عرفان حج

آیة الله جوادی آملی

- ۵ -


گفتگوي امام سجّاد ـ ع ـ با زهري(2)

زُهري گويد: در سرزمين عرفات جمعيّت بسياري حضور داشتند که امام سجّاد ـ ع ـ فرمودند:(3) چقدر جمعيّت آمده است! عرض کردم چهارصد الي پانصد هزار مي شود. اين رقم براي قرن اوّل هجري جمعيت کمي نيست! حضرت فرمودند: گر چه مسأله کمّيت براي شما مطرح است و ليکن اگر روح قضيه را بشکافي; «ما أقلّ الحجيج و أکثر الضجيج ; «حاجيان کمند و سر و صدا و ناله زياد است. آنگاه فرمود: مي تواني نگاهي به سرزمين عرفات کني، نگاه کرد و با تصرف ولايتي امام سجاد چند حالت به زهري دست داد: افراد را در شکلهاي گوناگون ديد; عدّه اي را به صورت ميمون، گروهي را به صورت خوک و جمعي را به شکل گرگ و مانند آن ديد. از اين سخن برمي آيد که واقعيت و حقيقت حاجي را همان حجّ تأمين مي کند و حجّ واقعي حجّي است که با ولايت همراه باشد.

در همين روايت آمده است: کساني که قرآن را گرفتند و عترت را رها کردند، از حقيقت حج بهره اي ندارد.

نقش ولايت در پذيرش حج

آنچه از سخنان امام سجّاد برمي آيد اين است که: حضرت اين مطلب را به زهري فهماندند که، گرچه جمعيت حاضر در عرفات در حدود چهارصد يا پانصد هزار نفر است، ليکن حقيقت افراد را باطن آنها مي سازد، نه ظاهرشان. ممکن است افراد در سرشماري و آمار ظاهري به حساب بيايند و لکن در سرشماري که مربوط به اسرار حجّ است، اينها انسان نيستند. و اين بحث گرچه در باب حجّ مطرح است ليکن به سرّ ولايت برمي گردد، نه سرّ حج، مگر آن که بگوييم از آن جهت که ولايت بر اعمال و عبادات سايه افکن است. حقيقت ولايت به عنوان سرّ اعمال و  عبادات ظهور مي کند. آنها ممکن است براي خدا و با مال حلال به مکّه  روند. مناسک حجّ و زيارت را هم بحسب ظاهر طبق دستور فقهي شان انجام دهند، امّا وقتي فقه و احکامشان را از امام باقر و امام صادق ـ  عليهماالسلام ـ نمي گيرند و به رهبري عترت طاهر ايمان ندارند و  به ولايت تکويني و تشريعي آنها معتقد نيستند، باطنشان انکار ولايت است و به صورت حيوانيت ظهور مي کند، در نتيجه حجّ و زيارت و صوم و صلوة آنها عبادت مقبول نخواهد بود. اين صحنه گرچه در عرفات اتفاق افتاده است ليکن ممکن است مشابه اين در صفوف طولاني نمازهاي جماعت هم اتفاق بيفتد. در صفوف طولاني نمازهاي جماعت که رقم آنها به چهارصد يا پانصد هزار مي رسد نيز نمازگزار واقعي کم باشد. بنابر اين ولايت نقش کليدي دارد و در روايات آمده است که: والي دليل و راهنماي خطوط کلّي دين است. اگر دين مبنا و پايه هاي اوّليه اي دارد و به نام نماز، روزه، زکات، حجّ و مانند آن، والي دليل و راهنما بر آنها است. مُجرِي، مفسّر، مبيّن و حافظ حدود احکام دين است. متخلّفان را مجازات و امتثال کنندگان را تشويق و تأييد مي کند و حدود الهي را حفظ مي نمايد. همانگونه که امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ در وصيت نامه اش فرمود:

«اقيموا هذين العمودين و اوتدوا هذين المصباحين.

مراد از دو عمود و دو مصباح،(4) قرآن و عترت است که وصيّت فرمود: که اين دو مشعل فروزان; قرآن و عترت (ولايت) را همچنان افروخته و روشن نگاه داريد که کار و امور شما به دست اينها انجام گيرد که اينان رهبران الهي هستند. اگر کسي حقيقت ولايت را عمداً رها کند گرچه به نماز، روزه، زکات و حجّ عمل نمايد، چون فاقد آن سرّ است، قهراً انسانيت را هم از دست داده است; زيرا سرّ عبادات است که تربيت کننده و انسان ساز است و اگر کسي به سرّ عبادت نرسد انسان نيست.

تا اينجا آنچه از بيانات و کلمات امام سجّاد، امام باقر و امام صادق  ـ عليهم السلام ـ روشن شد، اين است که دستورات دين، ظاهري دارد و باطني. باطن آنها با جان انسانها کار دارد و ديگران که مسأله اخلاق را در حدّ ملکات فاضله يا رذيله تبيين مي کردند، مسأله تجسّم و تجسّد انسان به صور ملکات نفساني را نمي توانستند تبيين کنند، گرچه تعبّداً مي پذيرفتند و نقل هم مي کردند که برخي بصورت حيوان محشور مي شوند ولي راه علمي براي اثبات آن نداشتند. امّا بر اساس دو مبناي حکمت متعاليه: 1 ـ جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس 2  ـ  حرکت جوهري، به خوبي مي توان براي اين روايات، ديدگاه علمي درست کرد و آنها را از راه علمي فهميد که چگونه يک شخص به صورت انسان حرکت مي کند امّا در واقع حيوان است. در عين حال که انسان بوده حيوان شده است، نه اين که حيواني بشود در عرض انسان نظير حيوانات ديگر، بلکه ميموني است انسان نما، خوکي است انسان نما و گرگي است انسان نما و ... و اينجا خُلق و خوي اوّليه انسان هست که به صورت حيوانيت اجرا مي شود.

