ترجمه تحف العقول

ابو محمّد حسن بن عليّ بن الحسين حرّاني‏
مترجم : آية الله شيخ محمد باقر كمره‏اى (ره)
مصحح: على اكبر غفارى‏

- ۲۰ -


گناهان پيغمبران صغيره است و بخاطر مقام نبوت ب‏آنها بخشش شده.

مقررات ارث چنانند كه خدا فرموده عول (نقصان از فريضه بواسطه كثرت آن) در آنها راه ندارد و با وجود پدر و مادر و فرزند احدى ارث نبرد جز شوهر (زن متوفات) يا زن (مرد متوفى) آنكه سهمى براى او مقرر است سزاوارتر است از آنكه سهمى ندارد و عصبه از دين خدا نيست (يعنى رد ما زاد از سهام بخويشان مرد طبقه دوم از پدر).

عقيقه از نوزاد پسر و دختر روز هفتم زايش است، روز هفتم سرش را تراشند و روز هفتم نامگذاريش كنند و همان روز هفتم هم‏وزن موى سرش طلا يا نقره صدقه دهند.

افعال بنده‏هاى خدا مخلوق خدايند بخلق تقدير و اندازه‏گيرى نه خلق تكوين و آفرينش، جبر معتقد نباش و نه تفويض، خدا عز و جل بى‏تقصير را بجرم تقصير كار مسئول نكند و پسران و كودكان را بگناه پدران عذاب نكند با اينكه فرموده (39- النجم) هيچ كس بار ديگرى را بدوش ندارد، و راستش اينست كه از آن انسان نيست جز آنچه كوشيده- خدا بيامرزد و ستم نكند و خدا بر بنده‏ها واجب نكند طاعت كسى را كه ميداند بدانها ستم ميكند و آنها را گمراه ميكند- برسالت انتخاب نكند و برنينگيزاند از بنده‏هايش كسيرا كه ميداند كافر مى‏شود، و در برابرش شيطان را خواهد پرستيد، اسلام جز ايمانست و هر مؤمنى مسلمانست و هر مسلمانى مؤمن نيست، دزد نميدزدد در حالى كه مؤمنست، مى‏خوار مى ننوشد در حالى كه مؤمنست، قاتل نفس محترم مرتكب قتل ناحق نشود در حالى كه مؤمنست، آنها را كه حد بايد نه مؤمنند و نه كافر، خدا مؤمنى را كه وعده بهشت داده و وعده داده در آن جاويدانست بدوزخ نبرد، هر كه براى نفاق يا فسق و يا يك گناه كبيره مستوجب دوزخ شده با مؤمنان مبعوث نشود و از آنان نيست دوزخ در خود نگيرد مگر كافران را، هر گناهى كه مرتكبش مستوجب دوزخ است آن مرتكب فاسق است و فاسق است هر كه شرك آورد يا كافر شود يا نفاق كند يا مرتكب كبيره‏اى شود- شفاعت براى شفاعت خواهان جائز است. امر بمعروف و نهى از منكر بزبان واجب است.

ايمان انجام واجبات و دورى از محرماتست، ايمان عقيده بدل و اقرار بزبان و كردار با اعضاء تن است.

تكبير در عيد قربان دنبال ده نماز است كه از نماز ظهر روز عيد آغاز مى‏شود و در عيد فطر دنبال پنج نماز است كه از مغرب شب عيد فطر آغاز مى‏شود.

زن زائيده بيست روز بى‏نماز باشد نه بيشتر و اگر پيش از آن پاك شد نماز بخواند و گر نه تا بيست روز صبر كند سپس غسل كند و عمل مستحاضه كند.

بايد معتقد بود بعذاب قبر و منكر و نكير و بعث پس از مرگ و حساب و ميزان و صراط و بيزارى از پيشوايان گمراهى و پيروانشان، و دوستدارى اولياء اللَّه، و حرام بودن مى از كم و بيش، و هر مست‏كننده مى است، و هر چه بيشش مست كند كمش هم حرامست، و بيچاره مى ننوشد كه او را ميكشد، و حرامست هر حيوان نيشدار از درنده‏ها، و هر چنگال دار از پرنده‏ها و حرامست اسپرز زيرا خون منجمد است، و جرى (ماهى نرم بى‏استخوان بشكل مار و همان سرش استخوان دارد) و ماهى در آب مرده، و مار ماهى و زمير (ماهى كه تيغ برنده‏اى در پشت دارد و شايد كوسج باشد) و هر چه پوست زبر ندارد، و حرامست هر پرنده‏اى كه چينه‏دان ندارد (دانه‏خوار نيست و گوشتخوار است)، و هر تخم پرنده‏اى كه دو طرفش تفاوت دارد حلال است و اگر دو طرفش برابر است حرامست، و لازمست اجتناب از گناهان كبيره و آنها 1- قتل نفس محترمه 2- ميخوارى 3- عقوق پدر و مادر 4- گريز از جبهه جهاد 5- خوردن مال يتيم بناحق 6- خوردن مردار، و خون و گوشت خوك، و قربانى براى جز خدا بى‏ضرورت بدان 7- خوردن ربا و مال حرام پس از علم بحرمت آن 8- قمار كردن 9- كم فروشى با ترازو يا پيمانه 10- زنان پاكدامن را متهم كردن 11- زنا 12- لواط 13- گواهى ناحق 14- نوميدى از رحمت خدا 15- ايمن از مكر خدا 16- نوميدى از رحمت خدا 17- كمك بظالمان و اعتماد ب‏آنان 18- قسم دروغ 19- حبس بدهى براى غير معسر 20- تكبر 21- كفر 22- اسراف 23- تبذير 24- خيانت 25- كتمان شهادت 26- لهوهائى كه از ياد خدا باز ميدارند مانند غناء و تار زدن 27- اصرار بر گناهان صغيره- اينها است اصول دين، و الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على نبيه و آله و سلم تسليما.

