۴۰۰ داستان از مصايب امام على عليه السلام

عباس عزيزى

- ۹ -


193 حادثه كوچه  

ابو عبدالله امام صادق (ع ) فرمود: چون رسول خدا (ص ) رحلت فرمود، و ابوبكر بر تخت خلافت نشست ، كسى به دنبال وكيل فاطمه (س ) فرستاد كه او را آورد... ابوبكر نوشته اى براى فاطمه (س ) در رد فدك نوشت . عمر در راه به او رسيد، گفت : دختر محمد! اين نوشته كه با خوددارى چيست ؟
گفت : نوشته اى است كه ابوبكر در رد فدك برايم نوشته است . گفت : آن را به من بده .
فاطمه (س ) حاضر نشد، نوشته را به او بدهد. عمر لگدى به او زد. او به پسرى به نام محسن آبستن بود كه او را در اثر همان ضربه سقط كرد. سپس ‍ عمر فاطمه (س ) را سيلى زد. گويى به گوشواره گوش مى نگرم كه شكسته شد.
سپس نوشته را گرفت و پاره كرد. فاطمه (س ) به خانه رفت و 75 روز در اثر ضربه عمر بسترى شد. آنگاه رحلت كرد.(236)


194 سخنان على (ع ) و زهرا (س ) پس از خطبه فدكيه  

پس از ايراد خطبه فدكيه ، دختر رسول خدا (ص ) روانه منزل خويش ‍ مى شود. اميرالمؤ منين (ع ) در انتظار است . فاطمه (س ) وارد خانه مى شود و خطاب به همسرش مى گويد: اى پسر ابى طالب ! مانند جنينى كه در شكم پرده نشين است ، پرده به خود پيچيده و خود را در آن نهان كرده اى و مانند شخص متهم در كنج خانه نشسته و خانه نشين شده اى ، تو همانى كه از اين پيش در كارزار مى تاختى و دلاوران و جنگاوران را به كام مرگ مى انداختى ، اكنون چه شد كه پرهاى مرغان بى بال و پر بر سرت ريخته و بيچاره ات كرده است .
اينك پسر (ابى قحافه ) عطيه پدر را از كفم ربود و ذخيره اطفالم را گرفت ، آشكارا با من ستيز مى كند، كار به اين مردم (فرزندان قيله : انصار) دست يارى از من برداشته اند و قبيله مهاجر رشته پيوند مرا بريدند، جماعت از من چشم پوشيدند، كسى نيست كه او را منع كرده و از من حمايت و دفاع نمايد، با خشم و غضب رفتم و با ذلت و خوارى برگشتم . تو نيز خود را در تنگناى خوارى انداخته و نيرويت را به كار نمى برى ، گرگان را از هم مى دريدى ، اينك مگسان تو را از هم مى درند. من از گفتن ، خوددارى نكردم و از در باطل بيرون نشدم ، ولى نيروى اجراى حكم حق را نداشتم ، اى كاش پيش از اين مى مردم و آن خوارى و بى ارجى را نمى ديدم . عذر خواه من اينك از تو، خداى من است ، چه تقصيرى كار در حق من باشى ، و چه حامى من باشى .
آه ! كه من در هر طلوعى شيونى دارم و در هر غروبى شيونى ديگر از تو، پناهگاه من مرد و آن كه بازويم بود سست شد. شكايتم را به سوى پدرم و دادخواهى را به پروردگارم وا مى گذارم . بار خدايا! نيروى تو از همه افزون است و شمشير عذاب و كيفر تو تيزتر است .
اميرالمؤ منين (ع ) لب به سخن گشود و آغاز به سخن كرد.(237)
ويل و واى از تو مباد، ويژه دشمنانت باشد، بر من خشم مگير اى دختر برگزيده موجودات و يادگار نبوت ! در كار دين سستى نكردم و از حد توانايى تخطى ننمودم . اگر تو نظر به روزى دارى ، رزق تو تضمين شده و كفيل تو تضمين شده است ، و آنچه از براى تو تهيه شده است بهتر ار آنچه از تو قطع شده است مى باشد، پس بگو: (حسبى الله ؛ خدا مرا بس ‍ است ).
فاطمه (س ) فرمود: (حسبى الله ) خدا مرا بسنده كرده است و سكوت فرمود.


195 از مردانتان دلى مالامال از نفرت دارم  

زهرا (س ) به على (ع ) گفت : ابوبكر (نحله پدرم و دستمايه معيشتى فرزندانم رابه زور و ستم ربود) اما نفرمود: او يا دوستش مرا زد. همين گونه هنگامى كه براى زنان مهاجرين و انصار صحبت كرد، كلامش را اينگونه آغاز كرد: (به خدا سوگند در حالى صبح كردم كه دنيايتان را رها كردم و از مردانتان دلى مالامال از نفرت دارم ...) و از چيزى جز غصب فدك و غصب خلافت شكايت نكرد. در حالى كه زدن و سيلى و شكستن پهلويش و فرو رفتن ميخ در سينه اش . اگر صحيح باشد از غصب فدك عظيم تر است .(238)


196 خانه غم و اندوه زهرا(س )  

پس از رحلت رسول خدا (ص )، فاطمه زهرا(س ) همواره ناراحت و حزن آلود بودند و هيچ كس او را شاد و خندان نديد، آن حضرت مرتب با صداى بلند مى گريستند، تا اين كه مردم مدينه از صداى گريه او ناراحت شدند.
بزرگان مدينه خدمت اميرالمؤ منين (ع ) على (ع ) رسيدند و خدمت حضرت عرض كردند: يا اباالحسن گريه زهرا ما را ناراحت مى كند به ايشان بگو شب ها گريه كند و روزها آرام بگيرد يا شب ها آرام باشد و روزها گريه كند.
اميرمؤ منان سخنان مردم را به فاطمه (س ) گفت : فاطمه (س ) فرمود: يا على من مدت كوتاهى در ميان اين مردم هستم و در اين مدت آن قدر از فراق پدر گريه مى كنم تا به او ملحق شوم .
پس از اين سخنان ، على (ع ) در قبرستان بقيع براى حضرت زهرا خانه اى ساخت و آن را بيت الاءحزن ناميد، حضرت زهرا(س ) هر روز صبح دست امام حسن و امام حسين (ع ) را گرفته به بقيع و بيت الاءحزن رفته و در فراق پدر، پهلوى شكسته ، صورت سيلى خورده و بازوى كبود و محسن سقط شده اش مى گريست .(239)


