ترجمه تحف العقول

ابو محمّد حسن بن عليّ بن الحسين حرّاني‏
مترجم : آية الله شيخ محمد باقر كمره‏اى (ره)
مصحح: على اكبر غفارى‏

- ۱۵ -


بپرهيزيد از بزرگ منشى و تكبر، زيرا بزرگى رداء خدا است، و هر كه با خدا در رداء او بستيزد خدايش روز قيامت بشكند و خوار كند.

مبادا بر يك ديگر بشوريد كه اين كار خصلت نيكان نيست، هر كه بشورد خدا شورشش بر سر خودش چرخاند و يارى خدا از آن كسى است كه بر او شورش شده، و هر كه را خدا يارى كند پيروزى رسدش از طرف خدا.

مبادا بيكديگر حسد ببريد زيرا حسد ريشه كفر است. مبادا بر ضرر مسلمان مظلومى كمك كنيد تا بدرگاه خدا بر شما نفرين كند، و براى او در باره شما اجابت شود. زيرا پدر ما رسول خدا (ص) فرموده: نفرين مسلمان مظلوم باجابت رسد.

مبادا نفس شما بچيزى كه خدا بر شما حرام كرده آزمند گردد، زيرا هر كه هتك حرمت خدا كند در اينجا كه دنيا است خدا ميان او و بهشت و نعمت و لذت و كرامتش كه دائم و قائمند تا هرگز براى اهل بهشت حايل گردد.

و از سخنان آن حضرت است كه برخى شيعه آن را نثر الدرر ناميده‏

1- پروا رسيدن مايه جدائيست، انتقاد مايه دشمنى است، كم صبرى رسوائيست، فاش كردن راز سقوط است، سخاوت هوشمنديست، و پستى غفلت بار است.

2- هر كه بسه چيز چسبد بمقصود دنيا و آخرتش برسد، بخدا پناهد، بقضاى خدا خشنود باشد، بخداوند خوشبين باشد.

3- هر كه در سه چيز كوتاهى كند ناكام گردد، بخشش‏جوئى از جواد، همنشينى با عالم، جلب توجه و مهر سلطان.

4- سه‏اند كه مهر آورند، دين، تواضع، بخشش.

5- هر كه از سه چيز بيزار شد بسه چيز رسيد، هر كه از بد كردن بيزار است بعزت رسد، هر كه از تكبر بيزار است بكرامت رسد، و هر كه از بخل بيزار است بشرافت رسد.

6- سه چيز دشمنى آرند، نفاق، ظلم و خود بينى.

7- هر كه يكى از سه چيز را ندارد نجيب نيست: آنكه خردى ندارد تا او را بيارايد، و ثروتى ندارد كه توانگرش سازد، و يا عشيره‏اى كه باو كمك كند.

8- سه‏اند كه مرد را زبون كنند، حسد، سخن چينى، و سبكسرى.

9- سه كس‏اند كه شناخته نشوند جز در سه جا: حليم شناخته نشود جز هنگام خشم، و شجاع شناخته نشود جز در نبرد، و برادر و دوست شناخته نشود جز هنگام نياز باو.

10- سه‏اند كه در هر كه باشند منافق است گر چه روزه دارد و نماز بخواند: هر كه دروغ گويد، و خلف وعده كند، و در امانت خيانت كند.

11- از سه كس برحذر باش: خائن، ستم‏پيشه، و سخن‏چين زيرا هر كه بسود تو خيانت كند بتو هم خيانت كند، ستم‏پيشه بخودت هم ستم كند، سخن‏چين بتو از ديگران از تو هم سخى‏چينى كند.

12- امانت دار امين نباشد تا سه امانت را نگهدارد: اموال، اسرار، و فروج. اگر دو تا را نگهدارد و در يكى خيانت كند امين نباشد.

13- با احمق مشورت مكن، و از كذاب يارى مجو، و بدوستى ملوك اعتماد مكن. زيرا دروغگو دور را نزديك جلوه دهد، و نزديك را دور. و احمق خود را برايت برنج اندازد و بمقصودت نرسد، و ملوك با هر چه اعتماد دارى تو را رها كند، و با بهترين پيوست از تو ببرد.

14- چهار چيز از چهار چيز سير نشوند: زمين از باران، ديده از نگريستن، ماده از نر، و عالم از علم.

15- چهارند كه نابهنگام پير كنند: خوردن گوشت آفتاب خشكيده، نشستن روى نم، بالا رفتن از پلكان، جماع پيره زنان.

