۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام على (عليه السلام) صداى عدالت انسانى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۴ -


اين خطابه مهيج ، جنبشى عظيم در سپاهيان على (عليه السلام) به وجود آورد . خونشان را به جوشش آورد . آماده كارزار شدند و با يك حمله سنگين دشمن را تا فاصله زيادى عقب راندند و شريعه را متصرف شدند . در اين وقت عمرو بن العاص كه پيش بينى او به وقوع پيوسته بود ، به معاويه گفت : حالا اگر على و سپاهيانش معامله به مثل كنند و با تو همان كنند كه تو با آنها كردى ، چه خواهى كرد ؟ آيا مى توانى بار ديگر شريعه را از آنها بگيرى ؟ معاويه گفت : به عقيده تو ، على ، اكنون با ما آنگونه رفتار خواهد كرد كه ما كرديم ؟ عمرو عاص گفت : نه به عقيدهء من على ، با ما معامله به مثل نخواهد كرد ، و ما را در مضيقه بى آبى نخواهد گذاشت . او براى چنين كارها نيامده است . از آن سو سپاهيان على (عليه السلام) ، بعد از آنكه ياران معاويه را از شريعه دور كردند ، از على (عليه السلام) خواستند اجازه بدهد مانع آب برداشتن ياران معاويه بشوند . على (عليه السلام) فرمود : مانع آنها نشويد ، من به اين گونه كارها كه روش جاهلان است دست نمى زنم . من از اين فرصت استفاده مى كنم و مذاكرات خود را با آنها بر اساس كتاب خدا آغاز مى كنم . اگر پيشنهادها و صلاح انديشيهاى من پذيرفته شد كه چه بهتر و اگر پذيرفته نشد با آنها مى جنگم ، اما جوانمردانه ، نه از راه بستن آب بر روى دشمن ، من هرگز دست به چنين كارى نخواهم زد و كسى را در مضيقه بى آبى نخواهم گذاشت . آن روز شام شده بود كه سپاهيان على (عليه السلام) و معاويه با يكديگر مى آمدند و آب بر مى داشتند و كسى متعرض سپاهيان معاويه نمى شد .

شهريار شاعر سالك آذربايجانى در اين باره گويد :

شنيدم آب به جنگ اندرون ، معاويه ، بست * به روى شاه ولايت ، چرا ؟ كه بود خسى
على به حمله گرفت آب و باز ، كرد سبيل * چرا ؟ كه او كس هر بى كس است ودادرسى
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار * على چنين هنرى كرد و او چنان هوسى
فضول گفت كه : ارفاق تا به اين حد بس * كه بى حيائى دشمن ز حد گذشت بسى
جواب داد كه : ما جنگ بهر آن داريم * كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى
غلام همت آن قهرمان كون و مكان * كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى
تو هم بيا و تماشاى حق و باطل كن * ببين كه در پى سيمرغ مى جهد مگسى

بخش دوم على (عليه السلام) از ديدگاه دانشمندان غير اسلامى

براى هرچه بيشتر بهره گرفتن از پرتو آشنايى و شناسايى على (عليه السلام) ، يكى از راههاى گوناگون ، مطالعه و جستجو در گفته ها و نوشته ها و عقايد و نظرات دانشمندان و متفكران ، جهان دربارهء اين ابر مرد تاريخ اسلام و تاريخ بشر است . در اين بخش ، براى پى بردن به راز هستى اين موجود شگفتى انگيز ، از نيروى فكرى ديگر دانشمندان استمداد مى كنيم و از طريق رشته‌هاى تابندهء افكار انديشمندان و متفكران نامدار تاريخ ، و بزرگان عصر حاضر ، با اين اعجوبهء خلقت بيشتر آشنا مى شويم . اين نظرات و گفته ها ، اگرچه هريك كافى است تا شناسانندهء بزرگترين شخصيت تاريخ بشر باشد ، ولى هدف ما ، در اينجا نشان دادن و نماياندن بزرگى و عظمت حضرت على (عليه السلام) ، با اين گفته ها و نوشتارها نيست . چه براى شناسائى شخصيت متكى به خود على (عليه السلام) نيازى به استمداد از گفته ها و انديشه‌هاى ديگران نيست ، و عظمت خود ساخته و برون از اندازهء او ، به هيچ پشتوانه اى نياز ندارد : على را تنها بايد با خود و فروغ ذات خود شناخت . بدين گونه ، در اين ميان ، قصد آن نيست كه از زبان ديگران بشناسيم ، بلكه قصد آنست كه بدانيم ديگران على را چگونه شناخته اند . و در اين راه نيز نخست به آنچه دانشمندان و متفكران غير اسلامى دربارهء على (عليه السلام) گفته و نوشته اند ، نظر مى افكنيم ، كه به فرمودهء مولانا :

