دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۹ -


پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان داد تا سپاهى را براى نبرد با روميان سامان دهند. سپاه، سامان يافت و چهره‏هاى برجسته‏اى در آن حضور يافتند و پيامبرصلى الله عليه وآله خود پرچم را بست و به دست اسامه داد. جوان‏بودن فرمانده، بهانه‏اى به دست سياستمداران داد تا با اعتراض به آن، انگيزه‏هاى اصلى خود را در تأخير حركت سپاه و سهل‏انگارى در آن، پنهان دارند.
پيامبرصلى الله عليه وآله در بستر بيمارى از تب مى‏سوخت. در آن حال و هوا، چون از سهل‏انگارى‏ها آگاهى يافت، از بستر به پا خاست و با تن رنجور، آهنگ مسجد كرد و مسلمانان را از پيامدهاى ناهنجار سستى‏ها آگاهاند و آن‏گاه فرمود:
سپاه اسامه را حركت دهيد. (1)
امّا سياستبازان، با درنگى كه بيش از پانزده روز كشيد، عملاً از اعزام سپاه، جلوگيرى كردند. (2)
پيامبر خدا كه آخرين لحظات زندگانى را مى‏گذرانْد، زره و پرچم خود را به مولا بخشيد و او را وصىّ خود قرار داد (3) و در ضمن نجوايى طولانى، علوم بى‏شمارى را به امام على‏عليه السلام انتقال داد (4) و در حالى كه آخرين جمله را بر زبان مى‏راند كه: «لا، مع الرفيق الأعلى‏» (5) در آغوش مولا زندگى را بدرود گفت و روح مطهّرش از روى سينه همبَر و همراهش ، همگام و مدافع بى‏بديل و رازدار بى‏نظيرش على‏عليه السلام به سوى «رفيق اعلى» پر كشيد. (6)
اكنون مولاست و انبوه غمِ نشسته بر دل.
على‏عليه السلام، پيامبر خدا را با چشمانى اشكبار و قلبى آكنده از غم با يارى فرشتگان و فضل بن عباس غسل داد (7) و كفن كرد. سپس چهره پيامبر خدا را گشود و در حالى كه سرشك از ديده جارى داشت، با صدايى شكسته در گلو كه انبوه انبوه، اندوه و درد و رنج را فرياد مى‏كرد، فرمود:
پدر و مادرم فدايت باد! پاك زيستى و پاكيزه رفتى ...
و بر آن پيكر مطهّر نماز خواند و سپس اصحاب، دسته دسته، بر آن پيكر پاك، نماز گزاردند. (8)
امام على‏عليه السلام با همكارى اوس بن خولى و فضل بن عبّاس، پيكر مطهّر پيامبر خدا را در همان جا كه روح شريفش پر كشيده بود، به خاك سپرد. (9)

