يكصد درس از زندگاني امام علي عليه السلام

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۴ -


از سال 329 هجرى دوران غيبت كبرى آغاز شد و حضور ملموس و مشهود امام معصوم در جامعه براى مـدتـى نـامـعـيـّن به تعويق افتاد. در دوران غيبت چند رويداد رخ مى نمود كه بايد از جانب امامان معصوم تكليف آن ها روشن مى گشت :
1 ـ هـمـه مـردم نـمـى تـوانـنـد احـكـام ديـن را از مـنـابـع آن اسـتـخـراج و بـدان عـمـل كـنـنـد. بـنـابـرايـن ، در دوران غـيـبـت ، كـه دسـت مـردم از دامـان امـام (ع )كـوتاه است ، براى فراگرفتن احكام دين بايد به چه كسانى رجوع كنند؟
2 ـ در گذر زمان مسائلى پيش مى آيد كه در دوران حضور معصوم سابقه نداشته و حكم تفصيلى آن مـشـخـص نـشـده اسـت . تـشـخـيـص و اسـتـنـبـاط حـكـم ايـن مسائل برعهده چه كسانى است ؟
3 ـ شـيـعـيـان بـراى حـل اخـتـلاف هـا و نـزاع هـاى خود به چه كسانى رجوع كنند و چه كسانى حق قضاوت دارند؟
4 ـ اگـر شـيـعيان توانستند براى اجراى دين ، حكومت تاءسيس كنند و نظامى بنيان گذارند، چه كسانى بايد رهبرى اين حكومت و نظام را برعهده گيرند.
مورد اوّل و سوم در دوران امامان (ع )نيز رخ نمود، به خصوص از زمان امام باقر(ع )به بعد كه هـم شـيـعـيـان قـوت گـرفـتـنـد و شـمـارشـان گـسـتـرش يـافـت و هـم فـقـه شـيـعـه شـكـل گـرفـت . بـا تـوجـه بـه پـراكـندگى شيعيان در كشور پهناور اسلامى ، همه آنان نمى تـوانستند بى واسطه به محضر امام شرفياب شوند و احكام و دستورهاى عملى خود را بگيرند واز سـوى ديـگـر مـنـازعـات خـود را بـه مـحضرش آورند. از اين رو، از همان زمان ، امامان شيعه ، عـالمـان و فـقـيـهـان را بـه اجـتـهـاد فـراخـوانـدنـد و بـا ارائه اصـول لازم ، آنـان را بـه كـتـاب خـدا و روايـات ، كـه حـكـايـتـگـر سـخـن و عـمـل مـعـصـومـيـن بـود، ارجـاع دادنـد تـا بـا كـمـك گـرفـتـن از آن اصـول و مـعـيـارهـا، احكام مسائل را از كتاب و سنت استخراج كنند و در اختيار شيعيان بگذارند. در مـنـازعـات نـيز شيعيان موظف بودند به فقيهان شيعه رجوع كنند و فقيهان نيز از جانب امام وظيفه قضاوت داشتند.
مورد دوم نيز در حقيقت جزئى از همين تكليف بود. در زمان امام نيز فقيهان و مجتهدان شيعه با كمك گـرفـتن از اصول و معيارهايى كه امامان به آنان آموخته بودند، به كتاب خدا و روايات رجوع مـى كـردنـد و احـكـام مـسـائل جديد را استنباط مى كردند و در صورتى كه آن مساءله ، فرعى از اصـولِ القـا شـده نـبـود، حكم آن را از معصوم مى پرسيدند. مساءله چهارم نيز از نگاه امامان دور نـمـانـد و با بيان دستورالعمل ها و تعيين اوصاف و شرايط والى و حاكم ، تكليف شيعيان را در اين باره معلوم كردند؛ چنان كه امام صادق (ع ) مى فرمايد:
بـنـگـريـد، آن كـس از شـمـا كـه راوى حـديـث مـا و صـاحـب نـظـر در حـلال و حـرام و به احكام ما آگاه باشد [فقيه و مجتهد جامع الشرايط] به حكومت او رضايت دهيد. مـن او را بـر شـمـا حـاكم قرار دادم و هرگاه به حكم ما حكم كند و شما از او نپذيريد، حكم خدا را خـوار شـمـرده ايد. اگر او را ردّ كنيد، ما را ردّ كرده ايد، و ردّ كننده ما ردّ كننده خداست و ردّ خدا در حد شرك به خداست .(78)
همچنين ، امام على (ع )مى فرمايد:
هـرگـاه امـام مـسـلمانان بميرد يا كشته شود، بنابر قانون خدا بر آنان واجب است پيش ازانتخاب امامى عفيف ، عالم ، پرهيزگار و دانا بر قضاى اسلام و سنت معصومان ، كه امر مسلمانان را سامان دهـد و مـيـانـشـان حـكـم نـمـايـد و حـق مـظـلوم را از ظـالم بـسـتـانـد و حـفـظ كـنـد و امـوال عـمـومـى را گرد آورد و جمعه و جماعت و حج را اقامه كند و صدقه و زكات را جمع آورد به هيچ عملى دست نزنند و گام از گام برندارند.(79)
بنابراين بر مسلمانان لازم است هرگاه شرايط را براى اقامه حكومت اسلامى مناسب ديدند، نخست رهـبـرى شـايـسته برگزينند و سپس تحت رهبرى او براى اقامه حكومت اسلامى بكوشند؛ همچنان كـه مـردم مسلمان ايران ، نخست ، رهبرى شايسته چون امام خمينى (ره )را برگزيدند و سپس تحت رهبرى اش ، حكومتى اسلامى بنيان نهادند و چون آن امام بزرگوار دار فانى را وداع گفت ، پيش از هر كار، رهبرى شايسته ديگرى برگزيدند.