16- زنان سه دسته‏اند: يكى همه بسود تو، و يكى با سود و زيان بر تو، و يكى همه بزيانت. اما آنكه بسود تو است دوشيزه است، و اما آنكه بسود و زيان تو هر دو است زن بيوه است، و آنكه همه زيانست زنيست كه از ديگرى فرزند بهمراه دارد.

17- سه تا در هر كه باشند آقا است: خشم فرو خوردن، گذشت از بد كردار، كمك و صله برحم با جان و مال.

18- سه كس را چاره از سه چيز نيست: اسب دونده را از سر درآمدن، شمشير برنده را از كند شدن، و بردبار را از لغزش.

19- سه چيز در او بلاغت و شيوائيست: معنى مقصود را رساندن، از سخن بيهوده دورى جستن، و با لفظ كم معنى بسيار فهماندن.

20- نجات در سه چيز است: زبانت را نگهدارى، در خانه‏ات بمانى، و بر خطايت پشيمان شوى.

21- نادانى در سه چيز است: دوست عوض كردن، دورى كردن بى‏دليل و اعلام حجت، و جستجو از آنچه سودى ندهد.

22- سه چيز در هر كه باشند بزيان اويند: مكر، عهدشكنى، و تجاوز و اينست معنى قول خدا (41- فاطر) در نگيرد نيرنگ مگر به اهل خودش. (52- النمل) ببين كه عاقبت نيرنگشان اين شد كه آنها را با همه كسانشان سرنگون كرديم- خدا جل و عز فرموده (24- يونس) ايا مردم همانا تجاوز شما بزيان خودتانست و همان بهره زندگى دنيا است.

23- سه چيزند كه مرد را از طلب معالى باز دارند، كوتاهى همت، و كم‏چاره‏جوئى و سستى رأى.

24- سه چيز دورانديشند: خدمتكارى سلطان، و اطاعت از پدر، و خضوع برابر آقا.

25- انس در سه چيز است: زن موافق، فرزند خوشرفتار و دوست باصفا.

26- هر كه را سه باشد بسه چيز رسد كه بزرگترين توانگريست: قناعت بدان چه دهندش، نوميدى از آنچه در دست مردم است، و ترك فضول زندگانى.

27- سخاوتمند جواد نباشد جز با سه امر: مالش را ببخشد در فراوانى و تنگدستى، و آن را بمستحق بخشد. و بداند شكرى كه در برابر آن گيرد بزرگتر است از آنچه ميدهد.

28- مرد از سه چيز عذرى ندارد: مشورت با خير خواه، مدارا با حسود، و دوست‏يابى از مردم.

29- خردمند را نتوان خردمند دانست تا با سه چيز كامل شود: از طرف خود بديگران حق بدهد چه خوشش باشد و چه ناخوشش، بپسندد براى مردم آنچه بر خود پسندد، و هنگام لغزش بردبار باشد.

30- نعمت نپايد مگر با سه چيز: فهم آنچه خداى سبحان را در باره آن شايد، شكرگزارى از نعمت، و عيب نكردن آن.

31- سه‏اند كه هر كه بيكى از آنها گرفتار شد آرزوى مرگ كند: فقر پى در پى، محروميت رسوا، و دشمن چيره.

32- هر كه از سه تا رو گرداند بسه تا گرفتار شود: هر كه از سازش روگرداند بى‏ياور بماند، هر كه از خوبى روگرداند پشيمان گردد، و هر كس بدوستان خود نيفزايد زيان برد.

33- هر كس بايد از سه چيز دورى كند: همراهى با بدان، گفتگوى با زنان، همنشينى با بدعت‏گذاران.

34- سه‏اند كه دليل بزرگوارى شخصند: خوشخوئى، فرو خوردن خشم، و ديده فروهشتن.

35- هر كه بسه چيز اعتماد كند فريب خورده: نشدنى را باور كند، به غير معتمد تكيه كند، و در آنچه از آتش نيست طمع كند.

36- هر كس سه چيز را بكار بندد دنيا و دينش را تباه كند: بدگمان باشد، گوش بهر كس بدهد و اختيارش را بدست زنش بدهد. 37- بهترين پادشاه كسى است كه سه خصلت دارد: مهربانى، بخشش، و عدالت.

38- براى پادشاهان كوتاهى در سه كار محبوب نيست: در نگهدارى مرزها، در وارسى ستم رسيده، و برگزيدن خوبان براى كارهايشان.

39- بر ملت براى پادشاه و يارانش سه چيز واجبست: فرمانبردارى از آنان، خير خواهى بر ايشان در غياب و حضور، و دعاء براى پيروزى و بهى ايشان.