306.الإرشاد: امير مؤمنان در بيمارى پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ گاه از او جدا نمى‏شد، جز به ضرورت. [يك بار] چون براى كارى بيرون رفت، پيامبرصلى الله عليه وآله اندكى بهبود يافت و على‏عليه السلام را نديد. پس در حالى كه همسرانش پيرامونش بودند، فرمود: «برادر و همراهم را برايم فرا بخوانيد» و دوباره بى‏حال گشته، ساكت شد.
پس عايشه گفت: ابو بكر را نزدش بياوريد. پس فرا خوانده شد و بر پيامبرصلى الله عليه وآله وارد گشت و بالاى سر حضرت نشست. چون پيامبرصلى الله عليه وآله چشمانش را گشود و او را ديد، از او رو گردانيد و ابو بكر برخاست و گفت: اگر با من كارى داشت، مرا از آن آگاه مى‏كرد.
هنگامى كه ابو بكر بيرون رفت، پيامبرصلى الله عليه وآله گفته‏اش را تكرار كرد و فرمود: «برادر و همراهم را برايم فرا بخوانيد». پس حفصه گفت: عمر را برايش فرا بخوانيد. پس فرا خواندند و حاضر شد و چون پيامبرصلى الله عليه وآله او را ديد، از وى نيز رو گردانيد و او هم بازگشت.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «برادر و همراهم را برايم فرا بخوانيد». پس امّ سلمه گفت: على‏عليه السلام را برايش بياوريد كه او جز على‏عليه السلام را نمى‏خواهد. امير مؤمنان فرا خوانده شد و چون به او نزديك شد، پيامبرصلى الله عليه وآله، اشاره‏اى به او كرد. پس على‏عليه السلام خم شد و پيامبرصلى الله عليه وآله مدت زيادى با او نجوا كرد. سپس برخاست و در كنارى نشست تا پيامبرصلى الله عليه وآله به خواب رفت.
مردم به او گفتند: اى ابو الحسن! چه چيزى با تو در ميان نهاد؟ گفت: «هزار باب علم به من آموخت كه هر كدامش هزار باب را بر من گشود و مرا به چيزى وصيّت كرد كه اگر خدا بخواهد، بدان اقدام مى‏كنم».
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله سنگين شد و به حال احتضار افتاد و امير مؤمنان نزدش بود. چون زمان آن رسيد كه جان از كالبد شريفش به در رود، به على‏عليه السلام فرمود: «اى على! سرم را بر دامنت بگذار كه امر الهى رسيد و پس از خروج جانم، آن را به دست گير و به صورت كش. سپس مرا رو به قبله كن (10) و كار [غسل و كفن] مرا خود به عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز بگزار و از من جدا مشو تا مرا در گور نهى و از خداى متعال يارى بخواه».
على‏عليه السلام، سرِ حضرت را به دامن گرفت و پيامبرصلى الله عليه وآله از حال رفت. پس فاطمه‏عليها السلام خود را بر او افكند و به صورتش مى‏نگريست و ناله مى‏زد و مى‏گريست و مى‏گفت:
سپيدرويى كه از ابرها با روى او باران طلبيده مى‏شود/
فريادرس يتيمان، پناه بيوگان.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله چشمانش را گشود و با آواى ضعيفى گفت: «دختركم! اين گفته عمويت ابوطالب است. آن را مگو، بلكه بگو: "وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِين مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى‏ أَعْقَابِكُمْ ؛ (11) و محمّد، جز پيامبرى نيست كه پيش از او هم پيامبرانى بوده‏اند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود باز مى‏گرديد؟"».
پس فاطمه‏عليها السلام زمانى دراز گريست و پيامبرصلى الله عليه وآله به او اشاره كرد كه نزديك آيد. نزديك شد و پيامبرصلى الله عليه وآله رازى را به او گفت كه چهره‏اش شكفت.
سپس در حالى‏كه دست راست امير مؤمنان در زير چانه حضرت بود، روح پيامبرصلى الله عليه وآله پَر كشيد. پس آن (دست) را بالا آورد و بر صورت خود كشيد. سپس او را رو به قبله نمود و چشمانش را بست و جامه‏اش را به رويش كشيد و به تدبير امور پيامبرصلى الله عليه وآله پرداخت. (12)

307.كنز العمّال - به نقل از حذيفة بن يمان - : بر پيامبر خدا در بيمارى منجر به فوتش وارد شدم و او را ديدم كه به على‏عليه السلام تكيه زده بود. خواستم على‏عليه السلام را دور كنم و خود به جايش بنشينم. پس گفتم: اى ابو الحسن! مى‏بينم كه امشب خسته شده‏اى. كاش كنار مى‏رفتى تا يارى‏ات مى‏كردم! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «او را واگذار. او از تو به جايش سزاوارتر است». (13)

308.الطبقات الكبرى - به نقل از عبداللَّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب‏عليه السلام، از پدرش، از جدّش - : پيامبرصلى الله عليه وآله در بيمارى‏اش فرمود: «برادرم را برايم فرا بخوانيد». على‏عليه السلام فراخوانده شد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «نزديك بيا!».
[على‏عليه السلام فرمود:] پس نزديك شدم و پيامبرصلى الله عليه وآله بر من تكيه زد و آن قدر به من تكيه داد و با من گفتگو كرد تا آب دهان مباركش سرازير شد و به من رسيد و سپس سنگين شد و در دامنم فرو افتاد. پس فرياد كشيدم: اى عبّاس، مرا درياب كه هلاك شدم!
پس عبّاس آمد و تلاش هر دو اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله را به رو بخوابانند. (14)

