حديث قافله ها

ع‍ل‍ي‌ ق‍اض‍ي‌ع‍س‍ک‍ر

- ۱۱ -


8ـ اخاذى از حاجيان

يكى از مشكلات مهم حاجيان در طول سفر، عادت حمله داران، عكام ها، عشاير بين راه و مأموران به اخاذى و گرفتن پول از حاجيان بوده است كه آن را گاهى «خاوه» و گاهى «اخوه» مى ناميدند. محمد ولى ميرزاى قاجار (سال 1260 هـ . ق .) در اين زمينه مى نويسد: ...در راه جبل هفتاد و دو اخوه مى گيرند، (اخوه دو غازى كه هشت هزار و پانصد دينار رايج مى باشد)...از مردم عجم دو غازى و از مردم عرب يك غازى مى گيرند واز زن عرب نصف غازى و از زن عجم يك غازى مى گيرند و از هندى و درويش هيچ نمى گيرند و غازى هم چهار هزار و دويست و پنجاه دينار رايج است. نويسنده سفرنامه «تير اجل در صدمات راه جبل» نيز شبيه به گزارش فوق را آورده، مى نويسد: شيخ جبل در وقت رفتن به مكه معظمه از هر حاجى اگر مرد و از عجم باشد، قريب سى تومان مى گيرد و از زن عجمى و مرد عرب، نصف آن; و از زن عربى رُبْع و اگر حاجى از اهل سنّت باشد قدرى قليل، گاهى هيچ; و در برگشتن بدون تفاوتِ امتياز از هريك قريب ده تومان; و در نزديكى جبل مأمورى از شيخ جبل با جماعتى از راهزنان به جهت شمردن حاج مى آيند و اطراف را به نحوى مسدود مى نمايند كه احدى را مجال گريز نيست و در آن روز حمله دارها به جهت گريز از اين خاوه، بلاها بر سر حاجى مى آورند. عجم را به شكل عرب و مرد را به هيئت زن و دو نفر را گاهى در يك لنگه كجاوه و آدم را در ميان بار و معزّز را به صورت ساربان و عكّام و جماعتى را ميان پياده هاى فقير پنهان مى كنند كه بعضى به حبس و خوردن چوب مبتلا و بعضى از ترس مى مانند در شدّت سرما يا گرما در آن بيابان بى آب و نان، يك شب يا دوشب تخفّى ]مخفى شدن[، به هزار زحمت در تاريكى خود را به نيم جان، به منزل مى رسانند. حاجى با آن كه تمام مقاطعه خود را داده، از ترس آن كه مبادا از حيله آن جماعت به مهلكه تازه بيفتد يا شترى به او بدهند كه از اول منزل تا آخر، ساعتى نتواند سوار شود، به اين ذلّت و مخاطره راضى مى شود; و اگر يك حاجى از حساب بيفتد، سى تومان در رفتن و بيست تومان در برگشتن به ملاحظه ساير خاوه ها به حمله دار مى رسد و به قدر يك شُرْب آبى از آن حاجى امتنان و تشكّر ندارند و ذرّه اى از آن چه خيال درحق او دارند، تخفيف نمى دهند. مرحوم مير سيد احمد هدايتى نيز در اين باره مى نويسد: امروز شنبه سوم صفر، صبح زود به هر سختى و داد و فريادى بود، حمله دارها مطالبات خود را از ضعفاى حجاج گرفتند، بعد مسموع شد كه «شيخ محلّ» اجازه عبور به قافله نداده، مطالبه خاوه و حق العبور مى كند بعد از صحبت هاى زياد، مقومين حمله دارها رفتند و پس از ساعتى برگشته، مابين خود پول جمع كرده و بردند و تقديم شيوخ محل نمودند و اجازه عبور گرفتند... .

