ازدواج با بيگانگان

محمد ابراهيمى

- ۲ -


ازدواج با بيگانگان در آيين مسيحيت

آدام متـز مى نويسد: بـزرگ تـريـن تفاوت اروپا ـ كه در قرون وسطى يكپارچه مسيحى بود ـ با امپراتورى اسلام , وجود شـمـار بـسـيـار زيـادى غير مسلمان بين مسلمانان بود, كه هم از آغاز مانع وحدت سياسى كامل بين ملل اسلامى بوده اندب.
در جـامـعه اسلامى تغيير دين مجاز نبود, مگر آن كه كسى بخواهد مسلمان شود, از اين رو پيروان اديـان گـونـاگـون كاملا جداى از يكديگر مى زيستند, اما مسلمان اگر دينش را عوض مى كرد, مجازاتش قتل بود, همچنان كه در بيزانس مسيحيان مرتد را مى كشتند.
همچنين ازدواج بين مسلمان وغير مسلمان جايز ((21)) نـبـود, چـه طـبق قانون مسيحى , زن نصرانى نمى توانست به عقد غير نصرانى در آيد, تا مبادا در نـتيجه اولاد او از مسيحيت خارج شوند .
باز طبق قانون كليسا مرد نصرانى نيز نمى توانست غير از زن نصرانى بگيرد, مگر احتمال دهد آن زن وفرزندان او را بدين خود در خواهد آورد, ولى در عمل محال بود مرد نصرانى زن مسلمان بگيرد. ((22)) هـمـچـنين بدران ابوالعينين بدران در كتاب العلاقات الاجتماعيةبين المسلمين وغير المسلمين مى نويسد: يـكى از دانشمندان مسيحى به نام ابن العسال در مجموعه خود چنين نقل كرده : للرجل ان يتزوج غـيـر الـمومنات بشرط دخول المراةفى ايمان , فاما النساءالمومنات فلا يتزوجن بالرجال الخارجين عن الايمان لئد ينقلوهن الى مذاهبهم .
همچنين در همين كتاب آمده : كل امراةمومنةتتزوج غير مومن تخرج عن الجماعة.
نيز مى نويسد: در كتاب خلاصةالقانون آمده : المخالفةفى الدين المسيحى تمنع الزواج ابتداء .
و نيز استاد, انور الخطيب مى نويسد: ان من الموانع القانونيةلعقد الزواج عند الكاتوليك , يرجع الى الحالةالدينيةللشخص كانتمائه الى ديانته غير ديانةالزوج الاخر, بل ان اختلاف المذهب مانع ايضا.
همان گونه كه در عبارات فوق ملاحظه مى شود, در آيين مسيحيت نيز همانند يهوديت , ازدواج با بـيگانگان ممنوع است , وليكن از آن جا كه مسيحيت يك آيين نژادى معرفى نشده ودر اين دين از هر فرد انسان , خواه از بنى اسرائيل باشد يا هر ملت ديگر, ايمان به مسيح (ع) پذيرفته است , از اين رو, ديـگـر وجهى براى ممنوعيت ازدواج براى حفظ افتخارات ملى ونژادى وجود نداشته ولذا در اين آيين , تنها علت ممنوع ازدواج با بيگانگان حفظ مصونيت اعتقادى افراد بوده است وبه همين جهت درباره مردان كه به صورت طبيعى از مصونيت بيشترى برخوردارند ـ آن هم در صورتى كه معتقد بـاشد كه مى تواند همسر خود را به آيين مسيح (ع) در آورد ـ اين ازدواج مجاز قلمداد شده , ولى در مورد زنان به صورت مطلق ممنوع شده است .
گو اين كه احتمالا در همين تسامح جزئى نيز تحت تاثير مكتب اسلام بوده اند.
بـه هـر حال , ازدواج با بيگانگان حتى در مورد مردان مسيحى نيز در صورتى كه همسر او به آيين غير مسيحى باقى بماند ممنوع است , در حالى كه در آيين اسلام چنين نيست .

ازدواج با بيگانگان در آيين مجوس

آن چـه مـسلم است اين كه ازدواج با بيگانگان در آيين مجوس نيز ممنوع بوده وظاهرا در اين آيين نـيـز مـمنوعيت ازدواج با بيگانه بيشتر به جهت دورى از آلودگى اعتقادى وحفظ كيان خانواده بـوده اسـت .
بـه عنوان نمونه در كتاب روايت پهلوى آمده : كسى كه از دينى كه بدان مقر است به دين ديگر رود, مرگ ارزان است (شايسته مرگ است ), زيرا دين بهدينى را رها مى كند تا دين بدتر هـمـى گيرد .
