيا و آخرت بهره مند گرديد، و اگر آنرا نپذيريد، به فرمان خدا شكيبايي كنم تا آنگاه كه او در ميان من و شما داوري كند!»

امّا علي بن ابي طالب عليه السلام كارش با فرزند ابوسفيان و هند جگرخوار، و فرزند حكم، و سوداگران، و سربازان مزدور و دنياپرست، و آنها كه حتي بر سر بهاي عقيده و مرام خويش چانه مي زدند و آن را مي فروختند، به كجا انجاميد؟! او نيز در گوش از غفلت گرفته آنان آن چنان بانگ زد كه اركان آنها بلرزيد و سقفها بر سرشان فرو ريخت و ديدارهايشان از هم بپاشيد، در حالي كه بر دلهاي از پاي افتادگان و ستمديدگان و رنج كشيدگان، آرامش و سلامت و نعمت بي كران ارزاني داشت.

«كهتران شما مهترند، و مهتران شما كهتر! بخدا سوگند، تا ستارگان روانند فرماني به ستم نمي دهم! و بخدا سوگند، داد ستم ديده از ستمگر مي ستانم و بيني ظالم را مهار مي كنم و او را خواه نا خواه به سر منزل حق و عدالت مي كشانم! به خدا سوگند كه من پيش از آنكه به حق گواهي دهم، آن را مي پذيرم! به خدا سوگند، از آن باك ندارم كه به مرگ روي آورم يا آن كه مرگ بر من در آيد!»

امام علي بن ابي طالب عليه السلام در آنروز كه به او گفتند: «ما بزرگان ملتيم!» پاسخ داد:

« آنكه خوار و ذليل است، نزد من عزيز و گرامي و بزرگ است، تا حق او را بگيرم؛ و قوي نزد من ضعيف است، تا وقتي كه حق ديگران را از او بستانم!»

امام علي عليه السلام چگونه توانست گفتار خود را از چهارچوب بيان به مرحله عمل بگذارد؟ و تفكر و انديشه ذهني را شكل دهد و آن را مجسم سازد؟ و كارش با اين مردم به كجا انجاميد؟...

نگاه علي عليه السلام به عالم هستي

مسيح نظر تند و حيات بخش خود را به رؤساي اورشليم، باآن ريشهاي بلند كه گرداگرد آنها دم شيطان مي جنبيد، افكند؛ و به شدت صاعقه، در پرتو زيبايي هاي چهره اش، غاصبين حقوق ملت را بترسانيد و به سختي آنها را بر زمين كوبيد. آنگاه آتشي كه از لبهاي او زبانه مي كشيد، آنان را در كام خود فرو برد؛ و چون غرش طوفاني بانگ برآورد كه: اي رياكاران! و اي افعي زادگان! من مهر و محبت مي خواهم نه قرباني!... شما از پليدي پشه اي اجتناب مي كنيد، ولي در مقابل، شتر را مي بلعيد!! به كارگران و كشاورزان ستم روا مي داريد و خانه بيوه زنان رامي چاپيد. براي مردم فريبي، نماز خود را طولاني مي كنيد! اي رياكاران! واي افعي زادگان، شنبه براي آدمي قرار داده شده است نه انسان براي شنبه! فقر، نزديك به كفر است!

محمد صلي الله عليه و آله

اگر فقر به صورت مردي مجسم گردد،او را مي كشم!

علي عليه السلام

از كسي كه قوتي در خانه اش يافت نمي شود، در شگفتم كه چگونه با شمشير آخته به جنگ مردم نمي رود!

ابوذر غفاري

علي عليه السلام نگاهي به عالم هستي افكند، به طوري كه هيچ جانب آن از نظر تيز بين كم ترين ذرات وجودش پوشيده نماند. در آن مطالعه و بررسي به اين نتيجه رسيد كه، براي تفكر و انديشه بشر در جهان هستي و پيوند آن با كمالاتش، مجال آن نيست تا به حقوق ديگران كه با زمين براي ادامه زندگي و بقا ارتباط كامل دارند، تجاوز نمايد؛ و يا به حقوق اجتماعي كه ناگريز مي باشند در راه بقا و ادامه حيات با يكديگر همكاري و معاضدت نمايند، لطمه وارد سازد.

علي عليه السلام در آن هنگام كه مردم را به سير در زيبايي هاي وجود و شگفتيهاي آفرينش دعوت مي كرد، در همان حال آنان را با روشي صحيح به بررسي اوضاع و احوال افراد و اجتماعات مختلف وادار مي نمود تا بدان وسيله آنها را به راه تعاون و همكاري اقتصادي و همفكري و هماهنگي مادي كه ضامن وصول ايشان به بهره كامل و بيش تر است، بكشاند؛ بهره اي كه شامل حفظ شرافت انسان است؛ انساني كه داراي فكر فعال و عاطفه اي قوي و بدني است كه از ماده آفريده شده و حقوقي دارد، و مبين وجود او است.

او، هنگامي كه كوشش پيگير خود را براي پاكي درون و تقديس شوق آزادي و علو وجدان مردم به كار مي برد، در همان هنگام سنگ بناي عدالت اجتماعي را با ايجاد قوانين متين بنياد مي نهاد.

