دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۶ -


فصل يكم: يارى پيامبر در تبليغ

سه سال از بعثت پيامبر خدا گذشته بود و اندك اندك، دعوت وى دامن گسترده بود.كسانى دل در گرو آيين حق نهاده بودند و على‏عليه السلام، اوّلين مردى بود كه ايمان آورده و بر پيامبرى محمدصلى الله عليه وآله، گواهى داده بود. (1)
پيامبرصلى الله عليه وآله، پس از سه سال دعوت پنهانى، اكنون با آيه الهى «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ؛ (2) و خويشان نزديكت را بيم ده»، مأموريت يافته بود كه فراخوانى به آيين حق را علنى سازد و در اين جهت، از نزديكان خود آغاز كند.
پيامبر خدا، على‏عليه السلام را به فراهم آوردن غذا و سامان دادن ضيافتى مأمور ساخت تا بنى عبدالمطّلب، گِرد آيند و پيامبرصلى الله عليه وآله پيامش را ابلاغ كند. چنين شد؛ ولى روز اوّل با جنجال آفرينى ابولهب، پيامبر خدا موضوع را مطرح نكرد. فرداى آن روز، جريان را تكرار كرد و پس از صرف غذا، سخن را با ستايش خداوند آغاز كرد و فرمود: «راهنما به قوم خود دروغ نمى‏گويد و...».
كلام پيامبرصلى الله عليه وآله پايان يافت. جز على‏عليه السلام، هيچ كس به همگامى و همراهى او و ايمان آوردن به آيين الهى برنخاست؛ اما پيامبر خدا فرمود: «بنشين!» و اين جريان، سه بار تكرار شد. آن‏گاه فرمود :
بنشين كه تو برادر و وزير و وصى و خليفه من پس از من هستى.
و خطاب به حاضران فرمود:
بى ترديد، اين، برادر و وزير و وصى و خليفه من بر شماست. پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد.
آن‏گاه آنان كه دلى تيره، چشمانى تار و گوش‏هايى بسته داشتند، حق را ننيوشيدند و در برابر كلام پيامبر خدا، گران جانى كردند و ابوطالب را به مسخره گرفتند و... .
امّا حق، چيرگى يافت و كلام پيامبر خدا از آن محدوده تنگ، فراتر رفت و اين حقيقت، چونان فضيلتى بزرگ در كنار ديگر فضايل على‏عليه السلام رقم خورد و سندى استوار براى اثبات ولايت او در كنار ده‏ها سند ديگر، شكل گرفت و پيامبر خدا، همسويى و همگامى نبوّت و ولايت را عملاً اعلام كرد و در آغازين روز اعلان عمومى دعوتش تداوم رهبرى را پس از خود نشان داد و آن را به حافظه تاريخ سپرد.
مهم، آن است كه جايگاه كلام پيامبر خدا تبيين گردد.
پيامبرصلى الله عليه وآله در زمانى جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» را درباره على‏عليه السلام بيان فرمود كه قريش، هيچ‏گونه حرف شنوى‏اى از خود پيامبرصلى الله عليه وآله هم نداشتند. روشن است كه اين كلام براى آينده و آيندگان گفته شده است؛ براى آنانى كه نبوّت او را پذيرفته، كلامش را حجّت مى‏دانند.