از سخنان آن حضرت در توحيد و يگانه‏پرستى‏

عمران صابى با آن حضرت مصاحبه كرد، در انجمن بزرگى كه مأمون فراهم كرده بود همه سخن- گويان هر ملت مخالف اسلام را دعوت كرده بود و امام رضا همه را محكوم كرد. خبر طولانى است و اين مجلس مشهور است ما باندازه اقتضاى اين كتاب از آن را نقل كرديم:

عمران صابى: بمن بگو كه ما خدا را بحقيقت يگانه دانيم يا بوصف؟

امام رضا (ع): آن نور نخستين يگانه، يكتا هستى نخست يكى است، نه شريك دارد و نه چيزى با او است يكتا است و دومى ندارد، نه بكنه معلوم است و نه بكلى مجهول، نه محكم است و نه متشابه، نه در ياد است و نه فراموش، نه چيزيست كه عنوان هر چيز ديگر بر آن صادق آيد، آن هستى نخست بخود پايا است. نوريست بى‏نياز بالذات و مستغنى از جز خود، نه از وقتى بوده نه تا وقتى باشد، نه بر چيزى استوار است، و نه بچيزى در پرده است، و نه در چيزى نهفته است، گوينده عبارتى كه او را ادا كند نيابد از هر چه در خاطرش آيد، تابش يا مثال يا شبح يا ظل، اينان همه پيش از آفرينش بودند در آن حال كه چيزى جز او نبود، حال هم در اين رتبه است. همانا اينها صفاتى پديد شده‏اند و ترجمانى هستند از توهم‏كننده تا بفهمد. اى عمران فهميدى؟ عمران- آرى فهميدم.

امام رضا (ع): بدان كه تو هم و مشيت و اراده يك معنا دارند كه 3 نام دارد: نخست توهم و اراده و مشيت او همان حروفى بودند كه آنها را اصل هر چيز مقرر داشت، و حلال هر مشكل و در توهم خود جز همان معانى متناهيه چيزى مقرر نداشت و وجودى هم براى آنها نبود، زيرا همان صرف توهم بودند و خدا بر تو هم پيشى داشت زيرا پيش از او و با او چيزى نبود، و حروف همان سابقه توهم داشتند، آن حروف پديدار بتوهم بودند و همان توهم بود و پيش از خدا مذهبى نبود، و توهم ناشى از طرف خدا جز خدا است. از اين رو است كه كار هر چيزى جز ذات او است، و حد هر چيزى جز ذات او است، و صفت هر چيزى جز ذات موصوف است، و حد هر چيزى جز ذات محدود است، و اينست كه خود حروف همانا در ذات خود از هم جدا هستند، و بر خويش استوارند، و بجز بر خود دلالتى ندارند، و هر گاه آنها را تركيب كنى و فراهم نمائى كلمه‏اى شوند كه بر جز خود دلالت كنند، و نامها و صفتها پديد آيند. و بدان كه راستش اينست صفت بى‏موصوف نشود، و نام بى‏معنى نباشد، و حد بى‏وجود محدود محقق نشود، و اسماء و صفات همه دلالت بر كمال و هستى كنند، و دلالت بر احاطه ندارند چنانچه دلالت بر اصل هستى دارند كه آن تربيع و تدوير و تثليث باشد، زيرا خدا را باسماء و صفات توان شناخت نه بكنه و حقيقت ذات، و بخداوند چيزى از اين حدود تعلق نگيرد تا خلقش او را چنان شناسند كه خود را ميشناسند و اگر صفاتش دليل او نباشند، و نامهايش وى را افاده نكنند عبادت مردم متوجه همان صفات و نامها گردد و معنائى ندهد، و اگر چنين باشد لازم آيد كه معبود يگانه جز خدا باشد براى آنكه صفاتش جز او است.

عمران: بمن بگو توهم خلق است يا جز خلق است؟

امام رضا (ع): بلكه خلقى است ساكن كه سكونش درك نشود و باين اعتبار خلق است كه چيزيست پديدشده خدا است كه پديدش كرده و چون نام چيز دارد خلق باشد، همانا خدا است و خلق او سومى در ميان نيست و خلق بسا كه ساكن است و بسا كه متحرك است، و متحرك مختلف است و مؤتلف و معلوم و متشابه، و هر چه بر آن نام چيز صادق باشد خلق است.

شرح- اگر مقصود از حروف در كلام امام همان ماده اولى باشد كه عنصر نخست همه عناصر است و در نظر دانشمندان امروزه عين قوه‏ايست كه در حركت خود همه مظاهر عالم هستى از آن تراويده است و ميتراود ميتوان اين حديث را بيان حقيقى گرفت كه پس از قرنها بزرگترين دانشمندان جهان بدان پى‏برده‏اند و يكى از معجزات عميق و علمى امام هشتم بشمار آورد، و از تعبير بحروف فهميده مى‏شود بسط لا نهايت ماده نخست جهان كه مبدأ پيدايش تركيبات شگرف مه‏هاى فضائى و طوفانهاى چرخنده، و سپس تشكيل ستاره‏ها و تنظيم منظومه‏هاى شمسى نامحدود در عمق عميق اين فضا گرديده است. بنا بر اين مقصود از مشيت و اراده كه آن را با توهم يكى دانسته صفت فعل محض است، و تعبير از ماده نخست بتوهم تعبيرى بسيار دقيق و شيوا است. و جمله اخير كه ميفرمايد خلق ساكن و متحرك و مختلف و مؤتلف و معلوم و متشابه دارد با تطورات ماده اولى بنا بر تحقيقات دانشمندان امروزى بسيار قابل تطبيق است، مختلف الكتريسته مثبت و منفى و مؤتلف الكتريسته‏هاى مثبت و يا منفى، معلوم منظومه‏هاى شمسى كامل و متعلقات آن، متشابه عوالم مه‏ها و طوفانهاى لولبى و ستاره‏هاى نارسيده كه در اعماق فضا بسيار و بسيار كشف شدند و مجره‏ها نمودى از آنها است، و تعبير از ماده اولى باعتبار سكون آن بتوهم از نظر اينست كه ماده بعنوان سكون وجود خارجى ندارد چون عين قوه و حركت است و فقط در عالم توهم اين تجزيه و وصف سكون امكان‏پذير است و جمله و الحال ايضا في هذا الموضع فإنما هى صفات محدثة و ترجمة من متوهم ليفهم- باين حقيقت اشارت دارد.

از سخنان آن حضرت عليه السلام در شرح اصطفاء

چون امام رضا (ع) در مجلس مأمون حضور يافت و گروهى از دانشمندان عراق و خراسان هم در آن انجمن بودند مأمون بحاضران گفت مرا از معنى اين آيه خبر بدهيد (29- فاطر) سپس ارث داديم كتاب را بدان كسانى كه از بنده‏هاى خود برگزيديم- تا آخر آيه- علماء همه گفتند مقصود خدا از عباد برگزيده همه امت است. مأمون بامام رضا (ع) گفت: يا ابا الحسن شما چه ميفرمائيد؟ امام رضا (ع) در پاسخ فرمود:

چنانچه اينها ميگويند من نميگويم بلكه ميگويم مقصود خدا تبارك و تعالى از بنده‏هاى برگزيده، خصوص عترت طاهره و خاندان پيغمبر است.