در سير دادن مردم به سوي كمال بشريت در تربيت خرد و دل و وجدان او، و پاك كردن رذايل، و اشاعه فضايل روحي او شوقي صادقانه داشت. رغبت و علاقه او در اموري كه به اختصار بيان داشتيم، و آن را فضايل اخلاقي يا فضايل روحي مي ناميم، امري است كه او را پيش از رسيدن به مقام خلافت و پس از آن، بر آن داشت تا بناي اخلاقي و اجتماعي سالم خود را از يك نقطه معين و معلوم آغاز كند؛ فراهم ساختن نان و آب و پوشاك و مسكن و... براي انساني كه علي عليه السلام او را به كسب فضايل اخلاقي دعوت مي نمود يا مي توان گفت فراهم ساختن وسايل زندگي براي بشري كه علي عليه السلام او را به صفاي روح فرا مي خواند.

در دل و وجدان كارگري كه كار مي كند و مزد در خور فعاليت خود نمي گيرد، و تازه اجرت نا قابل او به جيب مشتي احتكارچي و ثروتمند كثيف و متكبر و شهوت پرست مي رود، قدرتي براي تحسين بدايع هستي، و احساسي براي درك زيبايي هاي خلقت و ارزش زندگي، و فراغتي براي فهم معاني شريف بشريت باقي نمي ماند!

قدرتي براي تحسين بدايع آفرينش، و احساسي براي درك زيبايي هاي خلقت و ارزش زندگي، و مجالي براي فهم معاني شريف انسانيت در دل و وجدان هم ميهن زجر كشيده مستمندي باقي نمي ماند، وقتي كه از آن مرد اشرافي تازيانه مي خورد؛ كه خود را بزور فرمانرواي او كرده و از شدت پرخوري بيمار است، همچنانكه او گرسنه و بي حال؛ توانگر و ثروتمند است همان طور كه او فقير و بينواست؛ و يا زير تازيانه حاكمي قرار مي گيرد كه براي خدمت به او آمده است، در حالي كه مالش را به غارت مي برد، و هستي را از او سلب مي نمايد، مي بندد و مي كشد، و فريادرسي هم در ميان نيست! و نيرويي براي تحسين زيبايي هاي آفرينش، و احساسي براي درك بدايع خلفت و ارزش زندگي، و حوصله اي براي فهم معاني شريف بشريت در دل و وجدان آن عرب، يا غير عربي باقي نمي ماند، كه پليس او را به خاطر درهمي كه توانايي پرداخت آن را به فرماندار ولخرج خود ندارد، به ذلت بكشد. به خصوص در جائي كه هموطنان كارگر قدرت تهيه قوت خود را ندارند، او حق ندارد حتي قرص ناني هم به هر عنوان كه باشد، از او بستاند؛ يا آنكه او را به خاطر سخني كه خوشايند فرمانروا نيست، به خاك و خون بكشد، مال و منال او و خانواده اش را غارت و به سود دارايي حاكم و يا پادشاه ضبط و مصادره نمايد! آن را كه فقر و نداري، هر فضيلت اخلاقي را از او سلب كرده و احتياج و درماندگي، آرامش دل و اطمينان خاطر را در او كشته و تباه ساخته است، نمي تواند خود را به راستي و درستي بيارايد و به پاكي و پاكدلي ممتاز و برجسته شود، و در شادي فضايل اخلاقي سر كند، و حسد و كينه و بغض و نفرت و ساير مظاهر انحراف از خيرو نيكي را از دل بزدايد!

آن كس كه آتش گرسنگي درونش را عذاب مي دهد، و خون زندگي را در رگ و پوستش مي خشكاند، و نور ايمان را در دلش خاموش مي سازد، دوستي را به كينه اي عميق و آرامش خاطر و پاكي روح را به بدبيني و بغض و عداوت وحشتناك بدل مي سازد، نمي تواند فردي مطمئن به زيبايي هاي زندگي، و مؤمن به عدالت ديگران، و راهنماي برادر خود و دست دار مردمان باشد!

كسي كه زنجيرهاي سنگين پستي و وحشيگري و دنباله روي و خواري و حقارت ذاتي را در خود احساس مي كند، شعوري كه پيوند ناگسستني با احتياج و درماندگي دارد، قدرت آن را ندارد كه دوست بدارد، و در دوستي شهره گردد. آن كه محتاج قرص ناني است، نمي تواند فاضل باشد. نان براي همه وسيله صلح و آرامش است، عامل استقرار و نظم و وسيله اي است كه انسان را آماده تفكر و احساس مي نمايد؛ و همبستگي او را با مردم بر اساس صحيح استوار مي سازد. رفع احتياج و نيازمندي، نردباني است كه ملت از پله هاي آن بال مي رود، و از پرتگاه محروميت و تنگدستي كه در آن احساسات شريف لگد مال شده است، نجات مي يابد، پرتگاهي كه داير مدار آن احساس تنهايي و بيگانگي از شهر و ديار و كار مفيد و حتي از خود مي باشد. بر طرف ساختن نيازمندي و احتياج به تنهايي دنباله روي، و احساس خواري و پستي، و سقوط در جهنم سوزان بغضها و كينه ها را از ميان بر مي دارد.

دورويي و نفاق

بگذار تا دورويان، در نفاق و دورويي سخت بتازند، تا واقعيت مردم آنها را در هر زمان و مكاني تكذيب كند! دورويي كنند، تا اراده حيات و زندگي، آنها را تكذيب كند.

