امام على، آفتاب اسلام متمدن

محمد حسين طهماسبي

- ۴ -


داستان غدير خم

حضرت پيغمبر در راه برگشت به مدينه به جايى كه غديرخم ناميده مى شد رسيد. همان جايى كه قبايل عرب از هم جدا مى شدند تا به منازل خود رهسپار گردند.

در اينجا يك آيه ى قرآن از آسمان نازل گشت: 'اى پيغمبر، آنچه كه از پروردگارت به تو نازل شده "به خلق" برسان، اگر نكنى پيغام او را نرسانده اى، خدا تو را از شرّ مردم، حفظ مى كند كه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.' "سوره ى 5، آيه ى 66"

از معناى آيه چنين استفاده مى شود كه قبلاً مأموريت مهمى بر عهده پيغمبر بوده ولكن از فتنه و شرارت مردم مى ترسيده تا آن را آشكار سازد.

طبق فرمان پيغمبر آنها كه جلو رفته بودند ناگزير بودند برگشته منتظر قافله هاى عقبى باشند تا به آن مكان برسند.

وقتى كه تمام زوّار دور هم جمع شدند، پيغمبر گرامى بالاى منبرى كه از جهاز شتر ساخته بودند بالا رفتند و اول شروع كردند به حمد و ستايش حضرت باريتعالى و سپس فرمودند: 'آيا من از آنچه كه شما بر خود حق "اختيار" داريد من بيشتر اختيار ندارم؟'

 

اين فرمايش دلالت دارد بر آيه اى از قرآن كريم كه مى گويد: 'پيغمبر اختيار تام دارد بر مسلمين بيش از آنچه آنها بر خود دارند.' "سوره ى 33، آيه ى 5"

تمام حاضران گفتند: 'صحيح است.'

سپس پيغمبر بازوى حضرت على را گرفت و فرمود: 'اينك حضرت على، هر كه را من صاحب اختيار هستم على "ع" هم اختياردار او است.' سپس او به درگاه خدا دعا كرد و چنين فرمود: 'پروردگارا دوست باش با كسى كه او را دوست دارد و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند و دست يارى ده به كسى كه او را يارى كند و خوار و ذليل كن هر كه او را حقير شمارد.'

سپس اضافه فرمود: 'من و على از يك اصل و ريشه به وجود آمده ايم و ساير مردم از طبيعتهاى مختلف خلق شده اند.'

بدين وسيله حضرت على به عنوان جانشين پيغمبر معرفى شد و تمام حاضران كه بيش از يك صد هزار نفر بودند با او بيعت كردند. مخصوصاً عمربن خطّاب بيش از ديگران خوشحالى مى كرد و مرتباً مى گفت: 'به به، آفرين بر تو يا على، تو صاحب اختيار من و هر مؤمن از زن و مرد هستى.'

بيش از سيصدوپنجاه نفر از دانشمندان بزرگ [ [

الف- امام فخر رازى، در كتاب مفاتيح الغيب،

ب- امام احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جلال الدين سيوطى، در كتاب درالمنصور،

د- حافظ ابونعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء،

ه- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

و- ابن مغازلى، در كتاب مناقب،

ز- طبرى، در كتاب الولايه،

ح- احمد ابن محمد كوفى "ابن عقده"، در كتاب الولايه،

ط- ابن حداد جاحظ حسكانى، در كتاب الولايه،

و بسيارى ديگر. ] ]

"سنّى" اين روايت را نقل كرده اند و بعضى از آنها كتابهاى جداگانه اى "درباره ى اين موضوع" نوشته اند.

وقتى كه تشريفات به پايان رسيد آيه ى ديگر از قرآن اين چنين نازل شد: 'آن كسانى كه كافر شدند از دين شما نوميد گشتند، از آنها نترسيد و از من بترسيد و از گناهان دورى كنيد. دين را براى شما به كمال آوردم "تكميل كردم" و نعمت خويش بر شما تمام نمودم و مسلمانى را دين شما انتخاب كردم.' "5-3"

تعدادى از دانشمندان را عقيده بر اين است كه اين آيه موقعى كه آيين حج در مكه تمام شد "در حضور پيغمبر" نازل گرديد اما تعدادى از علماى [ [

الف- حافظ ابو القاسم حسكانى، در كتاب شواهد التنزيل،

ب- سبط ابن جوزى، در كتاب خواص الامه،

ج- ابو سعيد سجستانى، در كتاب الولايه. ] ]

ديگر عقيده دارند كه اين آيه در روز غديرخم بر پيغمبر گرامى وحى گرديد تا خواست و اراده ى خدا را مبنى بر تعيين و نصب امام على به عنوان پيشواى مسلمانان بعد از رحلت حضرت پيغمبر به مردم بفهماند.

