۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام على (عليه السلام) صداى عدالت انسانى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

شناسنامهء مبارك امام على ( ع )

نام مبارك : على ( ع )

كنيهء شريف : ابوالحسن

القاب مبارك : مرتضى

نام پدر بزرگوار : عمران ابوطالب

نام مبارك مادر : فاطمه ( بنت اسد )

تاريخ ولادت : 13 رجب يا 30 ماه عام الفيل

سن شروع امامت : 33 سالگى

مدت امامت : 30 سال مدت

عمر مبارك : 63 سال

تاريخ شهادت : 21 رمضان سنه 40 ه‍

علت شهادت : تحريكات قطام / توسط عبد الرحمن بن ملجم

محل دفن : نجف اشرف

تعداد فرزندان : 12 پسر و 16 دختر

پيشگفتار

. . . پيشگفتار سخن گفتن از على بن ابى طالب (عليه السلام) را ، با يارى جستن از نام پرشكوه على (عليه السلام) و در پرتو ياد نيرو بخش على (عليه السلام) آغاز مى كنيم و از جلال معنوى و معنويت پرجلالش مى خواهيم كه مددى كند ، و آن افتخار و عزت و شرفى را ، به اين قلم ارزانى دارد كه هيچ قلمى ، بدون برخوردارى از آن ، ياراى نوشتن در باره اين معناى مجسم شكوه و تعالى و اين نمونه پاكى و والايى نخواهد داشت . سخن گفتن از على و نوشتن دربارهء على ، جرأت و جسارتى چنان مى خواهد كه به مثل ، ديوانه يى دلو به دست ، خيال كشيدن آب دريا را در سر بپروراند و در اين ميان ، اگر آن اندازه جرأت و جسارت ، مدد رسان نباشد ، بارى ، به اين سخن مولانا دل خوش بايد كرد كه :

آب دريا را ، اگر نتوان كشيد * هم به قدر تشنگى بايد چشيد

و اكنون ما نيز ، بر آنيم كه از اين درياى مواج و كرانه ناپيدا ، به قدر تشنگى بچشيم ورنه ، اگر قصد گفتن وصف كامل آن يگانهء زمانها و برترين دورانها در كار باشد ، به گفتهء شاعر : آب درياها ، تنها آن قدر كفايت دارد كه سرانگشت بدان تر كنيم و كتاب وصف او را ، ورق بزنيم كه اگر جز اين است ، كجاست دهانى به پهناى فلك ، تا به بازگويى وصف آن رشك ملك گشوده شود ؟ كه باز مولانا گويد :

يك دهان خواهم ، به پهناى فلك * تا بگويم وصف آن رشك ملك

و اكنون كه نه آن جرأت و جسارت كشيدن آب دريا ، با دلوى كوچك ، نه آن آب درياها براى تر كردن سرانگشت ، براى ورق زدن كتاب وصف او ، نه آن دهان فلك آسا ، مهياست ، از نام و ياد پر شكوه على (عليه السلام) مدد مى جوئيم ، تا آن كه گوشه‌هايى از زندگى و پرتوى از شخصيت عظيم تاريخ ساز آن مرد بى همتاى نامتناهى را بازگوئيم .

مطالعه و بررسى در زندگى على (عليه السلام) ، در شخصيت پر عظمت على (عليه السلام) در افكار و انديشه‌هايش ، در طرز زيستنش ، در كيفيت ايمان اسلامى اش ، در مجاهداتش براى اسلام ، در جنگهايش ، در اعمالش ، و در هر آنچه از انديشه به عمل و از قوه به فعل در آورده ، نه تنها هم سازنده و تحرك آفرين و هم ارزنده و دلنشين است ، بلكه در طليعهء شكوفايى حكومت اسلامى ، مى تواند شاخص و معيار زندگى اسلامى و سازنده‌ء زير بناى اصول و مبانى حكومت اسلامى ، و منبع الهام بخش و سرشار از رهنمودها و ارشادهاى سازندهء حيات فردى و اجتماعى ملت مسلمان ايران و جهان گردد .

گذشته از اينها مطالعه اى - بدانگونه كه ذكر شد - دربارهء اين نخستين مجاهد والاى اسلام ، و اين افتخار تاريخ بشريت ، همه جا و همه وقت ما را با يك الگوى كامل مربى ، و نمونهء بارز تربيت اسلامى روبرو مى سازد ، كه دربارهء آن نه تنها به عنوان يك مسلمان و شيعه و پيرو على (عليه السلام) ، بلكه به عنوان انسانى كه از چشم اندازى همسطح ، به زندگى انسانى ديگر مى نگرد ، مات و متحير مى مانيم كه : براستى اين موجودى را كه همچون حقيقتى بر گونهء اساطير مى درخشد ، موجود را كه نه خدا توان خواندنش و نه بشر توان گفتنش ، چه بناميم و چگونه بناميم ؟ يكى از نويسندگان جستجوگر و محقق ، از اين انسان خداگونه بسان اسطوره‌اى جاودانه ياد مى كند و درباره اش چنين مى نويسد :

على قهرمان شمشير ، سخن ، خردمندى ، وفا ، جانبازى ، ايمان ، حقيقت پرستى ، ايثار ، شكيبائى ، تقوى ، سادگى ، عدالت و عبادت . آنكه در صحنه‌هاى خونين نبرد شمشير پر آوازه اش صفوف دشمن را به بازى مى گيرد و در دل شب‌هاى ساكت مدينه همچون يك روح دردمند و تنها ، در زير سايهء روشن نخلستانهاى حومهء مدينه سر در حلقوم چاه مى برد و غريبانه مى ‌نالد ، زندانى بزرگ خاك ! (1)