در دوران غيبت صغرى يكى از اصحاب امام زمان (عج ) به آن حضرت نامه اى نوشت و پرسيد كه در پيشامدها به چه كس رجوع كند. امام در پاسخ مرقوم فرمود:
در پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنانم .(80)
در حـكـومـت اسـلامـى ، مـردم موظفند به عالم ، راوى حديث و فقيه جامع الشرائطرجوع كنند و به راءى و دستور او، كه برگرفته از كتاب خدا و سنت معصومان است ، ارج نهند. امام صادق (ع )مى فرمايد:
ولايت اهل عدل از جانب خدا واجب شده و خداوند اراده كرده است كه آنان والى باشند و مردم ولايتشان را بـپـذيـرنـد و بـه اوامرشان تن دردهند. اطاعت از آنان واجب است و كسانى كه از سوى آنان به انجام كارى ماءمور مى شوند، حق سرپيچى ندارند.(81)
در روايـاتـى ديـگـر، مـعـصـومـان (ع )، عـالمـان و فـقيهان و مجتهدان جامع الشرائط رابه عنوان جـانـشينان خود، حاكمان بر مردم ، وارثان انبيا و... معرفى كرده اند. از اين روايات است روايتى از امام على (ع )كه مى فرمايد:
عالمان ، بر مردم حاكمند.(82)
همچنين ، امام حسين (ع )مى فرمايد:
مجارى امور و احكام به دست عالمان و امينان بر حلال و حرام خداست .(83)
امام عسكرى (ع )نيز مى فرمايد:
مردم بايد از هر يك از فقها كه خويشتندار، حافظ دين ، مطيع امر خدا و مخالف هواى نفس باشد، پيروى كنند.(84)
مـجـمـوع روايـات بـالا و روايـات بـسـيـار ديـگـر، كـه در ايـن بـاره نقل شده اند، بيانگر دو نكته توجه برانگيزند:
اوّل : ايـن روايـات عـالمـان شـيـعـه را مـخاطب مى سازند كه در دوران غيبت امام معصوم ، آنان بايد وظايف امامت و رهبرى را برعهده گيرند. بدين سان ، آنان هم بايد با اجتهاد خود، احكام دين را در مـسـائلى كـه پـيـش مـى آيـد، بـيـان كـنـنـد، و هـم بـراى تـشـكـيـل حـكـومـت و اجـراى احـكـام ديـن و ايـجـاد زمـيـنـه رشـد و تـكـامـل انـسـان هـا قـيـام كـنـنـد و بـا تـبـليـغ و آگـاه كـردن مـردم بـه لزوم تشكيل حكومت اسلامى ، آنان را چون سربازانى براى اجراى اهداف الهى تربيت كنند.
دوم : ايـن روايـات ، وظـيـفـه مـردم را نيز آشكار مى سازند. امامان (ع )به مردم خطاب مى كنند كه شـمـا مـوظـفـيـد عـالمـان و شـايـسـتـگـان ديـنـى را بـه رهـبـرى بـپـذيـريـد، در مـسـائل دنـيايى خويش ‍ بدانان رجوع كنيد، زمام امور خود را بدانان بسپاريد و تحت رهبرى شان بـراى ايـجـاد حكومت قسط و عدل قيام كنيد. رجوع به كسى جز اينان برخلاف رضاى خدا و موجب عقوبت اخروى و دنيوى است .
معاد
معاد از مادّه ((عود)) به معناى بازگشتن است (85) و به بازگشت دوباره روح به بدن ، در روز قـيـامـت گفته مى شود. ايمان به معاد و زندگى پس از مرگ ، در ميان همه اديان آسمانى وجـود دارد و از اصـول اسـاسـى آن هـاسـت . پـيامبران الهى ، همگى پس از موضوع خداشناسى و تـوحـيـد، بـر مـعـادشـناسى پاى فشرده و بشر را به ايمان و توجه به زندگى پس از مرگ فراخوانده اند.
ديـن اسـلام ، كـه كـامـلتـريـن اديـان آسـمـانـى اسـت ، مـوضـوع مـعـاد را از اصول جهان بينى خود شمرده و ايمان به آن را شرط مسلمان بودن و از اركان دين اسلام دانسته اسـت ؛ يـعـنـى اگـر كـسـى بـه زنـدگـى پـس از مـرگ ايـمـان نـيـاورد و اصل معاد را منكر شود، از گروه مسلمانان بيرون است .
آيـات بـسـيـارى از قـرآن كـريـم درباره قيامت نازل شده و اين كتاب گرانقدر آسمانى پيرامون مـسـائل و مـوضـوعـات آن سـخـن بـسـيار گفته است ؛ چنان كه حدود يك ششم آيات قرآن پيرامون مسائل و موضوعات معاد است ؛ مسائل و موضوعاتى چون روز قيامت ، چگونگى زنده شدن انسان در قيامت ، ميزان ، حساب ، تجسم عمل ، بهشت و دوزخ .