به عقيده ى شيعيان، امامت "خلافت بعد از پيغمبر" مقامى است الهى "خدا تعيين مى كند" و همان طور كه پيغمبران توسط خدا از بين بهترين و داناترين مردم انتخاب مى شوند، امام هم به همين طريق بايستى ميان مردان پاك و معصوم انتخاب شوند.

او بايد قادر باشد تا مسايل مبهم را روشن و سؤالات علمى را كه براى بحث پيش كشيده مى شود بدون اينكه در اشتباه افتد پاسخ گويد،

 

زيرا امامت جز كامل كننده نبوت است.

بنابراين خدا بهتر مى داند چه كسى مرد اين كار است.

روايتى كه در بالا گفته شد و داستان كوتاه ذيل در اثبات خلافت بلافصل امام على بعد از پيغمبر براى شيعيان دلايل قانع كننده اى مى باشد.

روزى گدايى وارد مسجد پيغمبر شد و تقاضاى كمك كرد. او درخواست خود را چند دفعه تكرار نمود اما كسى التفاتى در حق او نكرد. امام على وقتى در ركوع نماز بود با انگشت دستش اشاره اى فرمود تا به گدا بگويد انگشترى را از انگشتش بيرون كشد. درست همان وقت يك آيه از قرآن نازل شد: 'سرپرست و صاحب اختيار شما خدا و پيغمبر خدا است و مؤمنينى كه مداومت به نماز مى كنند و در آن حال كه ركوع مى گزارند زكات مى دهند.' [ [

الف- امام فخر رازى، در تفسير، جلد سوم، صفحه ى 431،

ب- ابو اسحاق ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ج- جار الله زمخشرى، در كتاب كشاف، جلد اول، صفحه ى 422،

د- طبرى، در تفسير، جلد ششم، صفحه ى 186،

ه- حافظ ابن ابى ؟ يبه؟ كوفى، در تفسير،

و- امام ابو عبد الرحمن نسائى، در كتاب صحيح،

ز- محمد بن يوسف گنجى شافعى، در كتاب كفايت الطالب،

ح- ابن صباغ مالكى، در كتاب فصول المهمه، صحفه ى 123،

و بسيارى ديگر. ] ]

البته در اين زمينه سرتاسر قرآن و در ساير مدارك معتبر، دلايل قطعى وجود دارد اما اين موضوع در حوزه ى اين كتاب نيست و آن كتابى مخصوص خود لازم دارد.

پيغمبر به بستر بيمارى افتاد

پيغمبر "ص" پس از جنگ تبوك هميشه از طرف امپراطور رُم احساس خطر مى كرد و درصدد جنگ با آنها بود. بنابراين او آماده ى جنگ شد و دستور داد مسلمانها، مهاجر و انصار، به فرماندهى اسامْبن زيد در خارج از مدينه اردو بزنند.

برخى از كبار صحابه "اصحاب بزرگ و مهم" مخصوصاً عمربن خطاب و ابوبكر و ابوعبيده جراح دستور يافتند تا به اردو ملحق شوند كه ناگهان پيغمبر دچار تب شديدى گرديد و مجبور شد تا بسترى شود.

فرماندهى اسامه كه جوانى بيست ساله بود براى بعضى از صحابه بزرگ غيرقابل تحمّل بود. اما كاردانى و دورانديشى او مورد تأييد پيغمبر قرار داشت، غافل از اينكه در اسلام احراز مقامات اجتماعى مربوط به خردمندى و كاردانى و نبوغ شخصى است نه به سن زياد و ارشديت.

با وجود اصرار پيغمبر بر اعزام سپاه به سوى سوريه، به نظر مى رسيد دستهاى مرموزى در كار است تا سپاه را متوقف سازد، زيرا به مجرد اينكه آنها فهميدند پيغمبر بسترى است، تمام به بهانه ملاقات و عيادت پيغمبر اردو را ترك نمودند.

به طورى كه جلوتر گفته شد پيغمبر معرفى امام على "ع" را به عنوان قائم مقامش از ترس و شيطنت و بدجنسى مردم به تأخير مى انداخت تا اينكه آيه اى نازل شد و خدا ايمنى او را تكفل نمود.

او پيش بينى مى كرد كه بعضى اصحابش ممكن است موانعى در راه امام على فراهم نمايند، از اين رو دستور اكيد صادر نمود تا سپاه را به سوى سوريه حركت دهند.

