حج در آيينه عرفان

حسين انصاريان

- ۹ -


4 ـ در دور چهارم قدم به منزل با اهميت فقر بگذار، فقري كه افتخار اوليا و عاشقان بود و حضرت ختمي مرتبت آن را بالاترين سرمايه معنوي مي دانست و به آن فخر داشت و مي فرمود :

الْفَقْرُ فَخْري(1).

فقر و نداري، سرافرازي و افتخار من است.

و منظور از اين فقر، ضد استعلا و استغناي نفس در برابر حضرت حق است، حقيقتي كه با وجود تمام موجودات عجين است و هر كس به آن توجه داشته باشد، لحظه اي از بندگي خالصانه نخواهد نشست.

فقر، آن واقعيتي كه مايه اصلي عشق انسان نيازمند به حضرت بي نياز است، آن حقيقتي كه انسان را با تمام وجود، در پيشگاه حضرت رب به گدايي و ذلت و طلب براي ابد نگاه مي دارد.

5 ـ در طواف پنجم، قدم در وادي الهي صبر گذار، آن حقيقتي كه ضامن حفظ تو از تمام خطرات دنيا و آخرت است و توضيح آن در باب نود و يكم بيايد.

6 ـ و در طواف ششم، به منزل با عظمت توكل درآي، واقعيتي كه در باب هفتاد و پنجم به رشته شرح درآيد.

7 ـ و در دور هفتم، قدم به وادي پرنور رضا بگذار كه اينجا نقطه اوج تمام اعمال و حالات است و شرح آن در باب هشتاد و نهم به خواست حضرت حق خواهد آمد.

[وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ]

سعي صفا و مروه

پس از طواف و نماز طواف براي سعي صفا و مروه مي روي، در آن جايگاه عظيم كه نشان قدم انبيا و ائمه و اوليا و عاشقان و عارفان پيداست، به ادب قدم بردار و با كمال وقار و طمأنينه حركت كن، اينجا جايي است كه حضرت هاجر هفت بار خالصاً لوجه اللّه جهت طلب آب براي فرزندش راه پيمايي كرد، تو نيز به نحو خلوص و اخلاص براي به دست آوردن آب رحمت و عنايت و لطف و محبت حضرت حق جهت خود و ديگران قدم بردار، آن چنان كه در آخر دور هفتم از دست ساقي حقيقي به نوشيدن شراب طهور نايل آيي و با چشيدن آن مايه سعادت در عالم قلب، لذت اتصال به حقايق را بچشي.

در قسمتي از اين جايگاه مقدس جاي هروله است، به وقت هروله كه تمام بدن به خاطر سرعت گرفتن در قدم برداشتن به حركت مي آيد، قصد و عزمت اين باشد كه خانه تكاني محكمي از وجود خود بنمايي، آن چنان كه تمام برگ هاي هواي نفس از درخت وجودت بريزد و اين شجره را كه به آلودگي ها به خباثت كشيده اي، تبديل به شجره طيبه كني.

از حول و قوه خود با تمام وجود خارج شو كه آنچه به عنوان حول و قوه تصور مي كردي، همان تصور بود، تو را و جميع موجودات را حول و قوه اي جز حول و قوه حضرت حق نيست، در اين مرحله با اتصال به حول و قوه حضرت محبوب، خود را از تمام خواهش هاي غلط نفساني و اغواهاي شياطين دروني و بروني نجات بده.

[ فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلاّتِكَ بِخُرُوجِكَ إلي مِني وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ ]

حركت به سوي مني

به وقت حركت كردن به طرف مني، قصد كن براي هميشه پرده غفلت را از برابر ديده عقل و قلب برداري و از تمام لغزش هايت بيرون آمده و روي به جانب طاعت حق كني و آنچه بر تو حلال نيست و به حقيقت مستحق آن نمي باشي، آرزو نكني.

[ وَاعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفات وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللّهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ ]

عرفات

در سرزمين عرفات كه بسيار جاي مبارك و مقدسي است ـ و نااميد از رحمت حق در آن سرزمين، به حقيقت بدبخت ترين انسان روي زمين است ـ به گناهانت اقرار كن و از حضرت دوست طلب بخشش و عفو داشته باش و عهدت را با حضرت او تجديد كن.