9ـ كمبود آب

كمبود آب در برخى مناطق، از ديگر مشكلات حاجيان گزارش شده است. مرحوم سيد محسن امين در اين رابطه مى نويسد: در منطقه «بئرالدراويش» آب اندكى وجود داشت، آنان كه دير رسيدند از آب محروم ماندند و برخى از الاغ ها و شتران، آن شب از تشنگى تلف شدند... . ميرزا داوود وزير وظايف در رابطه با تشنگى حجاج و كمبود آب در برخى مناطق مى نويسد: هيچ فراموش نمى كنم، «زنى مصرى» را كه با وجود اين كه سواره بود آمد نزد حقير و زبان خود رانشان داد كه تشنه ام و يك لنگه دست بند خود را مى داد كه او را آب بدهم، وقتى كه او را آب دادم و دست بند را هم نگرفتم، دست حقير را بوسيده و مى خواست حقير را سجده كند، امروز به قدر مقدور و هرچه آب داشتم دادم و وضو هم نگرفتم، بلكه طهارت هم نگرفتم، آب قليان ما را گرفته و خورده بودند، بعد از ظهر رسيديم به «بئرالعلم»، آن هم آب نداشت سبحان الله مردم خيلى مستأصل شدند، از او رد شده آمديم يك ساعت به غروب به «بئردرويش» رسيديم، عكامى شامى «عبدالله» نام داشتم، اگرچه بيست سال بيش نداشت، اما خيلى زرنگ بود، از بعداز ظهر چند مشك برداشته با الاغ رفته بود، دو ساعت به منزل مانده آمد و دو مشك آب با خود آورده، مشك ها را به ما داد و مشك ديگرى برداشته و به عجله رفت و مى گفت آب كم است و امشب كمتر خواهد بود، يك مشك را به مردم دادم، وقتى كه به منزل رسيديم، دو مشك ديگر هم آب آورده بود، ولى سر چاه ازدحام زياد و آب پيدا نمى شود، از اين سه مشك هم باز يكى را به مردم دادم، اما ياراى بيشتردادن نبود، چون جمعيت ما زياد بود شايد فردا هم آب پيدا نشود، ولى حقير در اين دو روزه ابداً آب نخوردم، هندوانه شكسته بودم و هروقت تشنگى رو مى آورد قدر كمى مى خوردم، امروز هم جمعى از حاج به قدر ده نفر، با دو حمله دار براى برداشتن آب جلو آمده بودند، شش نفر عرب آن ها را لخت كرده بودند، مال و اسباب و لباس آن ها را برده بودند، ولى عكام ما اندكى ديرتر رسيده بود و سالم مانده بود، تا نصف شب آب كم بود و امروز و امشب سؤال فقط آب است و پس از نصف شب قدرى آب بيشتر شد، يعنى صاحبان زور آب گيرى كردند، آنوقت بيچاره پياده هم آبى گيرش آمد و آسوده شد، يازده نفر مى گويند از مغاربه از تشنگى تلف شدند. ميرزا داوود سپس به داستان غم انگيزى اشاره كرده و مى نويسد: وقعه عجيبى كه بين «مكه و مدينه» براى ما واقع شد اين بود كه، در روز بعد از حركت از «ابيارحسن»، كه كم آبى و كم آذوقگى در حاج به سر حد كمال رسيد، به خصوص در پياده ها و به خصوص در «مغاربه»، در ميان كوچه متصلاً سياه ها مى آمدند و آب و نان مى خواستند و به خصوص وقتى كه در ميان كوچه نهار مى خورديم، در ]اين[ بين طفلى پياده ]تقريباً به[ سنّ دوازده سيزده ساله آمد، تكدى كرد، «والده ميرزا عليقلى»، قطعه نانى براى او انداخت، طفل ديگرى دويد كه بردارد، اين دو به هم چسبيدند، شترى هم كه كجاوه بار داشت رسيد و با دست خود بر پشت همان اولى نواخت كه افتاد، پاى خود را هم دوباره بالاى پشت او گذاشته، رد شد، حقير ملتفت شدم كه صدمه اى به او رسيد، قدرى با «والده ميرزا عليقلى» اوقات تلخى كردم كه چرا نان را انداختى، او هم حق داشت، چه مى كرد، با آن التماس كه آن ها سؤال مى كنند، نمى توان غذا خورد و به آن ها نداد، قد او هم كه نمى رسيد بگيرد، بعد از ربع ساعت ديدم دونفر دست و پاى او را گرفته اند و چشم هاى او از حدقه حركت كرده، آورده بالاى شتر او را گذارده و بستند، «حاجى محمدعلى» كجاوه كش هم گفت كه طفل مرد. معلوم است چه قدر بر حقير و به خصوص بر اهل منزل بد مى گذرد، كه خواستيم ثوابى و ترحمى بكنيم، قتل نفس كرديم، ديگر آن روز و آن شب بر ما چهگذشت، خداوند مى داند. روز ديگر كه وارد «مدينه» مى شديم، او را ديدم كهسوار است و حالش بهتر است و نان مى خورد، اما چشم هاى او همان قسم ازحدقه حركت كرده بود، خيلى خوشنود شدم كه نمرده است و سوار هم شده است، تا «مدينه منوره»، پاشا او را سوار كرده بود، روز آخرى «پاشا» خيلى از مردمتوجه كرده، جمعى پياده هاى وامانده را سوار كرد، آب هم دو تا سه فرسخى جلوتر آوردند.