در تاريخ ، صرف نظر از همهء عقايدى كه ما داريم ، و صرف نظر از تعصبى كه ( به عنوان شيعه ، به على (عليه السلام) داريم ، به انسانى برخورد مى كنيم كه نياز بشر را به داشتن نمونه‌هاى اعلا و مطلق فضايلى كه در روى زمين ، انسانى جامع آنها نمى تواند باشد ( حتى در اساطير هم ) و چنين شخصى بايد باشد ، اما نيست ، بر آورده مى كند . نياز انسان را به داشتن مظهر نيرومندى مطلق ، و قدرت بى شكست كه هركول ها را ، در اساطير بوجود آورده ، و نيازش را به داشتن مظهر سخن پاك و صادق و زيبا ، كه منشأ آفرينش دموستنس در يونان مى شود ، اين رب النوع ، در وجود خويش ، واقعيت بخشيده ، چون هم نمونهء شمشير است ، هم نمونهء سخن و مظهر فداكارى مطلق ، به خاطر انسان ، كه همواره بشر در اندام پرومته ها جست و جو مى كرده ، در تاريخ و حرمت خويش ، مى گذرد و شكست خود و خاندانش را براى مصلحت ديگران تحمل مى كند ، و حتى مانند پرومته زنجير را ، و حتى مانند پرومته كركس را ، و تكه تكه شدن جگر را .

على (عليه السلام) ، رب النوع انواع گوناگون عظمت ها ، قداست‌ها ، زيبايى ها و احساس‌هاى مطلق است . از آنگونه مطلق‌هايى كه بشر همواره دغدغهء ديدن و پرستيدنش را داشته ، و هرگز نبوده ، و معتقد شده بود كه ممكن نيست در كالبد يك انسان تحقق پيدا كند ، و ناچار ، مى ساخته است .

على (عليه السلام) ، نيازهايى را كه در طول تاريخ ، انسانها را به خلق نمونه‌هاى خيالى و به ساختن الهه ها و رب النوع‌هاى فرضى مى كشانده ، در تاريخ امروز اشباع مى كند ، و از همه شگفت تر : همه فاضيل مطلقى را كه ما ناچار در اسطوره ها مى بينيم - چرا كه تصور مى كرديم اين احساسهاى مطلق در يك رب النوع ، حتى فرضى ، قابل جمع نيست - در يك اندام عينى جمع كرده است . جنگهايش را ملاحظه مى كنيم و او را مانند يك رب النوع اساطيرى در مى يابيم كه با شجاعت و بى باكى و نيرومندى شديد ، در حد مطلق پيكار مى كند . بطورى كه نيازهاى انسان را به داشتن و بودن يك احساس قدرت مطلق بشرى ، سيراب مى كند ، و در كوفه ، در برابر يك يتيم ، چنان ضعيف و چنان لرزان و چنان پريشان مى شود ، كه رقيق ترين احساس يك مادر را به صورت افسانه اى نشان مى دهد ، و در مبارزه با دمن چنان بى باك و خشونت به خرج مى دهد كه مظهر خشونت شمشير است ، و شمشيرش ذوالفقار مظهر برندگى وخونريزى و بى رحمى نسبت به دشمن در مبارزه است ، و در داخل جامعه اسلامى از اين نرمتر ، و از اين صميمى تر و پر گذشت تر پيدا نمى شود . على (عليه السلام) وقتى مى بيند اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشير بكشد ، مركز خلافت و قدرت اسلامى متلاشى مى شود و آنگاه وحدت مسلمين بر باد مى رود ، ناگزير صبر مى كند ، يك ربع قرن صبر مى كند . و با شرايطى و در وضعى زندگى مى كند كه درست احساس زندگى پرومته به زنجير كشيده را در انسان بوجود مى آورد . اما ، على (عليه السلام) ، به خاطر انسان ، اين زنجير را برخود ، بر اندامش ، مى پيچد ، يك ربع قرن ، خاموشى از طرف روحى كه همواره بى قرار است ، و از ده سالگى خويش وارد نهضت اسلام شده ، به تعبير خودش صبرى با طعم احساس انسانى كه خار در چشم و استخوان در گلو است .

