رفتار علوى
در كلام آية اللّه العظمى سید علی خامنه اى

معاونت فرهنگى و تبليغات

- ۶ -


على (ع ) در جبهه نهروان

همين اميرالمؤ منين در قضيه ى نهروان ، آن جايى كه يك عده انسانهاى كج انديش و متعصب تصميم دارند اساس حكومت را با بهانه هاى واهى براندازند، وقتى در مقابل آنها قرار مى گيرد، نصيحت مى كند و فايده يى نمى بخشد؛ احتجاج مى كند، فايده يى نمى بخشد؛ واسطه مى فرستد، فايده يى نمى بخشد؛ كمك مالى مى كند، وعده ى همراهى مى دهد، فايده يى نمى بخشد؛ در آخر سر كه صف آرايى مى كند، باز هم نصيحت مى كند، فايده يى نمى بخشد؛ بعد بناى قاطعيت است ديگر. آنها دوازده هزار نفرند. اين پرچم را به دست يكى از يارانش مى كوبد و مى گويد، هر كسى تا فردا زير اين پرچم آمد، در امان است ؛ اما با بقيه تان خواهم جنگيد كه از اين دوازده هزار، هشت هزار نفر زير پرچم آمدند.گفت شماها كه برويد؛ رفتند. حالا اينها سابقه ى جنگ دارند، دشمنى كردند، بدگويى كردند؛ اينها را ديگر اميرالمؤ منين اهميت نمى دهد. بناى جنگ و ستيز داشتيد، كنار گذاشتيد؛ پى كارتان برويد. چهارهزار نفر ديگر ماندند. فرمود: اگر مصمميد، شماها بجنگيد. ديد بنا دارند كه بجنگند. گفت : پس ، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ بقيه ، همه را به خاك هلاكت انداخت . اين ، همان على است . چون مى بيند كه طرف مقابل ، انسان بد و خبيثى است و مثل كژدم عمل مى كند.

((خوارج )) چه كسانى بودند

((خوارج )) را درست ترجمه نمى كنند. من مى بينم كه متاءسفانه در صحبت و شعر و سخنرانى و فيلم و همه چيز، خوارج را به خشكه مقدسها تعبير مى كنند. اين ، غلط است . خشكه مقدس كدام است ؟! در زمان اميرالمؤ منين (ع ) خيلى بودند كه براى خودشان كار مى كردند. اگر مى خواهيد خوارج را بشناسيد، نمونه اش را من در زمان خودمان به شما معرفى مى كنم . گروه منافقين كه يادتان هست ؟ آيه ى قرآن مى خواندند، خطبه ى نهج البلاغه مى خواندند، ادعاى ديندارى مى كردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابيتر مى دانستند، آن وقت بمبگذارى مى كردند و ناگهان يك خانواده ، بزرگ و كوچك و بچه و صغير و همه چيز را به هنگام افطارِ ماه رمضان مى كشتند! چرا؟ چون اينها طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذارى مى كردند و يك جمعيت بى گناه را مثلا در فلان ميدان شهر نابود مى كردند. شهيد محراب هشتاد ساله ، پيرمرد نورانىِ مؤ منِ مجاهدِ فى سبيل اللّه را به وسيله ى بمبگذارى مى كشتند. اينها چهار، پنج شهيد محراب از علماى پيروِ و مؤ منِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، اين طور كارهايى است . خوارج ، اينها بودند. عبداللّه بن خبّاب را مى كشند، شكم عيالش را كه حامله بود، مى شكافند، جنين او را هم كه يك جنين مثلا چند ماهه بود، نابود مى كنند و مغزش را نيز متلاشى مى نمايند. چرا؟ چون اينها طرفدار على بن ابى طالب اند و بايد نابود و كشته بشوند. خوارج ، اينهايند.

خوارج را درست بشناسيد. كسانى با تمسّكِ ظاهر به دين ، با تمسّك به آيات قرآن ، حفظ كردن قرآن ، حفظ كردن نهج البلاغه (البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولى در دوره هاى بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دينىِ آنها را حفظ بكند) به برخى از امور دينى ظاهرا اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُب و اساس دين مخالفت مى كردند و بر روى اين حرف تعصب داشتند. دم از خدا مى زدند؛ اما نوكرىِ حلقه به گوش شيطان را داشتند. ديديد كه منافقين يك روز آن طور ادعاهايى داشتند؛ بعد هم وقتى لازم شد، براى مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهورى اسلامى ، با امريكا و صهيونيستها و صدام و با هر كس ديگر حاضر بودند كار بكنند و نوكريشان را انجام بدهند! خوارج ، اين طور موجوداتى بودند. آن وقت اميرالمؤ منين (ع ) در مقابل اينها با قاطعيت ايستاد. اين ، همان على است .((اشداء على الكفار رحماء بينهم )).

ببينيد، اين دو خصوصيت در اميرالمؤ منين ، چه طور زيبايى را به وجود مى آورد. انسانى با آن ترحم و با آن رقّت ، طاقت نمى آورد و دلش نمى آيد كه يك بچه يتيم را غمگين ببيند. مى گويد تا من اين بچه را نخندانم ، از اين جا نخواهم رفت . آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهاى كج انديشِ كج عمل كه مثل كژدم ، به هر انسان بى گناهى نيش مى زنند مى ايستد و چهارهزار نفر را در يك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بين مى برد. ((لن يفلت منهم عشرة )). از اصحاب خود اميرالمؤ منين ، كمتر از ده نفر شهيد شدند ظاهرا پنج نفر يا شش نفر اما از آن چهارهزار نفر آنها، كمتر از ده نفر باقى ماندند؛ يعنى نُه نفر. توازن در شخصيت ، يعنى اين .

