دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۸ -


فصل سيزدهم: برخى از دعاهاى پيامبر براى امام

1. خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده؛ على، برادرم را

257.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! همان گونه كه برادرم موسى گفت، مى‏گويم: خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده؛ على برادرم را. پشتم را با او محكم بدار و او را در كارم شريك گردان تا فراوان تسبيحت كنيم و به ذكرت بپردازيم كه تو به ما بينايى. (1)

258.امام باقرعليه السلام: چون آيه‏هاى «وَاجْعَل لِّى وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِى* هَارُونَ أَخِى* اشْدُدْ بِهِ‏ى أَزْرِى ؛ (2) و براى من ياورى از خاندانم قرار ده* هارون، برادرم را * پشتم را با او محكم بدار» نازل شد، پيامبر خدا روى كوهى بود. پس پروردگارش را خواند و فرمود: «خدايا! پشتم را با برادرم على محكم بدار» و خداوند، دعايش را اجابت كرد. (3)

259.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: اى سرور و خداى من! از تو مى‏خواهم كه برايم ياورى از خاندانم قرار دهى كه بازويم را بدان قوى كنى. پس على را ياور و برادر من قرار ده و شجاعت را در دل او بنِه و هيبتش را در دل دشمن بيفكن. (4)

ر. ك: ج‏8، ص 106 (وزير من).

2. خدايا! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور، آكَنده ساز

260.امام على‏عليه السلام: من شب و روز بر پيامبر خدا وارد مى‏شدم و چون مى‏پرسيدم، پاسخم مى‏داد، و اگر ساكت مى‏ماندم، او آغاز [به سخن] مى‏كرد، و آيه‏اى بر او نازل نشد، جز آن كه قرائتش كردم و تفسير و تأويل آن را دانستم.
و او از خدا خواست كه هيچ يك از آموخته‏هايش را در حلال و حرام و امر و نهى و طاعت و معصيت، فراموش نكنم و نكردم.
او دستش را بر سينه‏ام نهاد و فرمود: «خدايا! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور، آكَنده ساز». سپس به من فرمود: «پروردگار به من خبر داد كه دعايم را در حقّ تو اجابت كرد». (5)

261.امام على‏عليه السلام: پيامبر خدا... دستش را بر سينه‏ام مى‏نهاد و سپس مى‏فرمود: «خدايا! قلبش را از علم و فهم و نور و حلم و حكمت و ايمان، آكَنده ساز و دانايش كن و نادانش مساز و او را حفظ كن و از يادش مبر». (6)

262.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند متعال با من درباره على پيمانى بست. پس گفتم: «اى پروردگار! آن را براى من روشن كن». گفت: بشنو. گفتم: «شنيدم». گفت: بى‏گمان، على، پرچم هدايت است....
گفتم: «خدايا! دلش را روشنى بخش و بهارش را ايمان قرار ده». پس خداوند گفت: اين را براى او انجام دادم. (7)

3. خدايا! قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار

263.امام على‏عليه السلام: پيامبر خدا مرا به يمن فرستاد. گفتم: اى پيامبر خدا! مرا در حالى كه جوانم، براى قضاوت در ميان آنان مى‏فرستى و من نمى‏دانم قضاوت چيست؟ با دستش بر سينه‏ام زد و سپس فرمود:«خدايا! قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار» و پس از آن، هيچ‏گاه در قضاوت ميان دو نفر به ترديد نيفتادم. (8)

264.تاريخ بغداد - به نقل از عمر بن على از پدرش على بن ابى طالب‏عليه السلام - : پيامبرصلى الله عليه وآله مرا براى گماردن بر يمن فرا خواند. به او گفتم: اى پيامبر خدا! من جوانى كم سن و سال هستم و از قضاوت آگاهى ندارم.
پيامبر خدا، دو - يا سه - مرتبه بر سينه‏ام زد و هر بار مى‏فرمود: «خدايا! قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار». پس گويى كه همه علم نزد من است و قلبم از علم و فقه آكنده شد و در قضاوت ميان دو نفر، ترديد نكردم. (9)