مأمون گفت چگونه خصوص عترت مقصود است نه همه امت؟ امام رضا در پاسخ فرمود: اگر مقصود همه امت باشند بايد همه ببهشت روند زيرا خدا دنبال آن فرمايد: «برخى از آنها بخود ستم كنند و برخى بعدالت رفتار كنند، و برخى بهر خيرى سبقت جويند- باجازه خدا- اينست آن فضيلت بزرگ- سپس همه را اهل بهشت قرار داده و فرموده است عز و جل (30- فاطر) بهشتهاى عدنى كه در آن درآيند- بنا بر اين وراثت مخصوص عترت طاهره است نه ديگران، سپس امام رضا (ع) فرمود: همان كسانند كه خدايشان در قرآن وصف كرده و فرموده: (33- الاحزاب) همانا خدا ميخواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را بخوبى پاك گرداند- و همانهايند كه رسول خدا (ص) در باره‏شان فرموده: راستى من در ميان شما ثقلين را بجاى خود ميگذارم كه كتاب خدا و خاندان منند، اهل بيت من، هرگز از هم جدا نشوند تا در سر حوض بمن برسند. شما بنگريد پس از من در باره آن دو چه ميكنيد، أيا مردم ب‏آنها چيزى نياموزيد زيرا آنها از شما داناترند.

علماء گفتند يا ابا الحسن بما بگو كه عترت همان آل هستند يا جز آل هستند؟ امام رضا (ع) فرمود عترت همان آل هستند. علماء گفتند اين رسول خدا (ص) كه از او خبر رسيده است كه فرموده: امتم همه آل منند، و اينان همه ياران پيغمبرند كه بر طبق خبر معروفى كه نتوان ردش كرد ميگويد: آل محمد (ص) امت او هستند. امام رضا (ع) فرمود: بمن بگوئيد كه صدقه بر آل محمد (ص) حرامست يا نه؟ گفتند: آرى حرامست.

امام رضا (ع) فرمود: آيا صدقه بر همه امت حرامست؟ گفتند: نه، امام فرمود اينست فرق ميان امت و آل واى بر شما كجا رفتيد؟ شما پشت بقرآن داديد يا شما مردمى بى‏اندازه رو هستيد، آيا ندانيد كه روايت در ظاهر خود در باره برگزيده‏هاى هدايت يافته‏اند نه در باره ديگران.

گفتند يا ابا الحسن از كجا ميگوئى؟ فرمود: از گفته خدا (26- الحديد) هر آينه برسالت فرستاديم نوح و ابراهيم (ع) را، و نبوت و كتاب را در نژادشان نهاديم، برخى از آنان رهياب شدند و بسياريشان بدكاره شدند- نبوت و كتاب در مهتدين گرائيدند نه در فاسقين آيا ندانيد كه نوح از پروردگارش درخواست كرد (45- هود) پس گفت راستى پسرم از خاندانم بود و راستى وعده تو درست است- و اين گفته براى آن بود كه خدايش وعده داده بود كه او را با خاندانش از غرق نجات بخشد، و پروردگارش تبارك و تعالى در پاسخ او فرمود (46- هود) راستش اينست كه او از خاندان تو نبود، راستش اينست كه او كردار ناشايسته‏اى بود از من مخواه آنچه را ندانى من بتو پند ميدهم از نادانان نباشى.

مأمون پرسيد: آيا خداوند عترت را بر ديگران برترى داده؟ امام رضا (ع) فرمود: راستى كه خداى عزيز جبار عترت را بر ديگران برترى داده در كتاب محكم خود مأمون: اين در كجاى كتاب خدا است؟ امام رضا عليه السلام: در قول خداى تعالى (32- آل عمران) راستى خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان، نژادى كه از يك ديگرند- و در جاى ديگر خدا فرموده (57- النساء) يا بلكه حسد ميبرند بر مردم نسبت بدان چه خدا از فضل خود ب‏آنها داده. هر آينه بخاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و ب‏آنان ملك بزرگى داديم- سپس بعد از آن روى گفتار را با ديگر مؤمنان كرده و فرموده (59- النساء) آيا كسانى كه گرويديد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحب الامر خود را يعنى همانها كه كتاب و حكمت بدانها ارث رسيده و بواسطه داشتن آن دو محسود ديگران شدند بقول خدا كه ايا بلكه حسد برند بمردم بر آنچه خدا از فضل خود ب‏آنها داده. هر آينه ب‏آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و ب‏آنها ملك بزرگ داديم- مقصود حق طاعت برگزيدگان پاك است، و ملك در اينجا بمعنى حق طاعت است. علماء مجلس گفتند آيا خداوند اصطفاء را در قرآن تفسير كرده است؟

امام رضا (ع) فرمود: اصطفاء را در ظاهر قرآن بجز از معنى باطن آن در دوازده جا تفسير كرده.

1- قول خدا (214- الشعراء) بيم بده نزديكترين عشيره‏ات را- و تيره با اخلاصت را- در قراءت ابى بن كعب چنين است، و در مصحف عبد اللَّه بن مسعود هم ثبت است، (و چون عثمان يزيد بن ثابت دستور داد قرآن را تأليف نمايد اين آيه را از قرآن نهان كرد) و اين منزله رفعيه و فضل عظيم و شرف والائيست هنگامى كه خداوند بدين كلمه قصد آل كرده، اين يكى.

2- آيه اصطفاء قول خدا است (33- الاحزاب) همانا خدا خواسته كه ببرد از شما پليدى را كه خاندان و اهل بيت هستيد و شما را بخوبى پاك كند- و اين فضيلتى است كه هيچ معاندى منكر نيست زيرا فضل روشنى است.

3- آيه مباهله هنگامى كه خداوند پاكان خلق خود را ممتاز كرد و در آيه مباهله پيغمبرش را فرمان داد و فرمود: بگو- اى محمد- بيائيد تا بخوانيم پسران ما و پسران شما را و زنان ما و زنان شما را و خود ما و خود شما را سپس بدرگاه خدا زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان مقرر داريم- پس پيغمبر على و حسن و حسين و فاطمه (ع) را برآورد و آنان را با خود قرين ساخت، آيا ميدانيد معنى انفسنا و انفسكم چيست؟ علماء گفتند مقصود خود آن حضرتست امام رضا (ع) فرمود غلط گفتيد همانا مقصود از آن على (ع) است، و يك دليلش گفته پيغمبر است (ص) هنگامى كه فرمود بايد بنى وليعه (تيره‏اى از كنده يمن بودند) باز ايستند و گر نه مردى بر سر آنها فرستم كه چون خود من است، مقصودش على (ع) بود، اين خصوصيتى است كه احدى بر آن سبقت نجسته، و فضيلتى است كه بشرى مخالف آن نيست، و شرفى است كه هيچ كس بر آن پيشى نگرفته زيرا نفس على را چون خود قرار داده، اين هم سوم.