مطلب ديگر آن که: در جريان حجّ، خداوند متعال فرمود: «فيه آياتٌ بيناتٌ ... (5) گرچه در بسياري از موارد سخن از آيه و علامت است، ليکن در مورد حج فرمود: «آيات بيّنات آيات و نشانه هاي فراواني در حجّ هست. آيات و نشانه هاي تکويني و خصوصيت هاي آسماني و زميني و  اقليمي و جوّي و ... که براي همه است اما يک سلسله دستوراتي به عنوان مناسک حجّ هست که عدّه اي از راه دور و نزديک در آنجا سر مي سايند. در خود حجّ آيات الهي است، کعبه جزء آيات الهي است، حجرالأسود و مقام ابراهيم و زمزم جزء آيات الهي است. اين که سرزمين غير ذي زرع بجايي برسد که دلهاي عدّه اي مشتاقانه علاقه مند به آنجا باشد و به کعبه و حرم خدا، که ابراهيم ـ عليه السلام ـ درخواست نمود; «فاجعل أفئدةً من النّاس تهوي اليهم (6)، عشق بورزد، جزء آيات الهي است. و اين آيات را کساني مي فهمند و مي بينند که براي انجام وظيفه و تکليف به حجّ رفته باشند نه براي تجارت و سياحت که اينگونه انسانهايي که با اين انگيزه ها به حجّ مي روند نمي توانند سرّ حجّ و آياتي را که در حج هست آنگونه که بايد درک کنند.

افاضه و کوچ به سوي مشعر

خداوند متعال دستور داده است که در پايان نهم ذيحجّه شما هم مانند ديگران از سرزمين عرفات به طرف مشعر الحرام حرکت کنيد; (ثمّ أفيضوا من حيث أفاضَ الناس).(7)

مشعر الحرام جزء محدوده حرم و اوّلين درب ورودي آن است. اگر کسي روز نهم را با معرفت آشنا شد، لايق آن است که از درب ورودي وارد شود، و در راهرو و دالان ورودي حرم نيز شبي را بيتوته کند. سنگريزه ها را براي رمي جمرات جمع آوري نمايد تا در روز دهم، شيطان را رمي کند.

امام سجاد ـ عليه السلام ـ به شبلي فرمود: معناي وقوف و بيتوته کردن در مشعر الحرام، آن است که قلب خود را با شعار تقوا آگاه نمايي و تقوا را شعار دل خود قرار دهي تا قلبت با تقوا شناخته شود که شعار هر قومي معرّفِ آن قوم است.

گرچه مسأله تقوا در همه مناسک و مراسم حج مطرح است، امّا ظهور و بروز آن، شب دهم، در سرزمين مشعر الحرام است; آنجا وقوف کرده، با جمع کردن سنگريزه ها نيرو مي گيرد و خود را مسلّح مي کند تا با شيطان به نبرد برخاسته و با هر عصياني بستيزد و در پيشگاه هر طاعتي سر بسايَد.

منا، سرزمين رسيدن به آرزوها

آنگاه که وقوف و بيتوته زائر در مشعر الحرام تمام مي شود، بين الطلوعين را در مرز مزدلفه مي ماند و بعد از طلوع آفتاب به سمت مِنا حرکت مي کند و دستور اين است که هنگام حرکت متمايل به سمت چپ و راست نباشد و فاصله مشعر و منا را در محدوده خاص طي کند و سرّش آن است که اي حاجي در جاده و صراط مستقيم حرکت کن، نه متمايل به شرق باش و نه به غرب; چون: «اليمين و الشمال مضلّة و الطريق الوسطي هي الجادة (8) چپ و راست انحراف است و راه وسط، همانا صراط مستقيم است. آري همه اينها، مقدّمه و نقشه تزکيه است.

وقتي شخص راه را طي کرد، وارد سرزمين منا مي شود اينجاست که به مُنيه و آرزوي خود راه يافته است.

امام سجاد به شبلي فرمود: آيا زماني که به منا رسيدي، به اُمنيّه ها، تمنّيات و آرزوهاي خود نائل آمدي و حاجاتت برآورده شد؟ اگر اين چنين نبود، پس به سرّ حج آگاه نبوده اي و بايد دوباره حج بگزاري.

زائر بيت الله وقتي حرکت نمود و مواقف را طي کرد و به سرزمين منا رسيد، بايد احساس کند که به آرزوهاي خود رسيده است. آن هم آرزويي که همواره با او خواهد ماند.

مي دانيم که انسان آرزومند است چيزي را فراهم کند که در همه حال و در همه جا با او باشد، نه آن که او را مي گذارد و مي رود و براي او وبال است. مشکل بشر در تهيّه اموال دنيا، اين است که براي خود، بلا تهيه مي کند. کسي که به فکر جمع مال است، در اصل اشتباه مي کند و براي خود عذاب تهيه مي کند; زيرا که:

«ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد أفان متّ فهم الخالدون کلّ نفس ذائقة الموت. (9)

«انّک ميّت و انهم ميّتون. (10)

به فرموده قرآن کريم، مرگ يقيني است و انسان سرانجام روزي مي ميرد، بديهي است که در آن حال نه مال را با خود مي برد و نه علاقه به مال را، از همين لحظه است که عذاب آغاز مي شود; زيرا به مال علاقه دارد و علاقه به مال او را رها نمي کند اما او مال را رها مي کند. وقتي علاقه باشد و مورد علاقه نباشد، عذاب شروع مي شود. پس چه خوب است که انسان در توليد زياد تلاش و کوشش کند امّا در مصرف قانع باشد. مشکل ديگران را براي رضاي خدا حلّ کردن، انسان را متمکّن و سرمايه دار مي کند; چرا که سرمايه اش را پيش از خود فرستاده است و با مرگ به حضور سرمايه مي رود. چنين کسي تن پرور، تنبل و کم کار نيست. پر توليد است و کم مصرف. انباردار نسل بعد از خود نيست چون مي داند که بعد از مرگ، رابطه پدري و فرزندي قطع مي شود. لذّت را ديگران مي برند و او در عذاب و رنج مي سوزد. البته حفظ و تأمين معاش فرزندان جزء دستورات است اما انسان بايد قسمت مهمّ تلاش را براي آينده خود کند و  فرزندانش را هم صالح بپروراند.

امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ فرمود: اي شبلي، سرّ مکّه رفتن آن است که انسان وقتي به سرزمين منا پا گذاشت، بفهمد که به آرزوهاي خود رسيده است.

