ترجمه تحف العقول

ابو محمّد حسن بن عليّ بن الحسين حرّاني‏
مترجم : آية الله شيخ محمد باقر كمره‏اى (ره)
مصحح: على اكبر غفارى‏

- ۲۱ -


23- از بهترين بنده‏هاى خدا پرسش شد؟ فرمود: آن كسانيند كه هر گاه نيكى كنند خرم شوند، و هر گاه بد كنند آمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شكر گزارند، و هر گاه بلا بينند صبر كنند، و هر گاه خشم كنند درگذرند.

24- از حقيقت توكلش پرسش شد فرمود: اينست كه جز از خدا نترسى. 25- مهمانى كردن براى زناشوئى از سنت است.

26- ايمان چهار ركن دارد: توكل بر خدا، رضا بقضاء خدا، تسليم بامر خدا، و واگذاشتن كار بخدا، آن بنده خوب (مؤمن آل فرعون) گفت (24- غافر) كار خود را بخدا وانهم، و خدايش از بدانديشى آنان نگهداشت.

27- صله رحم كن گر چه با جرعه آبى باشد، و بهتر صله رحم خوددارى از آزار او است، فرمود: در قرآنست (268- البقرة) صدقات خود را بمنت و آزار بيهوده مسازيد.

28- از نشانه‏هاى دين‏فهمى حلم و علم است، و خموشى بابى است از حكمت، خموشى دوستى آرد، و راستش كه آن رهبر بهر خوبيست.

29- آنكه روزى طلبد تا عيال دارى كند مزدش از مجاهد. در راه خدا بزرگتر است.

30- ب‏آن حضرت گفته شد: چگونه صبح كردى؟ فرمود: با عمر كاسته، و كردار ثبت شده، و مرگ بر گردن ما و دوزخ دنبال ما است، و ندانيم با ما چه شود.

31- هر كه را پنج ناگواريست باو اميدى براى دنيا و آخرت نيست: نه ريشه محكم دارد، نه طبع كريم. نه خوى درست، نه نجابت در خود، و نه ترس از پروردگارش.

32- فرمود دو لشكر در نبرد نشدند هرگز مگر با گذشت‏تر آنها پيروز است.

33- سخاوتمند از طعام مردم بخورد تا از طعامش بخورند، و بخيل از طعام مردم نخورد تا از طعامش نخورند.

34- ما خاندانى باشيم كه وعده خود را وام دانيم چنانچه رسول خدا (ص) كرد.

35- بمردم زمانى آيد كه از عافيت نه دهم در كناره‏گيرى از مردم است و يكى هم در خاموشى.

36- معمر بن خلاد بدو گفت: خدا در فرج تو بشتابد، فرمود: اى معمر اين فرج براى شماها است ولى براى ما بخدا همان انبانيست كه مشتى سويق دارد و سر بمهر باشد.

37- كمك تو بناتوان بهتر از صدقه دادنست.

38- هيچ بنده بحقيقت كمال ايمان نرسد تا سه خصلتش باشد، بينائى در دين، و اندازه دارى در معيشت، و صبر بر بلاها.

39- بابى هاشم داود بن قاسم جعفرى فرمود: اى داود ما را بر شما بخاطر رسول خدا (ص) حقى است، و شما را هم بر ما حقى است هر كه حق ما را شناخت رعايت او بايد و هر كه حق ما را نشناخت حقى ندارد.

40- روزى در مجلس مأمون درآمد و ذو الرياستين آنجا بود گفتگو در شب و روز شد كه كدام پيشتر آفريده شدند، ذو الرياستين امام رضا را از اين مطلب پرسيد، فرمودش ميخواهى از قرآنت پاسخ گويم يا از علم حساب خودت گفت نخست. از حساب جواب خواهم. امام فرمود: شما ميگوئيد كه برج سرطان طالع دنيا است در حالى كه كواكب در برج شرف خود بودند؟ گفت چرا فرمود پس بايد زحل در ميزان باشد، و مشترى در سرطان، و مريخ در جدى، و زهره در حوت، و قمر در برج ثور، و جاى آفتاب ميانه وسط السماء در برج حمل و اين نميباشد مگر در روز گفت بسيار خوب جواب از قرآن چيست؟ فرمود گفته خدا (40- يس) نه خورشيد را سزد كه بماه رسد و نه شب را كه بروز پيش باشد- يعنى روز پيش از آنست.

41- على بن شعيب گويد خدمت امام رضا (ع) رسيدم، بمن فرمود: اى على زندگى چه كسى بهتر است؟ گفتم اى آقايم شما از من داناتريد، فرمود اى على كسى كه ديگرى در زندگى او خوش زيد، اى على زندگى چه مردمى بدتر است؟ گفتم شما داناتريد فرمود كسى كه ديگرى در زندگيش زندگى نكند، اى على با نعمتها خوش‏همسايه باشيد كه گريزپايند و از مردمى دور نشوند كه باز آيند. اى على بدترين مردم كسيست كه از واردش دريغ كند و تنها بخورد و بنده‏اش را بزند.

42- مردى در روز عيد فطر ب‏آن حضرت گفت من امروز با خرما و تربت افطار كردم فرمود: سنت و بركت را با هم گرد آوردى.

43- بابى هاشم جعفرى فرمود: اى ابا هاشم، خرد بخششى است از خدا، و ادب با رنج است هر كه رنج تحصيل ادب را بكشد بدستش آورد، و هر كه براى عقل رنج برد جز نادانى نيفزايد.

44- احمد بن عمر و حسين بن يزيد گفتند خدمت امام رضا (ع) رسيديم و گفتيم راستى ما روزى فراوان و زندگى خوشى داشتيم و حال ما اندكى بد شده از خدا بخواه كه آن وضع را بما برگرداند فرمود: چه ميخواهيد، ميخواهيد شاه باشيد خوش داريد مانند طاهر و هرثمه (افسران عاليرتبه مأمون) باشيد و شما بر اين مذهبى كه داريد نباشيد؟ گفتم: نه، بخدا شاد نيستم كه همه دنيا با آنچه طلا و نقره دارد از من باشد مخالف با عقيده‏اى كه دارم باشم فرمود (ع): راستى خدا ميفرمايد (12- سبأ) اى آل داود شكر گزاريد و اندكى از بنده‏هايم خوب شكرگزارند بخدا خوشبين باش زيرا هر كه بخدا خوشبين است خدا با گمان خوش او همراه است، و هر كه بروزى اندك خشنود است خدا بكردار اندك او خشنود است، و هر كه باندك از روزى حلال خشنود است بارش سبك است و خاندانش خوشند، و خدايش بدرد دنيا و دوايش بينا سازد، و او را از دنيا بسلامت بدار السلام بهشت رساند.

45- ابن سكيت ب‏آن حضرت گفت امروزه حجت بر مردم چيست؟ در پاسخ فرمود (ع): همان عقل است كه بوسيله آن شناخته مى‏شود آنكه راستگو است از طرف خدا و از او باور ميكند، و آنكه دروغگو است و او را دروغ ميشمارد، ابن سكيت گفت بخدا اينست پاسخ.

46- كسى دست كسى را نبوسد زيرا بوسيدن دست او مانند نماز خواندن بر او است.

47- بوسه مادر بر لب است و بوسه خواهر بر گونه و بوسه بر امام بميان دو ديده او.

48- فرمود (ع): بخيل را آسايش نيست، حسود را خوشى و لذت نيست، پادشاهان را وفاء نباشد، دروغ زن را مروت و مردانگى نيست.

