با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۱۸ -


بارانداز همه ، چه كسانى كه چهار سفر را تمام كرده اند و چه ديگران ، به سوى خداست ؛ هم چنان كه در ابتدا هم همه چيز از خداست . پس حضرت حق تبارك و تعالى صمد است . يكى از معانى صمد اين است كه بارانداز همه موجودات به سوى اوست همان گونه كه يكى از معانى صمد آن است كه او تبارك و تعالى وجودش از خودش و توپُر است ، و ممكنات وجودشان از خودشان نيست و ذاتا توخالى اند. اساتيد ما روى كلمه توحيد صمدى خيلى عنايت داشتند و در مساءله توحيد، تكيه كلامشان همين بود كه ما توحيد صمدى قائليم ، يعنى در ديار هستى ، غير از حضرت حق و جلوه و شاءن و كار او كه اين ها هم همه از اوست و به اوست ديّارى وجود ندارد و چيزى نيست . پس ممكنات نه آن كه چيز فقرى باشند، بلكه محض فقرند و نياز و احتياج به او. به قول امام رضا عليه السّلام ((و كل قائم فى سواه معلول (933)))؛ يعنى هر كه ماسواى اوست معلول است . در اعتقادات ، توحيد صمدى ، دل نشين ترين و مبرهن ترين معناى توحيد است ، لذا در روايت آمده است كه سوره توحيد كه ((اللّه الصّمد)) دارد، براى علماى آخر الزمان است كه مى توانند در معانى خيلى فرو روند.(934) پس بارانداز همه موجودات به سوى خداست ؛ چون ديگرى در ديار هستى نيست كه باراندازش آن جا باشد، هم چنان كه همه چيز از خداست . پس بايد گفت ((يا من خلق الموت و الحيوة يا من خلق الخير و الشر))؛ يعنى اى خدايى كه مرگ و زندگى را آفريدى و خير و شرّ را خلق كردى . در بحث هاى كلامى و فلسفى آمده كه شرّ، جعل بالذّات ندارد، بلكه جعل بالعرض و بالنسبة و بالتبع دارد و عمده شرور هم اصلا جعل لازم ندارد؛ چون عدمى است . بالاخره ايمان اين است كه هر كه و هر چه هر رقم وجودى دارد، از خدا دارد و غير از خير، به دست بابركت او جارى نمى شود و سر شرور بحمداللّه به بالينى گذاشته مى شود. اين جا جاى آن مباحث نيست . مولوى فرموده :
پس بد مطلق نباشد در جهان   بد به نسبت باشد اين را هم بدان (935)
و بالاخره آن چه حسنه به ما مى رسد، از خداست و آن چه بدى نصيب ما مى شود، از ناحيه نفس ماست .(936) در يك كلام ، ايجاد به دست خداست و نسبت از آن ماست و مشكلى نيست . پس همه از خدا و به خدا و به سوى خدايند كه خودش فرموده ((انّا للّه و انّا اليه راجعون (937))). ممكن است رجوع ، نسبت به اسماء حسنى فرق كند و هر كسى با اسم مخصوص ‍ به خود محشور شود؛ به اميد آن كه همه عالَم با اسم شريف ارحم الراحمين محشور شوند.
ما بايد بريم خونش منتظره   عشق ، ما رو مى بره مقتدره
بهشت برين و جنات عاليه تا جنة الذات ، همه مظهر رحمت رحيمى اوست و همه خانه لطف و فضل و عنايت او به حساب مى آيد و همه ما مكلّف و موظفيم به خانه لطف او برويم ؛ زيرا او منتظر ماست . مرحوم آقاميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، دو روايت از حضرات عيسى و موسى نقل مى كنند. از حضرت عيسى مى فرمايد ((يا عيسى كم اءطيل النظر و القوم لايرجعون (938)))؛ يعنى خداوند به عيسى فرمود: اى عيسى چقدر نظر به دوزم و منتظر باشم كه بندگان بيايند، ولى خيلى از بندگان نمى آيند و به اين انتظار من توجه ندارند. البته اين انتظار مثل انتظارهاى ما نيست بلكه انتظار الهى در فعل اوست و مخصوص به خود اوست . به حضرت موسى هم فرمود ((يا موسى لو علم المدبرون كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا و لانقطعوا اربا اُربا(939)*))؛ يعنى اگر اين هايى كه پشت به من كرده اند، بدانند چقدر من مشتاق و خواهان آن ها هستم ، از شوق و عشق مى مردند و بدن هايشان قطعه قطعه مى شد. پس او تبارك و تعالى عاشق و مشتاق و منتظر ماست و در اين راستا، كمال لطف و محبت را به خلق دارد، لذا انبياء را فرستاده و هدايت هاى اوليه را مجانا در اختيار همه گذاشته است . البته اين مقام شامخ عشق مطلق مى باشد كه ما را آورده و مى برد؛ زيرا او تبارك و تعالى عاشق كمال است و خودش كمال مطلق مى باشد. پس خودش متن عشق به خود است ، بلكه خودش عشق مطلق است و روى همين حب ذاتى بناى خلقت نموده تا شناخته شود: ((كنت كنزا مخفيا فاحببت اءن اءعرف فخلقت الخلق لكى اءعرف (940)))
او ميگه مقام ابراهيممُ   جا نمازتون جاى خليلمُ
نشونه هاى روشنم تو خونمه   هر كه واردش بشه در اَمنَمه
بچّه ها راه طى كنيد اين جا بيايد   جايزه نزد منه از من بخوايد
اين بيت مى تواند بخشى از اقوال حضرت حق و انبيا و اولياى او باشد كه به بيان بخشى از آن مى پردازيم .