دوروياني كه مي پندارند اساس صلح و آرامشِ بين مردم، بسته به ادامه و استمرار پر خوري عده اي، و فقر و گرسنگي عده اي ديگر است! پر خور، فارغ از مشيت حيات و مسير زندگي است. زندگي اي كه همه افراد بشر را دوست دارد، و به پاس همين دوستي است كه دائماً در دگرگوني و تطور است و از افراد بشر نيز همان را مي خواهد. پرخوران، در وضع خود و ديگران آرزوي دگرگوني ندارند.

به گمان اين طبقه، گرسنگان در حدّي نيستند كه حق پايمال شده خود را بخواهند؛ يا آنكه براي پس گرفتن لقمه اي كه از دهان فرزندان آنها، پرخوران و اشراف بيرون كشيده اند تا بدان وسيله سفره خود را رنگين سازند، شورش و قيام نمايند!

اگر روزي اين گرسنه زجر كشيده حق پايمال شده خود را بخواهد، و براي پس گرفتن لقمه ناني كه از دهان فرزندانش بيرون كشيده اند قيام و شورش نمايد، آنوقت است كه نمك نشناس و كافر و منحرف و اخلال گر و مخلّ نظم و آسايش آنهايي است كه در سايه رنج و زحمت و فعاليت او، در حرير و ابريشم سفيد مي غلطند و استراحت مي فرمايند!

روشهايي را كه پرخوران و اشراف، از سويي براي حفظ و نگهداري وسايل عيش و شادي و پرخواري خود به كار مي برند و از طرفي ديگر ملت گرسنه و درمانده را به بردگي و بندگي مي گيرند، بسي عجيب و شگفت انگيز است.

دو رويان و منافقان، در هر عصر و زماني روشي ويژه و درخور آن داشته اند، و شايد بتوان گفت كه گوياترين روشي را كه در تاريخ قرون وسطي و قديم به كار مي بردند، استفاده از دين و تفسيرها و تأويلهايي بود كه از آن بسود خود مي كردند. و سودجويان منافق و دورو، چه در يونان و چه در روم، و چه در بودائيت و يهوديت و مسيحيت و اسلام، همه در پيشبرد مقاصد خود از اين طريق، يكسان و برابر بوده اند.

نزديك ترين راهي را كه دورويان و منافقان براي پيشبرد مقاصد خويش انتخاب مي كنند، اين است كه ادعا، مي نمايند پيامبرانشان آنها را به زهد در دنيا! و تنگدستي در زندگي! و قناعت و شكيبايي به فقر و بينوايي! و خودداري از هر نوع سركشي و قيام دعوت نموده اند! اينان چنين ادعا مي كنند و از مردم نيز پيروي از آن را مي خواهند؛ تا بدان وسيله مال و مكنت را از مردم بربايند، و خود در سايه آن آسوده خيال به عيش و عشرت بپردازند. در مقابل اين ادعا و چنين دعوتي لازم است كه حق و حقيقت مطلب توضيح داده شود، تا مقدمه اي براي درك اساس سياست و دستورات علي بن ابي طالب عليه السلام گردد. صحيح است كه بودا، آزادي بخش بزرگ زندگي، زاهد و قانع بود، به لذائذ و خوشيهاي دنيا و آرامش و آسايش آن توجهي نداشت و با كم ترين وسيله زندگي از خوراك و پوشاك و آشاميدني و ديگر وسائل آن سر مي كرد!

و درست است كه كنفوسيوس، فيلسوف و پيامبر چيني، در سراسر زندگي اش زهد را پيشه ساخت، و از دنيا به آن قناعت ورزيد كه دوستداران و پيروانش به چند برابر آن سر فرود نمي آورند! و صحيح است كه سقراط بالاپوش خود را در تابستان و زمستان عوض نمي كرد، مانع آن نمي شد كه خاك و سنگ پاهاي برهنه او را آزار دهد، و بيمي نداشت از اينكه تغييرات حرارت در گرما و سرما، سر برهنه و شانه هاي عريان او را آزار رساند. و در همه عمر حتي يك بار هم به خوش گذراني، و جاي راحت توجه ننمود، و چه بسا كه روزان و شبان تشنه و گرسنه به سر برد!

و صحيح است كه مسيح، همچنانكه امام علي عليه السلام او را به دوستي وصف كرده است: سر بر بالش سنگ مي گذاشت، و غذاي ناگوار مي خورد؛ هميشه گرسنه بود، چراغ شبش ماه، و در تابستان سايه هاي مشرق و مغرب سايبان او بود، ميوه و سبزي او را گياه بيابان كه چهارپايان نيز از آن مي خوردند، تشكيل مي داد،زني نداشت تا او را مجبور سازد، و فرزندي نبود كه غمگينش كند؛ ثروتي نداشت تا به آن مشغول شود، و طمع و آزي در وي نبود تا او را خوار و زبون سازد؛ دوپايش مركب سواري او بود، و دستهايش خدمتكار او! و درست است كه محمد صلي الله عليه و آله كه دنيا را از او گرفتند و براي ديگران گستردند، از شير آن بازش داشتند، و از تجملات آن منعش كردند، زاهدي بود كه بر خود سخت مي گرفت غذايش نامناسب بود و از آنهم سير نمي خورد؛ و به طوري كه ابوذر غفاري مي گويد: «او! از دنيا رفت در حالي كه هيچ وقت در يك روز دو بار غذا نخورده بود، گاهي به خرما اكتفا مي كرد، و با نان خود را سير نمي ساخت. ماهها مي گذشت و در خانه اش آتشي براي پختن نان يا غذايي روشن نمي شد!» و درست است كه علي بن ابي طالب عليه السلام از پوشاك دنيا به دو جامه كهنه، و از غذاهاي آن به دو قرص نان اكتفا مي كرد، و به جاي كاخها و قصرهاي سلطنتي، به آنچه در خور فقرا و بينوايان است، اكتفا ورزيده بود؛ و داستان او در زهد و قناعت بيش تر از آن است كه به شماره آيد و مشهورتر از آن است كه برايش دليلي بياوريم. آنچه در پاره اي از فصول كتاب در اين زمينه آوردهايم، كافي است. و نيز درست است كه رفيق او ابوذر غفاري به چند قرص نان خشك جوين قناعت مي كرد، كه خود و زن و فرزندانش از آن مي خوردند! به آن اِكتفا مي كرد و قانع و راضي بود، و از وضع خود كمال رضايت و اطمينان را داشت!

