امام على، آفتاب اسلام متمدن

محمد حسين طهماسبي

- ۵ -


خلافت عمر بن خطاب

عمربن خطاب طبق آخرين وصيت ابوبكر لباس خلافت بر تن كرد. او مردى سخت گير بود و به دقت تنبيهات دينى را اجرا مى كرد و بر امور مملكت او شخصاً با دقت خاصى نظارت داشت. هيچ كدام از كاركنان دولت جرأت آن را نداشتند كه در سر كار خود غيرقانونى استفاده نموده و يا در اموال عمومى دستبرد بزنند زيرا او در هزينه كردن خزانه ى ملى بسيار دقيق و سخت گير بود. در زمان او فتوحات اسلامى از هر سو توسعه يافت و در نتيجه غنايم جنگى و ثروتهاى بسيارى به مدينه سرازير شد و خليفه اصحاب پيغمبر را در مدينه نگه مى داشت و به آنها اجازه نمى داد تا با استفاده از غنايم جنگى برخلاف اخلاق، به عادات زشت كشيده شوند.

او هميشه از استفاده كتبى كه از كشورهاى فتح شده به مدينه آورده مى شدند مخالف بود و مى گفت: 'آن كتابها زايد بر احتياجات ماست تا آن وقت كه قرآن نزد ما مى باشد ما را كفايت مى كند.' و طبق دستور او آنها را با آتش مى سوزاندند.

اما امام على "ع" به پيروانش مى فرمود: 'دانش را به خانه بياوريد ولو اينكه از مكانهاى دوردست باشد.'

او در نهج البلاغه مى فرمايد: 'دور از اخلاق يك مرد آزاده است كه چاپلوسى كند و يا به ديگران حسادت ورزد جز اينكه در جستجوى دانش باشد.'

البته اين دو نظريه يك دنيا با هم فرق دارند. اگرچه مردم از آموزش و فضائل و كمالات امام على "ع" دور نگه داشته شدند وليكن هميشه خلفا از او درخواست مى كردند تا به منظور تنظيم امور مملكت و تصحيح قضاوتهايشان درباره ى قوانين شريعت نظر مشورتى خود را بدهد. [ [
الف- فضل الله روزبهان، در كتاب ابطال الباطل،

ب- ابن حجر عسقلانى، در كتاب تهذيب التهذيب،

ج- ابن حجر مكى، در كتاب صواعق، صفحه ى 78،

د- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ الخلفا، صفحه ى 66،

ه- نورالدين صباغ مالكى، در كتاب فصول المهمه، صفحه ى 18،

و- امام احمد حنبل، در كتابهاى مسند و فضائل،

و جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و جماعت روايت فوق الذكر را نقل كرده اند. ] ]

موقعى كه خوزستان به وسيله ى اعراب گشوده شد، فرماندار هرمزان و غلامش ابولؤلؤ به عنوان غنائم جنگى به مدينه آورده شدند.

عمر، ابولؤلؤ را به مغيره كه بين اعراب سياستمدار زبردستى بود و به مقام خلافت هم نزديكى داشت بخشيد. ابولؤلؤ به عنوان يك عضو وظيفه دار خانواده اجرت و مزد كارش توسط مغيره پرداخت نمى شد و او شكايتش را نزد خليفه عمر برد،اما خليفه توجهى به او نكرد. دادخواهى براى اجراى عدالت چند دفعه تكرار شد اما خليفه آن را جدى نمى گرفت.

اين قضيه گفتار امام على را به ياد مى آورد كه به پيروانش مى فرمود: 'شما بايد حق كارگران را قبل از اينكه عرق آنها خشك شود پرداخت نماييد.'

و او همچنان فرموده است: 'مردم را با فروتنى بپذيريد، به آنها نرمى و ملاطفت نشان دهيد، با آنها با خوشرويى تماس بگيريد و حرمت گزار آنها باشيد.'

به هر حال ابولؤلؤ جواب قانع كننده اى دريافت ننمود و بر آن شد كه انتقام خود را از خليفه عمر بگيرد و بالاخره عمر به وسيله ى دشنه او در مسجد زخم برداشت و آن زخم كارى باعث كشته شدن خليفه گرديد.

عمر وقتى كه دانست اجلش نزديك است شورايى تشكيل داد و شش نفر به اسامى على ابن ابيطالب، عبدالرحمان ابن عوف، طلحةبن عبدالله، زبيربن عوام و عثمان بن عفان به عنوان اعضاى اصلى و پسر خودش به نام عبدالله عمر چون عضو على البدل منصوب شدند.

