خوشبختانه ملتها هم تابع و متحد شما هستند.
آنچه كه كم داريم همت و قدرت مسلح است، كه آن را هم ان شاء اللَّه به دست
مىآوريم. به عصاى موسى احتياج داريم و به همت موسى. كسانى بايد باشند كه عصاى
موسى و شمشير على بن ابي طالب (ع) را به كار ببرند.
بله، آن آدمهاى بىعرضهاى كه در حوزهها
نشستهاند، از عهده تشكيل و ادامه حكومت برنمىآيند؛ چون آن قدر بىعرضهاند كه
قلم هم نمىتوانند به كار ببرند، قدمى هم در هيچ كارى بر نمىدارند.
از بس اجانب و عمالشان به گوش ما
خواندهاند كه آقا برو سراغ كارت. سراغ مدرسه و درس و تحصيل. به اين كارها چكار
داريد. اين كارها از شما نمىآيد. ما هم باورمان آمده كه كارى از ما نمىآيد! و
اكنون من نمىتوانم اين تبليغات سوء را از گوش بعضى بيرون كنم، و به آنها
بفهمانم كه شما بايد رئيس بشر باشيد. شما هم مثل ديگرانيد. شما هم مىتوانيد
مملكت را اداره كنيد. مگر ديگران چطور بودند كه شما نيستيد؟ جز اين نيست كه
بعضى از آنها به جايى رفته خوشگذرانى كرده و يا تحصيلى هم كردهاند.
ما نمىگوييم تحصيل نكنند؛ ما مخالف تحصيل
نيستيم؛ مخالف با علم نيستيم؛ به كره ماه بروند؛ صنايع اتمى درست كنند؛ ما جلو
آنها را نمىگيريم؛ منتها در آن موارد هم تكاليفى داريم. شما اسلام را معرفى
كنيد، برنامه حكومتى اسلام را به دنيا برسانيد، شايد اين سلاطين و رئيس
جمهورهاى ممالك اسلامى متوجه شوند كه مطلب صحيح است و تابع گردند. ما كه
نمىخواهيم از دست آنها بگيريم؛ هر كدام را كه تابع و امين باشند سر جايشان
مىگذاريم.
ما امروز در دنيا هفتصد ميليون جمعيت
داريم، 170 ميليون يا بيشتر شيعه داريم، اينها همه پيرو ما هستند؛ ولى از بس
بىهمت هستيم نمىتوانيم آنها را اداره كنيم. ما بايد حكومتى تشكيل دهيم كه
امانتدار مردم باشد؛ مردم به او اطمينان داشته باشند، و بتوانند سرنوشت خود را
به او بسپارند. ما حاكم امين مىخواهيم تا امانتدارى كند، و ملتها در پناه او و
پناه قانون آسوده خاطر به كارها و زندگى خود ادامه دهند.
اينها مطالبى است كه بايد در فكر آن باشيد.
مأيوس نباشيد. خيال نكنيد اين امر نشدنى است. خدا مىداند كه لياقت و عرضه شما
كمتر از ديگران نيست. اگر عرضه ظلم و آدمكشى باشد، البته ما نداريم. آن مردك
وقتى كه آمد (در زندان(226))
پيش من، من بودم و آقاى قمى
(227)، سلمه اللَّه، كه اكنون
هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتى، دروغگويى و ... خلاصه پدرسوختگى است.
و اين را بگذاريد براى ما! راست هم مىگفت. اگر سياست عبارت از اينها است،
مخصوص آنها مىباشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه داراى سياست مىباشند،
ائمه هدى، عليهم السلام، كه ساسة العباد(228)
هستند، غير اين معنايى است كه او مىگفت. او مىخواست ما را اغفال كند. بعد رفت
در روزنامه اعلام كرد تفاهم شده كه روحانيون در سياست دخالت نكنند(229)!
ما هم بعد از آزادى رفتيم سر منبر تكذيبش كرديم. گفتيم دروغ گفته است! اگر
خمينى يا ديگرى چنين حرفى بزند، بيرونش مىكنيم.