265.المستدرك على الصحيحين - به نقل از ابن عبّاس - : پيامبرصلى الله عليه وآله، على‏عليه السلام را به يمن فرستاد و فرمود: «احكام و شرايع دين را به آنها بياموز و ميانشان قضاوت كن». على‏عليه السلام گفت: من از قضاوت آگاهى ندارم. پس به سينه‏اش زد و فرمود: «خدايا! او را در قضاوت، هدايت كن». (10)

266.امام على‏عليه السلام: پيامبرصلى الله عليه وآله برايم دعا كرد و فرمود: «خدايا! قلبش را هدايت نما و سينه‏اش را گشاده كن و زبانش را استوار بدار و او را از گرما و سرما محافظت فرما». (11)

4. خدايا! حق را داير مدار او قرار بده

267.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند، على را بيامرزد! خدايا! حق را بر مدار او بچرخان، هر جا كه بگردد. (12)

268.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! حق را بر مدار على بچرخان، هر جا كه بگردد. (13)

ر. ك: ج 8، ص 426 (فخر رازى).
ج 2، ص 225 (على با حق است).

5. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار، و هر كس دشمنش مى‏دارد، دشمن بدار

269.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوست و هر كس او را دشمن مى‏دارد، دشمن بدار. (14)

270.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: اين [على]، ولىّ هر كس است كه من مولاى اويم. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار. خدايا! هر كس او را دشمن مى‏دارد، دشمنش بدار. (15)

271.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - روز غدير خم -: خدايا! هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار و هر كس او را دشمن مى‏دارد، دشمنش بدار و هر كس وى را يارى مى‏كند، يارى‏اش كن و هر كس او را كمك مى‏كند، كمكش كن. (16)

272.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - در حَجّة الوداع -: هر كس كه خدا و پيامبرش مولاى اويند، اين [على] مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار و هر كس وى را دشمن مى‏دارد، دشمنش بدار. خدايا! با هر كس از مردم كه به او محبت دارد، دوست و با هر كس كه وى را دشمن مى‏دارد، دشمن باش. (17)

273.تاريخ دمشق - به نقل از عمرو ذو مر و سعيد بن وهب و زيد بن يثيع - : شنيديم كه على‏عليه السلام در رُحْبه (18)مى‏فرمايد: «شما را به خدا سوگند مى‏دهم، هر كس كه شنيده پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم چه گفته است، برخيزد».
پس سيزده نفر برخاستند و گواهى دادند كه پيامبر خدا فرمود: «آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟». گفتند: آرى، اى پيامبر خدا! پس دست على‏عليه السلام را گرفت و گفت: «هر كس من مولاى اويم، اين، مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار و هر كس با وى دشمنى مى‏كند، با او دشمنى كن، و هر كس كه او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار و هر كس از او نفرت دارد، از او نفرت داشته باش. و هر كس او را يارى مى‏كند، يارى‏اش كن، و هر كس او را وا مى‏گذارد، وا بگذارش». (19)

274.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند، دشمن كسى است كه با على دشمنى ورزد. (20)

275.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار، و هر كس دشمنش مى‏دارد، او را دشمن بدار، و به هر كسْ او را كمك مى‏كند، كمك كن، و هر كس را كه يارى‏اش مى‏كند، يارى ده و هر كس را كه او را وا مى‏نهد، وا بنه، و دشمنش را وا گذار.
[خدايا!] تو خود براى او و فرزندانش باش، و به نيكى جانشين او در ميانشان شو، و در آنچه به آنان مى‏دهى بركت ده، و آنان را با روح القدس تأييد فرما، و در زمين به هر سو رو كردند، حفظشان كن، و امامت را در ميان آنان قرار ده، و از هر كه اطاعتشان كرد، سپاسگزارى كن، و هر كس را كه نافرمانى‏شان كرد، هلاك گردان كه تو نزديك و اجابت كننده‏اى. (21)

ر. ك: ج 2، ص 237 (واقعه غدير).