آرى سخن گفتن از اين رب النوع انواع گوناگون عظمتها ، قداست ها ، زيبائى ها و احساس‌هاى مطلق ، كارى ساده نيست ، چرا كه اينجا ، سخن از شخصيت بى همتايى در ميان است كه در آستانه اش ، دوستان به محبت و دشمنان و مخالفان به حيرت ايستاده اند ، مردى كه جهان علم و فضيلت ، در برابر شخصيت ملكوتيش ، به تعظيم و تكريم برخاسته ، فروغى در بالاى برجهاى ديده‌بانى ، كه همه زواياى پهنهء حيات قداست ها ، زيبائى ها و احساس‌هاى مطلق ، كارى ساده نيست ، چرا زمان‌هاى آينده را به گردش در مى آورد ، شخصيتى كه عهده دار ابديت تعالى و الهى ، و مراقب جدى ارزشها و معيارهاى اصيل اسلام ، و نشان دهندهء متن رسالت انسانى پيامبران الهى است . مربى نمونه اگر كسى ، در انديشه تربيت نفس و تنظيم اخلاق و جوياى راه سلوك حقيقت تقوايى باشد ، بايد در مكتب عرفان و تربيت او وارد شود ، تا او را ، با آن همه قدرت با آن حكومت گسترده ، با كفش وصله دار و جامهء كرباسين و نان جوين ، و در همنشينى و انس با فقير و مسكين ببيند ، و نيمه شب او را در نظر آورد كه چگونه هنگامى كه همه خلايق در خوابند ، تنها چشمان ستارگان و چشمان اوست كه بيدار است و در ميان نخلستان يا در محرباب مسجد كوفه ، دستش را به سوى آسمان برداشته است و بدنش مى لرزد و اشكش مى ريزد و از روز واپسين مسئوليت سنگين الهى ، نگران است . هنوز صداى ملكوتى او از شهر كوفه طنين انداز است كه مى گفت : به خدا قسم همين كفش وصله دار ، نزد من از زمامدارى بر تودهء شما عزيزتر است . مگر اينكه در پست زمامدارى حقى را برپا سازم يا امر باطلى را از بين ببرم . بدينسان است كه على (عليه السلام) به گفتهء ميخائيل نعيمه نويسنده معاصر لبنانى ، كه در مقدمه كتاب الامام على تأليف نويسنده و محقق و مورخ مسيحى لبنان جرج جرداق نوشته است : . . . على (عليه السلام) ، تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود ، در همه جا قهرمان بود ، در صفاى دل ، پاكى وجدان ، سحر بيان ، عمق و كمال انسانيت ، شور و حرارت ايمان ، بلندى همت و فكر ، آرامش شكوهمند ، يارى مظلومان تسليم حقيقت بودن ، در هر نقطه و در هر جا كه رخ بنمايد ، او در همهء اين ميدانها ، قهرمان بود . (2)

شخصيت قرون و اعصار

امروز شخصيت والاى على ، به ابديت پيوسته و با جهان آفرينش همراز و عجين گشته است . رمز جاودانگى على ، بيش از هر نكته ديگرى ، در اين امر ، نهفته ومستتر است كه آن يگانهء دورانها ، همواره با زمان پيش مى رود : با رمان و عوامل تعيين كننده و ويژگيهاى هر زمان ، و نيز با تطابق حيرت آور ، با آنچه در زمانها و مكانهاى گوناگون ، جريان دارد . انديشهء على (عليه السلام) ، گفتارش ، كردارش ، شيوه زندگيش ، و درسهاى عبرتى كه همواره با نوع خاص زندگى مادى و معنوى خود ، براى همه نسل ها و همه زمانها و همه مكانها باقى مى گذارد ، اگر تشبيه پذير باشد ، نمونهء تشبيهى آن را بايد در دامان طبيعت ، جست و جو كرد . به ديگر كلام ، اين رموز را درباره آن يگانه مرد ، مى توان به نفس و جوهر شكوفائى بهار ، تشبيه كرد . چه ، بهار ، در همه جا ، در همه مكانها ، در همه گوشه‌هاى اين دنياى پهناور ، معناى شكوه و عظمت است : در شرق يا غرب ، در شمال يا جنوب ، در كوهپايه يا صحرا ، در باغ يا دشت ، در شهر يا روستا ، همه جا ، بهار بهار است . و با تعبير ديگر ، بهار هرگز رنگ كهنگى نمى گيرد . هر بهار ، در تكرار خود نيز ، ذات تازگى را نهفته دارد . هر سال ، زمان ، يك دور خورشيدى به پيش مى رود اما ، بهار ، با گردش زمان چنان تطبيق و تطابق دارد كه گويى طبيعت ، بهار را ، براى تجلى معناى تازگى در تكرار ، طراوت در سالخوردگى ، شادابى در كهنسالى ، در آستين دارد . و نيز ، همچنين است سخنان على ، افكار على ، كردار او ، شيوه زندگيش و الگويى كه از زندگى انسانى ، يك انسان والاتر وبرتر به جاى نهاده است : هميشه تازه ، هميشه با طراوت و پر شكوه و تطابق پذير با همه زمان ها و مكان ها و همهء نژادها و همهء نسلها و همهء ملتها . هميشه بهار .

قهرمان صحنه ها

هنگامى كه پسر ابى طالب و پدر حسن ، حسين ، زينب و كلثوم و شوهر فاطمه و داماد پيامبر ، از خداوند و چگونگى شناسايى او سخن مى گويد ، خود ، چنان محو جمال او مى گردد ، و سخنش آنچنان اوج مى گيرد و در افقى ، بالاتر از افق انديشه ها سير مى كند ، كه انديشهء بشرى را ياراى پرواز با آن و در سطح آن نيست . و آن چنان خدا را معرفى مى كند كه انسان با چشم دل همه جا او را در آسمانها و در زمين ، و در درون جان و دل خود حاضر مى بيند و روحش سرشار از لذت و معرفت مى گردد . چنين شخصيتى ، در عين حال ، در صحنهء كارزار ، به هنگام جنگ با دشمن و در مقام جهاد و دفاع ، فرمانده شجاع و سپهسالارى شايسته است كه لباس رزم به تن كرده و دقيق ترين روشها و تاكتيكهاى جنگى و رموز به دست آوردن پيروزى در جنگ را براى سپاه خود تشريح مى كند . آنچنان كه گويى در همه عمر ، جز با ميدان جنگ و فنون كارزار ، سر و كارى نداشته است . و باز ، همو ، در كرسى قضاوت آگاه ترين داور است ، در مقام عبادت والاترين زهاد ، در مسند تربيت بزرگترين معلم اخلاق ، و مهذب روان است . يكى از ياران نزديك او به نام ضرار فرزند ابى ضمره كنعانى بنا به اصرار معاويه از شناسايى و شناختى كه پيرامون پيشواى پيروان محمد (صلى الله عليه وآله) دارد ، چنين سخن مى گويد :

