رفتار علوى
در كلام آية اللّه العظمى سید علی خامنه اى

معاونت فرهنگى و تبليغات

- ۵ -


حكومت اميرالمؤ منين ، همه ى تلقيهاى غلط از حكومت را نسخ كرده است

ببينيد حكومتها در دنيا چكاره اند. انسان نقصهاى حكومتها را در طول تاريخ مشاهده كند؛ تلقيها و معارف غلطى كه از حكومتها در ذهنهاست . وقتى كسى حاكم است ، وقتى كسى قدرتمند است ، وقتى شمشير در دستش ‍ است ، همه متوقعند كه او مطلق العنان باشد؛ هر كارى كه مى خواهد، بكند و التذاذهاى زندگى را مورد بهره بردارى قرار بدهد. در او، مصلحت انديشى ، سياسيكارى ، برخورد با حقايق به شكلهاى گوناگون نه به شكل واحد و يكسان مورد انتظار است . اگر غير از اين باشد، تعجب مى كنند؛ چون عمل بر اين روال بوده است . حكومت اميرالمؤ منين ، حكومتى است كه همه ى اين تلقيهاى غلط را نسخ كرده است .

البته آن بزرگوار مكرر اظهار كرده و گفته كه من آنچه دارم ، بخشى و رشحه يى از آن چيزى است كه نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم ) داشته و به من آموخته است . در يكى از قضاياى مربوط به زهد اميرالمؤ منين ، آن راوى يى كه خدمت حضرت رفته بود، مى گويد: ديدم كه اين بزرگوار، نان خشكى را با كيفيت كذايى با زحمت مى خورد. گفتم كه يا اميرالمؤ منين ! چرا اين قدر به خودت زحمت مى دهى ؟ گريه كرد و گفت : پدرم به قربان آن كسى كه در تمام مدت عمر، يا شايد مثلا مدت حكومت ، شكم خود را از نان گندم پُر نكرد؛ يعنى پيامبر اكرم . اين ، وضع اميرالمؤ منين و شاگردى او نسبت به پيامبر است . به هرحال ، آنچه كه از حكومت اميرالمؤ منين در مقابل ماست ، چيز عجيبى است .

اگر خطوط زندگى اميرالمؤ منين در اين چند سال برجسته است ، شايد يك علتش اين باشد كه مخالفان عمدا سعى كردند كه نسبت به آن بزرگوار عيبجويى كنند. از لابلاى عيبجوييهاى آنها، حقايق زيادى معلوم شده است . من امروز مى خواهم چند جمله يى در اين باره صحبت كنم ؛ يعنى زندگى آن بزرگوار در مقام يك حاكم . البته آن كسى كه بايد از اين نكات درس ‍ بگيرد، اول خود منم و بعد هم همه ى مسؤ ولان كشور در سطوح مختلف ؛ اما مردم معمولى هم بايستى درسهاى زيادى را از اين زندگى فرا بگيرند.

سخنرانى در ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست ونهم ماه مبارك رمضان )

26/1/1370

امام على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد

بُعد ديگر از زندگى اميرالمؤ منين (ع )، در ميدان حكومت است . آن وقتى كه اين انسان بزرگ انديش و بزرگ ، بالاخره بر مسند قدرت و حكومت دست پيدا كرد، در آن دوران كوتاه ، كارى كرد كه اگر سالهاى سال ، مورخان و نويسندگان و هنرمندان ، بنويسند و تصوير كنند، كم گفته اند و كم تصوير كرده اند. وضع زندگى اميرالمؤ منين در دوران حكومت ، قيامتى است . اصلا على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد.

او تجسم حكومت الهى ، تجسم آيات قرآن در ميان مسلمين ، تجسم ((اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم ))(20) و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزديك مى كرد ((كان يقرّب المساكين ))(21) و ضعفا را مورد رعايت خاص قرار مى داد. برجستگانى كه با پول و زور و بقيه ى وسايلِ مطرح شدن ، خودشان را به ناحق مطرح كرده بودند، در نظر على (ع ) با خاك يكسان بودند. آنچه در چشم و دل او ارزش داشت ، ايمان و تقوا و اخلاص ‍ و جهاد و انسانيت بود. با اين مبناهاى باارزش ، اميرالمؤ منين كمتر از پنج سال حكومت كرد. قرنهاست كه درباره ى اميرالمؤ منين مى نويسند و كم نوشته اند و نتوانسته اند درست تصوير كنند و بهترينها، معترف به عجز و تقصير خودشان هستند.

ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369

آيا على (ع ) بى سياستى كرد؟

اما جبهه ى قاسطين ، جبهه ى دشمن بود؛ جبهه ى آشتى ناپذير بود؛ با على آشتى بكن نبود. آمدند به اميرالمؤ منين عرض كردند كه يا اميرالمؤ منين ! بگذاريد جناب معاوية بن ابى سفيان چند صباحى در راءس حكومت بماند؛ اما حضرت فرمود، نه ؛ اگر من حاكمم ، او نمى تواند استاندار اين حكومت باشد؛ بايد كنار برود. آنها اميرالمؤ منين را تخطئه كردند و گفتند بى سياستى كرده است ! بعضى از نويسندگان تا امروز هم مى گويند اميرالمؤ منين بى سياستى كرد! اما خودشان بى سياستند؛ اميرالمؤ منين بسيار پخته عمل كرد؛ براى اين كه معاوية بن ابى سفيان ، جناب طلحه و زبير نبود، كه اگر آن امتيازى را كه مى خواست ، به او مى دادند، او ساكت مى نشست ؛ نه ، آن جبهه ، جبهه ى قاسطين بود؛ جبهه يى بود كه با جبهه ى علوى نمى ساخت ؛ در هيچ شرايطى هم نمى ساخت ؛ هرچه او عقب مى رفت ، اين يك قدم جلو مى آمد؛ جز در ميدان جنگ ، نقطه ى تلاقى با هم نداشتند؛ اميرالمؤ منين اين را مى دانست ؛ و لذا تا زمانى كه على سركار بود، جبهه ى قاسطين هيچ كار نتوانستند بكنند و هميشه شكست خوردند؛ اما وقتى اميرالمؤ منين به شهادت رسيد كه شهادت على هم به دست آن گروههاى شبه خودىِ متعصبِ عقده يىِ بدفهمِ كج فهمِ فريب خورده بود، نه بيگانه ى آن چنانى آن بيگانه ها (قاسطين ) حكومت را گرفتند و با گذشت چند سال ، نشان دادند كه ايده ال آنها در حكومت چيست ! حكومت حجاج بن يوسف در همين كوفه به وجود آمد؛ حكومت يوسف بن عمر ثقفى به وجود آمد؛ حكومت يزيد بن معاويه به وجود آمد! معلوم شد كه آن جريان ، اصلاً جريانى نيست كه بتواند در يك نقطه با جريان علوى تلاقى بكند.

