فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۱۴ -


پيك و نمايندگان مخصوص پيامبر (ص )

حضرت على (ع ) به فرمان خدا آيات سورهء برائت وقطعنامهء ويژه ريشه كن ساختن بت پرستى را, به هنگام حج ,براى همهء قبايل عرب برخواند و براى اين كار, درست در جاى پيامبر (ص ) تكيه كرد.
تاريخ اسلام حاكى است كه در آن روزى كه پيامبر گرامى (ص ) رسالت خود را اعلان نمود, در همان روز نيز خلافت و جانشينى حضرت على (ع) را پس از خود اعلام كرد.
پيامبر گرامى در طول رسالت بيست و سه سالهء خود, گاهى به صورت كنايه و اشاره و كراراً به تصريح , لياقت وشايستگى حضرت على (ع ) را براى پيشوايى و زمامدارى امت به مردم يادآورى مى كرد و افرادى را كه احتمال مى دادپس از درگذشت وى با حضرت على (ع ) در افتند و از در مخالفت با او در آيند اندرز مى داد و نصيحت مى كرد و احياناًاز عذاب الهى مى ترساند.
شگفت آور اينكه هنگامى كه رئيس قبيلهء بنى عامر به پيامبر (ص ) پيشنهاد كرد كه حاضر است از آيين او سرسختانه دفاع كند اما مشروط به اينكه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پيامبر اكرم (ص ) در پاسخ او فرمود:
<الامر الى الله يضعه حيث شاء>(الامر الي الله يضعه حيث شا’) (1)
يعنى : اين امر در اختيار خداست و هر كس را براى اين كار انتخاب كند او جانشين من خواهد بود.
هنگامى كه حاكم يمامه پيشنهادى مشابه پيشنهاد رئيس قبيلهء بنى عامر مطرح كرد, باز هم پيامبر (ص ) سخت برآشفت و دوست رد بر سينهء او زد.(2)
با وجود اين , پيامبر گرامى در موارد متعدد و به عبارات مختلف حضرت على (ع ) را جانشين خود معرفى مى كرد و];م1ز اين راه به امت هشدار مى داد كه خدا حضرت على را براى وصايت و خلافت انتخاب كرده و او در اين كار اختيارى نداشته است . از باب نمونه مواردى را در اينجا يادآور مى شويم :
1 در آغاز بعثت , هنگامى كه رسول اكرم (ص ) طرف خدا مأمور شد كه خويشاوندان خود را به آيين اسلام دعوت كند, در آن جلسه , حضرت على (ع ) را وصى و وزير و خليفهء خويش پس از خود خواند.
2 هنگامى كه پيامبر, رهسپار تبوك شد موقعيت حضرت على (ع ) را نسبت به خود به سان موقعيت هارون نسبت به موسى (ع ) بيان داشت و تصريح كرد كه همهء مناصبى را كه هارون داشت , جز نبوت , حضرت على (ع ) نيز داراست .
3 به بريده و ديگر شخصيتهاى اسلام گفت : على (ع ) شايسته ترين زمامدار مردم پس از من است .
4 در سرزمين غدير و در يك اجتماع هشتاد هزار نفرى (يا بيشتر) دست حضرت على (ع ) را گرفت و او را به مردم معرفى كرد و تكليف مردم را در اين مورد روشن ساخت .
علاوه بر تصريحات يادشده , گاهى پيامبر گرامى (ص ) بعضى كارهاى سياسى را به حضرت على (ع ) واگذار مى كردو از اين طريق افكار جامعهء اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مى ساخت . از باب نمونه , جريان زيرارا بررسى مى كنيم :
متجاوز از بيست سال بود كه منطق اسلام دربارهء شرك و دوگانه پرستى در سرزمين حجاز و در ميان قبايل مشرك عرب انتشار يافته بود و اكثر قريب به اتفاق آنها از نظر اسلام دربارهء بتان و بت پرستان آگاهى پيدا كرده بودند ومى دانستند كه بت پرستى چيزى جز يك تقليد باطل از نياكان نيست و معبودهاى باطل آنان چنان ذليل و خوارند كه نه تنها نمى توانند دربارهء ديگران كارى انجام دهند بلكه نمى توانند حتى ضررى از خود دفع كنند و يا نفعى به خودبرسانند و چنين معبودهاى زبون و بيچاره در خورستايش و خضوع نيستند.