به خدا سوگند ، افقهاى ديد او ناپيدا بود . مرد نيرومندى بود كه با قاطعيت سخن مى گفت . داورى و قضاوتش بر اساس عدل و داد بود . او چشمهء پر فيض و زلالى بود كه دانش و علم ، از هر سويش سرازير مى گشت و همه اعضايش ، زبان به حكمت مى گشودند . او از دنيا و مطامع پست آن دورى مى جست و با شب و تاريكيهاى آن انس مى گرفت ، زياد اشك مى ريخت و عميقا فكر و انديشه داشت . به لباس خشن و طعامى سخت و نامطبوع و اندك ، قانع بود . او در ميان ما همچون يكى از ما بود و چون پيش او مى رفتيم با آغوش باز از ما پذيرايى مى كرد ، و اگر پرسشى داشتيم ، با كمال خوشرويى پاسخ مى گفت . به خدا قسم ، ما را پيش خود مى نشانيد و به ما بسيار نزديك بود ، ولى از شدت هيبت و عظمتى كه داشت ، ما جرأت آن را نداشتيم ، كه با وى به گفت و گو بنشينيم . رجال دينى و مردان الهى را احترام مى كرد و خود را به درماندگان و بيچارگان و مستضعفان نزديك تر مى ساخت . اقويا و نيرومندان ، جرأت آن را نداشتند كه او را به امر باطلى وادارند و هيچ ناتوانى نبود كه از عدالت و دادگسترى او نوميد و مأيوس برگردد . (3)

در باره زندگى سرشار از ماجرا و عظمت على بن ابى طالب (عليه السلام) دوستداران و عاشقانش افسانه‌هاى بسيار پرداخته اند ، ليكن چهرهء واقعى و راستين زندگى او ، خود چنان افسانه آسا و حيرت آور است كه نيازى به افسانه سازى نيست . يكى از بزرگترين واقعيات افسانه گون زندگى پر عظمتش ، ماجراى اسلام آوردن او در ده سالگى است ، سنين خردسالى ، كه هرگز هيچكس ، حتى برگزيدگان و بزرگان و نوابغ روزگار ، در آن سن و سال ، نه تنها اهل تفكر و تعمق نيستند ، بلكه حتى هم پرسشهائى كه در ذهن دارند ، و هم پاسخهائى كه به سؤالهاى اطرافيان مى دهند ، خالى از تفكر و انديشه وتأمل است .

ليكن ما اينجا با مرد ديگرى ، با شخصيت ديگرى ، و با كودك ديگرى روبرو هستيم . با على ، على (عليه السلام) كه تنها نامش مترادف عظمت آفرينش ، شكوه خلقت ، والايى انسان ، و تعالى بشريت است . او به هنگامى كه ده سال و بنا به اقوالى ، كمتر از آن داشت روزى وارد اتاق پسر عم گرامى خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى شود ، و او را با همسرش خديجه ، در حال نماز گزاردن مى بيند . اين حركات و اعمال كه تا آن زمان مانندش را هيچ جا ، از هيچ كس ، حتى از پدرش نديده بود ، برايش شگفت انگيز بود . . . نماز كه تمام شد ، مى پرسد چكار مى كرديد ؟ پيغمبر توضيح مى دهد كه من از طرف خدا به نبوت مبعوث شده ام و اين نماز است كه در برابر او مى خوانم و تو را هم به توحيد و نبوت خودم دعوت مى كنيم . يك بچه 8 تا 10 ساله ، ولو نابغه ، چه خواهد گفت ؟ يا فرار مى كند بدون آنكه هيچ حرفى بزند ، يا مى گويد هرچه خودتان مى فرماييد من چه كاره ام ؟ امام على (عليه السلام) مى گويد : اجازه بدهيد فكر كنم و با پدرم مشورت كنم آن وقت نتيجه را به شما خواهم گفت .

اين على (عليه السلام) ، يك بچه عرب 8 تا 10 ساله است ، كه اين حرف را مى زند . هنوز اسلام نيست ، هنوز تاريخ و تربيت اسلامى نيست ، هنوز آن جنگها و پختگى ها نيست . امام على (عليه السلام) شب را تا صبح نمى خوابد و درباره اين مسأله فكر مى كند و صبح مى آيد و مى گويد : من ديشب با خودم فكر كردم كه خدا ، وقتى مى خواست مرا خلق كند ، با پدرم مشورت نكرد ، حالا كه من مى خواهم او را بپرستم چرا ديگر با پدرم مشورت كنم ؟ . . . خوب هر چه هست بگو ، اسلام بر من عرضه كن . (4)

و چنين است كه كودكى 8 تا 10 ساله وارد زندگى مردانه ، زندگى سرشار از پختگى و والايى ، زندگى حيرت آور و افسانه گوئى مى شود كه خود نمونه و الگويى جاودانه ، براى انسان و بشريت و تاريخ بشر است . اكنون ، ما ، در پيشگاه اين مرد پر جلال تاريخ ، اين شخصيت ملكوتى و اين ابر مرد اسلام قرار گرفته ايم . باشد كه بارقه‌اى از آن صفاى باطن و شعاع توان و قدرت و الهام گيرد تا بتواند گوشه اى از ابعاد شخصيت اين مرد جاودانى و ملكوتى را ترسيم نمايد و روح و قلب خود و ديگران را از معنويت وجود او سرشار و عطر آگين سازد .