(230)
اينها از اول در ذهن شما وارد كردند كه
سياست به معناى دروغگويى و امثال آن مىباشد تا شما را از امور مملكتى منصرف
كنند؛ و آنها مشغول كار خودشان باشند، و شما هم مشغول دعاگويى باشيد. شما اينجا
بنشينيد خلد اللّهُ ملكَه(231)
بگوييد! و آنها هم هر كارى كه دلشان مىخواهد بكنند؛ هر گونه هرزگى كه
مىخواهند بكنند. البته خودشان بحمد اللَّه اين فهمها را ندارند، ولى اساتيد و
كارشناسان اين نقشهها را كشيدهاند.
استعمارگران انگليسى كه از سيصد سال پيش در
ممالك شرق نفوذ كردند و از همه جهات اين ممالك اطلاع دارند، اين برنامه را درست
كردند. بعدها نيز استعمارگران امريكايى و غير آنها با انگليسها همراه و متفق
شدند، و در اجراى اين برنامه شركت كردند. من در همدان بودم كه يكى از طلبههاى
ما كه مرد فاضلى بود و از لباس خارج شده ولى اخلاقش محفوظ بود، ورقه بزرگى را
به من نشان داد كه در آن به رنگ سرخ علامت گذاريهايى شده بود. به طورى كه
مىگفت اين علامتهاى سرخ مال مخازن زيرزمينى بود كه در ايران وجود دارد؛ و
كارشناسان خارجى كشف كرده بودند! كارشناسان خارجى روى كشور ما مطالعه كردند.
همه مخازن زيرزمينى ما را كه كجا طلا دارد،
كجا مس دارد و نفت و ... به دست آوردند. روحيه افراد ما را هم سنجيدند كه چطورى
است. و ديدند تنها چيزى كه نمىگذارد نقشههايشان عملى گردد و در مقابلشان سد
مىباشد، اسلام و روحانيت است.
آنان قدرت اسلام را ديدند كه بر اروپا سلطه
پيدا كرد؛ و دانستند كه اسلام واقعى مخالف با اين بساط است. نيز به دست آوردند
كه روحانيين واقعى را نمىتوانند تحت نفوذ خود درآورند و در فكرشان تصرف كنند؛
لذا، از روز اول كوشيدند كه اين خار را از سر راه سياست خود بردارند، و اسلام
را كوچك و روحانيت را ضايع كنند. با تبليغات سوء اين كار را هم كردند. به طورى
كه امروز اسلام در نظر ما بيش از چهار تا مسأله نيست! از طرفى بر آن شدند كه
فقها و علماى اسلام را كه رأس جمعيتهاى اسلامى قرار دارند، با تهمت يا به وسايل
ديگر لكهدار و ضايع نمايند. آن شخص بسيار بىآبرو كه عامل استعمار است، در
كتابش نوشته: ششصد نفر از علماى نجف و ايران وظيفه خوار انگليس بودند! شيخ
مرتضى(232)
فقط دو سال حقوق بگير بود بعد متوجه شد(233)!
مدركش اسنادى است كه در وزارت خارجه انگلستان در هند بايگانى شده است! اين دست
استعمار است كه مىگويد به ما فحش بدهيد تا نتيجه بگيريم. استعمار خيلى مايل
است كه همه علما را جيره خوار خودش معرفى كنند، تا علماى اسلام را در ميان مردم
بدنام ساخته مردم را از آنان روگردان و منصرف كنند.
