۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام على (عليه السلام) صداى عدالت انسانى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۲ -


او ، در عقل و انديشه ، و در زهد و تقوى ، در عفو و بخشش و پاكدلى و صفا ، در مروت و جوانمردى ، در جود و كرم ، در عدالت و مساوات ، در مردانگى و مقاومت ، در صدق و اخلاص ، در اجتناب از ظلم و جور در احتراز از تبعيض و اجحاف ، و در هر آنچه كه به انسان برتر مربوط است و بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، بى نظير و بى همتا بود . در مورد عقل و انديشه و هوش و درايتش ، به ياد بياوريم كه وقتى روح اسلام را درك كرد و به آئين الهى پى برد و آن را به عنوان مسير ابدى زندگى و مكتب نجات بخش خويش انتخاب كرد ، او تنها يك كودك هشت تا ده ساله بود ! و نخستين ايمان آورنده بر رسالت رسول الله (صلى الله عليه وآله) .

در مورد اخلاص و وفادارى و قدرشناسى و جانبازى اش ، كافى است به ياد آوريم كه در حدود 23 سالگى ، شبى كه خطر مرگ شمشيرهاى افراخته در دست گمراهان قريشى ، گرد خانهء پيامبر سايه افكنده بود ، تنها او بود كه جان بر كف گرفت و فداكارانه ، به جاى مربى و معلم محبوب و بزرگوارش ، در بسترش خوابيد ، تا اگر قرار است از آن شمشيرها ، گزندى برآيد ، به جان او برسد ، نه به جان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) . و در مورد مروت و گذشت و عفو و جوانمردى اش ، همين بس كه به ياد آوريم در آخرين روزها و آخرين ساعات عمر گرانبهايش ، در همان حال كه زخم شمشير زهر آلود ابن ملجم ناپاك بر جان پاكش نشسته بود ، نه تنها بر آن قاتل خون آشام بى مروت خشم نگرفت ، نه تنها از غذاى خود براى او هم فرستاد ، نه تنها به اطرافيانش فرمان داد كه با آن اسير بد نهاد ، به لطف و مدارا رفتار كنند ، كه حتى از فرزندانش خواست كه سر سوزنى با او شدت عمل نشان ندهند و به عنوان قصاص ، ذره اى بيش از آنچه ابن ملجم كرده است با او نكنند . و حتى توصيه فرمود كه اساسا اگر از قصاص چشم پوشى كنند ، راضى تر خواهد بود ! انصاف را ، در مورد چنين مردى ، چگونه مى توان سخن گفت كه مايهء غبن و شرمسارى نباشد ؟ و اصولا آيا ، بيان همين چند نكتهء كوتاه ، كافى نيست كه عظمت آن جان پاك و روح مقدس را ، به تابناكى آفتاب و لطافت مهتاب نشان دهد ؟

با اين همه ، اكنون كه چنين مبحثى را در كتاب گنجانيده ايم ، به ناچار ، تنها چند مورد از آن صفات و خصوصيات بى مانند را ، آن هم در كمال اختصار و كوتاهى ، بيان مى كنيم . ايثار و شجاعت براستى ، حتى در مورد افراد عادى نيز ، شجاعت و بى باكى ، امرى مربوط به جسم و كالبد ، و پديده‌اى برخاسته از ساختمان تن و بدن نيست ، بلكه خصيصه اى از خصايص نفسى ، و مزيتى از مزاياى روحى است ، كه از قدرت درونى ارادهء افراد سرچشمه مى گيرد . و به بيان ديگر ، شجاعت و بى باكى ، كه با حركات فيزيكى جسم و بدن ، شكل مى يابد و ظاهر مى گردد ، در حقيقت چيزى نيست ، جز تجلى و تظاهر روحيه ، كه خود محور دفاع از حق ، و اساس ايمان و اعتقاد به نيكى و خوبى قرار مى گيرد . وقتى در مورد افراد عادى چنين باشد ، ناگفته پيداست كه از ميان انبوه فضايل و مناقب ، و كمالات روحى و معنوى على (عليه السلام) ، شجاعت و شهامت و ايثارگرى او ، چه درخشندگى معنوى باشكوهى پيدا مى كند . درخشندگى ويژه‌اى كه ما را واميدارد تا شمه اى از شرح آن را به پيروان راهش تقديم كنيم ، با اين اميد كه پرتوى از آن روح بزرگ و مقدس ، بر عرصهء هستى جوامع اسلامى بتابد ، و قطره‌اى از آن خون پاك عطرآگين ، در شريان زندگى مسلمانان جهان جريان يابد ، و آنها را از اين سستى و رخوت و بى تفاوتى - كه حاصل تلاش چندين قرنى فريبكاران ، براى هرچه دور تر و بيگانه تر ساختن جوامع اسلامى از مكتب والاى على (عليه السلام) است - بدر آورد و به احساس مسئوليت و تعهد و اجراى دقايق زندگى انسان ساز و هستى پرداز آن پيشوا و رهبر راستين بشريت وادارد .