197 بيت الاءحزن مكان نوحه سرايى فاطمه (س )  

فاطمه زهرا(س ) در بقيع زير درختچه اى در فراق رسول خدا (ص ) نوحه سرايى مى كردند، چون آن درختچه را قطع كردند، على (ع ) در خارج مدينه در بقيع ، خانه اى براى فاطمه زهرا(س ) ساخت كه براى نوحه سرايى در آن ماءوا مى گرفت ، اين خانه همان بيت الاءحزن خوانده مى شود. اين خانه مزار همه نسل هاى امت بود، صبح گاهان حسنين (ع ) را پيش ‍ روى خود حركت داده و را چشم گريان به بقيع رفته و در بين قبرها تا غروب گريه مى كرد. شبانگاه اميرالمؤ منين (ع ) نزد آن حضرت آمده ايشان رابه منزل مى برد.(240)


بخش دوم : على (ع ) در كنار بستر فاطمه (س )  

198 پرستارى از زهرا(س )  

هنگامى كه فاطمه (س ) در بستر رحلت قرار گرفت و به على (ع ) وصيت كرد: جريان زندگى او را مخفى بدارد، و بيمارى شديد او را به هيچ كس ‍ اطلاع ندهد.
امام على (ع ) طبق وصيت او عمل كرد.
على (ع ) به تنهايى از فاطمه (س ) پرستارى مى كرد، و اسماء بنت عميس ‍ (كه آن وقت همسر ابوبكر بود) در پنهانى ، على (ع ) را در پرستارى فاطمه (س ) كمك مى نمود، تا وصيت زهرا(س ) (در مخفى داشتن بيمارى ) حفظ شود. و پيامبر (ص ) به اين بيمارى خبر داده بود، چنان كه به ظلم هايى كه بر او وارد شد. خبر داده بود.
سپس درد شديد بيمارى بر فاطمه (س ) چيره شد، خداوند (در عالم معنى ) حضرت مريم (س ) را فرستاد تا از فاطمه (س ) پرستارى كند و با او ماءنوس باشد...


199 ملاقات ابوبكر و عمر 

ابوبكر و عمر از شدت بيمارى فاطمه (س ) آگاه شدند، به عنوان عيادت به در خانه زهرا(س ) آمدند، اجازه ورود خواستند، ولى فاطمه (س ) اجازه نداد.
عمر با على (ع ) ملاقات كرد و به على (ع ) عرض نمود:(همانا ابوبكر پيرمرد نازك دل است ، و رفيق غار (صور) پيامبر (ص ) و از اصحاب آن حضرت مى باشد، و چندين بار با او به اين جا آمده ايم و اجازه طلبيديم ، ولى فاطمه (س ) اجازه نداده است ، اگر صلاح مى دانى از حضرت زهرا(س ) براى ما اجازه بگير، تا بياييم و احوال او را بپرسيم ).
على (ع ) فرمود: بسيار خوب ، بلكه اجازه بگيرم .
آن گاه اميرالمؤ منين (ع ) نزد فاطمه (س ) آمده و فرمود: اى دختر رسول خدا(ص )، مى دانى كه اين دو نفر چندين بار خواسته اند به حضور شما برسند، ولى شما آنها را رد كرده اى و به آنها اجازه نداده اى ، آنها از من خواسته اند كه از شما خواهش كنم به آنها اجازه بدهى .
فاطمه (س ) فرمود: (سوگند به خدا به آنها اجازه نمى دهم و با آنها حتى يك كلمه سخن نمى گويم تا پدرم رسول خدا(ص ) را ملاقات كنم ، و آنچه را كه نسبت به من روا داشتند، به رسول خدا(ص ) شكايت نمايم .)
على (ع ) فرمود: (من از طرف آنها ضامن شده ام كه از تو اجازه بگيرم ).
فاطمه زهرا(س ) به على (ع ) عرض كرد:
ان كنت قد ضمنت لهما شيئا فالبيت بيتك و النساء تتبع الرجال لا اءخالف عليك بشى ء فاذن لمن احببت .
(اگر از طرف آنها چيزى را ضامن شده اى ، خانه ، خانه توست و زنان از مردانشان پيروى مى كنند، و من با راءى تو در هيچ چيز مخالفت نمى كنم ، آنچه را دوست دارى اجازه بده ).
على (ع ) از خانه بيرون آمد و به ابوبكر و عمر، اجازه داد، آنها وارد خانه شدند، وقتى كه نگاهشان به فاطمه (س ) افتاد، سلام كردند.
ولى فاطمه (س ) جواب سلام آنها را نداد، و روى خود را از آنها برگردانيد، آنها به روبروى آن حضرت گرديدند، فاطمه (س ) باز روى خود را از آنها برگردانيد، و اين موضوع چند بار تكرار شد، آنگاه به على (ع ) عرض كرد: (روى مرا بپوشان )، و به بانوانى كه حاضر بودند فرمود: روى مرا برگردانيد، وقتى كه روى مرا برگرداندند، باز آن دو نفر، روبه روى زهرا(س ) آمدند، و خواهش كردند كه فاطمه (س ) از آنها راضى گردد، و گذشته ها را ببخشد.
فاطمه (س ) فرمود:
(شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا به ياد داريد كه پدرم رسول خدا (ص ) درباره موضوعى كه براى على (ع ) پيش آمده بود، شما را نيمه شب به حضور طلبيد؟
آنها گفتند: آرى ، آن شب را به ياد داريم .
فاطمه (س ) فرمود: شما را سوگند به خدا مى دهم آيا از پيامبر (ص ) شنيديد كه مى فرمود:
فاطمة منى و انا منها، من اذاها فقد اذانى و من اذانى فقد اذى الله ...
فاطمه (س )، پاره تن من است ، و من از او هستم ، كسى كه او را بيازارد، مرا آزرده است و كسى كه مرا بيازارد خدا را آزرده است ، و كسى كه بعد از رحلت من ، او را بيازارد، مانند آن است كه در حيات من او را آزرده است ، و كسى كه در حيات من او را بيازارد مانند آن است كه بعد از مرگم او را آزرده است )؟
گفتند: آرى شنيده ايم .
فرمود: حمد و سپاس خدا را، سپس متوجه خدا شد و عرض ‍ كرد:
(خدايا من تو را گواه مى گيرم ، و اى كسانى كه در اين جا حضور داريد شما نيز گواهى دهيد كه : اين دو نفر هنگام زندگيم ، و وقت مرگم به من آزار رساندند، سوگند به خدا با آنها حتى يك كلمه سخن نمى گويم تا با پروردگارم ملاقات كنم و از ستم هايى كه از ناحيه شما به من رسيده ، به خدا شكايت نمايم ).
و طبق روايت ديگر، فاطمه (س ) دست هايش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خدايا اين دو، مرا آزردند شكايت خودم را در مورد آنها به پيشگاه تو و رسول تو مى آورم ، و سوگند به خدا، هرگز از شما (دو نفر) راضى نمى شوم ، تا با پدرم رسول خدا(ص ) ملاقات نمايم و رفتار شما را به آن حضرت خبر دهم ، تا او بين من و شما داورى كند.
در اين هنگام ابوبكر فرياد زد: واى بر من ، آه از عذاب الهى ...؟ اى كاش ‍ مادرم مرا نزاييده بود.
عمر به ابوبكر گفت : از مردم در شگفتم كه چگونه تو را رهبر خود ساختند، تو يك پير فرتوتى هستى كه از خشم يك زنى ، بى تاب مى شود، و از خشنودى زنى ، شاد مى گردى ، مگر چه خواهد شد اگر كسى زنى را به خشم آورد؟
آن گاه آن دو نفر بر خاستند و رفتند.(241)
در اين هنگام فاطمه (س ) به على (ع ) گفت : آيا آنچه را خواستى به جاى آورد (اجازه ورود به خانه به آنها دادم ).
على (ع ) فرمود: آرى .
فاطمه (س ) گفت : اكنون اگر چيزى از تو بخواهم انجام مى دهى ؟ على (ع ) فرمود: آرى .
فاطمه (س ) فرمود: من تو را به خدا سوگند مى دهم كه كارى كنى كه آن دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند و كنار قبرم توقف ننمايند.