قم
عقيقى بخشايشى

بخش اول على (عليه السلام) و خصوصيات روحى و معنوى

از ولادت با سعادت مولودى مسعود ، كه جهان بشريت را با پرتو وجود منور خويش ، روشنايى ابدى بخشيده است ، چگونه سخن مى توان گفت ؟ كودكى كه در خانهء خدا ( حريم كعبه ) از مادر زاده مى شود و به حق شايستهء عنوان نوزاد كعبه مى گردد ، و مردى كه در خانهء خدا ( مسجد كوفه ) به شهادت مى رسد و بار ديگر به سوى پروردگارش ، به سوى مبدأ ، پر جلالش مى شتابد ، چگونه مى توان اين دو نقطهء باشكوه زندگى را ، در قالب كلمات جاى داد ؟ چگونه مى توان آمدن او را از دنياى ازلى به جهان فانى و بازگشت او را از دنياى خاكى به دنياى ابدى ، در كلمات جاى داد ؟ (5)

اگر بيم آن نبود كه اين كتاب ، به خاطر خالى ماندن از فصلى ، پيرامون ولادت او ، دچار نقصان گردد ، به صواب نزديكتر آن بود كه از شرح و نگارش اين فصل ، يكسره چشم پوشى شود . ليكن كيست كه به خاطر عدم توانايى در دسترسى به سرچشمهء خورشيد ، از همان مقدار اندك نصيبى هم كه مى تواند از پرتو دور دست آن برگيرد ، چشم بپوشد ؟ اگر ما را نيز قدرت دسترسى به سرچشمهء اين خورشيد هميشه فروزان نيست ، بارى دريغ است كه به قدر وسع و همت خويش ، از پرتو جانبخش و روح نواز آن نصيب نگيريم . زيرا ، اگر چنين سخن گفتنى ، بسيار دشوار است ، در عوض آن قدر لذت بخش و روح پرور است كه جانهاى آگاه را دريغ مى آيد كه يكسره از لذت چنين سخن گفتنى و چنين سخن محروم بمانند : ولادت على (عليه السلام) ، بى ترديد از دوران كودكى او - كه سرآغاز بالندگى شخصيت و شكل گيرى معنويت روحى و رسيدن به نوجوانى و جوانى اوست - نمى تواند جدا باشد . از اين رو ، داستان ولادت آن حضرت را ، شايسته تر آن كه با ماجراى گذران دوران كودكى و نوجوانى اش ، در پى هم آورده و در كنار يكديگر توصيف شود :

دوران كودكى و نوجوانى

 اين دو مرحله از زندگى والاى آن حضرت ، كه سرنوشت محتومى را برايش تدارك ديد ، تا بار ديگر ، پس از 63 سال زندگى سراسر ايمان و عقيده و جهاد و عشق و اخلاص و پاكى ، در خانهء خدا و در محراب عبادت خدا ، به پايان ظاهرى و رستن از جهان خاكى انجامد ، دو مرحله ، از تجلى يك زندگى شكوهمند و پرافتخار و بى نظير است كه ده سال پيش از بعثت آغاز شد و چهل سال بعد از هجرت ، با پيوستن به خداى خويش ، به نقطهء اوج و تعالى خويش رسيد . اينك ، از آن روز پرشكوه ، در فاصلهء 10 سال قبل از بعثت ، سخن را آغاز مى كنيم . . . از روز 13 رجب سى امين سال عام الفيل ، زمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در سال سى ام زندگى پرشكوه خويش گام مى زد ، و شهرت پر جلالش ، با عنوان محمد امين ، سراسر خطهء عربستان آن روز را در نور ديده بود .