گروهى كه با وجدان بيدار و دل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آوردند و از بت پرستى به توحيد و يكتاپرستى گرويدند. خصوصاً هنگامى كه پيامبر (ص ) مكه را فتح كرد وگويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به تبيين و تبليغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بت شكنى پرداختند و نداى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز شد. ولى گروهى متعصب و نادان كه رها كردن عادت ديرينه براى آنان گران بود, گرچه پيوسته با وجدان خود در كشمكش بودند, از عادات زشت خود دست بر نداشتند و از];..ّّخرافات و اوهام پيروى مى كردند.
وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى (ص ) هر نوع مظاهر بت پرستى و حركت غير انسانى را با نيروى نظامى درهم بكوبد و با توسل به قدرت , بت پرستى را كه منشأ عمدهء مفاسد اخلاقى و اجتماعى و يك نوع تجاوز به حريم انسانيت بود (و هست ) ريشه كن سازد و بيزارى خدا و رسولش را در منى و در روز عيد قربان و در آن اجتماع بزرگ كه از همه ءنقاط حجاز در آنجا گرد مى آيند اعلام بدارد. خود آن حضرت يا شخص ديگرى قسمتى از اول سورهء برائت را, كه حاكى از بيزارى خدا و پيامبر او از مشركان است , در آن اجتماع بزرگ بخواند و با صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام كند كه بايد وضع خود را تا چهار ماه ديگر روشن كنند, كه چنانچه به آيين توحيد بگروند در زمرهء مسلمانان قرارخواهند گرفت و به سان ديگران از مزاياى مادى و معنوى اسلام بهره مند خواهند بود, ولى اگر بر لجاجت و عناد خودباقى بمانند, پس از چهار ماه بايد آمادهء نبرد شوند و بدانند كه در هر جا دستگير شوند كشته خواهند شد.
آيات سورهء برائت هنگامى نازل شد كه پيامبر (ص ) تصميم به شركت در مراسم حج نداشت . زيرا در سال پيش , كه سال فتح مكه بود, در مراسم حج شركت كرده بود و تصميم داشت كه در سال آينده نيز كه بعدها آن را <حجةالوادع >ناميدند در اين مراسم شركت كند. از اين رو ناچار بود كسى را براى ابلاغ پيامهاى الهى انتخاب كند. نخست ابوبكر را به حضور طلبيد و قسمتى از آغاز سورهء برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانهء مكه ساخت تا در روز عيد قربان اين آيات را براى آنان بخواند.
ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل شد و به پيامبر (ص ) دستور داد كه اين پيامها را بايد خودپيامبر و يا كسى كه از اوست به مردم برساند و غير از اين دو نفر, كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.(3)
اكنون بايد دين اين فردى كه از ديدهء وحى از اهل بيت پيامبر (ص ) است و اين جامع بر اندام او دوخته شده است كيست ؟
چيزى نگذشت كه پيامبر اكرم (ص ) حضرت على (ع ) را احضار كرد و به او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد وابوبكر را در راه دريابد و آيات را از او بگيرد و به او بگويد كه وحى الهى پيامبر را مأمور ساخته است كه اين آيات را بايديا خود پيامبر و يا فردى از اهل بيت او براى مردم بخواند و از اين جهت انجام اين كار به وى محول شده است .
حضرت على (ع ) با جابر و گروهى از ياران رسول خدا (ص ) در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر سوار شده بود,راه مكه را در پيش گرفت و سخن آن حضرت را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به حضرت على (ع ) تسليم كرد.
امير مؤمنان وارد مكه شد و در روز دهم ذى الحجه بالاى جمرهء عقبه , با ندايى رسا سيزده آيه از سورهء برائت راقرائت كرد و قطعنامهء چهار ماده اى پيامبر ( را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد. همهء مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلام روشن كنند. آيات قرآن و قطعنامهء پيامبرتأثير عجيبى در افكار مشركين داشت و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روى آوردند و سال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شركت در حجاز ريشه كن شد.