خوشتر آن باشد كه سر دلبران * گفته آيد در حديث ديگران

چرا كه اگر دانشمندان اسلامى ، به خصوص متفكران شيعه ، با ايمان اسلامى و عشق به خاندان عصمت و طهارت ، از ديدگاهى عاشقانه ، جانشين و وصى پيامبر اسلام را نگريسته اند ، بارى ، دانشمندان غير اسلامى ، تنها با نگاه علم و از چشم تحقيق وتتبع در احوال شخصيت ، بى نظير و يگانه ، زندگى او را مورد تحقيق و تدقيق قرار داده اند و آنگاه ، چنان شيفته و مبهوت مانده اند كه گفتارشان نيز از اثرات اين بهت و شيفتگى بدور نمانده است . در همين باره ، شاعر مشهور معاصر ، شهريار تبريزى نيز قطعه اى پر معنا دارد كه چنين مى گويد :

گواه فضل تو آن به ، كه دشمنان باشند * مثل خوش است و به مصداق خوشترى هم وصل
يكى به گفتهء شبلى ، شميل زنديق * ببين كه گفته به وصف على ، خطابى فصل
على است نسخهء فردى كه شرق و غرب جهان * دگر نديد ، سوادى از او ، مطابق اصل

آنچه در پى مى آيد ، گلچينى از ميان هزاران هزار گفته و نوشته در اين مورد ، و مصداق قطرهء آبى از درياست ، ورنه به تحقيق ، اگر تنها فهرستى از عنوان كتابها و رسالات نوشته شده پيرامون على را ، گرد آوريم ، خود به دهها جلد كتاب قطور بالغ خواهد شد .

1 . جبران خليل جبران نويسنده پر شور و حماسه آفرين مسيحى ، در باره آن يگانهء دوران ها در نامه اى كه به جرداق مى نويسد چنين مى نگارد : در ميان بزرگان تاريخ كمتر شخصيتى است كه مردم در ذكر خير او همانند على اتفاق نظر داشته باشند . به عقيدهء من ، فرزند ابيطالب ، نخستين عربى است كه ملازمت و مجاورت روح كلى را برگزيد و با آن ، همراز و دمساز گرديد . او نخستين عربى بود كه دو لبش آهنگ ترانهء روح كلى را به گوش مردمى منعكس ساخت كه پيش از آن ، اين نغمه را نشنيده بودند . بدين جهت در ميان راههاى پر فروغ بلاغت او ، و در تاريكى‌هاى گذشتهء خود ، حيران ماندند ، پس هركس شيفته و دلدادهء او گشت ، هركس با او دشمنى ورزيد ، از فرزندان جاهليت و نادانى است . او مى افزايد : على از دنيا درگذشت ، در حالى كه شهيد عظمت و بزرگوارى خود شد . از دنيا چشم پوشيد ، در حالى كه نماز در ميان دو لبش بود . او درگذشت ، در حالى كه دلش از شوق پروردگار پر بود . عرب ، مقام و قدرش را نشناخت تا آنكه از همسايگان عرب ، مردمى از پارس به پا خاستند و تفاوت ميان گوهر و سنگريزه را شناختند . (18)

2 . شبلى شميل دانشمند ماده گراى عرب ، با وجود آنكه منطق كمونيستى والحاد وانكار ماوراء طبيعت را دارد ، در مورد اين شخصيت والاى الهى و اسلامى ، با لحن پرشور و ستايش آميزى مى گويد : امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان جهان و يكتا نسخهء مان بود كه جهان شرق و غرب ، در عالم قديم و جديد ، صورتى بسان اين نسخه ، ك مطابق اصل باشد ، به خود نديده است . (19)

3 . جرج جرداق نويسنده مسيحى ديگر ، كه پنج جلد اثر بزرگ ، پيرامون تحليل شخصيت و مكتب على (عليه السلام) ترسيم كرده است ، مى نويسد : نزد تاريخ ، حقيقت و واقعيت يكسان است ، خواه بشناسى يا نشناسى . و چنين است كه شهيد نامى ، پدر بزرگ شهيدان ، على بن ابى طالب ، صوت عدالت انسانى ، شخصيتجاودانى شرق است . على بن ابيطالب است كه در قتال و كارزار ، معنى ديگر دانسته بود ، غير از آنچه ديگران دانستند ، و به قصد و نيت ديگرى جنگ مى كرد . غير از آن نيتى كه ديگران داشتند . با زهد وورع ، جهاد را برگزيد و در راه محبت به درماندگان و بيچارگان ، به فتح قلعه ها پرداخت و كاخ دشمنان عدل و داد را با خاك يكسان كرد . او در مكارم اخلاق و صفات عاليهء انسانى ، به حد كمال و اعلى رسيده بود . اى جهان ، چه مى شد اگر هر آنچه در قدرت وقوته دارى به كار مى بردى و در هر زمان ، على ديگرى با آن عقلش ، با آن قلبش ، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مى بخشيدى ؟ . (20)