6. خدايا! هر كس او را يارى مى‏كند، يارى‏اش ده

276.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - درباره على‏عليه السلام - : خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار، و هر كس او را دشمن مى‏دارد، دشمنش بدار، و هر كس او را يارى مى‏كند، يارى‏اش ده، و هر كس او را وا مى‏نهد، وى را وا بنه. (22)

277.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! هر كس على را يارى مى‏كند، يارى‏اش ده. خدايا! هر كس على را گرامى مى‏دارد، گرامى‏اش بدار. خدايا! هركس على را وا مى‏نهد، او را وا بنه. (23)

278.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! على را يارى كن. خدايا! گرامى بدار آن را كه على را گرامى مى‏دارد. خدايا! هر كس على را وا مى‏نهد، او را وا بنه. (24)

279.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار، و هر كس او را دشمن مى‏دارد، دشمنش بدار، و هر كس او را يارى مى‏كند، يارى‏اش ده، و هر كس او را وا مى‏نهد، وى را وا بنه و به هر كس او را كمك مى‏كند، كمك كن. (25)

ر.ك: ج 2، ص 237 (واقعه غدير).

7. خدايا! او را نصرت ده و با او نصرت بخش

280.المعجم الكبير - به نقل از ابن عبّاس - : چون پيامبر خدا پرچم را در جنگ خيبر به على‏عليه السلام داد، اندكى برايش دعا كرد و فرمود: «خدايا! او را يارى كن و با او عزّت بخش، و بر او مهر بورز، و با او مهر آور، و او را نصرت ده، و با او نصرت بخش. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوستش بدار، و هر كس با او دشمنى مى‏كند، دشمنش بدار». (26)

281.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - درباره على‏عليه السلام در روز غدير خم - : خدايا! يارى‏اش كن، و با او يارى ده، و بر او مهر بورز، و با او مهر آور، و او را نصرت ده، و با او نصرت بخش. خدايا! هر كس او را دوست مى‏دارد، دوست بدار، و هر كس او را دشمن مى‏دارد، دشمن بدار. (27)

282.تاريخ دمشق - به نقل از ابوذر - : از پيامبر خدا درباره على بن ابى طالب‏عليه السلام سخنانى شنيدم كه اگر يكى از آنها درباره من بود، برايم از دنيا و همه آنچه در آن است، محبوب‏تر بود. شنيدم پيامبر خدا مى‏فرمايد: «خدايا! او را يارى كن و با او يارى ده. خدايا! او را نصرت ده و برايش نصرت آور كه او بنده تو و برادرِ پيامبر توست». (28)

283.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - درباره على‏عليه السلام - : خدايا! با او مهربان باش، و بر او رحمت فرست، و نصرتش بخش، و با او نصرت ده، و يارى‏اش برسان، و با او يارى ده كه او بنده تو و سپاهى پيامبر توست. (29)

8. خدايا! گرما و سرما را از او دور كن

284.امام على‏عليه السلام: پيامبرصلى الله عليه وآله براى من دعا كرد تا خداى مرا از گرما و سرما حفظ كند. (30)

285.سنن ابن ماجة - به نقل از عبدالرحمان بن ابى ليلى - : ابوليلى، هميشه با على‏عليه السلام به سر مى‏برد و على‏عليه السلام، لباس تابستان را در زمستان، و لباس زمستان را در تابستان مى‏پوشيد. به ابوليلى گفتيم: كاش رازش را از على‏عليه السلام مى‏پرسيدى!
پس على‏عليه السلام فرمود: پيامبر خدا در جنگ خيبر در پى‏ام فرستاد و من، چشمْ درد داشتم. گفتم: اى پيامبر خدا! من چشمْ درد دارم. پس، از آب دهان مباركش بر چشمم نهاد و سپس فرمود: «خدايا! گرما و سرما را از او دور كن». پس از آن روز، ديگر گرما و سرمايى احساس نكردم.
و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مردى را روانه مى‏كنم كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد و نمى‏گريزد». پس مردم، گردن كشيدند و پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى على‏عليه السلام فرستاد و پرچم را به او داد. (31)