به سبب گرفتن دين بدتر, مرگ ارزان همى شود, چه آن دينى است كه از راه ارث بـدو رسـيده است , پس خود بدان گناهكار نيست وامروز كه يكى ديگر مى گيرد, بدان گناهكار باشد واز مرگ ارزانان كسى كه به دين بهدينان آيد, فورا رستگار شود. ((23)) و نيز آمده : هـمچنان كه مهرى ومهربانى خوبدوده كردند, پس مردمان نيز چنان مى كردند .
همه مردم پيوند وتـخـمـه خـويش مى دانستند .
هرگز برادر, برادر وخواهر, خواهر را از دوستى رها نمى كرد .
همه بـى چيزى (فقر ونياز) وخشكى (قحطى ) از آن جهت به مردمان رسيد كه مردان از شهر بيگانه , از روسـتـاى بـيـگـانه واز كشور بيگانه آمده وزن كردند وهنگامى كه زن مى بردند, پدر ومادر بر اين گريستند كه دختر ما به بردگى همى برند. ((24))

ازدواج با بيگانگان در اسلام

آيين يهود از همان آغاز به عنوان يك آيين ملى ونژادى مطرح شد, ولذا در گذشته وحال يهوديان هـيچ گونه تبليغى در جهت يهودى كردن ديگر مردمان نداشته اند وبر فرض اين كه افرادى از غير بـنـى اسرائيل آيين يهود را مى پذيرفتند, آنها را با بنى اسرائيل برابر نمى دانستند, اما آيين اسلام از همان آغاز به عنوان يك آيين جهانى مطرح شد, چرا كه پيامبر ا كرم(ص)براى همه افراد بشر وبه عنوان رحمتى براى جهانيان مبعوث گرديد: وما ارسلناك ا رحـمـةلـلعالمين ((25)) , ولذا مسلمانان برعكس يهوديان , تبليغ وجهاد در مسير گسترش توحيد ومـسلمان شدن ديگر ملل را از همان آغاز, وظيفه خود مى دانستند وفلسفه اصلى جهاد در اسلام نيز همين بوده است .
آيـيـن مـسـيـحـيت نيز هر چند براساس عبارات انجيل ((26)) وآياتى از قرآن , همانند آيين يهود, مخصوص قوم بنى اسرائيل بوده است (ورسولا الى بنى اسرائيل) ((27)) , ولى قدر مسلم از زمانى كه كـنـستانتين , قيصر روم , به آيين مسيحيت گرويد, انحصارى بودن اين آيين به فراموشى سپرده شـد وآيـين تبشير در مسيحيت به صورت يك اصل مسلم در آمد ودر حال حاضر نيز چنين است , ولذا مسيحيان , همانند مسلمانان در تبليغ واشاعه آيين خود كوشا بوده وهستند.
و نيز بر خلاف يهوديان كه خود را ملت برتر وقوم برگزيده خدا مى دانستند وهيچ گاه ديگر ملتها را بـا خـود برابر نمى ديدند, آيين اسلام همه افراد بشر را فرزند يك پدر ومادر مى داند ومومنان به اسلام را از هر قوم وملتى كه بوده باشند, برادر هم مى شمارد ومى فرمايد: انـما المومنون اخوةفاصلحوا بين اخويكم واتقوالله ((28)) , هرآينه مومنان برادرانند, ميان برادرانتان آشتى بيفكنيد و از خدا بترسيد.
و بـلـكـه اسـلام از همان آغاز با روح عصبيت وملى گرايى وهرگونه نژاد پرستى مخالف بوده وبا شعار ان اكرمكم عندالله اتقيكم ((29)) وعباراتى مانند: كلكم من آدم وآدم من تراب و: لافخر لعربى على عجمى ولا الابيض على الاسود ا بـالـتـقـوى كوشيده است كه گرايش هاى ناسيوناليستى را در ميان امت اسلامى ريشه كن سازد وعـمـلا نـيـز پيامبر(ص)مسلمانان را از هر قوم وملتى كه باشند با يكديگر برابر قرار داده وبا افتخارات نژادى به شدت مبارزه نموده است .
از ايـن جـهـت ترديدى نيست كه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان در موارد محدودى كه مطرح بود, مـبـتـنـى بـر حـس ملى گرايى وبرترى قومى نبوده است , بلكه بى ترديد اين ممنوعيت به جهت مـصـونـيـت اعـتـقـادى مسلمانان و دورنگه داشتن آنان از آلودگى اخلاقى و حفظ اصالت هاى خانوادگى بوده است .

شرط برابر بودن در ازدواج

الـبـتـه روشـن اسـت كـه مقصود ما از الغاى افتخارات نژادى در اسلام , اين نيست كه مسلمانان هميشه از اين گونه گرايش هاى افراطى و ناسيوناليستى بر كنار بوده اند, بلكه برعكس , بعضى از مـسـلـمـانـان بـا همه تاكيد اسلام بر اصالت ندادن به افتخارات نژادى , آگاهانه يا ناخودآگاه به احـساسات ناسيوناليستى تمايل پيدا كردند و براى خود امتيازاتى قائل شدند كه از جمله آنها عدم برابرى ديگر ملتهاى مسلمان با آنان از نظر حق ازدواج بوده است .
