دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۴ -


فصل نهم: كوشش در فتح مكّه

بر اساس «پيمان حديبيّه»، مسلمانان و كفّار نبايد عليه يكديگر تحرّكات نظامى مى‏كردند و يا هم‏پيمانان خود را ضد هم‏پيمانان طرف مقابل به نبرد وامى‏داشتند و يا آنان را در نبرد، يارى مى‏رساندند. قريش با تجهيز «بنو بكر» - كه با آنان هم‏پيمان بودند - عليه قبيله «خزاعه» كه با مسلمانان هم‏پيمان بودند، و حتى با شركت شبانه در نبرد عليه آنان، عملاً قرارداد حديبيه را نقض كردند. (1)
پيامبرصلى الله عليه وآله از شهادت مسلمانانى كه مظلومانه به خاك و خون افتاده بودند و نيز اشعار تأثّرانگيز رئيس قبيله خزاعه، عمرو بن سالم، آگاه شد و ياريخواهى وى را پاسخ گفت و بدين سان، براى فتح مكّه و زدودن آثار شرك از مركز توحيد - كه اكنون ديگر مانعى براى حمله به آن در كار نبود -، راهى مكّه شد.
پيامبر خدا با بيش از ده هزار رزم‏آور، با تدبير نظامى شگفتى، بدون خونريزى بر مكّه چيره گشت. (2) حضور مولاعليه السلام در اين‏پيروزى نيز از چند جهت، چشمگير است:
1. حاطب بن ابى بلتعه، تصميم پيامبرصلى الله عليه وآله (براى فتح مكّه) را در نامه‏اى نگاشت و همراه زنى براى قريش فرستاد. پيامبر خدا، على‏عليه السلام را فرا خواند و او را با دو تن ديگر براى دستگيرى آن زن، گسيل داشت. زن با شدّت تمام، همراه داشتن نامه را تكذيب مى‏كرد و وارسى‏هاى چندين باره آنان نيز گواهى مى‏داد كه آن زن، درست مى‏گويد.
امام على‏عليه السلام به زن فرمود: «پيامبر خدا - كه درودهاى خداوند بر او باد - هرگز خلاف نمى‏گويد. نامه را بده، وگرنه به هر قيمتى شده، آن را از تو باز پس مى‏گيرم». زن، تسليم شد و از لابه‏لاى گيسوانش نامه را بيرون آورد و به مولاعليه السلام داد. (3)
2. سعد بن عباده، پرچم اسلام را به دست داشت و فرياد مى‏زد: امروز، روز رزم است.... پيامبر خدا، نداى رحمت و رأفت در داد و فرمود: «امروز روز رحم است ...». (4) آن‏گاه على‏عليه السلام را فراخواند تا پرچم را از او بگيرد. (5)
3. پيامبرصلى الله عليه وآله پس از فتح مكّه به همگان امان داد، جز تنى چند تيره دل و خيره‏سر كه خونشان را مباح شمرد، از جمله، حُوَيرِث، كه پيامبرصلى الله عليه وآله را - هنگامى كه در مكّه بود -، بسيار اذيت كرده بود و نيز زن آوازه خوانى كه پيامبر خدا را هجو مى‏كرد. اين دو را على‏عليه السلام گردن زد. (6)

224.تاريخ الطبرى - به نقل از عروة بن زبير و ديگران - : چون پيامبر خدا تصميم گرفت به سوى مكّه حركت كند، حاطب بن ابى بلتعه، نامه‏اى به قريش نوشت و آنان را از تصميم پيامبر خدا براى حركت به سوى آنان، با خبر كرد و آن را به زنى داد ... و مالى برايش معين كرد كه در برابر رساندن نامه به او بدهد.
پس آن زن، نامه را در سرش نهاد و كاكل‏هايش را روى آن بافت و سپس بيرون آمد. از آسمان به پيامبر خدا خبر رسيد كه حاطب، چه كرده است. پيامبرصلى الله عليه وآله على بن ابى طالب‏عليه السلام و زبير بن عوّام را فرستاد و فرمود: «زنى را كه حاطب به وسيله او نامه فرستاده و به قريش از قصد ما هشدار داده است ، بيابيد».
آن دو بيرون آمدند تا آن كه او را در بوستان ابن ابى احمد يافتند. او را پياده كردند و بارهايش را گشتند؛ ولى چيزى نيافتند. پس على بن ابى طالب‏عليه السلام به او فرمود: «من سوگند مى‏خورم كه نه پيامبر خدا دروغ مى‏گويد و نه ما. يا اين نامه را بيرون آوَر و يا پوششت را مى‏گشاييم».
آن زن، چون جديّت وى را ديد، گفت: كنار برو! چون كنار رفت، موهاى سرش را باز كرد و نامه را بيرون كشيد و به على‏عليه السلام داد و او هم آن را نزد پيامبر خدا آورد. (7)