4 . ميخائيل نعيمه نويسنده بزرگ مسيحى و متفكر فلسفه و ادب معاصر عرب در پيشگفتار كتاب الامام على (عليه السلام) مى نويسد : يك نويسنده و مورخ ، هر چند نابغه و هنرمند باشد ، هرگز نمى تواند هر چند در هزاران صفحه ، تصوير كاملى از شخصيت على (عليه السلام) و محيط پر آشوب و فتنه انگيز او را ترسيم كند . زيرا آنچه اين عنصر كامل و با كمال عرب ، ميان خود و خدايش انجام داده است ، چيزى است كه هيچكس نشنيده و نديده است . پس در اين صورت هر چهره اى كه از شخصيت او ترسيم كنيم ، ناچار مبهم و نارسا و اندك خواهد بود . او نه تنها قهرمان صحنهء پيكار و نبرد بود ، بلكه در بينش ژرف و پاكى وجدان ، و بيان قاطع ، در برابر ستمگران ، قهرمانى بزرگ به شمار مى رفت . . . اين بزرگى و عظمت او ، هر چند روزگاران طولانى بر آن مى گذرد ، ولى همواره مى تواند براى ما گنجينهء پر مايه اى باشد كه بدان توجه كنيم و امروز يا هر روز ديگر كه نيازى به برپايى زندگى شايسته و سربلند داشته باشيم ، از آن روح پر خروش ، الهام بگيريم . چون او ، عنصر نامتناهى تفكر و انديشه ، در هر زمان و مكان به شمار مى آيد . (21)

5 . توماس كارلايل نويسنده وفيلسوف انگليسى ، در تحليل شخصيت و عظمت تاريخى على (عليه السلام) آنچنان قلم فرسائى مى كند كه مطالعه كننده در بادى نظر او را شيفتهء امام مى پندارد او چنين مى نويسد : اما ، على . . . ما را جز اين نمى رسد كه او را دوست بداريم و به او عشق بورزيم . چه او جوانمردى بس عاليقدر و بزرگ منش بود . از سرچشمه وجدانش ، خير و نيكى مى جوشيد ، از دلش شعله‌هاى شور و حماسه زبانه مى زد ، او شجاع تر از شير ژيان بود ، ولى شجاعتش آميخته با روح لطف و صفا و رحمت ، و سرشار از عواطف رقيق انسانى و رأفت و نرم دلى بود . . . او در شهر كوفه غافلگير شد ، و با حيله و توطئه به شهادت رسيد ، شدت عدل او بود كه باعث اين جنايت شد ، چرا كه او هركس را مانند خود عادل مى پنداشت . هنگامى كه در بستر مرگ افتاده بود ، دربارهء كسى كه بر او زخم شمشير زده بود ، صحبت شد . پاسخ داد : اگر زنده ماندم ، خود مى دانم چه كنم ، ولى اگر در گذشتم اختيار دست شماست . اما اگر خواستيد قصاص كنيد ، در برابر يك ضربت شمشيرى ، شما هم تنها با يك ضربه سزايش را بدهيد ، اما اگر اصلا از قصاص در گذريد به تقوى نزديكتر است . (22)

6 . ولتر نويسنده ، فيلسوف ، متفكر و نمايشنامه نويس بزرگ فرانسه در قرن هيجدهم ، اثرى تحقيقى به نام رساله اى در باره آداب و رسوم ملل گوناگون دارد كه در باره مسائل ملل مسلمان بويژه در صدر اسلام ، نكات و اشارات توجه انگيز و در خور تأملى دارد . وى در اين كتاب ، عقيده خود را مبنى بر اين كه خلافت حضرت على (عليه السلام) ، مستند بوده ، ابراز داشته است . همچنين ، اظهار عقيده كرده است كه پيامبر اسلام در مورد جانشينى پسر عم و داماد خود على ، به صراحت و قاطعيت ، وصيت كرده است و حتى در بستر احتضار ، از صحابه خود قلم و دوات خواسته است ، تا كتبا حضرت على (عليه السلام) را به عنوان جانشين خود معرفى و منصوب كند . ولى ، على بحثى نسبتا مفصل اين مطالب و مسائل را تجزيه و تحليل كرده و تأسف خود را از به انجام نرسيدن اين وصيت ابراز داشته است . . . .

7 . بارون كارادوو محقق و مورخ فرانسوى ، در كتابى مستند و آنكه على ، در عين حال كه عنوان قهرمان و امام ، هر دو را دارا بود ، در عين حال ، سردار جنگى شكست ناپذير و عالم و دانشمند زبردست علوم الهى ، و فصيح ترين خطباى صدر اسلام به شمار مى رفت . خاصيت دوم اينكه على (عليه السلام) ، در عين اينكه از طرف مسلمين سنى ، يا شيعى مذهب ، به منزلهء يكى از بزرگترين مفاخر اسلام مورد ستايش و تكريم قرار گرفته ، بى آنكه خود خواسته باشد ، تمام فرق و مذاهبى كه هنوز تا اين ساعت در ميان ملل اسلامى تفرقه و جدايى انداخته اند ، او را پيشواى خود مى شناسند . در كتبيه مساجد اهل سنت ، نام على ، در كنار اسامى پيامبر (صلى الله عليه وآله) وابوبكر وعمر ثبت شده است و در ديوار محراب‌هاى شيعيان ، نام على ، بعد از نام پيامبر ذكر گرديده است . (23)