286.مسند البزّار - به نقل از ابو ليلى كه شب و روز با على‏عليه السلام به سر مى‏برد - : به على‏عليه السلام گفتم: مردم در نمى‏يابند كه چرا در گرما با لباس سنگين و كلفت بيرون مى‏آيى و در زمستان با دو تكه پارچه! على‏عليه السلام فرمود: «مگر با ما نبوده‏اى؟». گفتم: چرا. فرمود: «پيامبر خدا، ابو بكر را فرا خواند و برايش پرچم فرماندهى بست و سپس او را روانه كرد. او مردم را حركت داد و شكست خورد و عقب نشست.
پيامبرصلى الله عليه وآله پس از وى، عمر را فرا خواند و پرچم برايش بست و او نيز حركت كرد و شكست خورد و بازگشت. پس پيامبر خدا فرمود: "پرچم را به مردى مى‏سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند. خدا پيروزش مى‏كند و گريزنده نيست". پس به سوى من فرستاد و مرا فرا خواند.
نزد او رفتم، در حالى كه چشم درد داشتم و جايى را نمى‏ديدم. پس، آب دهان مباركش را بر چشمم نهاد و فرمود: "خدايا! او را از گرما و سرما حفظ كن" و پس از آن، گرما و سرما مرا آزار نداد». (32)

287.الغارات - به نقل از ابواسحاق سبيعى - : من روز جمعه‏اى بر دوش پدرم بودم و امير مؤمنان على بن ابى طالب‏عليه السلام خطبه مى‏خواند و در همان حال با آستينش خود را باد مى‏زد. پس گفتم: اى پدر! امير مؤمنان احساس گرما مى‏كند؟ پدرم گفت: «او احساس گرما و سرما نمى‏كند؛ اما پيراهنش را شسته و هنوز نم دارد و چون پيراهن ديگرى ندارد، آن را تكان مى‏دهد [تا خشك شود]». (33)

9. خدايا! او را شفا بده

288.امام على‏عليه السلام: بيمار شدم و پيامبرصلى الله عليه وآله بر من وارد شد، در حالى كه مى‏گفتم: خدايا! اگر مرگم در رسيده، راحتم كن، و اگر نرسيده، مرا از جا بلند كن و اگر [اين بيمارى]، بلا و امتحان است، شكيبايى‏ام ده.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه گفتى؟». تكرار كردم. پيامبر خدا فرمود: «خدايا! او را شفا بده. او را عافيت بخش!». سپس فرمود: «برخيز!». پس برخاستم و آن بيمارى ديگر به سراغ من نيامد. (34)

289.امام على‏عليه السلام: بيمار شدم و پيامبرصلى الله عليه وآله بر من وارد شد، در حالى كه مى‏گفتم: خدايا! اگر اجلم سر رسيده، راحتم كن، و اگر هنوز مانده، مرا شفا بده يا عافيت بخش و اگر بلاست، شكيبايى‏ام ده.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه گفتى؟». برايش تكرار كردم. پس با دستش [بر جاى درد] كشيد و سپس فرمود: «خدايا! او را شفا بده يا عافيت بخش!». پس از آن ديگر به آن درد مبتلا نشدم. (35)

290.سنن الترمذى - به نقل از شُعبة بن عمرو بن مُرّه، از عبد اللَّه بن سلمه، از امام على‏عليه السلام - : بيمار بودم. پيامبر خدا بر من گذشت، در حالى كه مى‏گفتم: خدايا! اگر اجلم سر رسيده، راحتم كن، و اگر هنوز نرسيده، مرا از جا بلند كن، و اگر بلاست، شكيبايى‏ام ده.
پيامبر خدا فرمود: «چه گفتى؟». گفته‏ام را تكرار كردم. پيامبرصلى الله عليه وآله پايش را به من زد و فرمود: «خدايا! او را عافيت - يا شفا (36) - ده». پس ديگر به آن بيمارى مبتلا نشدم. (37)