و اين واقعيت را با ذات قلب و جانت لمس كن كه كارگزاري براي تو و همه آفرينش، جز وجود مقدس حضرت احديت نيست.

و از همه مهم تر در هنگام بعد از ظهر در حال طهارت و رو به قبله، با اشك چشم و زاري دل و حالت خضوع و خشوع، دعاي عرفه حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) را بخوان و به وقت خواندن بفهم كه دعايي هم چون آن دعا در تمام دعاها نيست.

[ وَتَقَرَّبْ إلي اللّهِ ذا ثِقَة بِمُزْدَلِفَة وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَي الْمَلاَِ الاَْعْلي بِصُعُودِكَ إلَي الجَبَلِ ]

مشعر الحرام

در مشعر الحرام، قرب حضرت دوست را بجوي و بر عنايت و رحمت او تكيه كن كه او هيچ سائلي را از درگاهش دست خالي برنمي گرداند و به وقت بالا رفتن از كوه مشعر، روح خود ـ اين مسافر عالي عالم معني ـ را تا ملأ اعلي با كمك حضرت حق بالا ببر.

[وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَيِ الْهَوي وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ]

ذبح در مني

در سرزمين مني به وقت ذبح كردن، حنجر هوا و هوس و طمع را با كارد تيز ايمان ببر، كه اگر گرگ هوا و حيوان طمع را در آن سرزمين قرباني نكني، ضمانت حفظي براي سعادت دنيا و آخرتت نخواهد بود.

[ وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَراتِ ]

رمي جمرات

به حقيقت به وقت رمي جمرات، ريشه هاي شهوات غلط را از سرزمين هستي خويش بينداز و پستي و دنائت و صفات ذميمه را از ميدان حيات خود رمي كن.

[ وَاحْلِقِ الْعُيُوبَ الظّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ ]

تراشيدن سر

با تراشيدن سر آن هم با تيغ تيز كه يك موي برجاي نمي گذارد، تمام عيوب باطن و ظاهرت را بتراش و از نفس جز آيينه اي صاف و تابلويي پاك براي انعكاس حقايق ونقش واقعيت ها باقي مگذار.

[ وَادْخُلْ في أمانِ اللّهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ ]

خروج از مِني

چون از مني برگشتي، با قدم گذاشتن در حرم دوست، قدم در
امان و حفظ و حراست و عنايت او بگذار و از متابعت هوا و هوس خود بگذر كه با گذشتن از قيد هوا، امكان دخول در امان دوست براي تو وجود دارد.

[ وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضيً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِهِ ]

استلام حجر

بيت حق را در حالي زيارت كن كه عظمت و معرفت و جلال و بزرگواري صاحب خانه را در خانه قلب راسخ و ثابت كرده باشي، نه اين كه بدن در كنار بيت باشد و دل جاي ديگر ! !

و در نهايت فروتني و عجز و خضوع و رضا به داده حق در همه امور استلام حجر كن.

در حديث است كه : حضرت عزت جميع عهود و مواثيق و آجال و ارزاق همه موجودات را در حجر به وديعت گذاشته است و اين فقره از روايت اشاره به همين حديث دارد.

وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ.

به هنگام طواف وداع، جداً با ما سواي حضرت او وداع كن.

و به اين نكته واقف شود كه جز حضرت او در دنيا و آخرت براي تو رفيقي وجود ندارد.

[وَصَفِّ رُوحَكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللّهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَي الصَّفاءِ]

وقوف بر صفا و مروه

به وقت وقوف بر صفا، روح و باطنت را براي لقاي حضرت دوست پاك و خالص كن.

[ وَكُنْ ذا مُرُوَّة بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ ]

و چون بر مروه قرار گرفتي، اوصاف و شخصيت خود را به مردانگي، در مقابل صفات پروردگار خود فاني ببين.

و منيت و انانيت خويش را براي هميشه محو كن، تا در ميدان حيات تو حاكمي و متصرفي جز حضرت دوست نماند.