سرّ اين که گروهي علاقه مندند زودتر بميرند و عدّه اي حتّي در دوران پيري و فرسودگي، سعي مي کنند بمانند اين است: آنها که به دوران سالمندي رسيده اند و چيزي براي ذخيره آخرت ندارند، مي بينند که دستشان خالي و رويشان سياه است و سفر هم سخت. و آنها که عاقلانه زندگي کرده اند، مي بينند که دستشان پر و رويشان سفيد است. بنابر اين احساس سبکي مي کنند و علاقه مندند به رفتن; زيرا مي فهمند که به مقصود رسيده اند.

آري منا سرزمين تمنّيات و رسيدن به آرزوها است نه آرزو کردن ها. زائري که به سرزمين منا وارد مي شود، بايد در مرحله اي بسر برد که: «آمن الناس بلسانه و قلبه و يده. باشد.

حضرت به شبلي فرمود: آيا آرزوهاي ديگران را هم برآوردي؟ آيا به حدّي رسيده اي که مردم از زبان، دل و دست تو آسيب نبينند؟ سرّ مکّه رفتن زائر بيت الله اين است که مردم از زبان، دست و دل او آسوده باشند. حاجي نه با جدّ و نه با شوخي، نبايد آبروي کسي را ببرد.

انسان ـ ولو با طنز و شوخي ـ نبايد کسي را خَجِل کند. گر چه شوخي کرده ولي آبروي مؤمني را برده است و اين کار زشتي است. و حتّي طنز نويس ادبي، در صورتي خوب است که به حيثيّت کسي لطمه وارد نکند. طنزي که با حيثيّت افراد سر و کار دارد و آبروي اشخاص را مي برد روا نيست و با سرّ زيارت خانه خدا همآهنگ نمي باشد.

حاجي بايد کينه کسي را به دل نگيرد، نسبت به کسي حسد نورزد، و  بدخواه نباشد و قلباً کسي را تحقير نکند چون اينها همه ستم قلبي است و سرّ زيارت خانه خدا و ورود به سرزمين منا آن است که مردم از دست، زبان و دل حاجيان و معتمِران در امان باشند.

رمي جمرات; رمي هر شيطان و شيطنت

معناي سنگ زدن به جمره آن است که من هر شيطان و شيطنتي را رمي کردم. پس اگر انساني خود جزء شياطين انسي باشد، هرگز قدرت و  لياقت رمي ندارد.

وقتي شيطان قرين کسي باشد، او نمي تواند قرين خود را رمي کند; «ومن يعشُ عن ذکر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين (11)، «ومن يکن الشيطان له قريناً فساء قريناً. (12)

کسي که از ياد حق غافل است و نام حق و ياد حق را نمي شنود و  نمي بيند، کيفري را که خداوند متعال به او مي دهد، آن است که شيطان را قرين و مقارن او مي سازد و کسي که شيطان قرين او باشد، به همسفر بدي مبتلا است و از آنجا که شيطان قرينش مي باشد، ديگر او را رمي نمي کند و  چنين کسي در حقيقت اعمال منا را انجام نداده، به سرّ رمي جمرات نرسيده و حجّ او ناتمام است.

قرباني; سر بريدن آز و طمع

گوسفندي را سر بريدن، لاشه اش را به کناري انداختن و بي مصرف گذاشتن مهم نيست. حاجي که گوسفندي يا گاوي را سر مي برد و يا شتري را نحر مي کند، با اين عمل مي خواهد از باب تنزّل معقول به محسوس اين معنا را برساند که:

حنجره ديو طمع را بريدم و خفه اش کردم. پس قرباني کردن; يعني آز و طمع را سر بريدن.

سر تراشيدن و سرّ آن

موي سر، به حسب ظاهر، جمال و زيبايي انسان است. اگر کسي موي سر شخصي را به اجبار بتراشد، زيبايي اش را از او گرفته است و بايد ديه بپردازد.

ابن ابي العوجاء در مناظره اي که با امام صادق ـ عليه السلام ـ داشت،(13)و شکست خورده بازگشت، از او پرسيدند: جعفر بن محمد ـ  عليهما السلام ـ را در اين مناظره عملي چگونه يافتي؟

گفت: او درياي علم است! سپس ادامه داد: «کَيفَ وَ هُو ابنُ مَن حَلَقَ رؤوسَ هؤلاء (14); «او (جعفر بن محمد) فرزند کسي است که پدرش سرِ همه اين مردم را تراشيد!

هيچکس حاضر نيست موي سر خود را با تيغ بزند، بخصوص جوانان، امّا وقتي وارد سرزمين منا مي شود، اين جمال را هم، که برايش ارزش بسيار قائل است، در پاي فرمان آن جميل محض، نثار مي کند.

در ميان عرب، بسيار دشوار بوده است که موهاي سر خود را تيغ بزنند امّا از آن هنگام که فرمان وحي را توسط پيامبر ـ ص ـ شنيدند براي رضاي خدا از اين جمال ظاهري و صوري هم دل بريدند.

راز سر تراشيدن، اين است که انسان هر گونه غرور و کبر و نخوت و  منيّت را از سرش به دَر کند، و خود را از هر معصيتي تطهير و تنظيف نمايد.

امام سجاد ـ عليه السلام ـ به شبلي فرمود: آيا هنگام تراشيدن سر و  رمي جمرات و قرباني کردن اين اسرار را در نظر داشتي يا نه؟

عرض کرد: نه.

فرمود: گويا به منا نرفته اي و احکام آن را انجام نداده اي.

اين گوياهايي را که امام سجّاد فرمودند; گويا طواف نکردي، گويا در مقام ابراهيم نماز نخواندي، گويا آب زمزم را ننوشيدي و اشراف نکردي، گويا سعي بين صفا و مروه نکردي، گويا در عرفات نايستادي، گويا به مشعر نرفتي و... شبلي را به شدّت متأثّر کرد به طوري که سال بعد موفّق شد حجّي را با دستورات امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ انجام دهد.

درجات ايمان

امام سجاد ـ ع ـ فرمود: افرادي که در باطن و ظاهر دين را با همه شؤون و ابعاد پذيرفته اند، نورانيند، منتهي براي ايمان درجاتي هست; «لهم درجات. (15) و بديهي است مؤمنان نيز داراي درجاتي خواهند بود. ايمان سازنده حقيقت انسان است.