10ـ نبود امكانات بهداشتى

يكى از مشكلات جدى حاجيان در سفر حج، مسأله بهداشت و درمان بوده است. حاجيان در بين راه و نيز در مكه و مدينه دسترسى به امكانات بهداشتى و درمانى كافى نداشته و درنتيجه بسيارى در بين راه مى مردند و يا به بيمارهاى عفونى و مزمن مبتلا شده و تا سال ها گرفتار عواقب آن بودند. مسافران كشتى ها به دليل نبود پزشك و مبتلا شدن به بيمارى هاى ناشناخته نمى دانستند چه بايد بكنند؟ مرحوم مير سيد احمد هدايتى (م1264 هـ . ق .) از داخل كشتى چنين گزارش مى دهد: ... اغلب مسافران تنشان دانه هاى قرمز بيرون زد، در حدود مغرب يك نفر مسافر ترك ديگر، زندگانى را وداع گفت و جنازه اش طعمه حيوانات بحرى گرديد. فرداى آن روز كشتى گرفتار طوفان شد، ضربات امواج، كشتى كوه پيكر را مثل گاهواره پهلوبه پهلو مى كرد، مسافرين به روى يكديگر مى افتادند و نماز را ايستاده نمى شد بخوانند و غالباً مبتلا به اسهال و استفراغ شدند، سه نفر هم فوت كردند كه جنازه آن ها پس از تغسيل به دريا انداخته شد. وى سپس مى افزايد: ... مبتلا به مرض داءالبحر شدم... تا ظهر از پا درافتاده، بى هوش شدم. براى دو سه ساعت به غروب، چشم باز كردم ديدم رفقا دور من جمع شده اند و آب هندوانه به من مى خورانند فوراً تمام سطح بدنم قرمز شد و كئير بيرون زد و تب خيلى شديدى عارض شد... . او مى افزايد: [در جده] غالباً حجاج مبتلا به تب مخصوصى مى شدند كه دوسه روز طول مى كشيد و قطع مى شد. ميرزا على خان اعتمادالسلطنه در رابطه بابيمارى خودوتعدادى ازحاجيان مى نويسد: به عادت مستمره روز بيست ]و[ هشتم شوال، از «مزيرب» خراب شده حركت شد، كه در دنيا از «مزيرب»، بد آب و هواتر گويا نباشد، چنان كه اكثر از حاج عجم، در آنكه توقف داشتند ناخوش شدند و اكثرى از آن ناخوشى ها تلف مى شدند، من جمله از مشاهير، زن «سليمان خان قاجار»، دختر «حاجى رضا قلى خان قاجار»، كه بسيار وجيهه و مقبول بود، در منزل «تبوك» ]كه [چهارده منزلى «مدينه» است فوت شد و نعش او را صد و بيست تومان دادند به حمله دار، كه قرار نيست در مذهب «اهل سنت» نعش را حركت بدهند و در خُفْيه (292) به «مدينه» بردند و در «بقيع» دفن كردند و همچنانكه كنيز تركى از «مهد عليا» والده اقدس همايونى و «رفيع خان نايبفراش باشى»، از اين گونه بسيار تلف شدند. حقير هم از مرده هاى آن سفر و از ناخوشى هاى آن منزل بودم، كه سه روز به حركت از «مزيرب» مانده، فى الجمله تبى عارض شد، به «ميرزا محمود»، حكيم باشى والده شاه رجوع شد، چندان اعتنا نكرد، «حيدرخان شيرازى» كه در «شام» متوقف است همراه بود و از طبابت مى گفت اطلاع دارم، در يك روز سه قسم، دواى مختلف داد، يك حرارتى در دل من عارض شد، نَعُوذُ بِالله مثل آتش، بلكه خود آتش بود، كار به جايى رسيد كه روز حركت از «مزيرب»، حالت خود را نمى فهميدم، «حاجى آقا محمد حكيم تبريزى» پسر «آقا اسماعيل» طبيب مرحوم، از كيفيت آگاه شد، از بابت حقوق و دوستى سابق، خودى به حقير رسانيده احوال را مشاهده كرد، همان دقيقه تخت روانى كرايه نموده، بنده حقير را ميان تخت روان گذارده، متوجه دوا و غذا گشته، در «عين زرقاء»، كه سه منزل است به «مزيرب»، از حقير مأيوس شده بود، زيرا كه از خودم خبر نداشتم و بى هوش بودم. ميرزا داوود وزير وظايف در رابطه با بيمارى برادر يكى از دوستانش به نام حاجى آقا نورالدين گنابادى كه منجر به فوت وى در مدينه شد مى نويسد: شب كه از حرم مراجعت مى كردم، «حاجى آقا نورالدين گنابادى» را ديدم، جوياى احوالات برادرش «آقا جلال الدين» شدم، گفت از ديروز كه آمده است، ناخوش افتاده است، روز قبل از ورود، ظهر كه براى نهار پياده شديم، كجاوه آن ها هم نزديك به ما بود، او را ديدم و احوال پرسى كردم، فى الجمله ورمى در زير چشم و پاى او بود، گفتم شما را چه مى شود، گفت: احوالم خوب نيست و اسهال داشتم، گفتم: يقين سد كرده ايد كه ورم آمده، گفت چنين است، گفتم در «مدينه» روغن كرچكى بخوريد، به حرف نكرده بود، رفتم به احوال پرسى، ديدم افتاده است رو به قبله و مشاعر از او رفته، طبيبى براى او آورده بودند، مشمع خردل بر پاهاى او انداخته بود، ديدم مردى است، قليانى كشيده، آمدم ساعت شش منزل، لقمه نانى خورده خوابيدم، صبح زود آمدند كه «آقاجلال» مرحوم شده است، خوشا به حال او شب جمعه و عاشورا، خداوند نخواست كه دوباره مراجعت به «ايران» كرده و اعمال خود را از سر بگيرد، خواست كه آمرزيده شود، برخاسته رفتم جمع آورى جنازه او را كرده، در «بقيع»، وصل به حرم محترم در طرف قبله جلو قبر «حضرت فاطمه بنت اسد» ـ سلام الله عليها ـ مدفون شده، از طرف اداره احتساب آمده بودند كه مال و پول او را بياوريد، بيت المال سياهه كند چند تَشرى زدم و از قضا مثمر شده، همين قدر اسم او را نوشته و رفتند، سه چهار ليره هم مى خواستند، او را هم نگذاشتم چيزى بدهند.