همه اينها درست است، امّا در اينجا چيز ديگري است كه آن هم كاملاً درست است، و آن عبارت است از اينكه، اين پيامبران، در نفس رسالتشان، ماده قناعت و سيري و زندگي وجود داشت كه ديگران را نه توانايي آنهاست و نه قدرت تحمل و بردباري آنان. در قلوبشان جرقه هايي از انوار درخشان مي تابد كه در دل ديگران از آن خبري نيست، انواري كه حال آنان را به شكلي خاص جلوه گر مي سازد، كه با حال ديگران قابل مقايسه نيست، از طرفي آنان چنان به امور مردم و اجتماع توجه و اهتمام داشتند، كه مانع از آن مي شد تا آرامش خود را در خواب و خوراك و پوشاك بيابند.

از اين گذشته، آنان از نظر نيروي جسماني چنان بودند، كه در ساير مردم سراغ نمي توان گرفت؛ مثلاً بودا، چنانكه مي گويند نيرومندترين فرد هندي زمان خود بود. سقراط درميان جنگجويان يوناني از همه قوي بنيه تر، ترسناك تر و در جنگ از همه چابك تر بود، نيروي جسماني علي بن ابي طالب عليه السلام آن چنان بود كه مي دانيم، فرق نمي كند كه آن پارسايان به نيروي بدني خاصي ممتاز بوده اند يا نه، چه در اين ميان موضوع مهم تري در كار است.

هر كس كه به تاريخ زندگي اين مردان بزرگ دست يابد، نخستين مطلبي كه دستگير او مي گردد اين است كه آنها مردان انقلاب بوده اند، و هدفهاي انقلابي ايشان از اجتماعي كه در آن زندگي مي كردند نيرو مي گرفت. روش انقلابي آنها مقيد به زمان و مكان و شرايط روحيه مردم جهان و مردماني بود كه با آنها سر و كار داشتند؛ برخي از اين مردان انقلاب، در راه جهاد مقدسشان شربت شهادت نوشيدند، مانند سقراط و مسيح عليه السلام و علي عليه السلام و بعضي چون بودا و محمد عليه السلام ، دشمنان دسترسي به آنها نيافتند.

انقلابيون كساني هستند كه با فراخي نعمت و راحتي زندگاني سر و كار ندارند، چه طبيعت انقلاب به آنها اجازه راحت طلبي نمي دهد، در حاليكه از شرايط راحت طلبي و خوش گذراني، آرامش فكر و خيال است. از آنجا كه حملات دشمنان انقلاب متوجه رهبر انقلاب مي شود، و تا رسيدن به پيروزي، از همه طرف تحت فشار و تعقيب قرار مي گيرد، كسي كه دشمنان از هر سو گردش را گرفته باشند و از هر جانب زير فشار واقع شده باشد، برايش امكان ندارد تا در عيش و لذّت و راحتي و آسايش زندگي كند و لذّات و خوشيها را بجويد، مگر آنكه در انقلاب به هدف خود برسد يا جان بر سر آن بگذارد.

زهد اين پيامبران انقلابي و دوري آنها از دنيا از اينجا سر چشمه گرفته است. آنها در هر حال، در آنچه به خود پسنديده اند و هر نوع زندگي كه اختيار كرده و به هر چه قناعت ورزيده اند، مرداني آزاده و مختار بوده و كسي حق ندارد به كم يا زياد در روش انتخابي آنان اعتراض و خرده گيري نمايد، آنان خود چنين خواسته اند و كسي آنها را به آن مجبور نكرده بود.

اكنون، آنچه كه باقي مانده، اين است كه پيرامون گفتارهاي پراكنده و كوتاهي كه از اين پيامبران نقل شده و آدمي را به زهد و پارسايي و ترك دنيا مي خواند بحث كنيم.

گفتيم كه اين پيامبران و مصلحين تاريخ، مرداني انقلابي بودند كه بر حسب مقتضيات زمان، رهبري قيام و انقلاب را به عهده گرفته اند.