مؤمنان به سه گروه تقسيم مي شوند:

1 ـ گروهي ايمان ضعيف دارند.

2 ـ دسته اي داراي ايمان قوي و محکم اند.

3 ـ گروه آخر متوسّط مي باشند.

آنان که ايمان ضعيف دارند نور باطنشان راه هزار ساله را روشن مي کند. معلوم نيست هزار سال به حساب دنيا يا هزار سال به حساب آخرت.

آنان که در کمال و مرتبه بالاي ايمانند، نورشان مسير صدهزار سال را نور مي دهد. که اين کلّ محدوده مسافت آن صحنه است، البته ظاهرش سالهاي دنيايي نيست.

گروه سوّم که ايمان متوسط دارند، داراي ايمان با درجاتِ گوناگون هستند، درجاتشان بين هزار سال و صد هزار سال است و قلمرو نور آنها مختلف است. تا هر جا که شعاع نور آنها تابيد و افرادي را ديدند، ذات اقدس اله به اين ها اجازه شفاعت مي دهد و اين درباره کساني است که حجّ راستين انجام مي دهند و بين قرآن و عترت، جدايي قائل نيستند. آنها که به اسرار ولايت و اسرار حجّ آشنايند و حجّ راستين انجام داده و انجام مي دهند، آنها نوراني اند و حقّ شفاعت دارند.

منتهي آخرين حدّ شفاعت آنها، به اندازه قلمرو نورشان مي باشد. تا هر اندازه که ديدند، قدرت شفاعت دارند.

ذات اقدس اله مي فرمايد: کساني که در دنيا نسبت به شما مؤمنان احسان کردند و کار خوبي براي شما انجام دادند يا مشکلي از مشکلاتتان را حلّ کردند يا دشمني قصد تهاجم داشت و آنها دشمن را از شما دفع کردند يا در معامله و رفتار عدل و انصاف را رعايت کردند و ... امروز اگر مشکلي دارند شما مجاز هستيد درباره آن ها شفاعت کنيد و شفاعت شما مقبول است.

حاجي راستين حق شفاعت دارد

حاجي راستين کسي است که مي تواند در قيامت صحنه وسيعي را روشن کند و شفاعت نمايد.

و دست افتاده هاي صحنه قيامت را بگيرد و به بالين آنها بشتابد و آنها را درمان کند و بالأخره مشکلشان را در صحنه قيامت حل کند.

در آن روز کساني که حقّ شفاعت ندارند، عاجزند. در آن روز رابطه حکومت نمي کند. آن روز روزي است که برادر از برادر فاصله مي گيرد و  پدر از فرزند فرار مي کند; «يوم يفرّ المرءُ من أخيه و أمه و أبيه و صاحبته و بنيه. (16) مانند جايي که آتش سوزي شده يا سيل و طوفاني آمده باشد که در چنين صحنه اي هيچ کس به فکر ديگري نيست و هر کس به فکر نجات خويش است.

در آن روز تنها کساني به فکر ديگران هستند که به سرّ ولايت و حج آشنا باشند. مؤمن راستين و حاجي واقعي باشند. اينان مي توانند مشکل ديگران را حلّ کنند و اهل جذب هستند نه اهل طرد و دفع، اينها از کسي فرار نمي کنند بلکه مي کوشند افتاده ها را دريابند.

حاجي واقعي «حسنات دني را طلب مي کند نه «دني را

مردي به امام سجاد ـ ع ـ عرض کرد: وقتي که ما اعمال عرفات و  مشعر و منا را انجام داده، فراغتي پيدا مي کنيم، در سرزمين منا به جاي بيتوته، هم به ياد خدا و پيامبر هستيم و هم به ياد پدران، اجداد و نياکان خود مي افتيم و خوبي ها و فضائل آنها را ياد مي آوريم و غرضي به عنوان فخرفروشي يا چيز ديگر نداريم بلکه مي خواهيم حقوق آنها را ادا کنيم. آيا اين روا است يا روا نيست؟

امام سجّاد ـ ع ـ در جواب فرمود: شما مي توانيد راه بهتري را طي کنيد که هم ثواب بيشتري ببريد و هم حقوق گذشتگانتان را بهتر ادا کنيد.

قبل از تبيين جواب امام سجّاد ـ عليه السلام ـ تشريح يک نکته تاريخي و تفسيري سودمند است و آن نکته تاريخي، اين است که حجّ در دوران جاهليت و بت پرستي هم بود که گروهي در ايام منا مفاخر نياکان خود را به عنوان فخرفروشي ذکر مي کردند. همانطوري که در بازار عکاظ از زيادي ثروت و زيادي قبيله يا قدرت غارتگري بستگانشان سخن مي گفتند و آن را مايه فخر مي شمردند و مي گفتند: قبيله ما بقدري قوي بود که فلان گروه و قافله را غارت کرد يا در فلان غارتگري برنده شد يا در فلان جنگ زد و خورد به نفع قبيله ما بود و ... و خلاصه به غارتگري، تجاوز و تهاجم تباران خود فخر مي کردند.

قرآن کريم اين نکته تاريخي را گوشزد مي کند و خط بطلان بر آن مي کشد و راه صحيح ارائه مي دهد فرمود:

«وقتي برنامه عرفات را انجام داديد و به پايان رسانديد و به طرف مشعر حرکت مي کنيد، به ياد خدا باشيد.