الف ) مساءله حضرت ابراهيم و چهره نورانى او در قرآن است و همين قدر بس كه خدا مى فرمايد: ((سلام على ابراهيم (941))) يعنى سلام بر ابراهيم . اين سلام مى تواند مطلق باشد؛ يعنى سلام خدا و ملائكه و انبيا و اوليا و مؤ منين . مقام كسى را كه خدا بر او سلام داده ، ملاحظه كنيد. خدا هم اگر بر كسى سلامِ مطلق داد، سلامِ جلوات و شئون او هم بر آن شخص ‍ هست !!. و حضرت حق او را آزموده و از عهده امتحان برآمده ، معرّفى مى كند، آن جا كه مى فرمايد: ((و اذا اءبتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين (942)))؛ يعنى پيامبرم ! يادآور هنگامى كه خداوند، ابراهيم را به كلماتى آزمايش كرد و ايشان از عهده همه امتحانات برآمد خداوند فرمود: ما تو را به مقام امامت رسانديم . ابراهيم عرض كرد: آيا امامت در ذريه من هم هست ؟! حضرت حق فرمود: عهد و پيمان امامت ما به ستمگران از ذريه تو نمى رسد؛ يعنى به معصومينشان مى رسد. اين چهره زيباى آزموده را ملاحظه كنيد. اللّه اكبر از صبر و استقامت و ايمان و توكّل و تسليم و رضاى حضرت ابراهيم و حدود نه رقم آزمايش سخت و اين كه از عهده همه آن ها با نمره بيست برآمد و به پاس اين ارزش ها، او را بعد از نبوت و رسالت و شريعت ، به مقام والاى امامت رسانيدند. لذا حضرت حق به احترام اين شخصيت ، دستور داده مقام ابراهيم را مصلى و اين مقام را جانماز قرار دهيد، آن جا كه مى فرمايد: ((واءتخذوا من مقام ابراهيم مصلى و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل اءن طهّرا بيتى للطائفين (943)))؛ يعنى قرار دهيد مقام ابراهيم جاى نماز و پيمان بستيم با ابراهيم و اسماعيل اين كه پاك كنند خانه مرا براى طواف كنندگان . او هم دعا كرد كه حضرت حق تبارك و تعالى آن جا را محل امن قرار دهد، آن جا كه مى فرمايد: ((و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا(944)))؛ يعنى يادآور آن هنگامى كه ابراهيم از خدا خواست كه حرمش را امن قرار دهد. و اين مقامات والا و ديگر مقامات حضرت ابراهيم بود كه او را مؤ سس دين حنيف اسلام قرار داد. و مى فرمايد: ((قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين (945)))؛ يعنى دستور اين است كه بگوئى ملّت فقط ملّت ابراهيم مسلمان است ؛ زيرا در قاموس وجود ابراهيم شرك راه نداشت . و چگونه مرد مخلصى كه ملكوت را مى بيند و زنده شدن مردگان را رؤ يت مى نمايد، مى شود گرد و آلودگى شرك در ساحت مقدس او راه داشته باشد؟! و حال آن كه ايشان از برگزيدگان خدا بوده ، آن جا كه مى فرمايد: ((ان اللّه اءصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (946)))؛ يعنى همانا خداوند حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد. از اين رهگذر، به ما دستور داده كه شما هم بايد دين و روش حضرت ابراهيم را پيروى كنيد، آن جا كه مى فرمايد: ((قل صدق اللّه فاءتبعوا ملة ابراهيم حنيفا(947)))؛ يعنى بايد بگويى اى پيامبرم كه خدا راست گفته است . پس شما ملت ابراهيم حنيف را پيروى كنيد. و نزديك ترين افراد به ابراهيم و نبى گرامى اسلام را پيروترين اشخاص از آن ها مى شمارد، آن جا كه مى فرمايد: ((ان اولى الناس بابراهيم للذين اءتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا(948)))؛ سزاوارترين و نزديك ترين اشخاص به مقام و منزلت حضرت ابراهيم ، پيروترين اشخاص از ايشان و اين نبى شماست و آن كسانى كه به او ايمان آورده اند. چرا ابراهيم چنان مقاماتى را نداشته باشد و حال آن كه خدا درباره اش مى فرمايد: ((و اءتخذ اللّه ابراهيم خليلا(949)))؛ و خدا ابراهيم را خليل خود قرار داد. اين كه ما خدا را دوست داشته باشيم ، مهمّ است ، ولى مهم تر آن وقت است كه خدا ما را دوست داشته باشد. و اين كه ما خدا را خليل خود قرار دهيم مهمّ است ، امّا مهم تر از همه آن وقت است كه خدا كسى را خليل قرار دهد و همان گونه كه ملاحظه شد، خداوند با آن عظمت ، ابراهيم را از خوديت ابراهيم خالى و از الوهيت خود پر كرده و شايد اين بالاترين مقام خُلّت باشد. ابراهيم چنان قلب و صدر و سينه و جان و هستى خود را از خود خالى كرد و از خدا پر نمود كه خداوند او را به مقام خلّت خود رساند. تا آثار وجودى شخص به مقام فناء ناب نرسد، محال است چنين مقامى نصيب او بشود و به چنين بارگاهى راه يابد. خدا كند حشر ما با چنين مقامى باشد و بتوانيم به چنين مقامى ، ولو از دور راه يابيم . حضرت ابراهيم را از باب جرى و مصداق هم به مقام امامت رساندند و هم به مقام تشيّع حسينى ؛ زيرا درباره حضرت ابراهيم دارد كه ((و انّ من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربه بقلب سليم (950)))؛ يعنى يكى از پيروان و شيعيان حضرت نوح ، حضرت ابراهيم بود.