200 آخرين سخنان زهرا(س ) به على (ع )  

فاطمه (س ) در بستر بيمارى بود كه به على (ع ) گفت : ابوالحسن ! من از پدرم شنيدم كه مى فرمود: اشك ، خشم خداوند را خاموش مى كند و قبر باغى از باغهاى بهشت نخواهد بود، مگر هنگامى كه بنده خدا گريه كند و خداوند عزيز جبار مى داند كه من با اين اشك ها از ترس خدا مى گريم .
على (ع ) گريست ، فاطمه (س ) از اشك هاى آن حضرت گرفته و بر چهره خود كشيده گفت : اى ابوالحسن ! اگر غمگينى در بين امت گريه كند، خداوند آن امت را مورد بخشايش خود قرار مى دهد. پسر عمويم ! تو غمگينى و محزونى و من اشك چشم تو را به صورت مى كشم تا مشمول رحمت خدا شوم .(242)


201 آخرين سخنان على (ع ) و فاطمه (س )  

حضرت على (ع ) از همسرش فاطمه (س ) به هنگام رحلتش پرسيد: در اين دستمال بسته چيست ؟ آن را گشود، ديد پارچه اى ابريشمى و سبز است و در آن پارچه كاغذ سفيدى است كه بر روى آن چيزهايى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، فرمود: اى ابوالحسن ! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو درآورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم ، يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار، سر نماز بودم ، كه كسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت : اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى ! مردم عادت دارند كه براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است . اگر شما پيراهن كهنه اى داريد، من نيازمند آن مى باشم ؛ زيرا مردى فقيرم . اى خاندان محمد! فقير شما برهنه است .
من پيراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم . صبح كه با لباس كهنه در حضور تو بودم ، رسول خدا (ص ) بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشيدى ؟
گفتم : اى پدر جان ! آن را به سائلى صدقه دادم .
فرمود: بسيار كار خوبى كردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى ، در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد.
عرض كردم : اى رسول خدا! به تو هدايت يافته و به تو اقتدا كرديم ؛ هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى ، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به تو رسيد و تو پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى . جبرئيل نازل شد اين آيه را آورد: (و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(243)
رسول خدا (ص ) گريست و مرا به سينه اش چسباند، جبرييل نازل شده و گفت : خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم . به من فرمود: دخترم ! پروردگات به تو سلام رسانده ، مى گويد: آنچه مى خواهى طلب كن .
عرض كردم : پدر جان ! خدمتگزارى او مرا از سئوال كردن از او بازداشته است ، من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم .
فرمود: دخترم ! دستهايت را بالا بياور. من دست هايم را بالا بردم و حضرت نيز دست هايش را بالا برده ، گفت : خداوند! امتم را ببخشاى ، و من آمين مى گفتم .
جبريل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گنهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم . فرمود: من در اين سندى مى خواهم ، خداوند به جبرييل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد بياورد كه بر روى آن نوشته شده است : (كتب ربكم على نفسه الرحمة ).(244)
جبرييل و ميكاييل و حضرت رسول (ص ) بر آن گواهى داده و امضا كردند. حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است ، روز وفاتت كه رسيد، وصيت كن در قبرت بگذارند. روز قيامت كه مردم سر از قبر بردارند و گناهكاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، اين امانت را تسليم من كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته ، از خداوند بخواهم ، تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد.(245)