در چنان هنگامى بود كه على بن ابى طالب (عليه السلام) تولد يافت ، مولود مسعودى كه جهان علم و دانش ، و دنياى معنويت و عرفان ، و عرصهء عقيده و ايمان ، و پهنهء دلاورى و پاكبازى را به شگفتى واداشته است . آن چنان كه پس از گذشت 14 قرن ، هنوز شگفتى‌هاى وجود مباركش و اسرار پنهانى و ابعاد شخصيت والايش بر همگان پوشيده مانده است ، نه تنها بر دشمنان ، نه تنها بر بيگانگان ، كه حتى بر آشنايان و دوستان و عاشقانش نيز ، حتى گوشهء كوچكى از او ، چنان كه بايد و شايد ، آشكار و معلوم نگرديده است . در بيان نخستين مرحلهء ولادت على (عليه السلام) ، بهتر آن است كه با سخنى كوتاه و مجمل ، پيرامون خانه كعبه ، وارد بحث شويم . در آن روزگار ، مقدس ترين سرزمين در نزد عرب ، زمين مكه ، محترم ترين مكان‌هاى آن ناحيه ، بيت العتيق و مكرم‌ترين حريم بيت ، خانهء كعبه بود . گرچه آن روزگار ، براستى روزگار جهل و تاريكى و دوران بى خبرى و كوته انديشى بود ، و گرچه در آن ايام تاريك و ظلمانى ، مردم اين سرزمين در نهايت ظلمت انديشه و گمراهى فكر و كوته بينى عقيدتى ناشى از جاهليت عشيرتى بسر مى بردند ، و در بد راهى و گمراهى و فساد و تباهى ، از يكديگر سبقت مى گرفتند ، ولى باز در اين مكان مقدس از رعايت حرمت آداب و عادات پدران و نياكان خويش ، سرباز نمى زدند . حتى چنان افرادى ، در چنان روزگار ظلمانى و تاريك و مخوفى ، چون به اين مكان مقدس مى رسيدند ، راه و رسم ديگرى در پيش مى گرفتند . هرگز ديده نمى شد كه در آن مكان ، جز با سرهاى تراشيده و بدن‌هاى پاكيزه و شستشو كرده و غسل كرده ، كه از احترام عميق آنان و رعايت آداب و عادت قبيله اى و نياكانى آنان سرچشمه مى گرفت رفت و آمد كنند و به طواف پردازند ، نام آن را ، جز با نيكى و پاكى ياد كنند . احترام اين مكان مقدس ، در نظر آنان چنان بود كه هرگاه امر مهمى پيش مى آمد در نظر آنان چنان بود كه هرگاه امر مهمى پيش مى آمد و كار بزرگى رخ مى داد ، به آن مكان مقدس روى مى آوردند و در جوار كعبه به بحث و رايزنى مى پرداختند و هميشه هر تصميم مهمى را ، در آن مكان اتخاذ مى كردند . زيرا كه بنا بر آداب و عادات اجدادى ، تصميمى كه در آن مكان گرفته مى شد و عهد و پيمانى كه در آن حريم مقدس منعقد مى گشت ، ارزش و اعتبارى ويژه ، در حد حرمت و قداستى فوق العاده در حد حرم داشت و كسى را ياراى تخطى و سرپيچى از آن نبود . و امام على بن ابى طالب (عليه السلام) ، پيشوا و پشتيبان و اميد مستضعفان و محرومان جهان ، در چنين محيط پاك و چنين فضاى مقدس ديده به جهان گشود ، تا ديدهء جهان را ، به جهانى از صفا و صميميت و پاكى ورادى و راستى ، روشن سازد . آن روز پر شكوه 13 رجب بود ، كه با ولادت على (عليه السلام) مفاخر خاندان بنى هاشم تكميل گشت ، مادر گرامى اش ، فاطمه دختر اسد ، براى تبرك وتيمن ، به سوى خانهء خدا شتافته بود . اين بانوى گرامى ، كه عروس عبد المطلب و همسر عمران مكنى به ابى طالب و از بانوان محترم خاندان بنى هاشم و برگزيدهء قبيلهء قريش بود ، در روز 13 رجب كه به سوى كعبه مى رفت ، به هيچ روى انتظار ولادت فرزندش را نداشت . چه او ، حساب حمل خود را از خاطر برده بود و از اين روى ، با خاطرى آسوده گام در راه كعبه نهاده بود . چون به كعبه رسيد ، با اخلاص تمام ، اطراف حرم را طواف كرد و براى تبرك ، دست به پردهء كعبه رسانيد و از آن يارى و مدد خواست . و بناگاه ، درد حمل را در خود احساس كرد ، دردى كه انتظارش را نداشت و از اين روى در آن لحظهء شكوهمند ، غافلگيرش ساخته بود . درد ، هر لحظه افزون تر مى شد و فاطمه دختر اسد ، احساس مى كرد كه ديگر تاب پيمودن راهى دراز ، و بازگشتن به خانه را ندارد . در لحظاتى كه با درد و تحير ، در پى راه چاره مى گشت ، گويى يكباره نيرويى غيبى به امدادش آمد و ندائى از اعماق جانش برخاست و راهش نمود ، چشمش به پردهء كعبه خيره ماند و يكباره دريافت كه اين پرده ، براى زنى كه بناگاه به درد حمل دچار آمده است ، بهترين پردهء پوشش و نيكوترين حجاب استتار است ، پس ، بى درنگ خود را بدانسو كشانيد و با گامهاى لرزان به پشت پردهء كعبه رفت .

جز ذات احديت ، هيچكس نمى داند كه در آن لحظات ، در پشت آن پرده چه ها گذشت و فاطمه دختر اسد و همسر محبوب ابى طالب در چه عوالمى سير كرد و چه ها ديد . . . فاطمه ، در حالى از پشت پرده بيرون آمد كه مولود مسعود تازه اش را ، در ميان پردهء كعبه پيچيده بود و با حائل بازوان خويش ، چون جان شيرين در آغوش مى فشرد و به سوى خانه مى شتافت .

اين مولود تازه ، كسى جز على ، نبود . ابر مرد تاريخ بشر ، نخستين مرد مسلمان ، تنها جانشين بر حق پيامبر ، ولى خدا ، امام راستين ، اولين و آخرين و تنها مردى كه در خانهء كعبه چشم به دنيا گشود . براستى ، ديگر چشم جهان چنين ولادت شگرف و شگفتى را ، جز همان يك بار و در مورد فرزند دلبند فاطمه بنت اسد دربارهء چه كسى ديده و تكرار كرده است ؟ و چنين افتخارى نصيب كدام مادر و كدام نوزاد ديگرى شده است ؟ آيا جز اين بود كه خداوند متعال ، اين مولود مسعود و پدر و مادر نيكبخت او را ، با چنين ولادت پر شكوهى ، گرامى داشت و به عزت رسانيد ؟ نويسنده و محقق چيره دست اهل سنت محمود عقاد ، در اثر بزرگش كه حاصل عمرى تحقيق وتتبع عالمانه و بى طرفانهء اوست مى گويد : على در داخل كعبه به دنيا آمد ، او از عبادت و كرنش به بت ها مصون ماند و ولادت او در كعبه ، سر فصل جديدى در تاريخ گشود . گويا ولادت او اخطارى در مورد كعبه و طرز عبادت آن به شمار مى آمد . محقق آن است كه او مسلمان به دنيا آمد ، چون او چشم خود را با اسلام بازگشود و نمازش را نخستين بار ، با پيامبر اسلام آغاز و برگزار كرد . (6)

و شاعر دلباخته‌اى همين معنى را ، در لباس زيباى شعرى خوش و روح پرور ، چه زيبا بيان كرده است كه :

اى آن كه حريم كعبه ، كاشانهء توست * بطحا ، صدف گوهر يكدانهء توست
گر مولد تو به كعبه آمد ، چه عجب * اى نجل خليل ، خانه ، خود خانهء توست (7)