291.امام على‏عليه السلام: شبى تب كردم و تا صبح نخوابيدم. پس پيامبر خدا نيز بيدار مانْد و آن شب را در ميان من و مصلّايش گذراند. مقدارى نماز مى‏خوانْد و سپس نزد من مى‏آمد و از احوالم جويا مى‏شد و مرا مى‏نگريست و كارش اين بود تا صبح شد. پس چون نماز صبح را با اصحابش خواند، فرمود: «خدايا! على را شفا ده و عافيت بخش كه شب را به خاطر بيمارى او بيدار ماندم». (38)

292.اُسد الغابة - به نقل از ابورافع، درباره هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله - : پيامبرصلى الله عليه وآله به على‏عليه السلام فرمان داد كه در مدينه به او برسد. پس على‏عليه السلام پس از آن‏كه خانواده پيامبرصلى الله عليه وآله را بيرون آورد، به دنبال او روان شد. شب‏ها راه مى‏رفت و روزها پنهان مى‏شد تا به مدينه رسيد.
چون خبر ورودش به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، فرمود: «على را برايم فرا بخوانيد». گفته شد: اى پيامبر خدا! نمى‏تواند راه برود. پس پيامبرصلى الله عليه وآله نزد او آمد و چون وى را ديد، دست در گردنش كرد و بر پاهاى وَرَم كرده و خون چكان او گريست. سپس آب دهان مباركش را در دستانش ريخت و با آن بر دو پاى على‏عليه السلام كشيد و برايش عافيت خواست. پس على‏عليه السلام تا پايان عمر از دردِ پا نناليد. (39)

10. پروردگارا! مرا تنها مگذار

293.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - در جنگ احزاب - : «خدايا! در جنگ بدر، عبيدة بن حارث را از من گرفتى و در جنگ احد، حمزة بن عبد المطّلب را و [امروز] اين برادر من على بن ابى طالب است. "رَبِ‏ّ لَاتَذَرْنِى فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَرِثِينَ ؛ (40) پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترين بازمانده‏اى"». (41)

294.شرح نهج البلاغة: چون على‏عليه السلام با عمرو به مبارزه پرداخت، پيامبر خدا، پيوسته دستانش بالا بود و با چشمانى فرو هشته، سر به آسمان داشت و پروردگارش را مى‏خواند و چنين مى‏فرمود: «خدايا! در جنگ بدر عبيده را از من گرفتى و در جنگ احد، حمزه را. پس امروز على را برايم حفظ فرما. "پروردگارا! مرا تنها مگذار، هر چند كه تو بهترين بازمانده‏اى"» (42). (43)

295.سنن الترمذى - به نقل از اُمّ عطيّه - : پيامبرصلى الله عليه وآله، سپاهى فرستاد كه على‏عليه السلام هم در ميان آن بود. شنيدم پيامبرصلى الله عليه وآله در حالى كه دستانش را بلند كرده، مى‏فرمايد: «خدايا! مرا از دنيا مبر تا آن كه على را نشانم دهى». (44)

296.مروج الذهب: پيامبر خدا پس از آن كه جعفر بن ابى طالب طيّار در مؤته (45) شام شهيد شد، على‏عليه السلام را هيچ كجا نمى‏فرستاد، مگر آن كه مى‏گفت: «پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترين بازمانده‏اى». (46)

11. خدايا! به حقّ على، على را بيامرز

297.امام على‏عليه السلام: چيزى را مى‏گويم كه پيش از اين به كسى نگفته‏ام. روزى از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستم كه براى من آمرزش بخواهد. فرمود: «مى‏كنم». پس برخاست و نماز گزارد و چون دستانش را به دعا بلند كرد، گوش فرا دادم، شنيدم كه مى‏فرمايد: «خدايا، به حقّ على نزد تو، على را بيامرز!».
گفتم: اى پيامبر خدا! يعنى چه؟ فرمود: «آيا نزد خدا كسى گرامى‏تر از تو هست كه با او به خدا شفاعت جويم؟!». (47)