واضح است كه انقلاب، تنها به وجود رهبر انقلاب صورت نمي گيرد، اگر چه بنيادش از گفته هاي او شكل يافته، و روح آن بنا به مقتضاي محيط، و تاريخي كه انقلاب در آن وقوع مي يابد رنگ گرفته باشد؛ بلكه قيام محتاج جمعي از مردم است تا در راه آن لباس نبرد بپوشند، و سرباز صفت در راهش به مبارزه برخيزند؛ و چون چنين شد، اين جانبازان و ياران رهبر انقلاب، شرايط خود را با شرايط پرچمدار انقلاب هماهنگ خواهند كرد و خود را از هر حيث و هر جهت شبيه او مي سازند. در چنين موقعي است كه شايسته بودن دعوت آنها به دوري از لذات زندگي و قناعت و سازش به مايحتاج، معلوم مي شود، و تنها در چنين موقعيتي است كه صحت ادعاي آنها را در دعوت به قناعت از زبان پيامبر انقلابي ثابت مي كند، تا كوشش آنان صرف نصرت و ياري انقلاب شود، و در راه جهاد ثابت قدم گردند. گفتارهاي اندكي كه از پيامبران درباره زهد و قناعت رسيده، جز يك داروي موقتي و معالجه استثنايي آن هم نسبت به اشخاص معين و زمان و مكان مشخص و معين نيست ؛ روش و اسلوبي موقتي است نه دعوت دائمي كه در سايه آن به دنبال فقر و تنگدستي قدم بردارند و ترك دنيا گويند، تا سر انجام براي مستمندان و حاجتمندان زينت و شرف باشد، ولي در مقابل بر تعداد مفتخواران و پرخواران بيفزايد!

پيامبران، تنگدستي خود را قاعده و قانوني قرار ندادند تا مردم بر طبق آن رفتار كنند، و قناعت آنها به كم ترين وسيله امرار معاش، نه از آن سر است كه آن را سر مشق و سنتي براي ديگران قرار دهند. اگر چنين بود «در حالي كه چنين نيست» انقلاب آنها به هدف مي رسيد، و اشراف و ثروتمندان، و دارندگان اموال كنز شده و سر كردگان ستمكار و تبهكاران بي بند و بار، برضد آنها قيام نمي كردند و با آنها به جنگ و ستيزه نمي پرداختند.

درست و پذيرفته نيست كه بودا يا مسيح عليه السلام و يا محمد صلي الله عليه و آله ، در اجتماعي قيام كنند و رهبري انقلابي را به عهده بگيرند كه در آن غارتگر و غارت شده، ستمگر و ستمديده گرسنه و پرخوار وجود داشته باشد؛ و در اين انقلاب و قيام، بنيان آن اجتماع را درهم بكوبند و پايه هاي آن را از هم متلاشي سازند، زندگي خود و يارانشان را در كفه پيروزي يا مرگ بگذارند، و آنگاه برگردند و مردم را دعوت كنند كه آنچه را كه در گذشته داشته اند، از اختلافات و امتيازات طبقاتي، پيش گيرند؛ وسايل عيش و طرب و نعمت هرچه بيش تر براي پرخواران باشد و براي بينوايان همان بينوايي و تنگدستي و فقر، هر كس از بدبختي و نعمت، به دنبال آن برود كه اول بار داشته است!

ما از تعاليم پيامبران و از نحوه زندگي آنان چيزهايي داريم كه دو رويان زاهد نما و متظاهر به فقر و تنگدستي را رسوا مي سازد، پارساياني كه عبارات ساخته و پرداخته خود را به زور به اين مردان انقلاب مي چسبانند.

ما همچنين از تعاليم و زندگي آنان چيزهايي داريم كه عقيده ما را تأييد مي نمايد ميني بر اينكه آنان زاهد بودند، ولي كسي را به زهد و ترك دنيا دعوت نمي كردند؛ تنگدست بودند، ولي براي همه مردم نعم زندگي را مي خواستند نه فقر و تنگدستي و نه غارتگري و غارت زدگي را؛ و بديهي است كه همه اينها براي ايجاد زندگي بر مبناي عدالت اجتماعي و زندگي در سايه فضايل و شرافت اخلاقي بوده است.

اين روح پاك بودا است كه در كتاب بشارت خود، مردم را به لزوم كار و كوشش براي سعادت بشر و آسايش او دعوت مي كند، نه به راه فقر و تنگدستي و افكندن آنها در جهنم سوزان احتياج و درماندگي، كه برخي از زاهد نمايان آن را به چشم فرزندان زمين زيبا جلوه مي دهند!... آنگاه او، به همان اندازه كه خود را مسئول علاج ناراحتي هاي روحي مردم مي داند، مسؤول مردم مي داند، مسؤول در برابر بدبختي هاي مادي طبقات مختلف نيز مي شمارد؛ از گفته هاي او است: «به ديگران كمك كنيد، و دلهاي خود را جايگاه محبت آنان سازيد.»

اين كنفسيوس است كه چنين سخنان نغز و دلچسبي دارد؛ گويي فقر و تنگدستي را لعن و نفرين مي نمايد، و آن را تهديد كننده زندگي و حيات مي داند؛ او مي گويد: «اگر آدمي فقير و تهيدست باشد و از جا در نرود و تهديد و پرخاش نكند، بسي مشكل تر از آن است كه توانگر باشد و خود خواه نباشد.»

