۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۱۸ -


473- اولين سرى كه بر نيزه رفت  

عمرو بن حمق مدت زيادى در خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود، تا اينكه روزى حضرت به او فرمود: به همان جايى كه از آنجا هجرت كردى بازگرد تا اينكه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به ولايت رسد، آنگاه به سوى على (عليه السلام ) بشتاب .
عمر بن حمق از مدينه برگشت و در محل خود به تبليغ اسلام مشغول شد تا اينكه حضرت امير (عليه السلام )، كوفه را مقر حكومت خود قرار داد، پس به سوى اميرالمؤ منين (عليه السلام )- به كوفه - روانه شد و در آنجا مدتها درخدمت آن حضرت بود تا اينكه روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به او فرمود:
آيا منزلى دارى ؟ عرض كرد: آرى ! حضرت فرمود: آنرا بفروش و پولش را به قبيله ازد بسپار زيرا پس از چندى كه من از ميان شما رفتم حكومت وقت در پى تو مى فرستد كه دستگيرت نمايد، پس قبيله ازد تو را پناه مى دهند تا اينكه از كوفه خارج شوى و به قلعه موصل برسى . به موصل كه رسيدى به شخص فلجى برمى خورى ، پس نزد او بنشين . آنگاه از او آب مى خواهى تو را سيراب خواهد كرد و از تو مى پرسد كه چه كاره اى ؟ تو به او خبر ده و اسلام را بر او عرضه كن كه او مسلمان مى شود. سپس دستت را روى پايش بمال كه خداوند ان شاء الله او را شفا مى بخشد و همراه تو قيام مى كند. از آن پس بر شخص نابينايى مى گذرى كه او هم از تو سؤ ال مى كند چه كاره اى ؟ او را خبر ده و به اسلام دعوتش ‍ كن ، دعوتت را اجابت مى كند و آنگاه دستت را بر چشمش بمال كه به خواست خداوند بينائيش باز مى گردد و همين دو نفر هستند كه ترا پس از مرگ ، در قبر خواهند گذاشت . سپس نظاميان سواره به دنبال تو مى آيند، پس هر گاه نزديك قلعه در فلان موضع رسيدى خسته خواهى شد؛ از اسبت فرود آى و غارى كه آنجا هست وارد شو و همانا در ريختن خون تو فاسقين از جن و انس شركت خواهند داشت ، پس از مدتى در سال 50 هجرى قمرى عمروبن حمق به آنچه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده بود عمل كرد تا اينكه به قلعه فوق رسيد، به آن دو نفر گفت : چه مى بينيد؟ گفتند: اسب سوارانى مى بينيم كه به سوى ما مى آيند. سپس از اسبش فرود آمد و داخل غار شد و اسب را رها كرد وقتى وارد غار شد مارى او را زد سپاه دشمن رسيد اسبش را ديدند كه بى سرپرست رها شده فهميدند كه او در همين نزديكى است . دنبالش رفتند تا او را در غار يافتند سر مباركش را از تن جدا كرده نزد معاويه آوردند. معاويه دستور داد سر او را بر نيزه اى قرار داده در شهر بگرداند و اين اولين سرى در اسلام بود كه توسط معاويه بر نيزه رفت .(555)

474- همسر پيامبر (ص ) پشتيبان على (ع ) 

جرى بن كليب از كسانى بود كه با اميرالمؤ منى على (عليه السلام ) بيعت كرد و اهل كوفه بود او براى فرار از جنگ در سپاه آن حضرت راهى مى جست . خود او جريان را اين گونه آورده است : هنگامى كه على (عليه السلام ) به طرف صفين حركت كرد، من از جنگ روى گردان شدم و آمدم به مدينه . تا اينكه بر ميمونه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم . ميمونه به من گفت : تو از مردمى ؟
گفتم : از اهل كوفه ، گفت : از كدامشان ؟ گفتم : از بنى عامر.
او گفت : بنى عامر پشت در پشت آزاده و رادمرد بودند چه باعث آمدند شد؟
گفتم : على (عليه السلام ) به سوى صفين حركت كرد و من به جنگ خشنود نبودم . لذا آمدم اينجا؛ او گفت : آيا با او بيعت كرده بودى ؟ گفتم : آرى ، گفت : پس بسوى او برگرد و با او باش كه به خدا سوگن ! او نه گمراه شد و نه به واسطه اش كسى به گمراهى مى افتاد.(556)

475- يار نزديك دو امام  

عمر و بن حمق خزاعى از شرطة الخميس و از خواص اصحاب اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بود. اين شهر آشوب او را نزديكترين ياران امام على (عليه السلام ) و امام حسن (عليه السلام ) مى داند.
برخى نقل كرده اند كه عمر بن حمق روزى رو به على (عليه السلام ) كرد و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! به خدا سوگند، من ترا دوست نداشتم و با تو بيعت نكردم براى اين كه خويشاوندى بين من و تو وجود دارد و به براى گرفتن پولى و يا درخواست مقامى از تو بود، ولى به اين خاطر ولايت تو را پذيرفتم چون كه در تو پنج خصلت است :
تو پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اولين كسى هستى كه به او ايمان آوردى و تو همسر سرور زنان امت ؛ فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى و تو پدر ذريه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشى و تو عظيم ترين مرد از مهاجرين هستى كه در جهاد خدا والاترين سهم را دارا هستى ، پس اگر به من دستور داده شود كه كوههاى سنگين را از زمين بر كنم و به جايى ديگر منتقل نمايم و يا درياهاى مواج را از آب خالى سازم تا اينكه بتوانم به نحوى در هر امرى دوستان و اوليايت را تقويت نمايم و دشمنانت را منكوب سازم ، گمان نمى كنم توانسته باشم ، حقى را كه بر گردنم دارى ادا نمايم .
حضرت امير (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: بارالها! قلبش را به نور تقوى منور ساز و او را به صراط مستقيم هدايت كن . اى كاش در سپاه من صد نفر مانند تو وجود داشت .
حجر عرض كرد: در آن صورت ، به خدا قسم سپاه تو تكميل شده و كمتر كسى پيدا مى شد كه به تو خيانت كند.