شجاعت و ايثار

على (عليه السلام) در ميان مسلمانان صدر اسلام ، منحصر به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) ، همه را - از دسوت و دشمن - مبهوت و متحير ساخته بود . جانفشانيها و ايثارهاى او در جنگ‌هاى بدر ، احد ، خيبر ، خندق و نظاير آن ، و به هلاكت رساندن پهلوانان پر آوازه اما گمراهى چون عمرو بن عبدود و مرحب خيبرى و ساير قهرمانان جنگى آن روزگار ، كه شنيدن نامشان لرزه بر دلها مى افكند ، از صفحات درخشان تاريخ اسلام به شمار مى رود . اعتراف دشمن به هنگام خلافت على (عليه السلام) ، در آن ايامى كه معاويه ، با توطئه‌هاى پليد و ناجوانمردانه اش ، هر روز راهى نو براى مبارزه با امام راستين مى جست ، يك بار نيز ، با عقل كوتاه و انديشهء سياه ، بر آن شد كه آن شير خدا را بترساند !

او ، در يكى از نامه‌هاى خود ، خواسته بود از فراوانى افراد سپاه خونخوار ، و انبوه نفرات جنگى مزدورش ، چنان شرح و توصيف پر آب و تابى بنويسد ، كه شايد على (عليه السلام) را دچار وحشت سازد ، و كارى كند كه آن شير بيشهء تاريخ ، از هراس انبوه جنگاوران معاويه ، از هرگونه جنگ و مبارزه با او صرف نظر كند و ميدان را براى آن توطئه گر مكار ، خالى بگذارد . اما ، يكى از پروردگان مكتب على (عليه السلام) وقتى از مضمون نامه مطلع شد ، به معاويه گفت : آيا تو مى خواهى على (عليه السلام) را ، از فراوانى نفرات سپاه انبوه خود بترسانى ؟ اين گونه ترسانيدن ، همانند ترسانيدن مرغابى ، از فراوانى آب است . آيا هرگز مرغابى از فراوانى آب ، هراسى پيدا مى كند ؟ نه . زيرا هرچه آب بيشتر باشد ، شناگرى مرغابى بهتر و آسان‌تر مى شود .

براستى ، فكر ترسانيدن چنان دلاورى ، چه فكر خام و ابلهانه اى بود ! حال آن كه او ، در اغلب چنگ ها ، يك تنه به سراغ دشمن مى رفت و نفرات دشمن ، هر چقدر هم انبوه فراوان بود ، او موفق و پيروز باز مى گشت . خود آن حضرت ، در نامه اى خطاب به عثمان بن حنيف ، استاندارى كه خود براى بصره برگزيده بود ، مى نويسد : والله لو تظاهرت العرب علي لما وليت عنها . به خدا قسم ! اگر تمام عرب پشت به هم بدهند و به من روى آورند ، هرگز پشت به آنها نمى كنم .

قهرمان قهرمانان

آرى ، اين مختصر كه نوشته شد ، شمه اى بسيار بسيار كوتاه از شرح شجاعت روحى و عظمت روانى اوست . اما ، افزون بر شجاعت روحى و فضيلت روانى و قدرت اراده ، قوت بازوى او ، و نيروى جسمانى اش مى باشد . قدرت جسمى او چنان بود كه همواره ، علاوه بر لرزه افكندن بر دل دشمنان ، مايهء حيرت و شگفتى آنان مى شد . بسيار ديده شده بود ، كه در ميدان جنگ ، پهلوانى اسب سوار را ، به آسانى و آسودگى ، بدون كوچكترين دشوارى و بدون كمترين نشانه اى كه حاكى از تحمل فشار و تعب و تكلفى باشد ، چنان با قدرت و قوت با دست بلند كرده ، گرد خويش گردانده ، بر زمين مى كوبد ، كه گويى آن پهلوان ، نه يك مرد جنگى ، بلكه يك كودك نوزاد ناتوان است كه نه سنگينى دارد و نه او مى تواند در سرپنجهء على (عليه السلام) كمترين حركت و مقاومتى نشان دهد . و بسيار بارها ، ديده شده بود ، كه وقتى بازوى پهلوانى را مى گرفت ، گويى جانش را گرفته است ، بدانسان كه ديگر ، گفتى قدرت نفس كشيدن از او سلب شده است .

و دوست و دشمن ، در شرح دلاوريهاى او نوشته اند : معروف است كه على (عليه السلام) ، با هيچ پهلوان قوى پنجه و نامدارى روبرو نشد ، مگر آن كه او را از پاى در آورد . حركات او ، همواره غافلگير كننده و تعجب آور و هراس گستر بود : گاهى يك در بزرگ و پر حجم و بسيار سنگين را ، كه چندين پهلوان نيز قادر به كندن و حركت دادنش نبودند ، با يك دست از جاى در مى آورد و آن را ، همچون يك پسر معمولى و سبك وزن ، بالاى سرش مى گرفت . و معبر و پل رزمندگان اسلام قرار مى داد و گاه ديگر ، در ميدان نبرد ، چنان صيحه و بانگ بر مى داشت كه دل در سينهء مردان شجاع و دلاوران جنگى نيز به لرزه مى افتاد .