باب آنچه از امام جواد (ع) روايت شده‏

بنام خداوند بخشاينده مهربان از امام ناصح هادى ابى جعفر محمد بن على (ع) رواياتى طولانى در باره اين معانى رسيده است.

پاسخ آن حضرت در باره محرمى كه شكارى كشته‏

چون مأمون تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به ابى جعفر محمد بن على الرضا (ع) شوهر بدهد، خويشان نزديكش گرد او را گرفتند و گفتند يا امير المؤمنين ما تو را سوگند ميدهيم كه مبادا كارى كه بدست ما است از ما بدر كنى و اين جامه عزت خلافت را كه در بر داريم از تن ما بكنى و تو ميدانى ميان ما و آل على از ديرينه تاكنون چه وضعى بوده؟ مأمون گفت خموش باشيد من از هيچ كدام شما در باره او چيزى نپذيرم، گفتند يا امير المؤمنين دخترت و نور ديده‏ات را بيك كودكى شوهر ميدهى كه هنوز در دين خدا بينا و فهميده نشده و حلال و حرام و مستحب و واجبش را نميداند- امام نهم در آن وقت نه سال داشت- پس كاش صبر ميكردى تا علم و ادب مى‏آموخت و قرآن را ميخواند، و حلال و حرام را ميفهميد مأمون گفت او هم اكنون از شماها فقيه‏تر و داناتر بخدا و رسولش و سنت و احكام او است. او قرآن خدا را از شماها بهتر ميخواند و ميداند، و بمحكم و متشابه، و ناسخ و منسوخ، و ظاهر و باطنش، و خاص و عام، و تنزيل و تأويلش از شماها داناتر است، از او بپرسيد و اگر مطلب چنانست كه شما شرح داديد از شما ميپسندم، و اگر مطلب همين است كه من ميگويم دانسته‏ام كه اين مرد بجاى شماها است، از نزد او بيرون شدند و نزد يحيى بن اكثم فرستادند كه آن روز قاضى القضات بود و حاجت خود را از او خواستند، و او را بهدايا بطمع انداختند تا در برابر ابى جعفر (ع) چاره‏جوئى كند و مسأله‏اى از او بپرسد كه جوابش را نداند. چون همه حاضر شدند و امام نهم هم حاضر شد گفتند يا امير المؤمنين اين قاضى است اگر اجازه بفرمائيد پرسش كند، مأمون گفت اى يحيى يك مسأله فقهى از ابى جعفر بپرس تا ببينى فقه او بچه پايه است. يحيى گفت يا ابا جعفر اصلحك اللَّه چه فرمائى در باره محرمى كه شكارى را كشته؟ امام فرمود: آن صيد را در حل كشته يا در حرم، عالم بوده يا جاهل، بعمد بوده يا خطاء، آن محرم بنده بوده يا آزاد صغير بوده يا كبير، نخست صيد او بوده يا صيد كردن دوباره او، آن صيد پرنده بوده يا غير آن، از پرنده كوچك بوده يا بزرگ، محرم باز قصد صيد دارد و مصر است يا تائب و پشيمانست، اين صيد در شب بوده و از آشيانه آنان بوده يا در روز بوده و آشكارا، محرم براى حج بوده يا عمره، گويد: يحيى بطورى واماند كه بر همه حاضران عيان شد و همه مردم از جواب گيج كن امام نهم در شگفت ماندند، مأمون در همان مجلس بامام نهم گفت اى ابا جعفر خواستگارى كن. فرمود: بچشم يا امير المؤمنين پس مأمون گفت سپاس خدا را سزا است براى اعتراف بنعمتش، و نيست شايسته پرستشى جز خدا براى اجلال عظمتش و رحمت باد بر محمد و آلش نزد بردن نامش اما بعد- حكم خدا بر همه مردم اين بوده كه آنان را بوسيله حلال از حرام بى‏نياز سازد، و براى همين جل و عز فرموده (32- النور) زنان بى‏شوهر خود را بشوهر بدهيد و بنده‏ها و كنيزهاى خوب خود را بزناشوئى بدهيد اگر نداريد خداوند از فضل خود شما را توانگر كند، و خدا واسع و دانا است- سپس براستى محمد بن على ام الفضل دختر عبد اللَّه را بزنى خواسته و پانصد درهم (در حدود بيست و هفت تومان پول نقره خالص) باو مهر داده و منهم او را بوى تزويج كردم اى ابا جعفر قبول كردى؟ امام در پاسخ فرمود: من اين تزويج را بهمين مهر قبول كردم، مأمون جشن عروسى برپا كرد و بهمه مردم از خاص و عام و اشراف و كارمندان باندازه مقام آنها جائزه داد و بهر يك از طبقات باندازه استحقاق صله عطا كرد. و چون مردم پراكنده شدند مأمون بامام نهم (ع) گفت اگر بفرمائى بما بفهمان آنچه بر هر صنف از اين اصناف در قتل صيد واجب است.

در پاسخ فرمود: چون محرم صيدى از پرنده‏هاى بزرگ در حل بكشد يك گوسفند كفاره بر او باشد، و اگر در حرم باشد كفاره دو چندانست، و اگر جوجه‏اى را در حل بكشد بره از شير گرفته‏اى بر او است، و بهاء بر او نيست چون در حرم نبوده است و اگر در حرم باشد بره و بهاى جوجه هر دو بعهده او است، و اگر آن صيد حيوان وحشى باشد، در گورخر وحشى گاوى بايد و اگر شتر مرغ است يك شتر بايد، و اگر نتواند شصت مستمند را اطعام كند، و اگر آن را هم نتواند هجده روز روزه بدارد، و اگر شكار گاو باشد بر او گاويست، و اگر نتواند سى مسكين را طعام بدهد، و اگر آن را هم نتواند نه روز روزه بگيرد، و اگر آهو باشد يك گوسفند بر او است، و اگر نتواند ده مسكين را طعام دهد، و اگر نتواند سه روز روزه بدارد، و اگر در حرم شكارش كرده كفاره دو چندانست و بايد آن را بكعبه رساند و قربانى كند حق واجب است كه اگر در احرام حج باشد كفاره در منى بكشد آنجا كه قربانگاه مردم است، و اگر در عمره باشد در مكه و در پناه كعبه بكشد، و باندازه بهايش هم صدقه بدهد تا دو چندان باشد، و همچنين اگر خرگوشى يا روباهى صيد كند يك گوسفند بر او است، و باندازه بهايش هم بايد صدقه بدهد، و اگر يكى از كبوتران حرم را بكشد يك درهم صدقه دهد، و درهم ديگرى هم دانه بخرد براى كبوتران حرم، و اگر جوجه باشد نيم درهم، و اگر تخم باشد يك چهارم درهم، و هر خلافى كه محرم از راه نادانى و يا خطا مرتكب شود كفاره ندارد جز همان صيد كه كفاره دارد جاهل باشد يا عالم، خطا باشد يا عمد، و هر خلافى بنده كند كفاره‏اش بتمام بر آقاى او است، و هر خلافى كودك نابالغ كند چيزى بر او نيست، و اگر بار دوم صيد او باشد خدا از او انتقام كشد (و كفاره ندارد) اگر محرم شكار را نشان بدهد بديگرى و او آن را بكشد كفاره بر او است، و آنكه اصرار دارد و توبه نكرده پس از كفاره در دنيا عذاب آخرت هم دارد، و اگر پشيمانست پس از كفاره در دنيا عذاب آخرت ندارد اگر شبانه از آشيانه بخطا شكار كرده چيزى بر او نيست مگر قصد شكار داشته باشد، و اگر عمدا شكار كند در شب باشد يا روز كفاره بر اوست و آنكه محرم بحج است بايد كفاره را در مكه قربانى كند .