476- از خداوند يارى جوييد 

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در جنگ صفين به سپاهيان خود فرمود: دشمن را براى پايدارى دينتان از دم شمشير بگذرانيد گامى فراتر، سلاحتان را به آنها رسانيد و از خداوند يارى جوييد تا پيروزى و نصرت حق شامل حالتان شود...(557) در دعاى وارده از حضرت على (عليه السلام ) براى رزمندگان اسلام است كه به پيشگاه خداوند عرضه مى داشت : اللهم الهمهم الصبر و انزل عليهم و اعظم لهم الاءجر؛ خداوندا! صبر و شكيبايى بر سختيها و مشكلات و جنگ را به آنها الهام فرما و پيروزى و نصرت را بر آنان فرو فرست و اجرشان را افزون ساز (558)

477- رستگارى يافتن  

امام حسن (عليه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه ابن ملجم (لعنة الله ) حضرت امير (عليه السلام ) را با شمشير زد، در حالى كه امام لحظات آخر عمرش را مى گذراند، بر آن حضرت وارد شدم ، بسيار نگران و متاءثر گشتم .
حضرت فرمود: پسرم ! چرا اين قدر نگرانى ؟
عرض كردم : چگونه نگران نباشم در حالى كه شما را با اين وضعيت مى بينم .
حضرت فرمود: مى خواهى تو را چهار خصلت ياد دهم كه اگر به ياد خود بسپارى ، رستگارى را دريابى و اگر فراموش كنى ، هر دو جهان از دست تو برود؟... يا بنى لاغنى اكبر من العقل و و لافقر مثل الجهل و لاوحشة اشد من العجب و لا عيش الذمن حسن الخلق ؛ اى فرزندم ! 1- هيچ ثروتى بالاتر از عقل نيست . 2- هيچ تنگدستى مانند جهل نيست . 3- هيچ وحشتى بزرگتر از خودبينى نيست . 4- هيچ كاميابى لذيذتر از حسن خلق نيست . (559)

478- حافظ بيت المال  

روزى حضرت على (عليه السلام ) بيت المال را تقسيم مى كرد كه به ناگاه طفلى از نوه هاى امام آمد و از بيت المال چيزى برداشت و رفت . امام سراسيمه به دنبال آن كودك دويد و آنچه را كه در دستش بود گرفت و به بيت المال مسلمين برگردانيد.
مردم به حضرت عرض كردند: يا على ! اين طفل هم ، خود سهمى از بيت المال دارد.
امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهمى دارد. آنهم به قدر سهم هر مسلمان عادى ، پس هر گاه آن سهم را گرفت به هر قدر كه خود لازم بداند به آن طفل خواهد داد.(560)
البته اين نوع سخت گيرى هاى امام مربوط به بيت المال بوده اما در بخشيدن اموال شخصى خود، حضرت سخاوت داشته ، چنان كه معاويه مى گويد: اگر على (عليه السلام ) دو اطاق داشته باشد يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا براى او بخشيدن هر دو يكسان است .

479- سوء استفاده از مقام  

روزى حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در كوفه ، مركز حكومت خود، مردم را مخاطب قرار داد و فرمود:
يا اهل الكوفه اذا انا خرجت من عندكم بغير راحلتى و رحلى و علامى فلان فانا خائن ...؛ اى مردم كوفه ! اگر ديديد كه من از شهر شما بيرون رفتم بغير از آن وضعى كه قبلا داشتم و لباس و خوراك من يا مركب و غلام من عوض شده و در مدت حكومت من يك زندگى مرفه ، براى خود درست كرده ام بدانيد كه من در حكومت ، به شما خيانت كرده ام (561)

480- بازماندگان غافل  

صعصة بن صوحان مى گويد: براى انجام نماز صبح در مسجد كوفه حاضر شدم . حضرت على (عليه السلام ) با ما نماز گذارد و پس از سلام نماز رو به قبله نشست و به ذكر خدا پرداخت و به راست و يا چپ خود نگاه نمى كرد تا اينكه آفتاب زد.
سپس رو به ما كرد و فرمود: در زمان خليل و دوستم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى بودند كه در اين مسجد شب تا صبح در سجده و ركوع به سر مى برند و چون سپيده مى دميد ژوليده مو و غبار آلود بودند و پيشانى آنان بر اثر سجده ى زياد پينه بسته بوده آنگه كه آنها به ياد مرگ مى افتادند، همچون درخت كه به تازيانه ى باد مى لرزد، به اضطراب مى افتادند و مى گريستند چندان كه لباسشان از اشك چشم تر مى شد. آنگاه حضرت امير (عليه السلام ) برخاست اما مى فرمود:
گويا آنان كه باز مانده اند غفلت به سر مى برند.(562)

481- نماز، يا كار كداميك ؟! 