اين مرد بزرگ، قسمت اعظمي از تعاليم خود را اختصاص به فعاليت و اهتمام به جنبه مادي زندگي مردم داده است، بدون آنكه بدبختي و رنج تنگدستي را براي كساني كه مي خواهند از جنبه روحي توانگر شوند، زيبا جلوه داده باشد. از سخنان نغز جاودانه او، اين كلمات است كه زندگي را بر روي زمين با تمام خواسته هاي آن كه ضامن بقا و سعادت است و به يك اندازه شامل جنبه هاي مادي معنوي آن مي باشد در نماز مجسم مي سازد و مي گويد: «زندگي من، نماز من است!» و اين سقراط است كه بين شرايط حكومت و فرمانروايي، شرطي بالاتر از اين پيشنهاد نمي كند كه حاكم بايد پايبند منافع عامه مردم باشد و حق تضييع چنان حقي را ندارد. اگر از وسائل زندگاني براي مردم همان را مي خواست كه خود به آنها قناعت كرده بود،شايسته و روا بود كه از مردم انتظار داشته باشد تا به سخت گذراني تن در دهند و زهد پيشه گيرند، همچنانكه خود نيز چنين كرده است، و موردي نداشت تا چنان شرطي را براي فرمانروا وضع نمايد.

سقراط در اصلاح قوانين و توجيه سياست، سعي بليغ مبذول مي داشت و سركشي و طغيان، و تجاوز به حقوق ملت را براي يك هدف اساسي و مهم كه رفع نيازمندي از ملت بود، محكوم مي كرد و با آن به مبارزه بر مي خاست. سپس او برابري مساوات در حقوق و وظايف را روح حكومت، و اجراي آن را از اهم واجبات شخص فرمانروا مي داند. با تمام قوا بر امور و وسايلي كه باعث ايجاد اختلاف در ثروت بين افراد يك ملت مي گردد، مي تازد و آن را سخت مي كوبد؛ و به آنهايي كه بدون در نظر گرفتن عامه مردم به جمع آوري مال و ثروت مي پردازند سخت مي گيرد.

هر كس كه به پندهاي مشهور او دسترسي داشته باشد در يكي از آنها اصرار و پافشاري آن حكيم را مي بيند كه چگونه رفاه و آسايش ملت را محوري دانسته كه به گرد آن كار هيئت حاكمه و كارگزاران فرمانروا مي چرخد. و به جاي خود خواهيم ديد كه سرفصل سؤالاتي كه او براي كساني كه خود را آماده فرمانروايي آتن مي ساختند مصرح مي سازد، پيرامون وظايف فرمانروا دور مي زد و اينكه او بايستي منشاء ثروتها را بشناسد، و به قوانين عمومي مربوط به شيوه دستيابي به ثروت و توزيع آن بين افراد ملت آگاهي داشته باشد نه اينكه فقر و تنگدستي در يك طرف، و ثروت و مكنت در سوي ديگر خود نمايي كند!

اين مسيح عليه السلام ، انقلابي بزرگ است كه مي گويد: «تنها به وسيله نان، آدمي زنده نيست!» در اين گفتار، دليل روشني بر بزرگداشت نان، و اينكه رفع احتياج و فراهم كرده ماده اصلي بقا و زندگي، اصلي اساسي است، وجود دارد.

آنچه مسيح عليه السلام از گفته خود نتيجه مي گيرد، به تمام معني پا آنچه كاهنان و سوداگران عبادات، آنهايي كه مردم را از نان باز مي دارند تا خود تبش تر از آن برخوردار گردند، و يا براي خويشان و نزديكان يا هر كس كه مورد نظر آنها است فراهم سازند البته به خاطر عظمت بزرگداشت پدر آسماني تفاوت دارد!

تفسيري كه آنها از اين گفته مسيح عليه السلام مي كنند، تفسيري پر مكر و ريا است كه مردم را از كار و فعاليت در راه به دست آوردن نان باز مي دارد و يا ايشان را به همين دل خوش مي دارد و فريب مي دهد كه كار كنند و زحمت بكشند، ولي از حاصل آن چيزي نخورند!! زيرا دنيا فاني و گذران است، و نعمتهاي جهان، نعمتهاي حقيقي و حسابي نيست، و لذات و شاديهاي حقيقي همه مربوط به آخرت و دنياي ديگر است!

به طوري كه پيداست، مسيح عليه السلام مي خواهد نان را اساس بقا معرفي كند، ولي بلافاصله توجه را به اين مطلب جلب مي كند كه تنها نان مايه قوام و پايه زندگي نيست، و پس از به دست آوردن نان، به صفاي روح و تهذيب قلب بايستي پرداخت.

چگونه ممكن است كه خواست مسيح عليه السلام متوجه فراواني و ازدياد نعم و خيرات زندگي براي مردم جهان نباشد، در صورتي كه در دعائي كه در نمازش مي كند چيزي بالاتر از نان مسئلت و تقاضا نمي نمايد؛ او در دعايش مي گويد: «اي پدر مام كه در آسمانها هستي... به اندازه احتياج ما، به ما نان عنايت فرما.»

رسالت مسيح عليه السلام در درجه اول، جز انقلاب كوبنده برضد غاصبان، و ريا كاران و ظاهر فريبان، از كاهنان و فرمانروايان و سوداگران، نبود؛ آنهائي كه بر حاصل دسترنج فقيران و بينوايان ناز مي فروشند، و همان گونه كه بيد شيره گياهان ميوه دار را از بنه آنها مي بلعد، خون ايشان را مي مكند.