(951) او وقتى به اين مقام رسيد كه با قلب سليم نزد خدا آمد. و در روايت است از امام حسين عليه السّلام كه ((اين تشيع مى تواند تشيع آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم باشد(952))). حضرت ابراهيم چه قلبى داشت كه خداوند آن را به قلب سليم توصيف نموده زيرا در روايت ديگرى داريم كه ((قلب سليم قلبى است كه غيرخدا در او نباشد(953)))!!! بلى ، چنين قلبى با روحانيت تام به اذن خداوند مى توان آتش را گلستان كند و خداوند بفرمايد: ((قلنا يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم (954)))؛ يعنى گفتيم ما اى آتش ! باش سرد و سلامت براى حضرت ابراهيم . خداوند بيش از چهارصد و پنجاه مورد در قرآن ، خود و كار خود را به لفظ جمع آورده و فرموده است . ما يكى هم همين مورد است كه فرموده گفتيم ما. معلوم مى شود آن جا كه دست سلطنت و قدرت و ملكوت و... حضرت حق در كار باشد، مى فرمايد ما؛ يعنى روحانيت و مقام باطنى . حضرت ابراهيم دست خدا را در آستين داشت كه آتش را به اذن خدا گلستان كرد.!! ايشان صاحب شريعت و كتاب بودند، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: ((صحف ابراهيم و موسى (955)))؛ بارى ، چهره نورانى و الهى حضرت ابراهيم در قرآن و تفسير و روايات و تاريخ ديدنى و دوست داشتنى است .
ب ) مساءله مقام ابراهيم كه اكنون در چند ذراعى درب بيت اللّه قرار دارد و بر همه حجّاج و معتمرين واجب است پشت آن مقام نماز به جاى آورند، يكى از آيات بينات خداست ؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((فيه آيات بينات مقام ابراهيم (956)))؛ يعنى در مسجدالحرام و بيت اللّه معجزات روشن است . يكى از آن معجزات ، آن سنگِ جاىِ پاى ابراهيم خليل است كه مثل موم براى پاى جناب خليل نرم شده و حدود چهارهزار سال است به همين حال مانده است . البتّه خود حجرالاسود هم معجزه و آيه است ؛ زيرا اين قطعه سنگ مبارك نورانى از اين عالم نيست و از عالم بالا آمده . چاه زمزم هم آيه روشن است كه از ميان اين سنگستان ها الآن حدود چهارهزار سال است بهترين و گواراترين آب جوشان را دارد، و آيات بيّنات ديگرى كه در كتاب هاى مفصّل مربوط به مسجدالحرام و بيت اللّه نوشته شده است .
ج ) اكنون تفسير مختصرى براى اين سه بيت : او مى گويد يعنى خدا فرموده اين جا مقام ابراهيم است و حضرت خليل الرحمن جاى پايش براى ما مقام و جا نماز و مصلى است . قرآن فرموده كه ((در مسجدالحرام و بيت اللّه الحرام آيات بينات وجود دارد)) كه عبارت است از نشانه هاى روشن عظمت ربوبى ((پس هر كه وارد مسجدالحرام بشود در امان است (957))). از جمع بين آيات و روايات و وعده هايى كه خدا و انبيا و اوليا به حجّاج و سلاك داده اند، اين است كه اگر كسى اين جا بيايد، از جوائز و مواهب و عطايا و تفضلّات الهى برخوردار مى شود. آيا كم است آن چه در كتاب ثواب الاعمال و در كتاب شريف بحارالانوار در ابواب متفرقه در فضيلت و ثواب و اجر حج و عمره از رسول خدا و ائمه دين آورده اند؟ فقط مهم اين است كه ما اين عبادت را به گونه اى قرار دهيم كه خود خدا اجر اين كار باشد، نه چيز ديگر، و نه كس ديگر كه آن عبارت است از عبادت عشاق و نه عبيد و نه تجّار، بلكه عبادت احرار. البتّه معلوم است هر عبادتى بستگى به نيّت آن ، و درجه نيّت بستگى به معرفت و اخلاص دارد،(958) و بالاترين مقام حج آن است كه ظاهر و باطن و اسرار حج را از رسول خدا بگيريم ؛ همان گونه كه خودش در حجة الوداع فرمود: ((خذوا منى مناسككم (959)))؛ يعنى ظاهر و باطن مناسك حجتان را از من بگيريد. خدا كند حجّاج ما اين امر را اطاعت كنند؛ همان گونه كه رسول خدا فرمودند: ((صلّوا كما راءيتمونى اصلى (960))) يعنى نمازتان را آن طورى به جاى آوريد كه مى بينيد من به جاى مى آورم !!