اين كودك گرامى ، كه حتى چگونگى ولادتش ، بيش از آن كه حيرت آور باشد ، در خور تأمل و تعمق است ، در همان نخستين لحظهء ولادت ، از سوى مادرش نامى برازنده گرفت و حيدر ناميده شد . فاطمه ، همسر محبوب عمران مكنى به ابى طالب و عروس گرامى عبد المطلب ، چون به خانه رسيد ، فرزند دلبندش را در پارچه اى سفيد ، پيچيد ، آنگاه او را در آغوش گرفت و به سوى شوهر گرامى خود رفت تا خبر آن ولادت با سعادت را به او برساند . وقتى فرزندش را به دست شوى محترمش مى داد ، با شورى شفيقانه و لذتى مادرانه گفت : خذه فإنه حيدره يعنى : اين شير بچه را درياب ! ابى طالب كه شادمانه به چهرهء نورانى فرزند تازه اش مى نگريست ، آن يگانهء دوران ها را در آغوش گرفت ، لبخندى از سر مهر به چهرهء او زد ، و آنگاه گفت : من او را على نام كردم . و بدين گونه نام نوزاد كعبه على شد . اما نام حيدر نيز ، كه دلخواه مادر بود ، همچنان جزوز القاب آن حضرت باقى ماند و با پسوند كرار كه بعدها در اثر جنگها و دفاعهاى پيروزمندانه اش به او داده شد يكى از برازنده ترين لقبهاى او گشت : حيدر كرار . چنان كه خود نيز ، در جنگ خيبر ، جنگى كه حماسه ها و رشادتهاى على (عليه السلام) در سپاه اسلام بروز كرد لقب حيدر كرار بيش از هر جنگ ديگرى با ماهيت راستين وجودى اش تطابق و تجلى نمود ، خطاب به مرحب ، پهلوان نامدار قلعه‌هاى يهود ، مى گويد : أنا الذي سمتني امي حيدرة ضرغام آجام وليث قسورة (8)

آرى ، ولادت اين حيدر كرار و اين شير صحنه‌هاى اجتماعى و انسانى ، افتخار است خاندان بنى هاشم را . كه مفخر عالميان ، آخرين پيامبر خداوند منان ، از آن برخاسته و نور به عالم وآدم بخشيده بود ، تكميل كرد . چرا كه از يكسو ، ولادت او در خانهء كعبه ، در حريم كبرياى الهى ، افتخارى بود كه تا آن روز براى هيچكس و در هيچ موقعيت و شرايطى عملى نشده بود و پس از آن نيز ، چشم روزگار هرگز مانندش را نديده و از سوى ديگر ، در تمام عمر باشكوه سراسر عشق و ايمان ، در دفاع از حريم همان كعبه اى كه زادگاه وى و پيوند گاهش با خداى حى توانا بود ، و نيز در راه سربلندى آرمان مقدس خويش و در مسير هدف صاحب كعبه زيست ، و باز از ديگر سو ، سرانجام در محراب مقدس خانهء خدا ، روى به سوى حرم كعبه ، در راه صاحب و معبود كعبه ، به فيض شهادت و به لقاء الله شتافت ، از نور بر آمد و به سوى نور روان شد . اين ، تصويرى هر چند كوتاه و بسيار نارسا ، از ولادت با سعادت امام راستين ، بود كه ما آن را مرحلهء نخست ، از زندگى سراسر شكوه و عظمت امام نخست ناميديم . اينك ، به تصوير كوتاه ديگرى از مرحلهء دوم مى پردازيم ، كه گفتيم ، با مرحلهء اول ، پيوندى ناگسستنى و انكار ناپذير دارد ، مرحله گذران دوران كودكى و نوجوانى و بالندگى ، در خانهء رسول خدا . رشد و نما در مكتب پر فروغ الهى فرزند ابى طالب ، دوران كودكى را در خانهء پدر مى گذرانيد و در سايهء عطوفت و نوازش مادر ، و مهر و بزرگوارى پدر ، دوران رشد و نماى خود را پشت سر مى گذاشت . در آن سالها ، او نيز با ديگر برادران عزيزش : طالب ، جعفر و عقيل ، در يك خانه ، زير يك سقف با برخوردارى از مهر يك پدر بزرگوار ، زندگى مى كرد . اما ، گويا تقدير چنين بود كه او نيز ، همچون پسر عم عظيم الشأن خود ، در همان سالهاى كودكى ، از عطوفت مادر و مهر پدر و زندگى در خانهء و كاشانه محروم شود . اما چه محروميتى ، كه خود ، عين نعمت و برخوردارى وتنعم بود . هنگامى كه على (عليه السلام) به 8 سالگى رسيد ، فضاى آسمان ، چهره اى ديگر نشان داده ، يكباره آن قريش مغرور و جاه طلب ، كه همواره در رفاه و آسايش و بى خبرى بسر برده بود ، به بليهء قحط وغلاء و تنگدستى و فقر و گرسنگى دچار آمد . قحطى و نادارى ، چنان بر قريشيان سخت گرفت كه حتى مرد بزرگوار و محترمى چون ابيطالب ، كه از بزرگان و محترمين قريش بود و خود ، روزگارى قادر بود كه علاوه بر عائله خويش ، سرپرستى برادر زاده اش محمد (صلى الله عليه وآله) را نيز در عهدهء تكفل خويش داشته باشد ، به تنگدستى گرفتار آمد . چنان كه اينك ، در خانهء او نيز امكانات مالى و غذايى به حد اقل رسيده بود و زندگى و معاش ، بر او و خانوادهء پر عائله اش به سختى گذشت . ديگر امكانات و عوايد او پاسخگوى نيازهاى عائله سنگين و پر جمعيتش نبود و بسيار اتفاق مى افتاد كه سفره اش ، نه تنها از نان خورش ، كه حتى از نان خالى هم ، تهى مى ماند .