109.امام على‏عليه السلام: چون آيه «و خويشان نزديكت را بيم ده» (3) بر پيامبر خدا نازل شد، مرا فرا خواند و به من فرمود: «اى على! خداوند به من فرمان داد كه خويشان نزديكم را بيم دهم و من دل‏تنگ و درمانده شدم؛ چون مى‏دانستم كه هرگاه اين دعوت را برايشان آشكار كنم، از آنان چيزى مشاهده مى‏كنم كه نمى‏پسندم. خاموش ماندم تا جبرئيل به نزدم آمد و گفت: "اى محمّد! اگر فرمان را انجام ندهى، پروردگارت عذابت مى‏كند".
پس طعامى به اندازه يك صاع (سه كيلو) آماده كن و ران گوسفندى بر آن بنِه و ظرفى بزرگ هم از شير پُر كن. سپس بنى عبدالمطّلب را براى من گِرد آور تا با آنان سخن بگويم و آنچه فرمان يافته‏ام، به آنان برسانم».
پس من آنچه بدان فرمان يافته بودم، انجام دادم و آنان را كه در آن روز، چهل تن، يكى كم يا بيش بودند، فرا خواندم. در ميان آنان، عموهاى پيامبر خدا: ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نيز بودند.
پس چون به نزد حضرتْ گِرد آمدند، از من خواست تا خوراكى را كه براى آنان آماده كرده بودم، بياورم. آوردم و چون آن را نهادم، پيامبر خدا، تكّه گوشتى برداشت و با دندان‏هايش آن را پاره پاره كرد و در اطراف سينى نهاد و فرمود: «با نام خدا شروع كنيد».
پس آنان خوردند تا جايى كه ديگر به چيزى نياز نداشتند؛ اما غذا دست نخورده مى‏نمود و سوگند به خدايى كه جان على در دست اوست، همه آن غذا، خوراك يك نفرشان بود.
سپس فرمود: «به آنان نوشيدنى ده» و من، همان ظرف بزرگ را آوردم و از آن نوشيدند تا همگى سيراب شدند و به خدا سوگند، يكى از آنان به تنهايى، مانند آن را مى‏نوشيد.
پس چون پيامبر خدا خواست با آنان گفتگو كند، ابولهب پيش‏دستى كرد و گفت: عجبْ اين همراهتان، جادويتان كرد! پس آنان متفرّق شدند و پيامبر خدا با آنان سخن نگفت. پس فرمود: «فردا، اى على! اين مرد، چنان كه شنيدى، بر من پيش‏دستى كرد و قوم، پيش از آن كه با آنان سخن بگويم، متفرّق شدند. پس براى ما خوراكى همچون گذشته بساز و آنان را براى من گِردآور».
پس آماده كردم. سپس آنان را فراخواندم و پيامبرصلى الله عليه وآله از من خواست تا خوراك را بياورم و من هم آوردم. چنان كرد كه ديروز كرده بود، و همه خوردند تا آن جا كه ديگر به چيزى نياز نداشتند. سپس فرمود: «به آنان نوشيدنى بده» و من همان ظرف بزرگ را آوردم و همگى نوشيدند تا سيراب شدند.
سپس پيامبر خدا فرمود: «اى بنى عبدالمطّلب! به خدا سوگند، هيچ جوانى را در عرب نمى‏شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام و خداى متعال به من فرمان داده كه شما را به آن فرا بخوانم. پس كدامتان مرا بر اين امر، يارى مى‏دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟».
همه خاموش ماندند و من گفتم: ... من - اى پيامبر خدا - وزير تو مى‏شوم! پس دست بر گردنم نهاد و فرمود: «اين، برادر و وصى و جانشينم در ميان شماست. پس گوش به فرمان و مطيعش باشيد».
پس آن قوم برخاستند در حالى كه مى‏خنديدند و به ابوطالب مى‏گفتند: به تو فرمان داد كه گوش به فرمان و فرمانبردار پسرت باشى! (4)

110.امام على‏عليه السلام: چون آيه «و خويشان نزديكت را بيم ده» نازل شد...، پيامبرخدا، بنى عبدالمطّلب را كه در آن زمان، چهل تن، يكى كم يا بيش بودند، فرا خوانْد و فرمود: «كدام يك از شما برادر و وصى و وارث و وزير و جانشين من پس از من در ميانتان مى‏شود؟».
پس به يك يكِ آن مردان عرضه داشت و همگى خوددارى كردند تا به من رسيد و گفتم: من، اى پيامبر خدا! پس فرمود: «اى بنى عبدالمطّلب! پس از من، اين، برادر و وارث و وصى و وزير و جانشين من در ميان شماست». (5)

111.شرح نهج البلاغة - به نقل از ابوجعفر اسكافى - : در روايت صحيح آمده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابتداى دعوتش و پيش از ظهور و انتشار اسلام در مكّه، على‏عليه السلام را مأمور كرد كه خوراكى براى او تهيه كند وبنى عبدالمطّلب را به آن دعوت‏كند.
پس على‏عليه السلام، خوراك را آماده ساخت و آنان را دعوت كرد. آنان آن روز بيرون آمدند، بى‏آن كه پيامبر خدا چيزى بگويد؛ چرا كه عمويش ابولهب، سخنى گفت. پس روز دوم نيز على‏عليه السلام را مأمور كرد تا مانند همان خوراك را آماده كرده، دوباره دعوتشان كند. پس تهيه كرد و دعوتشان نمود و آنان غذا را خوردند.
سپس با آنان به گفتگو پرداخت و به دين، دعوتشان كرد و على‏عليه السلام را نيز در زمره آنان دعوت كرد؛ چون او نيز جزو بنى عبدالمطّلب بود. سپس ضمانت كرد كه اگر كسى از ميان آنان پشتيبانى و يارى‏اش كند، او را برادر دينى خود و وصىّ پس از مرگش و جانشين خويش گردانَد.
پس همه خوددارى كردند و تنها على‏عليه السلام پاسخ داد و گفت: من تو را بر آنچه آورده‏اى، يارى مى‏دهم و بارت را بر دوش مى‏كشم و با تو بيعت مى‏كنم.
پس پيامبرصلى الله عليه وآله چون ديد كه آنان وى را وا نهادند و على‏عليه السلام يارى‏اش داد و از آنان سرپيچى و از او فرمانبردارى ديد و خوددارى آنان و اجابت على‏عليه السلام را به عيان مشاهده كرد، فرمود: «اين، برادر و وصى و جانشينم پس از من است».
پس برخاستند، در حالى كه ريشخند مى‏كردند و مى‏خنديدند و به ابوطالب مى‏گفتند: از پسرت اطاعت كن. او را بر تو فرمانروا كرده است! (6)