11ـ كم توجهى به اعمال و مناسك حج حاجيان

حاجيان سختى هاى فراوانى را تحمل مى كردند تا بتوانند حج صحيح و مقبول انجام دهند، ليكن متأسفانه به دليل دير حركت دادن آن ها و يا عجله كردن در احرام بستن و انجام اعمالى همچون طواف و سعى با سختى هاى زيادى روبرو مى شدند، نويسنده سفرنامه تير اجل در صدمات راه جبل نهمين مشكل سفر خود را چنين تشريح مى كند: نهم: توقف نكردن در ميقات است به جهت احرام; و اين ظلم بزرگى است بر حاج كه هيچ نفعى از آن به آن ها نمى رسد. بى چاره از بلاد بعيده، اين همه مخارج را مى كنند و آن مشقّت ها را متحمّل مى شوند، به جهت ادراك عمل بزرگِ حج; و اوّل اعمال او احرام است كه بايد در ميقات بسته شود و بر اهل دانش ظاهر است كه مقدّمات احرام از تنظيف بدن و تطهير و تنوير و غسل و نماز و مقارنات آن از نيّت و تلفّظ به آن كه بايد غالب حاج را تلقين كرد و غير آن، بى منزل كردن در آن جا ميسّر نيست; و رسم امير حاج در اين سنوات چنين است كه در وسط روز به قدر دو ساعتى در آن جا توقّف مى كند; آخر حاج نرسيده، اوّل حاج حركت مى نمايد و از ترس دزد و راهزنان و واماندن از قافله، مجالى جز از براى برهنه شدن و جامه پوشيدن و تلبيه گفتن نيست. بار آب حاجى كه اگر كسى به دقت حساب كند، شايد مصرف آن به پنجاه تومان برسد در عقب و اگر حاضر باشد، فرصت نيست. و بالجمله از فيض احرام، حاج غالباً محروم. وى در بخش ديگر مى نويسد: ... و از همه بدتر آن كه، ورود حاج در مكه غالباً در روز هفتم ]ذى حجّه[ مى شودو در هشتم بايد به جهت حج احرام ببندند و بروند به منا و در آن دو نصفِ روز ويك شب، حاجىِ غريبِ جاهلِ به اعمال حج در آن جمعيت به زياده از صدهزار،به كدام كار برسد؟ مدتى در صدد تعيين منزل و لوازم آن از نقل اسباب و غيرهاست. از براى عملِ عمره، از غسل و طواف و تقصير و ساير مستحبّات كههرگز نكرده و بعد هم غالباً ميسّر نيست، وقت كمى مى ماند كه به اقلّ واجب آن،قليلى از حاج مى رسند و اكثر آن ها عمل مى كنند كه فى الجمله شباهتى به عمره دارد كه از شرع رسيده. و بسيار شده كه در عرفات و منا ملتفت خرابى آن مى شوند و ثمرى ندارد; و در مكه، نه مجال تفحّص دارند، نه وقت سؤال و تلافى. و اگر دوسه روزى پيش وارد شوند، البته به اين درد مبتلا نمى شوند. بى چاره ها خرج ها كرده و زحمت ها كشيده و كفّاره هاى بسيار بر گردن ايشان وارد شده، با اين حال با دست خالى برمى گردند.