بنا به فرمان خليفه عمر آنها مجبور بودند تا يك نفر را در ظرف مدت سه روز به عنوان خليفه انتخاب نمايند.

در ضمن او درباره ى هر يك از اعضاى شورا اظهار عقيده نمود و درباره ى حضرت على "ع" چنين گفت: 'اگرچه على طمع خلافت دارد اما من مى دانم كه او به تنهايى مى تواند خلافت را در طريق صحيحى اداره كند.'

با وجود اين اعتراف اعضاى شورا رأى خود را به حضرت على ندادند زيرا همه ى آنها جز زبير اقوام و خويشان عثمان بودند.

هر آدم معمولى مى تواند حدس بزند كه امام على "ع" در اقليت بود و سرانجام عثمان جانشين عمر گرديد.

سخن كوتاه آنكه اكثر اعضاى شورا به عبدالرّحمان رأى دادند تا خليفه را بين دو نفر حضرت على "ع" و عثمان يكى را انتخاب كند. عبدالرحمان به على گفت: 'من با تو بيعت مى كنم به شرط اينكه طبق كتاب خدا "قرآن" و سنّت پيغمبر "ص" و روش و طريقه ابوبكر و عمر خلفاى قبلى متابعت كنى.'

امام على "ع" جواب فرمود: 'من از قرآن و سنّت پيغمبر پيروى مى نمايم، اما از قضاوت و اجتهاد خودم استفاده خواهم كرد.' پيشنهاد سه دفعه تكرار شد و جواب همان بود. سپس عبدالرحمان روى خود را به طرف عثمان كرد و سؤال نمود، چنانچه او آن شرايط را بپذيرد.

عثمان قبول كرد كه حدود پيشنهادات را رعايت خواهد نمود. پس از آن اعضاى شورا با او بيعت كردند.

حالا براى ما مهم است كه بدانيم چرا اعضاى شورا از اظهارات پيغمبر "ص" درباره ى حضرت على "ع" غفلت كردند:

از جمله اينكه پيغمبر فرمود: 'على داناترين شخص و برتر از تمام شماست و از تمام داوران بهتر قضاوت مى كند.' [ [
الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

ب- موفق ابن احمد خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- مير سيد على همدانى، در كتاب مودة القربى،

د- حافظ ابو بكر بيهقى، در كتاب سنن. ] ]

وقتى كه امام على "ع" ديد اين گونه حقش پايمال شد، فرمود: 'اين اولين دفعه نيست كه شما بر عليه من رفتار مى كنيد "مى خواهد بفرمايد كه شما اول دفعه هم پس از رحلت پيغمبر "ص" حق مرا پايمال نموديد" وليكن چاره ى من صبر است. به خدا قسم شما با او بيعت نكرديد مگر اين كه حساب كرديد خلافت را بعداً به شما پس خواهد داد.'

موقعيت اجتماعى و اقتصادى مسلمانان در زمان خلفا

در زمان پيغمبر "ص" مسلمانان با لغو شدن تعصب گروهى و خانوادگى و نژادپرستى، ملهم به حس فاعل مختارى و آزادى شده بودند زيرا قرآن خطاب به پيغمبر مى گويد: 'بگو من هم بشرى هستم مثل شما، فقط به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يكتاست.' و امام على "ع" مى فرمايد: 'فرمانروايى كردن من بر شما فقط تحمل مسؤوليت سنگين ترى بر شانه هاى من است "من هم مثل شما بشرى هستم".'

پيغمبر اسلام شترچران عربستان را با تلقين وحدت و تساوى حقوق طورى صاحب خوى انسانى كرد كه بعدها فرمانده ى آنها عمربن خطاب از اوّل تا آخر مسافت تا دارالسّلام را با تنها شترش پيمود، به قسمى كه خودش مسافتى را سوار بود و به نوبت، مسافت بعدى غلامش را سوار مى كرد و خود پياده مى رفت.

بسيارى از اين گونه مرامهاى اخلاقى كه از يكتاپرستى و تساوى حقوق سرچشمه مى گيرد، در زمان ابوبكر و عمر ديده مى شوند. آنها اين عادات را محفوظ داشته و پيروى مى كردند زيرا سفارشات پيغمبر "ص" توسط مردم دهان به دهان منتقل مى شد و تقوى و پاكدامنى هنوز علت اصلى برترى و بزرگى بود.