آثار ايمان به معاد
اعـتـقـاد بـه اصـل مـعـاد، تـحـولى بـس ژرف در سـاخـتـار انـديـشـه ، روان و عـمـل آدمـى پـديـد مـى آورد و شـعـاع انـديـشـه اش را از قلمرو طبيعت و مرزهاى مادّى مى رهاند. اين تـحـول و دگـرگـونى ، كه زاييده آن باور و اعتقاد راستين است ، پيامدهايى گسترده در رشد و تكامل و زندگى فردى و اجتماعى انسان به همراه دارد، به تلاش و كوشش انسان جهت معنوى مى دهد، گستره عمل او را تا دامنه ابديت مى گستراند، به كالبد جامعه روح معنويت مى دمد و انسان را براى مقصدى دوردست به تلاش وامى دارد. اينك ، به اختصار، برخى از آثار سازنده ايمان به معاد را برمى شماريم :
الف ـ آرامش در بيكرانه ها
اعـتـقـاد بـه زنـدگـى پـس از مرگ ، دامنه پرواز انديشه آدمى را از عالم خاكى مى رهاند وآفاق انـديـشـه اش را از تـنـگناى زندگى مادى آزاد مى كند. پيروان مكتب هاى مادّى ، به گمان اين كه انسان موجودى مادّى است ، او را در ديوارهاى بيجان مادّه زندانى مى كنند و توان و كوشش او را در پـهـنـه طـبـيـعـت مـحـدود مـى سازند و سعادت آدمى را در چارچوب زندگى مادّى ترسيم مى كنند و سـرانـجـام ، تـلاش ، كـوشـش ، فـرجـام زنـدگـى و هـسـتـى اش را در دل تيره خاك و پهنه بى فروغ و تاريك جهان مادّى مدفون مى سازند. نتيجه قطعى اين بينش ، احـسـاس پـوچـى و بـيـهـودگـى اسـت كه هرگونه معنا و مفهوم را از زندگى بشر سلب كرده و روزنه اميد را به روى او مى بندد.
امروزه ، انديش مندان اعتراف دارند كه گسترش بيمارى هاى روانى و بالا رفتن آمار خودكشى در كـشـورهـاى پـيـشـرفـتـه و صـنـعتى جهان ، از مادّى گرايى ، پوچ گرايى ، لذت جويى ، بى ايـمـانـى و سـرانـجـام از كـاهـش رويـكـرد به دين سرچشمه مى گيرد. آنان كه مى پنداشتند با پـيـشـرفـت فـنـاورى و گسترش دانش بشرى و علوم تجربى نياز به دين از ميان مى رود و دين جـايـش را بـه دانـش مى دهد، دريافته اند كه بشر امروز، بيشتر از همه دوره هاى گذشته ، به معنويت و ايمان مذهبى نيازمند است و سعادتى كه در پرتو دانش براى بشر گمان برده بودند، تنها سرابى فريبنده است كه عطش جان و روانش را سيراب نمى كند.
بـنـابراين ، تنها در سايه ايمان به مبداء و معاد است كه پوچى و بى هدفى از كوى جان آدمى رخت برمى بندد و از صحنه هاى اجتماعى محو مى شود و در پرتو آن زندگى بشر روشنايى و فروغ مى يابد.
ب ـ مسؤ وليت آفرينى
مسؤ وليت ، تعهّد، ايثار، فداكارى و شهادت ، واژه هايى زيبايند كه در تاريخ مبارزه هاى ملت ها بر سر زبان ها بوده و همه مكتب هاى دينى و فكرى پيروان خود را به آن فراخوانده اند. اما با اندكى دقت معلوم مى شود كه تنها در پرتو ايمان به معاد و قيامت اين كلمات معناى حقيقى و مفهوم واقـعـى خـود را مـى يـابـنـد . مـكـتـب هـاى مـادّى ، چـون مـى خـواهـنـد مـسـؤ وليـت و تـعـهـد را در دل پـيـروان خـود بـنـشـانـنـد، آنان را در برابر وجدان جامعه ، مردم ، محرومان ، تاريخ و... مسؤ ول مى خوانند، ولى از آن رو كه اين گونه شعارها، بى ريشه اند، نمى توانند آن احساس مسؤ وليت راستين را در نهاد افراد بيافرينند.
در آيين آسمانى ، در پرتو ايمان به خدا و اعتقاد به روز پاداش اين ارزش هاى والا به روشنى جـلوه گـر اسـت ؛ زيـرا در حـقـيـقـت ، انـسـان تـنـهـا در بـرابـر خـداونـد مـسـؤ ول اسـت و در بـرابر او بايد پاسخگوى اعمال و رفتار خود باشد و اين مسؤ وليت راستين است كه مى تواند پشتوانه ارزش ها و تعهدات فردى و اجتماعى انسان باشد.
ج ـ پشتوانه عدالت اجتماعى
احـسـاس مـسـؤ وليـت در بـرابـر خـداونـد، ايـمـان بـه پـاداش و كـيـفر اخروى و حسابرسى همه اعـمـال و كردار انسان در دادگاه عدل الهى و قيامت ، از افراد بشر، انسان هايى متعهد مى سازد و مـوجـب مـى شـود كه شخص ، خود ناظر و مراقب بر رفتار و كردار خويش باشد. او، از آن رو كه ايـمـان دارد، در بـرابـر اعـمـال خـويـش مـسـؤ ول اسـت و بـايـسـتـى در دادگـاه قـيامت پاسخگوى اعمال خويشتن باشد. او مى داند كه حسابى در كار است و از ريز و درشت اعمالش بازخواست مى شود.
((فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ))(86)
هـر كـس به اندازه ذره اى كار نيك انجام دهد، آن را مى بيند و هر كس به مقدارذره اى بدى كند، آن را مى بيند.
و همچنين مى داند كه حتى از تصميم هاى او باخبرند و بر آنچه از دلش مى گذرند، آگاهند:
((وَ لَقـَدْ خـَلَقـْنـَا الاِْنـْسـانَ وَ نـَعـْلَمُ مـا تـُوَسـْوِسُ بـِهِ نـَفـْسـُهُ وَ نـَحـْنُ اءَقـْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ))(87)
بـه راسـتـى كـه انـسـان را آفـريـديـم و بـه آنچه نفس او وسوسه مى كند، آگاهيم و ما از رگ گردنش به او نزديكتريم .
بنابراين ، آن كس كه به عالم آخرت و روز پاداش و جزا ايمان دارد و خود را در پيشگاه خداوند مـسـؤ ول مـى دانـد، هـمـواره مـراقـب خويشتن است تا پاى از حريم قانون و برنامه الهى فراتر نگذارد و از مسير عدالت منحرف نشود. نهان و آشكارش يكسان است و هميشه و همه جا حقوق و حدود مردم را ارج مى نهد و مى كوشد كه لحظه اى از حقيقت دور نشود و همواره بر محور حق سير كند.
دلايل اثبات معاد
1 ـ عدالت خداوند
در مـيـان آفريدگان ، انسان داراى ويژگى ((اختيار)) است . از اين رو، بسا كه از آزادى و اختيار خـود بـه بـدى بـهـره بـرد و از عـمل به فرامين الهى روى برگرداند و به حقوق ديگران به ويژه يتيمان ، ناتوانان و بيچارگان دست دراز كند و حتى با پيامبران و مؤ منان نيز به مبارزه برخيزد.
سرانجام روزى فرا مى رسد كه ستمگر و ستمديده ، مؤ من و كافر، هر دو مى ميرند، درحالى كه مـؤ مـن ، پـاداش اعـمـالش را نـگـرفـتـه و كـافـر بـه كـيـفـر كـردارش نـرسـيـده اسـت ، و حـق پـايـمـال شـده مـظـلوم نـيـز از سـتـمـگـر گـرفـتـه نـشـده اسـت . حال اگر پس از اين جهان ، جهانى ديگر به نام ((آخرت )) در پيش نباشد كه هر كس نتيجه بدى و خوبى كردار خود را ببيند، آيا با عدالت خداوند سازگار است ؟!
پـس ، عـدالت خـداونـد ايجاب مى كند كه از پس امروز، فردايى باشد، تا هر كس نتايج تلخ و شـيـريـن اعـمال خود را بنگرد و پاداش و كيفرى شايسته ببيند. خداى بزرگ در قرآن كريم مى فرمايد:
((اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ))(88)
آيا پرهيزگاران را همچون فاجران قرار مى دهيم ؟!
يـعـنـى چـنـيـن نـيـسـت كه آنان برابر باشند و البته نابرابرى آنان در دنيا آشكار نمى شود ونـاگـزيـر بـايـد قـيـامـتـى بـاشـد كـه تـفـاوت آنـان در دادگـاه عدل الهى نمود يابد.
2 ـ حكمت خداوند
حـكـمـت خـداى حـكـيـم اقـتضا مى كند كه مرگ ، پايان زندگى نباشد؛ زيرا در اين صورت ، كار خداوند كار كوزه گرى را مى ماند كه كوزه ها را از صبح تا شام مى سازد و پس از خشك شدن ، بر زمين مى كوبد و خرد مى كند.
خدا انسان را آفريده و از ناتوانى به توانايى ، و از نادانى به دانايى رسانيده است و چون انـسـان بـه كـمال دنيايى دست مى يابد، او را هلاك مى سازد. اما آيا با اين مرگ همه چيز پايان مـى پـذيرد؟ اگر چنين باشد، خردمندانه و حكيمانه نيست . حكيمانه اين است كه اگر انسان امكان تـعـالى و تـكـامـلى بـيشتر دارد، بسترش براى او فراهم گردد، و انسان بدان دست يابد و با مرگ ، نيست و نابود نشود.
3 ـ جاويدان طلبى انسان
حسّ بقا و ميل به ماندن ، يك درخواست فطرى در وجود انسان است . همه انسان ها زندگى را دوست دارنـد و مى خواهند باشند، و زندگى آنان با مرگ پايان نپذيرد و دستخوش نيستى و نابودى نشود. از اين رو، انسان ها از يك سو بنابر اقتضاى فطرتشان از مرگ مى گريزند و از سوى ديـگـر بـراى مـانـدن و جـاويـدان شـدن دسـت بـه كـوشـش مـى زنـنـد. بـه عـنـوان مـثـال ، آنـان مـى كـوشـنـد خـانـه هـايـى مـحـكـم و بـنـاهـايـى اسـتـوار و مـانـدنـى بـسـازنـد، و مـال و ثـروتـى فراوان بيندوزند و از بيمارى هاى جسمى به دور باشند. اين بدان معناست كه جـاويـدان طـلبـى و حـسّ بـقـا، جـزو خـواسـتـه هـاى درونـى انـسـان اسـت و از فـطـرت اصيل او سرچشمه مى گيرد.