40- بر سلطان براى خاص و عام سه چيز واجب است: پاداش نيك بنيكوكار تا برغبتش در آن بيفزايد، سرپوشى از گناهان بدكار تا توبه كند و از گمراهى بر گردد، و فراهم كردن همه با احسان و عدالت. 41- سه چيز است كه هر يك از ملوك آن را كم گيرد و در باره آن اهمال كند بر او دشوار گردد:

گمنام كم فضيلتى كه از جماعت كناره گرفته، و دعوت‏كننده ببدعتى كه امر بمعروف و نهى از منكر را سپر خود ساخته، و مردم شهرستانى كه براى خود رئيسى گرفته‏اند تا مانع سلطان شود از اجراء حكم خود در باره آنان.

42- خردمند احدى را سبك نشمارد و سزاوارتر كسى كه نبايدش سبك شمرد سه‏اند: علماء، سلطان، و دوستان زيرا هر كه علماء را سبك شمارد دينش را تباه كرده، و هر كه سلطان را سبك شمارد دنيايش را تباه كرده، و هر كه دوستانش را سبك شمارد مردانگيش را تباه كرده.

43- اطرافيان سلطان سه طبقه‏اند: يك طبقه خيرمندان كه مايه بركت خود و سلطان و رعيت باشند، و طبقه‏اى كه هدفشان حفظ مقام خود است و اينان نه ستوده‏اند و نه نكوهيده بلكه بنكوهش نزديكترند، و طبقه شرور و بدخواه كه شوم و نكوهشند بر خود و بر سلطان.

44- همه كس بسه چيز نياز دارد: امنيت، و عدالت، و فراوانى.

45- سه چيز زندگى را تيره كنند: سلطان ستمكار، همسايه بد، و زن بيشرم.

46- سكنى خوش نيست مگر بسه چيز: هواء پاك، آب فراوان گوارا، و زمين خوب زراعت بده.

47- سه چيز دنباله پشيمانى دارند: مباهات، و بر خود باليدن، ستيزه در عزت‏طلبى.

48- سه چيز در سرشت آدميزاده است: حسد، حرص، و شهوت.

49- هر كه يكى از سه خصلت دارد هر سه در تفخيم و هيبت و جمالش منتظم گردند: هر كه ورع، يا بخشش، يا شجاعت دارد.

50- هر كه را سه خصلت روزى شده كامل باشد: خرد، زيبائى، و شيوائى.

51- سه كس محكوم بسلامت باشند تا بنهايت كار خود برسند: زن آبستن تا بزايد، و پادشاه تا عمرش بسر آيد، و غائب تا بر گردد.

52- سه چيز مايه حرمانند: اصرار در سؤال، و بدگوئى، و استهزاء.

53- سه چيز دنباله بد دارند: حمله نابهنگام پهلوان در نبرد گرچه بپيروزى رسد، نوشيدن دواء بدون درد و گرچه سالم بماند، و در آويختن با پادشاه و گرچه پيروز گردد بحاجتى كه از او دارد.

54- هر كس در سه چيز خود را بر حق داند: دينى كه بدان عقيده دارد، هواى نفسى كه بر او چيره شده، و تدبير در كار خودش.

55- مردم همه سه طبقه‏اند: آقايان مطاع، و همگنان برابر، و مردم دشمن با يك ديگر. 56- قوام دنيا بسه چيز است: آتش، نمك، و آب.

57- هر كه سه چيز بناحق خواهد از سه چيز بحق محروم گردد: هر كه دنيا را بناحق خواهد از آخرت بحق محروم گردد، هر كه بناحق رياست طلبد از طاعت بحق محروم گردد، هر كه بناحق مالى را طلبد از ماندن آن برايش بحق محروم گردد.

58- سه چيز است كه دور انديش را نسزد بدانها پيشى گيرد، نوشيدن زهر براى آزمايش گرچه از آن نجات يابد، فاش كردن رازى بخويشاوند حسود گرچه از آن رها شود، و سفر دريا و گرچه مايه توانگرى باشد.

59- اهل هر شهرى را از سه چيز كه براى دنيا و آخرتشان بدان پناهند بى‏نياز نباشند و اگر ندارند اوباش و نابخردند: فقه عالم پارسا، امير خيرخواه مطاع، پزشك بصير و مورد اعتماد.

60- آزمايش دوست با سه چيز است: اگر دارد دوست با صفا است و گر نه دوست دوران خوشى است نه سختى، از او مالى بخواهى، او را بر مالى امين كنى، و در پيشامد بدى با او شركت داشته باشى.

61- اگر مردم از سه چيز در سلامت باشند همه جانبه سالمند: زبان بد، دست بد، و كار بد.