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375

خوارج اين گونه بودند

من درباره ى اين خوارج ، خيلى حساسم . در سابق ، روى تاريخ و زندگى اينها، خيلى هم مطالعه كردم . در زبان معروف ، خوارج را به مقدسهاى متحجر تشبيه مى كنند؛ اما اشتباه است . مساءله ى خوارج ، اصلا اين طورى نيست . مقدسِ متحجرِ گوشه گيرى كه به كسى كارى ندارد و حرف نو را هم قبول نمى كند، اين كجا، خوارج كجا؟ خوارج مى رفتند سر راه مى گرفتند، مى كشتند، مى دريدند و مى زدند؛ اين حرفها چيست ؟ اگر اينها آدمهايى بودند كه يك گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر كشيده بودند، اميرالمؤ منين كه با اينها كارى نداشت . عده يى از اصحاب عبداللّه بن مسعود در جنگ گفتند: ((لالك و لاعليك )). حالا خدا عالم است كه آيا عبداللّه بن مسعود هم خودش جزو اينها بود، يا نبود؛ اختلاف است . من در ذهنم اين است كه خود عبداللّه بن مسعود هم متاءسفانه جزو همين عده بوده است . اصحاب عبداللّه بن مسعود، مقدس مآبها بودند. به اميرالمؤ منين گفتند: در جنگى كه تو بخواهى بروى با كفار و مردم روم و ساير جاها بجنگى ، ما با تو مى آييم و در خدمتت هستيم ؛ اما اگر بخواهى با مسلمانان بجنگى با اهل بصره و اهل شام ما در كنار تو نمى جنگيم ؛ نه با تو مى جنگيم ، نه بر تو مى جنگيم . حالا اميرالمؤ منين اينها را چه كار كند؟

آيا اميرالمؤ منين اينها را كشت ؟ ابدا، حتّى بداخلاقى هم نكرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانى بفرست . اميرالمؤ منين قبول كرد و گفت لب مرز برويد و مرزدارى كنيد. عده يى را طرف خراسان فرستاد. همين ربيع بن خثيم خواجه ربيع معروف مشهد ظاهرا آن طور كه نقل مى كنند، جزو اينهاست . با مقدس مآبهاى اين طورى ، اميرالمؤ منين كه بداخلاقى نمى كرد؛ رهايشان مى كرد بروند. اينها مقدس مآب آن طورى نبودند؛ اما جهل مركب داشتند؛ يعنى طبق يك بينش بسيار تنگ نظرانه و غلط، چيزى را براى خودشان دين اتخاذ كرده بودند و در راه آن دين ، مى زدند و مى كشتند و مبارزه مى كردند!

البته رؤ سايشان خود را عقب مى كشيدند. اشعث بن قيس ها و محمّدبن اشعث ها هميشه عقب جبهه اند؛ اما در جلو، يك عده آدمهاى نادان و ظاهربين قرار دارند كه مغز اينها را از مطالب غلط پُر كرده اند و شمشير هم به دستشان داده اند و مى گويند جلو برويد؛ اينها هم جلو مى آيند، مى زنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ مثل ابن ملجم . خيال نكنيد كه ابن ملجم مرد خيلى هوشمندى بود؛ نه ، آدم احمقى بود كه ذهنش را عليه اميرالمؤ منين پُر كرده بودند و كافر شده بود. او را براى قتل اميرالمؤ منين به كوفه فرستادند. اتفاقا يك حادثه ى عشقى هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم كرد و دست به اين كار زد. خوارج اين گونه بودند و تا بعد هم همين طور ماندند.

سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370

قاسطين و ناكثين و مارقين ، گروههاى مقابل اميرالمؤ منين

اميرالمؤ منين با سه گروه روبه رو شد: قاسطين ، ناكثين و مارقين ؛ آن كسانى كه ظلم كردند، آن كسانى كه بيعت را شكستند، آن كسانى كه از دين خارج شدند. يك دسته ، آن دسته ى اهل شام بودند؛ يعنى اصحاب معاويه و عمروعاص ، كه بعضى از اينها سابقه ى اسلام نسبتا طولانى هم داشتند، و بعضى هم جديدالاسلام بودند؛ يعنى دو، سه سال از زمان پيامبر را به مسلمانى گذرانده بودند و چيزى از آن زمان را درك نكرده بودند؛ عمده ى دوران اسلامشان ، متعلق به بعد از زمان پيامبر بود. بعضيها هم بودند كه در همان جناح شام ، جزو اصحاب پيامبر محسوب مى شدند. اينها قدرتى بودند كه از لحاظ سياسى قوى ، از لحاظ مالى قوى ، از لحاظ مانورهاى حكومتى قوى ، با امكانات فراوان ، در مقابل اميرالمؤ منين قرار داشتند. اميرالمؤ منين ، هيچ ملاحظه يى در برابر آنها نكرد.

البته اين نبود كه آن حضرت ، حاكم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه كند؛ چون در ميان حكام اميرالمؤ منين ، همه كه عادل نبودند. وقتى كه على بن ابى طالب به حكومت رسيد، اينها حاكم بودند، همه هم بودند؛ اينها كه عادل نبودند. عدالت ، شرط فرماندارى و استاندارى اميرالمؤ منين نبود؛ آدمهاى ضعيف الايمانى هم در ميانشان وجود داشتند. زيادبن ابيه ، ظاهرا از قبل از زمان اميرالمؤ منين ، در همين فارس و كرمان و اين مناطق حاكم بود؛ زمان اميرالمؤ منين هم حاكم بود؛ امام حسن هم كه به خلافت رسيدند، باز حاكم بود؛ البته بعد هم به معاويه ملحق شد. بنابراين ، مساءله ، مساءله ى ظلم بود؛ مساءله ى تغيير روش خط اسلامى و تغيير جهت دادن به زندگى مسلمين بود. اين بود كه اميرالمؤ منين ايستادگى كرد و تحت تاءثير هيچ ملاحظه يى قرار نگرفت .