حضرت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به محمد بن ابى بكر دستور داد: ارتقب وقت الصلاة ، فصلها لوقتها، و لا تعجل بها قبله لفراغ ، و لاتوخرها عنه لشغل ... منتظر نماز؛ در اول وقت آن باش ، پس نماز را در وقتش بجاى آر و هيچ گاه قبل از وقت به بهانه فراغت ، نماز را نخوان و به بهانه كار، نماز را تاءخير نينداز (563)
و به كميل بن زياد فرمود: اى كميل ! مهم نيست كه نماز بخوانى و روزه بگير و صدقه بدهى . مهم اين است كه نماز با قلبى پاك انجام پذيرد و مورد قبول خداوند باشد و با خشوع ادا شود.(564)
در توصيف نماز اميرمؤ منان (عليه السلام )، حضرت امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: هر گاه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) براى نماز مى ايستاد عرض مى كرد: در برابر خدايى ايستاده ام كه آسمان ها و زمين را آفريده است ؛ و رنگ چهره اش به نحوى تغيير مى كرد كه از سيماى مباركش پديدار بود.
قال الصادق (عليه السلام ): كان على اذاقام الى الصلاة فقال : (وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ) تغير لونه حتى يعرف ذلك فى وجهه .(565)

482- درست وضو بگير 

حسن بن ابى الحسن بصرى مى گويد: چون اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به شهر ما بصره وارد شد گذرش به من افتاد در حالى كه من وضو مى ساختم . حضرت فرمود: اى جوان نيكو وضو بگير تا خدا به تو نيكويى كند. سپس از نزد من گذشت .
من به دنبال آن حضرت رفتم . پس حضرت رو به جانب من نگاه كرد و فرمود: اى جوان حاجتى دارى ؟ عرض كردم : آرى به من سخنى بياموز كه خداوند مرا به آن جهت سود و خير ببخشد.
حضرت فرمود: اى جوان ! هر كس با خدا به صداقت و راستى رفتار كند نجات مى بايد 7 و هر كس از دين خود بترسد از هلاكت سالم بماند، و هر كس در دنيا به زهد روى آورد، ديده اش به آنچه از پاداشهاى خدا- عزوجل -مى بيند روشن گردد.
سپس حضرت فرمود: اى جوان آيا بيشتر برايت نگويم ؟ عرض كردم : چرا اى اميرمؤ منان . سپس فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد دنيا و آخرت برايش سالم بماند. آنكس كه به كار نيك فرمان دهد و خودش نيز به آن عمل كند و از كار زشت بازدارد و خودش نيز از آن دست كشد، و بر حدود و دستورات خداوند محافظت و مواظبت نمايد.
اى جوان ! آيا دلشاد مى شوى از اينكه روز قيامت در حالى به ديدار خدا مى روى از تو خرسند و راضى باشد؟ عرض كردم : آرى اى اميرمؤ منان . فرمود: نسبت به دنيا زاهد و بى ميل باش ، و نسبت به آخرت راغب و مايل و در تمام كارهاى خود از راستى جدا مشو چرا كه خداوند، تو و تمام بندگان را از راه راستى به عبادت فرا خوانده است . سپس حضرت به راه افتاد تا به بازار بصره وارد شد، نگاهى به مردم كرد و ديد مردم سرگرم خريد و فروش هستند پس به سختى گريست و آنگاه فرمود: اى بندگان خدا... حال كه شما در روز پيوسته سوگند مى خوريد، و در شب به بسترهاى خود مى آرميد و در خلال اين حالات از آخرت غافليد پس چه وقت به جمع آورى نزاد و توشه آخرت برخاسته و در امر معاد انديشه مى كنيد؟!
آنگاه مردى به آن حضرت گفت : اى اميرمؤ منان ! ما ناگزيريم از بدست آوردن روزى ، پس چه كنيم ؟ حضرت فرمود: همانا تحصيل روزى از راه حلال آدمى را از كار آخرت باز نمى دارد، و اگر مى گويى : ما ناچاريم كه احتكار كنيم ، عذرت پذيرفته نيست ، آن مرد از سخنان حضرت متاءثر شد و گريه كنان به راه افتاد. على (عليه السلام ) به او فرمود: اى مرد پيش من بيا تا شرح بيشترى دهم سپس آن مرد نزد حضرت برگشت ، آنگاه امام به او فرمود: بنده خدا! بدان كه هر كس در دنيا براى آخرت كار كند ناگزير پاداش عملش به تمام و كمال به او داده شود و هر كسى به امور دينى به جهت دستيابى به دنيا عمل كند اجر و پاداش وى در آخرت آتش دوزخ خواهد بود.
سپس اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) اين آيات را تلاوت كرد: اما آن كس كه سركشى كند، و زندگى دنيا را ترجيح دهد، پس همانا دوزخ جايگاه اوست (566)

483- نماز اول وقت  

هنگامى كه على (عليه السلام ) در جنگ صفين سرگرم نبرد با لشگريان معاويه بود در ميان دو صف كارزار، حضرت به نگاه به آسمان مراقب حركت وضعيت خورشيد بود (تا در يابد چه وقت خورشيد به وسط آسمان مى رسد تا نماز ظهر خود را بخواند)
ابن عباس به حضرت عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اين چه كارى است كه مى كنيد؟
حضرت فرمود: منتظر زوال هستم تا نماز بخوانيم .
ابن عباس عرض كرد: آيا حالا وقت نماز است با وجود اينكه سرگرم پيكار هستيم ؟
على (عليه السلام ) فرمود: جنگ ما با ايشان بر سر چيست ؟ تنها به خاطر نماز است كه با آنها نبرد مى كنيم ...(567).