گويد مأمون دستور داد تا اين احكام را از قول امام نهم نوشتند، سپس رو بكسانش كرد كه منكر تزويج با امام (ع) بودند و گفت آيا در ميان شماها كسى بود كه چنين پاسخى دهد؟ گفتند بخدا نه و قاضى هم قادر بدان نبود پس گفتند يا امير المؤمنين تو از ما بوى داناترى مأمون گفت واى بر شماها نميدانيد كه اهل اين خانواده از سنخ اين مردم نيستند، نميدانيد كه رسول خدا (ص) از حسن و حسين كه كودك خردسالى بودند قبول بيعت كرد و از طفل ديگرى بيعت نپذيرفت؟ نميدانيد پدرشان على (ع) در نه سالگى برسول خدا (ص) ايمان آورد و رسول خدا ايمانش را پذيرفت و از طفل ديگرى نپذيرفت، و طفل ديگرى را باسلام دعوت نكرد؟ آيا نميدانيد كه اينها از نژاد يك ديگرند، و حكم آخر آنها همان حكم اول آنها است؟

يك مسأله نادر مأمون بيحيى بن اكثم گفت يك مسأله‏اى در برابر ابى جعفر (امام نهم) عنوان كن كه پاسخش نتواند يحيى گفت اى ابا جعفر چه فرمائى در باره مردى كه با زنى زنا كرده آيا روا است كه او را بزنى گيرد؟

در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه ديگرى پاك گردد زيرا اطمينان ندارد كه مانند او با ديگرى هم آميزش كرده باشد، سپس اگرش خواست بزنى گيرد همانا مثل او مثل درخت خرمائى است كه مردى بحرام از آن خورده سپس آن را خريده و بحلال از آن خورده، يحيى درمانده شد.

امام نهم باو گفت اى ابا محمد چه گوئى در باره مردى كه بامداد زنى بر وى حرام بود و روز كه بر آمد حلال شدش، نيمه روزش حرام شد و هنگام ظهرش حلال شد و وقت عصر بر او حرام شد و مغربش حلال گرديد و نيمه شب بر او حرام شد و سپيده دم بر وى حلال شد و روز كه بر آمد حرام شدش و نيمه روز بر او حلال شد، يحيى و ديگر فقهاء در برابر او گيج و گنگ شدند مأمون گفت يا ابا جعفر اعزك اللَّه اين مسأله را براى ما بيان كن. فرمود (ع): اين مرديست كه بكنيزك ديگرى نگاه كرده و او را خريده و بر وى حلال شده سپس آزادش كرده و بر او حرام شده سپس بزنى گرفته‏اش و بر او حلال شده و ظهارش كرده و بر او حرام شده و كفاره ظهار داده و حلال شده سپس يك طلاقش داده و حرام شده سپس باو رجوع كرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده، و باز توبه كرده و مسلمانى گرفته و بهمان نكاح سابق بر او حلال شده چنانچه رسول خدا (ص) زينب را بابى العاص بن ربيع كه مسلمان شد بهمان نكاح اول برقرار ساخت.

كلمات قصارى از آن حضرت در اين معانى روايت شده‏

1- مردى گفتش مرا اندرز ده فرمود: ميپذيرى؟ گفت آرى فرمود: صبر را بالش كن و فقر را در آغوش گير و شهوات را بدور انداز و با هواى نفس مخالفت كن و بدان كه برابر ديده خدائى و بپا كه چگونه‏اى.

2- خدا بيكى از انبياء وحى كرد اما زهدت نسبت بدنيا شتاب در آسودگيست، و أما رو كردنت بمن مايه عزت تواست ولى آيا با دشمن من دشمنى و با دوستم دوستى كردى؟.

3- روايت شده كه بار جنس بزازى آن حضرت را كه ذى قيمت بود مى‏آوردند در راه ببردند آنكه مى‏آوردش بوى گزارش داد. و بخط خوبش نگاشت، جان و دارائى ما از بخششهاى گواراى خدا است و عاريه سپرده او است تا آنجا كه از آن بهره‏مند شويم مايه خوشى و شاديست، و آنچه هم ببرند اجر و ثوابست پس هر كه جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و پناه بر خدا از آن.

4- كسى كه در امرى حاضر باشد و آن را ناخوش دارد چون كسيست كه غائب بوده. و هر كه در امرى حاضر نباشد ولى بدان رضايت دهد مانند كسى است كه خود در آن بوده.

5- هر كه گوش دل بگوينده‏اى دهد او را پرستيده اگر گوينده از طرف خدا است خدا را پرستيده، و اگر از زبان ابليس سخن گويد شيطان را پرستيده.

6- داود بن قاسم گويد پرسيدمش از معنى صمد فرمود: آنچه است كه ناف ندارد گفتم ميگويند آنچه است كه درون تهى نيست فرمود هر درون تهى دار ناف دارد.

7- ابو هاشم جعفرى گويد در روزى كه آن حضرت ام الفضل دختر مأمون را بزنى گرفت گفتمش اى آقايم بركت امروز بر ما بزرگ بود فرمود اى ابا هاشم بركات خدا است كه امروز بر ما بزرگ است گفتم: آرى اى آقايم در اين روز چه گويم؟ فرمود: خوبى بگو كه بتو خواهد رسيد گفتم اى آقايم اين كار كنم و مخالفت نكنم فرمود: در اين صورت درست رفتى و جز خوبى نبينى.

8- بيكى از دوستانش نوشت اما اين دنيا است كه ما در آن بفرمان ديگرانيم، ولى هر كه بعقيده من معتقد است با او همنشين باش كه اين عقيده هر جا باشد با او است ديگر سرايست كه خانه جاويدانست.

9- پس انداختن توبه فريب خوردنست، و پر دست بدست كردن سرگردانيست، و عذرتراشى در برابر خدا نابوديست، و اصرار بر گناه آسودگى از مكر خدا است، و از مكر خدا آسوده نباشند جز مردمى زيانكار.

10- روايت شده كه يك مكارى او را از مدينه بكوفه آورد و با اينكه امام باو چهار صد اشرفى هيجده نخودى طلا داده بود در باره جائزه خود با آن حضرت سخن كرد فرمود (ع) سبحان اللَّه ندانى كه فزودن نعمت از طرف خدا بريده نشو تا شكرگزارى بندگان خدا ببرد.

11- روش بيعت رسول خدا (ص) با زنان اين بود كه دست خود را در ظرف آبى فرو ميبرد و بيرون مى‏آورد و زنان با اقرار و با ايمان بخدا و تصديق برسولش دست در آن ظرف آب فرو ميكردند بقصد تعهد آنچه بر آنها لازم بود.

12- اظهار چيزى پيش از آنكه پايدار شود مايه تباهى آنست.

13- مؤمن نياز دارد بتوفيق از طرف خدا، و بپندگوئى از طرف خودش، و بپذيرش از هر كسش اندرز دهد.

باب آنچه از امام هادى (ع) روايت شده‏

بنام خداوند بخشاينده مهربان از امام راشد صابر ابى الحسن على بن محمد (ع) در اين معانى اخبار طولانى كه روايت شده.