4- و اما چهارم اينست كه همه مردم را از مسجد خود بيرون كرد جز عترت را و چون مردم در اين باره سخن گفتند و عباس هم گفت يا رسول اللَّه على را با خود ساكن مسجد گذاردى و ما همه را بيرون كردى؟ رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود: من او را نگذاردم و شماها را بيرون نكردم ولى خدا او را در مسجد گذاشت و شماها را بيرون كرد، و در اين كار شرح گفتار آن حضرتست در باره على (ع) كه: تو نسبت بمن چون هارونى نسبت بموسى. علماء گفتند اين در كجاى قرآنست؟ امام رضا (ع) فرمود: من در اين باره قرآن دارم و براى شما ميخوانم، گفتند: بياور فرمود: گفته خدا عز و جل (87- يونس) و وحى كرديم بموسى و برادرش كه براى قوم خود در مصر خانه‏ها فراهم كنيد و خانه‏هاى خودتان را قبله سازيد- در اين آيه است بيان منزلة و مقام هارون نسبت بموسى (ع) و در آنست دلالت بر منزلت و مقام على (ع) نسبت برسول خدا (ص) و بهمراه آنست دليل روشنى از گفته رسول خدا (ص) هنگامى كه فرمود: راستى اين مسجديست كه براى هيچ جنب و حائض سكونتش حلال نيست جز براى محمد و آل محمد علماء گفتند اين شرح و اين بيان يافت نشود مگر نزد شما- خانواده رسول خدا (ص).

امام رضا (ع) فرمود: چه كسى منكر آنست؟ با اينكه رسول خدا (ص) ميفرمايد: منم شهر دانش و على در آنست هر كه خواهد بشهر دانش درآيد بايد از در آن درآيد، در آنچه ما از فضل و شرف توضيح داديم و از تقدم و اصطفاء و طهارت چيزيست كه جز معاند منكر آن نگردد و از آن خدا است سپاس بر اين، اين چهارم.

5- قول خدا عز و جل است (28- الاسراء) بده بذى القربى حقش را- اين يك خصوصيتى است كه خداوند عزيز جبار آنان را بدان مخصوص كرد، و بر همه امتشان برگزيد، چون اين آيه برسول خدا (ص) نازل شد فرمود: فاطمه را نزد من بخوانيد او را دعوت كردند و پيغمبر فرمود: اى فاطمه جواب گفت لبيك يا رسول اللَّه، فرمود: فدك ملكى است كه بزور قشون اسب سوار و شتر سوار گرفته نشده، و مخصوص بخود منست در برابر مسلمانان، و من آن را بتو دادم چون خداوندم بدان فرمان داده، آن را براى خودت و فرزندانت برگير، اين هم پنجم. 6- قول خدا عز و جل است (23- الشورى) بگو من از شما مزدى نخواهم جز دوستى با خويشانم- اين امتيازيست براى پيغمبر در برابر پيمبران ديگر، و خصوصيتى است براى آل او و در برابر ديگران و اين براى آنست كه خداوند از پيغمبران در ضمن ذكر حضرت نوح حكايت كرده كه (31- هود) اى قوم من از شما مالى نخواهم مزد من نيست مگر با خدا، من كسانى را كه گرويدند نرانم زيرا آنان با پروردگارشان ملاقات دارند ولى مينگرم كه شماها مردمى نادانيد- و از هود هم حكايت كرده (53- هود) كه من از شماها مزدى نخواهم مزدى نيست جز با كسى كه مرا آفريده آيا تعقل نكنيد؟

و بپيغمبر خود فرمود: بگو من از شما مزدى نخواهم جز دوستى با ذى القربى، خداوند دوستى آنان را واجب نكرد مگر براى آنكه ميدانست كه هرگز از دين برنميگردند، و هرگز بگمراهى نگرايند، و نكته ديگر اينكه اگر مردى دوستدار مزديست و يكى از خاندانش دشمن او باشد دلش با او درست نيست، و خدا خواست در دل رسول خدا (ص) نسبت بمؤمنان هيچ نگرانى نباشد براى اين بود كه دوستى ذى القربى را بر آنها فرض كرد تا هر كه بدان عمل كرد و رسول خدا (ص) و خاندانش (ع) را دوست داشت، رسول خدا را نرسد با او دشمنى داشته باشد، و هر كه آن را از دست داد و دشمن خاندان پيغمبرش شد بر رسول خدا حق است كه او را دشمن دارد زيرا كه واجبى از واجبات خدا را ترك كرده، و كدام فضل و شرف از اين جلو است و چون خدا اين آيه را بر پيغمبرش (ص) نازل كرد كه بگو: من از شماها مزدى نخواهم جز دوستى خويشانم- رسول خدا (ص) در ميان اصحابش بپاخاست و خدا را حمد گفت و ستايش نمود و فرمود: أيا مردم خدا بر شما امرى واجب كرده آيا شما آن را ادا ميكنيد؟ و احدى باو جواب نداد، و روز ديگر در ميان آنها بپاخاست و آن را گفت و احدى جوابش نگفت. و روز سوم باز برخاست در ميان آنها و فرمود: ايا مردم راستى خدا بر شما امرى واجب كرده آيا شما آن را انجام ميدهيد و كسى ب‏آن حضرت جواب نداد، پيغمبر فرمود: اى مردم اين واجب راجع بطلا و نقره و خوردنى و نوشيدنى نيست، گفتند آن را بياور، پس اين آيه را بر آنها خواند و گفتند اگر همين است آرى و بيشترشان بدان وفا نكردند، سپس امام رضا (ع) فرمود: پدرم از جدم از پدرانش از حسين بن على (ع) برايم باز گفت كه: مهاجر و انصار نزد رسول خدا (ص) گرد آمدند و گفتند يا رسول اللَّه تو براى خودت و كسانى كه بر تو وارد ميشوند هزينه لازم دارى همه دارائى و جان ما در اختيار تو است و هر حكمى بكنى خوشرفتار و مأجور هستى، هر چه خواهى ببخش و هر چه خواهى وانه بر شما هيچ حرجى نيست، و خدا عز و جل روح الامين را فرو فرستاد و گفت: اى محمد- بگو من از شما مزدى نخواهم جز دوستى خويشانم پس از من خويشانم را نيازاريد، و همه بيرون شدند و بعضى با هم گفتند رسول خدا (ص) از پيشنهاد ما رخ نتافت مگر براى اينكه ما را بدوستى خويشانش وادار كند و اين آيه كه خواند في المجلس از خود در آورد و اين گفتارشان بزرگ و ناروا بود و خدا اين آيه را فرستاد (7- الاحقاف) بلكه ميگويند افتراء بسته است بگو اگر من افتراء بستمش شما از طرف خدا اختيارى نداريد او داناتر است بدان چه اشاعه ميدهيد او بس است كه ميان من و شماها گواه باشد، و او است غفور و رحيم- پيغمبر دنبال آنان فرستاد و فرمود:

آيا تازه‏ايست؟ گفتند آرى بخدا يا رسول اللَّه بعضى از ماها سخن ناهنجارى گفت و ما آن را بد داشتيم و رسول خدا (ص) اين آيه را بر آنها خواند و گريستند و سخت گريستند و خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد (24- الشورى) و اوست كسى كه ميگذرد از بدكرداريها و ميداند چه ميكنيد- اين هم ششم. 7- خدا ميفرمايد (56- الاحزاب) راستى خدا و فرشته‏هايش بر پيغمبر صلوات ميفرستند أيا كسانى كه گرويديد بر او صلوات فرستيد و بخوبى درود بگوئيد- معاندانهم ميدانند كه چون اين آيه نازل شد گفته شد يا رسول اللَّه درود بر تو را ميفهميم صلوات بر تو چگونه است؟ فرمود: ميگوئيد اللهم صل على محمد و آل محمد، بار خدايا رحمت فرست بر محمد و آل محمد چنانچه رحمت فرستادى بر ابراهيم و آل ابراهيم راستى تو حميد و مجيدى.

(امام رضا «ع)» فرمود ميان شما مردم در اين باره اختلافيست؟ گفتند: نه، مأمون هم گفت در اينجا اختلافى نيست و مورد اجماع است آيا شما راجع ب‏آل چيزى روشنتر از اين در قرآن داريد؟ امام رضا (ع) فرمود: بمن بگوئيد از قول خدا: يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ- إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ- عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ- كه مقصود از يس كيست؟ همه علماء گفتند پس محمد است و شكى ندارد امام رضا (ع) فرمود خدا بمحمد و آل محمد از اين راه فضلى داده كه هر كه تعقل كند بكنهش نرسد، و اين براى آنست كه خدا بر احدى سلام نفرستاده مگر بر پيمبران، و خدا تبارك و تعالى فرموده: (77- الصافات) سلام بر نوح در جهانيان، و فرمود: سلام بر ابراهيم، و فرموده است: (12- الصافات) سلام بر موسى و هارون- و خدا نفرمود: سلام بر آل نوح، نفرمود: سلام بر آل ابراهيم، نفرمود: سلام بر آل موسى و هارون- ولى خدا عز و جل فرمود: سلام بر آل يس (130) يعنى آل محمد، مأمون گفت من بخوبى دانستم كه شرح و بيان اين در معدن نبوتست. اين هم هفتم. 8- قول خدا عز و جل (42- الانفال) و بدانيد هر آنچه غنيمت برديد راستى كه از آن خدا است خمسش و از آن رسول خدا و ذى القربى- سهم ذى القربى را قرين سهم رسولش (ص) نمود، اينست فاصله ميان آل و امت زيرا خدا آنان را در جايى مقرر داشته و همه امت را در جايى پائين‏تر از آن، و براى آل آن را پسنديده كه براى خود پسنديده و آنها را برگزيده و بخود آغاز كرده سپس رسول خود را دوم آورده سپس ذى القربى را در هر آنچه از في‏ء و غنيمت و جز آن خدا عز و جل براى خود پسنديده و براى آنان پسنديده و فرموده- و گفتار او حق است- و بدانيد كه هر آنچه را بغنيمت برديد از آن خدا است خمسش، و از آن رسول خدا و ذى القربى- اين تأكيد شديد و فرمان پيوستى است براى آنها تا

روز رستاخيز، در كتاب گوياى خدا كه ناحق را از پيش و از دنبال در آن راهى نيست و نازل از طرف خداى حكيم حميد است- و اما اينكه در دنبالش فرمايد يتامى و مساكين هم سهمى دارند- (بطور موقت است) زيرا وقتى يتيم بالغ شد از مصرف غنيمت بدر مى‏شود و بهره‏اى ندارد، و همچنين مستمند كه توانگر شد ديگر از غنيمت بهره‏اى ندارد و روا نيست از آن بگيرد، و سهم ذى القربى تا روز قيامت بجا است چه توانگر باشند چه مستمند، زيرا كسى نيست بجز ذى القربى كه سهم خدا و رسولش را بتواند بگيرد، خدا براى خود از آن سهمى مقرر داشت، و براى رسولش سهمى، و هر آنچه براى خودش و براى رسولش پسنديد براى آنها پسنديد و همچنين از فى‏ء و خراج هم هر چه براى خودش و پيمبرش پسنديد براى ذى القربى پسنديد چنانچه در غنيم براى آنها تجويز كرد، بخود آغاز كرد سپس برسول خدا (ص) سپس بدانها، و سهمشان را قرين سهم خدا و سهم رسولش ساخت، و همچنين است در حق طاعت خدا عز و جل فرمايد (62- النساء) ايا اى كسانى كه گرويديد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحب- الامر خود را- در اينجا هم بخود آغاز كرد سپس برسولش سپس بخاندانش، و همچنين است آيه ولايت (60- المائده) همانا سرپرست شما خدا است و رسولش و آن كسانى كه گرويدند- ولايت آنها را همراه طاعت رسول قرين طاعت خود ساخته چنانچه سهم خود را با سهم رسول مقرون بسهم آنها نموده در غنيمت و هم فى‏ء و خراج، تبارك اللَّه كه چه اندازه نعمتش بر اهل اين خاندان بزرگ است، و چون داستان صدقه در ميان آمد، خودش عز ذكره را منزه از آن دانست و رسولش را (ص) منزه دانست، و خاندانش را هم منزه دانست، و فرمود (60- التوبة) همانا صدقات از آن فقراء و مستمندان و كارمندان آن، و براى تأليف قلوب و آزاد كردن بنده و پرداخت بدهى بدهكاران، و در راه خدا و براى ابن سبيل است كه از طرف خدا مقرر گرديده- آيا در اينجا دريابى كه براى خود سهمى مقرر داشته يا براى رسولش يا براى ذى القربى زيرا چون ذى القربى را از صدقه منزه دانست خودش را هم منزه دانست و رسولش را هم منزه دانست و اهل بيت را هم منزه دانست؟ نه، بلكه صدقه را بر آنها حرام كرد. زيرا صدقه حرامست بر محمد و خاندانش و آن چرك مردمانست و براى آنان حلال نيست زيرا از هر دنس و چركى پاك شدند، و چون آنها را پاك كرده و برگزيده براى آنها پسنديده آنچه را براى خود پسنديده، و براى آنها بد دانسته آنچه را براى خود بد داشته. 9- ما همان اهل ذكريم كه خدا در كتاب محكمش فرموده (45- النحل) بپرسيد از اهل ذكر اگر شما نميدانستيد- علماء حاضر گفتند همانا مقصودش باين يهود و نصارايند، امام رضا فرمود چنين دستورى روا است در صورتى كه آنان ما را بدين خودشان دعوت ميكنند، و ميگويند كه آن بهتر است از دين اسلام، مأمون گفت اى ابا الحسن در نزد شما بيانى هست كه مخالف باشد با آنچه علماء ميگويند؟