از طرف ديگر، با تبليغات و تلقينات خود
تلاش كردهاند تا اسلام را كوچك و محدود كنند؛ و وظايف فقها و علماى اسلام را
به كارهاى جزئى منحصر گردانند. به گوش ما خواندهاند كه فقها جز مسأله گفتن
كارى ندارند و هيچ تكليف ديگرى ندارند! بعضى هم نفهميده باور كرده و گمراه
شدهاند. ندانستهاند كه اينها نقشه است تا استقلال ما را از بين ببرند، و همه
جهات كشورهاى اسلامى را از دست ما بگيرند. و ندانسته به بنگاههاى تبليغات
استعمارى و به سياست آنها و به تحقق هدفهاى آنها كمك كردهاند. مؤسسات تبليغاتى
استعمارى وسوسه كردهاند كه دين از سياست جداست. روحانيت نبايد در هيچ امر
اجتماعى دخالت كند. فقها وظيفه ندارند بر سرنوشت خود و ملت اسلام نظارت كنند.
متأسفانه عدهاى باور كرده و تحت تأثير قرار گرفتهاند. و نتيجه اين شده كه
مىبينيم. اين همان آرزويى است كه استعمارگران داشتهاند و دارند و خواهند
داشت.
شما به حوزههاى علميه نگاه كنيد، آثار
همين تبليغات و تلقينات استعمارى را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و
تنبل و بىهمتى را مىبينيد كه فقط مسأله مىگويند، و دعا مىكنند؛ و كارى جز
اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكارى و رويههايى برخورد مىكنيد كه از
آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلًا اينكه حرف زدن منافى شأن آخوند است!
آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط
لا الهِ الّا اللّهُ بگويد! و گاهى يك كلمه بگويد!
در حالى كه اين غلط است، و بر خلاف سنت رسول اللَّه است. خدا از سخنگويى و بيان
و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره الرحمن
مىفرمايد: عَلّمَهُ الْبَيانَ(234)!
و اين را كه بيان كردن آموخته را نعمتى بزرگ و اكرامى مىشمارد بيان براى نشر
احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مىتوانيم دين را
به مردم بياموزيم و مصداق يعلمونها الناس شويم. رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع)
نطقها و خطبهها ايراد مىكرده و مرد سخن بودهاند.
اصلاح مقدسنماها
اين گونه افكار ابلهانه، كه در ذهن بعضى
وجود دارد، به استعمارگران و دولتهاى جائر كمك مىكند كه وضع كشورهاى اسلامى را
به همين صورت نگه دارند، و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. اينها افكار جماعتى
است كه به مقدسين معروفند؛ و در حقيقت
مقدس نما هستند نه مقدس. بايد افكار آنها را اصلاح
كنيم، و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم؛ چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما
هستند و دست ما را بستهاند.
روزى مرحوم آقاى بروجردى(235)،
مرحوم آقاى حجت(236)،
مرحوم آقاى صدر(237)،
مرحوم آقاى خوانسارى
(238)، رضوان اللَّه عليهم،
براى مذاكره در يك امر سياسى در منزل ما جمع شده بودند(239).
به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكليف اين مقدسنماها را روشن كنيد. با
وجود آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده، و يك نفر هم محكم دستهاى شما
را گرفته باشد. اينهايى كه اسمشان مقدسين است- نه
مقدسين واقعى- و متوجه مفاسد و مصالح نيستند دستهاى شما را بستهاند. و اگر
بخواهيد كارى انجام بدهيد، حكومتى را بگيريد، مجلسى را قبضه كنيد كه نگذاريد
اين مفاسد واقع شود، آنها شما را در جامعه ضايع مىكنند. شما بايد قبل از هر
چيز فكرى براى آنها بكنيد.
امروز جامعه مسلمين طورى شده كه مقدسين
ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مىگيرند، و به اسم اسلام به اسلام صدمه
مىزنند. ريشه اين جماعت، كه در جامعه وجود دارد، در حوزههاى روحانيت است. در
حوزههاى نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها افرادى هستند كه روحيه مقدسنمايى
دارند؛ و از اينجا روحيه و افكار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت
مىدهند. اينها هستند كه اگر يك نفر پيدا شود بگويد بياييد زنده باشيد، بياييد
نگذاريد ما زير پرچم ديگران زندگى كنيم، نگذاريد انگليس و امريكا اين قدر به ما
تحميل كنند، نگذاريد اسرائيل اين طور مسلمانان را فلج كند، با او مخالفت
مىكنند.
اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار
كرد. به آنها گفت مگر خطر را نمىبينيد؟
مگر نمىبينيد كه اسرائيليها دارند مىزنند
و مىكشند و از بين مىبرند و انگليس و امريكا هم به آنها كمك مىكنند، و شما
نشستهايد تماشا مىكنيد. آخر شما بايد بيدار شويد؛ به فكر علاج بدبختيهاى مردم
باشيد. مباحثه به تنهايى فايده ندارد؛ مسأله گفتن به تنهايى دردها را دوا
نمىكند. در شرايطى كه دارند اسلام را از بين مىبرند، بساط اسلام را به هم
مىزنند، خاموش ننشينيد مانند نصرانيها كه نشستند درباره روح القدس و تثليث
صحبت كردند تا آمدند آنها را گرفته از بين بردند. بيدار شويد، و به اين حقايق و
واقعيتها توجه كنيد. به مسائل روز توجه كنيد. خودتان را تا اين اندازه مهمل بار
نياوريد. شما با اين اهمال كاريها مىخواهيد كه ملائكه اجنحه خود را زير پاى
شما پهن كنند؟ مگر ملائكه تنبلپرورند؟ ملائكه بالشان را زير پاى امير المؤمنين
(ع) پهن مىكنند؛ چون مردى است كه به درد اسلام مىخورد؛ اسلام را بزرگ مىكند؛
اسلام به واسطه او در دنيا منتشر مىشود و شهرت جهانى پيدا مىكند؛ با زمامدارى
آن حضرت جامعهاى خوشنام و آزاد و پر حركت و پر فضيلت به وجود مىآيد. البته
ملائكه براى حضرتش خضوع مىكنند.
و همه براى او خضوع و خشوع مىكنند. حتى
دشمن در برابر عظمتش تعظيم مىكند.
براى شما كه جز مسأله گفتن تكليفى نداريد
خضوع معنى و مورد ندارد.
هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نصيحتهاى مكرر
بيدار نشده و به انجام وظيفه برنخاستند، معلوم مىشود قصورشان از غفلت نيست،
بلكه درد ديگرى دارند. آن وقت حسابشان طور ديگرى است.
تصفيه حوزهها
حوزههاى روحانيت محل تدريس و تعليم و
تبليغ و رهبرى مسلمانان است. جاى فقهاى عادل و فضلا و مدرسين و طلاب است. جاى
آنهاست كه امانتدار و جانشين پيغمبران هستند. محل امانتدارى است؛ و بديهى است
كه امانت الهى را نمىتوان به دست هر كس داد. آن آدمى كه مىخواهد چنين منصب
مهمى را به عهده بگيرد و ولىّ امر مسلمين و نايب امير المؤمنين باشد و در
اعراض، اموال و نفوس مردم، مغانم، حدود و امثال آن، دخالت كند، بايد منزه بوده
دنيا طلب نباشد. آن كسى كه براى دنيا دست و پا مىكند، هر چند در امر مباح
باشد، امين اللَّه نيست، و نمىتوان به او اطمينان كرد. آن فقيهى كه وارد
دستگاه ظلمه مىگردد و از حاشيهنشينان دربارها مىشود و اوامرشان را اطاعت
مىكند، امين نيست و نمىتواند امانتدار الهى باشد. خدا مىداند كه از صدر
اسلام تا كنون از اين علماى سوء چه مصيبتهايى بر اسلام وارد شده است. ابو هريرة(240)
يكى از فقهاست؛ ليكن خدا مىداند كه به نفع معاويه و امثال او چقدر احكام جعل
كرد؛ و چه مصيبتهايى بر اسلام وارد ساخت. قضيه ورود علما در دستگاه ظلمه و
سلاطين غير از ورود افراد عادى است. يك آدم عادى اگر وارد دستگاه شود فاسق است،
و بيش از اين چيزى بر آن مترتب نيست؛ ليكن يك فقيه، يك قاضى، مثل ابو هريرة و
شريح قاضى، وقتى كه در دستگاه ظلمه وارد شوند، دستگاه را عظمت مىدهند؛ اسلام
را لكهدار مىكنند. يك نفر فقيه اگر وارد دستگاه ظلمه شد، مثل اين است كه يك
امت وارد شده باشد، نه اينكه يك نفر آدم عادى وارد شده است؛ و لذا ائمه (ع) از
ورود به اين دستگاهها شديداً تحذير كردند، و فرمودند اگر شماها وارد نمىشديد،
كار به اينجاها نمىرسيد.