نماز جمعه تهران ، 27/9/1378

قاطعيت و صلابت در راه حق ، اولين خصوصيت حكومت اميرالمؤ منين (ع )

اگر ما خصوصيات زندگى حكومتى اميرالمؤ منين يعنى على به عنوان يك حاكم را در نظر بگيريم ، مى بينيم كه چند خصوصيت عمده در اين زندگى هست :

اول ، قاطعيت و صلابت در راه حق است . اين خصوصيت ، اگر نگوييم مهمترين ، حداقل بارزترين خصوصيت زندگى اميرالمؤ منين است . آن چيزى كه اول از اين دستگاه حكومت مشاهده مى شود، اين است كه اميرالمؤ منين بعد از تشخيص حق ، هيچ چيزى نمى تواند جلوى راه حق او را بگيرد. پيامبر درباره ى او فرموده است : ((خشن فى ذات اللّه ))(22). اميرالمؤ منين از جمله ى كسانى است كه در راه خدا، هيچ كس و هيچ چيزى نمى تواند جلوى او را بگيرد و مانع او بشود؛ آنچه را كه تشخيص داد، بدون هيچ گونه مبالاتى عمل مى كند. اگر به سرتاسر زندگى اميرالمؤ منين نگاه كنيد، اين خصوصيت را مشاهده مى كنيد؛ قاطعيت و صلابت . از اولِ نشستن بر مسند حكومت ، اميرالمؤ منين اين قاطعيت و صلابت را نشان مى دهد. يعنى حكومت وقتى كه به نام خدا و براى خدا و براى اجراى احكام الهى است ، بايد تحت تاءثير هيچ ملاحظه يى كه مخالف با حق باشد، قرار نگيرد. اين ، آن منطقى است كه اميرالمؤ منين دنبال مى كرد. اگر دشمنان على بن ابى طالب (عليه السّلام ) را مشاهده كنيد، مى بينيد كه اين قاطعيت چه قدر مهم است .

زهد، دومين خصوصيت زندگى حكومتى اميرالمؤ منين (ع )

بُعد دوم زندگى اميرالمؤ منين ، بُعد زهد آن حضرت است ، كه اگر بخواهيم وارد صحبتش بشويم ، فصل مبسوط عجيبى است . اين زهد اميرالمؤ منين ، واقعا زهد خيلى عجيبى است . البته عرض كردم ، نه اين كه من بگويم ، خود على بن ابى طالب فرموده است . توقع نيست كه من و امثال من ، مثل على بن ابى طالب زندگى كنيم ؛ خود آن بزرگوار گفتند كه نمى توانيد.

چند سال قبل از اين اوقات رياست جمهورى من در نماز جمعه يك وقت راجع به همين قضيه صحبت كردم و گفتم كه از ماها نخواسته اند آن طور باشيم ؛ چون نمى توانيم . بعدا يك نفر به من نامه نوشت كه شما از زير بار فرار مى كنيد و براى اين كه آن گونه زندگى نكنيد، مى گوييد از ما نخواسته اند! نه ، بحث اين نيست كه من بگويم يا من بخواهم ؛ امثال من كوچكتر از آنند؛ بشر معمولى اصلا ضعيفتر از اين حرفهاست . كمااين كه اميرالمؤ منين هم اين زهد را در همان زمان بر عيال خودش تحميل نمى كرد. در آن زمان كسى كه اين زهد را داشت ، خود على بود؛ حتّى نه امام حسن ، حتّى نه امام حسين ، حتّى نه همسران بزرگوارش . هيچ جا نداريم كه اميرالمؤ منين (ع ) در خانه اش اين طورى زندگى مى كرده است . نه ، خوراك شخص اميرالمؤ منين ، در يك كيسه ى سربه مهر پيچيده بود؛ مى آوردند، باز مى كرد، مى ريخت ، مى خورد، بعد سرش را مهر مى زد و در جايى مى گذاشت ؛ در خانه هم زندگى معمولى خودشان را داشتند. شخص ‍ اميرالمؤ منين ، اصلا فوق طبيعت معمول بشرى است . مگر كسى مى تواند اين طور زندگى بكند؟ درس عجيبى است . اين ، براى آن است كه من و شما جهت را بفهميم .

من از خود مرحوم علامه ى طباطبايى (رضوان اللّه تعالى عليه ) شنيدم ؛ نمى دانم اين را در جايى هم نوشته اند، يا نه . ايشان مى فرمود: امام كه به ما مى گويد به طرف من بياييد، مثل آن كسى است كه در قله ى كوهى ايستاده و به مردمى كه در دامنه هستند، مى گويد به اين طرف بياييد. اين معنايش آن نيست كه هر يك از اين راهروان و كوهنوردان مى توانند به آن قله برسند. نه ، مى گويد راه اين طرف است ، بايد اين طرف بياييد، كسى پايين نرود، كسى طرف سقوط نرود. يعنى اگر مى خواهيد درست حركت كنيد، راه حركت اين طرفى است كه من ايستاده ام .

ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )، 26/1/1370

عدالت علوى

اجراى قسط و عدل ، اولويت درجه اول

اجراى دستوراتى كه اسلام معين كرده است ، بهترين تضمين كننده و تامين كننده عدالت است . پس در نظر اميرالمومنين (ع ) اجراى قسط و عدل ، اولويت درجه اول بود. جامعه اسلامى با عدل و قسط قوام پيدا مى كند و مى تواند به عنوان شاهد و مبشر و هدايتگر و الگو و نمونه براى ملت هاى عالم مطرح شود. اين امر بدون عدل ممكن نيست هرچند كه بتواند همه ارزشهاى مادى و ظاهرى و دنيايى را هم كسب كرده اگر عدالت نباشد در حقيقت هيچ كارى انجام نشده است . عدالت برجسته ترين مسئله در زندگى حكومتى اميرالمؤ منين (ع ) بود. پيغمبر اكرم (ص ) كه چنين شخصيتى را به حكومت و ولايت مسلمين منصوب مى كند در حقيقت مى خواهد اهميت عدل را بيان كند. پيغمبر(ص ) كه مى داند اميرالمؤ منين (ع ) در چه جهتى فكر و حركت خواهد كرد، على (ع ) دست پرورده پيغمبر(ص ) است و پيامبر(ص ) با منصوب كردن اميرالمؤ منين (ع ) در حقيقت به عدل در جامعه اسلامى اهميت بخشيد. بيشترين اهتمام اميرالمؤ منين (ع ) در طول همان چهار سال بود. ايشان عدل را مايه حيات اسلام و در حقيقت ، روح مسلمان و روح جامعه اسلامى مى دانستند عدالت همان چيزى است كه ملت ها به آن نياز دارند و جوامع بشرى در دوره هاى مختلف از آن محروم بودند. بشريت در همان زمان و قبل از آن هم از عدالت محروم بود، امروز هم كه شما به صحنه عالم و كارهاى ابرقدرت ها و روش حكومتى حكام مادى دنيا نگاه مى كنيد، باز مى بينيد مشكل همين است . مشكل بشريت ، فقدان عدالت است ، راه اسلام و حكومت علوى و روش و منهاج اميرالمؤ منين (ع ) در حقيقت ، استقرار عدالت است . اميرالمؤ منين (ع ) عدالت را در بين مسلمان ها و در جامعه اسلامى جارى مى كند و مانع از اين مى شود كه بيت المال به اسراف مصرف شود. ايشان نمى گذاشت دست تطاول در بيت المال باز شود و كسانى بيت المال مسلمين را به ناحق مصرف بكنند. البته روش تقسيم بيت المال مسلمين در آن روز به اين شكل بود كه درآمدهاى جامعه اسلامى به شكل سرانه بين مردم تقسيم مى شد. اين روشهاى ماليه جديد و شكلهايى كه امروز در دنيا وجود دارد، آن روزها معمول نبود. اميرالمؤ منين (ع ) همان اموال را بالسويه تقسيم مى كردند. ايشان بين صحابى و غيرصحابى ، قريشى و هاشمى و غيرقريشى و غير خاندان پيغمبر(ص ) فرقى نمى گذاشتند و همه بيت المال را يكسان بين همه تقسيم مى كردند. اين كار مايه اعتراض خيلى ها هم شد ولى اميرالمؤ منين (ع ) به آنها اعتنا نكرد. امروز تقسيم سرانه مطرح نيست و روشهاى ديگرى براى استقرار عدالت وجود دارد. امروز كسانى كه با بيت المال مسلمين سرو كار دارند بايد از مصرف و خرج كردن بيت المال در غير مصارف عمومى و مردمى خوددارى كنند. اين راه تقسيم عادلانه بيت المال است . اگر امروز مسئول در امر بيت المال اسراف كند يا خداى نخواسته آن را در مصارف شخصى و مصارف دوستان و نزديكان و مرتبطين خود مصرف بكند، اين تخلف از عدل و قرار واقعى در امر بيت المال است . بايد بيت المال مسلمين در همان بخش ها و مصارفى كه قانون معين كرده كه همان مصارف عمومى و بخش هايى است كه هر يك از وظيفه اى از وظايف كشور را بر عهده دارند صرف شود. لذا اميرالمؤ منين (ع ) در آن روز به كسانى كه مسئوليت امور كشور را بر عهده داشتند به قول امروزى ها بخشنامه مى كنند و سخت گيرى را در قبال آنها به اينجا مى رسانند كه : ((ادقوا اقلامكم )). سرقلمهاى خود را كه با آن مى نويسيد، ريز بتراشيد تا هم در قلم و هم كاغذ و هم مركب ، صرفه جويى بشود. وقتى سرقلم ريز باشد، اين صرفه جويى ها مى شود. ((و قاربوا بين سطوركم )) اين سطرهايى كه در كاغذ مى نويسيد را به هم نزديك كنيد تا در كاغذ صرفه جويى بشود. ((واقصد واقصد المعانى )) فقط مطالب لازم را بنويسيد و از زياده روى و زياده نويسى پرهيز كنيد. اگر امروز بخواهند اين حرفها را به ما بگويند به اين شكل مى شود كه از ايجاد دستگاهها، استخدامها، و توسعه دادن هاى زائد، خوددارى كنيد. از كاغذپراكنى و زياده نويسى هاى بيهوده كه وقت را تضييع مى كند خوددارى كنيد. اميرالمؤ منين (ع ) اين خصوصيت را تا اين حد رعايت مى كردند. در آخر اين جمله هم كه بعضى از فقراتش را عرض كردم مى فرمايند: ((فان اموال المسلمين لا يتحمل الاضرار)) اموال مسلمان ها ضرر رساندن را تحمل نمى كند كه شما بخواهيد به اموال عمومى هرچند اندك ضرر برسانيد. عدالت اميرالمؤ منين (ع ) به معنى امانتدار دانستن خود و امين بودن همه مسؤ ولان بيت المال است . اين ، آن قله اى است كه ما بايد به او برسيم . البته خود آن بزرگوار هم فرمودند كه شما به ما نمى رسيد، امام (رضوان الله تعالى عليه ) و همه ما هم اين مطلب را گفتيم . بديهى است كه ما به اميرالمؤ منين (ع ) نمى رسيم ، نه تنها ما بلكه اصولا بشر معمولى چه در اين زمان و چه حتى در آن زمان قادر نيست كه مثل آن بزرگوار مشى كند و يا عدالت را آن طور اجرا كند يا مانند او زندگى كند. اين موضوع روشن است . مسئله اين است كه نمونه كامل اوست و ما بايد تلاش كنيم كه خود را به آن نمونه كامل ، نزديكتر و شبيه تر كنيم . اگر حركت ما در جهت دور شدن از آن نمونه كامل باشد، اين يك انحراف و خطاست .