فى المثل , پس از وفات پيامبر(ص), به خصوص از دوران خلافت خليفه دوم , برترى جويى قريش بر همه طوايف مسلمان ديگر وبرترى جويى عرب بر غير عرب آغاز شد.
قـرشـيان خود را اصيل ترين قبيله عرب دانستند وبراى خود امتيازاتى قائل شدند كه از جمله اين امتيازات همان بود كه گفتند: خليفه مسلمانان بايد براى هميشه الزاما از قبيله قريش بوده باشد, ودر اين زمينه به روايتى از پيامبر(ص)استدلال نمودند كه آن حضرت فرموده است : ان الائمةمن قريش .
بـراسـاس ايـن بـرتـرى جـويـى , بـالطبع همه پستهاى مهم اجتماعى را در درجه اول , حق خود مـى دانستند .
از امتيازات ديگرى كه آنان براى خود قائل بودند, اين بود كه معتقد بودند افراد غير قـرشـى هـمتاى قرشيان نيستند, بنابراين , مردان غير قريش نمى توانند از قريش زن بگيرند, ولى قرشيان مى توانند از ديگر مسلمانان زن اختيار نمايند.
هـمـان گونه كه اشاره شد, اين برترى جويى از دوران خليفه دوم آغاز شد.گواين كه اولين فردى كـه بـا استدلال به روايت نبوى ان الائمةمن قريش به خلافت رسيد, ابوبكر بود .
اين برترى جويى در تـمـام دوران خلافت عمر وعثمان , بلكه تا پايان دوران بنى اميه به صورت جدى مطرح بود و براثر هـمـيـن تصور واهى , امتيازات فراوانى در درجه اول براى قرشيان ودر نهايت براى اعراب در نظر گـرفـتـه مـى شد وپيدايش خوارج وجنگ هاى خونبارى كه آنان در تاريخ اسلام به وجود آوردند, نشان دادن واكنش در برابر اين قبيل برترى جويى ها بود.
خوارج مى گفتند: پيامبر مى فرمود: لا فخر لعربى على عجمى ب ا بـالـتـقـوى , وايـن قـابل قبول نيست كه آن حضرت فرموده باشد كه براى هميشه بايستى خليفه مسلمانان الزاما از قريش بوده باشد ونيز به روايتى از پيامبر(ص)استدلال مى كردند كه فرموده است : اسمعوا واطيعوا ولوامر عليكم عبد حبشى اجدع , ونيز به گفته خليفه دوم استدلال مى كردند كه در مـوقع مرگ گفته بود: اگر سالم , مولاى حذيفه , زنده بود, او را بر شما خليفه مى كردم وحال آن كه سالم از رجال قريش نبود وب.
الـبـتـه اعـتراض خوارج به برترى طلبان قريش وعرب به جا بود, چرا كه مستند آنان رواياتى غير معتبر بود, يعنى در حقيقت پيامبر(ص)هيچ گاه نفرموده بود كه خلفا بايستى از قريش انتخاب شوند, بـلكه مقصود پيامبر(ص)از جمله ان الائمةمن قريش وارثان وامامان بعد از خودش از اهل بيت بود كه در روايـتـى پـيامبر تعداد آنها را دوازده تن معرفى كرده بود و اولين آنها على بن ابى طالب (ع) وآخرين آنـها مهدى (ع) است , ولذا على (ع) در نهج البلاغه براى رفع اين اشتباه مى فرمايد: ان الائمةمن قريش غـرسـوا فـى هـذا البطن من هاشم لاتصلح الولاةمن غيرهم , امامان از قريش هستند, ولى از شاخه بـنـى هاشم كه پيامبر(ص)در يوم الانذار خليفه بعد از خودش را از ميان آنها معرفى كرد و بى گمان او على بن ابى طالب بود, ولذا پيامبر(ص)فرمود: ان اللّه لم يبعث نبيا ا جعل له من اهله اخا ووزيرا ووارثا ووصيا وخليفةفى اهله فايكم يقوم ويبايعنى , على انه اخى ووزيرى ووصيى ويكون منى بمنزلةهارون من موسى ((30)) وبه اتفاق است , هيچ يك از حاضران كه همگى آنان از بنى هاشم بودند, پاسخ مثبت نداد, جز على (ع) وسرانجام پيامبر(ص)فرمود: انت يا على ! بـنـابـراين , سخن پيامبر(ص)در جمله ان الائمةمن قريش , قضيه حقيقيه نبود, بلكه قضيه خارجيه بوده اسـت كـه مـقـصود همان امامان اهل بيت هستند, نه اين كه هر گروهى از مسلمانان كه بخواهند دولتى تشكيل دهند, الزاما بايستى فردى از قريش را به رهبرى برگزينند.