از آن مشكلتر، اصحاب جمل بودند كه عايشه ى ام المؤ منين ، با آن احترامى كه بين مسلمين دارد، جزو اينهاست . طلحه و زبير نيز، دو نفر از اقدمين مسلمانان ، از صحابيهاى بزرگ پيامبر، از دوستان خود اميرالمؤ منين و بعضا خويشاوند زبير، پسر عمه ى اميرالمؤ منين و پيامبر بود اينها همه يك طرف مجتمع بودند، و على (عليه السّلام ) يك طرف ديگر. او تكليفش را تشخيص داد و قاطع حركت كرد.

من وقتى در مقياس زمان خودمان مقايسه مى كنم ، مى بينم كه زندگى امام بزرگوارمان (رضوان اللّه تعالى عليه )، عكس و تصويرى از همان زندگى است . روشها، منطبق با همان روشهاى اميرالمؤ منين ؛ قاطع و بى ملاحظه . اميرالمؤ منين ، مرد سنگدلى نبود. رحيمتر از او، دل نازك تر از او، گريه كننده تر از او اما در مقابل ضعفا، در مقابل كسانى كه حق آنها تضييع مى شود چه كسى بود؟ اما آن جايى كه حق تهديد مى شود، اميرالمؤ منين صلابتى از خودش نشان مى دهد كه نظيرش را در طول تاريخ اسلام نمى شود پيدا كرد.

عمار ياسر، افشاكننده ى فتنه ها

على اىّحال ، اين وسوسه را چند بار در لشكر صفين به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود كه خودش را رساند و فتنه را افشا كرد. عمار جمله يى با اين مضمون گفت كه جنجال نكنيد، حقيقت را بشناسيد. اين پرچمى كه در مقابل شماست ، من ديدم كه به جنگ پيامبر آمد و زير اين پرچم ، همان كسانى ايستاده بودند كه الان ايستاده اند؛ و پرچمى را ديدم اشاره به پرچم اميرالمؤ منين كه در مقابل آن پرچم بود و زير آن پيامبر و همان كسانى كه امروز ايستاده اند يعنى اميرالمؤ منين بودند؛ چرا اشتباه مى كنيد؟ چرا حقيقت را نمى شناسيد؟

اين ، بصيرت عمار را نشان مى دهد. بصيرت ، چيز خيلى مهمى است . من در تاريخ هرچه نگاه كردم ، اين نقش را در عمار ياسر ديدم . مواردى را كه عمار ياسر خودش را براى روشنگرى رسانده بود، من در جايى يادداشت كرده ام ؛ اما دم دستم نبود كه بخواهم پيدا كنم و در اين جا مطرح نمايم . خداى متعال ، اين مرد را از زمان پيامبر براى زمان اميرالمؤ منين ذخيره كرد، تا در اين مدت به روشنگرى و بيان حقايق بپردازد.

در ديدار با اقشار مختلف مردم ، 26/1/1370

مناظره حجاج بن يوسف با يك نفر از خوارج

در برخورد خوارج با خلفاى بعد مثل حجاج بن يوسف جريانى را يادداشت كرده ام كه برايتان نقل مى كنم . مى دانيد كه حجاج آدم خيلى سختدل قسى القلب عجيبى بود و اصلا نظير ندارد؛ شايد شبيه همين حاكم فعلى عراق صدام باشد؛ اتفاقا او هم حاكم همين عراق بود! منتها روشهاى اين ، روشهاى پيشرفته ترى است ! صدام ، وسايل كشتن و شكنجه را دارد؛ اما او فقط يك شمشير و مثلا نيزه و تيغ و از اين چيزها داشت . البته حجاج فضايلى هم داشت ، كه حالاييها الحمدللّه آن فضايل را هم ندارند! حجاج ، فصيح و جزو بلغاى عرب بود. خطبه هايى كه حجاج در منبر مى خوانده ، جزو خطبه هاى فصيح و بليغى است كه جاحظ در ((البيان والتبيين )) نقل مى كند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردى خبيث و دشمن عدل و دشمن اهل بيت و پيامبر و آل پيامبر بود؛ چيز عجيبى بود. يكى از اين خوارج را پيش حجاج آوردند. حجاج شنيده بود كه اين شخص ، حافظ قرآن است . به او گفت : ((اءجمعت القران ))؛ قرآن را جمع كرده يى ؟ منظورش ‍ اين بود كه آيا قرآن را در ذهن خودت جمع كرده يى ؟ اگر به جوابهاى سربالا و تند اين خارجى توجه كنيد، طبيعت اينها معلوم مى شود. پاسخ داد: ((اء مفرقا كان فاجمعه ))؛ مگر قرآن پراكنده بود كه من جمعش كنم ؟ البته مقصود او را مى فهميد، اما مى خواست جواب ندهد. حجاج با همه ى وحشيگريش ، حلم بخرج داد و گفت : ((اءفتحفظه ))؛ آيا قرآن را حفظ مى كنى ؟ پاسخ شنيد كه : ((اءخشيت فراره فاحفظه ))؛ مگر ترسيدم قرآن فرار كند كه حفظش كنم ؟ دوباره يك جواب درشت ! ديد كه نه ، مثل اين كه بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسيد: ((ما تقول فى اميرالمؤ منين عبدالملك ))؛ درباره ى اميرالمؤ منين عبدالملك چه مى گويى ؟ عبدالملك مروان خبيث ؛ خليفه ى اموى . آن خارجى گفت : ((لعنه اللّه و لعنك معه ))؛ خدا او را لعنت كند و تو را هم با او لعنت كند! ببينيد، اينها اين طور خشن و صريح و روشن حرف مى زدند. حجاج با خونسردى گفت : تو كشته خواهى شد؛ بگو ببينم خدا را چگونه ملاقات خواهى كرد؟ پاسخ شنيد كه : ((القى اللّه بعملى و تلقاه انت بدمى ))؛ من خدا را با عملم ملاقات مى كنم ، تو خدا را با خون من ملاقات مى كنى ! ببينيد، برخورد با اين گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهاى عوام ، گير چنين آدمى بيفتند، مجذوبش مى شوند. اگر آدمهاى غير اهل بصيرت ، چنين انسانى را ببينند، محوش مى شوند؛ كمااين كه در زمان اميرالمؤ منين (ع ) شدند.