309.مسند ابن حنبل - به نقل از امّ موسى، از امّ سلمه - : سوگند به آن كه به او سوگند مى‏خورم، بى‏گمان، على‏عليه السلام آخرين هم‏صحبت پيامبرصلى الله عليه وآله بود. هر صبحگاه، پيامبر خدا را عيادت مى‏كرديم و مكرّر مى‏فرمود: «على آمد؟». گمان مى‏كنم على‏عليه السلام را در پى كارى فرستاده بود.
پس از آن كه آمد، حدس زدم كه با او كارى دارد. پس، از اتاق بيرون آمديم و نزديك در نشستيم و من از بقيه به در نزديك‏تر بودم. پس على‏عليه السلام به روى پيامبرصلى الله عليه وآله خم شد و پيامبرصلى الله عليه وآله با او راز مى‏گفت و نجوا مى‏كرد. سپس پيامبر خدا همان روز قبض روح شد. پس على‏عليه السلام، آخرين كسى است كه با پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است. (15)

310.الإرشاد: پيامبرصلى الله عليه وآله به على‏عليه السلام رو كرد و فرمود: «اى برادر من! آيا وصيّت مرا مى‏پذيرى و وعده‏هاى مرا بر آورده مى‏كنى و بدهى‏هايم را مى‏پردازى و پس از من به امور خانواده‏ام رسيدگى مى‏كنى؟». على‏عليه السلام گفت: آرى،اى پيامبر خدا!
پس فرمود: «نزديك من بيا» و على‏عليه السلام نزديك شد. او را به خود چسبانْد، سپس انگشترش را از دستش بيرون آورد و به على‏عليه السلام فرمود: «اين را بگير و به دستت كن».
و شمشير و زره و همه ابزار جنگى‏اش را خواست و به او داد و دستارى را نيز كه هنگام مسلّح شدن و به جنگ رفتن به شكم خود مى‏بست، خواست وچون آوردند، آن را به على‏عليه السلام داد و به او فرمود: «با نام خدا به خانه‏ات برو». (16)

311.امام على‏عليه السلام: پيامبر خدا قبض روح شد در حالى كه سرش بر سينه من بود و جانش در كف دستم روان شد و آن را بر صورتم كشيدم و غسل او را عهده‏دار شدم و فرشتگان، ياورم بودند. پس در و ديوار خانه ضجّه مى‏زد، فرشتگانى فرود مى‏آمدند و گروهى ديگر به آسمان مى‏رفتند و همهمه آنان از گوشم جدا نشد كه بر او درود مى‏فرستادند تا آن كه او را در آرامگاهش به خاك سپرديم. (17)

312.امام زين العابدين‏عليه السلام: پيامبر خدا قبض روح شد و سرش در دامان على‏عليه السلام بود. (18)

313.الطبقات الكبرى - به نقل از شعبى - : پيامبر خدا وفات يافت و سرش در دامان على‏عليه السلام بود و على‏عليه السلام غسلش داد و فضل [بن عباس] نِگَهش داشته بود و اسامه به فضل، آب مى‏رساند. (19)

314.الطبقات الكبرى - به نقل از ابوغَطَفان - : از ابن عبّاس پرسيدم: آيا ديدى هنگامى كه پيامبر خدا جان داد، سرش در دامان كسى باشد؟ گفت: جان داد، در حالى كه به سينه على‏عليه السلام تكيه داده بود.
گفتم: عروه برايم گفته است كه عايشه مى‏گويد: پيامبر خدا ميان سينه و گلوى من جان داد. ابن عباس گفت: آيا مى‏فهمى [چه مى‏گويى]؟! به خدا سوگند، پيامبر خدا جان داد، در حالى كه به سينه على‏عليه السلام تكيه داده بود و او و برادرم فضل بن عبّاس غسلش دادند. (20)