12ـ رعايت نكردن نظافت در اماكن مقدسه

يكى ديگر از مشكلات حاجيان مراعات نكردن نظافت خصوصاً در اماكن مقدسه حرمين شريفين بوده است. ميرزا عبدالغفارخان نجم الملك منجّم باشى (1296 هـ . ق .) در اين زمينه مى نويسد: صفا و مروه دو كوه كوچك اند در طرفين مسجدالحرام به فاصله سيصد ذرعواقع شده اند... و فيمابين آن معبر عام است و بازار، يك ضلع معبر مسجدالحرامو طرف ديگر عمارات و دكاكين است. اين قطعه زمين، خيلى مقدس و محترم است و هيچ شبهه اى نيست كه حضرت پيغمبر و بعضى از انبياى سلف و ائمه طاهرينو اولياء الله مكرّر اين مسافت را پيموده اند و با وجود اين ها، اهالى مكه اينقطعه زمين را از همه جا كثيف تر نگاه داشته اند و عمده سگ هاى مكه در همين معبرسكنى دارند. وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود، مشاهداتش در مسجدالنبى(صلى الله عليه وآله) را چنين توصيف مى كند: در مسجد حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جمعى از حجاج هندى را ديدم باعيان منزل نموده بودند، بسيار كثيف و مندرس بودند، همه روزه در آفتاب بر روى فرش هاى پاكيزه نشسته، شپش مى كشتند و مى خوابيدند و گستاخانه حركت مى كردند و كسى متعرض آن ها نمى شد. به هنگام قربانى در مِنى نيز به دليل نبود امكانات لازم، گاهى همان جا جلوى خيمه ها قربانى كرده، لاشه قربانى و فضولات آن را در فضاى باز و در برابر آفتاب سوزان رها مى كردند و درنتيجه گوشت ها متعفن گرديده و موجب بيمارى هاى بسيار مى شد. برخى از اهالى و يا حجاج ديگر كشورها نيز عادت داشتند كه گوشت قربانى را تكه تكه كرده آن را در برابر آفتاب قرار دهند تا بخشكد و در طول سال از آن استفاده نمايند كه اين نيز خود موجب شيوع بسيارى از بيمارى ها مى شد. نجم الملك منجم باشى در اين باره مى نويسد: ذبيحه اى كه در عرفات مى شود، نصيب جمعى سياهان است، گوشت آن ها را پهن مى كنند و بر روى سنگ هاى كوه، مواجه آفتاب به زودى خشك مى شود، پس آن ها را ذخيره مى كنند براى آذوقه ساليانه خود. وى سپس مى افزايد: چند مذبح در عرفات حفر نموده اند براى خون و فضولات قربانى ولى حجاج را چندان اعتنايى به آن ها نيست، هركس در برابر خيمه خود قربانى مى كند و به اين سبب هوا خيلى متعفن مى شود، اگرچه سياهان فضولات را به تدريج جمع آورى مى كنند... .