ايـن تصورات غلط وبرترى جويى هاى قومى , هرچند بر اثر واكنش هاى خوارج ونيز قيام ايرانيان بر ضد امويان تا حدودى تعديل يافت , ولى اين سخن كه خلافت براى هميشه حق مسلم مردم قريش اسـت , بـه عنوان يك اصل در ميان فرقه هاى اهل سنت باقى ماند وتقريبا همه علماى اهل سنت در كـنار صفاتى مانند عدالت وعلم ولياقت , براى حاكم اسلامى شرط چهارمى هم ذكر نموده اند, كه همان قرشيت است .
عـجيب اين كه در طول تاريخ , شرايط عدالت وعلم ولياقت در بسيارى از موارد متروك ماند, ولذا كـمـتر خليفه اى از بنى اميه وبنى عباس واجد صفات فوق بودند, ولى در وصف قرشيت هيچ گاه اغـمـاضـى نـشد وعملا در طول تاريخ ـجزدورانى كه عملا اختيارى نبوده است ـ رهبران جامعه اسلامى را قرشيان تشكيل مى داده اند ((31)) .
همچنين مساله هم كفو نبودن غير قرشى براى زنان قريش وهم كفو نبودن رجال غير عرب براى زنـان عـرب , بـه صـورت حكم فقهى در آثار بسيارى از فقهاى اهل سنت باقى ماند .
عجيب اين كه بـعضى از علماى غير عرب بر اين مطلب تاكيد بيشترى داشته اند تا علماى عرب , به عنوان نمونه , شمس الدين سرخسى مى نويسد: اعلم ان الكفاءةفى النكاح معتبرةمن حيث النسب ا على قول سفيان الثورى ب قيل : انه كان من العرب فتواضع وراى الموالى اكفاء له وابوحنيفةكان من الـمـوالـى فـتواضع ولم يرنفسه كفوا للعرب وحجته فى ذلك قوله(ص): الناس سواسيةكاسنان المشط, لافضل لعربى على عجمى وهذا الحديث يويده قوله تعالى : ان اكرمكم عنداللّه اتقيهكم ب وحجتنا فى ذلك قوله(ص): قريش بعضهم اكفاء لبعض ب والعرب بعضهم اكفاء لبعض قبيلةبقبيلةوالموالى بعضهم اكفاء لـبـعـض رجـل بـرجـل ب وما زالت الكفاءةمطلوبةفيما بين العرب حتى فى القتال , بيانه فى قصةبدرب فرجعوا الى رسول اللّه(ص)واخبروه بذلك فقال(ص)صدقوا وامر حمزةب بان يخرجوا اليهم فلما لم ينكر عليهم طـلـب الـكـفـاءةفـى الـقـتـال فـفى النكاح اولى ب والكفاءةفى الحريةفان العبد لايكون كفوا لامراةحرةالاصل , ((32)) بدان كه كفائت از جهت قبيله خانواده در ازدواج معتبر است , جز به عقيده سفيان ثورى ب بعضى از دانـشمندان در مورد اختلاف نظر ابوحنيفه كه قائل به عدم صحت ازدواج عجم با عرب بود ونظر سـفـيـان ثورى كه آن را مجاز مى دانسته , اظهار داشته اند كه سفيان چون خود عرب بوده تواضع كـرده وعقيده به جواز را ابراز داشته , ولى ابوحنيفه كه از عرب نبوده به اين امتياز اعتراف نموده وخود را همتاى عرب ندانسته است .
دليل سفيان ثورى در مورد نظر خويش , حديث نبوى است كه مـى فـرمايد: مردم مانند دندانه هاى شانه با هم برابرند, هيچ عربى بر عجم برترى ندارد و مويد آن سـخـن خـداى مـتـعال است كه مى فرمايد: گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند, پرهيزگارترين شـماست , ودليل ما [در پيروى از نظر ابوحنيفه ] گفته پيامبر(ص)است كه فرمود: افراد قريش همتاى يكديگرند وافراد عرب با يكديگر برابرند وهر قبيله , كفو قبيله ديگر است وموالى نيز كفو يكديگرند, هـر مـردى همتاى مردى ديگر است , واز طرفى مى دانيم كه كفويت در نزد عرب هميشه مراعات مـى شده , حتى در جنگها نيز اين نكته را مراعات مى كردند, چنان كه در جنگ بدر موقعى عتبه وب از قـريـش هـمـاورد مـى خواستند كه همتاى آنان باشد وبه پيامبر(ص)خبر داده شد, فرمودند: راست گفتند, وآن گـاه عـلـى وحمزه وعبيده را فرمان داد تا با آنان روبه رو شوند, بنابراين , عدم انكار پيامبر(ص)در مقابل تقاضاى كفويت در مبارزه , به طريق اولى لزوم كفويت در مورد نكاح را كه امر مهم ترى است اثـبـات مـى كـنـد .