مقارن با اين زمان فتوحات اسلامى شروع به توسعه نمود و بالاخره دولت پهناور اسلام در اواخر خلافت عمر پايه گذارى شد و در نتيجه غنائم جنگى بسيار و ثروتهاى هنگفتى از هر سو به مدينه وارد مى شد.

عمر به اصحاب پيغمبر اجازه نمى داد تا از مركز خلافت دور شوند، از ترس اين كه براى آنها امكان داشت تا ثروت اندوزى كنند و بدين وسيله به طرف بدى و شرارت كشيده شوند.

خليفه ى اول ابوبكر در وصيتنامه اش دستور مى دهد: 'مواظب اصحاب پيغمبر باش تا به پول و مقام علاقه مند نگردند وگرنه منازعه و مشاجره بين آنها واقع خواهد شود و در نتيجه مردم معمولى هم به واسطه ى تعصب گروهى و طرفدارى هر يك از آنها به دستجات متعددى تقسيم خواهند شد و در اين صورت قدرت عمومى ضعيف مى گردد.'

او هميشه اصحاب را وادار مى كرد تا از وابستگيهاى دنيوى اجتناب نمايند. ابوبكر به عبدالرّحمن بن عوف كه مردى ثروتمند و بانفود بود مى گفت: 'تو تا آن اندازه ثروت به دست آورده اى كه لباسهاى ابريشمى مى پوشى و بعضى از شما به خوابيدن بر روى چيزهاى پشمى راضى نمى شويد.' اما به مجرد اينكه عثمان به هدف خود رسيد، از اين مقررات غافل شد و به واسطه ى ضعف و سستى اراده اش بسيارى از اصحاب پيغمبر ثروتمند شدند به طورى كه او خودش موقعى كه كشته شد يكصدوپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم علاوه بر ساير اموالش نزد صندوق دارش موجود بود.او حتى تعهدش را نسبت به شرايط پيشنهادى شورا زير پا گذاشت و كارهايش برخلاف سنّت و طريقه ى پيغمبر و دو خليفه ى سابق بود زيرا حكم بن عاص كه توسط پيغمبر به خارج از مدينه تبعيد شده بود و دو خليفه ابوبكر و عمر اجازه ى برگشت به او نداده بودند، عثمان او را به مدينه برگرداند.

دخترانش با مروان و حارث پسران حكم "همين شخص تبعيدى" ازدواج كردند و عثمان مبالغ هنگفتى از خزانه ى ملى به آنها پرداخت نمود.

وليدبن عقبه آن مرد بدنام و تهمت زن كه توسط قرآن لعنت و نفرين شده بود، به عنوان فرماندار به كوفه فرستاده شد و كارهاى زشت و رسواى او به آن درجه رسيد كه نماز صبح را چهار ركعت به جاى دو ركعت امامت كرد، چون مست و بى شعور بود و همچنين ساير شهرهاى بزرگ به وسيله ى خويشانش كه هيچ مسلك اخلاقى نداشتند اداره مى شد. [ مسعودى، مورخ بزرگ اسلام، در كتاب مروج الذهب، جلد اول، صفحه ى 435. اين دانشمند مورد تأييد هر دو فرقه ى شيعه و سنى مى باشد. ]

مردم از كاركنان دولتى عثمان ناخشنود بودند، زيرا آنها در مسائل دينى بى تفاوت و آنچه كه مطابق هوى و هوسشان بود بدون ترس از مركز به اجرا درمى آوردند. در نتيجه طبقه ى جديدى از مردم ظهور كردند كه هدفشان انباشتن پول و ثروت بود كه طبيعتاً ايجاب مى كرد تا به فقرا و ضعفا ستم كنند.

تجاوز به حقوق ديگران و عزل و نصب فرمانداران برحسب مطامع و آرزوها و عكس العمل سخت و شديد در مقابل شاكيان و انتقادكنندگان از مردم صلح جو و خيرخواه عادت فرمانداران شده بود.

از طرف ديگر رفتار خصمانه عثمان درباره ى بعضى از اصحاب پيغمبر مثل ابوذر غفارى و عماربن ياسر و عبدالله بن مسعود موجى از تعصب و خشم ميان مسلمانان برپا كرده بود.