(241)
تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران
نيست. فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى از مباحات را ترك
كنند و از آن اعراض نمايند. فقهاى اسلام بايد در موردى كه براى ديگران تقيه است
تقيه نكنند. تقيه براى حفظ اسلام و مذهب بود كه اگر تقيه نمىكردند مذهب را
باقى نمىگذاشتند. تقيه مربوط به فروع است، مثلًا وضو را اين طور يا آن طور
بگير؛ اما وقتى كه اصول اسلام، حيثيت اسلام، در خطر است، جاى تقيه و سكوت نيست.
اگر يك فقيهى را وادار كنند كه برود منبر خلاف حكم خدا را بگويد، آيا مىتواند
به عنوان التقيةُ دينى و دين آبائي(242)
اطاعت كند؟ اينجا جاى تقيه نيست. اگر بنا باشد به واسطه ورود يك فقيه در دستگاه
ظلمه بساط ظلم رواج پيدا كند و اسلام لكهدار گردد، نبايد وارد شود، هر چند او
را بكشند. و هيچ عذرى از او پذيرفته نيست؛ مگر اينكه معلوم شود ورود او در آن
دستگاه روى پايه و اساس عقلايى بوده است؛ مثل على بن يقطين
(243) كه معلوم است براى چه
وارد شده است؛ يا خواجه نصير، رضوان اللَّه عليه، كه معلوم است در ورود او چه
فوايدى بود. البته فقهاى اسلام از اين حرفها منزهاند؛ وضعشان از صدر اسلام تا
كنون روشن است؛ مثل نور پيش ما مىدرخشند و لكهاى ندارند. آن آخوندهايى كه در
آن زمان با دستگاه بودند، از مذهب ما نبودند. فقهاى اسلام نه تنها اطاعت آنها
را نكردند، بلكه مخالفت كردند؛ حبسها رفتند؛ زجرها كشيدند، و اطاعت نكردند. كسى
خيال نكند كه علماى اسلام در اين دستگاهها وارد بوده يا هستند. البته بعضى
مواقع براى كنترل يا منقلب ساختن دستگاه وارد مىشدند كه اكنون هم اگر چنين
كارى از ما ساخته باشد، واجب است كه وارد شويم. اين موضوع مورد صحبت نيست.
اشكال سر آنهاست كه عمامه بر سر گذاشته و چهار كلمه هم اينجا يا جاى ديگر
خوانده يا نخوانده، و براى شكم يا بسط رياست به اين دستگاهها پيوستهاند. با
اينها بايد چه كنيم؟
آخوندهاى دربارى را طرد كنيد
اينها از فقهاى اسلام نيستند. و بسيارى از
اينها را سازمان امنيت ايران معمم كرده تا دعا كنند. اگر در اعياد و ديگر مراسم
نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار كند كه حضور يابند، از خودشان داشته
باشند تا جل جلالهُ بگويند! اخيراً لقب
جل جلالهُ به او(244)دادهاند!
اينها فقها نيستند؛ شناخته شده اند! مردم اينها را
مىشناسند. در اين روايت است كه از اين اشخاص بر دين بترسيد؛ اينها دين شما را
از بين مىبرند. اينها را بايد رسوا كرد تا اگر آبرو دارند در بين مردم رسوا
شوند؛ ساقط شوند. اگر اينها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط مىكنند؛
اسلام را ساقط مىكنند.