وجـود هـر امـر فـطرى ، دليل بر وجود متعلق آن در خارج است . با توجه به اين كه اين جهان و موجوداتش ، به ويژه انسان دستخوش مرگ و نيستى مى شوند، وجود جهانى ديگر جز اين جهان ـ كه قرآن آن را سراى باقى و جاودانى مى خواند ـ براى تحقق اين امر فطرى ضرورى است .
حقيقت مرگ
تولّدى دوباره
انـسـان بـى آن كه خود بخواهد، پا به عرصه وجود مى نهد و در آغاز تولد نه توانى از خود دارد و نـه ادراكـى . بـا گـذشت زمان ، اندك اندك رشد مى كند و با جهان پيرامون خويش خو مى گـيـرد و پـس از درك جـزئيـات ، قادر به درك كليات مى شود. او، با شكوفا شدن استعدادهاى نـهـفـتـه خـدادادى ، بـه مـراحـل عـالى مـى رسد و چه بسا به پيشرفتهاى علمى دست يابد، ولى گـاهـى در هـمـان آغـاز تـولد، مـانـعـى پـيـش مـى آيـد و يا در اواسط عمر حادثه اى رخ مى دهد و زندگى اش پايان مى يابد.
پـرسـش در ايـن اسـت كـه آيـا بـا خـامـوش شـدن چراغ زندگى انسان ، بايد همه چيز را پايان يـافـتـه دانـست و آن همه خوشى و ناخوشى و جنگ و ستيز و... را همچون خوابى گذرا پنداشت و هـزاران پـرسـش را بـدون پاسخ گذاشت و همراه با جسم آدمى دفن كرد، يا اين كه بايد براى يافتن پاسخى درست به اين پرسش ها، با مدد عقل و سخن معصومان (ع ) به پاسخى قاطع دست يافت ؟!
در فـرهـنـگ ديـنـى ، مـردن بـه مـعـنـاى نـابـودى نـيـسـت ، بـلكـه تـولدى اسـت ديـگـر و انـتـقـال از دنـيـاى مـحـدود بـه جـهـانى بيكران ؛ همان گونه كه حضرت على (ع ) فرموده است : ((آگاه باش كه تو براى عالم آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا.))(89) و در واقع ، مـرگ مـرحـله اى در سير تكاملى انسان به سوى آخرت و بازگشت به سوى خداست ؛ چنان كه طـفـل مـدتـى در فـضـاى تـاريـك و مـحـدود رحـم ، بـه زنـدگـى و تكامل خود ادامه مى دهد و سپس به دنيا مى آيد.(90)
تعبير قرآنى
قرآن كريم درباره مرگ تعبيرهايى گوناگون دارد و در فرهنگ اسلامى ، كلمه هايى چند براى آن به كار رفته است كه هر يك گوياى چهره اى از اين واقعيت است . يكى از اين تعابير، كه در قـرآن كـاربـردى فـراوان دارد، كـلمـه ((تـوفـّى )) اسـت . توفّى از ماده ((وفا)) است به معناى دريـافـت چـيـزى ، بـى كـم و كـاسـت . بـنـابـرايـن ، ((تـَوَفَّيـْتُ الْمـالَ)) يـعـنـى مال را بى كم و كسر دريافت كردم .
در آيـاتـى كـه از مـرگ بـا مادّه ((توفّى )) تعبير شده است ، استفاده مى شود كه انسان افزون بر بُعد مادى ، داراى بُعد روحانى است و اين بُعد حقيقت انسان است و با مرگ نابود نمى شود، بلكه زندگى اش به شكلى ديگر ادامه مى يابد؛ زيرا در اين آيات ، بى درنگ پس ‍ از مرگ ، سخن از پاره اى اعمال حياتى مانند مكالمه و آرزو به ميان آمده است كه وجود زندگى پس از مرگ را به روشنى تاءييد مى كند. نمونه هايى از اين آيات چنين اند :
((إِنَّ الَّذِيـنَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي اءَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفِينَ فى الاَْرْضِ قـالُوا اءَلَمْ تـَكـُنْ اءَرْضُ اللّهِ واسـِعـَةً فـَتـُهَاجِرُوا فيها فَاُولئِكَ مَاءْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَائَتْ مَصِيراً))(91)
بـه راسـتـى آنـان كـه فـرشـتـگـان ، جـانـشـان را گـرفـتـنـد در حـالى كـه بـر خـود سـتـمـگر بـودنـد،بـدانـان گفتند: ((در چه وضعى به سر مى برديد؟)) گفتند: ((ما در زمين ، مردمى زير دسـت و مـستضعف بوديم .)) فرشتگان گفتند: ((آيا زمين خدا فراخ نبودكه در آن سفر كنيد [و خود را از زير سلطه ديگران برهانيد]؟! ((پس جايگاه آنان جهنم است و بدفرجامى است .