نامه آن حضرت (ع) در رد بر اهل تفويض و جبر و اثبات عدل و اختيار

از طرف على بن محمد درود بر شما و هر كه پيرو راه راست است بهمراه رحمت و بركات خدا، نامه شما بمن رسيد و آنچه در باره اختلاف شما در امر دين و بحث در تقدير يادآور شده بوديد فهميدم، و هم گفتار بعضى از شماها را در جبر و برخى كه بتفويض رفته‏اند، و هم پراكندگى شماها را در اين مطلب، و گسستن شما از هم و آن دشمنى كه ميان شماها پديد شده سپس از من پرسيديد كه براى شما بيان كنم همه اينها را فهميدم خدايتان رحمت كناد.

بدانيد كه ما در آثار و اخبار بسيارى كه رسيده نظر كرديم و دانستيم كه قول همه مردمى كه خود را پابند مسلمانى دانند، آنها كه از طرف خدا جل و عز چيز ميفهمند از اين دو بيرون نيست كه يا حق است و بايد از آن پيروى كرد، و يا باطل است و بايد از آن دورى جست، همه امت اسلام بى‏اختلاف اتفاق دارند كه قرآن حق است، و نزد همه فرق اسلامى در آن شكى نيست و همه معترفند بباور داشتن قرآن و درست بودنش و در اين اتفاق درست گفته‏اند، و براه راست رفته‏اند طبق گفته رسول خدا (ص) كه «امت من بر گمراهى اتفاق نكنند» و خبر داده كه هر آنچه مورد اتفاق امت است حق است اين در صورتيست كه با هم اختلاف ندارند، و قرآن درست است، و اختلافى ميان امت در تنزيل و تصديق بدان نيست، و هر گاه قرآن گواه خبرى گردد و آن را درست داند و برخى امت منكر آن خبر باشند بر آنها لازمست كه بدان اعتراف كنند از نظر اينكه بر اصل كلى در سنن قرآن اتفاق دارند، و اگر آن طائفه خبر موافق قرآن را منكر شوند و تمرد كنند از ملت اسلام بيرونند. نخست خبرى كه درستى آن از قرآن بدست آيد و قرآن بدان گواه است خبريست كه موافق قرآن و مورد تصديق آنست، و در آن اختلاف كلمه نيست كه پيغمبر (ص) فرموده «من در ميان شما دو ثقل بجا ميگذارم كتاب خدا و عترت خودم- خاندانم- تا شما بدين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نشويد، و راستى كه اين دو از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من درآيند».

و چون شواهد اين حديث را در صريح قرآن دريابيم چون گفته خدا جل و عز (55- المائده) همانا سرپرست شما خدا است، و رسولش و آن كسانى كه گرويدند همان كسانى كه نماز را برپا دارند و زكاة بپردازند در حالى كه در ركوع باشند، و هر كس پيروى كند از خدا و رسولش و كسانى كه ايمان آوردند راستش كه حزب خدا پيروزند- و عامه در اينجا اخبارى روايت كرده‏اند كه امير المؤمنين در حال ركوع انگشترش را بصدقه داد و خدا از او قدردانى كرد، و اين آيه را در باره او نازل كرد و ما ديديم رسول خدا (ص) اين را گفت كه «هر كه را من مولا و آقا هستم على مولا و آقا است» و هم بعلى (ع) فرمود «تو نسبت بمن چون هارونى نسبت بموسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نيست» و ديديمش كه ميفرمود «على است كه وامم را ميپردازد و بوعده‏ام عمل ميكند و او است جانشينم پس از من».

پس از آن خبر نخست كه اين اخبار از آن بدست آمده خبريست درست و مورد اتفاق، و نزد مسلمانان خلافى در آن نيست، و هم موافق قرآنست، و چون قرآن بتصديق آن خبر گواه است، و شواهد ديگر هم دارد بر امت بايست است كه بضرورت بر آن اعتراف كند زيرا اينها اخباريند كه شواهد قرآن بدانها گويانند، و موافق قرآنند و قرآن موافق آنها است. سپس اخبار با حقيقتى هم از قول رسول خدا (ص) بوسيله راستگويان از ائمه (ع) رسيده، و مردمى ثقه و معروف آنها را نقل كرده‏اند، اقتداء باين اخبار فرض و واجب است بر هر مؤمن و مؤمنه‏اى، و از آنها سر نپيچند جز اهل عناد و اين براى آنست كه گفته‏هاى آل رسول (ص) پيوستند با گفته خدا. مثل قول خدا در قرآنش (57- الاحزاب) راستى آن كسانى كه آزار كردند خدا و رسولش را خدا در دنيا و آخرت آنان را لعنت كند و برايشان عذاب زبون‏كننده‏اى آماده سازد- و نظير اين آيه قول رسول خدا (ص) است «هر كه على را بيازارد مرا آزرده، و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده، در معرض اينست كه از او انتقام كشيده شود» و همچنين قول او (ص) «هر كه على (ع) را دوست دارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست داشته» و چون قول او (ص) در باره بنى وليمه (تيره‏اى از كنده يمن) «هر آينه بر سر آنها مردى فرستم چون خودم كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، برخيز اى على و بسويشان روانه شو» و گفته او (ص) روز جنگ خيبر «هر آينه فردا روز مردى بر سر آنها فرستم كه خدا و رسولش را دوست و خدا و رسولش او را دوست دارند يورش برو ناگزير است و برنگردد تا خدا بدستش قلعه را بگشايد» رسول خدا پيش از فرستادن او اعلام پيروزى نمود و ياران رسول خدا (ص) بسخن آن حضرت توجه داشتند، و بانتظار فردا نشستند، و چون فردا شد على (ع) را خواست و فرستادش و او را بدين منقبت برگزيد، و او را كرار غير فرار ناميد، و او را دوستدار خدا و رسولش ناميد، خبر داد كه خدا و رسولش هم او را دوست دارند.

و همانا ما اين شرح و بيان را پيش داشتيم براى رهنماى آنچه قصد داريم و پشتيبان آنچه در باره جبر و تفويض و اختيار بيان ميكنيم، و كمك و نيرو از خدا است، و در همه كار خود باو توكل داريم- در اين باره ما بگفته امام صادق (ع) آغاز سخن كنيم كه: «نه جبر است و نه تفويض، ولى مقامى است ميان اين دو و آن عبارت از تندرستى، و آزادى، و مهلت كافى است، و توشه زندگى مانند مركب، و وسيله تحريك شخص فاعل بر فعل خود» اينها پنج امرند كه امام صادق (ع) آنها را جوامع فضل و بخشش خدائى وانمود كرده است و هر گاه بنده‏اى يكى از آنها را نداشته باشد بحسب آن كاستى تكليف از او بركنار است.

