پيشگفتار
سرزمين وحى، نقطه مركزى و اصلى نزول بركات الهى است. مسافران و زائران آن ديار
خاطرات شيرين و مشاهدات جالب و آموزنده اى از بركات و كرامات اين سرزمين دارند. چه
بسيارند كسانى كه در اين سرزمين از امدادهاى غيبى الهى برخوردار شده اند. بيماران
صعب العلاج يا غير قابل علاجى كه در اينجا شفا يافته اند. چه بسيار آرزوهاى بلند كه
در اينجا محقّق گرديده است. و بالأخره چه دعاها كه در كنار كعبه مستجاب و چه حاجت
ها كه برآورده شده است. هر كس گذرى بر تاريخ اين سرزمين داشته باشد يا با زائران آن
ارتباط برقرار كند كم و بيش از اين بركات و كرامات آگاهى مى يابد. امّا متأسفانه،
اين حوادث عبرت آموز و سازنده كه در واقع درس تجربى توحيد است، تا كنون به طور
شايسته ثبت نشده و نشر نيافته است. بى شك اگر اين خاطرات از ابتدا نوشته مى شد،
اكنون ده ها جلد كتابِ خواندنى و آموزنده در اين موضوع وجود داشت كه مى توانست آيات
بيّنات(1) بيت الحرام را تأييد و تفسير كند. به دليل مسؤوليتى كه در
ارتباط با خدمت به زائران خانه خدا دارم، تا كنون به گزارش هاى فراوانى از كرامات
سرزمين وحى دست يافته ام. براى آن كه درس هاى عبرت آموز اين سرزمين چون گذشته به
فراموشى سپرده نشود و آيندگان از تجربيات معنوىِ گذشتگان بهره مند گردند، آن گزارش
ها را در اين مجموعه گرد آوردم، بدان اميد كه اين نوشتار گامى باشد در راه تدوين
كتابهاى بهتر وكاملتر در اين زمينه. و اين سنّت حسنه توسّط آيندگان تكميل گردد و
تداوم يابد. اينك پيش از ورود به متن كتاب، اشاره به چند نكته ضرورى است:
1- خاطراتى كه از بركات سرزمين وحى در اين مجموعه مى آيد، عمدتاً حاصلِ گزارش
هايى است كه در مكّه يا مدينه بىواسطه در حضور اينجانب طرح و ضبط شده و شمار اندكى
از گزارش ها به صورت مكتوب ارسال گرديده است.
2- آنچه در اين كتاب آمده، گزيده اى است از خاطرات گزارش شده، نه همه آنها.
3- در اين مجموعه خاطراتى را آورده ايم كه براى شخص گزارشگر اتفاق افتاده، يا او
شاهد داستان بوده و يا شخص مورد وثوق و اطمينانى آن را نقل كرده است و در هر صورت
حادثه در عصر حاضر به وقوع پيوسته است.
4- اين مجموعه، تنها بازگو كننده خاطرات مربوط به بركات سرزمين وحى نيست، بلكه
افزون بر آن، زائران خانه خدا را با بهترين بركات سرزمين وحى آشنا مى سازد و راه و
روش دستيابى به كرامات اين سرزمين را نشان مى دهد. و نيز اين حقيقت را متذكر مى شود
كه آنچه براى شمارى از زائران بيت الله الحرام و حرم نبوى اتّفاق افتاده، براى
ديگران نيز قابل تكرار است و هر كس به اين سرزمين قدم بگذارد به اندازه معرفت و
تلاش خود مى تواند از بركات آن بهره مند شود.
5- كرامات سرزمين وحى، در واقع دلايل تجربى توحيد است و نشر آن بيش از هر نوشته
ديگر، مى تواند در تقويت مبانى اعتقادى جامعه، به خصوص نسل جوان، مفيد و سازنده
باشد. در پايان از همه زائران بيت الله الحرام، به ويژه روحانيون و مديران كاروان
ها تقاضا مى شود كه مشاهدات و آگاهى هاى خود در اين زمينه را به دفتر بعثه مقام
معظّم رهبرى بفرستند تا ثبت و منتشر شود. بديهى است اگر كسانى مايل به آوردن نامشان
نباشند، رعايت خواهد شد; چنانكه در اين مجموعه نيز رعايت شده است. (5)
نوشتيم كه بندگان صالح من ـ حكومتِ ـ زمين را به ارث مى برند.» بى شك روزى فراخواهد
رسيد كه خورشيد اسلامبخشيد و ارزشهاى انسانى را بر جهان حاكم خواهد
سپس مى فرمايد: «أَنَا بَقِيَّةُ اللهِ وَخَلِيفَتُهُ وَحُجَّتُهُ عَلَيْكُمْ».