112.الإرشاد: پيامبرصلى الله عليه وآله در آغاز دعوت به اسلام، خويشان نزديكش را گِرد آورد و ايمان را بر ايشان عرضه داشت و از آنان عليه كافران و متجاوزان يارى خواست و در برابر اين يارى، بهره اين دنيا و سربلندى و پاداش بهشت را برايشان ضمانت كرد؛ ولى هيچ يك از آنان اجابتش نكرد، جز امير مؤمنان، على بن ابى طالب‏عليه السلام.
پس پيامبر خدا در برابر آن، برادرى و وزارت و وصايت و وراثت و خلافت را به او بخشيد و بهشت را بدان برايش واجب ساخت.
و اين مطلب در حديث «دار» است كه ناقدان اخبار، بر صحّت آن اجماع كرده‏اند، آن هنگام كه پيامبر خدا بنى عبدالمطّلب را در خانه ابوطالب گِرد آورد و آن گونه كه راويان مى‏گويند چهل تن بودند، يكى كم يا بيش، و فرمان داد كه ران گوسفندى و يك مُد (7) گندم را برايشان بپزند و يك صاع (8) شير براى آنان آماده كنند، و اين در حالى بود كه برخى از آن مردان، معروف به خوردن يك گوسفند [و مانند آن] در يك مجلس و نوشيدن دوازده مُد (9)نوشيدنى در همان مجلس بودند و پيامبرخدا خواست تا با آماده كردن خوردنى و نوشيدنى كم، آيتى در سير و سيراب شدن آنان از اين خوراك اندك كه (در حالت معمولى) يكى از آنها را هم سير و سيراب نمى‏كرد، پديدار كند.
سپس فرمان داد غذا را جلوى ايشان بنهند و همه آنان از آن غذاى اندك خوردند تا سير و پُر شدند؛ اما گويى دست نخورده بود. پس با اين كرامت، بر آنان چيره شد و با برهان الهى در آن، نشانه نبوّت و علامت صدقش را برايشان آشكار ساخت.
پس از سيرشدن از خوراك وسيراب گشتن از نوشيدنى‏ها به آنان فرمود: «اى بنى عبدالمطّلب! خداوند، مرا به سوى همه خلق برانگيخته است و بويژه به سوى شما، و همان خداى فرموده است: "و خويشان نزديكت را بيم ده" و من شما را به دو كلمه سَبُك بر زبان و سنگين در ميزان، فرا مى‏خوانم كه بدان بر عرب و عجم، چيره مى‏شويد وامّت‏ها مطيع شما مى‏گردند وبه بهشت، داخل مى‏شويد واز آتش، رهايى مى‏يابيد: گواهى به اين‏كه خدايى جز اللَّه نيست، وديگر اين‏كه من، پيامبرخدا هستم. پس هر كه مرا در اين امر اجابت كند و بر آن و قيام به آن يارى‏ام دهد، برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من مى‏شود»؛ اما هيچ يك از آنان اجابت نكرد.
[امير مؤمنان مى‏گويد:] پس، از ميان آنان برخاستم... و گفتم: من - اى پيامبر خدا - تو را بر اين امر، يارى مى‏دهم! فرمود: «بنشين!». سپس سخنش را براى آنان دوباره گفت؛ امّا ساكت‏ماندندومن‏برخاستم وآنچه بار اوّل گفته بودم، گفتم. فرمود: «بنشين!». سپس گفته خود را به آنان براى بار سوم تكرار كرد؛ اما هيچ يك از آنان، حتى حرفى بر زبان نياورد. من گفتم: من - اى پيامبر خدا - تو را بر اين امر، يارى مى‏دهم. فرمود: «بنشين كه تو برادر و وصى و وزير و وارث و جانشينم پس از من هستى!».
پس همگى برخاستند، در حالى كه به ابوطالب مى‏گفتند: اى ابوطالب! امروز بر تو مبارك باد، اگر در دين برادرزاده‏ات وارد شوى كه پسرت را بر تو فرمانروا كرد! (10)