12. دعاهاى جامع پيامبر براى امام

298.امام على‏عليه السلام: يك بار بيمار شدم. پس پيامبر خدا از من عيادت كرد و در حالى كه بر پهلو خوابيده بودم، بر من وارد شد و كنارم نشست و مرا با لباسش پوشانيد و چون ضعفم را ديد، برخاست و به مسجد رفت و نماز گزارد و چون نمازش پايان يافت، آمد و لباسش را از روى من برداشت و فرمود: «اى على! برخيز كه بهبود يافتى».
پس برخاستم، گويى كه پيش از اين دردى نداشته‏ام؛ و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «از پروردگارم چيزى نخواستم، جز آن كه به من داد و هيچ چيز براى خود نخواستم، مگر آن كه مانندش را براى تو خواستم». (48)

299.امام على‏عليه السلام: به دردى دچار شدم. نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدم و او مرا در جاى خود نشاند و به نماز ايستاد و گوشه لباسش را رويم انداخت و سپس فرمود: «اى پسر ابوطالب! بهبود يافتى، و هيچ ناراحتى‏اى ندارى. چيزى از خدا نخواستم، مگر آن كه مانند آن را براى تو خواستم، و چيزى از خدا نخواستم، مگر آن كه به من عطا كرد، جز آن كه به من گفته شد: پس از تو پيامبرى نيست». (49)

300.امام على‏عليه السلام: در مسجد بر پيامبرصلى الله عليه وآله وارد شدم و او در مصلّاى خود در يكى از اتاق‏هايش بود. پس فرمود: «اى على! امشب را در همين جا كه مى‏بينى به صبح آوردم. نماز مى‏خواندم و از خدايم درخواست مى‏كردم. چيزى از او نخواستم، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم و چيزى از خدا نخواستم، مگر كه به من عطا كرد، جز آن كه به من گفته شد: پيامبرى پس از من نيست». (50)

301.تاريخ دمشق - به نقل از عبد اللَّه بن حارث - : به على بن ابى طالب‏عليه السلام گفتم: مرا از بالاترين منزلتت نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آگاه كن. گفت: باشد. روزى خوابيده بودم و پيامبرصلى الله عليه وآله نماز مى‏خواند. چون از نمازش فارغ شد، گفت: «اى على! هيچ خيرى از خداى‏نخواستم، مگر آن كه مانندش را براى تو خواستم، و از هيچ شرّى به خدا پناه نبردم، جز آن كه براى تو نيز از آن پناه خواستم». (51)

302.كتاب سليم بن قيس - به نقل از مقداد - : پيامبر خدا به على‏عليه السلام فرمود: «مژده‏ات باد اى برادر من!». كلام پيامبرصلى الله عليه وآله در حالى بود كه اصحاب پيرامون پيامبرصلى الله عليه وآله، آن را مى‏شنيدند.
على‏عليه السلام گفت: خدا به تو بشارت خير دهد، اى پيامبر خدا و مرا فداى تو كند! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چيزى از خدا نخواستم، مگر آن كه عطايم كرد، و چيزى براى خود نخواستم، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم. من از خدا خواستم كه بين من و تو برادرى قرار دهد، پس قرار داد، و از او خواستم كه تو را پس از من ولىّ هر مؤمنى كند، پس كرد، و از او خواستم چون به من لباس نبوّت و رسالت پوشانده، به تو لباس وصايت و شجاعت بپوشاند. پس پوشانْد، و از او خواستم كه تو را وصىّ و وارث و گنجينه علم من قرار دهد، پس قرار داد». (52)