هر كه نيمد به خودش ضرر زده   من غنيم او به خود كفر ورزيده
هر كه مستطيع است و حج نرفت و هر كه استعداد دارد و سير و سلوك نكرد؛ به خودش ضرر زده ؛ زيرا حضرت حق تبارك و تعالى غنّى مطلق است و نيازى به كسى ندارد. در قرآن مجيد حدود 25 آيه در اين مطلب صريح داريم كه :
هر چه كنى به خود كنى   گر همه نيك و بد كنى
((ان اءحسنتم اءحسنتم لاءنفسكم و ان اءساءتم فلها(961))) پس حضرت حق غنى و مغنى است . ما سراپا نياز و احتياج و حاجتيم و او سراپا غنا و بى نياز و ثروت است . مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام به همام فرمودند: ((به درستى كه خداوند خلق را خلق كرد در حينى كه غنّى از طاعت آن ها و ايمن از معصيت آن ها بود؛ زيرا سودى نمى رسد به او از ناحيه عبادت عبادت كنندگان و ضررى به او نمى رسد از ناحيه معصيت معصيت كنندگان (962))). به هر حال ، كسى كه نخواسته از فضل و لطف و عنايت و قرب و رضوان حضرت حق بهره بگيرد، ضرر بزرگ كرده ؛ زيرا ما نياز داريم و بيچاره ايم و او تبارك و تعالى ذوفضل عظيم است .
مى دونيد عُمرِه يك لب تر كردنه   حج تموم كار حاجى شدنه
احرام و لبيك و اعمال عمره ، به منزله مبادى سير و سلوك است و نوعى سان ديدن مستوره اى جهت آمادگى براى حج مى باشد و حج تمام كار است .
مثل موجودات از خانه او   بزنيم بيرون زكاشانه او
برويم تا عرفات و مشعرش   به منى باز بياييم در برش
از خدا و به خدا و در خدا   سوى خلق و سوى خالق با خدا
دقّت زيادى بايد به كار برد تا متوجه شد در آفرينش ، همه موجودات ، شعور مناسب خود را دارند و زنده و قادر به حيات اندازه و قدرت اندازه خود مى باشند؛ زيرا اين كلام تكيه كلام استادم علامه حسن زاده آملى بود كه : حضرت سلطان وجود هر كجا پاگذاشت با وزرا و خدمه خود پا مى گذارد. پس هستى ، حيات و قدرت را همراه خود مى آورد! منتهى به نحو تجلّى ، نه به نحو تجافى . و اين گونه نيست كه در شئونات و مراتب همه در يك درجه باشند. پس دارِ هستى را شعور و قانون و علم و زندگى و توانايى گرفته و اگر اين چنين است كه هست ، پس همه نماز و ذكر و حمد و تسبيح دارند و به مناسبت حال و مقام خود همه حجّ دارند، منتهى كعبه مقصود آن ها خدا و مقام توحيد است . پس همه از عالم علم و از آن خانه و كاشانه پا بيرون نهاده اند. امام صادق عليه السّلام در ذيل آيه ((هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(963)))؛ يعنى همانا روزگارانى بر انسان گذشت و شيئى مذكورى نبود، فرموده اند: شى ء مذكورى نبود، در خلق و شى ء مذكورى بود در علم (964)!!. همه از خانه او بيرون مى آيند.
ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم   اى بى خبر زلذت شرب مدام ما
حافظ
اين ها آمدند تا به عرفاتِ عرفان حق برسند و رسيدند ((و خلقت الخلق لكى اءعرف )) و او عبادت مى شود و شناخته مى شود و بندگى مى شود: ((ان كل من فى السموات و الاءرض الّا اءتى الرحمن عبدا * لقد اءحصهم و عدّهم عدّا * و كلهم آتية يوم القيمة فردا(965)))؛ يعنى همه موجودات زنده آسمانى و زمينى ، طوق بندگى حضرت رحمان را بگردن دارند و همه را شمرده است شمردنى و همه آن ها روز قيامت تنها به نزد خدا مى آيند. شما بدانيد كه همه زنده اند. به ادامه آيه دقت كنيد و حج موجودات را برسيد! پس همه به عرفان عرفاتى مى رسند و همه به شعور مشعرى راه پيدا مى كنند و همه به مِناى آرزوهاى مناسب خود مى رسند و همه از خدا و به خدا در ظرفيت الهى ، يعنى فى الحق طواف دارند و قوس نزول و صعود را مى پيمايند و اگر رو به سوى خلق دارند و اگر رو به سوى خدا دارند، همه به خداست و حج همه مقبول است . البتّه همه مى آيند و در ميقات انسان كامل احرام مى بندند و به طواف كوى دوست مى روند و حج همه مثل نماز و ذكر همه مقبول است . اين است ماجراى دقيق آفرينش و اين خداست كه خدايى مى كند و غير از او معبود و ربّى در اين ديار نيست . آن چه در توضيح اين دو، سه بيت بيان شد، خيلى مؤ نه علمى و عملى مى طلبد و بنده وُسع بيانش را در خود نمى بينم ، ولى آن چه هست عارف متّاله و حكيم وارسته ، استادالاساتيد مرحوم حاجى سبزوارى در منظومه حكمت مى فرمايند:
و كل ماهناك حىّ ناطق   ولجمال اللّه دوما عاشق (966)
يعنى آن چه در دار هستى است ، زنده و گوياست و براى زيارت جمال حضرت حق هميشه عشق مى ورزد. البتّه عاشق نهايتا به معشوق خواهد رسيد و انشاءاللّه حجش قبول است .