[ وَاسْتَقِمْ عَلي شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلي يَوْمِ القيامة ]

بر تمامي شروط حجت و وفاي به عهدت مستقيم و پايدار و پابرجا باش و واقعيت هاي به دست آمده از اين سفر را تا روز قيامت از هجوم هر خطري حفظ كن.

[ وَاعْلَمْ بِأنَّ اللّهَ تَعالي لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلاّ بالإضافَةِ إلي نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالي : ( وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً )(2) ]

كرامت حج خانه خدا

آگاه باش كه خداوند بزرگ وجوب حج را اضافه به نفس خود كرده و در ميان ساير عمل ها اين عمل شريف را به ذات شريف خود نسبت داده و فرموده : بر مردم است از براي خدا به شرط استطاعت و قدرت، حج خانه كعبه كنند.

و غير حج هيچ عملي را اين كرامت و عزت نفرمود و نسبت به خود نداد و نگفت كه از براي خدا نماز كنيد يا روزه داريد.

ممكن است كه وجه اختصاص، اشتمال افعال حج باشد به احوال آخرت و اشعار آن باشد به كيفيت آن روز، چنان كه از براي اهل بصيرت و خبرت ظاهر مي شود، چه غسل احرام شبيه است به غسل ميت و پوشيدن احرام شبيه است به پوشيدن كفن و توجه حاجيان از زن و مرد و كوچك و بزرگ و حر و عبد، لبيك گويان به جانب خانه خدا، شبيه است به برانگيخته شدن مردگان از قبرهاي خود و رفتن به جانب محشر، حاصل آن كه چون حج منبّه عظيمي است از براي استعداد موت و مُذكِّر بليغي است از براي احوال نشأة آخرت، اختصاصي يافت از ميان ساير افعال واجب به ذات احديت و به اين معني اشاره فرمود حضرت صادق  (عليه السلام)  :

[ وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ (صلّي الله عليه وآله) في حَلال وَحَرام وَمناسِكَ الاّ للاسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَي الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِي الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلي آخِرِها لاُِولِي الاَْلْبابِ وَاُولِي النُّهي ]

و پيامبر خدا  (صلّي الله عليه وآله) قرار نداد هيچ طريقي از حلال و حرام و عبادات را مگر براي مستعد شدن مردم جهت موت و جدا كرد احوال پيش از دخول بهشت و جهنم را از براي اهل هر كدام به مشاهده كردن اعمال حج از اول تا آخرش براي صاحبان مغز و دارندگان هوش و فراست.

واقعيت هاي حج در سروده الهي

در پايان اين فصل لازم است توجه شما عزيزان را يك بار ديگر به واقعيت هاي حج به طور فهرستوار، در ضمن سروده اي از عارف رباني، الهي قمشه اي رحمة اللّه عليه جلب كنم، باشد كه بيش از پيش براي شما تذكر و عبرتي باشد.