و مورخين نوشته اند كه : على (عليه السلام) ، از لحاظ ساختمان جسمى و تركيب بدنى ، خصوصيتى داشت كه هواى گرم در سوزان ترين روزهاى تابستان ، و هواى سرد در هنگامهء يخبندان زمستان ها ، هیچكدام در او چندان تأثيرى نداشت . (10)

جرج جرداق ، نويسنده مسيحى كه يكى از مشهورترين تأليفات را دربارهء زندگى على (عليه السلام) به جهان عرضه كرده است ، در كتاب خود ، فصل مهمى را نيز به شرح شجاعت امام اختصاص مى دهد و پس از نقل موارد متعدد از شجاعت ها و دلاوريهاى آن حضرت ، نكتهء قابل توجه و در خور تأملى را مى افزايد و مى نويسد : على ، با همهء نيروى شگرف و شجاعت فوق العاده اى كه داشت ، در هيچ موقعيتى به ظلم دست نيالود . همه راويان و تاريخ نويسان ، در اين قول اتفاق دارند كه على (عليه السلام) تا وقتى كه براستى مجبور نمى شد ، هرگز به كارزار نمى رفت . او ، تا آنجا كه مى توانست سعى مى كرد تا از راههاى مسالمت آميز ، اختلافات خود را با دشمن خود بر طرف سازد و بدين گونه حتى المقدور از خونريزى جلوگيرى كند . او هميشه اين سخن را به فرزندش حسن (عليه السلام) مى گفت و تكرار مى كرد كه : هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن . . و بدينسان ، همواره از نبرد ، مگر در صورت ضرورت و ناچارى ، پرهيز داشت . و اين است معناى شجاعت و قهرمانى واقعى . (11)

و حيرت انگيزتر از همه اينكه تمامى مورخين ، از مسلمانان و غير مسلمانان ، از دوست و دشمن ، از موافق و مخالف ، همه و همه ، در اين مورد متفق القولند كه با آن همه قدرت جسمى شگرف و نيروى بازوى بى نظيرش ، خوراك روزانهء او ، ساده‌ترين و فقيرانه‌ترين خوراكى بود كه ممكن بود نادارترين افراد ، بتوانند با آن سد جوع كنند و به سختى زندگى را ادامه دهند .

عباس عقاد ، متفكر و نويسندهء اهل سنت مصرى ، در كتاب ارزندهء خود عبقرية الامام به نكاتى پيرامون خوراك و پوشاك فقيرانهء امير مؤمنان اشاره كرده ، مواردى را به عنوان مثال ، از تواريخ معتبر ذكر مى كند . از جمله مى نويسد : از زبان عتبه بن علقمه در تواريخ ضبط است كه مى گويد روزى بر على (عليه السلام) وارد شدم . سفره اى كوچك ومحقر پيش رو داشت كه بر آن ظرف كوچكى محتوى شير در كنار كف دستى نان مانده و خشك شده نهاده بود ، و اين مختصر ، تمام خوراك آن روز او را تشكيل مى داد . با تحير و تعجب عرض كردم : يا أمير المؤمنين ، با اين نان و خورش ساده و اندك چگونه مى سازى و چگونه برپاى مى ايستى و اين همه كار طاقت فرسا و تلاش بى امان شبانه روزى را انجام و ادامه مى دهى ؟ در جواب فرمود : به خدا قسم كه رسول الله (صلى الله عليه وآله) نانى مانده تر و خشكيده تر از اين مى خورد و لباسى ساده تر و خشن تر از اينكه من پوشيده ام به تن مى كرد . بيم دارم كه اگر يك روز جز اين خوراك و پوشاك بخورم و بپوشم به او ملحق نشوم .

نويسندهء اهل سنت مصرى ، همچنين با تفحص بىطرفانه در تواريخ معتبر اسلام ، مى نويسد : علاء بن زياد حارثى كه از سرداران سپاه على (عليه السلام) بود ، يكى از مردان مالدار ومتمكن عرب به شمار مى رفت . روزى بيمار و بسترى شد و أمير المؤمنين (عليه السلام) به رسم بيمار پرستى به عيادت او رفت . چون نگاهش به آن مال ومنال و جاه و جلال افتاد ، ضمن احوال پرسى فرمود : اى پسر زياد حارثى ، چه نيكو مى بود كه تو ، از اين نعمت و رفاه ، در راه رضاى پروردگارت استفاده مى كردى ، اين خانهء بزرگ و مجلل ، و اين اطاق‌هاى وسيع و آراسته را ، چنين سوت و كور و خالى ، در خفاء و براى لذت شخصى نگاه نمى داشتى ، بلكه افراد مستمند و فقير را كه نيازمند اما آبرو دارند ، در اين خانهء مجلل به مهمانى مى خواندى و بر سر سفرهء رنگينت مى نشاندى و از آن همه نان و خورش لذيذ كه در اختيار دارى به آنان نيز مى خوراندى . اگر چنين كنى ، خداوند نيز ، در سراى باقى ، خانه اى به همين گونه و جاه و جلالى به همين سان ، پاداشت خواهد داد .