202 بر بالين فاطمه (س )  

زمانى كه حضرت زهرا(س ) مرگ خود را نزديك ديد، ام ايمن و اسماء بنت عميس را نزد خويش خواند و كسى را در پى على (ع ) فرستاد و او را نيز احضار كرد. چون على (ع ) بر بالين او حاضر شد، فاطمه (س ) به وى گفت :
اى پسر عمو، من مرگ خود را نزديك مى بينم ، و احساس مى كنم كه ساعت به ساعت در پيوستن من به پدرم نزديك تر مى شوم . اينك مى خواهم آنچه را كه دل دارم به تو وصيت كنم . على (ع ) فرمود: اى دختر رسول خدا(ص ) هر چه مى خواهى وصيت كن . على بالاى سر زهرا نشست و هر كسى را كه در خانه بود بيرون كرد، آن گاه زهرا عرض كرد: اى پسر عمو تو از آغاز زندگى از من دروغ و خيانتى نديدى و هيچ گاه در اين مدت كه باهم بوديم با تو مخالفتى نكرده ام .
على (ع ) فرمود: پناه بر خدا، تو داناتر و نيكوكارتر و پرهيزگارتر و گرامى تر و خدا ترس تر از آنى كه بخواهم تو را بدين خاطر توبيخ و سرزنش كنم . جدايى و فقدان تو بر من بسيار سنگين است ، اما با اين حال از آن راه فرارى نيست ، به خدا سوگند مصيبت رسول خدا (ص ) را بر من تازه كردى ، بدان كه غم در گذشت و از دست دادن تو براى من بسيار سخت است . و از مصيبتى كه چقدر دردناك و دردآور و گدازنده و اندوهبار است استرجاع مى كنم . به خدا سوگند اين مصيبتى است كه تسليتى براى آن نيست و كمبودى است كه جايگزين ندارد.
هر چه مى خواهى به من وصيت كن كه مرا آن چنان خواهى يافت كه بدان فرمانم داده اى و من خواست تو را بر خواست خويش ترجيح مى دهم .
فاطمه (س ) فرمود: اى پسر عموى رسول خدا (ص )، خداوند از سوى من بهترين پاداش را به تو بدهد، من به تو وصيت مى كنم كه پس از من با امامه دختر خواهرم ازداوج كنى كه وى براى فرزندانم همچون خود من است . زيرا مردان ناچارند كه زن بگيرند.
سپس فرمود: پسر عمو برايم تابوتى فراهم ساز. من ديدم كه فرشتگان تصوير آن را برايم كشيده اند.
على فرمود: آن را برايم توصيف كن كه چگونه بود؟
زهرا شكل تابوت را براى على بيان كرد، على آن را براى زهرا ساخت ، بنابر اين نخستين تابوتى كه در اسلام ساخته شد تابوت زهرا(س ) بود كه كسى پيش از آن چنين چيزى نديده و نه ساخته بود. سپس فرمود به تو وصيت مى كنم كه هيچ كس از اينانى كه به من ستم و حقم را پايمال كرده اند بر جنازه ام حاضر نشوند. زيرا اينان دشمن من و دشمن رسول خدا(ص ) هستند. اجازه نده كسى از آنان و پيروانشان بر من نماز بخوانند، مرا در شب كه ديده ها آرام گرفته و به خواب فرو رفته اند، به خاك بسپار، آن گاه آن حضرت چشم از جهان فرو بست . سلام خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش .
مردم مدينه يكپارچه ناله و فرياد سر دادند. زنان بنى هاشم در خانه فاطمه (س ) گرد آمدند و همه با هم يك صدا شيون كردند. مدينه مى خواست از اين همه شيون و فرياد از جاى كنده شود. زنان داغ ديده فرياد مى زدند: اى بانوى ما! اى دختر رسول خدا(ص )، مردم گروه گروه به سوى على (ع ) روانه شدند. آن حضرت نشسته بود. حسن و حسين نيز رو به
رويش بودند و هر سه مى گريستند. مردم همه از گريه آنان به گريه افتادند.(246)


203 آگاه شدن حسنين از شهادت مادر 

اسماء پس از وفات فاطمه زهرا(س ) گريبانش را پاره كرد و سراسيمه از خانه بيرون آمد، حسن و حسين (ع ) را در بيرون خانه ملاقات كرد.
آنها گفتند: مادر كجاست ؟
اسماء، سخنى نگفت . آنها به سوى خانه روانه شدند و ديدند كه مادرشان رو به قبله دراز كشيده ، حسين (ع ) مادرش را حركت داد. ناگهان دريافت كه مادرش از دنيا رفته است ، بر برادرش حسن (ع ) رو كرد و گفت : حسن جان ! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد.
(اَجْرَكَ اللّهُ فِى الْوالِدَةِ).
امام حسن (ع ) خود را به روى مادر انداخت ، گاهى او را مى بوسيد و گاهى مى گفت : اى مادرم ! با من سخن بگو، قبل از آن كه روح از بدنم خارج شود.
امام حسين (ع ) پيش آمده و پاهاى مادر خويش را مى بوسيد و مى گفت : مادرم ! من پسرت حسين هستم ، قبل از آن كه قلبم شكافته شود و بميرم ، با من سخن بگو.(247)


204 بى هوش شدن على (ع ) 