فرمود: آرى مقصود از ذكر رسول خدا است و ما خاندان او هستيم، و اين معنى را خداوند در قرآن خود بيان كرده بگفته خود در سوره طلاق كه فرموده: «از خدا بپرهيزيد اى خردمندان كسانى كه گرويديد بتحقيق خداوند بسوى شما فرستاده است ذكر را. رسولى كه آيات روشن را براى شماها ميخواند- پس ذكر رسول خدا است و ما خاندان و اهل او هستيم و اين نهم.

10- فرموده خدا عز و جل در آيه تحريم (22- النساء) حرامست بر شما مادران شما و دختران شما و خواهران شما- تا آخر آيه- بمن بگوئيد دختر من و دختر پسرم يا هر چه از نسل من بوجود آيند اگر رسول خدا زنده باشد ميتواند آنها را بزنى گيرد؟ گفتند: نه، فرمود بگوئيد دختران شما را ميتواند بزنى گيرد؟ گفتند: آرى، فرمود: همين خودش بيان اينست كه ما آل او هستيم، و شما آل او نيستيد و اگر آل او بوديد دختران شما هم بر او حرام بود چنانچه دختران من بر او حرامند. زيرا ما آل او هستيم و شماها از امت اوئيد و اين فرق روشنى است ميان آل و امت، زيرا آل از او هستند و امت كه از نژاد او نباشند از او نيستند، اين هم دهم. 11- قول خدا در سوره مؤمن حكايت از قول مردى (28- المؤمن) مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را نهان ميداشت گفت آيا شما مردى را ميكشيد كه ميگويد پروردگارم خدا است با اينكه از پروردگار شما معجزات آورده؟- او خاله‏زاده فرعون بود، او را هم‏نژاد فرعون دانسته، و هم كيش او ندانسته، و همچنين چون از نژاد رسول خدائيم بدو خصوصيت خاندانى داريم و با مردم مسلمان ديگر در همكيش بودن و مسلمان بودن بطور عموم شركت داريم اين هم خود فرقيست ميان آل و امت، اين هم يازدهم.

12- قول خدا (132- طه) فرمان ده: خاندانت را بنماز و بر آن پايدار باش- ما را بدين فرمان مخصوص داشت كه بطور عموم فرمان داد و در برابر امت بطور خصوص هم، رسول خدا هر روز پشت در خانه على و فاطمه مى‏آمد پس از نزول اين آيه تا نه ماه در وقت هر نمازى در پنج نوبت و ميفرمود نماز را باشيد خدايتان رحمت كناد و خداوند هيچ كدام از ذرارى انبياء را باين كرامتى كه ما را بدان ارجمند كرده و در ميان امت مخصوص نموده گرامى نداشته، اين هم فرقيست ميان آل و امت و الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على محمد نبيه.

وصف آن حضرت از امامت و امام و مقام او

عبد العزيز بن مسلم ميگويد ما در مرو بهمراه امام رضا (ع) بوديم، يك روز در مسجد جامع آن انجمنى كرديم و مردم در باره امامت صحبت كردند و اختلاف نظر فراوانى كه در آنست ياد آور شدند، و من خدمت آقا و مولايم امام رضا (ع) رسيدم و مورد بحث مردم را ب‏آن حضرت اعلام كردم لبخندى زد سپس فرمود: اى عبد العزيز مردم نادانند و در دين خود فريب خوردند، راستش خدا عز و جل پيغمبر خود را قبض روح نكرد تا دين خود را كامل كرد و قرآن را بدو نازل كرد كه بيان هر چيزى در آنست و حلال و حرام و حدود و احكام و هر آنچه مردم بدان نيازمندند بطور كلى در آن بيان كرده و فرموده (38- الانعام) ما چيزى را در قرآن كم نگذارديم- و در حجة الوداع كه پايان عمرش بود باو نازل كرد (5- المائده) امروز دين خود را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما پسنديدم- امر امامت از كمال دين است، و پيغمبر در نگذشت تا براى امتش همه معالم دين را بيان كرد و روشهايش را توضيح داد و آنها را براه راست گماشت، و على (ع) را سرور و امام آنها نمود و چيزى كه امت بدان نيازمند باشند بجا نگذارد جز اينكه بيان كرد، هر كه پندارد خدا دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد كرده و هر كه كتاب خدا را رد كرده كافر شده آيا قدر امامت و موقعيت آن را در امت فهميدند تا انتخاب آنها در باره آن روا باشد. امامت مقامى است كه خداوند آن را مخصوص ابراهيم (ع) ساخت پس از درك مقام نبوت و خلت و آن را درجه سوم او نمود و وى را بدان شرافتمند كرد و نامش را بلند آوازه نمود و جل و عز فرمود (124- البقره) و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى آزمود و آنها را درست ادا نمود و فرمودش راستى من تو را براى مردم امام ساختم- حضرت خليل از شادمانى باين مقام عرض كرد- و از نژاد من هم؟ فرمود فرمان من بستمكاران نرسد- اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت باطل كرد و آن را مخصوص برگزيده‏ها نمود سپس خداوندش ارجمند داشت و در نژاد برگزيده‏هاى پاكش گذاشت و فرمود (72- الأنبياء) و بخشيديم باو اسحق و يعقوب را يك غنيمتى و همه را خوب كرديم و آنان را امامانى ساختيم كه بفرمان ما رهبرى كند و كارهاى خير را به آنها وحى كرديم و برپا داشتن نماز و دادن زكاة را و پرستنده ما بودند- و پيوسته نژاد آن را از يك ديگر قرن بقرن ارث بردند تا به پيغمبر اسلام رسيد و خدا فرمود (27- آل عمران) راستى شايسته‏ترين مردم بابراهيم همان كسانند كه پيرو او بودند و اين پيغمبر و آنها كه گرويدند- امامت مخصوص آنان بود و پيغمبرش بعهده على (ع) واگذاشت و در نژاد برگزيده‏اش رسيد. همانها كه خدا علم و ايمان ب‏آنها داد و آن فرموده او است (56- الروم) و گفتند آن كسانى كه علم و ايمان ب‏آنها داده شد هر آينه در كتاب خدا درنگ كرديد تا روز رستاخيز، اين روز رستاخيز است ولى شماها نميدانيد- بهمان روشى كه خدا آن را جارى كرد و مقرر داشت در فرزندانش تا روز قيامت زيرا پس از محمد (ص) پيمبرى نيست، از كجا اين جهال بنظر خود امامت را انتخاب كنند. راستى امامت مقام پيمبران وارث اوصياء است، راستى امامت خلافت از خدا و خلافت رسول خدا و مقام امير المؤمنين و خلافت حسن و حسين (ع) است، راستى امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنانست، امام بنياد اسلام نامى (افزون شو) و فرع برازنده آنست بوسيله امام نماز و زكاة و روزه و حج و جهاد درست ميشوند و خراج و صدقات فراوان ميگردند و حدود و احكام اجراء ميشوند و مرز و نواحى محفوظ ميمانند.