جنگ نهروان ، مبارزه با قرآن مجسم

طبق روايتى كه نقل شده ، در اوقات جنگ نهروان ، اميرالمؤ منين داشتند مى رفتند؛ از اصحابشان يك نفر هم در كنار ايشان بود. همان نزديكهاى جنگ نهروان ، صداى قرآنى در نيمه شب شنيده شد: ((اءمّن هو قانت اناء اللّيل ))(23). با لحن سوزناك و زيبايى ، آيه ى قرآن مى خواند. اين كسى كه با اميرالمؤ منين بود، عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اى كاش من مويى در بدن اين شخصى كه قرآن را به اين خوبى مى خواند، بودم ؛ چون او به بهشت خواهد رفت و جايش غير از بهشت جاى ديگرى نيست . حضرت جمله يى قريب به اين مضمون فرمودند كه به اين آسانى قضاوت نكن ؛ قدرى صبر كن . اين قضيه گذشت ، تا اين كه جنگ نهروان به وقوع پيوست . در اين جنگ ، همين خوارجِ متحجرِ خشمگينِ بدزبانِ غدارِ متعصبِ شمشيربه دست و مسلح ، در مقابل اميرالمؤ منين قرار گرفتند. حضرت گفت : هر كس برود، يا زير اين علم بيايد، با او نمى جنگم . عده يى آمدند، اما حدود چهار هزار نفرى هم ماندند و حضرت در اين جنگ ، همه ى اينها را از دم كشت . از لشكر اميرالمؤ منين ، كمتر از ده نفر شهيد شدند؛ اما از لشكر خوارج ، از آن حدود چهار هزار يا شش هزار نفر، كمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه كشته شدند! جنگ ، با پيروزى اميرالمؤ منين تمام شد. خيلى از كشته شده ها، مردم كوفه يا اطراف كوفه بودند؛ همينهايى كه در جنگ صفين و جنگ جمل ، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهايشان اشتباه كرده بود. حضرت با تاءثر خاصى ، همراه با اصحاب خود در ميان كشته ها راه مى رفتند. اينها همين طور به صورت دمر روى زمين افتاده بودند. حضرت مى گفت اينها را برگردانيد، بعضيها را مى گفت بنشانيد. مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف مى زد. در اين حرف زدنها، يك دنيا حكمت و اعتبار در كلمات اميرالمؤ منين هست . بعد به يك نفر رسيدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهى به او كردند و خطاب به آن كسى كه در آن شب با ايشان بود، فرمودند: آيا اين شخص را مى شناسى ؟ گفت : نه ، يا اميرالمؤ منين ! فرمود: او همان كسى است كه در آن شب آن آيه را آن طور سوزناك مى خواند و تو آرزو كردى كه مويى از بدن او باشى ! او آن طور سوزناك قرآن مى خواند، اما با قرآن مجسم اميرالمؤ منين مبارزه مى كند! آن وقت على بن ابى طالب با اينها جنگيد و اينها را قلع و قمع كرد. البته خوارج به طور كامل قلع و قمع و ريشه كن نشدند، اما هميشه به صورت يك اقليت محكوم و مطرود باقى ماندند. اين طور نبود كه آنها بتوانند تسلط پيدا كنند؛ هدفشان بالاتر از اين حرفها بود.

سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370

على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود.

على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود. زندگى دشوار اميرالمؤ منين را نگاه كنيد. اين جنگهاى اوست ؛ ببينيد با چه كسانى جنگيد، چه طور جنگيد، با چه صلابتى جنگيد، آنها چه كسانى بودند، زير چه نامها و عنوانهاى فريبنده يى پنهان شده بودند. اما وقتى تشخيص مى داد كه اين ، ظلم و باطل است ، درنگ نمى كرد. اين ، راه ماست ؛ راه دشوارى كه بايد آن را طى كنيم . اين ، راه يكايك كسانى است كه ادعاى پيروى از اميرالمؤ منين (ع ) را مى كنند؛ راه مقابله ى با ظلم و ظالم ، در هر سطحى و با هر كيفيتى .

آن چيزى كه ملت مسلمان ما و نظام جمهورى اسلامى را مورد تهديد قرار داد تهديد ستمگران و گردنكشان و طغيانگران عالم همين نقطه ى اصلى و اساسى است كه در زندگى اميرالمؤ منين (ع ) مشاهده كرديم و وظيفه ى ماست كه اين راه را دنبال بكنيم . پيداست كسانى كه عادت كرده اند و مردم دنيا را عادت داده اند كه هرچه گفتند، از آنها پذيرفته بشود، برايشان سخت است تحمل كنند. ملتى با تمسك به اسلام و قرآن ، در مقابل قلدريهاى آنها ايستاده است . بديهى است كه با آن ملت ، دشمن مى شوند و دشمنى مى كنند.