اول او آخر او ظاهر او باشد   خلق از او حق او و باطن او باشد
اين بيت ترجمان اين آيه شريفه است كه ((هو الاءول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (967))) و به قول فيض كاشانى
من آيين جدايى را نمى دانم نمى دانم   ره و رسم دوتايى را نمى دانم نمى دانم
دريا حباب دارد و يم نم دارد و بحر موج دارد و خورشيد نور دارد. امّا به قول شاعر
چون نور كه از مهر جدا هست و جدا نيست   عالم همه آيات هست و خدا نيست !
اما آيه ديدن خيلى مهم است و كار هر كس نيست ؛ زيرا علامه طباطبايى مى فرمايند: هر كه اشيا را به عنوان آيه ديد، حتما صاحب آيه را با آيه مشاهده مى كند؛ مگر چيزى را به عنوان استقلال ببيند كه آن هم غرور و كذب و باطل است .(968)
اءلا كل شيى ء ما خلااللّه باطل   و كل نعيم لامحالة زائل (969)

معنى حج عزم و اين رفت و اومد   سرّ حجّ اين بود به قلم اومد
معناى حج ، عزم و تصميم است و اين رفت و آمد براى اداى اين عزم و انجام اين تصميم است . البتّه بيان اسرار حج ، توان مى خواهد. اگر ظرايف خيلى بالاتر را در اسرار حج و صوم و نماز مى خواهيد، به كتاب هايى امثال تقسير محيط اعظم سيد حيدر آملى ، آن عارف كامل شيعى و حكيم متاءله علوى مراجعه فرماييد. البتّه نظر نويسنده در اين مناسك اين بود كه ضمن اسرار و احوال حج ، حقايق و معارفى را به قدر وسع با اقتدا به وجود نازنين ثقلين و فرمايش اساتيد و اولياى الهى به قلم آورده باشم و آن چه الآن در خدمت استعدادهاى شايسته شماست ، بخشى از اسرار حج بود كه به قلم آمد.
دل اومد خوشگلى ها شو ببينه   از گل جمال او بو بگيره
دل ميون گل شكر مى پروره   ما چكاره ايم خودش همچى مى گه

جان كه از عالم علوى است يقين مى دانم   رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
من به خود نامدم اين جا كه به خود باز روم   آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر به خود مى گويم   تا كه بيدارم و هوشيار يكى دم نزنم (970)
كلمه دل نزد اهل دل ، خيلى سنگين است و آن قدر اين واژه را به كار برده اند كه انسان در شگفت مى ماند چه بگويد، ولى آن چه اين جا مى توان بيان كرد، اين است كه دل عارف وارد دارالحمد مى شود و زيبايى هاى جمال حضرت حق را مشاهده مى كند و حمد او را بر اين زيبايى ها به جاى مى آورد و دل را هم دارالحمد مى كند و اين دارالحمد شدن ، بو گرفتن از جمال اوست ! دل بعد از آن كه به اين مقام رسيد، مى خواهد آن چه يافته است را بيان كند و لب چون گل را وا مى كند تا گفته هاى چون شكر را بپروراند و ((علّمه البيان (971))) را ايفا كند! انسانِ وارسته كامل و حاجىِ مقبول الزيارة اين چنين است كه درباره آن ها بايد گفت :
بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوست   بگشاى لب كه قند فراوانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت   شير خدا و رستم دستانم آرزوست (972)
زيرا خود حضرت حق مى فرمايد: ((علّم الانسان مالم يعلم (973))) و ((علّمه البيان ))! چقدر شيواست براى اهل قرآن ، ابتداى سوره الرحمن و سوره علق ، زيرا اول سوره الرحمن اين است كه ((الرحمن * علّم القرآن * خلق الانسان * علّمه البيان )) و اين جا خداى رحمان است و تعليم قرآن و خلقت انسان و تعليم بيان و... اول سوره علق هم مى فرمايد: ((اقراء باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق * اقرء و ربك الاءكرم * الذى علّم بالقلم * علّم الانسان مالم يعلم )). اين جا هم خواندن اسم خداى آفرينش است كه آفرينش انسان را از خون بسته قلب شروع كرده و خداى كريم آن چه را آموخت ، به قلم آموخته و به انسان آموخت آن چه را نمى دانست . البتّه اگر تفاسير اهل دل را در اين آيات ملاحظه بفرماييد، مى يابيد چه ظرايف و لطايفى را لحاظ كرده اند. دل انسان از ((و نفخت فيه من روحى (974))) است ؛ پس از خود خداست و اگر به علم و عمل پروريده شود و رنگ و بوى خدا بگيرد، جز از خدا و توحيد او و صفات و افعال و تجليات و حمد او سخنى ندارد!!