علاء بن زياد ، كه از اين سخنان هم شرمنده شده و هم عبرت گرفته بود جواب داد : پدر و مادرم به فدايت ! اى كاش زودتر بيمار شده بودم و زودتر اين سعادت نصيبم مى شد كه قدم رنجه كنى و به خانه ام شرف و افتخار بخشى و چنين متنبه ام سازى و پندم دهى . امر آن امام بزرگوار را ، حتى پيش از آن كه از بستر بيمارى برخيزم اطاعت خواهم كرد . كاش زودتر چنين كرده بودم و از همان راه كه برادرم مى رود رفته بودم تا امروز چنين شرمنده نباشم . حضرت پرسيد : برادرت چه كرده است ؟ علاء پاسخ داد : او ، كار زهد و عبادت و قناعت را به حدى رسانده كه تمام روزها را لب از خوردن و آشاميدن بسته و روزه دار ، و تمام شب ها را به عبادت نشسته و بيدار است . با آن كه خداوند ، نعمت‌هاى بسيار به او ارزانى داشته و تمكن و ثروتش بخشيده است ، به نانى خشك و خورشى فقيرانه و اندك قناعت مى كند و لباسى ساده و خشن و كهنه مى پوشد . در خانهء او ، كار به جايى رسيده است كه ديگران مى گويند زندگى بر زن و فرزندانش تلخ و سخت گشته است . على (عليه السلام) فرمود : راه او نيز راه درست نيست . چه ، همان قدر كه پنهان داشتن مال و منال از ديگران و بهره نرساندن از داده‌هاى خداوند به فقيران ناصواب است ، در اين حد از زهد و قناعت زيستن و زندگى را بر عائله تلخ گرداندن نيز صواب نيست . چه ، تحمل رياضت ، با وجود گشادگى و وسعت ، صورت ديگرى است از كفران نعمت . بر شما است كه از نعمت‌هاى خداوندى ، هم خود بهره گيريد هم به ديگران بهره رسانيد .

آنگاه فرمود برادر علاء بن زياد را در آنجا حاضر سازند تا با او گفتگو كند و پندش دهد و راه صوابش بنمايد . وقتى برادر علاء حاضر شد ، در حضور امام و مقتدايش عرض كرد : اى اميرمؤمنان ، من اگر در زندگى برخود سخت مى گيرم ، اين راه و رسم را ، از تو كه مولاى منى آموخته ام و سعى بر آن دارم كه در همه حال ، از راهى كه تو در پيش گرفته اى پيروى كنم . امام على (عليه السلام) با مهر و ملاطفت فرمود : اين راه هم كه تو در پيش گرفته اى راهى به اشتباه است . خداوند به ارادهء خود ، تو را نعمت‌هايى ارزانى داشته است كه بايد از آنها استفاده كنى و زندگى را بر عائله ات تلخ نگردانى . منتهى همانگونه كه خداوند تو را نعمت بخشيده ، تو نيز بايد از اين نعمت ها ، به مستمندان بهره رسانى ، نه آن كه خود را ، يكسره از آن محروم سازى . به من و شيوهء زندگى ام نگاه مكن و در انديشهء تقليد و پيروى از اين طرز زندگى مباش ! چه ، من وظايف ديگرى دارم كه تو ندارى . من اميرمؤمنان و زمامدار و پيشواى مسلمانان هستم . پس بايد خوراك و پوشاك خود را ، به چنان سطحى تنزل دهم كه در سراسر قلمرو خاك اسلام ، نادارترين و فقيرترين مسلمانان ، در آن سطح زندگى من ، آسان تر تحمل خواهند كرد و با خود خواهند گفت كه امير و زمامدار و پيشواى ما نيز مثل ما فقيرانه زندگى مى كند ، مثل ما كم و ناچيز مى خورد و مثل ما ساده و كهنه و خشن و وصله دار مى پوشد . آرى ، اين طرز زندگى ، به اقتضاى وظيفهء زمامدارى ، بر من روا ، حتى فريضه است ، حال آن كه تو و مسلمانان ديگر چنين وظيفه اى نداريد .

عباس عقاد مى نويسد : امام على (عليه السلام) بارها مى فرمود ، من چگونه مى توانم روا بدارم و سزاوار بدانم أمير المؤمنين (عليه السلام) و رهبر و زمامدار مسلمين خوانده شوم ، ولى در سختى ها و مشكلات زندگى ، با تودهء مردم همراه و همسان نباشم ؟ (12)

آرى ، اين شيوهء زندگى و اين خوراك و پوشاك ، تازه مربوط به زمانى است كه على (عليه السلام) خلافت را به عهده دارد بر سراسر قلمرو گسترده و پهناور حكومت مى كند و قدرت اول آن سرزمين‌هاى پهناور وپر شوكت ، در دست پرقدرت اوست . اما ، او از اين خلافت وقدرت وحكومت چه نصيبى مى برد ؟ هيچ وكمتر از هيچ . زيرا كه خودش چنين مى خواهد . شايد به افسانه شبيه تر باشد ، اما از هر حقيقتى حقيقتى تر واز همه واقعيتى ، واقعيتى تر است كه او ، نه تنها براى مسند خلافت - كه ناجوانمردانه ورياكارانه 25 سال تمام از او دريغ شد وغصب گرديد - ونه تنها براى عنوان حكومت وزمامدارى ارزشى قايل نبود ، بلكه تمام اين دنياى خاكى وفانى را به هيچ مى گرفت وهر دم از خداى خويش درخواست مى كرد كه هرچه زودتر اورا از رنج دورى از معبود خود رها سازد واراده فرمايد كه جان عشق وروح پاكش به لقاء الله پيوندد ورستگارى بيند . مگر او خود نبود كه مى فرمود : به خدا قسم ، كه اين دنياى شما ، با تمام جاه وجلال فريبنده اش ، در نظر من از عطسهء بزى كمتر وبى ارزشتر است ؟