نكته

در برخى از متون تاريخى و حديثى آمده است: پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله، اختلافى در ميراث پيامبر خدا ميان امام على‏عليه السلام و عباس بن عبدالمطّلب پديد آمد. (11) عبّاس، ادّعا مى‏كرد كه اموال پيامبر خدا به او مى‏رسد.
داورى به ابوبكر واگذار شد و ابوبكر، با اشاره به جريان «يوم الدار» يا «إنذار العشيرة»، خطاب به عبّاس بن عبدالمطّلب گفت: «تو را سوگند مى‏دهم! آيا مى‏دانى كه پيامبر خدا، پسران عبدالمطّلب و فرزندانشان را گِرد آورد و تو در ميانشان بودى و از قريش، كسى [جز شما] نبود و گفت: "اى بنى عبد المطّلب! چنين است كه خداوند، هيچ پيامبرى را مبعوث نمى‏كند، جز آن كه براى او از خاندانش برادر و وزير و وصى وجانشينى درخاندانش قرارمى‏دهد. پس‏كدام يك‏از شما به‏پا مى‏خيزد تا در برابر آن‏كه برادر و وزير و وصى و جانشين من در خاندانم باشد، با من بيعت كند؟"...پس على بن ابى طالب از ميان شما برخاست و با او بر آنچه شرط و بدان دعوت كرده بود، بيعت نمود؟ آيا مى‏دانى كه اين از پيامبر خداست؟». گفت : آرى. (12)
يعنى ابوبكر نيز به قضيه «إنذار العشيرة» اعتراف كرده، آن را حجّت مى‏شمرد.
نكته‏اى كه بايد بدان توجه شود و در بيشتر متون، بدان بى‏اعتنايى شده است، علّت مراجعه امام على‏عليه السلام وعبّاس به ابوبكر و طرح دعواى ميراث پيامبر خداست.
در نظر اوّل، اين اختلاف، بسيار عجيب مى‏نمايد؛ چون پيامبرصلى الله عليه وآله، هنگام رحلت، دختر و همسرانى داشت و برابر قانون ارث، به هيچ‏وجه نوبت به عمو و پسر عمو نمى‏رسيد تا آنها ادّعاى ارث كنند؛ بلكه بيشتر اموال پيامبر صلى الله عليه وآله به حضرت فاطمه‏عليها السلام منتقل مى‏شد و بعد از شهادت ايشان نيز به شوهر و فرزندانش مى‏رسيد.
بنابراين، اصل ادّعاى عبّاس بن عبدالمطّلب درباره ارث بردن از پيامبرصلى الله عليه وآله، وجهى نخواهد داشت. پس چرا اين ادّعا مطرح شده است؟
از ابورافع نقل شده است كه پس از سخنان ابوبكر، عبّاس بن عبدالمطّلب به او گفت: «پس به چه حساب بر اين جايگاه نشسته‏اى؟ على را مقدّم مى‏دانى و بر او فرمان مى‏رانى؟!». پس ابوبكر گفت: «اى بنى عبدالمطّلب! آيا نيرنگ مى‏زنيد؟». (13)
از اين متن، مى‏توان دريافت كه عباس با انديشه و تدبير، اين واقعه را ساخته است تا به ابوبكر يادآور شود كه جامه خلافت، شايسته چه كسى است و او چگونه آن را غاصبانه به تن كرده است، و اين گونه وقايع به سرعتْ منتشر مى‏شود، بويژه اگر از سوى كسى چون عباس با آن منزلت بزرگش باشد.
جالبْ آن‏كه در مباحثه ديگرى كه بين ابن عبّاس و عمر بن خطّاب رخ داده و ابن عبّاس، شايستگى امام على‏عليه السلام را براى خلافت به عمر يادآورى كرده است، خليفه ناراحت شده، مى‏گويد: «با تو هستم اى ابن عبّاس! آيا مى‏خواهى با من آن كنى كه پدرت و على‏عليه السلام در روزى كه بر ابوبكر وارد شدند، با او كردند؟». (14)