اسماء به حسن و حسين (ع ) فرمود: برويد نزد پدرتان على (ع )، و وفات مادرتان را به او خبر دهيد.
حسن و حسين (ع ) از خانه بيرون آمدند، در حالى كه فرياد مى زدند: (يا مُحَمَّداه ! يا اَحْمَداه ! اَلْيَوْمُ جُدِّدَ لَنا مَوْتُكَ اِذْ ماتَتْ اُمُّنا؛ آه ! اى محمد! امروز مصيبت فقدان تو براى ما تجديد شد، چرا كه مادرمان از دنيا رفت .)
سپس حسن و حسين (ع ) وارد مسجد شدند، على (ع ) در مسجد بود.شهادت فاطمه (س ) را به او خبر دادند على (ع ) از اين خبر چنان دگرگون شد كه بى حال افتاد. آب به صورتش پاشيدند، وقتى حالش ‍ خوب شد، با ندايى جانسوز فرمود:
(بمن العزاة يا بنت محمد كنت بك اتعزّى ففيم الْعزاءِ من بَعْدِكِ؛ اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسليت بدهم ، تا زنده بودى مصيبتم را به تو تسليت مى دادم ، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم )؟(248)


205 على (ع ) بر پيكر زهرا(س ) 

على (ع ) بعد از شنيدن خبر جانسوز مرگ فاطمه (س ) به سرعت وارد منزل شد، ديد فاطمه (س ) در بستر خود خوابيده و يك قطيفه مصرى روى خود كشيده است .
على (ع ) او را صدا زد، جوابى نشنيد. به طرف راست و چپ فاطمه رفت ، صديقه را صدا كرد، امام جواب نشنيد عباى خود را كنار گذاشت ، عمامه را برداشت ، دامن قبا را بالا زد و سر زهرا(س ) را در دامن خود نهاد و صدا نمود: يا زهرا(س )!... اما فاطمه سخنى نگفت . اميرالمؤ منين گفت : اى دختر محمد! جوابى نشنيد... گفت : (يا فاطمة ! كلّمينى ؛ اى دختر پيغمبر! با من صحبت كن )، من على پسر عموى تو هستم .
حضرت مى فرمايد: فاطمه (س ) چشمش را باز كرد، (يعنى قبل از مرگ كامل كه بنابر علم امروز مدتى طول مى كشيد، به در خواست مقام ولايت و قدرت لايزال الهى ، فاطمه حيات مجدد يافت ) و به صورت على (ع ) نگريست و به گريه افتاد.
سپس سخنانى با يكديگر در ميان گذاشتند و بعد از مدتى كوتاه ، فاطمه زهرا(س ) از دنيا رفت .(249)


206 آخرين سخنان زهرا(س ) و على (ع )  

حضرت زهرا(س ) در ساعات آخرت زندگانى خويش با امام على (ع )، رازى را بر ملا نمود و از شهادت و لحظه هاى وفات خويش خبر داد: اى اباالحسن ! در همين ساعت به خواب رفته بودم ، پس محبوبم رسول خدا(ص ) را در قصرى از مرواريد سفيد ديدم ، چون مرا ديد، فرمود: دخترم ! به نزد من بشتاب كه سخت مشتاق تو هستم ، بى صبرانه پاسخ دادم : سوگند به خدا، پدر جان ! اشتياق من براى زيارت شما شديدتر است ؛ در اين هنگام پدرم فرمود: تو امشب در پيش ما خواهى بود على جان ! رسول خدا(ص ) آنچه وعده داده دهد راست است و آنچه عهد و پيمان بندد وفا كند.(250)


208 على (ع ) كنار بستر زهرا(س )  

اميرمؤ منان با شتاب به خانه آمد وقتى وارد اطاق شد، ناگهان ديد كه حضرت زهرا(س ) روى بستر افتاده است و به طرف راست و چپ مى پيچيد... امام ، سر حضرت زهرا(س ) را به دامن گرفت و صدا زد: (اى زهراء!)، پاسخى از او نشنيد صدا زد: اى دختر رسول خدا(ص )! پاسخى از او نشنيد صدا زد: اى دختر كسى كه با گوشه هاى عبايش ، زكات را به تهيدستان مى رساند، صدايى از او نشنيد، صدا زد: اى دختر كسى كه فرشتگان گروه گروه در آسمان با او نماز خواندند، پاسخى از او نشنيد، صدا زد: اى فاطمه (س )! با من سخن بگو، من پسر عموى تو على بن ابى طالب هستم .
در اين هنگام حضرت زهرا(س ) چشمهايش را گشود، همين كه به چهره على (ع ) نگاه كرد گريه او را گرفت ، على (ع ) نيز گريه كرد.
امام على (ع ) فرمود: چرا تو اين چنين مى نگرم ، چه حادثه اى رخ داده است ؟! من پسر عموى تو على هستم .
زهرا(س ) فرمود: اى پسر عمو، من مرگ را كه همه ناگزيرند به آن تن در دهند در خود مى يابم ، و مى دانم كه تو بعد از من ازدواج خواهى كرد، وقتى با زنى ازدواج كردى ، روز و شب را تقسيم كن يك روز و شب را براى او قرار بده و يك روز و شب را براى فرزندانم ، و در برابر فرزندانم ، حسن و حسين (ع ) بلند سخن نگو، آنها دو يتيم و دو غريب دل شكسته اند، چند روزى بيشتر نيست كه جد خود، رسول خدا(ص ) را از دست داده اند و امروز هم مادرشان را از دست مى دهند واى بر امتى كه آنها را بكشند و با آنها دشمنى نمايند...(251)


209 سخنان جانسوز على كنار قبر زهرا(س ) 