ابوذر غفارى سومين يا چهارمين شخص بود كه اسلام را قبول كرد و سپس بت پرستان قريش انواع شكنجه و آزار را بر او تحميل نمودند وليكن او در ايمان به خدا باقى ماند. پيغمبر اكرم فرموده است: 'ميان تمام مردم، ابوذر مثل مسيح پسر مريم، در مخالفت با هوى و هوس و پاكدامنى مى باشد.' و همچنين از پيغمبر شنيده كه مى فرمود: 'هيچ كس زير آسمان راستگوتر از ابوذر وجود ندارد.'

او مدينه را به قصد شام ترك نمود، جايى كه معاويه پسر ابوسفيان از زمان خليفه ى دوم عمر فرمانروايى مى كرد. معاويه مردى بود كه در مدت بيست سال حكمرانى، صاحب قدرت شده بود و در اثناى حكومت عثمان مى كوشيد تا پايه هاى خلافت را هر طور كه شده بر خودش استوار سازد. در صورتى كه او هرگز در زمان عمر فكر آن هم نمى كرد. او داراى هوش خداداد بود و خوب مى دانست چگونه آنها كه مخالف منظور او هستند خاموش سازد.

او همچنان براى مردم دنيادوست سر كيسه را شل مى كرد تا نظر آنها را براى تشريك مساعى جلب نمايد. ابوذر طرفدار خلافت امام على "ع" بود و مردم را با فضائل و بزرگى خاندان پيغمبر آشنا مى ساخت و آنها را بدين وسيله به راه راست هدايت مى كرد. او از معاويه و عثمان آشكارا انتقاد و جمع آورى پول و ساير فعاليتهاى غلط آنها را متذكر مى شد.

او نمى توانست حرف نزند و كلمات انتقادآميزش بر عليه تبعيضات بى جهت و بى عدالتى، فقرا را جرأت داد تا حقوق از دست رفته ى خود را درخواست نمايند. معاويه مى دانست كه اگر به ابوذر فرصت دهد اساس حكومتش از هم خواهد پاشيد. او بر آن شد تا اين مشكل را با ارسال يك كيسه پر از سكه ى طلا از ميان بردارد.

ابوذر اين مرد آزاده و بخشنده سكه ها را كلاً بين محتاجان و فقرا تقسيم نمود. در صورتى كه او خودش بسيار نيازمند بود. "به تبعيت از حضرت امام على كه مزارع آباد به دست خود را مى فروخت و پول آن را در مسجد مدينه بين فقرا تقسيم مى كرد و گاهى اتفاق مى افتاد، وقتى كه به خانه مى رفت خانواده اش چند روز بوده كه بدون خوراك كافى صبر كرده بودند."

بالاخره معاويه خطاهاى ابوذر را به عثمان گزارش داد و اجازه گرفت تا ابوذر را به وسيله ى يك شتر بدون جهاز با يك غلام كج خلق و تندمزاج به سوى مدينه روانه سازد. وقتى او به مدينه رسيد ران پايش عميقاً زخم برداشته و صدمه ديده بود.

در مدينه هم ابوذر همچنان نسبت به رفتار عثمان به تندى و درشتى صحبت مى كرد. عثمان كه نمى توانست انتقاد را تحمل كند اين مرد سالخورده گرامى را به سرزمين خشك و بى آب و علفى به نام ربذه، آنجا كه مسقطالرأس خودش بود، تبعيد كرد.

او سرانجام بعد از تحمل رنجهاى بسيار در آن سرزمين دور از آبادى وفات كرد. ضمناً دو نفر ديگر از اصحاب بلندپايه پيغمبر "ص" توسط غلامان عثمان به علت اعتراضات آنها از طرز رفتار بد او به سختى ضربت ديدند. مردم شهرهاى بزرگ كوفه و بصره و مصر در مدينه جمع شدند تا از دست متخلّفين دادخواهى كنند.

هدف آنها فقط اصلاح و بهبودسازى امور بود، اما متأسفانه نتيجه ى آن به كشتار و خونريزى انجاميد. هر آينه شكايت آنها شنيده مى شد، چنين حوادث غيرمنتظره اتفاق نمى افتاد. آنها از عثمان طى نامه اى درخواست كرده بودند كه بعضى از صاحب منصبان را عوض كند و نامه به عمار ياسر از اصحاب بلندمرتبه ى پيغمبر دادند تا حقيقت امر را به اطّلاع خليفه برساند.

او وقتى عثمان را در مدخل خانه اش ديد، نامه را به او تسليم كرد. او در ابتدا جواب تندى دريافت و سپس با بى رحمى تمام مورد شتم و ضرب غلامان عثمان قرار گرفت به طورى كه دچار فتق گرديد.