امام صادق (ع) يك اصلى را كه بايد مردمش دنبال فهم آن باشند خبر داده و قرآن هم بتصديق آن گويا است، و آيات محكمه رسولش هم بر آن گواهند. زيرا رسول (ص) و آلش (ع) در گفتار خود از حدود قرآن بيكسو نشوند، و هر گاه اخبار درستى رسيد و گواهشان از قرآن جستجو شد، و موافق آنها بودند و دليل صحت آنها بود پيروى از آنها فرض است، و خبر معاند از آنها بيكسو نشود. چنانچه در آغاز نامه ياد آور شديم، و چون بدنبال تحقيق گفته امام صادق (ع) رفتيم كه منزله بين المنزلتين و اختيار در اعمال است، و انكار جبر و هم تفويض است يافتيم كه قرآن بر آن گواه است، و آن را تصديق كند، و خبر ديگر آن حضرت هم موافق آنست،

امام صادق پرسش شد كه آيا خداوند بنده‏هاى خود را بگناهان مجبور ميكند؟ امام صادق (ع) فرمود: خدا از اين عادلتر است. باو گفته شد: آيا كار را يكسره ب‏آنها واگذارده؟ در پاسخ فرمود: خدا عزيزتر و مسلطتر بر آنها است از اين، و باز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: مردم در باره عقيده بقدر بر سه گونه‏اند: يكى پندارد كار بدو واگذار است، و او خدا را در تسلطش سست دانسته، و بهلاكت است، و يكى پندارد خدا جل و عز بنده‏ها را بر معصيتها مجبور كرده، و بدانها تكليف بيرون از طاقت و توان نموده. او هم خدا را در حكم خود ستم پيشه دانسته، و بهلاكت است، و يكى معتقد است خدا ببنده‏هايش تكليفى كرده باندازه طاقت و تكليف بيرون از حد طاقت نكرده، و چون كار خوب كند خدا را سپاس گويد، و چون كار بد كند از خدا آمرزش خواهد. اين مسلمانيست بالغ و درست- پس خبر داده كه هر كس پيرو عقيده جبر و تفويض است، و بدانها معتقد است بر خلاف حق است.

من آن جبرى را كه هر كس معتقد است دچار خطا است شرح دادم و هر كس هم پيرو عقيده تفويض است دچار باطل است، و حق منزله ميان اين دو منزله است. سپس فرموده براى هر كدام از اين اقوال مثلى ميزنم كه مقصود را بفهم طالب حقيقت نزديك كند و بررسى از شرحش را آسان نمايد، و آيات محكمه قرآنش تصديق كند، و در نزد خردمندان مورد قبول باشد و توفيق و عصمت با خدا است.

اما جبرى كه هر كس بدان معتقد است دچار خطا است پس از آن قول كسى است كه پندارد خدا جل و عز بنده‏هاى خود را بمعاصى مجبور كرده است، و با اين حال آنان را بدان عقاب ميكند، و هر كس چنين عقيده دارد خدا را ستمكار دانسته، و او را دروغگو شمرده، و برآورد كرده است كه فرموده (47 الكهف) ستم نكند پروردگارت احدى را، و فرموده (10- الحج) اين بدانست كه بدست خود پيش داشتند،

و راستى كه خدا هيچ ستمى بكسى نكند، و فرموده (45- يونس) راستى خدا هيچ ستمى بمردم نكند ولى مردمند كه بخود ستم ميكنند- با آيات بسيار ديگرى كه در اين معنى هستند هر كه معتقد است كه بمعاصى بزور وادار است گناه خود را بخدا حواله كرده، و او را در عقوبت خود ستمكار دانسته، و هر كه خدا را ستمكار داند قرآنش را دروغ شمرده، و هر كه قرآن را دروغ داند باجماع امت دچار كفر شده، و نمونه او نمونه كسى است كه يك بنده مملوكى دارد كه هيچ اختيارى از خود ندارد، و مالك هيچ چيز از كالاى دنيا نيست، و آقايش هم اين را ميداند، و دانسته بتهى دستى او فرمانش ميدهد كه ببازار رود و چيزى كه مورد حاجت است بياورد، و بهاى آن را بوى نميدهد با اينكه ميداند براى اين جنس مورد حاجت نگهبانيست كه باحدى آن جنس را نميدهد مگر ببهائى رضايت بخش، و آقاى اين بنده‏ام خود را مردى عادل و با انصاف، و حكيم، و بى‏ستم ميشمارد، و بنده خود را تهديد كرده كه اگر اين جنس مورد حاجت را نياورد او را كيفر دهد با اينكه ميداند نگهبان آن جنس مورد نياز، آن بنده را جلوگير است، و ميداند هم كه بنده بهاى آن را ندارد، و بهائى هم باو نداده، و چون بنده ببازار رفت كه آن نيازمندى را بياورد ديد كسى مانع او است مگر آنكه آن را بخرد و اين بنده هم بهائى ندارد كه بدهد. و نوميد و تهى دست نزد آقايش برميگردد و آقايش از اين راه باو خشم ميكند و او را كيفر ميدهد، آيا مقتضاى عدل و حكمتش نيست كه آن بنده را عقوبت نكند با اينكه ميداند مالك چيزى از كالاى دنيا نيست و پولى هم باو نداده، و با اين حال اگر او را عقوبت كند ستمكار و متعدى بر او است و آن عدل و حكمت و انصافى كه خود را بدان ستوده بود ابطال كرده، و اگر آن بنده را عقوبت كند تهديد خود را نسبت باو تكذيب كرده و بدروغش تهديد نموده، و دروغ و ستم هر دو با عدل و حكمت منافات دارند، برتر است خدا از آنچه ميگويند برترى بسيارى هر كس معتقد بجبر يا بمطلبى كه مستلزم جبر است بشود بخدا ستم كرده و او را بجور و عدوان نسبت داده. زيرا براى كسى كه بزور بر گناه واداشته عقوبت اثبات كرده، هر كه پندارد خدا بنده‏ها را بگناه مجبور ميكند بايد خدا را مدافع عقوبت بنده بداند، و هر كه پندارد خدا از عقوبت بنده گنهكار دفاع ميكند او را در باره تهديدى كه كرده دروغگو شمرده آنجا كه خدا ميفرمايد (76- البقرة) آرى كسى كه بدكردارى كرد و خطاگير شد آنان دوزخيانند. و در آن جاويد بمانند، و ميفرمايد (11- النساء) راستى كسانى كه بستم مال يتيمان خورند همانا شكم از آتش انباشته دارند، و در آتش فروزان دوزخ درگيرند، و ميفرمايد (59- النساء) راستى كسانى كه ب‏آيات ما كافرند آنان را در آينده بدوزخ افكنيم، و هر زمانى كه پوستشان كلفت شود پوست آنان را با پوست ديگرى عوض كنيم تا عذاب بچشند راستى خدا عزيز و حكيم است- و آيات بسيار ديگرى در اين باره هست، و كسى كه وعيد خدا را دروغ شمارد و در تكذيب خود يك آيه قرآن را دروغ شمارد دچار كفر گردد، و از آنها باشد كه خدا در باره آنها فرمايد (79- البقرة) آيا ببعضى از كتاب خدا ايمان داريد و ببعضى كافريد سزاى كسى از شما كه اين كار كند نيست مگر رسوائى در دنيا، و روز قيامت هم برگشت ميكنند بسخت‏ترين عذابى، و خدا غافل نيست از آنچه ميكنيد- بلكه ما ميگوئيم خدا جل و عز بنده‏ها را بر كردار خودشان سزا ميدهد، و آنها را بكارهاى بدشان عقوبت ميكند بواسطه اختيار و استطاعتى كه ب‏آنها داده و براى همانست كه ب‏آنها امر و نهى كرده و قرآنش بدان گويا است (160- الانعام) هر كه حسنه آورد ده برابر آن را دارد، و هر كه سيئه آورد جز بمانندش سزائى ندارد و آنها ستم نشوند- و فرموده است جل ذكره (28- آل عمران) روزى كه هر كه خوبى كرده حاضر بيند و هر كه بدى كرده آرزو كند كاش ميان او و بدى مسافت دورى بود و خدا شماها را از خود بر حذر ميدارد- و فرموده (17- المؤمن) امروز است كه هر كس پاداش شود بدان چه كرده است، امروز ستمگرى نيست- اينها همه آيات محكمى است كه نفى جبر ميكنند و نفى هر كه بدان معتقد است، و مانند آنها در قرآن بسيار است، و ما آن را مختصر كرديم تا مايه طولانى شدن اين برنامه نشود و باللَّه التوفيق. و اما آن عقيده تفويضى كه امام صادقش باطل دانسته و معتقد و پيرو بدان را خطاكار شمرده آن عقيده كسيست كه قائل است خدا جل ذكره اختيار امر و نهى و احكام خود را ببنده‏ها سپرده، و آنان را سر خود رها كرده، و در اين باره سخن دقيقى است براى كسى كه بخواهد خوب بفهمد و دقت در آن كند، و بدين باريك بينى و دقت گرائيده‏اند، امامان رهبر از عترت پيغمبر (ص) زيرا كه آنان گويند اگر از راه سرخود گذاردن مردم احكام خود را بدانها واگذارده بود بايست بدان چه برگزينند خشنود باشد و در برابر آن از او مستوجب ثواب شوند و در آنچه هم خيانت كنند كيفرى نيابند زيرا در حقيقت تكليفى ندارند و اين گفتار بر دو معنى برآيد: يكى اينكه بنده‏هاى خدا بر او چيره شدند و او را وادار كردند و بپذيرفتن آنچه بنظر و رأى خود اختيار كنند بطور حتم خدا آن را نخواهد يا بخواهد در اين صورت وهن و سستى خدا لازم آيد، ديگر اينكه خدا جل و عز از قبولانيدن و زير فرمان گرفتن آنها طبق خواست خود بخواهند يا نخواهند بامر و نهى خود درمانده است و از اين رو اختيار كفر و ايمان را بخود آنها واگذارده و نمونه آن نمونه مرديست كه بنده‏اى خريده تا خدمت او كند و فضيلت سرپرستى او را بفهمد، و پيرو امر و نهى او باشد و آقايش هم مدعى است كه با تسلط و با عزت و حكمتمدار است و فرمان ببنده خود داده و غدقنها باو كرده و در برابر پيروى فرمانش وعده ثواب بزرك داده، و بسزاى نافرمانيش تهديد بعقوبت دردناك نموده، و آن بنده با خواست آقايش مخالفت كرده و پيروى از امر و نهيش نكرده، و هر چه فرمانداده و هر چه را غدقن كرده نپذيرفته، و باراده آقا اعتبارى نگذاشته، و دنبال خواست خود رفته و پيرو هواى خويش است، و آقا هم نتواند او را بپيروى امر و نهى خود برگرداند، و بر سر خواست خودش وادار سازد، و از اين رو اختيار امر و نهى را بخود بنده سپرده، و بهر چه طبق خواست خودش انجام دهد راضى شده و از خواست خود گذشته، آقا او را دنبال يكى از حوائج خود فرستاده، و آن نيازمندى را هم نام برده و او مخالفت آقا كرده، و پيرو هواى نفس خود شده و چون برگشته و آقا ديده خلاف آنچه را خواسته آورده باو گفته: چرا مخالف آنچه بتو فرمان دادم آوردى؟ بنده گويد تو خود اختيار كار بدست من نهادى و من دلخواه خود را آوردم زيرا كسى كه باختيار خود است چيزى بر او غدقن نيست، بنا بر اين نتيجه باطل عقيده تفويض محال است. آيا بنا بر اين لازم نمى‏آيد كه يا اينكه آقاى چنين بنده‏اى ميتواند بنده خود را بامر و نهى خود كه موافق خواست او است وادارد و در خور انجام امر و نهيش باو تاب و توان دهد، و چون فرمانى باو داد يا او را نهى كرد ثواب و عقاب آن را هم باو بفهماند و او را از مخالفت خود بر حذر دارد، و با شرح ثواب و عقابش او را باطاعت خود تشويق كند تا آن بنده قدرت آقاى خود را بفهمد بوسيله نيروى اطاعت امر و نهى كه باو داده، و تشويق و بيم وى و عدل و انصافش شامل او شود و حجتش بر او روشن گردد براى اينكه سخن را با او تمام كرده، و او را از مخالفت خود بيم داده است، و اگر آن بنده موافقتش كرد پاداشش دهد و اگر نه كيفرش كند؛ يا اينكه آن آقا عاجز است و توانائى ندارد، و كار بنده را بخود او گذاشته خوب كند يابد و فرمان برد يا نافرمانى كند آقا از عقوبت او عاجز است و نميتواند او را به پيروى فرمان خود وادارد؟.