ديدار با اقشا مختلف مردم ، مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران در سالروز ميلاد على (ع )، 10/11/1369

دستى كه به اراده شيطان حركت كند، بايد قطعش كرد

اين جمله يى كه اميرالمؤ منين فرمودند، چيز عجيبى است : ((ايّهاالناس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه فان شغب شاغب استعتب ))(24)؛ اگر كسى در مقابل اين مسير صحيحى كه من در پيش ‍ گرفته ام ، فتنه گرى و آشوبگرى بكند، نصيحتش مى كنيم كه برگردد؛ اما اگر ابا كرد، رويش شمشير مى كشيم ؛ ((فان ابى قوتل ))(25). اگر كسى از اين طريق تخطى بكند، با شمشير علوى مواجه مى شود. در همين خطبه مى فرمايد: ((الا وانّى اقاتل رجلين ))(26)؛ من با دو كس مى جنگم : ((رجلا ادّعى ما ليس له و اخر منع الّذى عليه ))(27)؛ يكى آن كسى كه چيزى را كه متعلق به او نيست مالى را، مقامى را، حقى را كه به او تعلق ندارد بخواهد دست بيندازد و بگيرد؛ نفر دوم كسى است كه حقى را كه برگردن اوست و بايد ادا بكند، ادا نكند. مثلا بايد به جهاد برود، اما نرود؛ بايد اداى مال بكند، اما نكند؛ بايد در اجتماع مسلمين شركت كند، اما نكند. او قاطعانه اين مطالب را مى فرمود. ((و قد فتح باب الحرب بينكم و بين اهل القبلة و لايحمل هذا العلم الاّ اهل البصر و الصّبر))(28)؛ باب جنگ با اهل قبله بر روى شما باز شد. زمان پيامبر، چه موقع چنين چيزى بود؟

عمار ياسر در جنگ صفين ملتفت شد كه در يك گوشه لشكر همهمه است . خودش را رساند، ديد يك نفر آمده وسوسه كرده كه شما با چه كسانى داريد مى جنگيد؛ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز مى خوانند و جماعت دارند!

يادتان است كه در جنگ تحميلى ، وقتى بچه هاى ما مى رفتند سنگرهاى دشمن را مى گرفتند و آنها را اسير مى كردند و به داخل سنگر مى آوردند، وقتى جيبهايشان را مى گشتند، مهر و تسبيح پيدا مى كردند! آنها جوانان مسلمان شيعه عراقى بودند كه مهر و تسبيح در جيبشان بود؛ اما طاغوت و شيطان از آنها استفاده مى كرد. اين دست مسلمان تا وقتى ارزش دارد و دست مسلمان است ، كه به اراده خدا حركت كند. اگر اين دست به اراده شيطان حركت كرد، همان دستى مى شود كه بايد قطعش كرد. اين را اميرالمؤ منين خوب تشخيص مى داد.

ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )، 26/1/1370

قضاوت علوى

عدالت قاطع على (ع ) در امر قضاوت

آنچه كه بنده به عنوان يك طلبه ى مسؤ ول از قوه ى قضائيه انتظار دارم ، همان چيزى است كه ما چهره ى زيبا و منور آن را در قضاوت اميرالمؤ منين (عليه سلام اللّه الملك الحق المبين ) در تاريخ مشاهده مى كنيم : آن عدالت قاطع ، آن عدالت بى ملاحظه ، آن عدالت فراگير، آن عدالت اميدوار كننده ، آن عدالتى كه در آن افراد ضعيف و معمولى جامعه در مقابل قانون و معامله ى قانونى ، با افراد مقتدر و قدرتمند يكسانند. در اسلام اين طورى است ؛ در قانون اساسى ما هم اين طورى است .

در قانون اساسى ، رهبرى ، رئيس جمهور، رئيس قوه ى قضاييه و ديگر مسؤ ولان كشور، با آحاد مردم در قبال قوانين هيچ تفاوتى ندارند. هيچ كس ‍ بالاتر از قانون نيست . قانون اساسى اختياراتى را به كسانى مى دهد. قانون اساسى به قاضى مى گويد محكوم كن يا تبرئه كن ؛ حكم قضايى صادر كن ؛ به رهبرى هم مى گويد با ملاحظه ى اين جهات عفو كن ؛ اين مافوق قانون حركت كردن نيست ؛ اين متن و مُرّ قانون است . قانون براى همه يكسان است . براى كسانى كه گرههايى را باز كنند، راههايى را بگشايند و مشكلاتى را حل نمايند، مسؤ وليتهايى وجود دارد. آن جايى كه قانون در ميان است ، همه يكسانند؛ اين چيز خيلى مهمى در اسلام است . ديگران هم ادعاى اين را مى كنند، اما اسلام اين را در عمل نشان داده است ؛ ما دنبال آن هستيم ؛ ما اين تصوير زيبا در ذهنمان هست .