13ـ رفتار غيرانسانى با بيماران و فوت شده گان

رفتار ناشايست برخى از حمله داران با بيماران و حتى جنازه فوت شدگان بسيار تأسف بار بوده است. نويسنده سفرنامه تير اجل در صدمات راه جبل در اين باره مى نويسد: در مجارىِ حال مريض و امواتِ اين راه، قلم اين جا رسيد و سر بشكست; اين احقر را مجال و حال ذكر تمام آن ها نيست. ناچار به شرح پاره اى قناعت مى كند: اوّل: حاجى اگر در جدّه يا مكه معظمه يا مدينه طيبه مُرد و وارث قوى و يا وصىّ قابل يا رفيق كامل ندارد، تَرَكه او به حسب عمل، مِلكِ طِلْق مأمور جدّه است; كسى را حقّى در او نيست. تفضّلاً ميّت را به دست چند نفر اوباش... مى دهد كه دفن كنند. معلوم است، كيفيت غسل و كفن و نماز و دفن آن بى چاره هم چه قِسم خواهد بود. و اگر در ميان راه مُرْد به همان نحو، مال حمله دار است و لكن اين جماعت، گاهى مريض بَدْحال را از طول جان دادن فارغ مى كنند و از ترس بروز كردن، خود را در زحمت و خرج غسل و كفن و نماز نمى اندازند; در گودالى او را پنهان مى نمايند و اگر مجال آن نشد، چنانچه در نزديكى صبح كه زمان حركت حاج است بميرد، از آن زحمت هم فارغ، در همان صحرا مى اندازند و امسال از اين قِسْم مكرّر شنيده و به تحقيق رسيد. دويم: اگر حاجى در وقت رفتن، يك فرسخ از نجف بيرون رفته، مثلاً بميرد، يك ثلث مقطع كه اگر در كجاوه است چهل تومان و كسرى و اگر سرنشين است سى و سه تومان، مال حمله دار است كه اگر گرفته پس نمى دهد والاّ به حكم امير حاج مى گيرد. و اگر در جبل بميرد الى مكه، دو ثلث و اگر در مراجعت چندقدمى از مكه دور شده بميرد، تمام مقطع را مى گيرد. و اما حاجى تازه كه از مكه از اين راه برمى گردد، به مجرد بيرون آمدن، سابقاً يك ثلث و امسال اين حكم نسخ شده و فتوا بر دو ثلث شد، الى بيرون آمدن از مدينه طيبه و از آن جا تمام; الاّ آن كه به بعضى از آن ها در پاره اى موارد سه چهار تومانى به جهت كرايه از جبل تا نجف تفضّلاً كسر مى كنند; و اگر كسى جرأت بكند و از سبب اين بدعت سؤال نمايد، مى گويند قاعده حمله دار به حكم امير حاج چنين است. سيم: چون حاجى مُرد، در هريك از آن مواضع، به جهت مالِ حاجى، دوباره بايد همان شترى كه اجاره آن را تمام گرفتند، اجاره كرد و مى گويند، چون حاجى مرد،شتر خلاص شد; يعنى آن حاجىِ مرده با دادن مال الاجاره، حق باركردن بر آن شتر ندارد; پس از براى يك شتر در مسافت مخصوص دو كرايه مى گيرند و چنين حكمى در هيچ ملّتى بلكه در ميان طوايف بت پرست هند و چين نيست و سالهاست كه اين بدعت جارى و بسيارى از اعيان و بزرگان دولت عليّه ايران خود ديدند و فهميدند و آن قدر خدمت به دين بلكه به دولت نكردند كه اين جزيى را بردارند يا به عرض خاكپاى مبارك اقدس ظِلُّ اللهى رسانند كه اگر حاجى مرد، آن اجاره و مقاطعه بر هم خورد; پس گرفتن يك ثلث و دو ثلث و تمام چيست؟ و اگر به حال خود باقى است، پس از براى كرايه گرفتن دوباره هيچ راهى نيست. چهارم: اگر آن مرده را بخواهند بر شتر خودش كه تمام كرايه آن را داده حمل نمايند به نجف اشرف، در مراجعت، بعد از بيرون آمدن از مدينه طيّبه يا به مدينه، اگر در بين الحرمين مرد، به كرايه دوباره تنها قناعت نمى كنند و غير از آن حمله دار كه اين حاجى مرده در حمل او بود، احدى مرخّص نيست به حكم اميرحاج كه آن جنازه را بردارد. پس آن حمله دار، مبلغ كلّى مى گيرد به حسب انصاف خود از صاحب آن ميّت كه ناچار است به حسب وصيّت يا ملاحظه شأن از حَمْلِ او; و خود ديدم صد تومان گرفتند به جهت حمل از جبل تا نجف; و البته ده تومان خرج نكرد و امسال يك منزل يا دو منزل مانده به مدينه از سى تا پنجاه تومان گرفتند و هرچه نگرفتند از روى ترحّم بود و الاّ مانعى از خوف خداوند يا خلق در ميان نيست. پنجم: اگر حاجى در آخر شب مرد، به نحوى كه وقت برداشتن او نيست و بايد او را تا منزل آورد، حمله دار وجه كلّى مى گيرد به جهت اين سه چهار فرسخ كه او را بر شترش بگذارد. امسال جنازه اى از شخص استرآبادى مطّلعم، حمله دار، ده امپريال گرفت نقد كه او را به منزل آورد. يكى از علماى بسطام تدبيرى كرد و از خارج، بعضى را مدّعى مال اين ميّت نمود و حكومت به نزد امير حاج كشيد. حكم به تنصيف كرد; قريب دوازده تومان به جهت اين چند فرسخ گرفت، غير از كرايه كه در اصل مقاطعه بود. ششم: اگر سرنشين مريض شود به نحوى كه طاقت سوارى ندارد و بايد كجاوه بنشيند، اگر يوميه بگيرد، روزى از دو امپريال يا پنج مى گيرند و بسيار كم مى شود كه به دو سه تومان قناعت بكنند، و اگر تا آخر بخواهند، علاوه بر مقاطعه سرنشينى سى تا چهل تومان، گاه زياده از اين مى گيرند; و اگر چند فرسخ يا يك منزل آمده، مرد، هر دو مقاطعه بالتمام مى گيرند. هفتم: ناخوش گاهى با حمله دار خود در شب قرار مى دهد در چند امپريال كه فردا در كجاوه بنشيند و همان شب مى ميرد، آن مبلغ را مطالبه مى نمايند. خود مطّلعم در چنين موردى نگذاشت جنازه را بردارد تا دو ليره عثمانى گرفت. هشتم: مريض گاهى در سر شتر بى حال مى شود; ساربان يا غير او، بيچاره را از روى شتر مى اندازند و مى روند، تنها در روى خاك جان مى دهد و مال او در دست ديگران; كسى نيست از حمله دار مطالبه كند كه اين حاجى كو؟ مالش كجاست؟ نهم: اگر حاجى مرد از بى نظمى امير حاج، بايد كلى داد به مرده شور و قبر كن; كه اگر كسى مرده را دفن كرد به ده تومان، خيلى زيركى كرده. دهم: قساوت قلب و بى رحمى حمله دار و اتباعش و عمله موتى در شدّت و كثرت، به جايى رسيده كه از ايشان تجاوز كرده، به طبيب هم مى رسد. چه اين طايفه نيز چون مَثَل حاجى را مثل كافر حربى بى قوت ]و بى[ معينى مى بينند كه هر كس به هر اسم در فكر برهنه كردن ايشانند، به طمع افتاده كه مالى در معرض تلف است; چرا من نبرم و مخارج كرده و آينده اين راه را از اينجا بيرون نياورم. پس نرخ حق القدم را از يك لير امپريال كمتر نمى گذارند. قدرى دوا و حَبُّ و جوهريات از اصل و بدل همراه گرفته، به قيمت بسيار اعلى مى فروشند. مثقالى روغن چراغ خود ديدم در يك امپريال فروخت و آخر معلوم شد كه در شيشه آن، وقتى ]زمانى[ روغن چراغ بود. سه يا چهار دانه حب كرم پنج قران و هكذا.