سپس زهرا(س ) وصيتهاى خود را كرد، و با وضعى جانسوز از دنيا رفت ، على (ع ) طبق وصيت زهرا(س ) شبانه او را غسل داد و كفن كرد و نماز بر او خواند و او را به خاك سپرد، وقتى كه قبر را با خاك پوشاند (هاج به الحزن ...) اندوه آن حضرت را فرا گرفت ، قطرات اشكهاى چشمش بر گونه هايش مى ريخت در حال روى خود را به طرف قبر رسول خدا(ص ) كرد(252) و چنين گفت :
السلام عليك يا رسول الله غنّى وعن النتك النّازلة فى جوارك ، و السّريعة اللّحاق بك ، قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبرى ، ورقّ عنها تجلدى الا انّ فى التّاءسّى لى بعظيم فرقتك وفادح مصيبتك موضع تعزّ...
(سلام بر تو اى رسول خدا(ص ) از جانب خودم و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پيوسته است ، اى پيامبر خدا! صبرم از فراق دختر برگزيده ات ، كم شده و طاقتم از دست رفته است . ولى پس از روبه رو شدن با فاجعه عظيم رحلت تو، گذاشتم و هنگام رحلت ، سرت بر سينه ام بود كه روح تو پرواز كرد (انّا لله و انّا اليه راجعون )
اى پيامبر، امانتى كه به من سپرده بودى ، به تو برگردانده شد، اما اندوه من هميشگى است ، و شبهايم را با بيدارى به سر مى برم ، تا اينكه به تو بپيوندم ، به زودى دخترت تو را آگاه خواهد كرد، كه امت به به ستم كردن ، هم راءى شدند، چگونگى حال را از وى بپرس ... سلام من بر هر دو شما سلام وداع كننده ، نه سلام كسى كه خشنود يا خسته دل باشد، و اگر در كنار قبرت بمانم ، نه از آن جهت است كه به وعده خداوند در مورد پاداش صابران سوء ظن داشته باشم )(253)


بخش سوم : وصيت فاطمه زهرا(س ) به على (ع ) 

210 وصيت فاطمه (س ) به على (ع ) 

(زمانى كه فاطمه (س ) دختر پيغمبر(ص ) مريض شد، به على (ع ) وصيت كرد كه بيمارى اش را پوشيده دارد و به احدى خبر ندهد. على (ع ) چنان كرد و خودش فاطمه (س ) را پرستارى مى كرد. اسماء بنت عميس (ره ) نيز به او كمك مى كرد و چنان كه فاطمه وصيت كرده بود، بيمارى اش را پنهان مى داشت . وقتى كه مرگش فرا رسيد به اميرالمؤ منين (ع ) وصيت كرد كه خودش امر كفن و دفنش را بر عهده گيرد و او را شب هنگام دفن كند و قبرش را پوشيده دارد. پس اميرالمؤ منين (ع ) فاطمه (س ) را تجهيز و دفن كرد و جاى قبرش را پنهان نمود...(254)


211 توصيه فرزندان به على (ع ) 

در كتاب مصباح الانوار از امام صادق (ع ) و او از پدرانش نقل كرده كه فاطمه (س ) هنگام احتضار، به اميرمؤ منان على (ع ) وصيت كرد: وقتى كه از دنيا رفتم ، خودت مرا غسل بده و كفن كن و نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچين و خاك بر قبرم بريز، و سپس بالاى سر، مقابل صورتم بنشين و بسيار قرآن بخوان و دعا كن ، زيرا آن هنگام ساعتى است كه ميت به انس با زنده ها نياز دارد، و من تو را به خدا مى سپارم ، و وصيت مى كنم كه با فرزندانم به نيكى رفتار كنى .
سپس دخترش ام كلثوم را به سينه اش چسبانيد، و به على (ع ) فرمود: وقتى كه اين دختر به حد بلوغ رسيد اثاثيه خانه از آن او باشد و خداوند پشتيبان او شود.
نيز روايت شده وقتى كه هنگام فراق زهرا(س ) فرا رسيد، اندكى گريه كرد، اميرمؤ منان على (ع ) فرمود: چرا گريه مى كنى ؟
فاطمه (س ) عرض كرد: (گريه مى كنم براى رنج ها و آرارهايى كه بعد از من به تو مى رسد.)
على (ع ) فرمود: گريه مكن ، سوگند به خدا، اين سختى ها در راه خدا براى من ناچيز است .
نيز روايت شده كه فاطمه (س ) به على (ع ) گفت : بعد از آنكه از دنيا رفتم هيچ كس را خبر نكن مگر ام سلمه و ام ايمن و فضه را، و از مردها دو پسرم ، و عباس (عموى پيامبر(ص ) و سلمان و مقداد و ابوذر و حذيفه را كه به اين افراد اطلاع بده ، و من تو را حلال كردم كه بعد از مردنم مرا ببينى (شايد زخم بدنش را كه مخفى مى داشت ، اجازه داد بعد از مرگش ، على (ع ) آثار آن را ببيند!) با كمك بانوان ياد شده مرا غسل بده ، و مرا شبانه دفن كن ، و هيچ كس را خبر نده كه به كنار قبرم بيايند.(255)


212 غسل و نماز و بدن زهرا(س )  