و اثبات عجز منافات با قدرت و معبوديت خدا دارد و موجب ابطال امر و نهى و ثواب و عقاب الهى و و مخالفت با قرآنست كه ميفرمايد: (9- الزمر) كفر را براى بنده‏هايش نميپسندد و اگر شكرش كنيد از شما راضى مى‏شود- و گفته خدا عز و جل (97- آل عمران) از خدا باندازه‏اى كه شايد، پرهيز داشته باشيد و نبايد بميريد مگر اينكه شما مسلمان باشيد- و فرموده او (56- الذاريات) نيافريدم جن و انس را مگر براى اينكه مرا بپرستند من نخواستم بمن روزى دهند و نخواستم بمن بخورانند- و فرموده او (40- النساء) خدا را بپرستيد و چيزى با او شريك ندانيد- و (در آيه 20 سوره انفال) قريب باين مضمون فرمايد كه: خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا (ص) را اطاعت كنيد و از او رونگردانيد با اينكه ميشنويد. هر كه پندارد خدا تعالى كار امر و نهيش را ببنده‏هايش وانهاده است عجز او را ثابت كرده و بر او لازم داشته هر كارى بكنند از خوب و بد بپذيرد و امر و نهى و وعده و تهديد او را باطل كرده بخاطر اينكه گفته خدا همه را باو وانهاده. زيرا كسى كه كارش بخودش واگذار شده موافق خواست خود كار ميكند.

و اگر كفر خواست يا ايمان جلوگيرى ندارد و ممنوع نيست هر كه معتقد است بتفويض باين معنى محققا ابطال كرده آنچه را بر شمرديم از وعد و وعيد و امر و نهى خدا، و مورد اين آيه است (79- البقرة) آيا ببرخى از كتاب ايمان داريد و ببرخى كافريد سزاى كسى كه از شماها چنين ميكند نيست مگر رسوائى در زندگى دنيا و روز قيامت بسخت‏ترين عذاب برگردد، و خدا غافل نيست از آنچه كه شماها ميكنيد، خدا بسيار برتر است از آنچه معتقدان بتفويض ميگويند.

ولى ما ميگوئيم: خدا جل و عز خلق را بنيروى خود آفريده و توانائى پرستش خود را بدانها داده. پس بدان چه خواسته امر و نهيشان كرده است و پيروى فرمانش را از آنها پذيرفته، و بدان خشنود است، و از نافرمانيش آنها را بازداشته و هر كسش نافرمانى كند نكوهش كرده و او را كيفر كند، و خدا در امر و نهى مختار است هر چه را خواهد اختيار كند و بدان فرمان دهد، و هر چه را بد دارد نهى كند و بدان كيفر دهد براى توانائى كه ببنده‏هايش براى پيروى از امر و اجتناب از معاصى خود داده است. زيرا خداوند را عدل و انصاف و حكمت رسا هويدا است، و حجت او با عذار و انذار رسا است و اختيار با او است كه هر كه را از بنده‏هاى خود بخواهد براى تبليغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده‏هايش برگزيند، محمد (ص) را برگزيد و برسالت خود بر خلقش فرستاد، و جمعى از كفار قوم وى از روى حسد و تكبر گفتند (30- الزخرف) چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از دو آبادى فرود نيامد- مقصود از اين دو مرد يكى امية بن ابى الصلت بود، و ديگرى ابا مسعود ثقفى- و خدا نظر آنها را ابطال كرد و رأى آنها را امضاء نكرد آنجا كه فرمايد (31- الزخرف) آيا آنان رحمت پروردگار ترا پخش ميكنند، ما هستيم كه معيشت را در زندگى دنيا ميانشان پخش كرديم، و آنان را تا چند درجه بهم برترى داديم تا برخى برخى را مسخر خود دارند و رحمت پروردگارت بهتر است از آنچه آنها گرد مى‏آورند- و از اين رو هر چه را دوست داشت اختيار كرد، و هر چه را بد داشت غدقن كرد. پس هر كسش فرمانبرد ثواب دهد، و هر كسش نافرمانى كند كيفر كند و اختيار كار خود را ببنده‏هايش سپرده بود انتخاب امية بن ابى الصلت و ابى مسعود ثقفى را براى قريش امضاء ميكرد زيرا اين دو در نظر آنان از محمد (ص) برتر بودند.