«من بقيّةالله و خليفه او و حجّت او بر شمايم.» از آن پس مسلمانى بر او سلام
نكند مگر آن كه گويد: «اَلسَّلامُ عَليكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرضِهِ».
«سلام بر تو اى حجّت باقى مانده خدا در زمين.» بركات فردى افزون بر منافع عظيمى
كه سرزمين وحى براى جامعه بشرى دارد، بركات فردى اين سرزمين نيز فراوان است و
همه زائران مى توانند از آن برخوردار شوند و چه بسا برخوردار شده اند كه نمونه
هايى اندك در اين نوشتار خواهد آمد. بهترين بركات سرزمين وحى بايد توجّه داشت
كه بهترين و با ارزش ترين بركات سرزمين وحى، پاكسازى آينه جان از غبارها و
زنگارهاى آلودگى و نورانيّت بخشيدن بر دل است و اوج اين غبار زدايى و منوّر
ساختن دل، ايّام حجّ است. با زدودن زنگارهاى آينه دل و كنار رفتن حجابهاى
ظلمانىِ آلودگى ها، ديده جان آماده اجابت اين دعا مى گردد: «وَ اَنِرْ اَبْصارَ
قُلُوبِنا بِضِيآءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ
حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ» «ديده هاى دلهايمان را،
آنگاه كه به سوى تو مى نگرد، نورانيتى نافذ بخش تا از پرده ها و حجاب هاى نور
بگذرند و به خاستگاه عظمت برسند.»
ديده دل از حجاب هاى نور مى گذرد و با تجلّى صاحب خانه بر آن، به معدن عظمت
مى رسد. بديهى است اين بركت نصيب هر كس نمى شود، همّتى والا مى خواهد و دلى
عاشق; همّتى كه دل را از هر انگيزه اى، جز خدا، خالى كند و عشقى كه مشكلات سلوك
را بر عاشق هموار سازد. در اينجا سخن آن عارف وارسته شنيدنى است كه وقتى به او
پيشنهاد سفر حجّ شد، گفت: «برو عاشقى ياد بگير و بعد بيا تابه مكّه رويم.» و
نيز گفت: «شخصى كه مُحرم مى شود بايد بداند كههم بزنم ولى چاره اى نداشتم، چون
اتوبوس در حال حركت بود. خيلى آرام گفتم: آقا! محرم شده ايد؟ گفت: نه. گفتم:
«تلبيه» را مى دانيد؟ گفت: تلبيه چيست؟ يكبار «لَبَّيكَ اللَّهُمَّ
لَبَّيكْ...» را براى او تكرار كردم، خيلى آرام و در حالى كه اشك مى ريخت، گفت:
جناب حاج احمد آقـا! لبيك يعنى چه؟ گفتم: يعنى «خدايا آمدم» و بيش از اين معناى
آن را نمى دانم. گريه اش شديدتر شد و پرسيد: واقعاً به اين معناست؟ گفتم: بلى
تنها يكبار. گفت: «خدايا! آمدم» و افتاد و از دنيا رفت. زائران را از ماشين ها
پياده كرديم، او را غسل داده، كفن پوشانديم و در كنار مسجد دفن كرديم». آرى، به
گفته امام عارفان و امير مؤمنان ـ عليه آلاف التحيّة والثناء ـ در توصيف اهل
تقوا: «لَوْ لا الاَْجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ
أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْن شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ
خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ» «اگر نبود مدّت زمان زندگى، كه خداوند بر ايشان قرار
داده، جانهايشان در پيكرهايشان، به اندازه چشم برهم زدن قرار نمى گرفت وجان مى
دادند.»