و همچنين وقتي مشعر تمام شد و به منا مي رويد، آنگاه که خواستيد مناسک منا را انجام دهيد، همانطوري که قبلا در دوران جاهليّت به ياد پدرانتان بوديد، الآن بياد خدا باشيد، بلکه بهتر و بيشتر، و ياد گذشتگان خود را در سايه ياد حق زنده نگاه داريد و گرنه بازگو کردن آثار تبار کم کم زمينه تفاخر را فراهم مي کند; «فاذا قضيتم مناسککم فاذکرواالله کذکرکم آباءکم أو أشدّ ذکر زائران در منا فراغتي دارند و روزها که اعمالشان را انجام مي دهند شب ها فقط بايد بيتوته کنند. قرآن کريم به آنان دستور مي دهد:

شبها را که در منا بيتوته مي کنيد، به ياد خدا باشيد و اوقات خود را به تحصيل علوم و معارف و مناجات و زمزمه بگذرانيد. آن سرزمين سرزمين وصول به تمنّيات الهي است. قرآن فرموده است: کساني که در آن سرزمين مي رفتند دو گروه بودند:

1 ـ «فمن الناس من يقول ربناآتِنا في الدنيا وما له في الآخرة من خلاق (17)

بعضي از مردم هستند که فقط تغيير نام مي خواهند و براي سياحت، تجارت، شهرت و مانند آن به حج مي روند و اعمال انجام مي دهند! منطق اين ها دنيا است نمي گويند «ربنا آتنا في الدنيا حسنة . آنها حسنات دنيا را نمي خواهند، بلکه خود دنيا را مي خواهند، لذا براي آنها حلال و حرام مطرح نيست در نظر آنان مجلس اُنس با مجلس تعليم و تربيت و تزکيه تفاوتي ندارد و مجلس بزم را بر مجلس تهذيب ترجيح مي دهند. اينها سهمي در آخرت ندارند.

2 ـ «و منهم من يقول ربّنا آتنا في الدنيا حسنةً و في الآخرة حسنةً و قنا عذاب النار (18)

اينان افراد عاقلي هستند که سخنانشان در سرزمين منا، شبهايي که بيتوته مي کنند اين است و در موارد ديگر هم اين است که: «خدايا! ما در دنيا هرچه را که دنيايي است، نمي خواهيم، بلکه حسنات دنيا را مي خواهيم.

مالِ حلال از حسنات دنياست. همسر، فرزند، پدر، برادر و خواهر، دوست، فاميل، قبيله و نژاد با فضيلت و با ايمان همگي جزء حسنات دنيا هستند. شرکت در مجالس درس و بحث جزء حسنات دنيا است شرکت در مؤسسات سودمند جزء حسنات دنيا است. کارهاي توليدي و رفع تورّم از حسنات دنيا است. خدمات اجتماعي که عادلانه باشد جزء حسنات دنيا است. مجلس اُنس الهي، تعليم کتاب و حکمت، تزکيه، ديدار عاقلانه، صله رحم و ... جزء حسنات دنيا است. و دنيا منهاي اين امور و  مانند آن حسنه اي ندارد که کسي از خدا حسنات دنيا طلب کند. اگر کسي توفيقي داشت و عضو انجمن قاريان قرآن بود، عضو انجمن مفسّران، عضو انجمن معلّمان، عضو انجمن نيکوکاران و خيرخواهان و  امدادگران و انجمن هاي علمي و خدماتي و توليدي و صنعتي بود، از حسنات دنيا برخوردار است.

کسي که تلاشي مي کند باري را از دوش جامعه بردارد فعل حسنه اي انجام داده است. مردان عاقل، که خداوند متعال در قرآن کريم منطق آنها را با عظمت ياد مي کند، کساني هستند که مي گويند: «خدايا! حسنات دنيا را به ما عنايت فرما.

آخرت هم حسنات و سيّئاتي دارد و آنها گذشته از آن که در دنيا حسنات طلب مي کنند، حسنات آخرت را هم مي طلبند و از خداوند مي خواهند که آنها را از عذاب آخرت حفظ فرمايد; «ربّنا آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة و قنا عذاب النار. زائران خانه خدا بايد مواظب باشند تا جزء گروه دوّم محسوب شوند; يعني در سرزمين عرفات و منا جز حسنات دنيا و آخرت چيزي را از خداوند متعال نخواهند. چيزي بخواهند که با آنها بماند چيزي نخواهند که آنها را تنها بگذارد.

انسان بايد چيزي را طلب کند که به همراه خود ببرد، چيزي را که مي گذارد و مي رود جز افسوس براي او چيز ديگري ندارد; زيرا آنچه را که فراهم کرده است به او علاقه مند است و وقتي رخت برمي بندد مورد علاقه را ترک مي کند ولي اصل علاقه مي ماند، از اين رو عذاب شروع مي شود. و فشار قبر و عذاب برزخ براي عدّه اي از همين جا ظهور مي کند. مرگ آسان نيست و مرگ عبارت از آن نيست که بگويند طبيب اجازه دفن او را داد و قلب و نبض از کار افتاد و ... مرگ انتقال از دنيا به برزخ است. يک مرگ طبّي داريم و يک مرگ قرآني.(19) مرگ طبّي در انسان، مثل حيوانات است که قلب از کار و نبض و خون از جريان مي افتد.

مرگ از نظر قرآن، انتقال از دنيا به برزخ است; «ومن ورائهم برزخ الي يوم يبعثون (20) کسي که مي خواهد اين مسافت را طي کند، بايد با بار سنگين، پياده و با پاي برهنه باشد و تمام تعلّقات را ترک کند. چون وقتي به چيز موقّتي علاقه مند شد، آن چيز را از او مي گيرند و به هنگام مردن و رفتن چيزي به همراه خود نمي برد و ليکن آن علاقه قلبي با او هست. چون علاقه قلبي هست و مورد علاقه را به او نمي دهند، مي سوزد تا کم کم اين تعلقات را با سوخت و سوز از او بگيرند. اگر کسي تعلّقاتش را کم نکرد کم مي کنند. امّا با سوخت و سوز و اين دشوار و تحمّل ناپذير است. لذا ذات اقدس اله به زائران بيت خود دستور داده است که بگوييد: «ربّنا آتنا في الدنيا حسنةً و في الآخرة حسنةً و قنا عذاب النار.

حال بعد از روشن شدن اين نکته تاريخي و تفسيري که دانستنش لازم بود سخن امام سجاد ـ ع ـ را پي مي گيريم:

به جاي بيان فضيلت نياکان، حمد خدا بگوييد

امام سجاد ـ ع ـ فرمود: اگر خواستيد خير و نيکي هاي گذشتگانتان را بعد از انجام حج ذکر کنيد و اين را به عنوان «اداي حقوق تبار و نياکان خود بدانيد، راههاي بهتر هم وجود دارد و آن مسأله شهادت به وحدانيت حقّ و رسالت رسول خدا و ولايت و خلافت و امامت امامان معصوم ـ  عليهم السلام ـ است شما مي توانيد در منا پيرامون اين اصول و معارف بحث کنيد.