14ـ رفتارهاى تبعيض آميز

يكى از مشكلاتى كه حجاج ايرانى و ديگر حجاج غير عرب با آن روبرو بوده اند برخوردهاى تبعيض آميز و تحقير آنان بوده است. ميرزا عبد الغفار خان نجم الملك منجم باشى كه به سال 1296هـ .ق. حج گزارده مى نويسد: آنچه خانه زاد در خاك حجاز ديد اين است كه مردم عجم نمى دانم از چه بابت در انظار مردم آنجا مغضوب و حقير و خفيف اند و با وجود آن كه در اين سنوات به حسن كفايت حاجى ميرزا حسن كار پرداز مقيم جده، خيلى رفاهيت دست داده، باز خالى از خطر نبود، خاصه در مدينه طيبه كه خون و مال عجم را حلال و مباح مى دانند و به هر قسم بتوانند در صدمه حجاج كوتاهى نمى كنند، حتى سيد حسن مطوف كه از جانب معين الملك براى مطوفى ايران مأمور است، كمال بدسلوكى را مى نمايد... وى سپس مى افزايد: روزى يك نفر دهقان ايرانى، خواست به طواف بيت الله مشرف شود، گيوه خود را با شال دستمال بر پشت پيچيد و داخل مسجد شد، يكى از خواجه هاى حرم ملتفت شده در حين طواف چند چماق سخت بر كتف او بنواخت، احدى از بستگان كار پرداز خانه ايران، واقعه را از دور ديده، به كار پرداز اطلاع داد، مشاراليه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شريف و پاشاى مكه، آن خواجه را در همان محل كه چماق زده بود به سياست رسانيدند ولى اين ايرادات همان بر حجاج ايرانى است، اعراب مختلف، نعلين زير بغل گذاشته وارد مسجد مى شوند و احدى متعرض آنها نمى شود. وى در بخش ديگرى از سفرنامه خود مى نويسد: از امتيازات اعراب، كه در تمام خاك عربستان ديدم، اين است كه هرگاه منازعه اى رخ دهد فيما بين يك نفر عرب و يك نفر عجم آن عرب حق دارد كه هر نوع فحش و تهمتى بر آن عجم نسبت دهد ولى عجم حق يك كلمه سؤال ندارد و الا آنقدر اعراب بر سر او مى ريزند و مى كوبند كه هلاك شود.

15ـ اخذ رشوه براى زيارت

اخذ رشوه يكى ديگر از مشكلات حاجيان بوده، كه متوليان و دربانان اماكن مقدسه از مردم مطالبه مبلغى پول مى كردند و زايران براى ورود به كعبه و يا رفتن به داخل بقيع و زيارت كردن ناچار بودند مبلغى رشوه داده داخل شوند وگرنه از ورود آنها ممانعت به عمل مى آمد. كازرونى كه در سال 1315 هـ ش به حج مشرف شده مى نويسد: حقير با جناب حاجى شيخ عبدالحميد، بعد از دادن دو ريال فرنگ داخل در كعبه منوره شديم. ميرزا داوود وزير وظايف نيز مى نويسد: شب جمعه بيست و ششم، ساعت سه به حرم مشرف شدم، ديدم درب خانه مشرفه را باز كردند هر طور بود خود را مهياى رفتن كرده قرآنى با خود برداشته، رفتم پاى نردبان به همراهى مطوفى كه عمامه اى نيز بر سر داشت، مطوف به پيرمردى كه عمامه سفيد عربى داشت و يك شقه در را باز كرده، خود در دربند نشسته بود، به عربى گفت: اين سيد يك ريال مى دهد كه داخل شود، در جواب گفت: ما يخالف، ريال را گرفت و حقير پا بر نردبان گزاردم خود پيرمرد دست دراز كرده و دست حقير را گرفت و ... داخل خانه شدم و دعا مى خواندم، پشت در جوانكى نشسته بود، همين كه ديد حقير داخل شدم و حالى دارم، برخاسته به حقير چسبيد كه تو يك مجيدى بايد بدهى، دوازده قروش داده اى باقى را بده، والا برگرد، گويا پسر شيبه بود حقير هم فورى يك ريال ديگر به او دادم. در مدينه مشكل بيشتر بوده، متوليان بقيع از افراد مبلغى به عنوان وروديه مى گرفتند و سپس اجازه ورود مى دادند. ميرزا عبدالغفارخان نجم الملك منجم باشى دراين زمينه مى نويسد: در قبرستان بقيع بقعه اهل بيت بوّابى دارد كريه المنظر، چماق به دست، غضب آلود، هر نفر ايرانى كه خواهد به قصد زيارت داخل شود با كمال تشدد يك صاحبقران از او مى گيرد و اگر بخواهد آن شخص روزى پنج مرتبه مثلاً وارد شود، بايد پنج قِران بدهد، و همين كه قليلى آن جا ماند زيارت نخوانده، گويد بيرون شو. محمد ولى ميرزا كه در سال 1260 هـ ق به حج رفته در اين باره مى نويسد: در بقيع هر كس وارد مى شد هزار دينار مى گرفتند و درب حيات هم سه قروش كه هر قروشى يك عباسى مى باشد، در گنبد حرم بقيع هم به جهت زيارت حضرت فاطمه(عليها السلام)پول مى گيرند كه به بوسند قبر مبارك را. فراهانى در سال 1302 نوشته است: حجاج سنى كمتر به زيارت بقعه ائمه در بقيع مى آيند و اگر هم بيايند چيزى از آنان نمى گيرند، اما حجاج شيعه، هيچ يك را بى دادن وجه نمى گذارند داخل بقعه شوند، تنها پس از دادن اين وجه است كه آنان آزاد هستند بدون تقيه هر زيارتى را كه مى خواهند بخوانند. ميرزا معصوم نايب الصدر شيرازى كه در سال 1305 هـ . به مدينه مشرف شده، وقتى به متوليان بقعه بقيع اعتراض مى كند كه چرا در شب چراغ روشن نكرده و يا از مردم پول مى گيرند؟ به وى پاسخ مى دهند كه: اگر سالانه يك هزار و پانصد تومان به آنان داده شود، آنان، هم چراغ روشن خواهند كرد و هم از عجم ها پولى بابت وروديه نخواهند گرفت.