اما چند نفر سياستمدار تحت عناوين مختلف از او اطاعت نمى كردند و حتى كوشش مى كردند تا فكر پيغمبر را درباره ى حضرت على "ع" تغيير دهند. ماجراهاى آينده درستى اين موضوع را اثبات خواهد كرد.

يك روز وقتى كه تعداد نسبتاً زيادى از گروندگان اطراف بستر پيغمبر جمع شدند، پيغمبر پس از تأمّل و فكر بيشترى فرمود: 'دوات و يك تكه كاغذ بياوريد تا كتباً به شما وصيت كنم و اگر آن را محكم نگاهداريد شما بعد از من گمراه نخواهيد شد.'

عمر "كسى كه بعدها خليفه شد" گفت در حال حاضر مرض بر او غلبه كرده است و هذيان مى گويد "سخنان بيهوده و باطل از روى بيهوشى ادا مى كند" قرآن براى ما كافى است. [ [

الف- امام بخارى، در كتاب صحيح، جلد 12، صفحه ى 178.

ب- مسلم بن حجاج، در كتاب وصيت،

ج- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد اول صفحه ى 122،

د- امام احمد غزالى، در كتاب سر العالمين،

ه- ابن حجر، در كتاب صواعق،

و بسيارى ديگر از دانشمندان اين روايت را نقل كرده اند. ] ]

سپس بين اصحاب دعوا و گفتگو شروع شد و بعضى مى گفتند لازم است تكه كاغذ و دوات فراهم كنيم اما عده ى ديگرى در طرفدارى از عمر با آنها موافقت ننمودند.

بسيار شرم آور است تا كلماتى كه بين آنها رد و بدل شد، گفته شود. كافى است گفته شود برخى كلمات قبيح و زشت شنيده شد كه پيغمبر رويش را از آنها برگرداند. پيغمبر به منظور اينكه به اين قيل و قال خاتمه دهد تصميم گرفت به مسجد تشريف برده و به مردم آنچه كه مى خواست كتباً وصيت نمايد شفاهاً اظهار فرمايد.

او به مسجد با ناتوانى و ضعف در حالى كه بر شانه هاى امام على "ع" و فضل بن عباس تكيه كرده بود و پاهايش روى زمين كشيده مى شد وارد مسجد گرديد.

مردم بى صبرانه منتظر شنيدن آخرين كلمات پيغمبر بودند. او پس از حمد و ستايش خداى متعال فرمود: 'هر آينه من دو چيز بزرگ و عزيز را ميان شما باقى مى گذارم، قرآن و افراد خانواده ام. هرگاه شما هر دو را محكم نگاهداريد هرگز گمراه نخواهيد شد.' [ [

الف- مسلم حجاج، در كتاب صحيح، جلد هفتم، صفحه ى 122،

ب- ترمذى، در كتاب سنن، فصل دوم، صفحه ى 307،

ج- امام نسائى، در كتاب خصائص،

د- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد اول و سوم و چهارم و پنجم، صفحات : 59 و26 و14 و 182.

و بسيارى ديگر از دانشمندان سنى. ] ]

از عسقلانى روايت شده است كه پيغمبر هنگامى كه پيروانش دايره وار اطراف بسترش جمع بودند، روى مباركش را به آنها برگرداند و فرمود: 'مرگ من نزديك است. من هم اكنون دو چيز گرانقدر را بين شما مى گذارم، اول قرآن و دوم عترت و خانواده ام.' سپس او دست على را بلند كرد و فرمود: 'على ملازم قرآن است و قرآن هرگز از او جدا نخواهد شد "آنها لازم و ملزوم يكديگرند".'

وقتى كه پيغمبر اكرم در بستر بيمارى بود، مردم را در موضوع نماز سفارش و درباره ى غلامان و حقوق حقه آنها توصيه فرمود و سپس اضافه كرد، روش و طريقه او نبايستى بعد از او فراموش شود و مسلمانان بايستى در هنگام سختى و مشكلات به خانواده او متوسّل شوند، همان طور كه اطاعت آنها "خانواده ى پيغمبر" بر مسلمانان واجب است.

سپس او چنين ادامه داد: 'آنها "خانواده ى او" از همه شما داناترند و مبادا شما چيزى به آنها ياد دهيد و بدانيد كه على بعد از من جانشين خواهد بود.' [ [

الف- بيهقى، در كتاب مناقب،

ب- خطيب خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- ابن مغازلى، در كتاب مناقب، . ] ]

بالاخره او سراغ حضرت على گرفت و مدتى با او نجوا كرد "درگوشى صحبت كرد" و عاقبت جان مقدّس و پاكش هنگامى كه سر مباركش بر دامن على بود از بدن خارج گرديد. [ [

الف- حكيم نيشابورى، ر كتاب مسند، جلد سوم، صفحه ى 139،

ب- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، جلد سوم،

ج- حافظ ابو نعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء. ] ]

بعدها امام على فرمود: 'پيغمبر، در آخرين لحظات زندگى، هزار باب دانش را بيخ گوشى به من آموخت كه هر باب براى خود شامل هزار فصل بود.'