خلوص نيت

اي دل اگر عزم ديار يار داري *** قصد حجاز و كعبه ديدار داري

شوق شهود حضرت دلدار داري *** اول زدل نقش سوي اللّه پاك گردان

چون سوي صحراي حجاز عشق رفتي *** اول به ميقات وفا لبيك گفتي

چون بلبل افغان كردي و چون گل شكفتي *** از شوق روي گلرخي در طرف بستان

اسرار احرام حقيقي

بايد نخست از جامه عصيان برآيي *** با جامه طاعت به كوي دلبر آيي

بشكست اگر پايت در اين ره، با سر آيي *** تا گام بتواني زدن در كوي جانان

احرام بستي در رهش از جان گذشتي *** وز دنيي دون در ره ايمان گذشتي

از هر چه جز ياد رخ جانان گذشتي *** كآنجا شوي در باغ حسن دوست مهمان

تا مي تواني دِه نوايي بي نوا را *** بر خلق بگشا درگه صلح و صفا را

از پاي مظلومي بكش خار جفا را *** خار جفا بركن، درخت عدل بنشان

ورود به مسجدالحرام

چون در حريم قدس عزت پا نهادي *** كردي هم از روز لقاي دوست يادي

دل زين سفر از مهرخوبان يافت زادي *** تا ايزدت منزل دهد در بزم خاصان

محرم چو گشتي در حريم قدس داور *** رفتي در آن درگاه عزت، زار و مضطر

شد دامنت گلگون زِ اشك ديده تر *** مقبول آن درگه شده زانعام سلطان

غسل احرام

چون غسل كردي تن به آب توبه شستي *** با عاشقان در كوي يار احرام بستي

هر عهد بستي غير عهد حق، شكستي *** تا در صف پاكان شوي زين عهد و پيمان

شستي تن از زمزم دل از آب محبت *** در بزم مشتاقان زدي ناب محبت

از روزن دل تافت مهتاب محبت *** روشن روان گشتي به نور عشق و ايمان

ورود به عرفات

در وادي عرْفات و مشعر محفل راز *** خواندي دعا وز پرده دل كردي آواز

گشتي بدان سلطان كل با ناله دمساز *** چون بلبلان چيدي گلي با آه و افغان

ديدي قيامت را در آن اعراف و مشعر *** ديدي در آن صحرا عيان غوغاي محشر

ديدي خلايق را كفن ها كرده در بر *** ياد از قيامت كن در آن دشت و بيابان

مشعر الحرام

شب چون به معشر رفتي و بيدار ماندي *** ذكر و دعا با اشك و آه و ناله خواندي

از ديده بر خاك رهش گوهر فشاندي *** بگرفتي از دست دعا زان يار، دامان

شب تا سحر كردي تماشاي سماوات *** ديدي خداي انجم آراي سماوات

گشت از عنايت باز درهاي سماوات *** آگه شدي زآه دل شب زنده داران

ورود به مِني

چون در مني رفتي زخودبيني حذر كن *** بتراش سر يعني غرور از سر به در كن

احرام بشكن جامه تقوي ببر كن *** نفس بهيمي ذبح كن هنگام قربان

بهر خدا كردي فقيري را زغم شاد *** درمانده اي از دام رنج و محنت آزاد

بر جان مظلومي ترحم كردي و داد *** تا شاد گردد جانت از الطاف رحمان

طواف و نماز طواف

آنگه نمازي با نياز و سوز و اخلاص *** بگذار و شو در قلزم توحيد، غواص

تا چون خليل اللّه شوي در محفل خاص *** بعد از طواف هفت شوط حكم يزدان

سعي صفا و مروه مشتاقانه كردي *** با هروله ذكر و دعا مستانه كردي

وجدي زشوق روي صاحب خانه كردي *** با دوستْ دست افشان، به عالم پاي كوبان

مستجار

رفتي به ركن مستجار و دامن يار *** بگرفتي آنجا با فغان و ناله زار

از دل برون كردي دو عالم را به يك بار *** تا دل شود عرش خداي فرد سبحان

جان از صفا آيينه جانان نمودي *** دل از وفا خلوتگه سبحان نمودي

بر نفس كافر عرضه ايمان نمودي *** دل ساختي آيينه حق، كعبه جان

دخول به كعبه

در كعبه بشكستي بت نفس و هوا را *** بگزيدي از جان طاعت و عشق خدا را

بگرفتي آنجا عزم تسليم و رضا را *** تا يار بنوازد تو را در باغ رضوان

از كعبه جسم آمدي در كعبه دل *** چون عاشقان كردي به كوي دوست، منزل

آيينه دل گشت با رويش مقابل *** تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان

وداع بيت اللّه الحرام

وقت وداع خانه، صاحب خانه ديدي *** وزديده جان طلعت جانانه ديدي

در بحر عشق آن گوهر يك دانه ديدي *** عهدش دگر مشكن به مشكين موي جانان

مسجد خيف

در مسجد خيف وصال يار رفتي *** از خوف حق با ديده خونبار رفتي

چون عاشقان آنجا پي ديدار رفتي *** با حمد و تسبيح و دعا و ذكر سبحان

رمي جمره

رمي جمر كردي زدي بر ديو دون سنگ *** هم بر سر نفس شرير پر فسون سنگ

انداختي بر فرق دنياي زبون سنگ *** تا جانت ايمن گردد از آفات دوران

ابليس را راندي بدان سنگ رياضت *** كردي به راه دوست آهنگ رياضت

دادي زمام نفس در چنگ رياضت *** كز نفس اهريمن رهي با لطف يزدان

گرد حرم كردي طواف عاشقانه *** چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه

با ياد حق كردي به فردوس آشيانه *** بوسيدي آن سنگ نشان كوي جانان

غسلي به آب زمزم اخلاص كردي *** ذكر و نمازي در مقام خاص كردي

روشن دل از توحيد خاص الخاص كردي *** هم چون خليل اللّه عشق پاك ايمان

ورود به مدينه

بعد از وداع كعبه رفتي در مدينه *** پر نور از آن سيناي عشقت گشت سينه

شستي به آب توبه حرص و حقد و كينه *** تا جام مي نوشي زدست حور و غلمان

رفتي چو در يثرب بر پيغمبر عشق *** كردي شهود حسن يكتا دلبر عشق

آنجا زدي ناب طهور از كوثر عشق *** كردي دل از اشراق آن شه عرش رحمان

از زهره زهرا دلت گرديد روشن *** از حسن روي مجتبي جان گشت گلشن

بگرفتي از سجاد ذكر و حرز و جوشن *** تا ايمن آيي از فريب نفس و شيطان

ائمه بقيع (عليهم السلام)

ديدي امام مجتبي سلطان جان را *** وآن سيد سجاد فخر انس و جان را

وآن باقر و صادق امام راستان را *** وآن حمزه عم مصطفي، شاه شهيدان

شهداي احد

آنجا شهيدان احد را ياد كردي *** از هجر خوبان ناله و فرياد كردي

جان را زقيد آب و گل آزاد كردي *** كز دام اركان پرفشاند طاير جان

با آن دو دلبند پيمبر راز گفتي *** راز دلي با آن دو طفل ناز گفتي

يعني به ابراهيم و قاسم باز گفتي *** از روزگار امت و حال پريشان

با آن دو طفل مصطفي هم راز گشتي *** نالان تر از آن دو سرو ناز گشتي

با مادر شير خدا دمساز گشتي *** گفتي غم دل را به آن بانوي امكان

رجوع به وطن

چون در وطن بازآمدي اي جان هوشيار *** پيوسته نقش ديده دل كن رخ يار

عهد خدا را اي بني آدم نگهدار *** مشكن تو عهد دوست را از امر شيطان

دايم كنيد اي غافلان ياد از قيامت *** وز گير و دار برزخ و روز ملامت

ريزيد بر خط خطا اشك ندامت *** شوييد زآب ديدگان اوراق عصيان

حج مشتاقان

گفتار كوته حج مشتاقان همين است *** آداب و حكم كعبه جانان همين است

سجاد و صادق را حديث اي جان همين است *** عشق اين مناسك گفت و شرع عرش بنيان

اسرار حج عاشقان نظم الهي است *** سرّ ازل وحي ابد بر وي گواهي است

صيت(3) شرف زين خانه از مه تا به ماهي است *** بگرفته زآدم تا به خاتم عشق پيمان

مناجات با خدا

يا رب به سر السر ذات بي مثالت *** روشن دلم گردان به اشراق جمالت

عمريست دل دارد تمناي وصالت *** با يك نظر درد فراقم ساز درمان

نالم به كويت حالي از درد جدايي *** گريم كه شايد پرده از رخ برگشايي

تو افكني بر من نگاه دل ربايي *** من بنگرم آن حسن كل با ديده جان

ما جز تو يا رب ياور و ياري نداريم *** با حضرتت حاجت به ديّاري نداريم

جز رحمتت با كس سرو كاري نداريم *** باز است بر بيچارگان درگاه سلطان

يا رب الهي را مقامي ده به كويت *** شام سياهم روز روشن كن به رويت

جان مي دهم اي جان جان در آرزويت *** چشم روانم بر جمالت ساز حيران

پى‏نوشتها:‌


1 . عوالي اللآلي : 1/39، حديث 38 ; جامع الأخبار : 111، فصل 67 ; بحار الأنوار : 69/55، باب 94، حديث 85.
2 . آل عمران (3) : 97.
3 . صيت : آوازه، شهرت.