ديدار با مسؤ ولان قوه قضائيه و خانواده هاى شهداى معظم هفتم تير، 7/4/1379

من حد الهى را تعطيل نمى كنم

اميرالمؤ منين (ع ) نسبت به حسان بن ثابت كه با شعر و زبان خود از اميرالمؤ منين (ع ) دفاع كرد بود، حد شرعى را جارى كرد. آمدند به اميرالمؤ منين گفتند كه يا اميرالمؤ منين اين جزو دوستان و گروه شماست ، و عليه فلان حرف زده و در دفاع از شما شعر گفته و جزو مجموعه شماست ، حالا روز ماه رمضان يك كار خلاف و غلطى هم كرد (البته آن كار او ظلم به كسى نبود ظلم به نفس خودش بود) اين را حالا از او صرف نظر كنيد. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: ((من حد الهى را تعطيل نمى كنم )). بر او حد جارى كردند. يك عده آدم هاى بدجنس كه هميشه در هر جامعه اى هستند و مترصدند ببينند زخم خوردگان حكومت اسلامى و دستگاه عدالت اسلامى چه كسانى هستند تا بروند سراغ آنها و دور آنها را بگيرند و دل آنها را با دستگاه عدالت اسلامى و حكومت اسلامى مخالف بكنند، هى به نفع او حرف زدند كه ((ديدى على بن ابى طالب (ع ) با تو ناسپاسى كرد، اين همه خدمت كرده بودى ، اين همه زحمت كشيده بودى !)) او را داغش كردند و فرستادند داخل دستگاه معاويه و او نيز بنا كرد عليه دستگاه عدالت حرف زدن و شعر گفتن ! ما هم از اول انقلاب اين طور كسانى را داشتم . اول با دستگاه اسلامى بودند اما بعدا عليه دستگاه اسلامى شدند. چرا؟ براى خاطر عدالت نظام اسلامى . اين افتخار ماست كه كسى به ما به خاطر عدالتمان بد بشود. ((اميرالمؤ منين قتل فى المحراب عبادة لشدة عدله )) اين يك افتخار است اگر ما بتوانيم به آن دست پيدا كنيم . ننگ و سرافكندگى آنجايى است كه كسى خداى ناخواسته به خاطر بى عدالتى مان با ما بد بشود.

ديدار با مسؤ ولان قضايى ، جمهورى اسلامى ، پنجشنبه 24 دى 1371، ش 3949، ص 3

ما حد الهى را بر او جارى كرده ايم

در رابطه با اجراى حدود الهى شاعرى به نام نجاشى كه از ياران اميرالمؤ منين است و على (ع ) را در شعر مدح كرده و دشمنان على را هجو كرده يعنى تنها وسيله يا مهمترين وسيله تبليعاتى آن روز كه دلها را متوجه مى كرد. يك شاعر در يك جامعه خيلى ارزش داشت براى اينكه مى توانست فضايى را عوض كند، شاعر در آن روز تقريبا نقش رسانه هاى عمومى كشورهاى امروز را داشت . مردم شعر را زود حفظ مى كردند و دهان به دهان مى خواندند كه حكم همان رسانه هاى عمومى را داشت ، يك چنين فضايى و اين آقا شاعر على بن ابى طالب است . خبر رسيد كه ايشان در روز ماه رمضان شرب خمر كرده اميرالمؤ منين دستور داد او را آوردند حالا اين هم درباره نجاشى هست در روايات هم درباره حسان بن ثابت ، در ذهن من است ، ممكن است دو قضيه باشد. طبق اين روايات فرمود كه آوردند او را حد جارى كردند، حد شرب خمر، بعد هم چند تا شلاق به خاطر تعزير هتك حرمت ماه رمضان زدند. خوب اين كار را چه كسى مى كند، دوست ماست ، مداح ماست ، ابزار دست ماست ، گرداننده رسانه جمعى ماست ، دوستان و هم قبيله هاى همان آقاى نجاشى شاعر كه ظاهرا مال قبيله حمدان يا جاى ديگر بود آمدند و گفتند كه يا اميرالمؤ منين اين چه كارى بود كه كردى ، عيارتش اين است ما خيال نمى كرديم كه دوستان و مطيعش با مخالفين و عصيانگران در نزد كسى برابر باشند، تا كارى كه تو با نجاشى كردى پيش آمد. فهميديم كه در نظر تو دوست و دشمن فرقى ندارد.

خدمتكار و مخالف را هيچ تشخيص نمى دهى يا فرقى نمى گذارى . اين چه كارى بود كه با اين شخص كردى ، تو با دست خودت اى على ، ما را در راهى دارى مى اندازى تهديد است ما را در راهى مى اندازى كه ما تا حالا خيال مى كرديم كسى اگر به آن راه برود اهل آتش است ، مى شنيديم بعضى ها بعد از انقلاب تهديد مى كردند انقلاب را كه اين جور كه امام با ما رفتار كرد، يا دستگاه با ما رفتار مى كند ما مجبور مى شويم برويم مثلا به دشمن پناهنده شويم ، كه پناهنده شدن به دشمن براى دستگاه بدتر است تا براى خود آنها.

اين تهديد را اين بنده خدا به اميرالمؤ منين (ع ) مى كرد كه تو، ما را با اين كار وادار كردى به جاهايى برويم كه تا حالا نمى خواستيم به آنجا برويم . حضرت در جواب او يك بيان عجيبى دارد و به قدرى خونسرد و روشنگر با قضيه برخورد مى كند، مى فرمايد: ((مگر چه اتفاقى افتاده است ؟ مگر آسمان به زمين رفته ؟ او فردى از مسلمانهاست كه خلافى كرده ما هم حد الهى را بر او جارى كرده ايم . تازه اين كار براى خودش بهتر هم هست و اين حدى را كه ما بر او جارى كرديم ، او را پاك مى كند و او را طهارت مى دهد و جان او را پاك مى كند.))

ببينيد در نظر اميرالمؤ منين آن كارى كه انجام گرفته صددرصد بر طبق قاعده است . قدرتمندان عالم اين طور نيستند. آن كسانى كه اندكى از قدرت برخوردارند نه قدرتهاى مطلق و زياد بين دوستان و دشمنان خودشان در اجراى احكام و قوانين فرق مى گذارند، اميرالمؤ منين (ع ) فرقى نمى گذارد و اين براى ما درس است .