مطالب فوق الذكر دلالت مى كند بر اينكه حضرت امام على "ع" مردى مناسب با وظيفه خلافت بوده است.

قسمت عمده ى قرآن شامل حُكم و دستور و قوانين دينى با جامعيت و به صورت كلى مى باشد و مردم معمولى نمى توانند آنان را به عبارت ساده درآورند. از پيغمبر شنيده شد كه مى فرمايد: 'على "ع" برتر و داناتر از تمام شماست و او از همه قضّات خردمندانه تر و از روى تشخيص صحيح و بهتر قضاوت مى كند.' [ [

الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند،

ب- موفق ابن احمد خوارزمى، در كتاب مناقب،

ج- سيد على همدانى، در كتاب مودة القربى. ] ]

ستيزه و مشاجره در سقيفه بنى ساعده

سقيفه مكان مسقفى بود جايى كه انصار، مردم بومى مدينه كه پيغمبر 'ص' را يارى كردند، جمع مى شدند تا در مسايل عمومى با هم مشورت كنند و گاهگاهى آنها رؤساى طوائف محلى را تعيين و منصوب مى نمودند.

بعد از رحلت پيغمبر "ص" انصار جلسه اى تشكيل دادند تا در موضوع جانشينى آن حضرت بحث و مذاكره نمايند.

سعدابن عباده كه از صحابه ى بزرگ پيغمبر و در عين حال مرد بانفودى بود از طرف طايفه ى خزرج نامزد "آن مقام" شد.

قبيله ى ديگرى به نام اَوْس در مدينه بود كه از زمان قديم بين آنها "اَوْس و خزرج" لجاجت و جنگ وجود داشت و هنوز هم "تا آن زمان" رقيب و مخالف يكديگر بودند. افراد قبيله ى اَوْس طبيعتاً به اين نامزد روى خوشى نشان ندادند و با طايفه ى خزرج ضديّت نمودند. وقتى كه آنها سرگرم بحث و مذاكره بودند، ناگهان سه نفر از مهاجرين "آنها كه بعد از مهاجرت حضرت پيغمبر به مدينه از مكه مهاجرت نمودند"به اسامى ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح وارد آن مكان شدند.

در وهله ى اول عمر ايستاد تا حرف بزند ولكن ابوبكر از او جلوگيرى كرد و گفت: 'ما مهاجرين قبل از شما به محمد ايمان آورده و خدا را عبادت كرده ايم، ما دوستان و خويشان او هستيم. بنابراين، اين امتيازات كافى است كه ما زمام امور را به دست گيريم.'

سپس مردى از انصار به نام حباب صورتش را به طرف افراد قبيله اش چرخاند و گفت:'اى گروه انصار، به آنها تسليم نشويد، ما انصار هم بر آنها مزاياى ديگرى داريم، ما مردمى صاحب ثروت و شرف و خانواده هستيم و به آنها در خانه ى خود پناه داديم. اسلام به وسيله ى شمشير ما پيشرفت كرد و شما بايستى سخت به حق خودتان بچسبيد "پاى بند باشيد". از طرف ما يك رئيس و از طرف آنها نيز يك رئيس بايستى انتخاب گردد.'

عمر به پا ايستاد و گفت: 'دو فرمانده نمى توانند در يك زمان حكمرانى كنند. به خدا قسم ملّت عرب هرگز با يكى از شما به عنوان زمامدار راضى نخواهد شد، چون پيغمبر از قبيله و خاندان شما نيست. بنابراين خليفه هم بايستى از خانواده ى او باشد، هر كس مخالفت كند به خطا رفته و گناهكارى است كه خود را به هلاكت مى اندازد.'

حباب دوباره به پا خواست و همان كلمات را كه قبلاً ادا كرده بود، تكرار نمود وليكن او از طرف عمر سخت مورد سرزنش قرار گرفت.

سپس ابوعبيده جراح ايستاد و چنين سخن گفت: 'شما انصار ما را در طرق مختلف يارى داده و حمايت كرده ايد و در حال حاضر هم ما انتظار داريم رفتارتان را تغيير ندهيد.' اما انصار با آنها سازش نكردند.