62- اگر در مملوك يكى از سه خصلت نبود نگهداريش براى آقايش آسايشى ندارد، دينى كه رشد او باشد، ادبى كه مدبر او باشد، و يا ترسى كه بازدارنده او باشد.

63- مرد براى اداره خانه و عيالش سه خصلت لازم دارد كه متحمل شود و گرچه طبع او نباشند: خوش سلوكى، خرج وافر باندازه، و غيرت بر حفاظت.

64- هر صنعتگرى براى جلب مشترى بايد سه خصلت داشته باشد: بكارش استاد باشد، در كارش امانت را رعايت كند، و هر كسش كارى داد خاطر او را جلب كند.

65- سه‏اند كه هر كس بيكيشان گرفتار شود سرگردان باشد: نعمت از دست رفته، زن فاسد، و داغ دوست.

66- شجاعت بسه منش سرشته شده كه هر كدام را فضيلت مخصوصى است، فداكارى، حذر از حوارى، و نامجوئى، و اگر اين هر سه در شجاع فراهم شوند قهرمانيست كه برابرى با او نتوان، و يگانه دوران خود است، و اگر يكى از آنها بيشتر باشد شجاعت در آن بيشتر و سخت‏تر است.

67- پدر و مادر را بر فرزند سه حق است، شكر آنان در هر حال، اطاعتشان در هر امر و نهى كه معصيت خدا نباشد، و خيرخواهى براى آنها در نهان و عيان، و فرزند را بر آنان سه حق است: مادر خوب انتخاب كردن، نام خوب نهادن، و پرورش خوب دادن.

68- برادران را با يك ديگر سه چيز بايد كه اگر بكار بندند بپايند و گر نه جدا شوند و دشمن هم گردند و آن سه: انصاف با يك ديگر، و مهربانى با يك ديگر، و حسد نبردن بهم است.

69- هر گاه ميان خويشان سه چيز نباشد بسستى و سرزنش دشمنان گرايند و آن سه: حسد نبردن بهمديگر تا از همديگر جدا نشوند، و كارشان پريشان نشود، و پيوست با هم تا آنها را بالفت كشاند، و كمك بهم تا همه عزيز باشند.

70- شوى را با همسر خود سه چيز بايد، موافقت با او تا موافقت و دوستى و ميل او را جلب كند، خوشخوئى با او و دلبرى از او بزيبا نشاندادن خودش باو، و توسعه در زندگى او. و زن را با شوى موافق خود سه چيز بايد: خود را از هر چركينى پاك دارد تا دل شوهر و اعتماد او را در هر خوش و ناخوش بخود مطمئن سازد، و محافظت از شوهر خود، و حساب بردن از او تا اگر لغزشى كرد بچشم مهر باو نگرد، و از او بگذرد و اظهار عشق بوى با عشوه و دلبرى، و زيبا كردن خود در چشم او.

71- احسان كامل نباشد مگر با سه خصلت: شتاب در آن، كم شمردن بسيار آن، و بى‏منت‏گزارى آن.

72- و سرور در سه خصلت است: وفادارى، رعايت حقوق، و همراهى در پيشامدهاى ناگوار.

73- سه چيز نشانه نظر درست است: خوش‏برخوردى، خوب گوش دادن بسخن، و پاسخ خوب.

74- مردان سه دسته‏اند: خردمند، احمق، و بدكار. خردمند را اگر سخن كنند پاسخ دهد، و اگر بگويد درست بگويد، و اگر بشنود حفظ كند، احمق در سخن بشتابد، و در گفتگو خود را ببازد، و اگر بكار زشتش بكشند بكار بندد، بدكار را اگر سپرده‏اى بدهى خيانت كند، و اگر باو بازگوئى كنى زشتت سازد.

75- برادران سه دسته‏اند: يكى چون خوراك است كه هميشه بدان نياز است، و آن خردمند است. دومى چون درد است و آن نابخرد است، و سومى چون درمان است و آن صاحبدل است.

76- سه چيز بر خرد عمل‏كننده خود دلالت دارند: فرستاده كه ترجمان خرد فرستنده است، هديه كه هم اندازه هديه‏فرست است، و نامه كه معرف قدر نامه‏نويس است.

77- دانش سه است: آيتى محكم و ثابت و مقرر، و فريضه‏اى عادلانه، و روشى زنده و پايدار.

78- مردم سه دسته‏اند: نادانى كه نميخواهد بياموزد، دانائى كه از دانش خود سبك و بيكاره شده و خردمندى كه براى دنيا و آخرتش كار ميكند.

79- با سه چيز غربت نيست: پرورش خوب، بى‏آزارى، و دورى از شك و ترديد.