دنياى فانى ودنياى باقى

آرى ، راستى را كه امير المؤمنين (عليه السلام) ، در تمام طول زندگى سراسر عزت وشرف خويش كه همهء ايامش به مبارزه در راه حق گذشت كه براى اين دنياى فانى ، كمترين ارزشى قايل نيست . زيرا ، در نظر او ، آنچه ارزش واهميت داشت ، تنها گام نهادن به سراى باقى وپيوستن به لقاء پروردگار بود . كسى كه چنين مى انديشيد وچنين فلسفه اى دارد ، ديگر چگونه مى تواند به جهان خاكى ومظاهر فريبنده اش دل بندد ؟ آشكار است كه دنيا پسندان ودنيا پرستان ، از يكسو براى رسيدن به جاه وجلال ومال ومنال ، از سويى براى دست يافتن بر اريكهء قدرت ، واز سوى ديگر براى لذت بردن از نعمت‌هاى زندگى در عمرى سراسر خوشى وراحت وآسايش تلاش مى كند وكسى كه براى چنين مقاصدى تلاش كند ، چه نيازى خواهد داشت بر اينكه دروغ بگويد ، ريا ورزد ، حيله در كار آورد ، ستم روا دارد ، حق ديگران را پايمال سازد ، خون ناحق بريزد وهرآنچه زشتى وپستى است وننگ وعار ، انجام دهد وحتى تن به خفت وذلت دهد وجبن وزبونى نشان دهد وبراى چند روز بيشتر زنده ماندن با دشمنان خلق وخدا نيز سازش كند ؟

اما شخصيت ملكوتى چون على (عليه السلام) ، كه اين جهان فانى ، در نظر او كمتر از عطسهء بزى ارزش دارد ، وهمه ، هرچه در انديشه دارد ، مربوط به عقبى است ، چگونه ممكن است دامن پاكش ، حتى به ذره اى از اين خواهش هاى نفسانى آلوده شود ؟ حتى يك نگاه كوتاه وگذرا ، به زندگى سراسر ايمان وعقيده وجهاد او ، نشان مى دهد كه چگونه او ، همهء عمر ، در عشق عالم لاهوت وملكوت الهى گذرانده است . به عقيدهء همهء كسانى كه آن امام بر حق را مى شناسند ، چه دوست وچه دشمن ، وچه موافق چه مخالف ، آن حضرت ، هرگز به لذت بدن از نعمت‌هاى زندگى ، حتى فكر هم نكرده بود . چه آن كه تمام زندگى خودرا ، سراسر در زهد وعبادت وقناعت گذرانيد واز آن هنگام كه بر مسند خلافت نشست ، نه تنها كمترين گشايشى در زندگى خود وعائله اش پديد نياورد ، كه حتى زندگى را بر خود سخت تر هم گرفت وحد قناعت را بيشتر هم كرد . باز ، دوست ودشمن متفق القولند كه او ، در زندگى خود ، هرگز روى راحت وآسايش نخواست ، چرا كه از اين دنيا ، راحت وآسايش طلب نمى كرد اين جهان را گذرگاهى براى آزمايش بندگان خدا مى دانست واز پروردگارش مى خواست كه هرچه زودتر ، دوران عبور از اين گذرگاه را بر آورد وايام آزمايش اورا كوتاه تر گرداند وبراى همين بود كه وقتى در محراب مسجد ، شمشير آن حرامى نابكار ، ضربه اى مهلك بر تارك مباركش فرود مى آورد ، باشور وشادى ، وسرشار از بهجت وآسودگى ، به صداى بلند ندا در مى دهد : به خداى كعبه كه به سعادت رسيدم .

بهرهء معنوى از قدرت ظاهرى

اريكهء قدرت نيز ، باز به اتفاق قول ونظر دوست ودشمن ، برايش مفهومى نداشت . چه ، زمانى كه پس از رحلت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) ، حق مسلم اورا در خلافت مسلمين پايمال كردند ، بس كه مسند خلافت وقدرت حكومت برايش بى ارزش وفاقد اعتبار بود ، دم نزد . وبا آن كه قوت بازوى توانا وقدرت شمشير جهانگشا داشت وهمان پهلوانى بود كه در نوجوانى ، عمرو بن عبدود را ( كه به نوشتهء تاريخ با دهها مرد جنگى برابر بود ) به يك ضربت از پاى در آورده بود ، وهمان دلاورى بود كه در قلعهء خيبر را بادست خود از جاى بركنده بود ، وهمان شهسوارى بود كه هيچ كس قدرت ايستادگى در برابرش را نداشت ، ونيز با آن كه صدها پيرو ، صدها معتقد ، صدها يار پاكباز وسرسپردهء فداكار ، جان بر كف نهاده وآمادهء جهاد در راه احقاق حق داشت ، اما او ، از چنان حق مسلمى - كه نبى اكرم در وقعهء غدير بدو تفويض فرموده بود - بر اساس مصلحت عمومى مسلمانان چشم پوشيد .