وضعيت مى رفت تا به نفع انصار تمام شود كه ناگهان بشير نامى از طايفه ى خزرج بلند شد و چنين گفت: 'اگرچه ما اسلام را با كمك خود تقويت نموده، شما مهاجرين را حمايت كرديم، آن تنها براى اطاعت خدا و رسولش بود. آن ايجاب نمى كند مانعى جلو راه خلافت قرار دهيم. محمد "ص" از قريش بود و خاندان قريش حق دارند و شايسته ى اين مقام هستند.'

وقتى كه بشير سخنش را به پايان رسانيد، منازعه بين انصار به بالاترين حد خود رسيد، اما مهاجرين از اين هياهو استفاده كردند و فرصت را غنيمت شمرده عمر و ابوعبيده به طرف ابوبكر دويدند و با او بيعت كردند. درست در همان وقت بشير انصارى و قبيله اش خود را تسليم ابوبكر نمودند، به اين طريق ابوبكر جانشين پيغمبر شد.

عجيب است! مهاجرين به دليل سبقت در اسلام و خويشى و نزديكى به پيغمبر و پرستش خدا از انصار سلب صلاحيت كردند. ولى از حضرت على كه در اين خصوصيات در حد كمال بود، حرفى نزدند. او "حضرت على" اولين مردى بود كه به پيغمبر ايمان آورد و در پشت سر او نماز گذارد و او برخلاف اصحاب ديگر پيغمبر هرگز بت نپرستيد. [ [

الف- حكيم ابوالقاسم حسكانى،

ب- امام حنبل، در كتاب مسند،

ج- خطيب خوارزمى، در كتاب مناقب،

د- سليمان بلخى حنيفى، در كتاب ينابيع الموده، فصل 12،

ه- ابن ابى الحديد معتزلى، در كتاب شرح نهج البلاغه، صفحات 388 و377 و376 و375.

و- امام نسائى،

ز- حافظ ابو نعيم اصفهانى،

ح- امام ثعلبى،

ط- ابن مغازلى،

و بسيارى ديگر از دانشمندان سنى مذهب در كتابهايشان. ] ]

عجب تر اينكه موقعى كه انصار در بحث و مناظره به علت خويشى و نزديكى با پيغمبر شكست خوردند و خود را تسليم مهاجرين نمودند، در صورتى كه ابوبكر در نسل هفتم و عمر در نسل نهم جدّ اعلاى پيغمبر قرار داشتند، اما آنها از امام على "ع" كه در نسل دوم قرار داشت و پسرعموى او بود، غفلت نمودند.

امام على خانه نشين مى شود

قبلاً گفته شد كه بسيارى از بزرگان مكه مخصوصاً آنهايى كه سرسختانه با پيغمبر لجاجت مى كردند، در جنگ بدر با شمشير حضرت على كشته شدند و آنجا "در مكه" كمتر خانه اى بود كه يك نفر از دست نداده باشد. از اين رو آنها از حضرت على "ع" خيلى راضى نبودند. از طرف ديگر بسيارى از اصحاب بزرگ به علت سابقه ى درخشانش در اسلام با او حسادت ورزيده، با كينه توزى و دشمنى برخورد مى كردند. اين علتها دست به دست هم دادند و آن حضرت را مجبور به خانه نشينى نمودند.

ابوسفيان قبل از ظهور اسلام قافله سالار قبيله ى قريش بود كه بين مكه و سوريه رفت و آمد مى كرد و پس از جنگ بدر در تمام لشكركشى ها به سوى مدينه بر عليه اسلام فرمانده سپاه بود و او بالاخره در فتح بزرگ مكه از ترس جان به خدا ايمان آورد.

او بسيار متكبر و سرسخت و لجوج بود و همه كس را حقير مى شمرد.

وقتى كه پيغمبر "ص" رحلت فرمود، او خارج از مدينه بود و به مجرد اينكه فهميد عده اى از مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند بسيار خشمناك شد و رفت تا عباس عموى پيغمبر را با پيشنهادى ملاقات كند.

او به عباس گفت: 'مردم خلافت را غفلتاً و از بى خبرى به قبيله ى تيمى واگذار كردند "ابوبكر از طايفه تيمى بود" و بنى هاشم "طايفه ى حضرت على 'ع"' را از حق خود محروم نموده اند و سپس عمر، اين تندمزاج از قبيله ى اودى بر سر ما حكومت خواهد كرد. بيا برويم نزد على بن ابيطالب و از او خواهش كنيم از خانه بيرون آمده حق مسلم خود را بگيرد.'

آنها به سراغ امام على آمدند و ابوسفيان گفت: 'دستت را به من بده تا با تو بيعت كنم. هرگاه كسى با ما موافقت نكرد من تمام كوچه هاى مدينه را پر از سواره نظام خواهم كرد.'