امام است كه حلال خدا را حلال ميداند و حرامش را حرام، حدود را اقامه ميكند و از دين خدا دفاع ميكند و براه خدا دعوت ميكند با حكمت و پند خوب و حجت رسا. امام خورشيد تا با نيست كه نورش جهان را فرا گيرد و اندر افقى است كه ديده و دستها بدان نرسند.

امام ماه تابنده و چراغ فروزنده و نور طلوع‏كننده و اختر رهنمائيست در تارى‏هاى شب تاريك و دليل هدايت و نجات بخش از هلاكت است.

امام شعله ايست بر سر تپه و گرم كن هر پناهنده است دليل است در مهلكه‏ها و هر كس از او جدا است نابود است.

امام ابريست بارنده و بارانيست تند و آسمانيست سايه بخش و زمينى است هموار و چشمه‏ايست.

جوشان و اصطخر و بوستانست.

امام امينى است رفيق و پدرى است مهربان و برادرى است همزاد و چون مادرى براى فرزند صغير دلسوز و پناه بنده‏هاى خدا.

امام امين خدا است در زمين و ميان خلقش و حجت او است بر بنده‏هايش و خليفه او است در بلادش و دعوت كن بخدا و دفاع كن از حريم خدا است.

امام از گناهان پاك و از عيوب مبرا است، بعلم مخصوص و ببردبارى موسوم است، نظام دين و عزت مسلمين و خشم بر منافقين و نابودى كفار است. امام يگانه روزگار خود است احدى همپايه او نيست و دانشمندى برابر او نيست، برايش عوضى نه و مانند و نظيرى ندارد، هر فضلى نطلبيده و كسب نكرده خاص او است كه حضرت وهابش بوى اختصاص داده كيست كه بمعرفت امام برسد و كنه وصفش را بفهمد. هيهات، هيهات، خردها گمند و خاطره‏ها سرگردان و خردها حيران، سخنرانان زبان گرفته و شاعران دلخسته و اديبان درمانده و بليغان لال و دانشمندان خاموش و سرافكنده از وصف يك مقام يا يك فضيلت او، همه بعجز و تقصير از آن اعتراف دارند تا چه رسد بكلى آن، يا كيفيتش را رسا گردند يا كسى باشد كه جاى او را بگيرد يا فائده او را بدهد از كجا؟ با اينكه او در آنجا است كه اختران از دسترس دست‏يازان و شرح وصف‏كننده‏ها بدورند، آيا پندارند كه امام در جز خاندان رسول خدا (ص) يافت شود؟ بخدا كه نفسهاى خودشان آنان را دروغگو شمارند و بيهوده‏ها را آرمان دارند كه بپله بلندى و سختى پاى نهاده و بمنزل لغزنده‏اى كه آنان را بپرتگاه اندازد پا نهاده‏اند براى اينكه ميخواهند برأى خود امامى بسازند، چگونه ميتوانند امام براى خود انتخاب كنند با اينكه امام دانائيست كه جهلى ندارد، و سرپرستى است كه نيرنگ نبازد، معدن نبوتست، نسبش آلودگى ندارد و ديگرى در حسب بدو نرسد، خاندانش از قريش است و از صميم بنى هاشم و از خاندان رسول، شرف اشرافست و فرع عبد مناف.

دانش افزونست و تمام بردبار، در كار امامت نيرومند است و بسياست دانشمند، سزاوار رياست است و مفترض الطاعه، قائم بامر خدا است و خيرخواه بنده‏هاى خدا. پيمبران و اوصياء (ص) را خدا توفيق دهد و كمك كند و از مخزن علم و حكمتش ب‏آنها بدهد آنچه را بديگرى ندهد، دانش او برتر از دانش همه اهل زمان او است و خدا جل و عز فرمايد (35- يونس) آيا كسى كه بحق رهبرى كند سزاوارتر است كه پيروى شود يا كسى كه راه بحق نبرد جز اينكه رهبرى شود شما را چيست؟ چگونه قضاوت ميكنيد؟- و خدا در داستان طالوت فرمايد (247- البقرة) راستى خداوند او را بر شماها برگزيده و در دانش و جسم بر شماهايش افزوده و خدا ملكش را بهر كه خواهد ميدهد- و در داستان داود (ع) فرموده (255 البقره) داود جالوت را كشت و خدا ملك و حكمت باو داد و از آنچه‏اش خواست باو آموخت- و براى پيغمبرش فرمود (113- النساء) و فرو فرستاد بر تو كتاب و حكمت را و بتو آموخت آنچه را نميدانستى و فضل خدا بر تو بسيار بزرگ بوده- و در باره امامان از خاندان و عترت و نژادش فرموده (55- النساء) يا بلكه حسد ميبرند بمردم بر آنچه خدا از فضل خود بدانها داده- تا قول او «سعيرا»- و راستى كه چون خدا بنده‏اى را براى تصدى كار بنده‏هايش برگزيند سينه او را براى اين كار وسعت دهد و سرچشمه‏هاى حكمت را در دلش بسپارد، و زبانش را گويا سازد و بدنبال آن در جواب در نماند، و جز درست نگويد و موفق و مسدد و مؤيد باشد از خطاء و لغزش در امانست، خدايش بدان اختصاص داده تا حجت بر خلقش باشد و گواه بر بنده‏هايش، آيا آنان توانايند بمثل اين تا توانند امام را انتخاب كنند، و منتخب آنها داراى اين صفات باشد؟.