((بچه ها در طواف وداع خيلى به او طمع كنيد))
بچه ها وقت وداع آخره   از طوافمون طمع هاى ديگره
طمع اينه كه خطاهاى ما رو   بيامرزد مغفرت كند مارو
طواف وداع مى تواند بار معنوى سنگينى داشته و بخشى از آن بار آن است كه چون دل به ياد فراق مى سوزد و در گفت وگو حالت اضطرار در احساس ‍ جدايى پيدا مى كند و قلب واقعا مى شكند، مى تواند به طمع بيفتد! استادم علامه طباطبايى فرمودند: طمع به خلق ، انسانى را ذليل مى كند و هر چه بزرگ تر باشد، بيشتر ذليل مى كند؛ امّا طمع در خانه خدا يك ارزش است و هرچه بزرگ تر باشد، ارزشمندتر است ! به نظر مى رسد استاد، روش طمع را از قرآن مجيد گرفته اند. قرآن مجيد از بيان حضرت ابراهيم مى فرمايد: ((والذى اطمع اءن يغفرلى خطيئتى يوم الدين (975)))؛ يعنى خداى من خدايى است كه طمع دارم مرا روز جزاء بيامرزد. مى توانست بگويد اميدوارم ، ولى فرموده طمع دارم ؛ چون اميد در عين حال كه ارزش است ، نوعى اعتماد و اتكال به بذرافشانى و عمل است تا غرور نباشد. امّا طمع يعنى دست خالى را نزد او دراز كردن و خالى الكف به فضل و لطف و عنايت او طمع ورزيدن و در عين انجام وظيفه و اعمال ، آن ها را نديده انگاشتن ؛ زيرا ابراهيم خليل معصوم بود و طمع مى كرد، امّا راه طمع را به همه انسان ها ياد داده است . يا مثلا قرآن مجيد از قول و نظر نصارايى كه ايمان آورده اند و از علما و دانشمندان و ارزشمندان آن ها بودند مى فرمايد: ((و مالنا لانؤ من باللّه و ماجاءنا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين (976)))؛ يعنى گفتند چه شده است ما را كه ايمان به خدا نياوريم و ايمان به اسلامِ حقِ آمده از طرف خدا نياوريم و حال آن كه طمع داريم كه خدا داخل كند ما را در رحمت ويژه خود با قوم صالحين . يا از بيان سحره آل فرعون مى فرمايد: ((انّا نطمع اءن يغفرلنا خطايانا ان كنّا اءول المؤ منين (977)))؛ يعنى ما بعد از انقلابِ به سوى خدا و ايمان به خداى موسى ، همانا طمع داريم كه خدا خطاهاى ما را بيامرزد، زيرا ما در رتبه اول ايمان آورندگان هستيم . و درباره مؤ منان پاك مى فرمايد: ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا(978)))؛ يعنى اين ها پهلوهاى خود را از روى خوف و طمع مى خوانند. پس قرآن مجيد در موارد گوناگون راه طمع را نشان داده . اكنون كه به قول حافظ:
المنة للّه كه در ميكده باز است   ما را به سوى دوست بسى روى نياز است
ما بايد طمع را در طواف آخر بالا ببريم و يكى از آن طمع ها اين است كه خداوند همه گناهان ما را از صغيره تا كبيره ، و از شرك تا ظلم و غيره بيامرزد و توبه هاى ما را آن جا كه توبه لازم داشته ، قبول كند! البته او تبارك و تعالى آن قدر مهربان و رئوف و دوست است كه مهماندارى مى كند و جايزه آخر را به بچه هاى راه رو و بزرگ ترها مى دهد. البتّه تا تخليه حاصل نشود، طمع بعدى ممكن است مشكل داشته باشد. بلى وقتى دل قدرى اميدوار شد كه او را آمرزيدند، اكنون طمع بعدى شروع مى شود:
طمع اينه كه از اولياش باشيم   در قيامت نزد انبياش باشيم
طمع دو بعد از آمرزش گناهان شروع مى شود و آن اين كه خدايا! ما را از اولياءاللّه قرار بده ؛ يعنى از آن هايى باشيم كه خدا يار و ناصر و ولىّ و صاحب اختيار و دوست آن ها باشد و با اين ولايت تامه ، ما را از تمام عالم ظلمات وارد عالم نور كند. ((اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(979))) ((هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور(980))). وقتى ديگر در جسم و جان انسان تاريكى پيدا نشد و از حجب ظلماتى چيزى باقى نماند، اين انسان ولىّ خدا مى شود و زهى سعادت اين انسان باايمان و اين حاجى و اين سالك كه به مقام ولايت الهى راه پيدا كرده و ديگر غم و غصه و حزنى در دل او نيست ؛ زيرا قرآن فرموده : ((الا انّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لاهم يحزنون (981))). البته اين طمع نبايد خام باشد و اكنون كه در طواف آخر مزه ولايت اللّه را به او چشاندند، ديگر در مقام ولايت مُقام بگيرد و يكى از علل مبقيه اين مقام آن است كه ديگر رو به ظلم و ظلمت نياورد؛ زيرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل است كه فرموده اند: ((الظلم ظلمات يوم القيمة (982))) يعنى همه تاريكى روز قيامت را ظلم و ستم تشكيل مى دهد و قرآن مجيد فرموده است ((هر كه تعدّى از حدود خدا كرد، او به خود ظلم كرده است (983))). پس حاجى بايد از تمام گناهان به توفيق الهى بپرهيزد تا وجودش در ولايت الهى باقى بماند؛ يعنى اعضا و جوارح و حتى جوانح او از خطا مصون بماند؛ زيرا ولايت اللّه تامّ با نوع عصمت اختيارى همراه و دوست است . چون بنا بر اختصار است ، همه گناهان و پى آمد آن را از نظر قرآن و روايات و عقل نمى آوريم ، فقط به برخى از آفات و خطاها و لغزش ها و گناهان اعتقادى و اخلاقى و احكامىِ زبان اشاره مى شود، بلكه بتوانيم هميشه مواظب زبان خود باشيم ؛ زيرا اگر اين موجود، لجام گسيخته شد، مشكل زيادى در سير و سلوك پيش مى آورد و سدّ راه مى شود. لذا امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((المؤ من ملجم (984)))؛ يعنى فرد با ايمان همه وجودش لجام دارد. و باز در حديثى فرموده اند: ((انما شيعتنا الخرس (985)))؛ يعنى شيعه و پيروى ما لال مى ماند.