وهنگامى هم كه پس از قتل عثمان ، اورا در محضور قرار دادند وازهر طرف احاطه اش كردند وسرانجام خلافت را پذيرفت ، از همان نخستين لحظه ، دوست ودشمنش ديدند كه او خلافت را ، براى رسيدن به قدرت نپذيرفته است بلكه براى استقرار حكومت عدل الهى واحقاق حق ضعفاء وجلوگيرى از ظلم وستم اقوياء پذيرا شده است . آن گروه قدرتمندان ، كه در دوران خلافت عثمان ، با سوء استفاده از اوضاع ناهنجار وغير اسلامى آن دوران ، بيت المال را به يغما برده وبا چپاول حق ضعفاء به ثروت ومكنت رسيده بودند ، از امام راستين هم توقع داشتند اكنون كه بر مسند خلافت رسيده است ، با آنها از در مصلحت انديشى ومردمدارى ودوست يابى وخويشاوند نوازى ( وهمهء اينها هم به شيوهء عثمان ) در آيد وبراى استحكام پايه هاى خلافتش ، آنهارا همچنان در ظلم وجور وفسق وفجور آزاد بگذارد . اما زهى كوته انديشى ، دربارهء مردى كه تمام دنياى فانى را به هيچ مى گيرد ، چه رسد به آنكه در فكر استحكام پايه هاى خلافت باشد ! برخلاف تصور كوته بينان على (عليه السلام) در همان نخستين روز خلافت فرمانى صادر كرد كه طى آن اعلام شده بود : آن قسمت از اموالى را كه از بيت المال مسلمين ، بطور ناحق به اين وآن بخشيده شده است ، از همهء پايمال كنندگان حقوق مسلمانان پس مى گيرم به خوانهء بيت المال بر مى گردانم ، حتى اگر اين اموال را به مهريه وكابين زنان خويش قرار داده باشند . (13)

احقاق حق

هنگامى كه عمر ، خليفهء دوم ، بدست ابو لوءلوء ، ( اغلب ايرانيان در دوران حكومت او نوعا مورد ظلم وتبعيض ادارى قرار مى گرفتند ) ، كشته شد . فرزند دوم او ، عبيد الله ، به مردى ايرانى بنام هرمزان كه امير خوزستان بود ودر جنگ با مسلمانان اسير شده وسپس پناهندگى گرفته وسرانجام مسلمان شده بود ، سوء ظن برد كه در كشتن پدرش دخالت داشته است . وتنها به خاطر همين سوء ظن بى مسند ومدرك وبى شاهد واثبات نشده ، به سراغ وى رفت وبدون آن كه به محضر قاضى شرع مراجعه كرده وحكمى گرفته باشد ، خودسرانه اورا به قتل رسانيد . هيچكس ، از حق ايرانى بينوا ، كه به خشم وخودخواهى پسر خليفه دچار آمده بود دفاع نكرد واز خون او نامى به زبان نياورد .

اما تنها على (عليه السلام) بود كه اين ظلم ونابرابرى وعدم مساوات را تحمل نكرد ونزد عثمان رفت وفرمود : در حكومت دين الهى ، هيچكس از كس ديگر برتر نيست وخون پسر عمر ، بر خون اين ايرانى تازه مسلمان ، هيچ مزيتى ندارد . همچنان كه اگر آن ايرانى عبيدالله را بدون حكم حاكم مى كشت مستوجب قصاص بود ، اكنون نيز بايد پسر عمر ، به خونخواهى او ، قصاص شود . اما عثمان ، كه پس از انقلاب شكوهمند محمد (صلى الله عليه وآله) واستقرار حكومت عدل الهى ، بارديگر به دوران اشرافيت بازگشته بود وقوانين ومقررات قبيله اى جاهليت را مستقر كرده بود وبرترى نژادى اعراب را بر غير عرب اصلى مسلم مى دانست ، از انجام اين قصاص خوددارى كرد .

سالها بر اين گذشت ، تا آن كه عثمان ، خود نيز به دست مخالفان كشته شد . وهمين كه على (عليه السلام) به خلافت نشست ، از همان نخستين روز به جست وجوى عبيدالله برخاست تا اورا قصاص كند وخون پايمال شدهء يك مسلمان را از هدر شدن رها كند . دايما مى فرمود كه اگر بر اين فاسق قاتل دسترسى پيدا كنم ، به خاطر خون هرمزان كه بى گناه ريخته شده است ، اورا قصاص خواهم كرد . وسرانجام نيز عبيدالله ، در جنگ صفين ودر صف لشكريان معاويه سر در آورد وبه دست سپاهيان على (عليه السلام) كشته شد .

آيا چنين مردى ، كه براى اجراى حق وعدالت وبراى جلوگيرى از پايمال شدن خون يك مسلمان گمنام ، اينطور جدى وقاطع مى ايستد وحتى پس از سالها احقاق آن حق را فراموش نمى كند ، مسند خلافت را مى توانست براى خود بخواهد ؟ وقدرت حكومت را مى توانست جز در راه خفا ودر راه خدمت بهخلق خدا به كار گيرد ؟

همين خصوصيات بود كه راحت طلبان وعشرت جويان را كه از عدل وداد ومساوات على (عليه السلام) در عذاب بودند واو را مزاحم خوش وعيش ونوش خود مى ديدند به خشم وكينه توزى واداشته بود . وعلى (عليه السلام) در همين مورد است كه فرموده : آنها كه از عدالت گسترى ودادگرى من به ستوه آمده اند ، پس اگر من بى عدالتى وبيداد پيش گيرم ( چيزى كه آنها از من مى خواهند ) چگونه من خواهند آن را تحمل كنند ؟ .