303.امام على‏عليه السلام: چون ابوطالب درگذشت، نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدم و گفتم: عموى پيرت درگذشت. فرمود: «برو و او را [با كفن] بپوشان و كارهاى ديگرش را مكن تا نزد من آيى». پس او را پوشاندم و به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رفتم. فرمود: «برو و خود را شستشو ده و كار ديگرى مكن تا نزد من آيى». پس خود را شستم و نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رفتم. برايم دعاهايى كرد كه در برابر آنها، شتران سرخ مو و سياه مو خوشحالم نمى‏كند. (53)

304.امام صادق‏عليه السلام: پيامبر خدا چون در قُدَيْد (54) فرود آمد، به على‏عليه السلام فرمود: «اى على! من از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو پيوند ولايت ايجاد كند، كه چنين كرد؛ و از پروردگارم خواستم كه ميان من و تو برادرى قرار دهد، كه قرار داد؛ و از پروردگارم خواستم كه تو را وصىّ من قرار دهد، كه قرار داد».
دو مرد قريشى گفتند: به خدا سوگند، نزد ما يك من خرما در مشكى كهنه، محبوب‏تر از چيزى است كه محمّد از پروردگارش خواست! چرا از پروردگارش فرشته‏اى نخواست تا او را بر دشمنش يارى دهد يا گنجى كه از فقرش رهايى دهد؟ به خدا سوگند، او از خدا هيچ حق و باطلى نخواسته، مگر آن كه اجابتش كرده است.
پس خداوندِ منزّهِ والا نازل كرد: «فَلَعَلَّكَ تَارِكُ‏م بَعْضَ مَا يُوحَى‏ إِلَيْكَ وَضَآئِقُ‏م بِهِ‏ى صَدْرُكَ ؛ (55) نكند برخى از آنچه را به تو وحى مى‏شود، واگذارى و بدان دل تنگ دارى». (56)

305.تاريخ دمشق - به نقل از ابن عبّاس - : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه مدّت زيادى به پيامبرصلى الله عليه وآله چشم دوخته و ديده كه او پيوسته و تنها براى على و فاطمه‏عليهما السلام دعا مى‏كند و كس ديگرى را در دعايش شريك آن دو نمى‏كند. (57)

ر. ك: ج 8، ص 163 (از پروردگارم پنج ويژگى براى تو درخواست كردم).