اين حالت عرفانى نشانه آغاز شرح صدر و نورانيّت دل است. از پيامبر(صلى الله
عليه وآله)پرسيدند كه شرح صدر چيست؟ فرمود: «نُورٌ يَقْذِفُهُ اللهُ في قَلْبِ
الْمُؤْمِنِ فَيَشْرَحُ لَهُ صَدْرَهُ وَيَنْفَسِحُ». «شرح صدر، نورى است كه
خداوند در دل مؤمن مى افكند و بدين سبب سينه اش گسترده و فراخ مى شود.» عرض
كردند: آيا براى شرح صدر و نورانيّت دل، نشانه اى هست؟ فرمود: آرى، نشانه آن:
«اَلإِنابَةُ إلى دارِ الْخُلُودِ، والتَّجافي عَنْ دارِ الْغُرُورِ
وَالاسْتِعْدادِ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِه». «روى كردن به سراى جاويد، دل
كندن از سراى فريب وآمادگى براى مرگ،پيش ازفرارسيدنِ آن.» اين نورانيّت است كه
زمينه را براى گذر كردنِ ديده دل از حجاب هاى نور فراهم مى كند و با ديدار جمال
صاحبخانه، كه بهترين بركات سرزمين وحى است، آن را نورانى مى سازد، از اين رو در
حديثى از حضرت ختمى مرتبت مى خوانيم كه بيشترين دعاى او و پيامبران پيشين در
عرفه كه بهترين فرصت براى نيايش است، اين است: «اَللّهُمَّ اجْعَلْ في سَمْعي
نُوراً وَفي بَصَرِي نُوراً، وَفي قَلْبِي نُوراً، اَللّهمَّ اشْرَحْ لي
صَدْري، وَيَسِّرْ لي أَمْري، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ وَسْواسِ الصُّدورِ
وَتَشَتُّتِ الأُمُورِ». «بار خدايا! در شنوايى ام نور، در بينايى ام نور، و در
دلم نور قرار ده. خدايا! به من شرح صدر عنايت كن، و به تو پناه مى برم از وسوسه
هاى درون سينه و پراكندگىِ كارها.» لبّيك، بنده من! علاّمه مجلسى(رحمه الله) از
كتاب «عيون المحاسن» نقل كرده است كه: اَنس بن مالك همراه امام حسين(عليه
السلام) در مكّه بود، با آن حضرت بر سر مزار حضرت خديجه(عليها السلام)آمدند.
امام شروع به گريستن كرد و آنگاه به اَنس فرمود: تو از اين جا برو. اَنس مى
گويد: من خودم را از چشم ايشان پنهان كردم. آن بزرگوار در ادامه نمازى طولانى،
خداوند متعال را با اين اشعار مورد خطاب قرار داد:
پروردگارا! پروردگارا! مولا تويى |
|
پس رحم كن بربنده كوچك كه پناهش تويى |
اى والا خصال، تكيه گاهم تويى |
|
خوشا آن كسى كه مولايش تويى |
خوشا كسى كه خدمتكارى بيدار باشد.
و گرفتارى خويش به آن پر شكوه باز گويد. او نه دردى دارد و نه بيمارى. او
مولايش را بسيار دوست دارد. هرگاه از رنج و اندوه خويش شكوه كند، خداوند پاسخش
دهد و به دعوت او لبيك گويد. هرگاه در دل تاريكى ها دعا و زارى كند، خداوند
گراميش دارد و او را نزديك خود گرداند. هنگامى كه مناجات امام به اينجا رسيد،
ندا آمد: لبيك بنده من! تو در پناه منى، آن چه گفتى ما دانستيم. فرشتگانم مشتاق
شنيدن آواى تو هستند. آواز بس كن كه آن را شنيديم. دعاى تو در ميان حجاب ها مى
چرخد. پرده ديگر بس است، ما آن را كنار زديم. اگر باد از گوشه هاى آن بوزد.
ازآنچه اورا فرا مى پوشاند غش كنان بهزمين مى افتد. از من بخواه بى بيم و اميد.
و بى حساب كه اين منم، الله! جوانِ عاشقِ خدا حماد بن حبيب عطار كوفى گويد: ما
به قصد حج شبانه از زُباله(16) كوچ كرديم. در راه، باد سياه و
تاريكى وزيدن گرفت كه بر اثر آن كاروان از هم پاشيد و من در آن صحراها و بيابان
ها سرگردان شدم، رفتم تا به واديى خشك و بى آب و علف رسيدم; به درختى كهنسال
پناه بردم، به تدريج تاريكى همه جا را فراگرفت، ناگاه جوانى را ديدم كه مى آيد.
