6ـ امام رضا و امام جواد ـ عليهما السلام ـ در حجر اسماعيل
مرحوم اربلي ـ ره ـ در «كشف الغمّه» از امية بن علي
نقل مي كند: سالي كه حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ پس از حج، به خراسان رفت من در
مكه بودم، فرزندش ابوجعفر حضرت جواد ـ عليه السلام ـ نيز در اين سفر همراهش بود،
حضرت پس از طواف وداع بيت نزد مقام آمد و نماز خواند. حضرت جواد ـ ع ـ كه كودكي
خردسال بود، بردوش موفق بن هارون، از خدمت گزاران و خواص اصحاب امام رضا ـ ع ـ قرار
داشت، و او آن حضرت را طواف مي داد . حضرت جواد ـ عليه السلام ـ پس از طواف روانه
حجر شد. و مدت زيادي در آنجا نشست. موفق نزد ايشان آمده گفت: جانم به فداي شما باد،
برخيز. حضرت فرمود: از اين مكان حركت نمي كنم! هاله اي از غم و اندوه بر سيماي
نوراني و كوچك فرزند ثامن الحجج ـ ع ـ نشسته بود كه آثارش به خوبي نمايان مي شد.
موفق نزد حضرت رضا ـ ع ـ آمد و گفت: جانم بفداي شما، حضرت جواد ـ ع ـ در حجر نشسته
است، و نمي دانم چرا از آنجا بيرون نمي آيد.
امام رضا ـ عليه السلام ـ از جاي خود برخاست و به نزد فرزندش آمد. به او فرمود:
حبيب من! برخيز.
حضرت جواد ـ ع ـ فرمود: من نمي خواهم از اينجا حركت كنم.
اما رضا ـ عليه السلام ـ فرمود: بلي، حبيب من (چرا؟)
فرمود: چگونه از جاي خود برخيزم، و حال آن كه شما بگونه اي اين بيت را وداع
گفتيد كه ديگر بازگشتي ندارد!
حضرت فرمود: حبيب من! برخيز. و آنگاه حضرت جواد ـ عليه السلام ـ از جاي خود
برخاست. 41
اين روايت، كشف از علوّ مقام و رتبه معنوي امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ حتي در
خردسالي و پيش از آغاز دوره امامت مي كند.
7ـ امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه ـ و حجر اسماعيل
عنايت ويژه حضرت مهدي ـ عج ـ به دعاي حضرت امام زين العابدين ـ ع ـ در حجر
اسماعيل، مورد ملاحظه خوانندگان محترم قرار گرفت كه علاوه بر آن، دو مطلب زير حائز
اهميت است: الف ـ توفيق تشرّف به محضر حضرت مهدي ـ عج ـ از حجر
شيخ صدوق به اسنادش از محمد حسن بن وجناءالنصيبي، و همچنين قطب راوندي، و ابن
حمزه نقل مي كند:
زير ناودان ـ در حجر اسماعيل ـ به سجده افتاده، مشغول دعا و گريه و زاري بودم،
ناگهان كسي مرا حركت داد و گفت: اي حسن بن وجناء، از جاي خود برخيز. از جا برخاستم.
او از جلو حركت كرد و من نيز به دنبالش راه افتادم. مرا به خانه حضرت خديجه ـ عليها
السلام ـ رسانيد. در آن اتاقي بود كه در وسط ديواري داشت. و به واسطه پله اي كه از
ساج ساخته شده بود، امكان رفتن به ميان آن بود، قاصد بالا رفت، در همين هنگام بود
كه ندائي شنيدم كه فرمود: حسن! بالا بيا، از پله بالا رفتم، دم در ايستادم. حضرت
صاحب الزمان ـ عليه السلام ـ فرمود: حسن! آيا فكر مي كني كه تو بر من مخفي هستي؟!
به خدا سوگند لحظه اي از حجّ تو نگذشت مگر آن كه با تو در آن بودم. آنگاه حضرت برخي
از كارهاي مرا شمرد، اينجا بود كه ديگر نتوانستم تعادل خود را حفظ كنم، غش كرده و
به روي بر زمين افتادم. دستان نوازش گرش بر صورتم بود كه به خود آمدم و از جاي خود
برخاستم.
حضـرت فرمـود: حسن! به مدينـه بـرو و مـلازم خانـه جعفـر بن محمد (امـام صـادق ـ
عليه السلام ـ) باش، و هيچ گونه نگراني از ناحيه طعام و آشاميدني و لباس به خود راه
مده.
آنگاه حضرت دفتري به من داد كه در آن دعاي فرج و كيفيت درود بر حضرت وجود داشت،
سپس حضرت به من فرمود: اين دعا را بخوان و اينگونه بر من درود فرست و آن را به همه
كس جز به دوستان شايسته نده، كه خداوند متعال تو را موفق خواهد داشت.... 42
ب ـ جبرئيل بر روي ميزاب هنگام ظهور
نعماني ـ ره ـ به سندش از محمد بن مسلم و همچنين عياشي ـ ره ـ از حضرت امام باقر
ـ عليه السلام ـ درباره آيه شريفه «أمّن يجيب المضطر اذا دعاه
و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الأرض» 43 نقل مي كند كه اين آيه
شريفه، در حق حضرت قائم نازل شده است. (هنگامي كه او ظهور مي كند) جبرئيل به صورت
پرنده اي سفيد بر روي ميزاب (ناودان كعبه)نشسته است و او اولين مخلوقي خواهد بود كه
با حضرتش بيعت مي كند. 44