مرد انقلابي بزرگ در درجه اوّل هدفي جز فراواني نان و آب و پوشاك براي همه مردم ندارد. او، با اين گفتار صريح، ماهيت اشراف و بزرگان و سردمداران اورشليم، و دو رويان و كاهنان آنجا، و نوكران شكم گنده و پرخوار قيصر را، در يك اجتماع عمومي كه همگي آنها حضور داشتند، روشن ساخت؛ و در موقعيتي كه ميهن ما شديدترين و دردناك ترين دره استعمار و تسلط روم را بر خود تحمل مي كرد، او در آن اجتماع عظيم در وصف آنها گفت: «آنها بارهاي سنگي و طاقت فرسا را خوب مي بندند و بر دوش مردم مي گذارند؛ در حالي كه حاضر نيستند حتي با سر انگشتان خود آن را حركت دهند! همه كارهايشان ريا و تظاهر است تا مردم ببينند، عمامه هاي خود را نشان مي دهند و دامهاي لباس خود را بزرگ مي سازند؛ در مهمانيها متكاي بالا را دوست دارند، و در مجامع و محافل صدر مجلس را مي پسندند؛ به سلامي كه در كوچه و بازار به آنها مي شود و اينكه آنها را آقاي من! و سرور من! خطاب كنند، علاقه و دلبستگي وافر دارند!...»

مسيح عليه السلام نماز اين رياكاران را نمي پذيرد؛ زيرا آنها حاصل دسترنج مردم را مي خورند، و ايشان را از حق نان محروم مي سازند. او مي گويد: «واي بر شما اي نويسندگان و فريسيان رياكار! شما خانه هاي بيوه زنان را پاك مي چاپيد، و در مقابل براي مردم فريبي نماز خود را طولاني مي كنيد!»

اين كه مسيح عليه السلام خانه بيوه زنان را شاهد مي آورد، جز خانه اي كه در آن مشتي گرسنه و درمانده جمع شده اند چيز ديگري در ذهن او متصور نيست.

فقر و احتياج، بر زبان انقلابي بزرگ لعنت و نفرين است. او، امپراتوري روم، و سربازهاي آن، و قوانين استعمارگرانه آن را و همچنين كاهنان اورشليم، و اشراف و بزرگان و عادات و رسوم و تقليدهاي كوركورانه آنها را، با اندام نحيف و لاغر خود تهديد مي كند. ديدگان تند و انقلاب خيز خود را به آنها مي افكند، و به شدت صاعقه، غاصبين حقوق ملت را در پرتو چهره زيباي رنگ پريده اش در هم مي كوبد. آتشي كه از لبهاي او زبانه مي كشيد، آنان را در كام خود فرو برد، تا جا براي آنهايي باز كند كه نان گرسنه را نمي خورند ،و آب تشنه كام را نمي نوشند، و در سايه كوشش مردم به تن پروري نمي پردازند، و از روح، براي استعمار كشوري كه از آن آنها نيست، نمي آيند!

آن انقلابي بزرگي كه خود را «فرزند ـ انسان» مي خواند، تا بدان وسيله علّو مقام زندگي بشريت را نموده باشد؛ كسي كه خواسته هاي او را سوداگران عبادات به خاطر منافع خود كه در سايه بيچاره كردن و به فقر و نداري كشاندن مردم ميسر است، تغيير دادند؛ كسي كه استثمار كنندگان، و پرخواران شكم گنده و دشمنان ملت را براي ربودن لقمه از دهان گرسنگان و بهره گيري از حاصل دسترنج كارگران تلاش مي كنند، كساني را كه خانه بيوه زنان را غصب مي كنند و آنهايي را كه بر كارگران و كشاورزان ستم مي نمايند، به اين چنين لعنت و نفرين ابدي در هم مي كوبد... در آن هنگام كه ديده به ريشهاي بلند آنها كه دم شيطان در اطراف آنها در حركت بود افكند، سيماي دينار و درهم را واضح و آشكار در چهره آنها مشاهده كرد، و وقاحت و بي شرمي دروني آنها بر او آشكار گرديد، و اينكه آنها تا چه پايه به تمجيد و تقديس مردم عادت كرده بودند به چنين لعنت و نفرين ابدي در هم كوبيد و چون طوفاني مهيب آنان را به لرزه در آورد و گفت: «اي افعي زادگان!»

مرد انقلابي بزرگي كه خود را براي بزرگداشت مقام زندگي انسان، «فرزند ـ انسان» مي خواند، كسي است كه هر كاري را كه به جز براي خدمت به انسان انجام پذيرد، ولو در مردم به منزله امر مقدس و عبادت معبود باشد، محكوم نمايد.

در آن هنگام كه جمعي از يهوديان زير نظر و رياست كاهن بزرگ خود، براي آزمودن او در شئون عبادات و نحوه پرستش كردنشان به نزد وي آمدند، تا مگر چيزي مخالف ميل خود از او بيابند تا آن را دست آويز ساخته، وي را تكفير كنند و نفاق و دوروئيشان از صداقت و راستي او، و حقارت و پستي آنها از عظمت و بزرگي او در امان بماند! سخن از روز شنبه پيش كشيدند و در آن زمينه با وي به بحث و گفتگو پرداختند، نظري تند بر آنها افكند تا جايي كه اساس توطئه آنان را به شدت در هم ريخت؛ آنگاه رو به رئيس بزرگوارشان كرد و گفت: «اي رياكار!»