8 . نرسيسيان سردبير چند سال پيش سفارتخانهء بريتانيا در بغداد ، كه خود از فضلاء و متفكران عالم مسيحى و از سياست‌مردان مشهور به شمار است ، در باره حضرت على (عليه السلام) چنين مى گويد : اگر اين خطيب بزرگ ، على بن ابى طالب ، در عصر ما ، هم اكنون در مسجد كوفه بر منبر پا مى نهاد ، مشاهده مى كرديد كه مسجد كوفه با آن پهناويش ، از سران و بزرگان اروپا موج مى زد ، كه همه مى آمدند تا از درياى سرشار دانش او ، روح خود را سيراب سازند . (24)

9 . سليمان كتانى نويسنده مسيحى ، كه مدتى مديد از بهترين سالهاى عمر خود را ، وقف تحقيق در باره زندگى اين پيشواى بزرگ آزادى ، و معرفى شخصيت يگانه او ساخته است كتابى پر ارج ، در مدح و ستايش على (عليه السلام) پرداخته است به نام الامام على و كتاب خود را گذشته از ارزش تاريخى و تحقيقى اش ، از حيث ارزش‌هاى ادبى به صورت زيباترين تحقيقى ، مجاهد بزرگ ومبارز بى همتاى تاريخ است ، چنين مى نويسد : . . . على ، آن شجاع بى مانند و قهرمان بى همتا و يكه تازى بود كه پهلو به پهلوى پيامبر اسلام مى جنگيد ، و به اعمال برگزيده و معجزه‌آسايى قيام مى كرد كه در تاريخ ، به شكوه و عظمت از آنها ياد مى شود . وى در جنگ بدر جوانى بيست ساله بود كه با يك ضربت شمشير ، به نيروى بازوى توانايش ، يكى از سواران قريش را كه خود قهرمانى تناور و پر آوازه بود به دو نيم كرد . در جنگ احد شمشير پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به دست گرفت و با هر ضربت دست ، سرها شكافت و جوشن ها بر تن ها دريد . و در يورش به قلعه‌هاى يهود و خيبر ، با يك دست دروازه سنگين آهنين را از جاى كند و آن را بالاى سر خود سپر ساخت . پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) او را بسيار دوست مى داشت وبدو بسى وثوق و اطمينان داشت . تا آنجا كه روزى در حالى كه نگاه به سوى او دوخته بود گفت : من كنت مولاه فعلى مولاه ( هر آن كس كه مولايش منم على مولاى اوست ) . (25)

10 . گابريل دانگيرى نويسنده و محقق مشهور فرانسوى ، در كتاب تحقيقى و پر ارزش خود ، با شور و هيجان و دلى پر طوفان ، با شگفتى خاصى ، پيرامون عظمت شخصيت امام چنين مى نويسد : على خطيب زبردست و نويسنده توانا و قاضى عالىقدرى به شمار است كه در صف نخست مؤسسين و پايه گزاران مكتب ها ، مقام شامخى دارد . مكتبى كه او تأسيس نموده است ، از لحاظ صراحت و روشنى و استحكام منطق و همچنين از لحاظ تمايل بارز آن به ترقى وتجدد و حركت ، امتياز فوق العاده اى دارد . . . . شخصيت على ، داراى دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه آن دو را در هيچ يك از قهرمانان بزرگ تاريخى نمى توان يافت : نخست تابلوى عصر ما در آورده است . چنان كه جز چيره دستان ادبيات عرب و هنرمندان فاضل و اديبان دانشمند ، و متخصصان اين فن كسى را ياراى فهم راز آن و پى بردن به عمق معانى بلند و فخيم آن ، چنان كه بايد و شايد نيست . از اين كتاب كه خوشبختانه به فارسى نيز برگردانده شده و با عنوان امام على (عليه السلام) ، پيشوا و پشتيبان انتشار يافته است ، به يك جمله بسنده مى كنيم كه خود حسن ختامى بر اين مبحث نيز تواند بود : سخن گفتن در باره امام على (عليه السلام) ، از نطر قرب معنوى ، كمتر از ايستادن در محراب عبادت نيست . (26)

بخش سوم على (عليه السلام) و اصول كشور دارى

در اين بخش ديدگاه دانشمندان اسلامى از بيست تن نقل شده بود كه محض اختصار حذف گرديد . على (عليه السلام) و اصول كشور دارى

1 . اصول اساسى كشور دارى

2 . مساوات و برادرى

3 . على (عليه السلام) وسماوات و عدالت

4 . قضاوت ودادرسى

5 . على و كارگزاران حكومت اسلامى

6 . ماليات و درآمدهاى عمومى

7 . فرار مغزها

8 . نويسندگان و دبيران ويژه

9 . بارزگان و صنعتگران

10 . احتكار و سزاى محتكران

11 . در ميان مردم حاجتمند

12 . على و مستمندان اجتماع

13 . برنامه ملاقات‌هاى عمومى

14 . در ميان توده ها

15 . عدالت و دادگسترى در مكتب على (عليه السلام)

16 . رهنمودها و ارشادهاى انسانى و و الا .