در چنين هنگامى بود كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به يارى و كمك عموى تنگدست خود شتافت و به دستگيرى از او و عائله اش كمر بست . روزى به دو عموى بزرگوار و خوش طينت خود حمزه و عباس ، كه با برادرشان ابوطالب فاصله رفاهى و با برادر ديگرشان ابو لهب نزول خوار ، فاصله روحى بسيار داشتند ، چنين پيشنهاد كرد : آيا در اين دوران تنگى و سختى ، شايسته و سزاوار آن نيست كه به يارى ابيطالب بشتابيم و هريك ، قسمتى از بار سنگين معاش خانواده اش را بدوش بگيريم ؟ آن هر دو مرد پاك طينت و خوش فطرت ، پيشنهاد برادر زادهء خود محمد امين را پذيرا شدند و به ميل و رغبت به خانهء ابى طالب رفتند و به اصرار از او خواستند تا دست يارى را كه به سويش دراز كرده اند ، باز پس نزند و درخواست كردند : اى ابيطالب سه تن از فرزندانت را ، به هريك از ما بسپار تا نيازهاى آنان را بر طرف سازيم . هر كدام از ما ، يكى از آنان را ، در خانهء خود ، چون فرزندى دلبند نگاهدارى كنيم تا بار معاش خانوادهء تو ، بدين گونه سبك تر شود . ابيطالب ، كه راحت و آسايش فرزندانش را بيش از هر چيز مى خواست ، موافقت كرد . تنها يكى از فرزندان خو - عقيل - را در خانهء خويش نگه داشت و سه فرزند ديگر را به آن سه تن سپرد : طالب را عباس به خانه خود برد ، جعفر را حمزه تحت تكفل خويش قرار داد وعلى براى پسر عم مكرم خويش محمد (صلى الله عليه وآله) باقى ماند . در چگونگى راز و رمز اين انتخاب شگرف و شگفت ، بعدها رسول خدا ، چنين فرمود : من در ميان فرزندان ابيطالب ، فردى را انتخاب كردم ، كه خداوند او را بر من برگزيده بود . (9)

از آن تاريخ ، على به خانهء محمد (صلى الله عليه وآله) رفت ، و تعليم و تربيت و توجيه و ارشاد فكرى و جسمى و معنوى او ، تحت اختيار رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قرار گرفت : آرى ، بدين گونه ، مربى عاليقدر بشريت و معلم بزرگ و بزرگوار انسانيت ، على (عليه السلام) را تحت نظر و تربيت خويش قرار داد و دقايق خلقت ، و اسرار آفرينش را در هر لحظه و فرصت در اختيار او نهاد . اين ارشاد و توجيه ، از آغاز طفوليت شروع شد و تا سر حد كمال ادامه يافت . تا بدانجا كه سرانجام ، نمونه اى كامل و ارزنده از مكتب عالى تربيتى رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بيرون آمد و نمونه و نمودار و نمايشگر تربيت مربى عاليقدر خود ، در تاريخ حيات بشر گرديد . بر اين اساس بود كه در آغاز اين فصل ، گفتيم كه دو مرحلهء زندگى على (عليه السلام) از ولادت تا كودكى و نوجوانى و بالندگى چنان بهم پيوسته اند كه گويى تداوم منطقى و تغيير ناپذير و ثابت و مستحكم يكديگر بوده و هستند . خصوصيات روحى و معنوى على (عليه السلام) نخستين امام شيعيان ، نهال پر طراوتى بود كه از دو سرچشمه آب شد بالندگى گرفت و بار و بر داد ، و به درختى تناور و سايه گستر مبدل گرديد كه سايه اش ، آفاق جهان را در نورديده . و اين دو سرچشمه ، نخست ، سرچشمهء لطف الهى بود كه او را از موهبت‌هاى فياض خويش برخوردار ساخت وزير الطاف و عنايات بيكرانش گرفت .

و ديگر ، سرچشمهء وجود مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بود كه على (عليه السلام) ، با گذراندن دوران كودكى و نوجوانى خود در كنار حضرتش ، توانست از فيض تربيت در دامان بزرگترين مربى و معلم سراسر تاريخ بشريت برخوردار شود ، و با پيوستن به درياى بيكران رسالت ، از آن درياى پهناور و مواج علم و دانش و از آن اشعهء عالم افروز مركز وحى و نبوت ، مستفيض شود و پرتو گيرد . بدين گونه ، اخلاق بزرگ و درخشان او ، كه زمينه و خمير مايهء آن در پرتو عنايات الهى در وجودش به وديعت نهاده شده بود ، در مكتب تربيت محمد (صلى الله عليه وآله) نيز پرورش يافت و نور على نور شد . در آن مكتب بزرگ انسان ساز ، چندان فضايل ، مناقب ، و صفات ملكوتى ولاهوتى آن حضرت را كسب نمود ، كه خود نيز به بالاترين حد شايستگى رسيد . و به مقام والاى عصمت و پيشوائى بزرگ روحى و معنوى ، و رهبرى مذهبى و معنوى و اجتماعى و سياسى جامعهء مسلمانان دست يافت و حتى از اين نيز فراتر رفت و به قله‌هاى عظمتى توصيف ناپذير و بيان نشدنى گام نهاد .