عيد سعيد غدير، 31/3/1371

برجستگى خاص واژه ((عدالت )) در زندگى و شخصيت على (ع )

در زندگى و شخصيت اميرالمؤ منين ، واژه و مفهوم ((عدالت )) برجستگى خاصى دارد. خيلى از خصوصيات در آن بزرگوار بود، اما يكى از برجسته ترين اين خصوصيات كه هميشه با نام آن بزرگوار همراه است مساءله ى عدالت است . مفاهيم گوناگونى كه شُعب مختلف عدالت دارد، در وجود اميرالمؤ منين درهم تنيده است . اميرالمؤ منين مظهر عدل الهى هم هست . عدل به آن معنايى كه ما جزو اصول دين مى دانيم ، اقتضاء مى كرد كه خداوند متعال شخصيتى مثل اميرالمؤ منين را براى رهبرى و هدايت مردم انتخاب كند؛ و اين كار را خداى متعال كرد. وجود اميرالمؤ منين ، شخصيت او، تربيت او، اوج مقام او، و بعد نصب او به خلافت ، اينها مظهر عدل الهى است ؛ اما در وجود خود او، عدالت به معناى انسانىِ آن هم به طور كامل متجلى است . عدالت انسانى در دو قلمرو فردى و اجتماعى ، خود را نشان مى دهد: عدالت يك انسان در قلمرو فردى او، و عدالت يك انسان در زمينه ى حكومت و فرمانروايى او كه به آن عدالت اجتماعى مى گوييم هر دوى اينها در زندگى اميرالمؤ منين برجسته است . اينها را ما بايد به قصد عمل كردن بدانيم ؛ بخصوص كسانى كه در جامعه مسؤ وليتهايى بر دوش ‍ دارند و در قلمرو حكومت شاءنى دارند.

عدالت على (ع ) در قلمرو جامعه

و اما عدالت على (عليه السّلام ) در قلمرو جامعه ؛ يعنى تاءمين عدالت اجتماعى . در اين جا اميرالمؤ منين نسخه ى كامل اسلام است . حكومت اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) يك حكومت صددرصد اسلامى است ، نه 99 درصد يا 99/99 درصد؛ نه ، صددرصد يك حكومت اسلامى است . تا آن جايى كه به اميرالمؤ منين و دامنه ى اختيار و قلمرو قدرت او ارتباط پيدا مى كند، يك لحظه حركت و تصميم غير اسلامى در او نيست ؛ يعنى عدالت مطلق . البته در مناطق گوناگونى از حكومت اميرالمؤ منين كاملا ممكن بود و اتفاق هم افتاد، كه كارهاى غير عادلانه يى انجام بگيرد؛ اما اميرالمؤ منين به عنوان يك فرد مسؤ ول ، هرجا كه با چنين چيزى مواجه شد، احساس ‍ تكليف كرد. نامه ها و هشدارها و خطبه هاى جانسوز و جنگهاى اميرالمؤ منين ، همه در راه اجراى اين عدالت بود.

امروز تكليف ما هم همين است . من نمى خواهم اين گمان حتّى در ذهنها به وجود بيايد كه ممكن است انسانهايى مثل ما، يا حتّى بالاتر از ما، بتوانند شبيه اميرالمؤ منين بشوند؛ نه ، اميرالمؤ منين يك مثال اعلى و يك نمونه ى ناب است ؛ اين نمونه براى آن است كه همه به آن سمت حركت كنند؛ والاّ اميرالمؤ منين قابل تشبيه نيست و هيچ كس را نمى شود به او تشبيه كرد. اين بزرگوارانى كه خداى متعال آنها را انتخاب كرد و به آنها عصمت بخشيد چه انبياى عظام الهى ، چه ائمه ى اطهار(عليهم السّلام ) ستارگان آسمان بشريت و مُلك و ملكوتند؛ اينها كسانى نيستند كه افراد عادى امثال ما با نفسهاى حقير و ظرفيتهاى كوچك بتوانند آن گونه حركت كنند يا به آن جا برسند؛ اما آنها راهنمايند. انسان ، با ستاره ، راه را پيدا مى كند؛ بنابراين ما بايد در آن سمت حركت كنيم ؛ امروز وظيفه ى ما اين است . امروز در نظام جمهورى اسلامى هيچ كس حق ندارد بگويد چون ما نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين عمل كنيم ، پس تكليفى نداريم ؛ نه ، بين آنچه كه ما مى توانيم عمل كنيم و آن جا كه اميرالمؤ منين بود، مراتب بسيارى فاصله است ؛ ما هرچه مى توانيم ، بايد اين مراتب را طى كنيم و پيش برويم .

عدالت بايد واقعيتِ خودش را در جامعه نشان بدهد؛ و اين ممكن است ؛ كمااين كه انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بخشهايى از عدالت را كه در دوره يى اجراى آن در ايران جزو محالات شمرده مى شد، محقق كرد. يك روز بود كه در كشور ما امكان دستيابى به مراكز سياسى براى كسانى كه وابسته ى به امريكا نبودند، قبل از آن وابسته ى به انگليس نبودند، وابسته ى به قدرتهاى فاسد نبودند، وابسته ى به آن دربار فاسد نبودند، جزو محالات بود؛ مردم عادى كاره يى نبودند؛ كسى به ذهنش هم خطور نمى كرد كه بتواند بدون اين آلودگيها و وابستگيها، در مجموعه ى فلك سياست و قدرت در اين كشور تاءثيرى بگذارد؛ اما امروز همه ى آحاد اين كشور مى بينند كه اگر بخواهند و اگر شرايط لازم را در خودشان فراهم كنند، به بالاترين مقامات سياسى اين نظام نايل مى شوند. يك روز بود كه در اين كشور عدالت اجتماعى براى كسى قابل تصور نبود؛ اما امروز بخشى از آن محقق شده است ؛ پس ما مى توانيم . با همت مردم ، مى شود كارهاى زيادى كرد.

مسؤ ولان بايد همت كنند تا بتوانند اين عدالتِ مورد نظر اسلام را در همه ى ابعاد در ابعاد قضايى ، در ابعاد اقتصادى ، در تقسيم منابع ثروت ملى و فرصتهاى گوناگون و در همه ى چيزهايى كه در كشور براى انسانها اهميت دارد اجرا كنند. در هزينه ى بيت المال ، در استفاده ى شخصى ، در عزل و نصب و در همه ى كارهايى كه يك مسؤ ول در قواى سه گانه چه در قوه ى مجريه ، چه در قوه ى قضاييه ، چه در قوه ى مقننه مى تواند انجام بدهد، بايد هدف ، اجراى عدالت ؛ و روش ، روشِ عادلانه باشد. اگر اين طور شد كه در هر بخشى از بخشهاى اين كشور و اين نظام به تحقق عدالت همت گماشته شد و كسانى دنبالش را گرفتند و عدالت در دسترس بود و مردم طعم آن را چشيدند؛ در همه ى بخشهاى زندگى بايد سعى كنيم اثرى از بى عدالتى نماند آن روز است كه جمهورى اسلامى خواهد توانست به همه ى مردم دنيا و به همه ى امتهاى اسلامى ، به عنوان الگوى حقيقى اسلام ، خودش را نشان دهد.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379