خلافت عثمان

همان طور كه از تاريخ اسلام استنباط مى شود، عثمان مردى سست رأى و زودباور بود و مشاورش مروان كه ميان مردم هيچ احترام نداشت و در نظر آنها بسيار پست بود، نفوذ نامشروعش را بر عثمان تحميل مى كرد. از اين رو او جهت اصلاح امور مرتب به مردم قول مى داد و باز قول خود را براى چندمين دفعه زير پا مى گذاشت.

در نتيجه مردم جلو خانه اش زياد ازدحام نمودند و درخواستهاى خود را تكرار مى كردند. وقتى كه عثمان اوضاع را چنين جدى ديد، عاجزانه از امام على خواهش كرد تا مردم را آرام كند و راه مناسبى جهت خلاصى او پيدا نمايد. سپس به امام على اختيار داد تا با آنها به يك تفاهم كلّى برسد.

مصريها به عثمان اصرار مى كردند تا محمدبن ابوبكر را به جانشينى با ابن ابى سرح فرماندار مصر عوض نمايد.

امام على درخواست قانونى آنها را جلو عثمان گذاشت. اگرچه او قبول كرد، اما سه روز مهلت خواست تا ترتيب آنها را بدهد و براى شهرهاى دور، وقت بيشترى لازم بود تا پيام خليفه به آنجاها برسد. امام على "ع" برگشت تا با مصريها گفتگو كند. آنها قبول كردند به شرط اين كه درخواست آنها انجام گيرد و محمدبن ابى بكر با عزل ابى ابى سرح فرماندار شود.

عثمان اين را با ميانجيگرى امام على "ع" قبول كرد و مصريها وقتى كه امام على تمام مسؤوليتها را خود به عهده گرفت پراكنده شدند. سپس تعدادى از آنها به اتفاق محمدبن ابى بكر راهى مصر گرديدند و بعضى هم به يك دره اى نزديك مدينه رفتند تا موقتاً سياحتى بكنند.

روز بعد مروان به عثمان گفت: 'خوب شد، حالا مصريها اينجا را ترك كردند و براى اين كه از آمدن مردم از شهرهاى ديگر جلوگيرى كنيم، شما بايستى بخشنامه اى صادر كنيد مبنى بر اينكه اينجا سؤتفاهماتى با مصريها وجود داشت، وقتى كه آنها دانستند آنچه را كه شنيده بودند صحيح نبوده، كليه ى مسائل خاتمه يافت، آنها راضى شده و اين جا را به سوى مصر ترك كردند، به اين طريق مردم ساير شهرها سر جاهايشان آرام مى نشينند.'

عثمان نمى خواست چنين دروغى بگويد اما مروان آن چنان اصرار كرد كه او آن دروغ را گفت. سپس به مسجد پيغمبر رفت و به مجرد اين كه مقصود خود را به زبان آورد مردم شروع كردند به فرياد كشيدن و در حالى كه بر سر عثمان داد مى زدند، ادامه دادند 'از خدا بترس اين چه دروغى است كه تو مى گويى، توبه كن.' سرانجام عثمان مجبور شد توبه كند. او صورتش را متوجه كعبه كرد و ناله كنان توبه نمود و سپس به خانه اش مراجعت نمود.

امام على "ع" براى اينكه اين شورش را خاموش كند به عثمان مشورت داد تا درباره ى عملكرد بد گذشته اش در مسجد جلو مردم توبه كند وگرنه او دوباره به گردن او مى چسبد تا او را از دست آنها نجات دهد.

بنابراين عثمان در مسجد توبه كرد و قسم ياد نمود كه در آينده دقت بيشترى خواهد كرد. او قول داد موقعى كه نمايندگان مردم او را ملاقات مى كنند، رفع مشكلات آنها نموده، درخواستهاى آنها تا آنجا كه ممكن است انجام خواهد داد.

وقتى كه به خانه برگشت مروان مى خواست چيزى بگويد. زن عثمان "نائله" دخالت نموده به مروان گفت براى خاطر خدا ساكت باش، تو با چنين گفتارهايى سبب مى شوى تا او كشته شود.

مروان با تندى گفت: 'تو حق ندارى در اين گونه مطالب دخالت كنى. تو دختر كسى هستى كه تا آخر عمرش نمى دانست چگونه وضو بگيرد.' زن عثمان گفت: 'تو غلط مى كنى و...'.