اين براى حضرت على "ع" بهترين فرصت بود، هرگاه به حكومت حرص مى ورزيد "برخلاف گفته ى عمر كه على "ع" طمع خلافت دارد" و يا هرگاه او مى خواست تسليم هوى و هوس خويش گردد. وقتى كه ابوسفيان يك مرد صاحب قدرت، با ايل و تبار پرجمعيتش با او موافقت مى كرد، عهده دار مقام خلافت مى شد.

اما امام على "ع" به علل مشروحه ى زير به درخواست ابوسفيان رضايت نداد:

1.اساس پيشنهاد او مبتنى بر احساسات دينى نبوده و او اصولاً آدم شرورى بود كه حضرت على "ع" او را خوب مى شناخت.

2.در وضعيت فعلى كه مدينه مركز جنگهاى داخلى شده و جاى مشاجره و ستيزه براى احراز مقام خلافت گرديده و بيشتر مردم احتمالاً به ارتداد "خروج از دين" كشيده شوند در اين صورت نام اسلام در همه جا و براى هميشه فراموش خواهد شد.

3.جدايى و اختلاف نظر كه هم اكنون درباره ى مسايل خلافت بين مهاجر و انصار پديد آمده زمان مناسبى بود تا منافقين با شيطنت و سخن چينى اسلام را از ميان بردارند.

بنابراين امام على "ع" ترجيح دادند تا براى فرصتى كه اوضاع و احوال رضايت بخش شود صبر نمايند، به اين دليل ايشان دستشان را براى بيعت بلند نكردند و ابوسفيان با دليل وادار به موافقت شد.

سكوت و چشم پوشى امام على "از خلافت" حاكى از خطمشى "روش" بسيار عالى او است تا از اختلاف عقيده و از دين برگشتن مردم جلوگيرى كند.

اخيراً چند نفرى از نويسندگان [ عبدالفتاح مقصود و علاء الدين خروفه استادان دانشگاه الازهر قاهره در مجله ى سعد و روزنامه ى الاهرام منتشر كرده اند. ] مصرى اظهار عقيده كرده اند كه بدون شك امام على "ع" از بسيارى جهات بر ساير اصحاب پيغمبر برترى داشت و اضافه كرده اند كه اگر امام على بلافاصله زمام امور حكومت را بعد از پيغمبر به دست گرفته بود، سرنوشت مسلمانان غير از آنچه كه امروز است مى بود.

محمود العقاد در كتاب عبقريه الامام مى نويسد: 'اگرچه تقوى و خلوص و شايستگى امام على عالى تر از ساير اصحاب بود اما حضرت پيغمبر او را به عنوان جانشين خود صراحتاً معرفى نكرده است و به مسلمانان اختيار داده است تا خليفه ى خود را انتخاب كنند.'

اما غافل از اينكه عمر خلافت را با آخرين وصيت ابوبكر به دست گرفت و او هم اين اختيار را به يك شوراى شش نفرى واگذار كرد.

اينجانب هم اكنون نامه اى كه دكتر عبدالرّحمن كيالى خطاب به آقاى امينى مؤلف كتاب الغدير نوشته و آن نامه در مقدمه ى جلد چهارم الغدير به چاپ رسيده به انگليسى ترجمه مى كنم "اينك ترجمه ى فارسى آن را مى نگارم".

'تاريخ عرب چيزى نيست جز تاريخ اسلام و اعراب در انجام وظيفه غفلت كردند تا آن را اصلاح نموده و تاريخ خود را آموزش دهند، زيرا آنچه كه تحت نام تاريخ اسلام است "كه تدريس مى كنند"، نه عملى است و نه خالى از تعصّب و اغراض شخصى.

از اين رو متأخّرين نقاد "انتقاد كنندگان" قادر نبودند تا از حقيقت و علل اصلى سرگذشتها و حوادث پرده بردارند و ارتباطات تاريخى بين آنها را كشف نمايند. در صورتى كه هدف و نتيجه ى مطلوب تاريخ كشف اين چنين علتها و ارتباطات است.'

'دنياى اسلام هميشه نيازمند به آموزش علمى تاريخ بوده تا مسلمانان بدانند چه اتفاقاتى سبب شد فتوحاتى چنين بزرگ در صدر اول اسلام بنمايند.

براى مسلمانان اهميت دارد تا بدانند چگونه رويدادها رخ دادند و عامل اصلى آنها چه بوده است. مسلمانها بايد بدانند كه دولتهاى اسلامى به تمدن اسلام چگونه خدمت كرده اند و يا چه ضربه هايى بر پيكر اصلى آن وارد كرده اند و مهمتر از همه ما بايد بدانيم چه وقايعى سبب شد كه مسلمانها پس از رحلت پيغمبر اختلاف عقيده پيدا كنند و در اين اختلاف و عدم توافق كدام دسته بر حق بودند.