جامه هاى سفيدى بر تن دارد وبوى مشك از او در فضا پراكنده مى شود، با خود گفتم:
اين جوان از اولياء الله است، اگر مرا در اينجا ببيند ممكن است برمد و من باعث
شوم از آنچه مى خواهد انجام دهد منصرف شود، از اين رو تا جايى كه توانستم خود
را پنهان كردم. او نزديك شد و خود را براى نماز آماده كرد و آنگاه از جا برخاست
و گفت: «يا مَنْ أحارَ(17) كُلّ شَيْء مَلَكوتاً، وَقَهَرَ كُلَّ
شَيء جَبَروتاً أوْلِجْ قَلْبي فَرَحَ الإقبالِ عَلَيْكَ، وألْحِقْني بِمَيدان
المُطيعين لك». «اى آنكه ملكوتش همه چيز را به حيرت افكنده و جبروتش هر چيزى را
مقهور خود ساخته است! شادمانى روى كرد خود را بر دلم وارد ساز و مرا به ميدان
فرمانبردارانت درآور.»
او سپس به نماز ايستاد. وقتى آرامش كامل يافت، به طرف محلّى كه در آن براى
نماز آماده شد رفتم، ناگاه چشمه اى ديدم كه از آن آبى سفيد مى جوشيد. من نيز
آماده نماز شدم و پشت سر او ايستادم. به ناگاه چشمم به محرابى افتادكه گويى
درآنجاتجسم يافت! اومشغول نماز بود. به هر آيه اى كه در آن وعده ـ پاداش نيك ـ
يا وعيد ـ عذاب ـ بود، مى رسيد، آن را با سوز و گداز تكرار مى كرد. او همچنان
گرم راز و نياز بود تا تاريكى شب رو به زوال گذاشت. آنگاه ايستاد و گفت: «يَا
مَنْ قَصَدَهُ الضّالُّونَ، فَأَصَابُوهُ مُرْشِداً، وَأَمَّهُ الْخائِفُونَ
فَوَجَدُوهُ مَعْقِلا، وَلَجَأَ إلَيْهِ الْعائِذُون فَوَجَدُوهُ مَوْئلا، مَتى
راحَة مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنَهُ، وَمَتى فَرَحَ مَنْ قَصَدَ سِواكَ
بِنِيّـتِهِ، إلهي قَدِ انْقَشَعَ الظَّلامُ، وَلَمْ أقضِ مِنْ حِياضِ
مُناجاتِكَ صَدْراً، صَلِّ عَلى مُحَمّد وَآلِهِ، وَافْعَلْ بي أَوْلَى
الأَمْرَينِ بِكَ يَا أَرْحَمَ الرّاحِمِين». «اى كسى كه گمراهان آهنگ او كردند
و او را همتا يافتند و بيمناكان به او روى آوردند و او را ملجأ ديدند و
پناهجويان به او پناه بردند و او را پناهگاه يافتند. كى آسوده مى شود كسى كه
بدنش را براى غير تو به رنج افكنده؟! و كى شاد مى شود كسى كه جز تو را مى
خواهد؟! خداوندا! تاريكى شب رو به زوال گذاشت، امّا آنگونه كه مى خواستم جانم
از شراب مناجاتت سير نشد! بر محمّد و آلش درود فرست و با من ـ از دو امر(19)
ـ آن كن كه به تو سزاوارتر است، اى مهربان ترين مهربانان.» اين سخنان نشانه آن
بود كه راز و نيازِ جوان عاشق با محبوب خويش به پايان رسيد و چه بسا ديگر او را
نيابم و دستم به دامنش نرسد، از اين رو جلو رفتم و به وى چسبيدم و گفتم:
تو را سوگند مى دهم به آن كه رنج خستگى را از تو زدود و لذّت شدّت شوق و انس
با خود را به تو چشانيد، مرا زير بال رحمت خود گير و سايه مهرت بر من فكن كه من
گمشده ام، هر چه كردى ديدم، و آن چه گفتى شنيدم. او در پاسخم گفت: «لَوْ صَدَقَ
تَوَكُّلُكَ ما كُنْتَ ضالاّ، وَلَكِنِ اتَّبِعْنِي وَاقْفُ أَثَرِي». «اگر به
راستى توكلّ داشتى هيچ گاه گم نمى شدى، اكنون پىِ مرا بگير و به دنبال من بيا.»