اكنون منازعه و دعوا جدّى شده بود كه عثمان آنها را خاموش و به مروان گفت: 'چه مى خواستى بگويى؟'

مروان گفت: 'آن چه مطلبى بود كه شما در مسجد اظهار داشتيد و آن چه توبه اى بود كه كرديد؟ به عقيده ى من مرتكب گناه شدن خيلى بهتر از توبه ى اجبارى است. نتيجه ى اين توبه جمعيتى است كه دوباره جلو خانه جمع شده اند. حالا برويد جلو و تقاضاهايشان را انجام بدهيد.' عثمان گفت: 'من نمى توانم با اين مردم بحث كنم تو برو و درخواست آنها را انجام بده.'

مروان بيرون آمد و با صداى بلند گفت: 'چرا شما اين جا دور هم جمع شده ايد؟ آيا مى خواهيد به ما حمله كنيد و دست به غارت بزنيد؟ شما بدانيد كه نمى توانيد قدرت "پادشاهى" را از دست ما بگيريد و كسى نمى تواند بر ما غلبه كند. روى سياهتان را از اين جا گم كنيد، لعنت خدا بر شما باد.'

وقتى كه مردم اين دورويى و تزوير را مشاهده كردند به خشم آمده رفتند تا حضرت على "ع" را ملاقات كنند. آنها تمام آنچه كه ديده بودند شرح دادند. امام على "ع" مستقيماً متوجه ى خانه ى عثمان شد و با خشم

به عثمان فرمود: 'اى داد! چگونه با مسلمانان بدرفتارى مى كنى، تو به خاطر يك مرد بى ايمان "مروان" تمام قولهاى خود را زير پا گذاشته اى و هوش و حواست را از دست داده اى. آخر تو بايستى لااقل به حرف و قول خودت احترام گذارى، بدان كه مروان تو را در سياهچالى خواهد افكند كه هرگز قادر نخواهى بود از آن بيرون آيى. او بر تو سوار است و هر كجا خواهد تو را مى كشد، من هرگز در آينده در كار تو دخالت نخواهم كرد و به مردم هم چيزى نخواهم گفت.'

نائله زن عثمان كلمات امام را تأييد كرد و به شوهرش گفت تا با امام على "ع" صلاح انديشى كند. سپس ادامه داد: 'آن از قدرت تو و مشاورت مروان خارج است كه بتوانيد امور را سر و صورت دهيد.'

مجدداً عثمان سراغ امام على "ع" گرفت، اما حضرت ملاقات با او را رد كرد. عثمان خودش به جايى كه امام تشريف داشتند رفت و تنهايى و بيچارگى اش را عرضه داشت و دوباره درخواست كمك كرد.

امام على "ع" فرمود: 'چند دفعه است كه تو در مسجد به مردم قول مى دهى كه تقاضايشان را رسيدگى مى كنى ولى تو قول خود را مى شكنى. وقتى مردم نزد تو مى آيند به آنها توجهى نمى شود حتى اطرافيان تو به آنها توهين هم مى كنند. چگونه من به حرفهاى تو در آينده اعتماد كنم. بنابراين از من هيچ انتظارى نداشته باش. جلو تو، راه روشن است، راهى كه دوست دارى انتخاب كن تا با مردم همان طور رفتار كنى.'

اين نتيجه توبه "عثمان" بود. اجازه دهيد آن طرف قضيه را بررسى كنيم.

وقتى كه كاروان مصر به ساحل درياى سرخ رسيد، شترسوارى را ديدند كه با منتهاى سرعت عبور مى كرد به طورى كه درباره ى او مشكوك شدند. بنابراين او را صدا كرده پرسيدند چه كسى است؟ او گفت غلام عثمان است. آنها سؤال كردند قصد رفتن كجا داشته است؟ او گفت: به مصر. آنها پرسيدند هدف او از اين سفر چيست؟ او گفت: براى ملاقات فرماندار مصر مى رود.

آنها گفتند: فرماندار مصر با ماست "منظور آنها محمدبن ابوبكر بود". آنها پرسيدند آيا نامه اى با خود دارد. او منكر شد. آنها تصميم گرفتند تا لباسهايش را جستجو كنند اما چيزى نيافتند. آنها مى خواستند او را به خودش واگذارند كه ناگهان يكى گفت: 'آن ظرف آب واقع در عقب شتر را جستجو كنيد.'