هر انسان موحّدي مي داند که خداوند همواره با او است و از هر کس به او نزديک تر است و هر کاري را مي تواند انجام دهد. قدرت و آگاهي او از همه بيشتر است مي تواند با او خلوت و راز و نياز کند. آهسته با او حرف بزند مشکلش را در ميان بگذارد. انسان موحِّد هرگز در هيچ کاري نمي ماند، چون کسي که تمام کليدها بدست او است، با او است. خواسته هاي خود را تعديل مي کند. هر چيزي را نمي خواهد. کمّيت را تنظيم مي کند و فقط مورد نيازش را مي طلبد، آنهم از کسي که هميشه و در همه جا با او است.

لذا فرمود اگر شما درباره توحيد و رسالت و ولايت و اين گونه مسائل سخن بگوييد، گذشته از آن که به يک فضيلت عالي بار يافته ايد، حق نياکانتان را نيز بهتر ادا کرده ايد. در اين صورت اگر نياکانتان سر از خاک بردارند به شما خواهند گفت: فضيلت ما را ذکر نکنيد و ما هر کاري خيري را هم انجام داده ايم به توفيق الهي بوده است او خير حامد است و  خير محمود. حمد او را کنيد. او که به ما توفيق داد به ما مال و قدرت و  آگاهي داد. به کساني ثنا بگوييد که واسط بين ما و او بودند و اين حرفها را به ما رساندند و ...

فرشتگان از اسرار حاجيان آگاهند

در روايت آمده است که: عصر روز عرفات و ظهر روز دهم که زائران  بيت الله الحرام در منا جمع هستند، ذات اقدس اله به ملائکه افتخار مي کند و مي فرمايد: بندگانم را ببينيد آنها که از راههاي دور و نزديک با مشکلات بسيار، همه با يک لباس و شبيه به هم آمده اند. بسياري از لذّت ها  را برخود تحريم کرده اند و خاک و غبار آلوده اند(21) و بر شن هاي سرزمين مشعرالحرام خوابيده اند. اين ها با چهره هاي غبارآلود در پيشگاه من اظهار عجز و ذلّت مي کنند ... فرشتگان من! به شما اجازه دادم که اسرار آنان را ببينيد. آن گاه ملائکه حق به اذن خداوند متعال بر اسرار آنها آگاه مي شوند و دلهايشان را مي بينند. گرچه ملائکه الهي از علوم غيب باخبرند و فرشتگان غيب نسبت به بسياري از مسائل ماوراي طبيعت مستحضرند، امّا ذات اقدس اله آنقدر مهربان و رؤوف است که بسياري از اسرار ما را اجازه نمي دهد حتي ملائکه هم بفهمند با اين که آنها مأمور نوشتن خاطرات ما هستند، ولي خيلي از کارهاي ما را ذات اقدس اله اجازه نمي دهد که ملائکه بفهمند تا مبادا ما خجالت بکشيم و نزد آنها شرمنده شويم. بين ما و پروردگار راه مستقيمي است که فقط او مي داند ما چه کرديم و بس.

گوشه اي از اين اسرار در دعاي کميل هست که علي ـ ع ـ عرض مي کند: خدايا! بعضي از چيزهايي را که تو شاهد بودي و اجازه ندادي فرشتگان بفهمند آنها را تنها تو مي داني; «والشّاهد لما خفي عنهم و  برحمتک سترته. با آن که ملائکه مأمورند اعمال ما را بنويسند اما خداوند متعال پرده اي رقيق قرار داده تا آنها همه چيز را نفهمند. پروردگار ما اين همه مهربان است. امّا در روز عرفه و عيد قربان در سرزمين منا، به ملائکه اجازه مي دهد که دل هاي زائران را ببينند و آنها با چشم ملکوتي نظر مي کنند و مي بينند که قلب عده اي بسيار سياه است و دودهاي سياه از آن ها برمي خيزد که از «نار الله الموقدة التي تطّلع علي الافئدة (22) است. خداوند براي ملائکه تشريح مي کند و مي فرمايد: اين ها کساني هستند که پيامبر را راستگو نمي دانند (معاذ الله) و در بعضي از امور مي گويند: او از نزد خود اين کار را کرده است! آنها کساني هستند که بين قرآن و عترت جدايي انداخته و بعضي از امور را نمي پذيرند. از طرفي ملائکه گروهي را مي بينند که دلهايشان بسيار نوراني و سفيد و روشن است. مي فرمايد: اين ها مطيع خداوند متعال و پيامبر اکرم هستند و مؤمن مي باشند. سخن وحي را مي پذيرند. به جدايي قرآن و عترت معتقد نيستند و وجود پيامبر را امين وحي مي دانند و معتقدند که او از نزد خود هيچ حرفي ندارد و در مسأله خلافت، امامت و رهبري و احکام الهي و مانند آن، هر کاري را که کرده، برابر وحي خداوند متعال بوده است. اينها معتقد و مؤمن اند و با جان و دل مي پذيرند، با لب اقرار دارند و با اعضا و جوارح عمل مي کنند.

ذات اقدس اله به انسانهايي که زائران راستين خانه او هستند مباهات مي کند.