بايد جوانهاى ما عمامه اينها را بردارند.
عمامه اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام، اين طور مفسده
در جامعه مسلمين ايجاد مىكنند بايد برداشته شود.
من نمىدانم جوانهاى ما در ايران مردهاند؟
كجا هستند؟ ما كه بوديم اين طور نبود؟ چرا عمامههاى اينها را بر نمىدارند؟ من
نمىگويم بكشند؛ اينها قابل كشتن نيستند؛ لكن عمامه از سرشان بردارند. مردم
موظف هستند، جوانهاى غيور ما در ايران موظف هستند كه نگذارند اين نوع آخوندها
(جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بين مردم بيايند. لازم
نيست آنها را خيلى كتك بزنند؛ ليكن عمامههايشان را بردارند؛ نگذارند معمم ظاهر
شوند. اين لباس شريف است، نبايد بر تن هر كسى باشد. عرض كردم كه علماى اسلام از
اين مطالب منزهاند، و در اين دستگاهها نبوده و نيستند. و آنهايى كه به اين
دستگاه وابستهاند، مفتخورهايى هستند كه خود را به مذهب و علما بستهاند؛ و
حسابشان اصلًا جداست و مردم آنها را مىشناسند.
خود ما نيز وظايف دشوارى داريم. لازم است
خودمان را از لحاظ روحى و از حيث طرز زندگى كاملتر كنيم. بايد بيش از پيش پارسا
شويم و از حطام دنيوى رو بگردانيم.
شما آقايان(245)
بايد خود را براى حفظ امانت الهى مجهز كنيد. امين شويد. دنيا را در نظر خود
تنزل دهيد. البته نمىتوانيد مثل حضرت امير (ع) باشيد كه مىفرمود دنيا در نظر
من مثل عفطه عنز است؛ ليكن از حطام دنيا اعراض
كنيد؛ نفوس خود را تزكيه كنيد؛ متوجه به حق تعالى شويد؛ متقى باشيد. اگر خداى
نكرده براى اين درس مىخوانيد كه فردا به نوايى برسيد، نه فقيه خواهيد شد، و نه
امين اسلام خواهيد بود. خود را مجهز كنيد تا براى اسلام مفيد باشيد. لشكر امام
زمان باشيد تا بتوانيد خدمت كنيد و عدالت را بسط دهيد. افراد صالح طورى هستند
كه وجود آنها در جامعه مصلح است. ما از اين اشخاص ديدهايم. انسان به واسطه راه
رفتن و معاشرت با آنها منزه مىشود. شما كارى كنيد كه با كار شما و اخلاق و
سلوك شما و اعراض شما از حطام دنيا مردم اصلاح شوند؛ به شما اقتدا كنند؛ شما
مقتدى الانام(246)باشيد.
جند اللَّه، سرباز خدا شويد تا اسلام را معرفى كنيد؛ حكومت اسلامى را معرفى
كنيد من نمىگويم ترك تحصيل نماييد، لازم است درس بخوانيد، فقيه شويد، جديت در
فقاهت كنيد، نگذاريد اين حوزهها از فقاهت بيفتد تا فقيه نشويد نمىتوانيد به
اسلام خدمت كنيد؛ ليكن در خلال تحصيلات خود در فكر باشيد كه اسلام را به مردم
معرفى كنيد؛ فعلًا كه اسلام غريب است و كسى اسلام را نمىشناسد؛ ولى لازم است
كه شما اسلام و احكام اسلام را به مردم برسانيد تا مردم بفهمند اسلام چيست، و
حكومت اسلام چه مىباشد؛ رسالت و امامت يعنى چه؛ اصلًا اسلام براى چه آمده است
و چه مىخواهد. كم كم اسلام معرفى گردد، و ان شاء اللَّه روزى حكومت اسلامى
تشكيل شود.