... دستم را گرفت، پس چنين پنداشتم كه زمين زير پايم حركت مى كند، چون سپيده
صبح دميد به من گفت: «أَبْشِرْ، فَهذِهِ مَكَّة»; «مژده، اين مكّه است!» هياهوى
مردم را شنيدم و راه را ديدم، پس به او گفتم: تو را سوگند مى دهم به كسى كه در
رستاخيز و روز تهى دستى اميدت به اوست، بگو كه كيستى؟ گفت: «أمّا إذا أقْسَمْتَ
عَلَيَّ فَأنَا عَلىّ بْنُ الْحُسَيْنُ بْن عَلِىّ بْن أبي طالِب(عليهم
السلام)». «حال كه سوگندم دادى، من على بن حسين بن على فرزند ابوطالبم.» عنايت
هاى بدون درخواست شمارى از زائران خانه خدا، بى آنكه از خداوند چيزى بخواهند،
مشمول بهترين عنايات او مى شوند و خداوند متعال به آنان چيزهايى ارجمندتر از
آنچه به سائلين داده است، عطا مى كند. آنان، بلند همّتانى هستند كه در اين سفر
نورانى و روحانى، تنها در انديشه صاحبخانه اند، نه در فكر عنايات او! همانان كه
شيرينىِ ياد صاحبخانه و حضور در محضر او، همه چيز را از يادشان برده و با زبان
«حال» و «قال» مى گويند:
ما از تو نداريم بغير تو تمنّا حلوا به كسى ده كه محبت نچشيده درباره انسان
هاى بزرگى، در حديث قدسى چنين آمده است: «مَن شَغَلَهُ ذِكْري عَنْ مَسْأَلَتي
أَعْطَيْتُهُ أَفْضَلَ مَا أُعْطي السّائِلِين». «كسى كه ياد من او را چنان به
خود مشغول كند كه فراموشش شود از من چيزى بخواهد، بهتر از آنچه به درخواست
كنندگان مى دهم، به او عطا مى كنم.» بنابراين، بهترين راهِ جلب برترين عنايات
خداوند اين است كه زائر خانه خدا، دل از غير او ببرد. با همه وجود متوجّه صاحب
خانه شود. آن هنگام خواهدديد كه چگونه خداوند متعال فراتر ازآنچه ديگران خواسته
اند، مصالح واقعىِ او را تأمين مى كند. سخن زيبا و ارجمندى در اين باره از حضرت
فاطمه(عليها السلام) نقل شده است كه: «مَن أَصْعَدَ إِلَى اللهِ خالِصَ
عِبَادَتِهِ، أَهْبَطَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ». «هر كس
عبادت خالص خود را به سوى خدا فرا برد، خداوند ـ عزّوجلّ ـ بهترين چيزى كه
مصلحت اوست برايش فرو فرستد.» گاه انسان تصوّر مى كند كه چيزى به صلاح اوست
امّا خداوند متعال مى داند كه مصلحت او چيز ديگرى است. در اين باره حاج آقا رضا
سلطانى داستانى را نقل مى كنند كه جالب و آموزنده است: نجات از آتش سوزى مِنا
ايشان مى گويد:
«در سال 1354 هـ . ش. قرار بود با زائرانى از استان چهارمحال بختيارى به حج
مشرف شويم. در آن زمان، نيازهاى حاجيان از قبيل: مسكن، حمل و نقل، خيمه و چادر
در عرفات و منا و... توسط حمله داران تهيه و تدارك مى شد و من در اين راستا
براى آماده سازى و فراهم آوردن امكانات، به عربستان رفته، منازل مورد نظر را در
مكه و مدينه اجاره كردم، سپس براى مشخص نمودن خيمه هاى عرفات و منا، به آقاى
محمدعلى امان كه هم اكنون رييس مؤسّسه مطوّفين است مراجعه كرده، از وى خواستم
خيمه هاى ما را در قطعه زمينى بزرگتر در نظر بگيرد، چون او در دو منطقه از منا،
زمين داشت كه در زمين بزرگتر، كاروان هاى قم و تعدادى از دوستان كاروان دار من
نيز اسكان داده شده بودند، امان قول مساعد داد و من خداحافظى كرده، رفتم، امّا
بعد كه به مكه آمدم و براى تحويل گرفتن خيمه ها مراجعه كردم، معلوم شد كه براى
خيمه هاى ما در زمين كوچك جا نگهداشته است. ناراحت شدم و به شدت به وى اعتراض
كردم. او گفت: اشكالى ندارد، تعدادى چادر به خيمه هاى شما اضافه مى كنم تا
مشكلتان برطرف شود و همين كار را هم كرد و من ناگزير پذيرفتم. روز عيد قربان،
پس از رمى جمرات، مشغول گرفتن وكالت از حجاج براى قربانى و آماده سازى غذا براى
ظهر آنان بودم كه ناگهان متوجه شدم در منا آتش سوزى رخ داده است. با يك بررسى
سريع معلوم شد كه آتش از خيمه هاى ما فاصله دارد ولى به دليل انفجار كپسولهاى
گاز و باك بنزينِ اتومبيلها و وزيدنِ باد، آتش به سرعت گسترش يافت و در كمتر از
يك ساعت منطقه وسيعى از منا را دربرگرفت. در اين حال حاجيان را به سرعت به سمت
كوه هدايت كردم.