484- نماز چيست ؟ 

روزى حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در مسجد كوفه جوانى را مشغول نماز خواندن ديد. جوان با حضور قلب و توجه تام نسبت به آداب نماز، نماز مى خواند. حضرت به او فرمود: اى جوان تاءويل و معنى نماز چيست ؟
جوان عرض كرد: ايا نماز را جز عبوديت ، تاءويلى است ؟!
كه بدون آن ، ناقص و ناپسند است . آنگه امام (عليه السلام ) فرمود: تاءويل حقيقت نماز، عبادت است از: قربت ، خلوص ، حضور قلب و توجه ، معرفت خدا و محبت اهل بيت عليهم السلام كه بدون آن هيچ عملى صحيح نخواهد بود، اگر چه در همه دهر صائم و روزه دار باشد و در بنى صفا و مروه به عبادت قيام كند.(568)

485- مثل تو مثل كلاغ است  

در روايات بر رعايت آداب نماز و انجام درست و صحيح آن سفارشات متعددى شده است ، از جمله اينكه روزى حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) شخصى را در حال نماز خواندن ديدن ، كه با سرعت و تند نماز خود را مى خواند. پس از نماز حضرت به او فرمود: چه مدت است كه چنين نماز مى خوانى ؟
آن مرد عرض كرد: از فلان وقت .
حضرت فرمود: مثل تو نزد خداوند مثل كلاغ است كه دانه را نوك مى زند، بدان اگر تو در اين حال بميرى ، بر غير دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرده اى . فقال : مثلك عند الله كمثل الغراب اذا ما نقره لومت ؛ مت على غير ملة ابى القاسم صلى الله عليه و آله و سلم (569)

486- ترك نماز جماعت و محروميت ها 

به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) خبر رسيد: كه گروهى براى نماز در مسجد حاضر نمى شود. حضرت خطبه اى خواند و در آن خطبه چنين فرمود: به درستى كه گروهى براى نماز در مساجد ما حاضر نمى شوند، پس با ما نه غذا بخورند، نه آب بياشامند، نه مشورت كنند، نه از ما (زن ) بگيرند و از غنايم ما چيزى اخذ نكنند، تا اينكه در نماز جماعت با ما حاضر شوند.(570)
لذا در روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى كه صداى اذان مسجد را بشنوند و در مسجد جهت نماز حاضر نشوند، آنها را به عنوان يهودى امت خود ناميده اند و دستور داده اند بر اى افراد سلام نكنند.

487- اهميت نماز جماعت و حرمت مسجد 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به على (عليه السلام ) خبر رسيد كه گروهى از مردم براى نماز در مسجد حاضر نمى شوند.اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) براى مردم سخنرانى كرده و در ضمن آن فرمود: گروهى كه براى نماز خواندن با ما در مساجد حاضر نمى شوند. آنان حق ندارند با ما غذا بخورند و بياشامند و مشورت كنند و با ما ازدواج نمايند و حق ندارند از بيت المال مسلمين استفاده كنند مگر اينكه در نماز جماعت ما حاضر شوند.
نزديك است اگر آنها از كار خود خود دست برندارند فرمان دهم تا خانه هاى آنان را به آتش بسوزانند.
آنگاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مسلمانان از خوردن و آشاميدن و ازدواج با آنها خوددارى كردند تا اينكه آنان در نماز جماعت مسلمين حاضر شدند.(571)
لذا مساءله نماز جماعت از چنين جايگاهى برخوردار است كه امام على (عليه السلام ) با شدت با اين عده كه اهل نماز جماعت نيستند برخورد مى نمايد. در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز برخى از مردم نسبت به رفتن به مسجد و شركت در نماز كوتاهى مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: زود است دستور دهيم خانه هاى كسانى كه نماز در مسجد را ترك مى كنند بر سرشان بسوزانند(572) و در روايت است كه على (عليه السلام ) مردى را در مسجد ديد كه مشغول دستان سرايى بود او را با تازيانه زدند و از مسجد بيرون كردند.(573)

488- ساختن مصلى در خانه  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد، (روش امام على (عليه السلام ) اين گونه بود كه ) امام على (عليه السلام ) در خانه خود اتاقى را، كه نه بزرگ بود و نه كوچك ، به عنوان محل نماز قرار داده بود و شبها براى خواندن نماز به آن محل مى رفت و اگر طفل كوچكى نمى خوابيد، آن حضرت كودك را با خود به آن اتاق مى برد و نماز مى خواند.(574)

489- ترك همسايگى مسجد 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به امام على (عليه السلام ) در زمان حكومتدارى حضرتش خبر دادند: در كوفه مردمى در همسايگى مسجد هستند كه به نماز جماعت مسلمين در مسجد حاضر نمى شوند.
امام فرمود: آنها بايد به جماعت ما و نماز با ما در مسجد حاضر شوند، و گرنه بايد كوچ كرده و از همسايگى مسجد دور شوند و با ما همسايه نباشند و ما نيز با آنان مجاور نباشيم .(575)