1 . اصول اساسى كشور دارى

منشور تاريخى و جاودانه امام على (عليه السلام) ، كه در تاريخ بنام عهدنامهء مالك اشتر شهرتى ابدى يافته است چون اين انسانى ترين منشور ، در فصول درخشان خود آئين فضيلت و تقوى و روش جهاندارى ، مردم خواهى و ملتدارى را به معاصران و آيندگان مى آموزد . در اين منشور شگرفت و شگفتى آفرين ، امام على (عليه السلام) ، با آن لحن حماسى شورانگيز ، افراد و آحاد كشور را آن سان به معنويت و صداقت و شرافت و فضيلت ، دعوت مى كند كه حتى دشمنان او در طول تاريخ اعتراف كرده اند كه اصول و پايه‌هاى اين دعوت ، بر اساس معيارهاى عدالت ، برادرى و برابرى در قانون ، و براساس معنويت و آزادى خواهى استوار شده است . اين فرمان امام ، يكى از مهم ترين سفارش‌هاى گرامى آن حضرت است كه حقوق عمومى ، تعارفات خصوصى ، و راه و رسم زندگى يك فرد مسلمان راستين را روشن و تعيين كرده است . على (عليه السلام) ، اين نمونه بارز عدل اسلامى ، با شيوهء زندگى پرشكوه خود ، با رفتار و كردار و با گفتار وآثار خود ، همواره عدالت اجتماعى را يك تكليف الهى و يك وظيفهء خدايى ، و ناموس تغيير ناپذير جامعه مى داند و قصور در اين امر مقدس را ، نه تنها جايز نمى شمارد ، بلكه بر آن سلوك در اين موارد حتى يك تماشاچى بى طرف بودن براى يك مسلمان آگاه ، گناهى نابخشودنى شمرده مى شود . همه جا ، در اين فرمان مبارك ، مى بينيم كه على (عليه السلام) خطاب به فرماندار برگزيدهء خود ، او را از ظلم ، اجحاف ، تبانى ، توطئه و رشوه برحذر داشته است . در همين فرمان ، چاپلوسى و تملق را موقوف مى دارد . ملاك برترى و امتياز را صداقت و تلاش مى داند . تفكيك و تشخيص خادم و خائن را وظايف استاندار و فرماندار مى شمارد . و برابرى و سماوات اين دو را به هيچ روى جايز نمى شمارد . و از سوى ديگر آن را كه به حقوق ديگران تجاوز و تعدى كند ، در هر رتبه و مقامى كه باشد مستوجب و مستحق عقوبت و مكافات مى شمارد . مى فرمايد : تنبيه و مجازات خائنان ، ضرورى است و تشويق و ترفيع خدمتگزاران واقعى واجب و لازم است . على (عليه السلام) شالودهء ضرورى پيوند دولت و ملت را ، وجود اطمينان و اعتماد ميان آن دو مى داند و نيز برقرارى و ايجاد روابط حسنه ميان اين دو را ، ا ز ضروريات اوليه پايدارى حكومت و پايه استحكام و نيرومندى دولت و عامل آسايش و رفاه ملت و مردم مى شمارد . در اين عهدنامه ، قوام و ثبات و پايدارى ملت با وجود ارتش نيرومند معرفى شده است . و پايدارى و بقاى ارتش بدون بودجه و كمك مالى و مادى تجار و پيشه وران بى معنى و خالى از مفهوم تلقى گرديده است . در انتخاب افراد ارتش و پرسنل نظامى ، توجه به شخصيت خانوادگى و سابقه گذشتگان و نياكان ، چندان حائز اهميت نيست ، بلكه بزرگوارى ، شجاعت ، گذشت ، جوانمردى ، جود و سخاوت ، اساس گزينش و ملاك انتخاب و اختيار قرار گرفته است . افسر ارتش اسلامى ، طبق قوانين شمرده شده در اين عهدنامه ، بايد امين ، پاكدامن ، بردبار ، عذر پذير ، خوش قلب ، جوانمرد و پاك باشد .