اكنون اشاره مستند به حدود 190 آفت زبان ، براى اين كه انشاءاللّه همه بر حذر باشيم .
1. آرزوى آن چه خدا به ديگران داده و تفضل فرموده ، البتّه حسدگونه نه غبطه گونه ، قال اللّه تعالى ((و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض ... و سئلوا اللّه من فضله (986))).
2. آزردن مؤ من ، قال اللّه تعالى ((و الذين يؤ ذون المؤ منين و المؤ منات بغير ما اءكتسبوا فقد اءحتملوا بهتانا و اءثما مبينا(987)))
3. آمين گفتن بعد از دعا و يا نفرين بيجا، امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((اين آمين به معناى رب افعل آمده است (988)))
4. ادعاى بيجا، عن على عليه السّلام : ((هلك من اءدعى (989))).
5. استهزا و سخريه ، قال اللّه تعالى ((لايسخر قوم من قوم (990))).
6. اظهار فقر، عن السجاد عليه السّلام ((من الذنوب اظهار الافتقار(991))).
7. اظهار نظر بيجا، قال اللّه تعالى ((قل اراءيتم ما اءنزل اللّه لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل اللّه اذن لكم اءم على اللّه تفترون (992))).
8. فضولى كه نهى از آن در روايات فضول كلام فراوان است . قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((يا اباذر اءترك فضول الكلام (993))).
9. اعانت بر قتل مؤ من ، قال اللّه تعالى ((و لاتعاونوا على الاثم و العدوان (994))).
10. افترا بر خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، قال اللّه تعالى ((اءنظر كيف يفترون على اللّه الكذب و كفى به اءثما مبينا(995 ))).
11. افشاگرى ، عن على عليه السّلام ((من اءقبح الغدر اذاعة السرّ(996))).
12. افك و دروغ آشكارا، قال اللّه تعالى ((الا اءنهم من اءفكهم ليقولون * ولداللّه و انّهم لكاذبون (997))).
13. اف به والدين ، قال اللّه تعالى ((فلاتقل لهما اف (998))).
14. امر به بخل و امساك ، قال اللّه تعالى ((الذين يبخلون و ياءمرون الناس ‍ بالبخل ... و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا(999))).
15. امر به قتل بى گناه ، امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((قضى اميرالمؤ منين فى رجلين اءمسك اءحدهما و قتل الآخر قال عليه السّلام يقتل القاتل و يحبس الآخر حتى يموت ...(1000))) بايد قاتل را اعدام كرد و آمر را حبس ابد نمود.
16. انتقاد علنى و آشكارا، قال العسكرى عليه السّلام ((من وعظ اءخاه سرّا فقدزانه و من وعظه علانية فقد شانه (1001))).
17. انكار و تكذيب كسى كه اظهار اسلام مى كند، قال اللّه تعالى ((و لاتقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا(1002))).
18. اهانت و تحقير، قال رسول اللّه عليه السّلام ((اذّل الناس من اءهان الناس (1003))).
19. بازگو كردن خير و عبادت ، قال اللّه تعالى ((لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى (1004))).
20. بازگو كردن هر چه را بشنود، عن على عليه السّلام ... ((و لاتحدّث الناس بكل ما سمعت به فكفى بذلك كذبا(1005))).
21. بحث و كشمكش دينى يا مجادله ، قال اللّه تعالى ((و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير(1006))).
22. به خود باليدن و فخر كردن ، قال اللّه تعالى ((ان اللّه لايحب من كان مختالا فخورا(1007))).
23.بدزبانى و تعبير زشت و كلام ركيك و سوء تعبير، قال اللّه تعالى ((و قل لعبادى يقولوا الّتى هى اءحسن اءنّ الشيطان ينزغ بينهم (1008))).
24. بدعت گذارى در دين خدا، قال اللّه تعالى ((و رهبانية اءبتدعوها(1009))).
25. بدگويى علنى و بيجا، قال اللّه تعالى ((لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الّا من ظُلِم (1010))).
26. بريدن سخن ديگران ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((من عارض اءخاه المؤ من فى حديثه فكاءنما خدش فى وجهه (1011 ))).
27. به زبان آوردن كمبودها و نقاط ضعف زندگى ، عن على عليه السّلام ((رضى بالذّل من كشف ضرّه لغيره (1012))).
28. به زبان آوردن گناه خويش ، عن الصادق عليه السّلام ((من جائنا يلتمس الفقه و القرآن و تفسيره فدعوه و من جائنا يبدى عورة سترها فنحوه (1013)))؛ دورش كنيد.
29. بالا بردن صدا يا بلند صحبت كردن ، قال اللّه تعالى ((و اءغضض من صوتك ان اءنكرالاصوات لصوت الحمير(1014))).
30. بهتان ، قال اللّه تعالى ((و من يكسب خطيئة اءو اءثماثم يرم بريئا فقد اءحتمل بهتانا و اءثما مبينا(1015))).