16ـ ندانستن زبان دوّم

يكى ديگر از مشكلات حاجيان، تسلط نداشتن به زبان عربى بوده است، و به همين جهت به دليل آن كه نمى توانستند در بين راه و در شهرها مطالب خود را به ديگران تفهيم نموده و يا سخن ديگران را درك نمايند، لذا دچار مشكلات زيادى گرديده، گاهى جان خود را نيز در اين راه از دست مى دادند. مرحوم سيد محسن امين در اين زمينه مى نويسد: ... عادت ژاندارم ها است كه در دو سمت راست و چپ حجاج حركت مى كنند و هنگام فرود آمدن در جايى، اجازه نمى دهند كسى از آن محدوده بيرون رود و به ناشناسان هم اجازه ورود نمى دهند، اگر ناشناسى بخواهد وارد شود، سه بار صدايش مى زنند ]و ايست مى دهند[ اگر جواب نداد، با تيراندازى او را مى كشند، اين حادثه براى برخى حجاج كه عربى نمى دانند پيش آمده است (310). هم اكنون نيز بسيارى از حاجيان كه از كشورهاى مختلف اسلامى به حج مى آيند توان سخن گفتن با ساير حجاج را نداشته، ساعت ها در حرم كنار هم مى نشينند اما نمى توانند يكديگر را شناخته، باهم سخن بگويند.

خاتمه

در سفرنامه ها با توجه به شرايط مختلف آب و هوايى و نيز حاكمانى كه در گذشته بر حجاز حكومت مى كرده اند مشكلات و دشوارى هايى خاص هر يك از اين دوره ها ذكر شده كه پرداختن به تمامى آنها در اين نوشتار امكان پذير نيست، اميد است با توفيق الهى بتوانيم در فرصتى ديگر اطلاعات بيشترى در اختيار علاقه مندان قرار دهيم. هم اكنون كه با الطاف الهى بسيارى از مشكلات و سختى هاى اشاره شده پايان يافته و حجاج كشورهاى اسلامى در اين زمان با استفاده از بهترين وسايل نقليه همچون هواپيما و با استفاده از بهترين امكانات رفاهى و داشتن تغذيه مناسب، در كمال امنيت و آسايش به حج مشرف شده و در كوتاه ترين زمان مناسك حج را انجام و به كشور خويش باز مى گردند، بايد دقيقاً شكرگذار اين همه نعمت باشند و از فرصت به دست آمده بيشترين بهره بردارى را در جهت رشد و شكوفايى روحى و معنوى و نيز دست يازيدن به منافعى كه قرآن از آن با كلمه «ليشهدوا منافع لهم» ياد مى كند، بنمايند. از خداوند متعال مسألت داريم همگان را با اين مسئوليت خطير و مهم آشنا ساخته، حاجيان همه كشورها بتوانند حجى مبرور و مقبول انجام داده، با روحى متحوّل شده، اخلاقى بهتر و رفتارى متناسب با شئوون دينى و اسلامى، به كشورهاى خود باز گردند.