490- يك پيراهن بيشتر ندارد 

صاحب كتاب الغارات (576) از يكى از اساتيد استادش نقل مى كند، مى گويد: من بچه بودم پدرم مرا به مسجد جامع كوفه برد و على بن ابيطالب (عليه السلام ) در حال ايستاده ، روز جمعه مشغول خواندن خطبه نماز بود و من ديدم على بن ابيطالب : يروح بكمه ؛ با آستينش ‍ خود را باد مى زند مسجد پر از جمعيت بود و من هم بچه بودم . پدرم مرا روى گردنش نشاند كه من آن صحنه ها را ببينم .
من اين صحنه را ديدم كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با آستينش خود را خنك مى كند به پدرم گفتم : پدر؛ چون هوا گرم است اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با آستين لباسش خود را خنك مى كند؟
پدرم به من فرمود: نه چنين نيست . على بن ابيطالب (عليه السلام ) احساس گرما و سرما نمى كند. نه گرما على (عليه السلام ) را آزار مى دهد و نه سرما و علتش هم آن است كه در جريانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دعا كرد. و عرض كرد: خدايا اثر برودت و حرارت را به على نچشان و بعد از آن دعا ديگر على (عليه السلام ) نه در تابستانها از گرما رنج مى برد و نه در زمستانها از سرما رنج مى برد.
پسرجان ! على بن ابيطالب براى اين آستين لباسش را حركت مى دهد چون كه او يك پيراهن دارد و چون اين لباس را شسته و خشك نشده است ، آستين آن را حركت مى دهد تا خشك بشود.
پسرم ! على (عليه السلام ) از اين كار لذت مى برد چون به غير حق دل نمى بندد و اين را هم هنر نمى داند و به حساب كمال نمى آورد.(577)

491- پيش بينى درست  

منهال بن عمرو مى گويد: مردى از بنى تميم برايم باز گفت : كه ما در ذى قار (كه جنگ جمل در آنجا آغاز شد) در ركاب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بوديم و گمان كرديم كه امروز ما از روى زمين برچيده و ربوده خواهيم شد (يعنى دشمنان بر ما پيروز مى شوند) از آن حضرت در آن لحظه شنيدم كه مى فرمود: بخدا سوگند بر اين فرقه پيروز مى شويم ، و اين دو مرد - طلحه وزبير - را مى كشيم و سپاه آن دو را ريشه كن مى سازيم .
او مى گويد: من وقتى صحبت حضرت على (عليه السلام ) را شنيدم نزد عبدالله بن عباس رفتم و گفتم : به پسر عمويت (عى (عليه السلام ) و اين گفتارش نمى نگرى ؟
او گفت : شتاب مكن ببينيم چه مى شود؟ پس چون كار اهل بصره به آنجا رسيد و همگى شكست خوردند نزد ابن عباس رفته و گفتم : نمى بينم پسر عمويت را جز آنكه در سخنش راست گفت ...(578)

492- انواع گناهان  

ابى رفعه مى گويد: روزى على (عليه السلام ) به منبر رفت ، سپس خداى را حمد و ثنا گفت .
آنگاه فرمود: مردم ، گناه سه قسم است . سپس ساكت شد.
مردى در بين جمعيت بنام حبه عرنى عرض كرد: گناهان را توضيح دهيد يا ابالحسن .
حضرت فرمود: از گناهان جز به منظور تفسير و توضيح ، نام نبردم . لكن تنفس تند و غير عادى كه عارضم شد مرا از سخن گفتن بازداشت .
آنگاه ادامه داد؛ بلى گناهان سه قسم است ؛ اول گناهى است كه خدا مى بخشد. دوم گناهى است كه او نمى بخشد. سوم گناهى است كه ما براى صاحب گناه به عفو الهى اميدواريم ، ولى با داشتن اميد از عذاب او نيز مى ترسيم . عرض شد: اى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مطلبى را كه فرموديد براى ما توضيح دهيد.
حضرت خواسته آنها را اجابت نمود و هر يك را شرح داد.
درباره قسم اول گناهان فرمود: آن گناهى است كه خداوند صاحب گناه را در دنيا عقاب نموده است و خداوند حكيم تر و بزرگوارتر از آن است كه دوباره او را در قيامت براى همان گناه عذاب نمايد.
امام درباره قسم دوم گناهان ، گناهانى كه بخشيده نمى شود ظلم و ستم بندگان به يكديگر است خداوند در روز جزا در مقام قضا و موقع احقاق حق مظلومان و كيفر ستمكاران به عزت و جلال خود سوگند ياد مى كند كه ظلم هيچ ظالمى را بدون بررسى سنجش از دادگاه عدلش نگذرد و آنرا ناديده نگيرد هر چند آن ظلم كوچك و ناچيز باشد...(579)

493- جنگجوها را از اسارت آزاد كنيد اما... 