31. بيان اسرار شخصى ، عن على عليه السّلام ((سرّك سرورك اءن كتمته و اءن اذعته كان ثبورك (1016))).
32. سخن لغو و بيهوده گويى ، قال اللّه تعالى ((و الذين هم عن اللغو معرضون (1017))).
33. پرسش به پاسخ از ديگران ، عن على عليه السّلام ((تعرف حماقه الرجل فى ثلاث فى كلامه فيما لايعنيه و جوابه عما لايسئل عنه و تهوره فى الامور(1018))).
34. پاسخ به چيزى كه نمى داند، عن على عليه السّلام ((لايستحين اءحد منكم اذا سئل عما لايعلم اءن يقول لااءعلم (1019))).
35. پراكنده گويى در سخن ، عن على عليه السّلام ((و نظم اءمركم (1020))).
36. پرسش از روى خرده گيرى ، عن على عليه السّلام ((سل تفقها و لاتسئل تعنّتا(1021))).
37. پرس و جو از اسرار مردم يا تجسّس ، قال اللّه تعالى ((و لاتجسسوا(1022))).
38. سؤ ال بيجا، قال اللّه تعالى ((لاتسئلوا عن اءشياء اءن تبدلكم تسؤ كم (1023))).
39. پُرگويى ، عن على عليه السّلام ((من كثر كلامه كثر خطائه (1024))).
40. پند آلوده به غش ، عن على عليه السّلام : ((ربما غشّ المستنصح (1025))).
41. پند بيجا و علنى ، عن على عليه السّلام ((نصحك بين الملاء تقريع (1026))).
42. پوزش بيجا، عن على عليه السّلام ((كثرة الاعتذار يعظّم الذنوب (1027))).
43. تبريك و خوش آمدگويى به ستمگران حاكم ، امام صادق عليه السّلام فرمودند: ((اين ها مى روند كه به حاكم تبريك بگويند، در حالى كه پشت آن ها درى از درهاى جهنم است (1028))).
44. تجاهل بيجا و غيرمجاز، رواياتى كه نهى مى كند از تضييع حق مظلوم .(1029)
45. تحريف قرآن و حديث ، قال اللّه تعالى ((و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (1030 ))).
46. تخطئه و تكذيب اقوال ديگران ، عن على عليه السّلام ((و لا ترّد على الناس كل ما حدثوك به فكفى بذلك جهلا(1031))).
47. ترويج باطل ، قال اللّه تعالى ((و لاتلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و اءنتم تعلمون (1032))).
48. سخن گفتن با زنان و دختران و پسران ، به گونهاى كه شهوت انگيز باشد، در حديث نهى شده و به آن تشبيب مى گويند.(1033)
49. تشكيك و شبهه اندازى ، عن على عليه السّلام ((و انما سميّت الشبهه شبهة لانّها تشبه الحق (1034))).
50. تشويق به منكرات ، قال اللّه تعالى ((و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها(1035))).
51. تعبير خواب بدون علم ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انّ رؤ يا المؤ من ترف - همچون پرنده است - بين السماء و الارض على راءس صاحبها حتى يعبّرها لنفسه او يعبّر له مثله فاذا عبرت لزمت الارض ‍ فلاتقصوا روءياكم الّا على من يعقل (1036))).
52. تعبير به عيب و گناه ، عن الصادق عليه السّلام ((من اءنب مؤ منا اءنّبه اللّه فى الدنيا و الاخرة (1037))).
53. تفسير به راءى ، قال اللّه تعالى ((فيتبعون ما تشابه منه (1038))).
54. تفسيق غير فاسق ، زيرا باعث آبروريزى مؤ من مى شود و در روايت نهى شده است . عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((انّ اءربى الربا عرض ‍ الرجل المسلم (1039))).
55. تكرار سخن ، عن على عليه السّلام ((علامة العّى تكرار الكلام عند المناظره (1040))).
56. تكفير مؤ من ، عن الصادق عليه السّلام ((ملعون ملعون من رمى مؤ منا بكفر و من رمى مؤ منا بكفر فهو كقتله (1041))).
57. تكليف ما لايطاق ، عن على عليه السّلام ((من كلّفك ما لا تطيق فقد اءفتاك فى عصيانه (1042))).
58. تلقين به باطل ، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((لاتلقنوا الكذّاب فتكذبوا(1043))).
59. تنازع و كشمكش كلامى ، قال اللّه تعالى ((و اءطيعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم (1044))).
60. تندروى درباره مردم ، عن على عليه السّلام ((من اءسرع الى الناس بما يكرهون قالوا فيه بمالا يعلمون (1045))).
61. تند سخن گفتن با استاد، عن على عليه السّلام ((لاتجعلن ذرب لسانك على من اءنطقك و بلاغة قولك على من سدّدك (1046))).
62. تهديد و ترساندن مردم ، مثل ترساندن فرعون سحره را، قال اللّه تعالى ((لاقطعنّ اءيديكم و اءرجلكم من خلاف (1047))).
63. تهمت ، عن الصادق عليه السّلام ((اذا اءتّهم المؤ من اءخاه اءنماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء(1048))).
64. ثنا خوانى بيجا، عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اءحثوا فى وجوه المداحين التراب (1049))) و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اذا مدح الفاجر اءهتز العرش و غضب الرب (1050))).