2 . مساوات و برادرى

على (عليه السلام) در رفع فاصله‌هاى مخوف و وحشت انگيز طبقاتى ، و در راه ريشه كن كردن تضادها ، و با توجه به زندگى طبقهء محروم و مستضعف ، در مقام خليفه مسمانان چنين مى فرمايد : وقتى كه رعيت در رفاه و آسايش بسر برد و تنگدست و فقير نباشد ، خراج و ماليات به راحتى مى تواند پردازد . اما در آن روز كه دهكده رو به ويرانى داشته باشد ، و ساكنان آن فقيرانى بيش نباشند ، چنين مردمى ، فرمان كدخدا را نپذيرند و به چيزى نگيرند ، عامل مسكنت و محروميت روستائيان ، از حرص و طمع فرمانروايان سرچشمه مى گيرد و هيچ روستايى ، دچار مسكنت نمى شود ، مگر آنكه والى حريص باشد و از دگرگونيهاى جهان ، تجربه نيندوخته باشد . جرج جرداق در وصف اين عهدنامه عالى مى گويد : منشور امام ، در نهج البلاغه ، از فكر و خيال و عاطفه انسان سرچشمه مى گيرد و تا خيال و عاطفه و احساس و فكر انسانى وجود دارد ، مى تواند با ذوق بديع ادبى ، هنرى او پيوند داشته باشد . آيات و نشانه هائى كه از حس عميق و ادراكى ژرف برخوردار است ، با شور وشوق واقعيت گرائى و گرمى حقيقت ، با ميل به شناخت واقعيت و حقيقت توأم است ، سخنان امام ، در نهج البلاغه ، زيبا ونغز است . زيبائى موضوع و بيان ، آنچنان به هم آميخته است ، آنچنان معنى و مدلول باهم متحد شده است كه حرارت با آتش ، نور با خورشيد ، هوا با فضا ، يكى و متحد هستند . و اگر على (عليه السلام) ، درباره انتقاد سخن مى گويد ، گوئى تند باد خروشانى است . اگر فساد و مفسدين را تهديد مى كند ، همچون آتشفشانهاى سهمناك و پر غرش زبانه مى كشد ، و اگر به استدلال منطقى مى پردازد ، عقلها و احساسات و ادراكات بشرى را مورد توجه قرار مى دهد و راه هر نوع دليل و برهان را مى بندد و عظمت و منطق ، شكوه برهان خود را به اثبات مى رساند . و اگر تو را پند و اندرز مى دهد ، مهر پدر و عاطفهء پدرى و راستى و وفا و گرمى محبت بى پايان را در آن خواهى ديد . اگر براى تو از ارزش هستى و زيبائيهاى خلقت و كمالات جهان هستى سخن مى گويد ، آنها را با مركبى از نور ستارگان و ماه در قلب تو ترسيم مى كند . بلاغت بيان او از بلاغت قرآن سرچشمه گرفته است و با اصول و قواعد عربى پيوند دارد ، تا آنجا كه گفته اند : گفتار او از كلام خداوند پائين تر و از سخن مخلوق بالاتر است .

3 . على (عليه السلام) و مساوات و عدالت

در فرمان به مالك اشتر ، عبارتى جلب توجه مى كند كه در قاموس حقوق بشر امروز ، اهميت بسيار دارد . و آن توصيه و سفارش افراد كشور و آحاد ملت است كه با اين كلمه آغاز مى گردد : الناس صنفان اما أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق . يعنى در چارچوب مملكت دارى تو از نظر خلقت و آفرينش ، مردم كشور بيرون از دو رقم نيستند : يا برادر دينى تو هستند يا نظير و همتاى تو از نظر خلقت و آفرينش . تفسير سخن امام (عليه السلام) اين چنين است : افراد كشور اگر برادر دينى تو هستند ، اسلام وظائف و حقوق حدود آنان را معين كرده است ، و تو وظيفه دارى طبق فرمان الهى در مورد آنان گام بردارى و نمى توانى كوچكترين حقوق آنان را ناديده بگيرى و مورد بى توجهى قرار دهى . و اگر از نظر دينى با تو برابر و هم كيش نيستند و پيرو اديان ديگرى هستند ، اين امر ايجاب نمى كند كه تو حقوق و حدود آنان را مد نظر قرار ندهى ، بلكه آنان هم همانند تو آفريدهء خداى قادرند و بشر هستند و خواسته ها و اميال و نيازمنديها و حقوق و حدود و احساسات و عواطفى همانند تو دارند . و تو موظف هستى كه خواست ها و آزادى‌هاى آنان را همانند برادران دينى خويش رعايت كنى ، و اگر نه مرتكب خلاف مأموريت خود گشته اى و در انجام رسالت خويش كوتاهى و قصور ورزيده اى . نويسندهء مسيحى ، كه بارها از نوشته‌هاى تحقيقى او در اين كتاب مطلق نقل كرده ايم ، هنگامى كه به اين سخن امام مى رسيم ، احساس باطنى او اوج مى گيرد و اعلام مى كند كه هنوز سازمان ملل و حقوق بشر آن نتوانسته است به راز بزرگى كه على (عليه السلام) در 14 قرن پيش به آن دست يافته است پى برد .

4 . جهان بينى على (عليه السلام)