در ايـن آيـه از مـكـالمـه فـرشتگان با انسان پس از مرگ سخن به ميان آمده است . روشن است كه اگـر هـمـه واقـعيتِ انسان جسد بى حس و شعور باشد، مكالمه بى معناست . از اين آيه استفاده مى شـود كـه انـسـان ، پـس از ايـن كـه از ايـن جـهـان رخـت برمى بندد، با ديده ، گوش و زبان با فرشتگان و ماءموران غيبى خداوند به گفت و گو مى پردازد.
((وَ قـالُوا ءَاِذا ضـَلَلْنـا فـِى الاَْرْضِ ءَاِنـّا لَفـى خـَلْقٍ جـَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونََ قُلْ يَتَوَفّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ))(92)
و گـفـتـنـد: ((وقـتـى در زمـيـن گـم شـديـم [ودفـن شـديـم و پـوسـيديم ] آيا در آفرينش نوينى قـرارخـواهـيـم گـرفـت ؟)) حـقـيـقـت اين است كه اينان ـ از روى عناد ـ ملاقات پروردگار خويش را مـنـكـرنـد. بـگـو: هـمـانـا فـرشـتـه مرگ ، كه موكل بر شماست ، در حين مرگ شما را به تمام و كمال دريافت مى كند. از آن پس به سوى خدا بازگردانده مى شويد.
قـرآن كـريـم ، در ايـن آيـه بـه يـكـى از اشـكـالات مـنـكـران مـعـاد پـاسـخ مـى دهـد. اشـكـال ايـن اسـت كـه پـس از مـرگ ، بـدن ما ناپديد مى شود و به جايى مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند. پس ، چگونه ممكن است در آفرينشى نو قرار گيريم ؟
قـرآن ضـمـن اشـاره به اين كه اين اشكالات ، بهانه جويى هايى است كه ريشه در عناد و انكار دارد، پاسخ مى دهد كه شما به تمام و كمال در اختيار فرشته خداوند قرار مى گيريد. اين آيه ، بـا صـراحـت تـمـام بيان مى كند كه به رغم نابودى اجزا و اعضاى بدن ، وجود واقعى انسان پس از مرگ در اختيار فرشته مرگ قرار مى گيرد و با مرگ نابود نمى شود.
شباهت مرگ به خواب
از حضرت جواد(ع )از مرگ پرسيدند. در پاسخ فرمود:
مـرگ خـوابـى اسـت كـه هـر شـب بـه سراغتان مى آيد، با اين تفاوت كه اين طولانى تر است و شـخـص از آن بـيـدار نـمـى شـود مـگـر در روز قـيـامـت . حالِ كسى كه در خواب شادى هايى وصف ناپذير و ترسى بى اندازه مى بيند، چگونه است ؟! مرگ نيز همان گونه است .(93)
هـمـچـنـيـن ، امـام زيـن العـابـديـن (ع )از پـيـامـبـر اكـرم (ص )نقل مى كند:
((اِنَّ الدُّنـْيـا سـِجـْنُ الْمـُؤْمـِنِ وَ جـَنَّةُ الْكـافـِرِ وَالْمَوْتُ جِسْرُ هؤُلاءِ اِلى جَنّاتِهِمْ وَ جِسْرُهؤُلاءِ اِلى جَحيمِهِمْ))(94)
دنـيا، زندان مؤ من و بهشت كافر است و مرگ براى مؤ منان پلى براى رسيدن به بهشت و براى كافران پلى به سوى دوزخ است .
دكتر كارل ، دانشمند فرانسوى ، مى گويد:
پـاسـخ مـذهـب بـه اضـطراب بشريّت در برابر راز مرگ بسيار ارضا كننده تر از پاسخ علم است ؛ مذهب به انسان پاسخى مى دهد كه قلبش مى خواهد.(95)
كافر، مرگ را به معناى فنا و نابودى مى داند، با اين كه دليلى بر انكار معاد ندارد ونمونه هاى حيات دوباره را در طبيعت مى بيند. قرآن درباره آنان مى فرمايد:
و مـنكران معاد گفتند: ((زندگى نيست جز همين زندگى دنيايى ما، كه مى ميريم و زنده مى شويم و نابود نمى كند ما را مگر روزگار.)) درحالى كه به گفته خود يقين ندارند، [بلكه ] تنها وهم و پندارى است كه دارند.(96)
علل ترس از مرگ
بـى ايـمـانـى بـه خـدا و قـيـامـت ، مـرگ را بـه مـعـنـاى نـابـودى پـنـداشـتـن ، از عـوامـل اسـاسـى تـرس از مـرگ اسـت . افزون بر اين ، در روايات و آيات به عواملى ديگر نيز اشـاره شـده است . براساس روايات يكى از علل ترس از مرگ ، فراهم نساختن ره توشه آخرت اسـت . امـام صـادق (ع )از پـدر گـرامـى اش امـام بـاقـر(ع )نقل كرده است كه فرمود:
مـردى خـدمـت پـيـامبر(ص )آمد و عرض كرد: ((چرا من مرگ را دوست ندارم ؟)) حضرت فرمود: ((آيا مال و ثروت دارى ؟)) عرض كرد: ((بله .)) فرمود: ((آيا آن را پيش فرستاده اى [و در كار خير و براى آخرت صرف كرده اى ]؟)) عرض كرد: ((نه .)) فرمود: ((به همين علت مرگ را دوست نمى دارى .))(97)
ايـن هـمـان اسـت كـه حـضرت على (ع )در يكى از سخنان حكمت آميزش از آن ، آه وناله سر مى دهد و هشدار داده ، مى فرمايد:
((آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّريقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظيمِ الْمُورِدِ))(98)
آه از كـمـى تـوشـه [ى راه آخرت ] و طولانى بودن راه و دور بودن سفر و بزرگ بودن مقصد و محلّ ورود.