عدالت بايد زنده شود

بديهى است كه در چنين حكومتى ، عدالت بايد زنده بشود؛ هرچه كه ما در امر عدالت ، كوتاه بياييم ، ضعف ما در اين خصوصيات است . اين كه من بارها مى گويم تا رسيدن به نقطه ى مطلوبِ حكومت اسلامى ، فاصله داريم اگرچه با حكومتهاى مادى هم خيلى فاصله داريم ؛ اما تا آن نقطه ى اصلى هم فاصله ى زيادى داريم به خاطر اين است . هرچه و هرجا كه در امر عدالت ، در امر محو شدن و هضم شدن در اراده ى الهى و احكام الهى ، كوتاه بياييم ، ناشى از ضعفهاى شخصى ماست ؛ والا حكم اسلامى و ولايت اسلامى ، اين است .

اگر ولايت اسلامى باشد، زندگى زير سايه ى اميرالمؤ منين ، براى همه حاصل خواهد شد براى مؤ من ، براى فاسق و براى كافر حتى كفار هم در آن ، راحت زندگى مى كنند؛ اين جور نيست كه در آن ، فقط آدمهاى پرهيزگار، راحت باشند، غير پرهيزگار هم از امنيت آن محيط، از مساوات ، از عدالت و از آرامش معنوى در آن محيط، استفاده مى كنند.

اگر حكومت الهى نشد، جامعه ، جامعه ى تبعيض آميز است . تبعيض هم انواعى دارد. آن جايى كه زمامداران حكومت و قدرت ، مردمانى باشند كه يا از كسى نترسند، يا اخلاقياتى نداشته باشند و در درون آنها ناظرى از خدا نباشد، همين وضعى است كه امروز شما در دنيا ملاحظه مى كنيد! كشتن مسلمانان كوزو، به دنبال مسلمانان بوسنى و هرزگوين ، با هدف نابود كردن نسل مسلمان از منطقه ى اروپا! دارد اين كار انجام مى گيرد! مسلمانها در اروپا صاحب مملكتى باشند؟! اگر به عنوان يك انسان درجه ى دو زندگى كنند، مانعى ندارد!/p>

عيد غدير، 16/1/1378

عدل علوى

عدل على بن ابى طالب ، نمونه ى ديگر است . وقتى كه ما مى گوييم در على بن ابى طالب (عليه السلام ) عدالت وجود دارد، معناى ابتداييش كه هر كسى از آن درك مى كند، اين است كه او در جامعه ، عدالت اجتماعى برقرار مى كرد. اين ، عدل است ؛ اما عدل بالاتر همين توازن است . ((بالعدل قامت السموات و الارض )). آسمان و زمين براساس عدلند؛ يعنى همين توازن در آفرينش . حق هم همين است . عدل و حق ، در نهايت يك چيزند و يك معنا و يك حقيقت دارند.در زندگى اميرالمؤ منين (ع )، خصوصيات ، مظهر عدل و توازن است . همه ى چيزهاى خوب در جاى خود، در حد اعلاى زيبايى حضور و وجود دارند.

خطبه نماز جمعه تهران ، 12/11/1375

ابزارها با زمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، اما هدفها فرق نكرده است

ما بايد تلاش كنيم . به تلاش مى شود به آن رسيد و ما ديديم كسى را در زمان خودمان كه اخلاص در وجود او، در همه حركات و سكناتش تا آنجايى كه ما فهميديم و شناختيم ، حاكم بود و او امام بزرگوار بود. البته بين امام ما و اميرالمؤ منين فاصله از زمين تا آسمان است و خود آن بزرگوار هم هميشه مى گفت كه ما كجا مى توانيم مقايسه كنيم و يا حتى تصور كنيم اين مقام والاى على بن ابى طالب (ع ) را و اين چيزى بديهى است اما انسانى كه تلاش مى كند، تمرين مى كند، اين رياضت را به خود مى دهد كه تلاشش ‍ براى خدا باشد، ببينيد منشاء چه آثارى مى شود. كارى كه امام در اين برهه از تاريخ توانست انجام بدهد، گمان مى كنم در طول تاريخ بعد از اسلام ، با اين عظمت و با اين ابعاد در هيچ كجا سابقه نداشت .

... آنچه كه مسائل را دشوار مى كند، آن نفس ماست ، هواهاى ماست ، خواسته هاى ماست ، محاسبات مادى ماست . اگر اين كار را بكنيم چه خواهد شد، چه ضررى مى رسد، از چه چيزى باز مى مانيم ، وقتى كه ((من )) در بين نبود، ((خدا)) در بين بود، همه كارهاى بزرگ آسان مى شود.

پشت صفحه روشن اين تجربه عظيم و درخشان را بخواهيد نگاه كنيد، زندگى اميرالمؤ منين است . خلافت با آن عظمت را آن روزى كه بايد رها كند و مثل هسته خرمايى از دهان بيرون بياورد و بياندازد، اين كار را كرد. آن وقتيكه احساس تكليف بود، براى تكليف نه براى چيز ديگرى ، سراغ آن رفت و آن را قبول كرد. احساس تكليف براى حفظ او براى مقابله با دشمنان او عمر خلافتش را تقريبا جنگ گذراند. اگر مسئله هواى نفس و ملاحظات نفسانى نبود، طورى ديگر عمل مى كرد. ملاحظات نفسانى نبود. آن وقتى هم كه جان خودش را در راه اين هدف و اين مقصود مى خواست فدا كند، باز هم به آسانى فدا كرد. اين صفحه روشنى است كه تاريخ در مقابل ، از زندگى اميرالمؤ منين روشن كرده است و لذاست كه اين شخصيت در طول تاريخ هم ، هميشه با عظمت به آن نگاه شده است . شما خيال نكنيد كه محبت به اميرالمؤ منين مخصوص شيعيان است ، اين طور نيست . در دنياى اسلام اميرالمؤ منين محبوب دلهاست ، همه او را دوست مى دارند و قبول دارند مگر آن انسانهاى ناسالمى كه كم و معدود هستند، بلكه در دنياى خارج از اسلام هم كسانى كه او را مى شناسند، او را دوست مى دارند و آن نيست مگر به خاطر همين كه او توانست ولايت الهى و اراده الهى را بر قلمروى وجود خود، قلمرو نفس خود، در درجه اول و بعد محيط زندگى و محيط حكومت به طور كامل مستقر كند. برادران ! اما امروز براى اين امر حركت مى كنيم و هدف اين است . مبادا در فهم هدف حكومت اسلامى و نظام اسلامى ، كسى دچار اشتباه شود. هدف اين است ابزارها با زمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، روشها فرق كرده است ، اما هدف ها فرق نكرده است .