225.صحيح البخارى - به نقل از عبيداللَّه بن ابى رافع - : شنيدم كه على‏عليه السلام مى‏گويد: پيامبر خدا، من و زبير و مقداد را فرستاد و فرمود: «برويد تا به بوستان خاخ (8) برسيد. در آن‏جا زنى در كجاوه شتر نشسته است و نامه‏اى همراه دارد. آن را از وى بگيريد».
ما به تاخت رفتيم تا به بوستان رسيديم. آن زن را در كجاوه ديديم و به او گفتيم: نامه را بيرون آور! گفت: نامه‏اى همراه من نيست! گفتيم: يا نامه را بيرون آور يا لباس‏هايت را مى‏كَنيم. پس نامه را از لاى گيسوان به هم بافته‏اش بيرون آورد و ما آن را نزد پيامبر خدا آورديم. (9)

226.تاريخ الطبرى - به نقل از عبد اللَّه بن ابى نجيح - : چون پيامبرصلى الله عليه وآله سپاه خود را از ذى طُوى‏ دسته دسته كرد، به زبير، فرمانده جناح چپ لشكر، فرمان داد كه با نفراتش از كُدَى (10) وارد شوند و به سعد بن عباده فرمان داد كه با گروه ديگرى از كِداء (11) وارد شوند.
برخى از آگاهان مى‏گويند: سعد، هنگامى كه رو به مكّه داشت، گفت: امروز، روز جنگ است. امروز، حرمت، شكسته مى‏شود. يكى از مهاجران، آن را شنيد و گفت: اى پيامبر خدا! آنچه را سعد بن عباده مى‏گويد، بشنو؛ و ما مطمئن نيستيم كه حمله‏اى به قريش نداشته باشد! پس پيامبر خدا به على بن ابى طالب‏عليه السلام فرمود: «به او برس و پرچم را بگير و تو با پرچم، وارد مكّه شو». (12)

227.أنساب الأشراف: حُوَيرِث بن نقيذ [از كسانى بود كه پيامبر خدا در جريان فتح مكّه به كشتن آنها فرمان داد. او]، سخنانى بس ناپسند درباره پيامبر خدا مى‏گفت و پيامبرصلى الله عليه وآله را - زمانى كه حضرت در مكّه بود -، در شعرهايش هجو مى‏كرد و آزار فراوان مى‏داد. او در مكّه مى‏زيست و چون هنگام فتح مكّه از خانه‏اش گريخت، على بن ابى طالب‏عليه السلام وى را ديد و كشت. (13)

ر. ك: جلد نهم / بخش دهم / فصل يكم / خداوند، دل او را به ايمان آزمود.

پى‏نوشتها:‌


1. الطبقات الكبرى: 2 / 134، تاريخ الطبرى: 3 / 44، تاريخ الإسلام: 2 / 521.
2. الطبقات الكبرى: 2 / 135 و 139، تاريخ الطبرى: 3 / 50، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4 / 42.
3. صحيح البخارى : 4 / 1557 / 4025 ، صحيح مسلم: 4 / 1941 / 161 .
4. اُسد الغابة: 2 / 442 / 2012، كنزالعمّال: 10 / 513 / 30173 .
5. تاريخ الإسلام: 2/532، تاريخ الطبرى: 3/56.
6. أنساب الأشراف: 1/456 و 457، الإرشاد: 1/136.
7. تاريخ الطبرى: 3/48، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4/40 .
8. بوستان خاخ ، جايى ميان مكّه و مدينه و نزديك حمراء الأسد از سوى مدينه است. (معجم البلدان: 2/335)
9. صحيح البخارى: 4/1557/4025، صحيح مسلم: 4/1941/161.
10. كُدَى، گردنه‏اى در پايين مكّه است كه نزديك باب العمره مسجد الحرام است. (لسان العرب: ماده «كدا»)
11. كداء، گردنه‏اى در بالاى مكّه و نزديك به مقبره‏هاست و به آن «معلى» هم مى‏گويند. (لسان العرب: ماده «كدا»)
12. تاريخ الطبرى: 3/56، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4/48،الكامل فى‏التاريخ: 1/614 .
13. أنساب الأشراف: 1/456، الكامل فى التاريخ: 1/616. نيز، ر. ك : المغازى: 2/857.