در يكى از جنگها تعدادى از سپاهيان على (عليه السلام ) را به اسارت گرفتند به حضرت عرض كردند: يا على (عليه السلام ) اجازه بدهيد ما از بيت المال بودجه اى در اختيار بگيريم تا اين اسراء را آزاد كنيم .
حضرت فرمود: آزاد كردن اسير كار خوب است و خود ادامه مبارزه است . اما اگر مى خواهيد اسير آزاد كنيد بررسى كنيد ببينيد اينها زخمى شده اند يا نه ، كسى كه با حادثه اى كوچك فورا دست هاى خود را بلند كرده و تسليم مى شود و زخمى نشده او شهامتى ندارد.
اما آنهايى كه زخمى هستند و اسير شده اند اگر زخم در جلوى بدن آنها است آنها را آزاد كنيد. معلوم مى شود تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند.
اما آنهايى كه زخمى هستند و اسير شده اند اگر زخم در جلوى بدن آنها است آنها را آزد كنيد. معلوم مى شود تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند.
اما آنهايى كه زخمى شده اند و زخمشان در پشت بدنشان است معلوم مى شود صحنه جنگ را ترك كرده و فرار كرده اند و به همين جهت از پشت سر به آنها تير رسيده است آنها را دستگير كرده اند نه اسير.(580)

494- طلا يا نقره ؟ كداميك !! 

ماءمور مستغلات ملكى حضرت امير (عليه السلام ) به حضرت عرض ‍ كرد: كسى از شما بواسطه نيازمنديش چيزى و كمكى خواسته است . شما فرموديد: به او هزار واحد بدهيد، اما نفرموديد هزار واحد از طلا يا نقره .
حضرت فرمود: براى من فرقى نمى كند كدامشان باشد هر چه به حال او نافع تر است و مشكلش را حل مى كند به او بده .(581)

495- نافرمانى از پدر 

عبيدالله يكى از فرزندان امام على (عليه السلام ) است كه نام مادرش ليلى بنت مسعود است گويا وى نزد امام منزلتى نداشته است و به هنگامى كه حضرت همه پسرانش را به اطاعت از امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) سفارش مى كرد. عبيدالله برخاست و گفت : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام )! به محمد حنفيه وصيت نمى كنى ؟
حضرت فرمود: در زمان حياتم بر من جسارت مى ورزى ؟ گويا مى بينم در خيمه ات ذبح شده اى و معلوم نباشد كه چه كسى تو را كشته است .
پس از قيام مختار عبيدالله از مختار مى خواهد تا او مردم را به سوى وى دعوت كند. اما مختار اينكار را نپذيرفت . سرانجام در خدمت مصعب بن زبير به جنگ با مختار مى شتابد و درگير و دار جنگ به شكل مجهولى كشته مى شود.

496- ترويج سب حضرت على (ع ) 

پس از قتل عثمان در 18 ذى سال 35 هجرى ، معاوية بن ابى سفيان كه خود از عاملين تحريك مردم به كشتن عثمان بود حكومت شام را در اختيار داشت او مى دانست كه امام عى (عليه السلام ) همچون عثمان ميدان را براى حيف و مال بيت المال مسلمانان به وى نخواهد داد و از سويى تابعيت از على (عليه السلام ) را نيز نمى پذيرفت . به ناچار بناى مخالف با حضرت را در پيش گرفت و از خون عثمان به نفع خويش بهر بردارى كرد. او با پيراهن خون آلود عثمان و انگشتان قطع شده نائله همسر عثمان احساسات عوام مردم را بر ضد على (عليه السلام ) مى شورانيد و بى محابا آن حضرت را به قتل عثمان متهم مى كرد و خون به خون خواهى او برخاست او براى نخستين بار بر بالاى منبر، قاتلان عثمان را دشنام داد. معاويه در سب و ناسزا گويى به وجود مقدس ‍ حضرت عى (عليه السلام ) اصرار مى ورزيد و تا زنده بود از آن دست برنداشت ، حتى وقتى امام حسن (عليه السلام ) روى مصالحى با معاويه صلح كرد به هيچ يك از مفاد قطعنامه كه يكى از آن عدم سب به حضرت على (عليه السلام ) بود عمل نكرد. او بعد از گرفتن بيعت از مردم كوفه به منبر رفت و با وجود پيمان نامه صلح و نهى صريح اسلام از ناسزاگويى نسبت به ساحت مقدس حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) و امام حسن (عليه السلام ) در حضور حسنين عليهم السلام به ناسزاگويى پرداخت كه با اعتراض اما حسن (عليه السلام ) روبرو شد. معاويه سپس با تطميع پاره اى از روايان و صحابه هاى معلوم الحال احاديثى به نام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر ضد حضرت عى (عليه السلام ) جعل كرد. معاويه در مقابل مخالفت پاره اى صحابه نسبت به لعن و شتم على (عليه السلام ) صريحا اعلام كرد كه به خدا سوگند دست از اين كار بر نمى دارم تا كودكان با اين عادت بزرگ شوند و بزرگان با آن پير، تا آنجا كه هيچ كس او را به نيكى ياد نكند و اين عمل آن چنان رايج شد كه بعد از نمازهاى واجب بر وجود مقدس امام على (عليه السلام ) لعن مى شد و در كليه ممالك اسلامى و هر كجا كه جزو قلمرو اسلام بود در خطبه هاى نماز و منبرهاى خطابه حتى در تعقيب نمازهاى جماعت و اوقات ديگر حضرت على (عليه السلام ) را سب و لعن مى كردند. حموى در كتاب خود مى نويسد: جز در شهر سجستان كه بيش از يكبار در آن دشنام داده شد در تمامى منابر شرق و غرب عالم اسلام مدام بر حضرت لعن و دشنام داده مى شد چنانچه مردم مى پنداشتند اين كار جزو دستورات دينى است و اگر روزى اين كار را فراموش مى كردند قضايش را بجا مى آوردند و عده اى از مردم اصفهان و حران عقيده داشتند كه نماز بدون لعن حضرت فايده ندارد و اين عمل تا زمان خلافت عمربن عبدالعزيز ادامه داشت .(582)