و چون خداوند مؤمنان را بفرموده خود ادب كرده كه (36- الاحزاب) هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى را نرسد كه هر گاه خداوند و رسولش در كارى حكمى دهند آنها سر خود و صاحب اختيار باشند و اختيار بر طبق هواى نفس و خود سرى را ب‏آنها اجازه نداده، و از آنها نپذيرفته جز پيروى فرمان او و دورى از نهى او را بدست كسى كه وى را برگزيده است، و هر كسش اطاعت كند بحق رسيده، و هر كسش نافرمانى كند گمراه و سركش گرديد، و حجت وى بر او تمام است براى توانى كه بوى داده نسبت بپيروى از فرمان و دورى كردن از نهى او، و از اين راه او را از ثواب خود محروم سازد و بكيفرش رساند. و اين عقيده بين بين، نه جبر است و نه تفويض و امير المؤمنين عليه السلام بدان خبر داد عباية بن ربعى اسدى را هنگامى كه آن حضرت را در باره استطاعتى كه بدان قيام و قعود شود و كار انجام گيرد پرسيد و امير المؤمنين (ع) در پاسخش فرمود: تو از توانائى و قدرتى پرسيدى كه آن را دارائى در برابر خدا يا بهمراه خدا؟ عبايه پاسخى نداد و امير المؤمنين باو فرمود: بگو: گفت چه بگويم؟ فرمود: اگر بگوئى تو داراى آنى بهمراه خدا تو را ميكشم و اگر هم بگوئى داراى آنى در برابر خدا تو را ميكشم، عبايه گفت يا امير المؤمنين پس چه بگويم؟ فرمود (ع): بگو كه تو داراى آنى بوسيله خدائى كه آن را در برابر تو داراست و اگر تو را بدهد اين از بخشش او است، و اگر از تو بگيردش از آزمايش او است مر تو را. او است داراى حقيقى هر چه بتو داده و توانا بر هر چه تو را بدان توانا كرده، آيا نشنيده‏اى كه مردم از جنبش و توانائى در خواست كنند هنگامى كه گويند لا حول و لا قوة الا باللَّه- عبايه گفت يا امير المؤمنين تأويلش چيست؟ فرمود: يعنى از نافرمانيهاى خدا جنبشى نيست مگر بنگهدارى خدا و نيروئى براى ما بر اطاعت خدا نيست مگر بكمك خدا خودش، گويد: عبايه برجست و دست و پاى آن حضرت را بوسه زد.

روايت شده كه چون نجده حضور امير المؤمنين (ع) آمد و از معرفت اللَّه پرسيد گفت يا امير المؤمنين بچه پروردگار خود را شناختى؟ در پاسخش فرمود (ع): بتمييزى كه بمن داد و بخردى كه مرا رهنمود نجده گفت تو بدين شناخت واداشته‏اى؟ در پاسخ فرمود (ع): اگر واداشته بودم در برابر احسان ستوده نميشدم و در برابر بدكردارى نكوهشى نداشتم، و احساست كن بسرزنش سزاوارتر بود از آنكه بد ميكند. از اينجا دانستم كه خدا پاينده و ماننده است، و هر چه جز او پديده‏ايست ديگرگون و نابودشونده و پاينده ديرين، چون پديد شو زايل نيست، نجده گفت تو را دريابم كه حكمت يافتى اى امير المؤمنين، فرمود (ع): من مختار كار خودم، و اگر بجاى نيكى بد كنم خود بر آن كيفر بينم.

روايت شده كه چون آن حضرت از شام برگشت در پاسخ پرسش مردى كه باو گفت اى امير المؤمنين بما بگو كه بيرون آمدن ما از شام بقضاء و قدر بود؟ فرمود (ع): آرى اى شيخ بتپه‏اى بر نيامديد و بدشتى سرازير نشديد جز بقضاء و قدر خدا. آن شيخ گفت رنجى كه بردم بايد بحساب خدا گذارم فرمود (ع) اى شيخ دم فروبند زيرا خدا بدين سفر بشماها مزد بزرگى داد، و ببرخاستن و نشستن و برگشت شما مزد و ثواب دهد. شماها در كار خود واداشته و بيچاره نبوديد شايد گمان بردى كه قضاء حتمى و تقدير لازم بوده اگر اين سفر بشما چنين بوده باشد ثواب و عقاب بيهوده و وعد و وعيد از ميان رفته است و هيچ چيزى بر حقيقت خود استوار نباشد. اين گفتار بت پرستان و دوستان شيطانست. راستى خدا جل و عز براى حسن اختيار فرمان داده و براى حذر كردن نهى فرموده، بزور اطاعت نشود، و در نافرمانى بنده مغلوب نيست و آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است بيهوده نيافريده اين گمان آن كسانيست كه كافرند و واى بر آن كسانى كه كافرند از دوزخ آن شيخ برخاست و بر سر امير المؤمنين (ع) بوسه زد و اين قطعه را سروده و ميگفت: آن امامى تو كه از طاعتش اميد رود از خدا مغفرت ما همه در روز نجات شبهه دينى ما را تو نمودى روشن مزديابى ز خدا از طرف ما روضات نيست در كار بد هرزه ره معذرتى كه شدى مرتكبش از ره عصيان و ستم پس راستى امير المؤمنين موافق قرآن رهنمائى كرده، و جبر و تفويض هر دو را كه اعتقاد بدانها باطل و كفر است و تكذيب قرآنست نفى كرده، و بخدا پناه بريم از گمراهى و كفر، و معتقد نيستيم نه بجبر و نه بتفويض بلكه بمنزله بين المنزلتين و آن عبارت است از امتحان و اختبار بوسيله توانشى كه خداوند بماها داده، و بدان ما را بعبادت گماشته چنانچه قرآن بر آن گواه است و امامان ابرار از آل رسول (ص) بدان معتقدند.