تحريف تاريخ در اين ماجرا

آنچه را آورديم، مورّخان، محدّثان و مفسّران با طرق مختلف و سندهاى گوناگونى گزارش كرده‏اند كه در صفحات پيشين گذشت. (15)
طبرى نيز آن را در تاريخ خود (تاريخ الاُمم والملوك) به تفصيل آورده است؛ امّا در تفسير خويش، روايت را با همان سندى كه در تاريخ گزارش كرده، نقل كرده و به جاى «كدام يك از شما مرا بر اين امر يارى مى‏دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميانتان باشد»، نوشته است: «تا برادر و چنين و چنان باشد» و در ادامه نيز حذف و تحريف را در سخن پيامبرصلى الله عليه وآله، روا دانسته و به جاى جمله «بى ترديد، اين، برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست. پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد»، نوشته است: «بى ترديد، اين، برادر من و چنين و چنان است. پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد». (16)
البته نوع گزارش طبرى، بسى سؤال انگيز است و تأمّل در آن، نشان‏دهنده مجبور بودن وتحكّم بر چگونگى نقل است؛ وگرنه، «بى‏ترديد، اين، برادر من و چنين و چنان است. پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد»، يعنى چه؟! وجود جمله «گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد»، به گونه‏اى رازدارانه نشان‏دهنده حذف جانِ كلام است.
به هر حال، ابن كثير نيز بر اين نمط رفته و در تفسير و تاريخ خود و در السيرة النبويّة، روايت را به گونه‏اى كه طبرى در تفسيرش آورده، نقل كرده است (يعنى صورت تقطيع شده آن را) و اين، شگفت‏انگيز است؛ چرا كه مهم‏ترين منبع و مستند مورد اعتماد ابن كثير در كتاب تاريخش (البداية والنهاية)، تاريخ الطبرى است و نه تفسير الطبرى. (17)
نويسنده مصرى محمّد حسين هيكل نيز در چاپ اوّل كتابش حياة محمّد، حادثه را آورده است، البته با حذف بخش‏هايى از آن؛ امّا از چاپ دوم به بعد، يكسر جريان را حذف كرده است. (18)
ابن تيميه نيز كوشيده است با طعن در سند و گاه محتوا، در اصل جريان، ترديد روا دارد كه پاسخ‏هاى مفصّلى بدان داده شده است. (19)

پى‏نوشتها:‌


1. علامه مظفّر و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى به تفصيل به اين موضوع پرداخته‏اند. ر. ك: دلائل‏الصدق: 2/234 به بعد، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم: 3/ 65. علامه مظفّر و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى به تفصيل به اين موضوع پرداخته‏اند. ر. ك: دلائل‏الصدق: 2/234 به بعد، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم: 3/ 65. ر . ك: ج 9، ص 163 (نخستين مسلمان).
2. شعراء، آيه 214.
3. شعراء، آيه 214 .
4. تاريخ الطبرى: 2/319-321، تاريخ دمشق: 42/48/8381 .
5. علل الشرائع: 170/2. نيز، ر. ك : كنز العمّال: 13/114/36371.
6. شرح نهج‏البلاغة: 13/244.
7. مُد، در حدود ده سير، يا 750 گرم است.
8. هر صاع، سه كيلوگرم است.
9. حدود نُه كيلوگرم .
10. الإرشاد: 1/48، كشف اليقين: 47/25، إعلام الورى: 1/322.
11. شرح الأخبار: 1 / 122 / 50، الاحتجاج: 1 / 230 / 43، مناقب آل أبى طالب: 3 / 61.
12. تاريخ دمشق: 42/50/8382، شواهد التنزيل: 1/545. گفتنى است كه در متن تاريخ دمشق، اشاره‏اى به موضوع اختلاف ميان امام على‏عليه السلام و عباس نشده است.
13. مناقب آل أبى طالب: 3/49، المسترشد: 577/249.
14. تاريخ اليعقوبى: 2/149.
15. علامه امينى‏رحمه الله، صورت‏هاى مختلف نقل حادثه را در مجموعه گران‏قدر الغدير آورده و اسناد آن را بررسى كرده و نشان داده است كه نقل‏ها از استوارى ويژه‏اى برخوردار و به هيچ روى، ترديدى را برنمى‏تابند (الغدير: 2 / 278 - 285).
16. تفسير الطبرى: 11 (جزء 19) /122.
17. البداية والنهاية: 3/40، تفسير ابن كثير: 6/180، السيرة النبويّة ، ابن كثير: 1/459.
18. حياة محمّد: ص 104 از چاپ نخست را با ص 142 از چاپ دوم بسنجيد.
19. علامه مظفّر و استاد سيد جعفر مرتضى عاملى به تفصيل به اين موضوع پرداخته‏اند. ر. ك: دلائل‏الصدق: 2/234 به بعد، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم: 3/ 65.