مـردى خـدمـت امـام حـسـن (ع )آمـد و عـرض كـرد: ((اى پـسـر رسـول خـدا! چـه بـر سـر مـا آمـده كه مرگ را ناپسند مى پنداريم و آن را دوست نمى داريم ؟!)) حضرت فرمود:
زيـرا شـمـا آخـرتـتـان را ويـران و دنـيـايـتـان را آبـاد كـرده ايـد. از ايـن رو، انتقال از آبادى به ويرانى را ناپسند مى داريد.(99)
چـنـان كـه از ايـن روايت استفاده مى شود، علّت ترس از مرگ ، تلاش نكردن براى آخرت ،بلكه بى توجه بودن به آن و روى كردن به دنياست و همين موجب ويرانى آخرت است .
راه هاى زدودن ترس از مرگ
گـام نـخـسـت بـراى رهايى از وحشت مرگ ، شناخت و درك درست از مرگ است كه معناى آن گذشت . بـهـره مـنـدى از اين شناخت تا حدّى بسيار انسان هاى مؤ من را از ترس مرگ مى رهاند و براى در آغـوش گـرفـتن مرگ آماده مى كند. از اين رو، امام محمد جواد(ع ) پس ‍ از آن كه از حقيقت مرگ پرده برمى دارد، مى فرمايد:
پس ، خود را براى آن آماده كنيد.(100)
آنان كه از مرگ مى ترسند و براى روبه رو شدن با آن آماده نيستند، مرگ را نشناخته اند.كسى از امام محمد جواد(ع )پرسيد: ((چرا برخى مرگ را ناخوش مى دارند؟)) فرمود:
زيـرا مـرگ را نـشـنـاخـتـه انـد. اگـر آن را مى شناختند و از اولياى خداى عزّوجلّ مى بودند، بى گمان مرگ را دوست مى داشتند و مى دانستند كه آخرت از دنيا برايشان بهتر است .
سپس ، آن حضرت براى اين كه حقيقت را بيشتر آشكار كند، پرسيد:
((چـرا كـودك و ديـوانـه ، از خـوردن دارويـى كـه بدن را سالم مى كند و درد را از ميان مى برد، خوددارى مى كند؟))
مـرد گـفـت : ((زيـرا آنـان از فـايـده دارو نـا آگاهند.)) حضرت جواد(ع )فرمود: ((سوگند به آن كسى كه به حقّ، محمد(ص )را به پيامبرى برانگيخت ، كسى به درستى خود را براى مرگ آماده نـمى كند، مگر اين كه براى او از اين دارو براى بيمار سودمندتر است . آگاه باش ! اگر مردم مـى دانـسـتـند كه مرگشان به چه نعمت هايى مى انجامد، آن را دوست مى داشتند؛ بسيار بيشتر از خردمندى كه خوردن دارو را براى دفع بيمارى ها و جلب سلامتى دوست مى دارد.))(101)
عـامـل اسـاسـى بـراى نـهـراسـيـدن از مـرگ ، ايـمـان بـه مـبـداء و مـعـاد، عـمـل صـالح و تـقـرّب بـه خـداسـت و هـر قـدر ايـمـان و عـمـل شـايـسـتـه بـيـشـتـر شـود، تـرس از مـرگ كـمـتـر مـى گـردد، بـلكـه در اثـر ايـمـان و عمل صالح انسان به جايى مى رسد كه نه تنها از مرگ نمى هراسد كه مشتاق آن نيز مى شود؛ زيرا مرگ را وسيله رسيدن به محبوب و دار كرامت آخرت مى بيند.
معصومين و آرزوى مرگ
زنـدگـى دنـيـا، مـقـدّمـه اى بـراى زنـدگـى آخـرت اسـت . اگـر از ايـن مـقـدّمـه بـراى نـيـل بـه كـمـال بـهـره جـسـتـه شـود، هـر چـه طـولانـى تـر شـود، بـهـتـر اسـت ؛ زيـرا بـر كمال انسان مى افزايد و انسان در آخرت از درجات بالاترى برخوردار مى گردد. از اين رو، مى بينيم در موارد بسيارى بزرگان دين ، از خدا خواسته اند كه عمرى طولانى بدانان دهد و در دعا بـه مـا آمـوخـتـه انـد كـه از خدا طول عمرى همراه با عافيت بخواهيم . امام سجّاد(ع )چنين از درگاه خداوند مى خواهد:
((وَ عـَمِّرْنـى مـا كـانَ عـُمـْرى بـِذْلَةً فـى طـاعـَتِكَ فَاِذا كانَ عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِفَاقْبِضْنى اِلَيْكَ))(102)
پـروردگارا!تا آن گاه كه عمر من در راه طاعت تو است ، بر آن بيفزاى . اما اگرعمر من چراگاه شيطان شد، جان مرا بگير.