جمهورى اسلامى ، 8/1/1371، ش 3709، ص 14

من حد خدا را تعطيل نمى كنم

شاعرى به نام نجاشى ، براى اميرالمؤ منين و عليه دشمنان آن حضرت ، شعر گفته است . روز ماه رمضان ، از كوچه يى عبور مى كرد. آدم بدى به اين شاعر گفت كه بيا امروز را در كنار ما باش . گفت مى خواهم به مسجد بروم و مثلا قرآن و نماز بخوانم . گفت روز ماه رمضان ، كى به كى است ؛ بيا با هم باشيم ! به زور اين شاعر را كشاند، اين هم بالاخره شاعر بود ديگر، به خانه ى او رفت و در كنار بساط روزه خوارى و شرب خمر نشست . او نمى خواست ، اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند كه اينها شرب خمر كرده اند. اميرالمؤ منين گفت : بايد حد خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براى شرب خمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براى اين كه روز ماه رمضان اين كار را كردند. نجاشى گفت : من شاعر و مداح حكومت شما هستم ، با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه كرده ام ؛ مى خواهى من را شلاق بزنى ؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند كه آن به جاى خود محفوظ، خيلى هم عزيزى ، خيلى هم خوبى ،ارزش هم دارى ؛ اما من حد خدا را تعطيل نمى كنم . هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلاق بزنيد، آبروى ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نمى شويم ، حضرت فرمود نمى شود و من نمى توانم حد خدا را جارى نكنم . آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت . گفت : حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكرى مثل من ، بلد نيستند كه چه طورى بايد رفتار بكنند، من هم مى روم آن جايى كه من را بشناسند وقدر من را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مى داند! برويد به جهنم ! وقتى كسى اين قدر كور است كه نمى تواند از لابه لاى احساسات شخصى خود، درخشندگى على را ببيند، جزايش همين است كه پيش معاويه برود. عقوبت او همين است كه متعلق به معاويه بشود؛ برويد. اميرالمؤ منين (ع ) مى دانست كه اين فرد از دست خواهد رفت . يك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حايز اهميتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو كه نبود، تشكيلات ارتباط جمعى كه نبود؛ همين شعرا بودند كه مى گفتند و افكار را در همه جا منتشر مى كردند.

ورع اميرالمؤ منين ، با حاكميت مقتدرانه ى او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايى درست مى كند. ما ديگر در دنيا سراغ نداريم . ما ديگر در تاريخ اين طور چيزى را نديده ايم . در خلفاى قبل از اميرالمؤ منين ، قاطعيتهاى زيادى بود و انسان در اين زمينه ها، در احوالاتشان كارهاى فوق العاده يى مى خواند؛ اما فاصله ى بين اميرالمؤ منين و آنچه قبل از ايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است ، فاصله ى عجيبى است ؛ اصلا قابل ذكر و توصيف نيست .

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375

خصوصياتى چند از رفتار علوى

شجاعت در بازگرداندن بيت المال

اين منطق اميرالمؤ منين بود منطق شجاعانه و همين را هم در زندگى خود به كار بست . در حكومت خود هم كه پنج سال اندكى كمتر طول كشيد، باز همين منطق در مقابل اميرالمؤ منين بود. هرچه نگاه مى كنيد، شجاعت است . از ساعت اول حالا مبالغه نكنيم از روز دوم بيعت اميرالمؤ منين ، درباره ى قطايعى كه قبل از اين بزرگوار، به اين و آن داده شده بود، فرمود: ((و اللّه لو وجدته تزوج به النساء ملك به الاماء))(29)، چه و چه ؛ به خدا اگر ببينم اين پولهايى كه قبل از من ، به ناحق به كسانى داده شده است ، مهر زن قرار داده ايد، ازدواج كرده ايد، كنيز خريده ايد، ملاحظه نمى كنم ؛ همه ى آنها را برمى گردانم ! و شروع كرد به اقدام و آن دشمنيها به وجود آمد!

شجاعت از اين بالاتر؟! در مقابل لجوجترين افراد، شجاعانه ايستاد. در مقابل كسانى كه نام و نشان در جامعه ى اسلامى داشتند، شجاعانه ايستاد. در مقابل ثروت انباشته ى در شام كه مى توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرايى وادار كند، شجاعانه ايستاد. وقتى راه خدا را تشخيص داد، هيچ ملاحظه يى از هيچ كس نكرد. اين شجاعت است . در مقابل خويشاوندان خود ملاحظه نكرد.

ببينيد، گفتن اينها واقعاً آسان است ؛ ولى عمل كردن اينها خيلى سخت و خيلى عظيم است . روزى ما اين مطالب را به عنوان سرمشقهاى زندگى على بيان مى كرديم حقيقت قضيه را بايد اعتراف كنم ولى درست به عمق اين مطالب پى نمى برديم ؛ اما امروز كه موقعيت حساس اداره ى جامعه ى اسلامى در دست امثال بنده است كه با اين مطالب آشنا هستيم ، مى فهميم كه على ، چقدر بزرگ بوده است !

عزيزان من ، برادران و خواهران نمازگزار مؤ من ، من اينها را بيشتر براى خودم مى گويم و براى كسانى كه مثل خود ما دستى در كارها دارند و دوششان زير بار بخشى از اداره ى جامعه ى اسلامى است . اما اين مسايل ، مربوط به همه است ؛ مربوط به يك قشر و يك جماعت خاص نيست .

اميرالمؤ منينى كه توانست كارى كند كه ميليونها انسان ، اسلام و حقيقت را به بركت شخصيت او بشناسند، اين جور زندگى كرد! اميرالمؤ منينى كه او را نزديك به صد سال بر روى منبرها لعن كردند و همه جاى دنياى اسلام ، عليه او بدگويى كردند، هزاران حديث جعلى عليه او، يا عليه حرفهاى او خلق كردند و به بازار افكار دادند و توانست بعد از گذشت اين سالهاى طولانى ، خود را از زير بار اين اوهام و خرافات بيرون بياورد و قامت رساى خود را در مقابل تاريخ نگه دارد، اين گونه بود كه توانست .