هـمچنين كفويت در آزاد بودن معتبر است , چه اين كه فرد برده , كفو زن آزاد نخواهد بود .
شگفت آور است كه عالمى مانند شمس الدين سرخسى به پيروى از ابوحنيفه , امام اكبر اهل سنت ـ در عين توجه به گفتار پيامبر(ص)كه لافخر لعربى على عجمى وبا توجه به گفته خداوند در قرآن كه ان اكرمكم عندالله اتقيكم (كه سفيان ثورى براساس اين دلايل بر كفويت هر مسلمان با مسلمان ديگر استدلال نموده است )ـ به ادعاى رجال قريش در جنگ بدر كه گفتند: مردم مدينه كفو ما نيستند وازرجال قريش كسى را به جنگ ما بفرست , استدلال نموده وبا اين دليل واهى در صدد بر آمده كه عدم كفويت غير عرب با عرب , وعرب را با قريش اثبات نمايند.
و حـال آن كـه شـخص رسول اللّه(ص)دختر عمه خودش , زينب را كه از قريش بود به ازدواج آزاد شده خـودش , زيـد بن حارثه در آورد وجويبر, مسلمان سياه چهره وتهى دست را به خواستگارى دختر يكى از شخصيت هاى بزرگ مدينه فرستاد ونفرمود كه اين دو كفو يكديگر نيستند, وشواهد فراوان ديـگـر, مـانند ازدواج مقدادبن اسود ((33)) با دختر زبير بن عبدالمطلب , كه نه تنها قرشيه , بلكه هاشميه نيز بوده است , در حالى كه مقداد نه هاشمى بود ونه قرشى .
در كتاب بحار مى خوانيم كه پيامبر(ص)روزى به مسلمانان امر فرمود كه دختران خود را زودتر شوهر دهند .
پرسيدند:آنان را به چه كسانى تزويج نماييم ؟
فرمود:با كفو وهمتاى خودشان .
آنان پرسيدند كه همتايشان كيانند؟
فرمود: المومنون بعضهم اكفاء بعض , برخى از مومنان همتاى برخى ديگرند, سپس قبل از آن كه از منبر فرود آيد, ضباعه را به همسرى مقداد بن اسود در آورد وفرمود: دختر عمه ام را به همسرى مقداد در نياوردم , جز اين كه خواستم امر ازدواج آسان گردد. ((34))

اسلام آيين فطرت است

حـقـيقت اين است كه به حكم آيه قرآن : ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ((35)) , وچيزهاى پاكيزه را بر آنها حلال مى كند وچيزهاى ناپاك را حرام .
در اسـلام حـكـمى بر خلاف عقل وفطرت اصيل انسانها وجود ندارد, هر آن چه پاك وبراى آدميان مـفـيد است , حلال شناخته شده وهر آنچه ناپاك وبراى بشر مضر است , حرام مى باشد, بنابراين به صورت كلى , عقل مى تواند داور حلالها وحرامها در شرع مقدس اسلام باشد, گو اين كه در بعضى موارد جزئى ممكن است فكر بشر از درك خصوصيات آنها عاجز باشد.
در مورد ازدواج با بيگانگان نيز چنين است , يعنى اولا اسلام بر تصورات واهى اقوام واديان مختلف خـط بـطـلان كشيده ودر بسيارى از مواردى كه به بهانه بيگانه بودن شخص , حكم به ممنوعيت ازدواج بـا او داده انـد, اسلام ازدواج را جايز دانسته ومسلمانان را در انتخاب همسر ـ حتى از ميان غـيـر مـسـلـمـان ـ آزاد گذاشته است , البته مشروط به اين كه اولا, همسر برگزيده شده از غير مـسلمانان , آلودگى ديگرى نداشته باشد, وثانيا, اوضاع واحوال اجتماعى به ضرر مسلمانان نبوده باشد, يعنى فرد مسلمانى كه با غير مسلمان ازدواج مى كند وهمچنين جامعه اسلامى , از اين ناحيه دچار مشكلات نشوند وآسيب نبينند.
و بـه ديگر سخن , آيين اسلام , غير مسلمانان را مشمول حكم واحدى نمى داند, بلكه در اين زمينه قـائل بـه تـفصيل است , يعنى ازدواج با كسانى را كه داراى آيين آسمانى اند ـ هر چند در ادامه كار دچـار انـحـرافـات عـقـيدتى نيز شده باشندـ در اصل , مجاز شمرده واز سوى ديگر, فقهاى اسلام ازدواج با كسانى را كه داراى عقيده توحيدى نيستند, مطلقا جايز نمى دانند.
قرآن كريم مى فرمايد: اليوم احل لكم الطيبهات وطعهام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعهامكم حل لهم والمحصنهات من المومنهات والمحصنهات من الذين اوتوا الكتهاب ((36)) , امـروز چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده است .
طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز بر آنها حلال است , ونيز زنان پارساى مومنه وزنان پارساى اهل كتاب .

اهل كتاب كيانند؟

قبل از اين كه به بررسى ادله حرمت ازدواج با برخى از بيگانگان بپردازيم , لازم است در اين مبحث مـشـخـص كـنيم كه مقصود از اهل كتاب كه در سوره مائده اجازه ازدواج با آنان داده شده است كيانند وغير اهل كتاب چه كسانى هستند.
اصطلاح اهل كتاب در فقه اسلامى معمولا در برابر مشركان ومنكران خداوند قرار دارد, بدين معنا كـه از ديـدگاه فقه اسلامى , پيروان اديان آسمانى نسبت به افرادى كه داراى آيين الهى نيستند, داراى حـقـوق وامتيازات مساوى نيستند واز نظر نوع برخورد نيز مسلمانان با پيروان اديان الهى , همانند يهود ونصارا, برخوردى متفاوت از مشركان وبى دينان داشته ودارند, فى المثل , مسلمانان بـه پـيروان اديان الهى اجازه مى دهند كه در عين حفظ عقيده ومذهب خود در جمع مسلمانان با پـرداخـت مـالياتى تحت عنوان جزيه , به صورت تحت الحمايه وهم پيمان , زندگى آزادى داشته بـاشـنـد, ولى از ديدگاه بسيارى از فقها, مشركان وبى دينان چنين حكمى ندارند ونمى توانند به صورت تحت الحمايه در جامعه اسلامى زندگى نمايند.
چنان كه از نظر فقهاى اسلام , ازدواج با زنان يهودى ومسيحى , به عنوان يك اصل اولى جايز است , هر چند كه اكثر فقهاى شيعه ازدواج با اهل كتاب را تنها به صورت موقت جايز دانسته اند, ولى همه فـقـهاى اسلام , ازدواج با مشركان را مطلقا ممنوع دانسته وبسيارى از آنان هر نوع همخوابگى را ـ هر چند تحت عنوان بردگى باشدـ جايز ندانسته اند.
عـامـل اصـلـى ايـن بـرخورد متفاوت نسبت به اهل كتاب ومشركان , آيات قرآن كريم است كه در بـرخـورد با مشركان , تحت الحمايگى را ضمن پرداخت ماليات سرانه , مطرح نساخته , ولى درباره اهل كتاب , جنگ را تنها موقعى كه آنان پرداخت جزيه را تعهد ننمايند, جايز دانسته است .
برهمين اساس , در سوره توبه (آيه 29) مى خوانيم : قــاتـلوا الذين لايومنون بالله ولا باليوم ادخر و لايحرمون مها حرم الله ورسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيةعن يدوهم صاغرون, با كسانى از اهل كتاب كه به خدا وروز قيامت ايمان نمى آورند وچيزهايى را كه خدا وپيامبرش حرام كرده است بر خود حرام نمى كنند ودين حق را نمى پذيرند جنگ كنيد, تا آن گاه كه به دست خود در عين مذلت جزيه بدهند.
در تـفـسـيـر آيه فوق , هر چند كه مفسران مباحث گسترده اى را مطرح نموده اند واحيانا اختلاف نـظرهايى نيز در فهم آيه داشته اند, ولى آنچه را متفقا تاييد كرده اند, همين نكته است كه جنگ با اهل كتاب در صورتى كه آنان آمادگى پرداخت جزيه را داشته باشند جايز نيست .
همچنين در سوره مائده (آيه 5) آمده است : الـيـوم احـل لـكـم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم والمحصنات من الـمومنات والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا ا تيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين ولا مـتـخذى اخدان , امروز چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده است .
طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز بر آنها حلال است .
ونيز زنان پارساى مومنه وزنان پارساى اهل كتاب , هرگاه مهرشان را بپردازيد, به طور زناشويى نه زناكارى ودوست گيرى , بر شما حلالند.
بـراسـاس آيـه سـوره مائده , همگى فقهاى اسلام ـ جز كسانى كه اين آيه را منسوخ به آياتى مانند ولاتمسكوا بعصم الكوافر ((37)) وب دانسته اند ـ قائل به جواز ازدواج با اهل كتاب هستند وظاهرا تنها بـعضى از فقهاى شيعه به قرينه جمله اذا اتيتموهن اجورهن آيه را ناظر به ازدواج موقت دانسته اند, ولى بسيارى از فقهاى شيعه اين دلالت را تمام ندانسته وقائل به جواز ازدواج دائم نيز هستند كه از جمله اين فقها, صاحب جواهر, فقيه بزرگ شيعه مى باشد.