و در قرآن کريم آمده است: «لا يسئمون (23) آنها خسته نمي شوند، چون اصولا کاري نيست که با فرشتگي منافات داشته باشد و خستگي ايجاد کند. اين انسان است که مي تواند خسته شود و مي تواند در سايه تهذيبِ روح، بدون خستگي، اعمال ديني را انجام دهد و خستگي بدن را با لذّت روح ترميم کند. پروردگار متعال به چنين انسانهايي فخر مي کند، با اين که فخر بنده به خداوند است; همانگونه که در سخنان علي بن ابيطالب ـ ع ـ آمده است:

«الهي کَفي بي عِزّاً أن أکُونَ لک عَبداً وکَفي بي فَخْراً أن تکونَ لي رَبّاً أنْتَ کما أُحِبُّ، فاجعلْني کما تُحبُّ. (24)

«خدايا! عزّت من در اين است که بنده تو هستم. فخر من در اين است که تو مولاي مني. خدايا! من آنچه را که بخواهم، تو هستي و ليکن تو آنچه را که مي خواهي مرا آنگونه قرار ده. اگر من بخواهم تو عالم، قدير قاضي حوائج، مبدّل سيّئات به حسنات، غافر خطيئات، و رازق باشي، همه اين کمالات را داري. اينک تو بخواه که من عبد مؤمن، خالص، خاضع، سالک، مخلص و مُفلح باشم و خلاصه هرگونه که خود مي پسندي مرا همانگونه قرار ده.

از مجموع سخنان امام سجاد ـ عليه السلام ـ به دست مي آيد که ولايت و حجّ هر کدام سرّي دارند; اگر کسي از مؤمنان راستين باشد هم به سرّ ولايت مي رسد و هم به اسرار حج و به صورت يک انسان واقعي در سرزمين عرفات و منا ظهور مي کند که ذات مقدّس پروردگار در مقام فعل بر ملائکه، به او فخر مي کند. چنين انسانهايي که مَلَک گونه و فرشته مَنِش هستند و يا احياناً برخي از آنها از فرشتگان بالاترند. اين «قضيةٌ في واقعه نيست و مسأله اي نيست که تاريخي باشد که در يک وقتي خداوند متعال به فرشتگان بفرمايد: «من فخر مي کنم و پرده از چهره قلب فرشتگان بردارد تا زائران را در سرزمين عرفات و منا ببينند، بلکه هر سال چنين است. آنهم نه سالي يک بار، بلکه آنها که به عمره مفرده موفّق مي شوند نيز اين چنين اند. اين معنا هميشه وجود دارد، نه در حج فقط که در غير حج هم هست، نهايت اين که در مسأله حج ظهور کرده است.

قرآن کريم گوشه اي از اسرار را در جريان قرباني بيان کرده است و  درباره ساير مناسک حج هم مي توان مشابه آن را استنباط کرد. در جريان قرباني فرمود: کاري را که در جاهليت انجام مي دادند، روا نيست و شما هم که قرباني مي کنيد بدانيد که گوشت و خون قرباني به خدا نمي رسد به اين خونها و اين گوشتها تبرک نجوييد; «لن ينالَ الله لحومُها ولا دماءُها ولکن يناله التقوي منکم. (25) يعني اين عمل ظاهري دارد و باطني. ظاهرش آن است که کسي گوسفندي را ذبح مي کند و آن گوشتي دارد و خوني. قداست از آنِ تقوا است نه گوشت و خون. آنچه به خدا مي رسد گوشت و  خون نيست که شما گوشت اين قرباني را به ديوارِ کعبه آويزان کنيد يا خون اين قرباني را به ديوار کعبه بماليد. آنچه که از اين عمل به خدا مي رسد، باطن و روح اين عمل است (يناله التّقوي منکم) قرباني حقيقتي دارد بنام تقوا که اين به خدا مي رسد.

مسأله رمي جمرات نيز چنين است. سنگها و رمي ها، هيچکدام به خدا نمي رسد. در اينجا آنچه به خدا مي رسد تبرّي از عدوّ الهي و دشمن خدا است.

طواف اطراف کعبه و نماز پشت مقام، سعي بين صفا و مروه و شُرب آب زمزم و دهها عمل واجب و مستحب که در مسأله حج و عمره مطرح است، هيچکدام از اينها به خدا نمي رسند، مگر روح آنها و روح آن ها همان سرّ حج است. منتهي سرّ، گاهي در عالم برزخ ظهور مي کند و گاهي بالاتر از برزخ. گاهي کم ظهور مي کند و گاهي زياد. و خودِ حاجي واقعي در قيامت به صورت سرّ ظهور مي کند، چه اين که در دنيا با چشم ملکوتي به صورت انسان واقعي جلوه گر مي شود.

نشانه قبولي حج

امامان ـ عليهم السلام ـ از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل کرده اند که فرمود: اگر کسي به زيارت خانه خدا و حجّ موفق شد و  بازگشت و انسان صالحي شد و دست و پاي او به سوي گناه نرفت، اين نشانه قبولي حج او است. و اما اگر بعد از زيارت خانه خدا، باز تن به تباهي و گناه داد، نشانه آن است که حجّ او مردود است. اين نکته مي تواند به نوبه خود بيانگر سرّ حجّ باشد; زيرا اسرار عبادتهاي ما در قيامت ظهور مي کند که روز ظهور باطن است و در آن روز هر انساني مي فهمد که عمل او مقبول است يا مردود. نه تنها نتيجه را، که دليل و سرّ ردّ يا قبول را هم مشاهده مي کند. در قيامت هم قبول و هم نکول مشهود است. همچنين سرّ قبول و نکول نيز معلوم مي شود چون قيامت روز ظهور حق و فاش گرديدن اسرار است; «يوم تُبلي السّرائر (26) اگر کسي در دنيا توانست به مرحله اي برسد که نظير قيامت بفهمد حجّش مورد قبول واقع شده يا نکول، او به گوشه اي از اسرار حجّ رسيده است. و قهراً سبب قبول يا ردّ را هم بررسي مي کند.

رسول خدا ـ ص ـ فرمود: اگر کسي خواست بداند حجّ او قبول شده يا نه، ببيند بعد از بازگشت از بيت الله، دست به گناه دراز مي کند يا نه، اگر گناه نکرد، بداند که حجّش مورد پذيرش خداوند است و اگر باز گناه انجام مي دهد، نشانه آن است که حج او مردود است.(27) اين معنا در ساير عبادتها نيز هست; مثلا قرآن کريم درباره نماز فرموده است: «انّ الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنکر ;(28) نماز يک حقيقتي دارد که جلو اراده هاي زشت را مي گيرد، گر چه خودِ نماز يک امر اعتباري است. ليکن حقيقت آن يک امر تکويني است. اگر کسي بخواهد کاري را انجام دهد، مبادي نفساني دارد، تصور و تصديق و شوق و عزم و اراده و مانند آن پيدا مي شود، همه اين ها جزء امور تکويني هستند.