80- روزها سه‏اند، روزى كه گذشت و بدست نيايد، روزى كه مردم در آنند و بايد غنيمتش شمارند، و فردا كه تنها همان آرزوئيست.

81- هر كه سه خصلت ندارد ايمان سودش ندارد: بردبارى كه نادانى نادان را برطرف كند، و ورعى كه از طلب محارمش بازدارد، و اخلاقى كه با مردم مدارا كند.

82- سه چيزند كه در هر كه باشند ايمانش كامل است: كسى كه چون خشم كند خشمش از حق بدر نبرد، و چون خشنود شود خشنوديش بباطل نكشاند، و كسى كه چون قدرت يافت گذشت كند.

83- سه خصلتند كه دنيادار بدانها نياز دارد: آسايش تا جايى كه بسستى نكشد، توسعه زندگى با قناعت، و شجاعت بى‏كسالت.

84- سه چيزند كه خردمند را نشايد در هر حالشان فراموش كند: فناء دنيا، ديگرگونى احوال، و آفات بى‏امان.

85- سه چيزند كه هرگز در يكى كامل ديده نشوند: ايمان، خرد، اجتهاد و كوشش.

86- برادران و رفيقان سه‏اند: آنكه با جان همراهى كند، و ديگرى كه با مال همراهى كند، و اين هر دو در برادرى راستند، و ديگرى كه از تو وجه معاش خواهد، و تو را براى يكنوع خوشى ميخواهد او را مورد اعتماد مدان.

87- بنده‏اى حقيقت ايمان را بكمال نرساند تا در او سه خصلت باشد: فهم در دين، و خوش اندازه گرفتن در زندگى، و صبر بر مصيبتها، و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم.

سخن آن حضرت در وصف محبت اهل بيت و توحيد و ايمان و اسلام و كفر و فسق‏

مردى حضورش آمد و آن حضرت (ع) باو گفت: اين مرد از چه كسانيست؟ در پاسخ عرض كرد از دوستان و مواليان شما. امام صادق (ع) فرمود: خدا بنده‏اى را دوست ندارد تا او را بخود راه دهد، و او را بخود راه ندهد تا بهشت را برايش واجب كند. سپس باو فرمود: تو از كدام دوستان ما هستى؟

آن مرد ساكت شد و سدير (نام يكى از اصحاب است) باو گفت: دوستان شما چند طبقه‏اند يا ابن رسول اللَّه؟

فرمود: سه طبقه: يك طبقه كه ما را آشكارا دوست دارند، و نهانى دوست ندارند، و يك طبقه كه ما را نهانى دوست دارند و آشكارا دوست ندارند، و يك طبقه هم ما را در نهان و آشكارا هر دو دوست دارند اينان طراز اولند آب صافى را نوشيدند و تفسير و تأويل كتاب را دانستند و فصل الخطاب و سبب سببها را دانستند و اينان طراز اولند، و فقر و فاقه و انواع بلا شتابانتر از دويدن اسب بر سرشان بريزند و سختى و تنگدستى آنها فرا گيرد و لرزان شوند و بياشوبند، زخم دارو سر بريده و پراكنده در هر ديار دور افتاده باشند بوسيله آنها خدا بيمار را شفا دهد، و ندار را توانگر كند، و بدانها شما يارى شويد و باران گيريد و روزى خوريد، و آنها كمترين شماره‏اند، و نزد خدا قدر و منزلت بزرگتر را دارند.

و طبقه دوم طراز پائينند ما را در عيانى دوست دارند و بروش پادشاهان ميروند، زبانشان با ما است و شمشيرشان بر عليه ما.

و طبقه سوم حد وسط باشند كه از دل دوست ما هستند و در عيانى دوست ما نيستند بجان خودم كه اگر با ما دوستى محرمانه داشتند روزه‏داران و عبادت‏كننده‏هاى شب بودند و اثر عبادت را در چهره آنها ميديدى، اهل سازش و اطاعت بودند. آن مرد گفت من از دوستان نهانى و عيانى شمايم. امام صادق (ع) فرمود: دوستان نهان و عيان ما نشانه‏ها دارند كه با آنها شناخته ميشوند. آن مرد گفت آن نشانه‏ها چيستند؟ فرمود:

و حقائق و شروطش را و تأويلش را دانسته‏اند.