الـبـتـه از آن جـا كـه از نظر آيين يهود ومسيحيت ازدواج زنان يهودى ومسيحى با همه بيگانگان ممنوع است , ونيز از نظر آيين اسلام نيز ازدواج زنان مسلمان با غيرمسلمانان مطلقا ممنوع است , بـر ايـن آيه شريفه عملا اثرى مترتب نبوده , جز اين كه در مواردى زنانى از مسيحيان ويهوديان بر خلاف عقيده دينى خود حاضر به ازدواج با مردان مسلمان بوده باشند, در عين حال اصل بحث در كتب فقهى هميشه مطرح بوده وهست .
نـكـتـه مهمى كه در اين بخش مطرح است اين كه به هر حال مقصود قرآن از واژه اوتوا الكتهاب در سـوره تـوبـه وواژه من الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم در سوره مائده چه كسانى هستند؟
آيا مقصود در آيـات فوق , تنها مسيحيان ويهوديان هستند ويا اين كه اين آيات شامل افرادى غير از اين دو گروه نـيـزـ در صـورتـى كه ثابت شود كه آنان نيز داراى كتاب آسمانى بوده ودر اصل , اعتقاد توحيدى داشته اند ـ مى شود؟
بـسـيارى از فقها معتقدند كه مقصود از اهل كتاب , تنها يهوديان ومسيحيان هستند ودليل آنان بر اين مطلب آيه ديگرى از قرآن است كه مى فرمايد: وههذا كتهاب انزلنهاه مبهارك فاتبعوه واتقوا لعلكم ترحمون *ان تقولوا انمها انزل الكتهاب على طائفتين من قبلنها وان كنا عن دراستهم لغهافلين * اوتقولوا لوانا انزل علينا الكتهاب لكنها اهدى منهم ((38)) , ايـن كـتابى است مبارك , آن را نازل كرده ايم , پس , از آن پيروى كنيد وپرهيزگار باشيد! باشد كه مـورد رحمت قرار گيريد * تا نگوييد كه تنها بر دو طايفه اى كه پيش از ما بودند كتاب نازل شده وما از آموختن آنها غافل بوده ايم* يا نگوييد كه اگر بر ما نيز كتاب نازل مى شد, بهتر از آنان به راه هدايت مى رفتيم .
چه اين كه در اين آيه , تنها دو گروه يهوديان ومسيحيان را به عنوان كسانى كه پيش از اسلام به آنان كتاب آسمانى نازل شده معرفى مى كند واين مطلب هر چند مدعاى كسانى اسـت كـه در صـدد بوده اند به عذر اين كه داراى كتاب آسمانى نيستند, از زيربار مسووليت شانه خـالـى كـنـنـد, ولـى بـه هر حال اينان معتقدند كه قرآن ادعاى آنان را ظاهرا تاييد نموده است , بـنـابـرايـن , احـكـام ويژه اهل كتاب در آيات فوق منحصر به همين دو طايفه مى باشد كه يهوديان ومسيحيان هستند.
ولـى برخى از فقها و به خصوص بعضى از فقهاى شيعه دلالت آيه فوق را بر چنين انحصارى , تمام نـدانـسته وهر گروه ديگرى را كه ثابت شود پيش از اسلام داراى كتاب آسمانى واعتقاد توحيدى بـوده انـد, مشمول همين احكام مى دانند ودر نتيجه انعقاد پيمان ذمه ونيز ازدواج با آنان را مجاز مى دانند.
بـه عـنوان نمونه , بعضى از فقهاى اهل سنت براساس روايتى كه از على (ع) نقل شده كه بر پايه آن , مـجـوسـيـان نـيـز در اصل داراى كتاب آسمانى بوده وپيامبرى داشته اند وبعدها دچار انحرافات عـقـيدتى شده اند ((39)) , آنان را نيز اهل كتاب دانسته اند, ولى اكثر فقها اين روايت را از نظر سند معتبر نمى دانند, در عين حال , براساس روايت ديگرى از پيامبر(ص)ـ كه بيشتر از طريق اهل سنت نقل شـده ـ كـه : سنوا بهم سنةاهل الكتاب , انعقاد پيمان ذمه را با مجوس مجاز مى دانند, ولى ازدواج با زنـان آنان را مباح نمى شمارند, چه اين كه اين دسته از فقها معتقدند كه حليت ازدواج , مخصوص اهل كتاب است , در حالى كه مجوسيان اهل كتاب نيستند ويا لااقل ثابت نشده كه آنان كتاب آسمانى داشـتـه انـد وقـهـرا ازدواج بـا آنان به حكم آيات عامى كه ازدواج با كفار را جايز نمى داند, صحيح نـخـواهـد بـود, ولى انعقاد پيمان ذمه به حكم روايت سنوا بهم سنةاهل الكتاب جايز است , زيرا اين روايـت , حـكم موجود در سوره توبه را در مورد اهل كتاب تعميم داده ومجوس را نيز داراى چنين صلاحيتى دانسته است .