چه شد كه بنى هاشم "خانواده و طايفه ى پيغمبر و امام على" از حقشان محروم شدند و تأثير انزوا و كناره گيرى او "حضرت على 'ع"' در آموزش و پرورش مسلمانها چه بود؟'

'وقتى كه اين سؤالات روشن شد حالا چه كارى بايد انجام شود تا اتحاد و نهضت علمى و سياسى اقتصادى بين كشورهاى اسلامى تحقق پذيرد و بعداً آن كارها فراهم شده مورد استفاده قرار گيرند.'

'در نتيجه نسل جديد بتواند آنچه كه ميان صفحات كتب تاريخ تاريك و مبهم است، روشن سازد و سپس خطمشى و رفتار امام على آن مثل اعلاى انسانيت و فرزندان گرامى و پيروانش را پيروى نمايد.'

'به عقيده ى من لازم است كه اين وظيفه را دانشمندان اسلامى انجام دهند و كتاب شما، الغدير از آن كتابهايى است كه عميقاً احكام تاريك و مبهم نويسندگان بى توجه سابق را روشن كرده است. جاى تأسّف بسيار است كه تعدادى از تاريخ نويسان قديم حقايق تاريخى را واژگون كرده و بدين وسيله آنها جوانان معاصر را در ارتباط با اين حقايق به گمراهى كشانده اند.'

'نسل جديد بايستى بدانند كه پيغمبر گرامى اسلام، حضرت على "ع" را به عنوان جانشين و اجرا كننده وصيت نامه خود به طور واضح معرفى كرده است اما اصحاب آن را فراموش كرده و نظرات پيغمبر را رعايت ننمودند و هر آينه به فرمانش تن در داده بودند. سرنوشت مسلمانان غير از آنچه كه حالا است رقم زده مى شد و مسلمانان هرگز گرفتار اختلاف عقيده نمى شدند، يگانگى و وحدت نظر آنها چون يك سپر، آنها را در مقابل مصائب و مشكلات حفظ مى كرد.'

'كدام داستانى دلپذيرتر از شرح زندگى مردى كه براى خدا و براى برپا داشتن دين خدا زندگى كرد و كسى كه بيشترين كوشش جهت راهنمايى مردم به راه راست به عمل آورد و براى راهنمايى اولياى امور "خلفا" مخلصانه دريغ نفرمود.'

'محمّد آن مربّى بزرگ بشر چنان جانشينانى مى خواست كه داراى كفايت و قدرت ادراك و صاحب جرأت و كاردانى باشند، چنان مردانى كه قادر باشند "با روح خودشان" حد وسط بين دنيادارى و ديندارى را پيدا كنند و با همان خوش خوئى كه پيغمبر "ص" داشت، آنها هم بايستى مردم را همچون قرآن به راه راست هدايت كنند و رفتارشان بايستى چون يك مصلح باشد. وصى پيغمبر بايد مردى باشد كه خدا و درستى و حقانيّت در مقام قضاوت را فراموش نكند و قدمهايش از راه راست در برابر خويش و بيگانه و در زمان شكست يا غلبه سست نگردد و كسى كه قادر باشد تا مطابق عقل و خرد و درستى و صداقت نسبت به رعايا تصميم بگيرد و از هواى نفس و آرزو دورى كند.'

'اما متأسفانه بايستى گفته شود كه اعراب تنها فرصت تاريخى را از دست دادند و كارى كردند كه برخلاف خواست پيغمبر بود و بدين وسيله تلفات و ضايعات اسلام بيش از آنچه كه بتوان وصف كرد بزرگ شد.'

'اسلام در آغاز رشد و نمو با منازعه و دعوا تمام نيروى خلاقه اش را از دست داد و هر آينه آنها با هم منازعه و كشمكش نمى كردند تمام جهان را در نيم قرن اول قتح مى كردند. در حال حاضر لازم است دانشمندان اسلامى از حقايق تاريخى پرده بردارند و علل وقايع را شرح دهند و بعد از اينكه به يك نتيجه معقول رسيدند، به مسلمانان بى خبر كردار، رفتار و گفتار امام على "ع" آن بهترين نمونه انسانيت را نشان دهند، آنها بايستى به طور صحيح زندگى و حكومت جانشين و پسر عموى پيغمبر را منتشر سازند.'