سدير گفت يا ابن رسول اللَّه من از شما نشنيدم كه ايمان را بدين وصف شرح كنيد، امام صادق (ع) فرمود: آرى اى سدير سائل را نرسد كه بپرسد ايمان چيست؟ تا بداند كه ايمان بكيست؟ سدير گفت يا ابن رسول اللَّه آنچه فرموديد شرح بدهيد امام صادق (ع) فرمود: هر كه پندارد كه خدا را با تو هم دلها ميشناسد او مشرك است، و هر كه پندارد خدا را بنام بى‏معنا شناسد اعتراف بطعن خود كرده زيرا صرف نام حادث است، و هر كه پندارد نام و معنا را با هم ميپرستد شريكى با خدا قرار داده، و هر كه پندارد كه او [معنى را ]بصفت نه بادراك پرستد بناديده حوالت كرده، و هر كه پندارد صفت و موصوف هر دو را پرستد توحيد را ابطال كرده زيرا صفت جز موصوف است، و هر كه پندارد موصوف را بصفت اضافه ميكند بزرگ را كوچك كرده، و خدا را چنانچه بايد تقدير نكرده‏اند.

باو گفته شد پس راه يگانه‏پرستى چيست؟ در پاسخ فرمود: راه كاوش باز است و چاره‏جوئى. فراهم است، راستى چيزى كه در عيانست نخست خودش را شناسند و سپس صفتش را ولى معرفت صفت غائب بر ذات خود او مقدم است. باو گفته شد چگونه شناخت عين حاضر در ديده پيش از صفت آنست؟

فرمود: آن را ميشناسى و آن را ميدانى و خود را هم باو ميشناسى، و خود را بوسيله خود و از پيش خود نميشناسى. تو ميدانى كه هر چه دارى از او است، و بوسيله او است چنانچه برادران يوسف بيوسف گفتند (90- يوسف): راستى تو يوسفى؟ گفت منم يوسف و اينست برادرم، و يوسف را بخود او شناختند و بوسيله ديگرى او را نشناختند، و از پيش خود آن را تو هم نكردند، آيا نبينى كه خدا فرمايد (60- النمل) شما را نرسد كه درخت آن را برويانيد. ميفرمايد شما حق نداريد از پيش خود امامى نصب كنيد، و او را بهواى دل و خواست خود بر حق بخوانيد، سپس امام صادق (ع) فرمود: سه كسند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نكند، و ب‏آنها نظر نيندازد، و آنها را پاك نداند، و عذاب دردناكى هم دارند: هر كه درختى بروياند كه خدايش نرويانيده است يعنى كسى كه امامى را نصب كند كه خدا معينش نكرده است، يا انكار كند امامى را كه خدا او را معين كرده و منصوب نموده، و كسى كه پندارد اين دو كس در اسلام سهمى دارند با اينكه خدا فرموده است: (69- القصص) و پروردگار تو است كه خلق ميكند هر چه خواهد، و اختيار دارد و براى آنان اختيارى نيست.

صفت ايمان‏

فرمود: حقيقت شرح ايمان اقرار و خضوع براى خدا است باقرار بندگى و تقرب بحضرت او بان، و انجام هر واجبى از خرد و كلان با دانائى از سرحد توحيد تا پائين‏تر، و تا آخر ابواب طاعت بترتيب از بالا بپائين، همه بهمراه هم و پيوست با هم، و هر گاه بنده‏اى آنچه را بر او واجب است اداء كند بهمان طور كه باو رسيده بوضعى كه ما شرح داديم پس او مؤمن است، و شايسته صفت ايمانست، و مستوجب ثوابست، و اين براى آنست كه معنى جمله ايمان اقرار است، و معنى اقرار تصديق بطاعت است از اين جهت ثابت است كه همه اقسام طاعت از خرد و كلان آن بيكديگر مقرونند، و مؤمن از وصف ايمان بيرون نرود مگر بوسيله ترك آنچه مايه استحقاق صفت ايمانست، و همانا نام ايمان و معنايش بايست و شايست است بانجام فرائض بزرگ پيوست با هم، و ترك معاصى كبيره، و اجتناب آنها، و اگر طاعتهاى كوچك را ترك كند و معصيت صغيره مرتكب شود از ايمان بدر نرود، و ترك ايمان نكرده باشد تا از طاعتهاى كبيره چيزى را واننهد و مرتكب معصيت كبيره نگردد، و تا اين كار را نكرده مؤمن باشد زيرا خدا فرمايد: (31- النساء) اگر دورى كنيد از كبائر آنچه بر شما غدقن شده بدكردارى‏هاى شما را جبران كنيم، و شماها را بمقام ارجمندى رسانيم- مقصود آمرزش گناهان غير كبيره است، و اگر او مرتكب يك معصيت كبيره شود بهمه گناهان مسئول باشد از خرد و كلان آنها، و بر همه كيفر گردد و عذاب بيند، اينست صفت ايمان و صفت مؤمن مستوجب ثواب.