315.الطبقات الكبرى - به نقل از عبد اللَّه بن حارث - : چون پيامبرصلى الله عليه وآله قبض روح شد، على‏عليه السلام برخاست و در را محكم بست. پس عبّاس به همراه بنى عبدالمطّلب آمدند و بر در ايستادند و على‏عليه السلام مى‏فرمود: «پدر و مادرم فدايت باد! در زندگى و مرگ، خوش‏بو بودى» و بويى خوش كه تاكنون مانندش را نيافته بودند، در هوا پراكنده شده بود.
عبّاس به على‏عليه السلام گفت: مانند زنان، گريه و زارى مكن و به كار پيامبرصلى الله عليه وآله بپرداز. على‏عليه السلام فرمود: «فضل را بر من وارد كنيد».
انصار گفتند: شما را به خدا سوگند مى‏دهيم كه ما را در [غسل و كفن و نماز] پيامبر خدا بى بهره مگذاريد. و يكى از مردانشان را به نام اوس بن خَولى داخل نمودند و او با يك دستش كوزه‏اى آب مى‏آورد. پس على‏عليه السلام پيامبرصلى الله عليه وآله را مى‏شست و دستش را زير پيراهن مى‏برد و فضل، لباس را نگه مى‏داشت و مرد انصارى آب مى‏آورد و بر دست على‏عليه السلام پارچه‏اى بود كه دستش را در آن مى‏كرد و به زير پيراهن مى‏بُرد. (21)

316.الطبقات الكبرى - به نقل از عمر بن على بن ابى طالب - : چون پيامبر خدا را بر تخت نهادند، على‏عليه السلام فرمود: «كسى به امامت نماز ميّت نايستد كه او خود، امام شما در مرگ و زندگى است!».
پس مردم، دسته دسته وارد مى‏شدند و [فُرادا] صف به صف و بدون امام بر او نماز مى‏خواندند و تكبير مى‏گفتند و على‏عليه السلام در برابر پيامبرخدا ايستاده بود و مى‏فرمود:
«سلام بر تو، اى پيامبر! رحمت و بركات خدا بر تو!
خدايا! ما گواهى مى‏دهيم كه او آنچه را بر وى نازل شده بود، رسانْد و براى امّتش خيرخواهى كرد و در راه خدا با تمام توان كوشيد تا آن كه خدا دينش را عزّت بخشيد و كلمه او كامل شد.
خدايا! ما را از كسانى قرار بده كه از آنچه بر او نازل كرده‏اى، پيروى مى‏كنند و پس از او ما را استوار بدار و با او گِرد هم آور!».
پس مردم آمين مى‏گفتند تا اين‏كه مردان و سپس زنان و پس از آن كودكان، بر حضرت نماز گزاردند. (22)

317.تاريخ الطبرى - به نقل از ابن اسحاق - : آنان كه به قبر پيامبر خدا داخل شدند: على بن ابى طالب‏عليه السلام و فضل بن عباس و قُثَم بن عبّاس و شُقران، آزاد شده پيامبر خدا، بودند و اوس بن خَولى، على‏عليه السلام را قسم داد كه از پيامبرصلى الله عليه وآله بى بهره‏شان نگذارد. پس على‏عليه السلام به او فرمود: «پايين بيا». پس با آنان داخل قبر شد. (23)

318.الطبقات الكبرى - به نقل از ابن جريج، از امام باقرعليه السلام - : پيامبرصلى الله عليه وآله سه غسل داده شد: با آب و سدر، از زير پيراهنْ شستشو شد، با آب چاهى در قُبا به نام «غَرس» كه از آنِ سعد بن خَيثمه بود و از آن مى‏نوشيد؛ و على‏عليه السلام غسلش را به عهده گرفت. عبّاس، آب مى‏ريخت و فضل، نِگَهش داشته بود. (24)