على (عليه السلام) مرد زهد و تقوى ، مرد علم و فضيلت ، مرد شمشير و شجاعت ، مرد سخن و انديشه ، در كار سياست و امور خلافت و كشوردارى نيز ، يگانهء زمان خويش و همه زمانها بود . او ، اسلام را مجموعه اى از عبادت ، سياست ، اقتصاد ، معيشت و حكومت الهى بر مردم مى دانست ، و اعتقاد قلبى و روش او بر اين اساس بود كه اسلام منهاى سياست ناقص است و عبادت منهاى اقتصاد و معيشت ناتمام مى ماند و هر دو ، بدون اجراى حدود و رعايت موازين الهى ، خاصيت و اثر خود را از دست مى دهند . بدينسان و بر اساس اين نكات عميق و تفكرانگيز است كه زندگى امام اول و پيشواى عاليقدر جهان اسلام را هرگز نمى توان سطحى و يك بعدى مورد مطالعه قرار داد . و به بررسى سادهء آن پرداخت ، بلكه در تحليل شخصيت و شناخت راه و رسم او بايد به ابعاد گوناگون و جهات متعدد وجود او نظر افكند . فارغ از جنبه‌هاى شخصى و ادراكات معنوى او ، كه در بحث‌هاى پيش از آنها سخن گفته شد ، در اصول كشوردارى وآئين اداره ممكلت ، سخنان ارزنده ، رهنمودهاى عالى جاودانه ، و دستور العملهاى بى همتايى دارد كه گويى هرچه زمان بر آنها مى گذرد تازگى و طراوت خود را از سر مى گيرند ، و با گذشت زمان به جاى كهنه شدن نو مى شوند . هم از اين روست كه تاكنون ، مردان بزرگ سياستگرى و كشورمدارى ، در قسمت‌هاى مختلف علوم سياست ، جامعه شناسى ، روانكارى ، حقوق مدنى و جزائى و قضايى ، اين سخنان و رهنمودها را مورد استفاده قرار داده اند ، سهل است ، دانشمندان بر اساس اين سخنان ، كتابها و رساله‌ها و تأليفات و تحقيقات ارزنده پرداخته اند ، كه همه وقت و همه جا ، به كار دانش پژوهان آمده ، تشنگان اين رشته‌هاى علوم را سيراب ساخته است . راستى را ، جامع ترين وكامل ترين برنامه‌هاى مملكت دارى امام ، در خطبه‌هاى متعدد آن پيشوا ، در نهج البلاغه آمده است ، كه بررسى و تفحص كامل و عميق آنها كار سياستگران و كشور مداران است . ما نيز ، براى آنكه از اين خرمن باشكوه ، توشه‌اى برگيريم و از اين رهگذر يكسره بى نصيب نمانيم ، شمه اى از اين رهنمودهاى جاودانه و هميشه تازه را از فرمان مخصوص آن حضرت ، كه خطاب به يكى از استانداران سر سپرده و جانباز و مورد علاقهء خود مالك اشتر نخعى صادر كرده است ، در نظر مى آوريم و قسمت‌هايى از آن را در اين كتاب نقل مى كنيم ، تا صورت كاملى از هدفهاى عالى سياسى و اقتصادى و مردم دارى و كشورمدارى اسلام ، از ديدگاه آن ابرمرد اسلام روشن و معلوم شود . اين است شمه اى از آن فرمان باشكوه جاودانه .

5 . منشور علوى

بنام خداوند بخشنده و بخشايشگر اين است فرمانى كه بنده خدا ، على امير المؤمنين به مالك پسر حارث نخعى معروف به اشتر اعطاء مى كند ، و به موجب آن فرماندارى كشور مصر وخزانه و بيت المال آن را به او مى سپارد و اختيارات سپاه منطقه را تحت فرمان او مى گذارد وعمران و آبادى و اصلاح امور مردم و رسيدگى به مشكلات و گرفتاريهاى آنان را بر عهده او مى نهد . به موجب اين فرمان ، مالك اشتر مأموريت دارد كه شئون اجتماعى و اقتصادى مصريان را تحت نظر مستقيم خود در آورد و به آبادانى وعمران آن مملكت قيام شايسته بنمايد .

در اين فرمان ، بيش از هر چيز فرزند حارث را به پرهيزگارى و اطاعت از خداوند متعال توصيه و سفارش مى كنم و از او انتظار دارم كه در انجام اوامر الهى ، لحظه اى كوتاهى و فروگذارى نكند و خاطر نشان مى سازيم كه سعادت هر دو جهان در گرو رضايت خداوند متعال است و بدون خشنودى او ، هيچ طاعت ، پسنديده و مقبول نيست و شقاوت و بدبختى در انكار و تباه كردن احكام الهى است . فرمانرواى مصر وظيفه دارد ، از احكام مقدس اسلام ، با تمام اختيارات و امكانات خود طرفدارى كند ، تا در مقابل آن به يارى و كمك الهى اميدوار باشد . خداوند وعده نصرت و عزت به ياوران دين خود داده است . فرمانرواى مصر بايد ديو هوس و مشتهيات نفس خود را همچون پارسايان بشكند و آن را پيوسته به زنجير زهد و عبادت مقهور ومحبوس سازد . زيرا عفريت نفس آتشى است خاموش نشدنى و مشتعل و اگر دمى انسان را غفلت زده ببيند ، ناگهان دوزخ آسا ، مشتعل مى گردد و خرمن سعادت و حيات او را خاكستر مى سازد . يوسف مصر ، در دادگاه عشق ، با همان دامان پاك و گريبان دريده ، كه بر عصمتش دو گواه صادق و راستين بودند ، چنين گفت : من خود را تبرئه نمى كنم و يكباره بار گناه را با دوش زليخا نمى گذارم ، زيرا اهريمن نفس همواره افسون مى كند و آدمى را به ناشايست ها واميدارد و جز در سايه لطف و پناه خدا كسى را از وسوسه آن ايمنى نيست .