هنگامى كه حضرت على عليه السلام بالاى بستر زهرا (سلام الله عليها) قرار گرفت و جامه اى كه روى زهرا(س ) كشيده شده بود را كنار زد، نامه اى بالاى سر آن حضرت ديد و هنگامى كه نامه را گشود مشاهده كرد كه وصيت نامه فاطمه (س ) است كه فرمود: مرا شب به خاك بسپار و به هيچ كس خبر نده .
شب وفات ، فرا رسيد على (ع ) بدن فاطمه (س ) را غسل داد و در آن حال هيچ كس به غير از حسن (ع ) و حسين (ع )، زينب (س ) و ام كلثوم و فضه و اسماء بنت عميس حاضر نبود.
اسماء مى گويد: فاطمه (س ) به من وصيت كرده كه هيچ كس جز على (ع ) او را غسل ندهد و من على (ع ) را در غسل دادن فاطمه (س ) كمك كردم . على (ع ) هنگام غسل فاطمه (س ) مى فرمود: (خدايا! فاطمه كنيز تو و دختر رسول و برگزيده توست . خدايا! حجتش را به او تلقين كن و برهانش را بزرگ دار و او را با پدرش محمد مصطفى (ص ) همنشين گردان ).
در روايتى آمده است : على (ع ) با همان پرده اى كه بدن رسول خدا(ص ) خشك نمود بدن زهرا(س ) را خشك كرد هنگامى كه غسل تمام شد. بدن فاطمه (س ) را در تابوت نهاد و به امام حسين (ع ) فرمود: ابوذر را خبر كن تا بيايد، او ابوذر را خبر كرد و با هم جنازه را تا محل نماز حمل كردند. و آنگاه على (ع ) بر بدن زهرا(س ) نماز خواند و به خاك سپرد.)


213 على (ع ) بر زهرا(س ) قرآن مى خواند 

حضرت زهرا(س ) در جزء وصيت هاى خود گفت : يا على برايم قرآن بخوان ، قرآنى كه على (ع ) بخواند.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
سوره يس مى خواند سوره تمام مى شود، زهرا(س ) هم رو به رفتن است ، پرسيد: در چه حالى ؟ گفت : (اجد الموت الّذى الابد منه ) مرگى كه چاره اى از آن نيست را مى بينم . يا على ، ملك الموت با همان اوصافى كه پدرم گفته ، مى بينم كه براى قبض روح من آمده است ، پدرم ، جعفر آمده اند به استقبال من .(256)


214 وصاياى حضرت زهرا(س )  

اين وصيت فاطمه (س ) دختر پيغمبر رسول خدا(ص ) است : او شهادت مى دهد به يگانگى پروردگار عالم و به رسالت محمد رسول خدا(ص ) و به اينكه بهشت حق است و آتش جهنم حق . و سرانجام قيامت آمدنى است و هيچ شكى در وقوع آن نيست و به درستى كه تمام انسان ها از قبرها برانگيخته مى شوند.
اى على ! من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا براى تو تزويج كرده تا در دنيا و آخرت براى تو باشم . تو از هر كس به من نزديكترى ، حنوط كن و غسل بده و كفن نما و در تاريكى شب به خاكم بسپار هيچ كس از آن مطلع نشود و تو را و فرزندانم را به نزد خداوند به وديعه مى گذارم و به خدا مى سپارم تا روز قيامت .
سپس فاطمه (س ) فرمود: اى پسر عموى رسول خدا(ص )، خداوند تو را جزاى خير دهد. وصيت من اين است كه اولا پس از من با (دختر خواهرم ) (امامه ) ازدواج كنى ، چرا كه او فرزندان مرا مانند من پرستار و دوستدار است و مرد ناگزير است كه ازدواج كند.
وصيت مى كنم تو را اى پسر عمو كه براى من تابوتى درست كنى به همان نحوى كه فرشتگان برايم تصوير كرده اند على (ع ) فرمود: بگو تا بدانم ، پس فاطمه (س ) آن را توصيف نمود و آن اولين تابوتى است كه روى زمين ساخته شده است .
وصيت مى كنم تو را كه حاضر نشود هيچ كس با جنازه من از كسانى كه به من ستم كردند و حق مرا گرفتند. اينان دشمن من و دشمن رسول خدايند و مگذار كسى از اين جماعت و از همراهان ايشان بر من نماز گزارد و مرا در شبانگاه وقتى كه مردمان ديده ها فروبسته و خفته باشند به خاك بسپار.(257)


215 وصيت زهرا(س ) به على (ع ) 

امام باقر(ع ) فرمود: فاطمه (س ) دختر رسول خدا(ص )، پس از گذشت شصت روز از رحلت رسول خدا(ص ) بيمار و بسترى شد، و بيماريش ‍ شديد گرديد، و دعاى او در شكوه از ظالمان اين بود:
يا حىّ يا قيّوم برحمتك استعيث فاغثنى ، اللهم زحز حسنى عن النّار وادخلنى الجنة و الحقنى بابى محمد(ص )
(از خداى زنده و توانا، پناه مى آورم به رحمت تو، پس به من پناه بده و مرا از آتش دوزخ دور گردان و به بهشت وارد كن ، و مرا به پدرم محمد(ص ) ملحق فرما!)
اميرمؤ منان على (ع ) به او مى فرمود: (خدا به تو عافيت مى دهد و تو را زنده نگه دارد).
فاطمه (س ) مى فرمود: (اى ابوالحسن ! بسيار نزديك است كه با خدايم ملاقات كنم ).
و به على (ع ) وصيت كرد كه بعد از من با (امامه ) (خواهرزاده ام ) دختر ابوالعاص ازدواج كن ، او دختر خواهرم زينب است و به فرزندان من مهربان مى باشد.(258)


216 وصيت به نماز نخواندن ابوبكر و عمر بر جنازه اش  

و در روايت ديگر آمده : فاطمه (س ) به على (ع ) گفت : من حاجتى به تو دارم على (ع ) فرمود: حاجتت برآورده است اى دختر رسول خدا(ص ).
فاطمه (س ) عرض كرد: تو را به خدا پدرم محمد رسول خدا(ص ) سوگند مى دهم كه ابوبكر و عمر بر من نماز نخوانند، تو مى دانى كه من هيچ چيز بر تو كتمان نكرده ام ، رسول خدا(ص ) به من فرمود:(يا فاطمة انّك اول يلحق بى من اهلبيتى فكنت اكره ان اسوئك .)
(اى فاطمه (س )! تو نخستين فرد از اهل بيتم هستى كه به من ملحق مى شوى و براى من ناگوار است كه اين خبر را به تو بدهم كه ناراحت گردى ).(259)