حجّاج ديگر، از كشورهاى مختلف نيز كه تلفاتى داشتند، به كوههاپناه مى بردند.
همه امور از كنترل خارج شده بود و از وسايل اطفاى حريق و فعّاليّت دو فروند هلى
كوپتر، به خاطر گستردگى آتش، كارى ساخته نبود. با نگرانى در مقابل خيمه هاى
خالى از زائر دست به دعا برداشته بودم كه ناگهان با فرياد يكى از حمله دارها
متوجّه رسيدن آتش شدم و به طرف كوه حركت كردم. در دامنه كوه به هر يك از زائران
كه برمى خوردم، توصيه مى كردم در ارتفاعات بنشيند. سرانجام پس از ساعاتى، همه
چيز در آن قطعه سوخت و آتش خاموش شد و ما بازگشتيم و با كمال تعجّب ديديم كه
چادرهاى ما با همه وسايلش، بدون كمترين خسارتى سرپا است! و اين در حالى بود كه
چادرهاى فراوانى كه از آتش در امان مانده بودند، در رفت و آمد ماشينها و ازدحام
جمعيّتِ در حال گريز، نابود شده بودند. براى پيداكردن زائرانِ خود به طرف كوه
بازگشتم و در حالى كه از تشنگى خود غافل بودم، به جستجو پرداختم. با اضطراب و
نگرانى در قسمت هاى صعب العبور كوه در جستجو بودم كه شخصى از پشتِ سر كتفم را
گرفت و قدحى چينى پر از آب خنك بر دهانم گذاشت، پس از خوردن آب، از او تشكر
كردم و به راه افتادم. لحظاتى بعد كه متوجّه تشنگى خود شده بودم، به ياد لحظه
اى افتادم كه شخصى با آب خنك سيرابم كرد، ولى من به علت اضطراب و عجله اى كه
داشتم، هنگام ملاقات با آن شخص، دقت كافى براى شناختنش نكردم! نكته جالب توجه
اين بود كه محلى را كه من براى برپايى چادرهاى زائران خود در نظرداشتم وبر آن
اصرار مى كردم، در اين آتش سوزى به كلى سوخته و از بين رفته بود! ذكر چند نكته
را در اينجا مفيد مى دانم:
1- در زمينى كه چادرهاى گروه ما برپا شده بود، غير از چادرهاى زائران همراه
من و تعداد ديگرى از زائران اصفهانى، متأسفانه بقيه چادرها با همه وسائل سوخت و
از ميان رفت.
2- وسايل و آذوقه فراوانى كه به مقدار بيش از نياز برداشته بودم، در اين
وضعيّت، نياز حجاج فراوانى را برآورده ساخت. بدينوسيله توفيق جمع آورى و
پذيرايى از تعداد زيادى از زائران را پيدا كرديم. سرانجام متوجه شدم كه در خصوص
اصرار بر برپايى چادرها در زمينى خاص، آيه شريفه { وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا
شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ
لَكُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ}(24) به خوبى
صادق است». در رابطه با آتش سوزى در مِنا داستان ديگرى نقل شده كه شنيدنى است.
راوى از دوست همسفرش كه در حادثه آتش سوزى حضور داشته چنين نقل مى كند: «هم
اتاقى من پيرمرد زمين گيرى بود كه به زحمت راه مى رفت. زمانى كه در منا آتش
سوزى رخ داد و نزديك بود به چادر ما نيز برسد، همگى فرار كرديم و در حال خود
نبوديم تا به وسط كوه رسيديم، ناگهان متوجه شديم كه آن پيرمرد در خيمه مانده و
آتش منطقه را فرا گرفته است. مطمئن شديم كه وى در آتش سوخته است، امّا وقتى كمى
جلوتر رفتيم و به بالاى كوه رسيديم، پيرمرد را در حالى كه ظرف آبى در كنارش بود
يافتيم. از او پرسيدم: چگونه به اينجا آمدى؟ گفت: وقتى شما مرا تنها گذاشتيد،
آقايى آمد و دستم را گرفت و به كنار اين چادر آورد و گفت: «همينجا بنشين تا
رفقايت بيايند اين هم آب است، هرگاه تشنه شدى بنوش.»