نماز براي نمازگزار يک نقش تکويني دارد. انگيزه ها، اراده ها، شوق ها، تصميم ها و عزم هاي او را تعديل مي کند که نسبت به خير مصمّم باشد و نسبت به شرّ تصميم نگيرد. چيزي که در محور تصميم گيري انسان سهم تکويني دارد، حقيقت نماز است. آنچه که در انسان شوق به شرف و  شرع و فضيلت ايجاد مي کند، حقيقت نماز است. همين معنا در حج نيز هست. اين روح حجّ است که امر تکويني است و جلوي تصميم ها و  اراده هاي زشت را مي گيرد.

روح و جان کعبه ولايت است

بايد بگوييم که کعبه و حرمتش، زمزم و شرافتش، صفا و مروه و  صفايش، قربانگاه و تقواي قرباني اش، رمي جمرات و طرد شيطانش، عرفات و نيايش خالصانه اش، و سرزمين حرم با تمام برکاتش، در پرتو ولايت و امامتِ رسول خدا و اهل بيت است. اگر کعبه به همه اين شرافت ها مزيّن است، روح عمل و مناسکش ولايت و امامت و شناخت امام و خضوع در برابر امام است.

خداوند متعال به مکّه اي سوگند ياد مي کند که پيغمبر در آن باشد. مکّه اي که پيامبر در آن نباشد، جز سنگ و گِل نيست; «لا اقسم بهذا البلد وأنت حِلٌّ بهذا البلد (29)

آري اگر خداوند به مکه سوگند ياد مي کند، به پاس احترام معصوم است. اگر کعبه و مسجدالحرام را به عظمت ستود و فرمود:

«ومن يُرد فِيه بإلحاد بِظُلْم نُذِقهُ مِن عذاب أليم (30)

«هر کس نسبت به کعبه و حرم اراده و قصد سوء و الحاد کند ما او را به عذاب دردناک گرفتار مي کنيم

و اگر مي فرمايد: «ألم تَرَ کيفَ فعلَ ربّک بأصحاب الفيل ألَم يَجْعل کيْدَهم في تضليل فأرسل عَلَيهم طيراً أبابيل تَرميهم بحجارة من سجّيل فجعلهم کعصف مأکول (31)

اگر ابرهه با همه فيل هايش، به وسيله طير ابابيل ذليل مي شود و فرار مي کند، اين همان خشم خدا است که: «ومن يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب أليم.

افرادي چون ابن زبير که حسين بن علي و علي بن الحسين ـ  عليهماالسلام ـ را تنها گذاشت و به ياري شان نشتافت اگر به درون کعبه هم پناه ببرد، کعبه با همه قداستي که دارد ديگر حرمِ امن خدا نيست و با منجنيق حَجّاج بن يوسف ويران مي شود.

خدايي که روزي با طير ابابيل جلو ابرهه را گرفت، اين بار مهلت داد تا حَجّاج از بالاي کوه ابوقبيس، با نصب منجنيق و سنگهاي آن کوه، کعبه را ويران کند.

آري، حرمتِ کعبه به احترام امامتِ امام است. جان کعبه ولايت است. روح کعبه امامت است. اگر کسي امام را نشناخت مصداق «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية (32) خواهد بود و او اگر حتّي به درون کعبه پناه ببرد از امن اله برخوردار نيست. چرا که:

«بُني الاسلام علي خمس; علي الصلوة والزکوة والحج والصوم والولاية وما نودي بشيء بمثل ما نودي بالولاية (33) به اميد آن که حج با تمام ابعادش که رسول خدا ـ ص ـ فرمود: «خذوا عنّي مناسککم (34) و زيارت کعبه با شيوه اي که ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ از خدا مسألت کرد که: «وأرِنا مناسکنا و تُب علينا اِنّک أنت التوّاب الرّحيم نصيب همه زائران بيت الله الحرام بشود و طواف کنند و همانند فرشته از آن ديار بازگردند و حامل نور باشند.

غفر الله لنا ولکم والسلام عليکم ورحمة الله وبرکاته


پى‏نوشتها:

1.
2. ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج4، ص177.
گر چه سند بعضي از روايات مانند اين حديث مورد تأمل است و خيلي متقن و صحيح نيست، ليکن از جمع اين روايات مطلب قابل اعتمادي بدست مي آيد. و از سويي متن اين احاديث با ديگر معارف اسلامي هماهنگ است و از جمع آنها مي شود اطمينان پيدا کرد که از خاندان وحي صادر شده است.
3. تفسير امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ ص177، ذيل آيه 200-198; و اثبات الهداة، ج5، ص39
4. نهج البلاغه، خطبه 149 و نامه 23
5. آل عمران : 97
6. ابراهيم : 37
7. بقره : 199
8. نهج البلاغه، خطبه 16
9. زمر : 30
10. انبياء : 34
11. زخرف : 36
12. نساء : 38
13. وافي، کتاب الحج، باب ابتلاء الخلق و اختبارهم بالکعبه، ج2، ص34; احتجاج طبرسي ج2، ص71
14. احتجاج طبرسي، ص173
15. انفال : 4
16. عبس : 34
17. بقره : 200
18. بقره : 201
19. معاني الاخبار صدوق، باب معني الموت، ص288; الکافي، ج3، ص245 باب آخر في ارواح المؤمنين; فيض کاشاني، علم اليقين، ج2، ص832; اسفار صدر المتألهين، ج9
20. مؤمنون : 100
21. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه قاصعه 192; مستدرک، ج1، ص465; محجة البضياء فيض کاشاني ج2 ص194. و حديث بحسب ظاهر از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است.
22. هُمزه : 6
23. فصّلت : 38
24. مفاتيح الجنان، مناجات علي ـ عليه السلام.
25. حج : 37
26. طارق : 6
27. بحار طبع قديم، کتاب الحج، ص59
28. عنکبوت : 45
29. بلد : 1
30. حج : 25
31. فيل : 1
32. وسائل الشيعه، ج16، ص246
33. وسائل الشيعه، ج1، ص7
34. تيسير الوصول، ج1، ص312