497- فقط پيامبر (ص ) بين آنها نبود 

گويند روزى عقيل (583) بر معاويه وارد شد از وى سؤ ال شد كه لشكر امام على (عليه السلام ) و معاويه را چگونه ديدى ؟ عقيل جواب داد: از لشكر برادرم گذشتم ديدم شب و روز آنها چون زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميان آنان نبود و از لشكر تو (معاويه ) گذشتم منافقانى را ديدم كه مى خواستند شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در شب عقبه رم دهند و چون از خود او سؤ ال كرد؟ عقيل به وى گفت : حمامه را مى شناسى (جده معاويه كه زنى بدكار بود).

498- قنبر غلام على (ع ) 

ابوالشعثا غلام ابن معمر بود كه على (عليه السلام ) او را قنبر ناميد و غلا حضرت شد، وقتى قنبر را نزد حجاج يوسف ثقفى آوردند از او پرسيدند: تو در خدمت على (عليه السلام ) چه مى كردى ؟ گفت : آب وضويش را حاضر مى كردم . پرسيد: على (عليه السلام ) چه مى گفت ؟
قنبر گفت : چون از وضو فارغ مى شد اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد:
چون اندرزها را فراموش كردند درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم تا چون به آنچه يافته بودند شاد شوند. ناگهان آنها را فرو گرفتيم و در اين هنگام بود كه همه ماءيوس شدند، ريشه ستمكاران قطع شد و سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است .
حجاج گفت : گمان مى كنم كه اين آيه را بر ما تاءويل مى كرد.
قنبر گفت : بلى .
حجاج گفت : چه خواهى كرد اگر تو را گردن بزنم ؟ قنبر گفت : در اين هنگام من رستگار و تو از اشقياء خواهى شد .
آنگاه حجاج دستور داد تا قنبر را گردن بزنند.

499- آب حيات  

على بن عثمان مى گويد: وقتى كه نوبت خلافت به على بن ابيطالب (عليه السلام ) رسيد با پدرش از وطن خود مهاجرت كردند تا به حضور على (عليه السلام ) رسند. روايت مى كنند كه در نزديكى كوفه از تشنگى ياراى حركت نداشتند. على (عليه السلام ) در پى آب رفت و سرابى را از دور ديد تا به سراب رسيد، آنگاه آب به اندازه نوشيد و سيراب شد و برگشت و پدرش را هم به آنجا برد. اما اثرى از آب نديد و پدرش جان سپرد.
وى زمانى كه به حضور امام على (عليه السلام ) رسيد حضرت عازم صفين بود. على بن عثمان مى گويد: كه ركاب مبارك امام را گرفتم تا سوار شوند وقتى حضرت سوار شد خواستم پاى حضرت را ببوسم حضرت مانع شد... بعد حضرت به او بشارت عمرى دراز را داد و فرمودند: كه هر كس از آن سراب خورد عمرى طولانى يابد.

500- بزرگترين سود 

در جنگ صفين در يك مرحله امام على (عليه السلام ) گرفتار شاميان شد لذا ارتباط على (عليه السلام ) با سپاه خود قطع شد، امام فرياد زد: ايا كسى هست كه جانش را به خدا بفروشد و دنيا را با آخرت معامله و معاوضه كند؟ تنها عبدالعزيزبن حارث معروف به ابوحارث پيش امام آمد و از ايشان اجازه خواست . سپس به قلب دشمن حمله كرد و محاصره آنان را شكافت و به سوى ديگر لشكريان امام رسيد. سپاهيان امام به محض ‍ ديدن او خوشحال شدند و از و حال امام را سؤ ال كردند، حارث پاسخ داد: حال امام خوب است و به شما سالم رسانيد. آنگاه گفت : امام فرمودند: كه شما از آن سو تهليل و تكبير بگوييد و به دشمن حمله كنيد و ما نيز از سوى ديگر حمله مى كنيم در اين حمله 700 نفر از نام آوران شامى كشته شدند، اما به هيچ يك از ياران آن حضرت آسيبى نرسيد.
در اين موقع حضرت فرمود: چه كسى از مردم بزرگترين سود را در اين كارزار كرده است ؟ همگان گفتند: شما اى اميرمؤ منان .
حضرت فرمود: بيشترين سود را ابوحارث برده است .