كلمات قصارى هم در اين معانى از آن حضرت (ع) روايت شده‏

1- مؤمن مؤمن نباشد تا در او سه خصلت بود، سنتى از پروردگارش، و سنتى از پيمبرش، و سنتى از امامش، سنت پروردگارش رازپوشى است، و سنت از پيمبرش مدارا با مردم، و اما سنت از امامش شكيبائى در سختى و تنگى.

2- كسى كه نعمت دارد بايد كه بر عيالش در هزينه وسعت بخشد.

3- عبادت پر روزه داشتن و نماز خواندن نيست و همانا عبادت پرانديشه كردن در امر خدا است.

4- پاكيزه بودن از اخلاق انبياء است.

5- سه چيز از روش مرسلانست، بوى خوش، اصلاح مو، پرجماع كردن.

6- امين بتو خيانت نكند توئى كه بخائن امانت سپردى.

7- چون خدا امرى را خواهد خرد را از بنده‏ها بربايد و خواست خود را اجراء كند، و چون امرش را اجراء كرد خرد هر خردمند را باو برگرداند، و ميگويد اين چطور شد؟ و اين از كجا شد؟

8- خموشى يكى از ابواب حكمت است، راستى خموشى دوستى مى‏آورد، راستى كه آن رهنماى هر خيريست.

9- هر چه زياديست نياز بسخن زيادى هم دارد.

10- برادر بزرگتر بجاى پدر است.

11- از اوباشش پرسيدند فرمود: هر كه چيزى دارد كه از خدايش بازمى‏دارد.

12- هميشه بنامه خاك ميافشاند و ميفرمود باكى ندارد و هر گاه يادداشت براى حوائجش مينوشت با بسمله شروع ميكرد و دنبالش مينوشت اذكر ان شاء اللَّه سپس هر چه ميخواست مينگاشت.

13- چون شخص حاضرى را نام برى كنيه او را بگو و اگر غايب است نامش را ببر.

14- دوست هر كس خرد او است و دشمنش نادانى او.

15- اظهار دوستى با مردم نيمى از عقل است.

16- خدا پرگفتن و مال تلف كردن و پر خواهش كردن را دشمن ميدارد.

17- عقل مرد مسلمان تمام نيست تا ده خصلت دارا باشد 1- از او اميد خير باشد 2- از بدى او در امان باشند 3- خير اندك ديگرى را بسيار شمارد 4- خير بسيار خود را كم گيرد 5- هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود 6- در عمر خود از دانشجوئى خسته نگردد 7- فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد 8- خوارى در راه خدايش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد 9- گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. سپس فرمود دهم و چيست دهمى؟ باو گفته شد: چيست؟ فرمود احدى را ننگرد جز اينكه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است، همانا مردم دو كسند، مرديكه از او بهتر و پرهيزكارتر است، و مردى كه از او بدتر و زبونتر است، و چون مردى كه از او بدتر و زبونتر است بيند گويد شايد درونش بهتر باشد، و اين بهى درون براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و آن براى من بدتر است، و هر گاه كسيرا بيند كه بهتر و باتقواتر از او است براى او تواضع كند تا باو رسد و چون چنين كرد مجدش برافرازد، و خوبيش پاك گردد و نامش خوب شود، و سيد اهل زمانش باشد.

18- مردى از آن حضرت تفسير قول خدا را پرسيد (3- الطلاق) هر كه بخدا توكل كند او را بس است- فرمود: توكل درجاتى دارد، يكى اينكه در همه كارت بدو اعتمادى كنى در آنچه با تو كند و بهر چه با تو كند خشنود باش و بدانى از خيرخواهى و رعايتت كوتاهى نكند، و بدانى كه صلاح در آن بوده و با واگذارى همه اينها بوى بدو توكل كنى، يكى اينكه عقيده بغيبهاى خدا داشته باشى كه در علم تو نگنجند و علم آن را بوى و بامناء وى وانهى و در آنها و جز آنها بدو اعتماد داشته باشى.

19- احمد بن نجم او را از عجب پرسيد كه مفسد عمل است در پاسخ فرمود: عجب درجاتى دارد يكى اينكه كردار بد بنده در نظرش خوش جلوه كند و آن را خوب بداند و پندارد كار خوبى كرده. يكى اينكه بنده‏اى بخدا ايمان آرد و منت بر خدا نهد با اينكه خدا را باو منت است در اين باره. 20- فضل گويد بامام رضا (ع) گفتم يونس بن عبد الرحمن معتقد است كه معرفت كسبى است فرمود: نه، درست نرفته خدا بهر كه خواهد ايمان ميدهد و در برخى پابرجا است و در برخى عاريت، پابرجا آنست كه خدا هرگز آن را نربايد و عاريت آنست كه بمرد ميدهد سپس از او ميگيرد. 21- صفوان بن يحيى گويد از امام رضا (ع) پرسيدم بنده‏هاى خدا را در معرفت كار و كردى هست؟ فرمود: نه، گفتم در برابر آن مزدى دارند؟ فرمود: آرى خدا بفضل خود به آنها معرفت داده، و بفضل خود بدانها درستى دهد. 22- فضيل بن يسار گويد از امام رضا (ع) پرسيدم افعال بنده‏هاى خدا مخلوقند يا غير مخلوق؟

فرمود (ع): بخدا آنها مخلوقند- مقصودش خلق تقدير بود نه خلق تكوين سپس فرمود: ايمان يك درجه بالاى اسلام است، و تقوى يكدرجه برتر از ايمان، و ب‏آدميزاده چيزى بهتر از يقين داده نشده.