جامعه اى كه در آن عدالت نباشد علوى نيست

آن روز هم هدف اميرالمؤ منين اين بود كه جامعه را قلمروى اراده الهى كند، مظهر اعلاى او هم عدالت است . اينجا ما نبايد خودمان را فريب دهيم . آن جامعه اى الهى است كه در آن ((عدالت )) باشد. و الا جامعه اى كه در آن عدالت نبود، فاصله هاى عميق طبقاتى وجود داشت ، عدم برخوردهاى نابحق ديگران وجود داشت ، اين جامعه اسلامى نيست . اين جامعه ، جامعه علوى نيست . بايد تلاش كنيم تا به آن جامعه برسيم اين را هم از اين طرف عرض بكنيم . كسانى هم باز فورا يك نقطه اى را پيدا نكنند و بگويند پس اين حكومت ، اين نظام ، نظام اسلامى نيست ، نخير، نظام اسلامى است ، نمونه كاملش آن است كه اميرالمؤ منين ترسيم كرده است و ما از زبان آن بزرگوار شنيده ايم و شناخته ايم .

نمونه منطقى اش ، آن نظامى است كه به سمت آن نمونه كامل حركت مى كند همين . كمااينكه در زمان خود اميرالمؤ منين هم ، آنچه كه بود، حركت به سمت آن نمونه كامل بود. خود على (ع ) نمونه كامل بود اما آن جامعه و نظام هنوز به عنوان نمونه كامل نمى شد آن را معرفى كرد و نبود. هنوز نابسامانى ها زياد بود. بلى ، اگر حكومت آن بزرگوار ادامه پيدا مى كرد، به آنجا مى رسيد. ما خودمان بايد تلاش كنيم تا به آن الگوى كامل نزديك كنيم . بايد تلاش كنيم تا به آن الگوى كامل نزديك كنيم و اين وظيفه ماست . تا مادامى كه شما در راه اين وظيفه حركت بكنيد، هيچ يك از قدرت هاى عالم ، نه آمريكا و نه غير آمريكا، به اينكه بتوانند بر شما فائق بيايند و غالب بشوند، قادر نخواهند بود.

در ديدار با مسؤ ولان نظام به مناسبت عيد سعيد غدير، 20/3/1372

كشته راه عدالت

... خودِ آقا مى آيد انجام مى دهد، يعنى چه ؟! امروز تكليف شما چيست ؟ شما امروز بايد چه بكنى ؟ شما بايد زمينه را آماده كنى ، تا آن بزرگوار بتواند بيايد و در آن زمينه ى آماده ، اقدام بكند. از صفر كه نمى شود شروع كرد! جامعه يى مى تواند پذيراى مهدى موعود (ارواحنافداه ) باشد كه در او آمادگى و قابليت باشد؛ والاّ مثل انبيا و اولياى طول تاريخ مى شود.

چه علتى داشت كه بسيارى از انبياى بزرگ اولى العزم آمدند و نتوانستند دنيا را از بديها پاك و پيراسته كنند؟ چرا؟ چون زمينه ها آماده نبود. چرا اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه الصّلاة والسّلام ) در زمان خودش با آن قدرت الهى ، با آن علم متصل به معدن الهى ، با آن نيروى اراده ، با آن زيباييها و درخشندگيهايى كه در شخصيت آن بزرگوار وجود داشت ، با آن توصيه هاى پيامبر اكرم درباره ى او در همين مدت كوتاه نتوانست ريشه ى بدى را بخشكاند؟

خود آن بزرگوار را از سر راه بداشتند! ((قتل فى محراب عبادته لشدة عدله ))؛ تاوان عدالت اميرالمؤ منين ، جان اميرالمؤ منين بود كه از دست رفت ! چرا؟ چون زمينه ، زمينه ى نامساعد بود؛ زمينه را نامساعد كرده بودند، زمينه را زمينه ى دنياطلبى كرده بودند! آن كسانى كه در مقابل اميرالمؤ منين صف آرايى كرده بودند در اواخر حكومت اين بزرگورا، يا در اواسط كسانى بودند كه زمينه هاى دينى آنها زمينه هاى مستحكم و ماده ى غليظ متناسب دينى نبود. عدم آمادگى ، اين طور فاجعه به بار مى آورد!/p>

ديدار اقشار مختلف مردم ، به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت مهدى ((عج ))، 25/9/1376

جهادت علوى

با قدرت و اراده و جهاد على (ع ) حق زنده شد

و باز در بُعد ديگر، جهادش براى برپاداشتن و بپاشدنِ خيمه ى حق و عدالت بود. يعنى آن روزى كه نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم )، بار رسالت را بردوش گرفت ، از اولين ساعات ، يك مبارز و مجاهد مؤ من و فداكار كه هنوز در دوران نوجوانى بود در كنار خود پيدا كرد، و او على بود. تا آخرين ساعات عمر بابركت پيامبر(ص )، مجاهدت در راه برپاداشتن نظام اسلامى و بعد حفظ كردن آن ، لحظه يى اميرالمؤ منين را فارغ نگذاشت . چه قدر مبارزه كرد، چه قدر خطرها را به جان خريد و چه قدر در راه مبارزه براى اقامه ى حق و عدل محو بود.

آن وقتى كه هيچ كس در ميدان نمى ماند، او مى ماند. آن وقتى كه هيچ كس به ميدان قدم نمى گذاشت ، او مى گذاشت . آن وقتى كه سختيها مثل كوههاى گران ، بر دوش مبارزان و مجاهدان فى سبيل اللّه سنگينى مى كرد، قامت استوار او بود كه به ديگران دلگرمى مى بخشيد. براى او، معناى زندگى همين بود كه از امكانات خداداده ، از قوّت جسمى و روحى و ارادى و كلا از آنچه كه در اختيار اوست ، در راه اعلاى كلمه ى حق استفاده كند و حق را زنده نمايد. با قدرت اراده و بازو و جهاد على (ع )، حق زنده شد.