آنها يك لوله سربى كه نامه اى در آن جاسازى شده بود داخل آب پيدا كردند. عثمان اين چنين به فرماندار مصر دستور داده بود: 'وقتى كه محمدبن ابوبكر با همراهان به تو مى رسند، ميان همه ى آنها اين و آن را به قتل رسان و اين و آن را توقيف كن و آن كس و اين كس را به زندان افكن. تو بر سر كارت ابقاء مى شوى.'اين مايه ى تعجب آنها شد و متحيرانه به همديگر نگاه مى كردند.

آنها فوراً به مدينه مراجعت نموده و مفاد نامه را با اصحاب پيغمبر "ص" در ميان گذاشتند. هر كس كه اين سرگذشت را شنيد، سر تا پا متعجب شد زيرا آن برخلاف انتظار آنها بود و اين عمل عثمان همه را نسبت به او متنفر ساخت. پس از آن جمعى از اصحاب پيغمبر همراه با اين مردم رفتند تا عثمان را ملاقات و سؤال كنند چه كسى آن نامه را مهر كرده است؟

او جواب داد مهر خودش بوده. سؤال شد چه كسى اين نامه را نوشته. جواب داد آن خط منشى خودش است. پرسيده شد غلام متعلق به چه كسى است. عثمان گفت آن غلام هم مال خودش است. آنها پرسيدند:

آن شترِ سوارى مال كيست؟ جواب داد: متعلق به دولت است. سؤال كردند: چه كسى نامه را فرستاده؟ عثمان جواب داد: نمى دانم.

آنها گفتند همه چيز مال توست چطور نمى دانى چه كسى نامه را فرستاده است. 'خيلى بهتر است تو خلافت را واگذار كنى و ديگرى آمده آن را اداره كند.' عثمان جواب داد: 'من هرگز لباس خلافت كه خدا بر من پوشانده است از تن نمى كَنَم و دوباره توبه مى كنم.' آنها جواب دادند از توبه صحبت نكن، آن روزى كه مروان از طرف تو و در مدخل خانه ى تو نزد ما صحبت كرد، توبه تو نزد ما هيچ است و ما قرار نيست با اين لاف زدنها گول بخوريم. ترك خلافت كن و اگر اطرافيان تو جلو راه ما بايستند ما آنها را عقب مى زنيم. هر آينه آنها مهياى جنگ گردند ما نيز با آنها جنگ خواهيم كرد. اگر تو قرار است رعايت حق تمام مسلمانان به طور مساوى بنمايى مروان را به ما تحويل ده تا بپرسيم با قدرت و حمايت چه كسى مى خواسته است عده اى از مسلمانان را با اين نامه به كشتن دهد. او، از تحويل مروان استنكاف ورزيد مهلت سه روزه تمام شده بود و همه چيز مثل اول بود. وقتى مردم نتيجه توبه را ديدند مثل سيل در كوچه هاى مدينه ريختند و بالاخره از هر طرف دور خانه عثمان را محاصره نمودند.

در روزهاى محاصره يك صحابه پيغمبر به طرف خانه عثمان رفت و او را صدا كرده گفت: 'اى عثمان خلافت را واگذار كن و براى رضاى خدا از ريختن خون مسلمانان جلوگيرى نماى.'

ناگهان يكى از مردان عثمان او را با تير هدف گرفت و به قتل رسانيد. اين عمل مردم را با خشم و غضب برانگيخت و فرياد كشيدند كه قاتل به آنها تحويل داده شود. عثمان گفت: 'ممكن نيست كسى كه از من حمايت نموده تحويل دهم.'

سپس مردم، در اوج خشم و طغيان در خانه را آتش زدند و سعى كردند داخل خانه شوند اما اطرافيان عثمان با آنها مواجه شده و آنها را از در خانه پس زدند. سرانجام مسلمانان جان عثمان را به خطر انداخته با شمشيرهاى كشيده از راه خانه مجاور وارد خانه ى عثمان شدند.

متأسفانه عثمان خود را قربانى جاه طلبى خانواده اش و كارهاى ناپسند مأمورين خود كرد. آنها كه از خانه نگهبانى مى كردند، سرازير كوچه هاى مدينه گرديدند و آنها كه از عثمان دفاع مى كردند با خود عثمان كشته شدند.

ناگفته نماند كه در روزهاى محاصره عثمان از معاويه فرماندار شام طلب كمك كرده بود، اما معاويه به بهانه ى اينكه او در امورى كه اصحاب پيغمبر درگير هستند مداخله نخواهد كرد. فرمان عثمان را نپذيرفت زيرا او در نظر داشت كه زمام خلافت را خود در دست بگيرد.