تعصبهاى ناروا

هنگامى كه ابوبكر از عزل خود آگاه شد با ناراحتى خاصى به مدينه بازگشت و زبان به گله گشود و خطاب به رسول اكرم (ص ) گفت : مرا براى اين كار (ابلاغ آيات الهى و خواندن قطعنامه ) لايق و شايسته ديدى , ولى چيزى نگذشت كه از اين مقام بركنارى كردى . آيا در اين مورد فرمانى از خدا رسيد؟
برخى از نويسندگان متعصب كه در تحليل فضايل حضرت على (ع ) انحراف خاصى دارند عزل ابوبكر و نصب حضرت على (ع ) را به مقام مذكور چنين توجيه كرده اند كه ابوبكر مظهر شفقت و حضرت على (ع ) مظهر قدرت وشجاعت بود و ابلاغ آيات و خواندن قطعنامه به شجاعت قلبى و توانايى روحى نيازمند بود و اين صفات در حضرت على (ع ) بيشتر وجود داشت .
اين توجيه , جز يك تعصب بيجا نيست . زيرا, چنانكه گذشت , پيامبر (ص ) علت اين عزل و نصب را به نحو ديگرتفسير كرد و گفت كه براى ان كار جز او و كسى كه از اوست صلاحيت ندارد.(4)
ابن كثير در تفسير خود حادثه را به طور ديگر تحليل كرده است . او مى گويد: شيوهء عرب اين بود كه هرگاه كسى مى خواست پيمانى را بشكند بايد نقض آن را خود آن شخص يا يك نفر از بستگان او انجام دهد و در غير اين صورت پيمان به صورت خود باقى مى ماند. از اين جهت حضرت على (ع ) براى اين كار انتخاب شد.
نارسايى اين توجيه بسيار روشن است . زيرا هدف اساسى پيامبر (ص ) از اعزام حضرت على (ع ) براى خواندن آيات و قطعنامه شكستن پيمانهاى بسته شده نبود تا يكى از بستگان خود را بفرستد, بلكه صريح آيهء چهارم از سوره ءتوبه اين است كه پيمان افرادى كه به مقررات آن كاملاً عمل نموده اند احترام بگذارد تا مدت پيمان سپرى گردد(5).

بنابراين , اگر نقض پيمانى نيز نسبت بهه پيمان شكنان در كار بوده كاملاً جنبهء فرعى داشته است . هدف اصلى اين بودكه بت پرستى يك امر غير قانونى و يك گناه نابخشودنى اعلام شود.
اگر بخواهيم در اين حادثهء تاريخى بى طرفانه داورى كنيم , بايد بگوييم كه پيامبر اسلام (ص ) به امر الهى قصدداشت در دوران حيات خود دست حضرت على (ع ) را در مسائل سياسى و امور مربوط به حكومت اسلامى بازبگذارد تا مسلمانان آگاه شوند و عادت كنند كه پس از غروب خورشيد رسالت , در امور سياسى و حكومتى بايد به حضرت على (ع ) مراجعه كنند و پس از پيامبر اسلام (ص ) براى اين امور فردى شايسته تر از حضرت على (ع ) نيست .زيرا آشكارا ديدند كه يگانه كسى كه از طرف خدا براى رفع امان از مشركان مكه , كه از شؤون حكومت است , منصوب شد همان حضرت على (ع ) بود.

پى‏نوشتها:‌


1 . تاريخ طبرى , ج 8 ص 84و تاريخ ابن اثير, ج 2 ص 65
2 . طبقات ابن سعد, ج 1 ص 262
3 . لا يوديها عنك الا انت او رجل منك و در برخى از روايات وارد شده است : او رجل من اهل بيتك . سيرهء ابن هشام , ج 4ص 545و غيره .
4 . روح المعاني , ج 10 , تفسير سوره توبه , ص 45.
5 . از ميان مشركان , آنان كه با شما پيمان بسته اند و از عمل به آن چيزى فروگذار نكرده اند و بر ضد شما با كسى همپشتى نكرده اند,پيمان خود با ايشان را تا اتمام مدت مدت آن حفظ كنيد كه خداوند تقوا پيشگان را دوست دارد.
32 . مشكل