اگر شما ملاحظه مى كنيد كه امروز مفاهيم حق و عدل و انسانيت و مفاهيمى كه براى انسانهاى هوشمند در دنيا باارزش است و اين مفاهيم ، مانده و روزبه روز قويتر و راسختر شده است ، به خاطر همان مجاهدتها و فداكاريهاست . اگر امثال على بن ابى طالب كه در طول تاريخ بشر بسيار نادرند نمى بودند، امروز ارزشهاى انسانى وجود نداشت ؛ عنوانهاى جذاب براى بشريت ، جذابيت نداشت ؛ بشر زندگى و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت ؛ و بشريت به يك حيوانيت وحشى و درنده تبديل مى شد. بشريت به خاطر حفظ آرمانهاى والا، مرهون اميرالمؤ منين و انسانهاى والايى در حد اوست . آن جهادها، اين اثر را داشت .

ديدار با اقشا مختلف مردم ، مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران در سالروز ميلاد على (ع )، 10/11/1369

قاسطين

قاسطين ، يعنى ستمگران . ماده ى ((قسط)) وقتى كه به صورت مجرد استعمال مى شود قَسَط يقسِط، يعنى جار يجور، ظَلَم يظلِم به معناى ظلم كردن است . وقتى با ثلاثى مزيد و در باب افعال آورده مى شود اقسط يقسط يعنى عدل و انصاف . بنابراين ، اگر ((قسط)) در باب افعال بكار رود، به معناى عدل است ؛ اما وقتى كه قَسَط يقسِط گفته شود، ضد اوست ، يعنى ظلم و جور. قاسطين از اين ماده است . قاسطين ، يعنى ستمگران . اميرالمؤ منين اسم اينها را ستمگر گذاشت . اينها چه كسانى بودند؟ اينها مجموعه يى از كسانى بودند كه اسلام را به صورت ظاهرى و مصلحتى قبول كرده بودند و حكومت علوى را از اساس قبول نداشتند. هر كارى هم اميرالمؤ منين با اينها مى كرد، فايده نداشت . البته اين حكومت ، گرد محور بنى اميه و معاوية بن ابى سفيان كه حاكم و استاندار شام بود گرد آمده بودند؛ بارزترين شخصيتشان هم خود جناب معاويه ، بعد هم مروان حكم و وليدبن عقبه است . اينها يك جبهه اند و حاضر نبودند كه با على كنار بيايند و با اميرالمؤ منين بسازند. درست است كه مغيرة بن شعبه و عبداللّه بن عباس و ديگران در اول حكومت اميرالمؤ منين گفتند كه يا اميرالمؤ منين ! اينها را چند صباحى نگه دار؛ اما حضرت قبول نكردند. آنها حمل كردند بر اين كه حضرت بى سياستى كرد؛ ليكن نه ، آنها خودشان غافل بودند؛ قضاياى بعدى اين را نشان داد. اميرالمؤ منين هر كار هم كه مى كرد، معاويه با او نمى ساخت . اين تفكر، تفكرى نبود كه حكومتى مثل حكومت علوى را قبول كند؛ هرچند قبليها، بعضيها را تحمل كردند. از وقتى كه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزى كه مى خواست با اميرالمؤ منين بجنگد، كمتر از سى سال گذشته بود؛ او و اطرافيانش سالها در شام حكومت كرده بودند، نفوذى پيدا كرده بودند، پايگاهى پيدا كرده بودند؛ ديگر آن روزهاى اول نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مى گوييد؛ جايى باز كرده بودند. بنابراين ، اينها جريانى بودند كه اساساً حكومت علوى را قبول نداشتند و مى خواستند حكومت طور ديگرى باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم اين را نشان دادند و دنياى اسلام تجربه ى حكومت اينها را چشيد. يعنى همان معاويه يى كه در زمان رقابت با اميرالمؤ منين ، آن طور به بعضى از اصحاب روى خوش نشان مى داد و محبت مى كرد، بعداً همان حكومت ، برخوردهاى خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد و حادثه ى كربلا رسيد؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجاج بن يوسف ثقفى و يوسف بن عمرثقفى رسيد، كه يكى از ميوه هاى آن حكومت است . يعنى اين حكامى كه تاريخ از ذكر جرايم اينها به خود مى لرزد مثل حكومت حجاج همان حكومتهايى هستند كه معاويه بنيانگذارى كرد و بر سر چنين چيزى با اميرالمؤ منين جنگيد. از اول معلوم بود كه آنها چه چيزى را دنبال مى كنند و مى خواهند؛ يعنى يك حكومت دنيايى محض ، با محور قراردادن خودپرستيها و خوديها؛ همان چيزهايى كه در حكومت بنى اميه همه مشاهده كردند. البته بنده در اين جا هيچ بحث عقيدتى و كلامى ندارم . اين چيزهايى كه عرض مى كنم ، متن تاريخ است . تاريخ شيعه هم نيست ؛ اينها تاريخ ((ابن اثير)) و تاريخ ((ابن قتيبه )) و امثال اينهاست كه من متنهايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم است . اينها حرفهايى است كه جزو مسلمات است ؛بحث اختلافات فكرى شيعه و سنى نيست .

ناكثين

جبهه ى دومى كه با اميرالمؤ منين جنگيدند، جبهه ى ناكثين بودند. ناكث ، يعنى شكنندگان ؛ و در اين جا يعنى شكنندگان بيعت ، اينها اول با اميرالمؤ منين بيعت كردند، ولى بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول ، خودى بودند؛ منتها خوديهايى كه حكومت على بن ابى طالب را تا آن جايى قبول داشتند كه براى آنها يك سهم قابل قبولى در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت بشود، به آنها مسؤ وليت داده بشود، به آنها حكومت داده بشود، به اموالى كه در اختيارشان هست ثروتهاى باد آورده تعرضى نشود؛ نگويند از كجا آورده يى ! در سال گذشته در همين ايام ، من در يكى از خطبه هاى نماز جمعه متنى را خواندم و عرض كردم كه وقتى بعضى از اينها از دنيا رفتند چه قدر ثروت از اينها باقى ماند. اين گروه ، اميرالمؤ منين را قبول مى كردند نه اين كه قبول نكنند منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كارى نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردى ، چرا گرفتى ،چرا مى خورى ، چرا مى برى ؛ اين حرفها ديگر در كار نباشد! لذا اول هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. البته بعضى هم بيعت نكردند. جناب سعدبن ابى وقاص از همان اول هم بيعت نكرد،بعضيهاى ديگر از همان اول بيعت نكردند؛ ليكن جناب طلحه ، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران و ديگران با اميرالمؤ منين بيعت كردند و تسليم شدند و قبول كردند؛ منتها سه ، چهار ماه كه گذشت ، ديدند نه ، با اين حكومت نمى شود ساخت ؛ زيرا اين حكومت ، حكومتى است كه دوست و آشنا نمى شناسد؛ براى خود حقى قايل نيست ؛ براى خانواده ى خود حقى قايل نيست ؛ براى كسانى كه سبقت در اسلام دارند، حقى قايل نيست هرچند خودش به اسلام از همه سابق تر است ملاحظه يى در اجراى احكام الهى ندارد. اينها را كه ديدند، ديدند نه ، با اين آدم نمى شود ساخت ؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه يى بود. ام المؤ منين را هم با خودشان همراه كردند. چه قدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤ منين پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه ى دوم بود كه مدتى آن بزرگوار را مشغول كردند.