حكومتهاى جائر را براندازيم
روابط خود را با مؤسسات دولتى آنها قطع
كنيم. با آنها همكارى نكنيم. از هر گونه كارى كه كمك به آنها محسوب مىشود
پرهيز كنيم. مؤسسات قضايى، مالى اقتصادى، فرهنگى و سياسى جديدى به وجود آوريم.
برانداختن طاغوت،
يعنى قدرتهاى سياسى ناروايى كه در سراسر وطن اسلامى برقرار است، وظيفه همه
ماست. دستگاههاى دولتى جائر و ضد مردم بايد جاى خود را به مؤسسات خدمات عمومى
بدهد؛ و طبق قانون اسلام اداره شود؛ و بتدريج حكومت اسلامى مستقر گردد. خداوند
متعال در قرآن اطاعت از طاغوت و قدرتهاى نارواى
سياسى را نهى فرموده است؛ و مردمان را به قيام بر ضد سلاطين تشويق كرده؛ و موسى
را به قيام عليه سلاطين واداشته است. روايات بسيارى هست كه در آن مبارزه با
ظلمه و كسانى كه در دين تصرف مىكنند تشويق شده است. ائمه، عليهم السلام، و
پيروانشان، يعنى شيعه هميشه با حكومتهاى جائر و قدرتهاى سياسى باطل مبارزه
داشتهاند. اين معنى از شرح حال و طرز زندگانى آنان كاملًا پيداست. بسيارى
اوقات گرفتار حكام ظلم و جور بودهاند، و در حال شدت تقيه و خوف به سر
مىبردهاند. البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان. و اين مطلب در
بررسى روايات هميشه مورد نظر است. حكام جور هم هميشه از ائمه (ع) وحشت داشتند.
آنها مىدانستند كه اگر به ائمه (عليهم السلام) فرصت بدهند قيام خواهند كرد؛ و
زندگى توأم با عشرت و هوسبازى را بر آنها حرام خواهند كرد. اينكه مىبينيد
هارون حضرت موسى بن جعفر (ع) را مىگيرد و چندين
سال حبس مىكند، يا مأمون
(247)حضرت رضا (ع) را به مرو
مىبرد و تحت الحفظ نگه مىدارد و سرانجام مسموم مىكند
(248)، نه از اين جهت است كه
سيد و اولاد پيغمبرند و اينها با پيغمبر (ص) مخالفند؛ هارون و مأمون هر دو شيعى
بودند(249)،
بلكه از باب الملك عقيم است(250)
و لو اينها مىدانستند كه اولاد على (ع) داعيه خلافت داشته بر تشكيل حكومت
اسلامى اصرار دارند، و خلافت و حكومت را وظيفه خود مىدانند. چنانكه آن روز كه
به امام (ع) پيشنهاد شد حدود فدك
(251) را تعيين فرمايد تا آن
را به ايشان برگردانند، طبق روايت حضرت حدود كشور اسلامى را تعيين فرمود(252).
يعنى تا اين حدود حق ماست و ما بايد بر آن حكومت داشته باشيم، و شما غاصبيد.
حكام جائر مىديدند كه اگر امام موسى بن جعفر (ع) آزاد باشد، زندگى را بر آنها
حرام خواهد كرد؛ و ممكن است زمينهاى فراهم شود كه حضرت قيام كند و سلطنت را
براندازد. از اين جهت مهلت ندادند اگر مهلت داده بودند، بدون ترديد حضرت قيام
مىكرد. شما در اين شك نداشته باشيد كه اگر فرصتى براى موسى بن جعفر (ع) پيش
مىآمد، قيام مىكرد و اساس دستگاه سلاطين غاصب را واژگون مىساخت.