پى‏نوشتها:‌


1. فضائل الصحابة: 2/678/1158، تاريخ دمشق: 42/52 .
2. طه، آيه 29 - 31 .
3. الدرّ المنثور: 5/566 .
4. ينابيع المودّة: 1/197/28، الأمالى ، صدوق: 73/42 ، حلية الأبرار: 2/439/4 .
5. تاريخ دمشق: 42/386/8993. نيز، ر. ك: ج 10، ص 21 (اختصاص دادن ساعتى ويژه براى آموزش آن حضرت).
6. الاعتقادات: 121/45. نيز، ر. ك : كتاب سليم بن قيس: 2/625.
7. حلية الأولياء: 1/66، شرح نهج‏البلاغة: 9/167، مناقب على بن أبى طالب: 46/69 .
8. سنن ابن ماجة: 2/774/2310، فضائل الصحابة: 2/580/984.
9. تاريخ بغداد: 12/444/6916، تاريخ دمشق: 42/389/9002.
10. المستدرك على الصحيحين: 4/99/7003، كنز العمّال: 13/523/13801.
11. عيون أخبار الرضا: 2/60/240. نيز، ر. ك: ج 11، ص 19 (داورترينِ امّت).
12. سنن الترمذى: 5/633/3714 ، المستدرك على الصحيحين: 3/135/4629.
13. الجمل: 81، العمدة: 285، تفسير الفخر الرازى: 1/210.
14. مسند ابن حنبل: 6/401/18506، فضائل الصحابة: 2/597/1017 .
15. سنن ابن ماجة: 1/43/116، فضائل الصحابة: 2/610/1042.
16. المعجم الكبير: 4/17/3514 و 5 / 204/5097.
17. المعجم الكبير: 2/357/2505 ، كنز العمّال: 11/609/32948.
18. قريه‏اى در نزديكى قادسيه و به فاصله يك روز راه پياده از كوفه است . همچنين نام محله‏اى در كوفه است و به عرصه و فضاى ميان ستون خانه‏ها و يا مسجد نيز گفته مى‏شود . (معجم البلدان : 3 / 33)
19. تاريخ دمشق: 42/209/8687 وص: 210/8688 ، الأمالى ، طوسى: 255/459 .
20. اُسد الغابة: 2/238/1589، الإصابة: 2/373/2560، كنز العمّال: 11/601/32899 .
21. عيون أخبار الرضا: 2/59/227 .
22. مسند ابن حنبل: 1/254/964، تاريخ دمشق: 42/207/8684 وص: 208.
23. الإصابة: 4/535/5884، اُسد الغابة: 4/229/3961 .
24. المعجم الكبير: 17/39/82 .
25. الخصال: 479/46، كمال الدين: 2/337/9 .
26. المعجم الكبير: 12/95/12653، كنز العمّال: 11/610/32954.
27. فرائد السمطين: 1/67/33 ، الفردوس: 1/499/2037 .
28. تاريخ دمشق: 42/54/8390، المناقب: 152/179 .
29. الأمالى ، طوسى: 362/752 .
30. عيون أخبار الرضا: 2/63/261 .
31. سنن ابن ماجة: 1/43/117، مسند ابن حنبل: 1/214/778 وص: 281/1117.
32. مسند البزّار: 2/136/496، فضائل الصحابة: 2/638/1084.
33. الغارات: 1/98.
34. المستدرك على الصحيحين: 2/677/4239، مسند ابن حنبل: 1/182/637 .
35. مسند ابن حنبل: 1/271/1057، مناقب على بن أبى طالب: 123/161 .
36. ترديد بين «عافيت» و «شفا»، از شعبه (راوى سوم) است.
37. سنن الترمذى: 5/560/3564، مسند ابن حنبل: 1/228/841 وص: 182/637.
38. الاحتجاج: 1/369/65، كتاب سليم بن قيس: 2/814/36 .
39. اُسد الغابة: 4/92/3789، تاريخ دمشق: 42/68/8416، إعلام الورى: 1/375 .
40. اشاره است به آيه 89 از سوره انبيا.
41. كنز الفوائد: 1/297 ، تأويل الآيات الظاهرة: 1/329/13 .
42. انبيا، آيه 89.
43. شرح نهج‏البلاغة: 19/61، بحارالأنوار: 39/3.
44. سنن الترمذى: 5/643/3737، فضائل الصحابة: 2/609/1039 .
45. مؤته، آبادى‏اى از سرزمين بلقا، ميان حجاز و شام و در نزديكى كَرَك است. (المصباح المنير: مدخل «مؤتة»)
46. مروج الذهب: 2/434.
47. شرح نهج‏البلاغة: 20/316/625.
48. تاريخ دمشق: 42/311/8859، خصائص أميرالمؤمنين: 262/146.
49. المعجم الأوسط: 8/47/7917، خصائص أميرالمؤمنين: 263/147 .
50. تاريخ دمشق: 42/311/8860. نيز، ر. ك : أنساب الأشراف: 2/357.
51. تاريخ دمشق: 42/309/8857، ذخائر العقبى: 115، فرائد السمطين: 1/218/169.
52. كتاب سليم بن قيس: 2/814/36.
53. مسند ابن حنبل: 1/274/1074 وص: 220/807، السنن الكبرى: 1/455/1453 .
54. قُدَيْد، نام مكانى در نزديكى مكّه است (معجم البلدان: 4 / 313). در تفسير العياشى به جاى «قديد»، «غدير» آمده است.
55. هود، آيه 12.
56. الكافى: 8/378/572 ، الأمالى، مفيد: 279/5 ، الأمالى ، طوسى: 107/164 .
57. تاريخ دمشق: 42/312، المعجم الكبير: 22/412/1022 و: 24/135/362.