مارقين

جبهه ى سوم ، جبهه ى مارقين بودند. مارق ، يعنى گريزان . در تسميه ى اينها به مارق ، اين طورى گفته اند كه اينها آن چنان از دين گريزان بودند، كه يك تير از كمان گريزان مى شود. وقتى شما تير را در چله ى كمان مى گذاريد و پرتاب مى كنيد، چه طور آن تير مى گريزد، عبور مى كند و دور مى شود، اينها همين گونه از دين دور شدند. البته اينها متمسك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مى آوردند. اينها همان خوارج بودند؛ گروهى كه مبناى كار خود را بر فهمها و دركهاى انحرافى كه چيز خطرناكى است قرار داده بودند. دين را از على بن ابى طالب كه مفسر قرآن و عالم به علم كتاب بود ياد نمى گرفتند؛ اما گروه شدنشان ، متشكل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكيل دادنشان سياست لازم داشت ؛ اين سياست از جاى ديگرى هدايت مى شد. نكته ى مهم اين جاست كه اين گروهكى كه اعضاى آن تا كلمه يى مى گفتى ، يك آيه ى قرآن برايت مى خواندند؛ در وسط نماز جماعت اميرالمؤ منين مى آمدند و آيه يى را مى خواندند كه تعريضى به اميرالمؤ منين داشته باشد؛ پاى منبر اميرالمؤ منين بلند مى شدند آيه يى مى خواندند كه تعريضى داشته باشد؛ شعارشان ((لاحكم الا للّه )) بود، يعنى ما حكومت شما را قبول نداريم ؛ ما اهل حكومت اللّه هستيم ؛ اين آدمهايى كه ظواهر كارشان اين طورى بود، سازماندهى و تشكل سياسى شان ، با هدايت و رايزنى بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام يعنى عمروعاص ‍ و معاويه انجام مى گرفت ! اينها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قيس ، آن طورى كه قرائن زيادى بر آن دلالت مى كند، فرد ناخالصى بود. يك عده مردمان بيچاره ى ضعيف از لحاظ فكرى هم دنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين ، گروه سومى كه اميرالمؤ منين با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد، مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه ى قاطعى به اينها زد، منتها اينها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضور آنها به شهادت آن بزرگوار منتهى شد.

در شناخت خوارج اشتباه نشود

من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضى خوارج را به خشك مقدسها تشبيه مى كنند؛ نه ، بحث سر ((خشك مقدس )) و ((مقدس مآب )) نيست . مقدس مآب كه در كنارى نشسته است و براى خودش ‍ نماز و دعا مى خواند، اين كه معناى خوارج نيست .

خوارج ، آن عنصرى است كه شورش طلبى مى كند؛ بحران ايجاد مى كند؛ وارد ميدان مى شود؛ بحث جنگ با على دارد؛ با على مى جنگد؛ منتها مبناى كار غلط است ؛ جنگ غلط است ؛ ابزار غلط است ؛ هدف باطل است . اين سه گروه بودند كه اميرالمؤ منين با اينها مواجه بود.

خطبه نماز جمعه تهران ، 18/10/1377

صبر و بصيرت

بنابراين ، آن روز واقعاً سخت بود. آنهايى كه دور و بر اميرالمؤ منين بودند و ايستادند و جنگيدند، خيلى بصيرت بخرج دادند؛ كه بنده بارها از اميرالمؤ منين نقل كرده ام كه فرمود: ((لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر)). در درجه ى اول ، بصيرت لازم است . معلوم است كه با وجود چنين درگيريهايى ، مشكلات اميرالمؤ منين چگونه بود. يا آن كجرفتارهايى كه با تكيه بر ادعاى اسلام ، با اميرالمؤ منين مى جنگيدند و حرفهاى غلط مى زدند. صدر اسلام ، افكار غلط خيلى مطرح مى شد؛ اما آيه ى قرآن نازل مى شد و صريحاً آن افكار را رد مى كرد؛ چه در دوران مكه و چه در دوران مدينه . شما ببينيد سوره ى بقره كه يك سوره ى مدنى است ، وقتى انسان نگاه مى كند، مى بيند كه عمدتاً شرح چالشها و درگيريهاى گوناگون پيامبر با منافقين و با يهود است ؛ به جزييات هم مى پردازد؛ حتى روشهايى كه يهود مدينه در آن روز براى اذيت روانى پيامبر به كار مى بردند، آنها را هم در قرآن ذكر مى كند؛ ((لاتقولوا راعنا))، و از اين قبيل . و باز سوره ى مباركه ى اعراف كه سوره يى مكى است فصل مشبعى را ذكر مى كند و با خرافات مى جنگد؛ اين مساءله ى حرام و حلال كردن گوشتها و انواع گوشتها كه اينها را نسبت به محرمات واقعى ، محرمات دروغين و محرمات پوچ تلقى مى كردند؛ ((قل انّما حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن )). حرام اينهاست ، نه آنهايى كه شما رفتيد ((سائبه )) و ((بحيره )) و فلان و فلان را براى خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحاً مبارزه مى كرد؛ اما در زمان اميرالمؤ منين ، همان مخالفان هم از قرآن استفاده مى كردند؛ همانها هم از آيات قرآن بهره مى بردند؛ لذا كار اميرالمؤ منين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمؤ منين دوران حكومت كوتاه خود را با اين سختيها گذراند.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 8/10/1377