((40)) اكـثـر فـقهاى اهل سنت براساس همين روايت نبوى ودلايل ديگر, انعقاد پيمان ذمه را مخصوص اهـل كـتـاب ندانسته واخذ جزيه از همه مشركان را جايز دانسته اند, به استثناى مشركان عرب كه آنان را از اين حكم مستثنا كرده اند. ((41)) وليكن حقيقت اين است كه اهل كتاب منحصر به يهود ومسيحيت نيست , بلكه شامل فرق ديگرى نيز كه داراى كتاب آسمانى وآئين توحيدى بوده اند مى شود, مانند: مجوسيان وپيروان زرتشت وپيروان حضرت ابراهيم وحضرت نوح وب .
جمله على طائفتين من قبلنها هـمـان گـونـه كه علامه طباطبائى (ره ) در تفسير الميزان مى نويسد: ((42)) ناظر است به حصر شـريـعـت وقانونى كه امكان داشت در اختيار مسلمانان ومردم عرب قرار گيرد وناظر به انحصار كتاب آسمانى نيست , ولذا از آن جا كه شريعت نوح وابراهيم به دليل گذشت زمان نمى توانست به صورت كتاب شريعت در اختيار مسلمانان قرار گيرد وتنها تورات , به عنوان شريعت در جزيرةالعرب مطرح بود كه آن هم به زبان عبرى بود ونه تنها مسلمانان , بلكه يهوديان ومسيحيان عرب نيز با آن آشـنايى نداشته اند .
قرآن كريم مى فرمايد: ما پس از تورات موسى قرآن را براى شما نازل كرديم , تا براى شما كه به زبان عربى آشنا هستيد عذرى نبوده باشد.
جالب اين كه آيه 154 و155 همين سوره , يعنى دو آيه قبل از آيه فوق مى فرمايد: ثم اتينها موسي الكتهاب تمهاما على الذى احسن وتفصيلا لكل شيء وهدي ورحمةلعلهم بلقهاء ربهم يومنون * وههذا كتهاب انزلنهاه مبهارك فاتبعوه واتقوا لعلكم ترحمون, سـپـس به موسى كتاب داديم تا بر كسى كه نيكوكار بوده است نعمت را تمام كنيم وبراى بيان هر چـيـزى ونيز براى راهنمايى ورحمت , باشد كه به ديدار پروردگارشان ايمان بياورند * اين كتابى است مبارك , آن را نازل كرده ايم .
پس , از آن پيروى كنيد وپرهيزگار باشيد! باشد كه مورد رحمت قرار گيريد.
بـنـابـراين , كتاب تورات براى يهوديان ومسيحيان نازل شده وپس از آن , قرآن به زبان عربى براى مسلمانان نازل گشته وقهرا در اين آيه نظرى به انحصار كتاب آسمانى در تورات نيست .
نـكـتـه قـابـل توجه اين كه بسيارى از فقها ومفسران براساس همين آيه شريفه از دو كتاب تورات وانجيل ياد كرده اند, در حالى كه در آيه شريفه , تنها تورات مورد توجه است كه كتاب مشترك يهود ونـصـارا بـوده واسـاسـا هـيچ نظرى به كتاب انجيل ندارد, چه اين كه مسيحيان در شريعت , تابع مـقـررات توراتند وحضرت عيسى در آيين يهود تحولاتى به وجود آورده وبه تعبير قرآن بخشى از مـحرماتى را كه به عنوان عقوبت وكيفر بر يهود حرام شده بود, نسخ فرموده وپاره اى از دستورات مـربـوط بـه اخلاق واحكام را به اين آيين افزوده است , ولذا در حقيقت انجيل كتاب شريعت نيست , چـنـان كـه زبور نيز چنين است , ولى تورات وقرآن دو كتاب شريعتند واستبعادى ندارد كه كتاب زرتـشـت نـيز كتاب شريعت باشد, يا صابئين نيز داراى كتاب باشند, ولى چنين منابعى به صورت جدى در دسترس اعراب نبوده وقهرا نمى توانستند از آنها استفاده نمايند.
مـهمتر اين كه در قرآن كريم در موارد متعددى از كتب نازل شده بر پيامبران ديگر, بلكه از شرايع الهى ديگر بحث شده است , مثلا, آمده است كه : شـرعـ لكم من الدين ماوصى به نوحا والذى اوحينها اليك ومها وصينها به ابراهيم وموسى وعيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين مها تدعوهم اليه ((43)) , براى شما آيينى مقرر كرد, از همان گونه كه به نوح توصيه كرده بود واز آنچه بر تو وحى كرده ايم وبه ابراهيم وموسى وعيسى توصيه كرده ايم كه دين را بر پاى نگه داريد ودر آن فرقه فرقه مشويد.
تحمل آنچه بدان دعوت مى كنيد بر مشركان دشوار است .