اى مالك ! آيا مى دانى سرزمينى كه اكنون تحت حكومت و سيطره تو در آمده است ، كجاست ؟ آنجا كشور مصر و سرزمين فراعنه و بارگاه فرمانروايان بزرگى است كه فراخناى جهان در جولان كميت ايشان ، مى دانى تنگ و نارسا بود . سرزمين مصر ، در تاريخ طولانى خود ، حكمفرمايان دادگر و پادشاهان ستمگر فراوان ديده است . آگاه باش كه تاريخ روزگار ، نام تو را در عداد بيدادگران ، به ننگ وعار ثبت نكند .

اى مالك ! آنطور كه تو در كار پيشوايان پيشين خود نگران بودى و مراقب رفتار آنان مى شدى ، مردم نيز رفتار تو را با دقت بيشترى مراقبت مى كنند ، و از كار و كردار تو غافل نخواهند بود . آنچه تو در باره آنان مى گفتى سعى كن كه مردم درباره تو نگويند . بر كارهاى نيكوكاران از گفت و گوهايى كه بر زبان بندگان صالح خدا جريان پيدا مى كند ، مى توان پى برد . براى روزگار سخت آخرت ، چه ذخيره اى بهتر از نيكوكارى مى توان توشه ساخت ؟ كدام پس اندازى از عدل و داد براى فرمانروايان و حكام پر ارزش تر و بهتر خواهد بود ؟ پس بر غضب و شهوت خويش مسلط باش ، و از آنچه بر تو حلال نيست ، سخت پرهيز كن و نسبت به خواسته‌هاى افراطى نفس انسانى ، اعراض نما ، خواه مكروه باشد يا محبوب .

آه ، مالك ! با توده‌هاى ملت مهربان باش و به عطوفت و مهربانى با آنان رفتار كن و با قلب سرشار از عطوفت به كارها و امور آنان بنگر مبادا نسبت به آنان در لباس چوپانى ، گرگى خونخوار باشى و استثمار و بهره بردارى از آنان را مغتنم شمارى ! اى فرمانرواى مصر ! فرمانبرداران تو ، از دو صنف بيرون نيستند : يا مسلمان هستند كه با تو در آئين و دين برابر و يكسانند و همچنان كه تو را در زندگى لغزشى در پيش است آنان نيز بدون لغزش و خطا نخواهند بود . پس بايد تو فرمانروا ، با آن ديده در آنان بنگرى كه انتظار دارى خداوند با آن نظر در تو بنگرد .

اى مالك ! تو بر مصر حكومت مى كنى وامير المؤمنين بر تو . ولى پروردگار بى همتا بر همگى ما و بر سراسر وجود و هستى حكومت دارد . او كه ما را پيشوا و والى بر بندگان خود قرار مى دهد ، امتحان مى كند تا چگونه اين وظيفه خطير را به انجام مى رسانيم . پس آگاه و متوجه باش ، كه مى خواهى با چه كسى نبرد كنى ؟ با خدا نمى توان جنگيد . او توانا و قدرتمند است و هيچكس نمى تواند از دست انتقامش بگريزد . همچنان كه هيچكس نمى تواند از لطف عميم و كرم بى پايان او بى نياز باشد .

اى مالك ! هرگاه لغزش لغزشكارى را بخشيدى ، پشيمان مباش و هر كه را به عقوبت كشيدى شادى مكن . هرچه ميدان را فراخ مى بينى جولان مده . تا چاره دارى به كارهاى خشم آور و غضب آلود ، دست آلوده نكن . هر آن دستورى كه از ما فوق خود دريافت مى كنى با امر خدا و رضاى او بسنج ! در صورتى كه خداوند از آن عمل نهى مى كند ، زنهار ، فرمان خالق را در راه هوس مخلوق قربانى و تباه مكن . و هرگز مگو كه من مأمورم و معذور و هرگز مگو هر آنچه من دستور داده ام بايد كور كورانه اطاعت كنند . اين نوع توقعات و انتظارات ، هلاكت در پى دارد . اگر چنين كنى ، آئينه قلبت زنگ آلود و تاريخ مى گردد . و روح ديندارى و تقوى و تكيه بر خدا ونفى غير خدا ، در وجود تو ناتوان مى شود . اى پسر حارث ! جلوس تو بر تخت فراعنه مصر و فرمانروايى به صحرايى وسيع افريقا ، تو را مغرور نسازد كه قدرت خدا را فراموش كنى . هميشه در عظمت و قدرت خداوند بينديش كه تو هرچه مقتدر و نيرومند باشى ، خداوند از تو مقتدرتر و فعال تر است . هرچه مصر را وسيع و باشكوه مى يابى ، چشمى به كشور وسيع تر و باشكوهتر ايزد متعال بيفكن و به ياد او باش . ياد خدا خاطر را روشن و چراغ خرد را فروزان و اشتعال هوس و غضب را خاموش مى سازد . كبريا و بزرگوارى ويژه و خاص خداوند است . مبادا تكبر و جبروت ، به خرج دهى . خداوند هر ستمگر مستكبر را خوار و ذليل مى سازد ، و گردن جباران و گردنكشان را شكسته و خوار و پست مى گرداند .