صفت اسلام‏

و اما حقيقت شرح اسلام پس اقرار بهر طاعتى است كه حكمش ثابت و روشن باشد و انجام آنست، و هر گاه همان بحسب ظاهر معترف باطاعت شود و گرچه از دل معتقد بدان نباشد مستحق نام مسلمانى و معناى آنست و بايسته دوستى ظاهريست، و گواهى او نافذ است و ارث ميبرد، و با مسلمانان حقوق برابر دارد، اينست شرح اسلام. و فرق ميان مسلمان و مؤمن اينست كه مسلمان همانا معتقد است و از دل مطيع است با همان اطاعت ظاهرى كه دارد، و همان كه در ظاهر اين كار كرد مسلمان باشد، و هر گاه آن را از دل انجام داد و از باطن و ظاهر با خضوع و قصد تقرب و با عقيده مؤمن است، و بسا كه بنده همان مسلمانست ولى مؤمن نباشد تا مسلمان باشد.

شرح خروج از ايمان‏

و بسا كه بيكى از پنج كار كه بهم مانند و متعارفند از ايمان بدر شوند- كفر، شرك، گمراهى، فسق، و ارتكاب كبائر.

معنى كفر نافرمانى خدا است از راه تمرد و انكار و بى‏اعتنائى و سهل انگارى در هر تكليف خرد و كلان، و مرتكب آن كافر است، و اين معناى كفر است از هر ملتى باشد و از هر دسته‏اى باشد. پس از اينكه نافرمانى او بدين صفات باشد پس او كافر است.

معنى شرك تدين و تعبد بهر خلاف و نافرمانى خدا است، و اين كس مشرك است خرد باشد آن معصيت يا كلان مرتكبش مشرك است.

معنى ضلال نادان بودن بامر واجب است، و آن اينست كه يكى از طاعتهاى بزرگ را ترك نمايد كه بنده جز بانجام آن شايسته ايمان نيست، بعد از بيان و اقامه دليل بر آن واجب و آنكه تركش از راه انكار و تدين بترك و جحود و تمرد نباشد بلكه از راه سستى كردن و اغفال و اشتغال بكار ديگرى باشد.

اين آدم گمراه است و در راه ايمان سر بزير است و بدان نادانى كرده، و از آن بيرون شده و بايسته نام گمراهى و معنى آنست تا باين صفت است و اگر از راه نافرمانى بر پايه تمرد و بى‏اعتنائى و سهل‏انگارى بدان گرايد كفر است، و اگر از راه ميل بتدين بدان گرايد بملاحظه تأويل و تقليد و تسليم و رضا بگفته پدران و گذشتگان خود شرك آورده و كم است كه انسان بگمراهى بپايد و ميل و هواى نفسش او را ببعضى از آنچه شرح داديم نكشاند.

معنى فسق‏

هر گناه كبيره‏ايست كه مرتكب آن گردد، براى لذت و شهوت و شوق غالب بدان درآيد اين فسق است و مرتكبش از ايمان بدر است از نظر فسق، و اگر آن را ادامه دهد تا بحد سهل انگارى و بى‏اعتنائى بكشد از نظر سهل انگارى و بى‏اعتنائى كافر است.

و معنى ارتكاب گناهان كبيره كه ايمان را تباه سازد اينست كه غرق معاصى كبيره شود بى‏تمرد و تدين و نه براى لذت و شهوت بلكه براى حميت و غضب پر دست‏اندازى كند، و دشنام دهد، و بكشد، و اموال را بگيرد، و حقوق را حبس كند، و جز اينها از گناهان كبيره‏اى كه مرتكبش از راه لذت نميكند، و از اين قسم است سوگندهاى دروغ و گرفتن ربا و جز آنها كه مرتكبش براى لذت انجام نميدهد مانند ميخوارى، و زنا و بازى سرگرم كن، مرتكب همه اين گونه اعمال ايمان را تباه كرده و از آن بدر آمده براى اينكه از اين راه مرتكب كبيره شده، ولى مشرك و كافر و گمراه نيست بلكه نادانى كرده بيك نوع نادانى كه ما شرح داديم. و اگر ميلش او را بكشاند بيكى از انواعى كه شرح كرديم از براى مرتكبين، حال آنها را پيدا ميكند.

پاسخ آن حضرت از راههاى معيشت بندگان و وجوه برآوردن اموال‏

يكى از او پرسيد و گفت راههاى زندگانى بنده‏هاى خدا كه در آن ميان خود با هم كسب و داد و ستد كنند، و وجوه نفقات چند است؟ در پاسخ فرمود: همه و همه راههاى معيشت از وجوه معاملات ميان مردم كه وسيله كسب و سودبردن آنها است چهار راه از معامله و داد و ستد است.