217 بيمارى كه خبر از مرگ مى داد 

امام باقر(ع ) فرمود: كه پنجاه شب از رحلت رسول خدا(ص ) گذشت ، بيمارى حضرت زهرا(س ) آغاز گرديد، دريافت كه اين بيمارى خبر از مرگ مى دهد، از اين رو به على (ع ) وصيت كرد تا به آن اقدام نمايد، و از على (ع ) پيمان گرفت كه حتما به وصيت عمل كند، اميرمؤ منان كه سخت غمگين و ناراحت بود، تمام گفتار و وصيت فاطمه (س ) را به عهده گرفت كه انجام دهد.
فاطمه (س ) عرض كرد: (اى ابوالحسن ! رسول خدا(ص ) با من عهد كرد كه من اولين نفر از خاندانش هستم كه به او مى پيوندم ، و چاره اى جز اين نيست ، بر فرمان خدا صبر كن و در برابر مقدرات الهى خشنود باش ، مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار).
حضرت على (ع ) به وصيت فاطمه (س ) عمل كرد.
ابن عباس مى گويد: فاطمه (س ) فرمود: رسول خدا(ص ) را در خواب ديدم ، و آنچه را كه بعد از آن حضرت بر ما روا داشتند، به آن حضرت گفتم و شكايت نمودم .
رسول خدا(ص ) به من فرمود:(براى شما خانه ابدى آخرت است كه براى پرهيزگاران آماده شده است ، و تو به زودى نزد ما مى آيى !)(260)


218 وصيت فاطمة الزهرا(س ) به على (ع )  

اگر زهرا(س ) از ابوبكر و عمر راضى شد، پس چرا وصيت كرد كه شبانه دفن شود و بر جناره اش حاضر نشوند؟ على (ع ) وصيت زهرا(س ) را به دقت اجرا كرد و قبرش را پنهان نمود و خشم مهاجمان به جوش آمد و تلاش كردند تا قبرى را كه على (ع ) براى به اشتباه انداختن آنان ، كنده بود، نبش كنند، اما على (ع ) قدرتمندانه و كوبنده در مقابل آنان ايستاد. وقتى با مخالفت قوى على (ع ) روبه رو شدند، برگشتند.(261)


بخش چهارم : خاكسپارى فاطمه زهرا(غسل نماز دفن ) 

219 نماز بر جنازه زهرا(س ) 

در كتاب (روضة الواعظين ) آمده است : وقتى شب شد و خواب بر چشم ها چيره گشت و پاسى از شب گذشت ، حضرت على (ع ) همراه حسن ، حسين ، عمار، مقداد، عقيل ، زبير، ابوذر، سلمان ، بريده و چند نفر از خواص بنى هاشم ، جنازه را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نيمه هاى شب آن را به خاك سپردند. حضرت على (ع ) اطراف قبر زهرا(س ) هفت قبر ديگر ساخت تا قبر فاطمه (س ) شناخته نشود.(262)


220 تكبير نماز على (ع ) بر زهرا(س ) 

و در كتاب (مصباح الانوار) آمده : شخصى از امام صادق سئوال كرد، اميرمؤ منان على (ع ) در نماز بر فاطمه (س ) چند تكبير گفت ؟
آن حضرت فرمود: على (ع ) يك تكبير مى گفت ، جبرييل نيز يك تكبير مى گفت ، و بعد فرشتگان مقرب الهى تكبير مى گفتند، تا اين كه اميرمؤ منان (ع ) پنج تكبير گفت .
شخص ديگرى پرسيد: در كجا بر او نماز خواند؟
امام صادق (ع ) فرمود: در خانه اش نماز خواند، سپس جنازه را حركت دادند و از خانه بيرون آوردند.(263)


221 غسل دهنده زهرا(س ) 

مفضل بن عمر مى گويد: به حضرت صادق (ع ) عرض كردم : چه كسى فاطمه (س ) را غسل كرد؟
فرمود: اميرالمؤ منين (ع )
من از فرمايش حضرت دلم گرفت :
حضرت فرمود: گويا از شنيدن اين جمله دلگير شدى ؟
عرض كردم : آرى ، چنين شدم .
فرمود: دلگير نشو! او صديقه است و جز صديق كسى نبايد او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مريم (س ) را كسى جز حضرت عيسى (ع ) غسل نداد؟...(264)


222 ماجراى غسل و كفن و نماز بر جنازه  

چون شب فرا رسيد، على (ع ) جنازه زهرا(س ) را غسل داد، هنگام غسل هيچ كس حاضر نبود جز حسن (ع ) و حسين (ع )، زينب ، ام كلثوم فضه و اسماء بنت عميس .
اسماء مى گويد: فاطمه (س ) به من وصيت كرد كه هيچ كس جز على (ع ) و من ، او را غسل ندهد، من على (ع ) را در غسل دادن جنازه فاطمه (س ) كمك كردم .
روايت شده : على (ع ) هنگام غسل فاطمه (س ) مى گفت : (خدايا فاطمه (س ) كنيز تو و دختر رسول خدا و برگزيده تو است ، خدايا حجتش را به او تلقين كن ، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه اش را عالى كن ، و او را با پدرش محمد (ص ) همنشين گردان ).
و نيز روايت شده كه : على (ع ) با همان پرده اى كه بدن رسول خدا(ص ) ر خشك كرد، بدن زهرا(س ) را خشك نمود، وقتى كه غسل تمام شد، على (ع ) جنازه را بر سرير (شبيه تابوت ) نهاد، و به امام حسن (ع ) فرمود: به ابوذر خبر بده بيايد، او ابوذر را خبر كرد و آمد و با هم جنازه را تا محل نماز حمل كردند، حسن (ع ) و حسين (ع ) همراه على (ع ) بودند، آن گاه على (ع ) بر جنازه نماز خواند.(265)


next page

fehrest page

back page