501- تغيير دادن اذان و اقامه  

حضرت عى (عليه السلام ) در ضمن شمارش بدعتها فرمود: يكى از بدعتهاى او (عمر) اين بود كه جمله حى على خير العمل را در اذان ترك كرد و همين بدعت را سنت قرار داد و مردم از او متابعت كردند.(584)
لذا مطابق بعضى از روايات ، عمر در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همواره با آن حضرت بگو
مگو مى كرد، كه چرا نماز بهتر از جهاد است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او مى فرمود: در جهاد، انسان يك بار كشته مى شود، ولى در نماز خالص با حضور قلب ، چندين بار بايد جهاد كرد (و كشته شد) تا بتوان يك نماز مقبول بجا آورد.
عمر سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نپذيرفت و همواره مترصد فرصت بود تا جمله حى على خيرالعمل را كه بيانگر برترى نماز بر ساير اعمال است را حذف كند، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نتوانست اين كار را بكند و سرانجام بعد از رحلت آن حضرت موفق شد، حتى در اين باره اختلاف شديد شد، بنا گذاشتند كه بلال حبشى اذان بگويد، بلال در ظاهر پذيرفت و اذان گفت ولى پس از اشهد ان محمدا رسول الله بر اثر فشار زياد روحى ، غش كر و همان را عذر آورد، با توجه به اين كه جوسازان بلال را آنچنان در محاصره گرفته بودند كه اگر حى على خيرالعمل مى گفت كشته مى شد(585) لذا جمله الصلوة خير من النوم جايگزين جمله فوق گرديد البته اين امر در ابتداى امر چنان عجيب بود كه عبدالله بن عمر نيز هنگامى كه اين جمله الصلوة خير من النوم را به جاى حى على خيرالعمل در مسجد شنيد به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد.(586)

502- حاكم اسلامى در بازار 

امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در آن ايام كه در كوفه بود چنين عادت داشت كه هر روز صبح از دارالاماره خود بيرون مى آمد و در يكايك بازارهاى كوفه مى گشت و تازيانه اى دو شاخه به نام سبيبه به همراه داشت ، در هر بازارى مى ايستاد و در ميان اهل آن صدا مى زد: تاجران پيش از داد و ستد از خداوند خير و نيكى طلبيد و با آسان گيرى در معامله از خداوند بركت جوييد و به خريداران نزديك شويد (گران نفروشيد تا از شما بگريزند) و خود را به زينت حلم و بردبارى آرايش دهيد و از سوگند خوردن خوددارى كنيد و از دروغ بپرهيزيد و از ستم كناره گيريد، و با مظلومان به انصاف رفتار نماييد و به رباخوارى نزديك مشويد و پيمانه را كامل بدهيد (كم فروشى نكنيد) و چيزى از حق مردم كم نگذاريد و روى زمين در غرقاب فساد فرو نرويد.
و همين طور در تمام بازارهاى كوفه دور مى زد، سپس باز مى گشت در محلى براى رسيدگى به كارهاى مردم مى نشست و چون مردم مى ديدند كه آن حضرت بسوى آنها مى آيد و فرياد اى مردم امام بلند مى شد، همه دست از كار خود مى كشيدند و خوب به فرمايشات امام گوش مى دادند و به روى آن حضرت چشم مى دوختند تا از سخن خود فارغ مى گشت ، و چون سخن امام تمام مى شد مى گفتند: اى اميرمؤ منان شنيديم و اطاعت خواهيم كرد.(587)

503- مردم مجهز شويد!! 

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: عادت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در كوفه اين بود كه چون نماز عشاء را با مردم مى گزارد سه بار با صداى بلند كه تمام اهل مسجد مى شنيدند مى فرمود: مردم مجهز شويد - خدا شما رارحمت كند - كه همانا آواى كوچيدن در ميان شما برخاسته پس اين اقامت و دلبستگى بر دنيا چه معنى دارد پس از آنكه آواى كوچيدن برخاسته است ؟!
خدا شما را رحمت كند مجهز شويد و بهترين زاد و توشه اى را كه آماده و در دسترس داريد و آن تقواست - به همراه خود برداريد و بدانيد كه راه شما بسوى معاد، و عبور شما بر صراط و وحشت بزرگ در پيش رويتان است ، و همانا كريوه ها و گردنه هاى صعب العبور و منازل وحشت زا و هراسناكى در پيش داريد كه ناگزير بايد از آنها عبور نموده و در آنجاها توقف كنيد.(588)
بنابراين با رحمت خداست كه نجات از وحشت و خطر بزرگ و درهم بودن چهره قيامت و سختى خبرگاه آن است و يا مهلكه اى است كه قابل جبران نخواهد بود.(589)

504- چگونه صبح كردى ؟! 

حنش بن معتمر مى گويد: بر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه ) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم : السلام عليك يا اميرالمؤ منين و رحمة الله و بركاتة ، چگونه صبح كردى ؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود:
صبح كردم در حالى كه دوستدار دوستان و صبر كننده دشمنى دشمنانمان هستم ، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشايش است و دشمن ما بناى كار خود را بر پايه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است ، اين بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش ‍ مى افكند.
اى اباالمعتمر! به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دلهاى بندگان را بر دوسيت ما سرشته و دست از يارى دشمن ما شسته ، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك دل نگنجد زيرا كه خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است تا با يكى گروهى را و با ديگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد.(590)

505- ده مقام نبوى  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) برفراز منبر كوفه ايراد خطبه مى فرمود: سپس خطاب به مردم فرمود: اى مردم ! ده خصلت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يادگار دارم كه نزد من از آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است .
سپس ادامه داد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على ! تو در دنيا و آخرت برادر منى ، و در روز قيامت در پيشگاه خداوند جبار تو نزديكترين آفريدگان به من هستى ، و جايگاه تو در بهشت مقابل جايگاه من است همچنانكه منازل دوستان در راه خدا - عزوجل - در مقابل هم قراردارد، تو وارث منى ، و تو پس از من در مورد وعده ها و كارهايم وصى من خواهى بود، و تو حافظ و سرپرست خانواده من در هنگام غيبت من هستى ، تو پيشواى امت منى ، و تو به پا دارنده عدالت در ميان امت منى ، و تو دوست منى و دوست من دوست خداست ، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .(591)