319.امام على‏عليه السلام - از سخنانش هنگامى كه به غسل و تجهيز پيامبر خدا مشغول بود: پدر و مادرم به فدايت باد، اى پيامبر خدا! با مرگ تو، رشته‏اى گسست كه با مرگ كس ديگرى نگسست؛ رشته خبر گرفتن و خبر دادن و اخبار آسمانى.
سوك تو چنان ويژه است كه ديگر مصيبت‏ها را تسلّى داد، و چنان گسترده است كه همگان را به سوك نشاند؛ و اگر نبود كه به شكيبايى فرمان داده‏اى و از بى‏تابى بازداشته‏اى، اشك ديده را بر تو به پايان مى‏برديم.
درد ما، ماندگار و اندوهمان هميشگى، اما در مصيبت تو اندك است؛ ليكن مرگ را نه مى‏توان بازگردانْد و نه مى‏توان راند.
پدر و مادرم به فدايت باد! ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطرت نگاه دار! (25)

ر. ك: ج 8، ص 83 (جايگاهش نزد پيامبر).
ج 8، ص 190 (آخرين وداع كننده) .

پى‏نوشتها:‌


1. الطبقات الكبرى: 2 / 189 - 191، المغازى: 3 / 1117 - 1120 ، تاريخ اليعقوبى: 2 / 113.
2. الطبقات الكبرى: 2 / 189 - 191 ، تاريخ اليعقوبى: 2 / 113 .
3. الإرشاد: 1 / 185.
4. الإرشاد: 1 / 186.
5. اين جمله بدين معناست كه پيامبرصلى الله عليه وآله خواستار خروج از دنيا و رفتن به پيشگاه الهى است. لغويان و محدّثان، دو معنا براى «رفيق اعلى» ذكر كرده‏اند: يكى به معناى خداوند، از آن‏جا كه «رفيق»، از نام‏هاى خداوند است. و ديگرى جايى در پيشگاه قُرب الهى كه ويژه پيامبران، صدّيقان، شهيدان، صالحان و ديگر مقرّبان درگاه خداوند است. ر. ك: النهاية: 2 / 246، بحار الأنوار: 31 / 441، 69 / 3 و 344، 70 / 314، 74 / 81، 90 / 175، 100 / 166 و.... (م)
6. الطبقات الكبرى: 2 / 262.
7. نهج البلاغة: خطبه 197 ، الطبقات الكبرى: 2 / 263 و ص: 277 - 281، تاريخ الطبرى: 3 / 211.
8. الإرشاد: 1 / 187.
9. الطبقات الكبرى: 2 / 291 و 301، تاريخ الطبرى: 3 / 213 ، السيرة النبويّة، ابن هشام: 4 / 314 و 315 .
10. محتضر بايد پيش از مرگ، رو به قبله باشد. از اين رو محتمل است در عبارت، تصحيفى رخ داده باشد و يا عبارت، تأكيد باشد. (م)
11. آل عمران، آيه 144.
12. الإرشاد: 1 / 185.
13. كنز العمّال: 16/228/44266، مناقب الإمام أمير المؤمنين: 2/608/1107.
14. الطبقات الكبرى: 2/263.
15. مسند ابن حنبل: 10/190/26627، المستدرك على الصحيحين: 3/149/4671.
16. الإرشاد: 1/185، قصص الأنبياء: 359/433، إعلام الورى: 1/266 .
17. نهج‏البلاغة: خطبه 197، مناقب الإمام أمير المؤمنين: 2/556/1069.
18. الطبقات الكبرى: 2/263 ، مناقب آل أبى طالب: 2/224 .
19. الطبقات الكبرى: 2/263، فتح البارى: 8/139 .
20. الطبقات الكبرى: 2/263، فتح البارى: 8/139 ، كنز العمّال: 7/253/18791.
21. الطبقات الكبرى: 2/280. نيز، ر. ك : السيرة النبويّة، ابن هشام: 4/312 .
22. الطبقات الكبرى: 2/291، البداية والنهاية : 5 /265، كنز العمّال: 7/228 / 18741.
23. تاريخ الطبرى: 3/213، السيرة النبويّة، ابن هشام:4/314 ، الكامل فى التاريخ: 2/16 .
24. الطبقات الكبرى: 2/280، البداية والنهاية: 5/261 .
25. نهج‏البلاغة: خطبه 235.