خطبه نماز جمعه تهران ، 20/11/1374

شجاعت در برخورد با متخلفين

خود آن بزرگوار در نامه يى به عثمان بن حنيف ، بعد از آن كه وضع خود را شرح داد كه ((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ))(30) زندگى من اين گونه مى گذرد فرمود: ((الا و انكم لاتقدرون على ذلك ))(31)؛ مبادا خيال كنيد كه شما مى توانيد مثل من رفتار كنيد! نه ، اين يك رب النّوع است ، يك مقام دست نيافتنى است ؛ ولى الگوست . سعى كنيم به سمت اين الگو برويم .

كسى نمى تواند مثل شجاعت على را داشته باشد. نزديكترين انسانها به اميرالمؤ منين ، جناب عبداللّه بن عباس بود پسر عمو و شاگرد و رفيق و همراز و مخلص و محب واقعى اميرالمؤ منين خطايى از آن بزرگوار سر زد؛ اميرالمؤ منين به او نامه يى نوشت . تعبير اميرالمؤ منين اين است كه تو خيانت كردى ! او يك مقدار از اموال بيت المال را فكر كرده بود كه به او مى رسد؛ برداشته بود و به مكه رفته بود. اميرالمؤ منين ، آن چنان نامه يى به عبداللّه بن عباس نوشته است كه مو برتن انسان ، راست مى ايستد!

اين چه مردى است ! اين چه انسان عظيمى است ! به عبداللّه بن عباس ‍ مى فرمايد: ((فانك ان لم تفعل ))(32). اگر اين كارى را كه گفتم نكنى اين اموال را برنگردانى ((ثم امكننى اللّه منك ))(33)، بعد دست من به تو برسد، ((لاعذرن الى اللّه فيك ))(34)، پيش خدا درباره ى تو، خودم را معذور خواهم كرد؛ يعنى سعى مى كنم به خاطر تو پيش خدا، خجل و سرافكنده نشوم ، ((و لاضربنك بسيفى الذى ما ضربت به احدا الا دخل النّار))(35). تو را با همان شمشيرى خواهم زد كه به هركس زده شد، وارد جهنم گرديد!

((واللّه لو ان الحسن والحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هواده ))(36)، به خدا سوگند اگر اين كارى كه تو كردى ، حسن و حسين من اين كار را بكنند، پيش من هيچ گونه عذرى نخواهند داشت ! ((ولاظفرا منى باراده ))(37)، هيچ تصميمى به نفع آنها نخواهم گرفت ، ((حتى آخذ الحق منهما و ازيح الباطل ان مظلمتهما))(38)، حق را از آنها هم خواهم گرفت !

خوب ، اميرالمؤ منين مى داند كه حسن و حسين ، معصومند؛ اما مى گويد اگر چنين اتفاقى هم كه نخواهد افتاد بيفتد، من ترحم نخواهم كرد! اين شجاعت است . البته از يك ديدگاه ، عدل است ؛ از يك ديدگاه ، ملاحظه ى قانون و احترام به قانون است ؛ عناوين گوناگونى دارد. اما از اين ديدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است .

امروز، من و شما به اين شجاعت احتياج داريم ؛ ملت ايران به آن احتياج دارد. هركس كه كارگزار اين حكومت است ، بيشتر احتياج دارد. هركسى دستش به چيزى از اين بيت المال مسلمانها مى رسد، بيشتر به اين شجاعت احتياج دارد. هر كس كه مردم به او بيشتر اطمينان دارند، بيشتر به آن احتياج دارد. امروز، آحاد مردم ، ملت ايران در مجموع هم به اين شجاعت احتياج دارد.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 20/11/1374

خشم و خشنودى عوام و خواص

جاهايى است كه اگر اقدامى را در زمينه ى صنعت ، در زمينه ى مسايل اقتصادى ، در زمينه ى مسايل پولى ، در زمينه ى مسايل فرهنگى ، در زمينه ى مسايل گوناگون انجام بدهيم ، به نفع مردم است ؛ اما گروههاى خاصّى در جامعه هستند گروههاى پولى ، مالى ، اقتصادى ، ثروتمندان ، گروههاى فرهنگى ، گروههاى سياسى كه اينها متضرر خواهند شد. اين ، آن نقطه ى حساس است . آن صراط مستقيم ، اين جا معلوم مى شود. اين ، جاى همان فرمايش اميرالمؤ منين (ع ) است كه ((فانّ سخط العامة ، يجحف برضى الخاصة )). يعنى اگر يك وقت مردم خشمگين بودند، خشنودى گروههاى خواص بكل نابود خواهد شد و بر باد خواهد رفت . سخط و خشم عمومى ، خشنودى گروههاى خاص را پايمال خواهد كرد. گيرم كه حالا چند صباحى ، ما در فلان سياستى كه اعمال كرديم ، فلان كارى كه اجرا كرديم ، چهار نفر از گروههاى خاص يا گروههاى پولى و مالى را هم از خودمان راضى كرديم ؛ اما اگر خداى ناكرده با اين كار، مردم را ناراضى كرده باشيم ، اين نارضايى مردم ، مثل طوفانى مى آيد و همه ى اينها را در مى نوردد. اين ، هيچ ارزشى ندارد. بعد عكسش را مى فرمايند: ((وانّ سخط الخاصة ، يغتفر مع رضى العامة )). يعنى اگر فرض كنيم كه گروههاى خاص سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و غيره ، سر سياست و عملى از ما خشمگين و ناراضى شدند و گفتند كه دولت چرا اين كار را انجام داد، چنانچه ((يغتفر مع رضى العامة ))؛ يعنى وقتى كه عامه و به تعبير امروز ما توده ى مردم خشنود و راضى باشند، خشم آن گروهها قابل بخشايش است . بايد اين را فكر كرد.

ديدار با رئيس جمهور و هيات وزيران به محمد(ص ) ناسبت آغاز هفته دولت ، 2/6/1376