'صفات انسانى و اخلاقى او بايستى منتشر شود زيرا او نمونه اعلاى دين اسلام بود. خداوند به او علم و تفسير قوانين دينى و فصاحت و بلاغت تفويض نموده و در حقيقت شمشير پيغمبر "ص" بود بر عليه دشمنانش او مردى با عزم و اراده بود كه ثبات و پايدارى او هرگز با حرص و تهديد متزلزل نمى گشت.'

'امامى كه دوستى او بر ما فرض است، چنانكه قرآن مى گويد: ""خطاب به پيغمبر" بگو من از شما پاداشى براى رسالت خود درخواست نمى كنم جز دوستى و محبت نسبت به نزديكانم و خداوند او و فرزندان عزيزش را از هر گناهى پاك نگاه داشته "آنها معصوم هستند"."'

'امروزه دنياى اسلام سخت محتاج است به دانستن صفات مشخصه ى اين شخص برجسته تا چون راهنمايى سرمشق گرفته شود و مسلمانان بايستى بدانند كه صفات بى نظير و خصوصيات معنوى امام على "ع" بهترين انگيزه اى است براى جوانان تا از سختيها و فسادها جلوگيرى كنند.'

'وظيفه ى دانشمندان اسلامى است كه از نويسنده ى الغدير پيروى كرده به پا خيزند و عملِ بدِ تاريخ نويسان پيشين را جبران نمايند و زندگى با شكوه جانشين گرايى پيغمبر را مدلل سازند.'

اينجانب نويسنده كوشش كرده ام تا گوشه اى از زندگى پربركت آن حضرت را ضمن بيان مقدارى صفات انسانى و اخلاقى و رفتار و گفتار آن اعجوبه ى تاريخ كه در گسترش عدل و درستى و صداقت در جامعه تأثير بسزايى دارد شرح دهم تا چون راهنمايى براى مسلمانان سرمشق و نمونه باشد.

خلافت ابوبكر

ابوبكر از اصحاب بزرگ پيغمبر و در شب مهاجرت در غار محرمِ راز او بود. او به طريقى كه جلوتر گفته شد، كار را در دست خود گرفت اما تعدادى از اصحاب مهم پيغمبر در حدود نه نفر به كار او تعرّض كردند اما او به آنها توجهى نكرد. [ [

الف- امام فخر رازى در كتاب تفسيرش،

ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ خلفا،

ج- ابن ابى الحديد، در كتاب شرح نهج البلاغه،

د- طبرى، در كتاب تاريخ اسلام،

ه- محمد خاوند شاه، در كتاب روضة الصفا،

و- ابن عبد البر، در كتاب استيعاب،

ز- مسلم و بخارى و عسقلانى و بلاذرى در كتابهايشان اين روايت را نقل كرده اند. ] ]

روز بعد نوزده نفر در مسجد به او اعتراض كردند و او از پيغمبر مدركى نداشت تا به آن تكيه كند. [ [

الف- امام فخر رازى در كتاب تفسيرش،

ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ خلفا،

ج- ابن ابى الحديد، در كتاب شرح نهج البلاغه،

د- طبرى، در كتاب تاريخ اسلام،

ه- محمد خاوند شاه، در كتاب روضة الصفا،

و- ابن عبد البر، در كتاب استيعاب،

ز- مسلم و بخارى و عسقلانى و بلاذرى در كتابهايشان اين روايت را نقل كرده اند. ] ] بايد دانست كه در زمان ابوبكر حكم توقيف مال حضرت فاطمه "سلام خدا بر او"، دختر پاك و منزه پيغمبر، صادر شد و او را از مالكيت "فدك" محروم كردند. موقعى كه آيه اى از قرآن اين چنين نازل شد.

قران مى گويد: 'هرچه خدا از مردم اين دهكده ها "دهكده هايى كه اسبى و شترى بر آنها تاخته نشده يعنى با جنگ تصرّف نشده، موضوع آيه قبل از اين آيه" عايد پيغمبر خويش كرده، خاص خدا و پيغمبر و خويشاوندان او، يتيمان و مساكين و به راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد... سپس پيغمبر "ص" سراغ حضرت فاطمه گرفت و آن مزرعه را به او بخشيد.' [ [
الف- احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،

ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تفسير، جلد چهارم،

ج- ابن كثير عمادالدين اسماعيل، در كتاب تاريخ،

د- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده،

ه- حاكم ابو القاسم حسكانى، در كتاب تاريخ،

و- حافظ ابن مردويه، در كتاب تفسيرش،

ز- مولا على متقى، در كتاب كنز العامل. ] ]

خلافت ابوبكر دو سال و چهار ماه طول كشيد و در روزگار او سوريه به دست مسلمانان گشوده شد.