مقايسه خلفاء

و در پايان چنين خلافتى ، كه با پايان عمر سراسر عزت وشرف افتخار او نيز همراه بود ، از او كه 5 سال زمامدارى امپراتورى وسيع اسلام ودر حقيقت بزرگترين امپراتورى آن روز جهان را به عهده داشت ، چه باقى مانده بود ؟ هيچ ، جز خانه اى گلين ومفروش به بوريايى كهنه وپاره وچند ظرف سفالين وكفشى كه كف آن سوراخ شده وبه تازگى بادست خود أمير المؤمنين (عليه السلام) تعمير شده بود ، به اضافهء چند درهم پول سياه . ولى روزى كه عثمان كشته شد ، به نوشتهء تاريخ ثروت نقد او 150 هزار دينار طلا ويك ميليون درهم بود . وبه نوشتهء مسعودى ، در كتاب تاريخش مروج الذهب ، املاك او يكصد هزار دينار ارزش داشت وصدها اسب وشتر نيز از خود باقى گذاشته بود . وروزى كه زبير ، يكى از اعضاى شوراى خلافت ومدعى ومعاند على (عليه السلام) مرد ، چهار صد هزار دينار نقدينه ويكهزار اسب ويكهزار كنيز از او باقى ماند . و طلحه ، عضو ديگر شورا ، و مدعى ومعاند ديگر على (عليه السلام) تنها از درآمدى كه از غله عراق داشت روزى يكهزار دينار سود مى برد واز املاك خود در سراة نيز درآمدى بيش از اين داشت ودر كوفه ومدينه خانه هاى مجلل ساخته بود . و عبد الرحمن بن عوف ، آن بازيگر مكار كه هزاران حيله به كار برد ، تا براى سومين بار ، حق على (عليه السلام) را پايمال كرد وعثمان را به خلافت رسانيد ، هنگام مرگ يكهزار اسب ويكهزار شتر وده هزار گوسفند داشت ، ودر شهرهاى اسكندريه وبصره وكوفه خانه هاى مجلل ساخته بود . با اين مقايسهء ساده ، بهتر مى توان پى برد كه دنياى فانى براى ابر مرد تاريخ وشهسوار اسلام ، براستى كمتر از عطسهء بزى ارزش داشته است .

وجود على ، سرشار از عشق خدا ومالامال از علاقه به مظاهر توحيد وربوبى وخداشناسى است : وجودى شيفته ودلباخته جذبه ها وزيبايى هاى خلقت ، وشگفتى هاى آفرينش ، كه هر سحرگاه ، در چشمه سار اين جذبهء بى مانند ، دل مى شويد ، هر غروب شفق سرخ را ، قطره اى از خون شهيدان مى بيند كه در راه اين عشق وجذبه فرو مى چكد ، تا خود ، رود خروشانى فراهم آيد وبساط آنچه را كه بر سر اين راه ، دشمنانه مى ايستد ، از ميان بردارد .

بيانات دلنواز ، تعبيرهاى زيبا ، استدلالهاى محكم وسخنان پرجلالى كه در كتاب نهج البلاغه ، از او نقل شده است ، جلوه اى كوچك از ايمان ومعرفت اورا به مبدأ جهان هستى وسرچشمه وجود ، مشخص مى سازد . در نهج البلاغه ، آن اثر جاودانه وبى مانند ، على (عليه السلام) ، راههاى گوناگون وصول به خدا وشناخت آن مبدأ يكتا را به مشتاقان مى آموزد ، ودر اين طريق ، راههائى را ارائه مى دهد كه هنوز پاى استدلاليان به آستانهء آن نيز نرسيده است . على ، گاهى از بحث هائى فلسفى وتعقلى به مسأله توحيد وخداشناسى مى نگرد ومسأله بسيط مطلق بودن خدا ونفى هرگونه مغايرت صفات باذات وتجزيه آن را مطرح مى سازد ، وخدا را فارغ از هر نوع تركيب وتجزيه معرفى مى كند ودر ضمن خطبه ها ودعاها وسخنان ارزندهء خود ، به اينحقيقت اشاره مى كند .

در خطبهء نخست از نهج البلاغه مى فرمايد : او بر ذات مقدس خويش استوار است وسازمان كائنات بر ارادهء نيرومندش تكيه دارد . وآنگاه در باره محبوب ومعبود خويش ، چنين سخن مى گويد : آنكس را مى ستايم كه ستايش وتوصيف تعريف كنندگان ، به وصف كمالش ، كفايت نمى كند ، حتى اگر تا آخرين حد مبالغه ، كه در توانائى دارند ، پيش روند ، در بيان آن عاجز وناتوان مى مانند ، وهرچه بكوشند يكى از هزارانش را سپاس نتواند گفت . صفات كمالش را حدى نيست تا بتوان به ميزان وحدود آن پى برد ، ونامهاى دلاويزش آنچنان بزرگ ووارسته اند كه از سطح عالى ترين لغات رايج فراتر نگاشته شده اند . امام بزرگوار واعجوبهء روزگار ، سپس پيرامون معرفت آفريگار ، بدينگونه توصيف مى آغازد : آغاز دين ، معرفت وشناسايى كرد گار است وكمال معرفت وشناسايى ، ايمان بر ذات پروردگار ، ايمان را يگانگى خداوند ، يعنى شهادت بر يكتايى وبى همانندى او تكميل كنند وتوحيد را با صميميت واخلاص به اتمام مى رسانند . صاحبدلان ، چون صميمانه بر وحدت خدا اعتراف كردند ، اورا چنان پاك وبى آلايش مى بينند كه ذات مقدسش را از هر نام ووصف ، پاك ومنزه مى دانند ، حاشا كه آن يگانه به صفتى موصوف باشد ، زيرا كه به هنگام توصيف ، چنان مى نمايد كه نامش ، از هر صفتى جدا است . پس اگر كسى بخواهد خداوند متعال را توصيف كند ، مثل آن است كه بخواهد براى وجودى بى همتا ومانند ناپذير ، همتا ومانندى آورده باشد وچنين كسى از سر منزل حقيقت ، فرسنگها فرسنگ ، دور وبيگانه وگمراه است .