و نمونه امتحان بوسيله توانش نمونه مرديست كه بنده‏اى دارد، و مال بسيارى دارد و خواسته كه با دانستن سرانجام كار بنده‏اش او را بيازمايد، و آنچه را خواسته از دارائى خود ببنده‏اش داده، و كارهائى هم باو پيشنهاد كرده و فهمانيده و باو فرموده آنچه را بوى داده در آنها صرف كند، و كارهائى هم كه دوست ندارد بوى غدقن كرده و باو پيشگو كرده كه از آنها دورى كند و از آنچه‏اش داده در آن صرف نكند، و آن دارائى در هر دو سو بكار ميرود، و يكى از آن دو مال را در پيروى فرمان آقا و پسند او صرف كرده، ديگرى در پيروى از نهى و خشم او، آقايش در خانه آزمايش مسكن داده، و باو اعلام كرده كه سكونت در آن موقتى است و او را خانه ابدى دگريست، و از اين خانه‏اش بدر خواهد برد بدان خانه ابدى كه ثواب و عقاب دائم دارند، و اگر بنده آنچه را بوى داده در آن راهى صرف كند كه او را فرموده است آن ثواب دائم را در آن خانه ابدى كه بدان جايش برد بوى دهد، و اگر آنچه را كه بوى داده در راهى كه غدقنش كرده صرف كند آن عقاب ابدى را در آن خانه جاويدان بوى روا دارد، آقا در اينجا حد معينى را مقرر نموده و آن نسبت بخانه موقتى نخست او است كه در دنيا بوى داده و مقرر كرده كه چون بنده باين حد رسد و آن مال را جابجا كند و با اينكه آقا هميشه و همه وقت مالك آن بنده و آن مال است وعده داده كه آن مال را از او نگيرد تا در اين خانه نخست باشد تا مدت سكناى مقرر خود را بسر رساند، و آقا باين قرار وفادار است زيرا موصوف بعدالت و وفاء و انصاف و حكمت است. آيا نبايد اگر اين بنده اين مال را در راهيكه باو فرمانداده صرف كند آقا هر آنچه‏اش از ثواب وعده داده وفا كند و باو تفضل كند كه در يك خانه نابودشدنى بكارش گماشته و ثواب طاعتش را نعمتى پاينده دهد در خانه پابرجا و ابدى؟. و اگر آن بنده آن مالى را كه آقا بوى داده در روزگار سكونت در خانه نخست در راهيكه غدقن كرده صرف كند، و مخالفت امر آقا را كند همچنين او را عقوبت جاويدانى كه بوى وعده شده بايست است و آقا در اين عقوبتش باو ستمى نكرده چون از پيش باو گفته و اعلام كرده و باو فهمانده و وفاء بوعده و تهديد بر او لازمست، و مولاى توانا و با تسلط بدين وصف است، اما مولى همان خدا جل و عز است و اما عبد همان آدميزاده آفريده است، و مال توانائى وسيع او است، و امتحانش اظهار حكمت و قدرت است، و خانه فانى همان دنيا است، و برخى از مالى كه مولا باو داده همان توانشى است كه آدميزاده دارد، و امورى كه خدا فرموده مال را در آن صرف كنند همان توانائى پيروى از پيمبران و اقرار بدان چه است كه از طرف خدا جل و عز آورده‏اند، و دورى از وسائلى كه از آن نهى شدند و همان روشهاى شيطانست، و وعده خدا كه نعمت ابديست همان بهشت است، و خانه فانى دنيا است، و خانه ديگر كه باقيست همان آخرتست، و عقيده ميان جبر و تفويض همان اختيار و امتحان و آزمايش است بوسيله توانشى كه خدا ببنده داده و توانش در پنج نمونه است كه امام صادق (ع) آنها را نام برده (صحت خلقت، آزادى راه، مهلت در وقت، زاد و توشه، سبب مهيج) و فرموده كه جوامع فضل را فراهم دارند و من آنها را با گواه از قرآن و بيان توضيح ميدهم ان شاء اللَّه.

شرح تندرستى

اما فرموده امام صادق (ع) در اين باره معنايش اينست كه انسان كمال آفرينش و حواس كامل و ثبات عقل و تمييز، و زبان گويا دارد، و اين معنى گفته خداست (72- الاسراء) و هر آينه گرامى داشتيم آدميزاده‏ها را و آنها را به بيابان و دريا مسلط كرديم، و از خوراكهاى خوب روزى آنها كرديم، و بر بسيارى از كسانى كه آفريديم بخوبى برتريشان داديم- خداى عز و جل گزارش داده كه آدميزاده‏ها را بر ديگر آفريدگانش از بهائم و درنده‏ها و جانوران دريا و پرنده‏ها و هر جنبنده‏اى كه حواس آدميزاده دركش كند برترى داده بوسيله تمييز عقل و گويائى و اينست مقصود از قول خدا (4- التين) هر آينه آفريديم انسان را در بهترين بنياد- و گفته خدا (6- الانفطار) أيا انسان چه چيزت بپروردگارت كه كريم است فريبا كرده. آنكه تو را آفريده و درست كرده و معتدل ساخته. در هر پيكره‏اى كه خواسته تو را تركيب بندى نموده- و در آيات بسيار ديگر پس نخست نعمت خدا بر انسان درستى خرد و برترى دادن او است بر بسيارى از خلقش بكمال عقل و بيان روشن، و اين از آنجا است كه هر جنبنده‏اى بر روى زمين بوسيله حواسش خود دار است و بسوى كمال خويش پويا است، و آدميزاده را بوسيله نطق كه در ديگر آفريده‏هاى محسوس نيست برترى داده، و بوسيله نطق است كه خدا آدميزاده را بر ديگر خلقش تسلط داده تا آمر و ناهى آنها شده و ديگران مسخر اويند. چنانچه خدا فرموده (36- الحج) همچنين مسخر كرد آن را براى شما تا خدا را در برابر اينكه رهنمائيتان كرده تكبير گوئيد- و فرموده (14- النحل) و او است آنكه دريا را براى شما مسخر كرده تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورى بر آوريد و بپوشيد، و فرموده است (8- النحل) چهارپايان را براى شما آفريد كه از آنها پشم و كرك براى دفع سرما بگيريد و منافع و از آنها بخوريد. و براى شما در وجود آنها زيبائيست هنگامى كه بياسائيد و هنگامى كه برگرديد. و بارهاى سنگين شما را تا آن شهرى بدوش كشند كه نتوانيد بدان رسيد مگر بسختى و رنج- و از اين راه انسان را بپيروى و طاعت خود دعوت نمود كه او را بر ديگران بدرستى خلقت و كمال نطق و معرفت برترى داد و بدنبال توانشى كه بوى بخشيد نسبت بدان چه‏اش مكلف ساخت بدان بفرموده خود (16- التغابن) از خدا بپرهيزيد تا توانيد و بشنويد و اطاعت كنيد- و فرموده او (286- البقره) خدا بكسى تكليف نكند مگر باندازه طاقتش- و فرموده خود (7- الطلاق) خدا بكسى تكليف نكند مگر آنچه باو داده، و در آيات بسيار ديگر. و چون از بنده يكى از حواسش بگيرد كار آن را از وى نخواهد مانند فرموده او (60- النور) نيست بر كور حرجى و نه بر لنگ حرجى- تا آخر آيه- كه هر كس باين وصف باشد جهاد و هر عملى كه جز بدان انجام نشود از او برداشته است، و همچنين حج و زكاة را بمالدار واجب كرده چون توانائى آنها را بدو داده و بر فقير زكاة و حج واجب نكرده قول او است (91- آل عمران) از آن خدا است حج خانه بر هر كه بدان راه برد- و قول او است در باره ظهار (4 و 5- المجادلة) و آن كسانى كه زنان خود را ظهار كنند و سپس از قول خود برگردند بايد بنده‏اى آزاد كنند- تا آنجا كه فرمايد- هر كه نتواند بايد شصت مسكين را اطعام كند. همه اينها دليل است بر اينكه خدا تبارك و تعالى بنده‏هايش را مكلف نكرده مگر بدان چه توانش آن را بدانها داده است بوسيله نيروى عمل و از همانند هم نهيشان كرده، اينست معنى تندرستى.