اينجانب نويسنده ناگزير بودم كه سرگذشت پايان عمر عثمان را به تفصيل شرح دهم زيرا بعدها طلحه و زبير دو عضو شوراى شش نفره و مخصوصاً معاويه به تبعيت از آنها تقصير خون عثمان را به گردن امام على "ع" انداختند و در نتيجه آنها شورشهايى برپا كردند و جنگهاى داخلى به راه انداختند، به طورى كه نتايج بد و تأسّف بار آنها هنوز بين مسلمانان باقى است. با اين شرح كوتاه معلوم شد كه امام از اينگونه تهمتها مبرّاست.

متأسفانه بدون در نظر گرفتن سن و سال عثمان و پيش كسوتى و تقدّم او در اسلام و خويشى با پيغمبر كشته شد. اما اگر او مشورت و صلاح انديشى امام على را پذيرفته بود و يا لااقل مروان را به مردم تحويل داده بود، هرگز كشته نمى شد.

اما سرنوشت چيز ديگر بود.

خلافت امام على

پس از قتل عثمان مسلمانان با هم شور كردند تا مرد شايسته اى كه بتواند خلافت را به راه راست هدايت كند و حقوق از دست رفته آنها را پس بگيرد انتخاب كنند.

آنها به امام على "ع" نظر افكندند كه در ظرف اين مدت طولانى از تاريخ وفات پيغمبر، رفتارش خردمندانه بوده است. در پايان آنها به اين نتيجه رسيدند كه جز على بن ابيطالب كس ديگرى مرد آن كار نيست. سپس به طرف خانه ى امام هجوم بردند تا با او بيعت كنند. همان طور كه خودش در يكى از سخنرانيهايش فرموده: 'آنها به سوى من خيز گرفتند مثل شتران تشنه اى كه با جست وخيز به آبشخور خود وارد مى شوند... به طورى كه من فكر كردم آنها مرا يا ديگرى را جلو من خواهند كشت.'

امام على "ع" با صراحت فرمود: 'مرا به خودم واگذاريد و سراغ ديگرى بگيريد. براى شما مهم است كه بدانيد قرآن و سنّت پيغمبر مرا در كارهايم راهنمايى مى كنند و من هرگز به نفع گروهى از مردم، يا تأمين خواسته هاى دنيايى كسى از راه راست پا را فراتر نخواهم گذاشت. بنابراين قضاوت منصفانه ى من براى شما غيرقابل تحمل خواهد بود و اگر من وزير و مشاور شما باشم بهتر است تا اينكه رئيس باشم و شما جهت تصدّى خلافت به من اصرار نكنيد.'

مردم شروع كردند به فرياد كشيدن و با صداى بلند گفتند: 'اى پيشواى مسلمانها،نمى بينى كه چگونه مسلمانها دچار مشكلات شده اند و اسلام در حال فرو پاشيدن است.'

امام على "ع" باز با قبول پيشنهاد آنها امتناع ورزيد زيرا او مى دانست كه مردم با خلافت اسلامى و حكومت الهى بازى خواهند كرد و آن را وسيله اى به كار خواهند گرفت تا به آرزوهاى دنيايى خود برسند و مشكل بود تا اوضاع فعلى را به آن حقيقت و سادگى زمان پيغمبر تغيير داد.

چون مردم با سماجت اصرار كردند امام على به منظور رفع هر بهانه اى نطقى ايراد فرمود و گفت: 'اگر شما مرا براى تأمين خواسته هاى دنيايى خود مى خواهيد،مرا واگذاريد و ديگرى كه ممكن است آرزوى شما را برآورده كند انتخاب كنيد.'

'من اصول اصلى اسلام "تساوى حقوق، احترام به حقوق مردم، حرمت به انسان و انسانيت" را براى خاطر استمرار قدرت خودم يا به نفع ديگران ترك نخواهم كرد و در موضوع حقوق و مزايايى كه براى هر كسى مقرر شده من ملاحظه هيچ شخصيتى نمى كنم. شما تصميم گرفته ايد كه با من بيعت نماييد. مسأله را مورد تأمّل و دقّت قرار دهيد و پس از بيعت چنانچه شما حرفى بر عليه من بزنيد يا مانعى سر راهم قرار دهيد، من شما را مجبور مى كنم تا به راه راست برگرديد. اين شرايط را در نظر داشته باشيد. اكنون شما مى توانيد به آرزوى دل خود برسيد "مى توانيد بيعت كنيد".'