همچنين ، حضرت فاطمه زهرا(س )خطاب به پيشگاه الهى عرضه مى دارد:
((اَللّهُمَّ بِعِلْمِكَ الْغَيْبِ وَ قُدْرَتِكَ عَلَى الْخَلْقِ اَحْيِنى ما عَلِمْتَ الْحَياةَ خَيْراً لى وَ تَوَفَّنى اِذا كانَتِ الْوَفاةُ خَيْراً لى ))(103)
پروردگارا! به علم غيبت و قدرتت بر خلق سوگندت مى دهم ، تا آن گاه كه زندگى رابرايم بهتر مى دانى مرا زنده بدار و هر گاه مرگ را برايم بهتر مى دانى ، مرا بميران .
پـس ، زنـدگـى دنـيوى در جهان بينى اسلامى ، پسنديده است ، ولى همواره به عنوان فرصتى براى نيل به رشد و كمالى بيشتر. حضرت على (ع )مى فرمايد:
((اِنَّ عُمْرَكَ مَهْرُ سَعادَتِكَ اِنْ اَنْفَذْتَهُ فى طاعَةِ رَبِّكَ))(104)
اگر عمرت را در راه اطاعت پروردگارت سپرى كنى ، مايه خوشبختى توست .
البـتـه ، گاه مرگ بر زندگى ترجيح مى يابد؛ يكى آن گاه كه آدمى در برخورد بانامردمى هـا و فـشـارهـاى شـديـد روحـى آرزوى مـرگ مـى كـنـد، و ديـگـر در جـايـى كـه مـرگ ، مـوجـب كمال بيشترى است ؛ مانند شهادت . اگر آرزوى مرگ در سخنان بزرگان دين آمده ، بيشتر در اين گونه شرايط بوده است . امام حسين (ع )هنگام حركت به سوى عراق فرمود.
چـه بـسـيـار در اشـتـيـاق ديـدار رفتگانِ خاندان خود هستم ؛ همانند اشتياقى كه يعقوب به ديدار يوسف داشت .(105)
اصـحـاب و شـيـفـتـگـان اهـل بـيـت عـصمت (ع )نيز اين گونه اند. بُرَيْر بن خضير همدانى ،كه از اصـحـاب بـا وفـاى سيدالشهدا(ع )بود، هنگامى كه به لقاى پروردگار و فردوس و شهادت يـقـيـن كـرد، از خـوشـحـالى ، مـزاح و شـوخـى مـى كـرد بـا ايـن كـه هـيـچ گـاه اهل مزاح نبود.(106)
جهان برزخ
انـسـان پـس از مـرگ بـه جـهـانـى ديـگـر پـاى مـى نـهـد كـه در قـرآن كـريـم بـا نـام ((برزخ ))(107) ، و در روايـات گـاهـى بـا هـمين نام و گاهى با نام ((عالم قبر)) از آن ياد شده اسـت . بـرزخ در لغـت ، فـاصـله ميان دو چيز را گويند.(108) چون عالم برزخ فاصله ميان دنيا و آخرت است آن را برزخ مى نامند.
تـوضـيـح ايـن كـه انـسـان پـس از مرگ بى فاصله وارد عالم قيامت نمى شود، بلكه در جهانى ديگر (برزخ ) به سر مى برد تا هنگامى كه قيامت برپا شود، و پس از آن وارد عالم قيامت مى شـود. در كـتـاب هـاى تـفـسـيـرى و روايـى و نـيـز در ديـگـر آثـار دانـشـمـنـدان مـسـلمـان بـه تفصيل درباره برزخ بحث شده است .
شهيد مطهرى درباره عالم برزخ مى گويد:
مـطـابـق آنـچـه از نـصـوص قـرآن كـريـم و اخـبـار و روايـات مـتـواتـر و غيرقابل انكارى كه ازرسول اكرم (ص )و ائمه اطهار(ع )رسيده است استفاده مى شود كه هيچ كس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قيامت كبرى نمى شود... هيچ كس در فاصله مرگ و قيامت كبرى در خـامـوشـى و بـى حـسـى فـرونـمـى رود؛ يـعـنـى چـنـيـن نـيـسـت كـه انـسـان پـس از مـردن در حال شبيه به بيهوشى فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، نه لذتى داشته باشد و نه المى ، نه سرورى داشته باشد و نه اندوهى ، بلكه همه چيز را حس مى كند، از چيزهايى لذت مى برد و از چيزهاى ديگر رنج .(109)
زندگانى برزخى در آيات قرآنى
بـرخـى آيـات قـرآنـى ، كـه زنـدگـى بـرزخى پرداخته اند، گفت و شنود انسان هاى صالح و نـيكوكار يا فاسد و گناهكار را با فرشتگان الهى بيان كرده اند كه در آستانه مرگ صورت مى پذيرد:
((حـَتـّى اِذا جآءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونَِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ، كَلاّاِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ))(110)
تـا هـنـگـامـى كـه يـكـى از آنـان را مـرگ فـرا رسد. مى گويد: ((پروردگارا، مرا باز گردان تـاشـايـد كـار شـايـسـتـه اى در آنـچـه نكرده ام ، انجام دهم . هرگز، اين سخنى است كه تنها او گـويـنـده آن اسـت و از پـشـت سـرشـان ـ از دم مـرگ ـ تـا روزى كه برانگيخته شوند، برزخ و فاصله اى است .