همچنين، مأمون حضرت رضا (ع) را با آن همه
تزوير و سالوس و گفتن يا ابن عم و
يا ابن رسول اللَّه تحت نظر نگه مىدارد! كه مبادا
روزى قيام كند و اساس سلطنت را درهم بريزد. چون پسر پيغمبر (ص) است و در حق او
وصيت شده، و نمىشود او را در مدينه آزاد گذاشت. حكام جائر سلطنت مىخواستند، و
همه چيز را فداى اين سلطنت و امارت مىكردند؛ نه اينكه دشمنى خصوصى با كسى
داشته باشند. چنانكه اگر امام (ع)، نعوذ باللَّه، دربارى مىشد، كمال عزت و
احترام را به او مىگذاشتند، و دستش را هم مىبوسيدند.
بر حسب روايت وقتى كه امام (ع) بر
هارون وارد شد، دستور داد حضرت را تا نزديك مسند
سواره بياورند؛ و كمال احترام را به ايشان نمود. بعد كه موقع تقسيم سهميه بيت
المال شد و نوبت به بنى هاشم(253)رسيد،
مبلغ بسيار اندكى مقرر داشت! مأمون كه حاضر بود، از آن تجليل و اين طرز توزيع
درآمد تعجب كرد. هارون به او گفت عقل تو نمىرسد. بنى هاشم را بايد همين طور
نگه داشت. اينها بايد فقير باشند؛ حبس باشند؛ تبعيد باشند؛ رنجور باشند؛ مسموم
شوند؛ كشته شوند؛ و گر نه قيام خواهند كرد، و زندگى را بر ما تلخ خواهند ساخت(254).
ائمه (ع) نه فقط خود با دستگاههاى ظالم و
دولتهاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه كردهاند، بلكه مسلمانان را به جهاد بر ضد
آنها دعوت نمودهاند. بيش از پنجاه روايت در وسائل الشيعه(255)
و مستدرك و ديگر كتب هست كه از سلاطين و دستگاه ظلمه كنارهگيرى كنيد(256)؛
به دهان مداح آنها خاك بريزيد(257)
؛ هر كس يك مداد به آنها بدهد يا آب در دواتشان بريزد، چنين و چنان مىشود
(258). خلاصه دستور دادهاند
كه با آنها به هيچ وجه همكارى نشود و قطع رابطه بشود. از طرف ديگر، آن همه
روايت كه در مدح و فضيلت عالم و فقيه عادل وارد شده، و برترى آنها را بر ساير
افراد مردم گوشزد كردهاند. اينها همه طرحى را تشكيل مىدهند كه اسلام براى
تشكيل حكومت اسلامى ريخته. براى اينكه ملت را از دستگاه ستمكاران منصرف و
روگردان سازد و خانه ظلم را ويران كند؛ و درب خانه فقها را به روى مردم بگشايد-
فقهايى كه عادل و پارسا و مجاهد هستند- و در راه اجراى احكام و برقرارى نظام
اجتماعى اسلام مىكوشند.
مسلمانان هنگامى مىتوانند در امنيت و
آسايش به سر برده، ايمان و اخلاق فاضله خود را حفظ كنند كه در پناه حكومت عدل و
قانون قرار گيرند- حكومتى كه اسلام نظام و طرز اداره و قوانينش را طراحى كرده
است- اكنون وظيفه ماست كه طرح حكومتى اسلام را به اجرا درآوريم و پياده كنيم.
اميدوارم كه معرفى طرز حكومت و اصول سياسى و اجتماعى اسلام به گروههاى عظيم بشر
موجى در افكار به وجود آورد، و قدرتى كه از نهضت مردم پديد مىآيد عامل استقرار
نظام اسلام شود.
بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين
كوتاه كن. خيانتكاران به اسلام و ممالك اسلامى را ريشه كن فرما. سران دولتهاى
اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملتها كوشش كنند، و از
تفرقهها و سودجوييهاى شخصى دست بردارند. نسل جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى
را توفيق عنايت فرما تا در راه اهداف مقدسه اسلام بپاخيزند، و با صف واحد در
راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك
مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه
كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اسلام را به مسلمين خصوصاً به نسل جوان برسانند؛ و
در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند. إِنك ولي التوفيق.
و لا حول و لا قوة إِلا باللَّه العلي العظيم.