رئيس بزرگوار، چون صاعقه زده متحير و مبهوت ماند ؛... و در جامه مقدس روحانيت تكاني به خود داد... مسيح عليه السلام بار ديگر نظر انقلابي خود را به رئيس مقدس كاهنان افكند تا او را از جامه نفاق و دورويي بيرون آورد و گفت: «اي رياكار! شنبه به خاطر انسان آفريده شده است، نه انسان براي شنبه!»

همچنين در نظر مسيح عليه السلام ، نفس عبادات و امور مذهبي، فقط براي خدمت به انسان وضع گرديده است، و اول خدمتي كه در اين راه در حق انسان مي توان مقرّر داشت، هموار كردن راه پيش پاي او براي دستيابي وي به نان مي باشد.

مسيحي كه اين لقب بزرگ «فرزند ـ انسان» را براي خود مي نهد، كسي است كه فعاليت و كار و كوشش را به خاطر نان تقديس مي كند؛ و اساس دين، و مظهر هر عبادت و طاعت را در تهيه وسائل زندگي مي شمارد. او در حالي كه مي خواست درجه ايمان به حق را در دل مردم بيازمايد، در صورتي كه در نظر او ايمان به بشريت بود، گفت: «گرسنه بودم، سير كرديد، تشنه بودم سيرابم نموديد؛ غريب بودم پناهم داديد ؛...» تا آخر. اينها را گفت و نگفت: «نماز مي خواندم، و با من نماز خوانديد!»

انقلاب مسيح بيش تر از آن است كه در اينجا شمرده شود؛ سخنانش كه توطئه گران براي ربودن لقمه دهان گرسنگان، رنج مي دهد، و بر بدن آنها چون تازيانه فرود مي آيد و گفته هاي او، كه فقرا و درماندگان و بيچارگان را برضد غارتگران و غاصبان حقوقشان و استعمارگران به شورش و قيام دعوت مي كنند، انجيل هاي چهارگانه را پر ساخته است.

گذشته از اين، مگر نه اتهام بزرگي را كه كاهنان يهود، براي محاكمه و سپس قتل مسيح عليه السلام براي روميها آوردند، اين بود كه وي را به پاشيدن تخم انقلاب و شورش در قلوب زجركشيدگان و بيچارگان و بردگان، و كساني كه در گرداب وحشتناك گرسنگي و تشنگي و برهنگي، و در بدري و بردگي و بندگي دست و پا مي زدند، متهم كردند؟! آيا اين اتهام بزرگ او نبود كه، مردم را از پرداخت ماليات به قيصر مانع مي شود! چرا مسيح عليه السلام نمي گذاشت كه ملت به قيصر ماليات بپردازند؟ آيا نه براي زياد كردن ناني بود كه قيصر و فرماندهان او، و انهايي كه به آقايي رسيده بودند، از گلويِ گرسنگان و خانه محتاجان و نياز مندان و دستِ يتيمان مي ربودند؟!

بعلاوه، آيا كاهنان اورشليم، در آن وقت كه به نماينده اعزامي قيصر اظهار داشتند كه «اگر او را به دار نزني، دوستدار قيصر نيستي!» ضرورت حفظ و ادامه وضع و روش قيصر بزرگ، و قيصرهاي كوچك و نمايندگان او را در غارت اموال عموم مردم و احتكار ثروتهاي مادي آنها اقرار و تأييد نكردند؟!

آيا مسيح عليه السلام در برابر گروه فشرده مردم كه در آنها غارتگر و غارت زده، فرمانده و فرمانبردار هر دو وجود داشتند، آنان را مورد خطاب اين كلمات جاويدان قرار نداد كه «چراغ روشن را زير كفه ترازو قرار ندهيد، آن را بر مناره بگذاريد تا به همه اهل خانه نور برساند!» مراد از خانه، همه جهان است، و اهل خانه تمام افراد بشر. چراغي كه روشن شده ولي نورش به همه جا نمي رسد بايد خاموش شود، و به جاي آن چراغي روشن گردد كه نور و حرارتش را به هر گوشه اي برساند.

اكنون، آيا آنهايي كه اراده و خواسته آن انقلابي حكيم را، كه براي عموم طبقات مردم بهره بيش تري در زندگي سعادتمندانه مي خواهد، تغيير مي دهند و زهد و فقر و قناعت بي انتها را براي مردم، نيكو جلوه گر مي سازند تا بيش از پيش خيرات و خوبيهاي زمين را به ذوات مقدس خود اختصاص دهند و در سايه نعمتهاي جهان در باغهاي سرسبز و خرم اقامت نمايند، جز مرداني رياكار و منافق و دورو، و فرزندان افعي مي توانند باشند، نامي كه شخص مسيح عليه السلام بر آنها گذارده است؟!

اين محمد صلي الله عليه و آله برادر مسيح عليه السلام است كه برضد اجتماعي قيام كرد كه در آن، خورنده و خورده شده، غارتگر و غارت زده و بيچاره و به سروري رسيده، و آنها كه با تمام قوا براي حفظ و نگهداري اختلاف طبقاتي به مثابه قانون لايتغير مي كوشيدند، و براي نابودي فقرا از راه فقر و تنگدستي فعاليت مي كردند.