آزادى از ديدگاه على (عليه السلام)

آزادى كلمه اى است زيبا وفريبا ومقدس كه بيشتر بر سر زبانها است ، ولى كمتر بهه مفهوم حقيقى آن پى برده وعمل شده است . على (عليه السلام) در يكى از سخنان جالب وشيواى خود خطاب به يكى از ياران خود مى فرمايد : لا تكن عبد غيرك قد جعلك الله حرا . هرگز بنده اى ديگرى مباش چون خداوند ترا آزاد آفريده است . در اين جملهء كوتاه ، معنايى سرشار از علم وآگاهى نهفته است . با اين توجيه وتفسير كه اگر ديگران مفهوم يا مصداق آزادى را در ديگران جستجو مى كنند وآنرا مى خواهند از ديگران دريافت كنند ، امام (عليه السلام) آن را در وجود خود فرد ، جستجو مى كند واورا به خويشتن دعوت مى كند . وبازگشت به خويشتن مى دهد ، تا خود را شايسته اى برخوردار از آزادى نمايد . به تعبير رساتر ، آزادى را ذاتى مى داند وخود جوش ، نه اكتسابى واعطائى .

بنده وبردهء ديگرى شدن ، معناى وسيع ودامنه دارى دارد كه مى تواند شامل انسانها ، اجناس ، تمايلات ، مقام هاى دنيوى ، غرائز سركش ، تمايلات جنسى ، افكار وايده هاى تند ومخرب وديگر مقولات گردد . ولى انسان آزاده ووارسته وآزادى خواه واقعى ، طبق تعريف امام (عليه السلام) ، فردى است كه آنچنان خود را تربيت كرده است وآنچنان مهار نفس وزمام اراده وغريزه را در اختيار خود دارد ، كه به هيچ قيمت ، زير يوغ استثمار واستعمار وبهره كشى ديگران نمى رود ، ومورد هجوم تمايلات وخوسات هايناروا قرار نمى گيرد ، ودر واقع مصونيت فطرى دارد . يك چنين فرد وارسته ، خود ساخته وتربيت يافتهء مكتب تربيتى اسلام است . اسلام آزاد ومنطقى ، اسلام دست نخورده ، اسلام آسمانى والهى .

شاگردان وتربيت يافتگان وفارغ التحصيلان اين مكتب الهى هستند كه مى توانند آزاديهاى خود را به هر قيمت وتحت هر شرائط سخت وناگوار محفوظ بدارند وتحت قيد وبندهاى زر وزور وتزوير ومقام رياست وحب شهوت نروند . امام على بن ابى طالب (عليه السلام) يكى از بارزترين نمونه هاى تربيتى آن مى باشد وشاگردان برجسته ودست اول مانند : ابوذر ، سلمان ، مقداد ، عمار ياسر ، مالك اشتر ، وابو حمزه ثمالى ، در مكتب او تربيت يافته اند . كه توانسته اند با ترك تمنيات خود ، به شريف ترين ثروت وغناى فطرى ، كه آزادى است ، برسند . جائى كه امام مى فرمايد : اشرف الغنى ، ترك المنى . شريف ترين ثروتها ترك تمنيات وخواسته ها وتمايلات درونى است . (14)

شرح كوتاه

آزادى وآزادگى مولود بى نيازى است ونياز ووابستگى وشيفتگى ، پايه اى محدود بودن ومقيد ووابسته شدن است . از اين رو آزادگان جهان هميشه سبكبارند ، وبلند پرواز . حافظ شاعر وارسته مى گويد : غلام همت آنم كه زير چرخ كبود * از آنچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است استاد شهيد مطهرى در اين باره مى گويد : انسان با روح سبكبار وسبكبال زندگى مى كند وتحرك ونشاط پيدا مى كند ، آزادانه پرواز مى نمايد : در نبرد دائم زندگى ، سبك به پا مى خيزد ، حركت در ميدان زندگى ، مانند شناورى در آب است . هرچه وابستگى ها كمتر باشد ، امكان شناورى بيشتر است . وابستگيهاى زياد ، امكان شناورى را سلب وگاهى با خطر غرق شدن در آب رو به رو مى سازد .

گاندى با روش زاهدانهء سبكبارى خود ، توانست امپراتورى انگلستان را به زانو در آورد . يعقوب ليث صفارى نان وپياز را رها نكرد ، تا توانست خليفه را به وحشت افكند . مقاومت حيرت انگيز ويت گنگ مديون آن چيزى است كه در اسلام خفت مؤنه خوانده مى شود . يك ويت كنگ قادر است با مشتى برنج روزهاى متوالى در پناهگاهها بسر ببرد وبا حريف خود نبرد كند . هيچ رهبر مذهبى يا سياسى ، تاكنون نتوانسته است با ناز پروردگى ولذت گرائى منشأ تحولى درجهان باشد . سبكبارى ، شرط اساسى تحركها ، جنبشها وجهشها است . (15)