سائل گفت آيا همه اين چهار راه از هر جهت باشند حلالند يا همه حرامند و يا بعضى حلالند و بعضى حرامند؟

امام صادق (ع) فرمود: بسا كه در اين چهار نوع از جهتى حلال باشد، و از جهتى حرام اين انواع نامگذارى شده و جهات معروفه دارند. نخست جهت از اين چهار ولايت و پايه كارمنديست، و تصدى كار يك ديگر، و نخست همان كارگزارى واليانست، و كارمندان از طرف واليان تا برسد بكارمندان دون پايه كه همه يكنوع ولايت و تصديست نسبت بكسى كه بر او حكم رواست.

دوم تجارت و بازرگانيست در همه انواع خريد و فروش با يك ديگر. سوم صنعتها است، و چهارم اجاره و كارمزدى در هر آنچه از اجارات بدان نياز باشد، و همه اين اصناف معيشت از يك راه حلال باشند، و از يك راه حرام، و از طرف خداوند بر همه مردم فرض است كه در اين معاملات از راه حلال واردشونده و بوجه حلال كار كنند و از راههاى حرامش دورى كنند.

تفسير معنى ولايات‏

ولايات و تصدى امور مردم دو راه دارد: يكى از اين دو راه ولايت، ولايت واليان عادلى است كه خدا بولايت آنان امر كرده و آنان را بر مردم سرپرست نموده و ولايت كارمندان او است تا برسد بدون پايه از ابواب ولايت و تصدى كار كسانى كه بر آنها مأموريت دارد. و راه ديگر از ولايت ولايت و حكومت واليان ناحق است و كارمندان او تا برسد بهمه ابوابى كه در آنها تصرف دارد، راه حلال ولايت و كارگزارى همان ولايت والى عادلى است كه خداوند فرمان داده بشناختن او و ولايت او و عمل براى او در حكومتش، و ولايت كارمندانش و كارگزاران از آنها بروشى كه خداوند بوالى عادل دستور داده بى‏فزودن در آنچه خداوند نازل كرده، و بى‏كاستن از آن، و بى‏تحريف گفته او و تجاوز از فرمانش براه ديگرى، و هر گاه والى والى عادل باشد بدين جهت كارگزارى براى او و كارمندى بهمراه او و كمكش در كارگزاريش، و تقويتش حلال است و حلال‏كننده و كسب با آنها حلال است و اين براى آنست كه در ولايت والى عادل و كارگزارانش هر حق و هر عدالتى زنده مى‏شود و هر ظلم و جور و فسادى از ميان ميرود، و از اين جهت كوشا در تقويت سلطنت او و كمك كار بر ولايتش كوشا بطاعت خدا و تقويت‏كننده دين او است.

و اما وجه حرام از ولايت و كارگزارى ولايت والى ناحق است، و ولايت كارگزاران او آنكه رئيس است و آنكه پيرو والى است تا برسد بدون پايه آنها در هر بابى از ابواب كارگزارى بر مردمى كه متصدى كار آنها است، عمل با آنها و كسب با آنها از راه كارمندى برايشان حرام است و حرام شده و كاركنش معذبست بكم و يا بيش كار خود، زيرا هر چيزى از جهت كمك بدانها گناه كبيره‏ايست از كبائر و اين براى آنست كه در ولايت والى جائر پايمال شدن همه حق است، و زنده شدن همه باطل، و اظهار ظلم و جور فساد است و ابطال كتب و قتل انبياء و مؤمنان، و ويران شدن مساجد و تبديل سنت خدا و احكام او، از اين راه است كه عمل با آنها و كمك و كسب با آنها حرام است مگر براى ضرورت نظير ضرورت بخون مردار.

و اما تفسير تجارتها

در همه اقسام فروش و راههاى حلال از طريق تجارتى كه براى خريدار رواست كه بخرد از آنچه روا نيست براى او، و همچنين خريدارى كه روا است برايش خريد از آنچه برايش روا نيست آن، هر آنچه است كه بدان فرمان رسيده از آنچه خوراك بنده‏هاى خدا است، و مايه زندگى كردن آنها است در همه كارهاشان از نظر مصلحت آنچه كه جز آن نگهدارشان نيست از آنچه كه ميخورند و مينوشند و ميپوشند و نكاح ميكنند و تملك ميكنند و بكار ميزنند از راه اينكه دارند و استعمالش براى آنها رواست از هر جهتى كه نفعى ب‏آنها دهد و جز آن آنان را پاينده ندارد هر چه كه باشد، و از يك راهى برايشان مصلحت دارد، خريد و فروش و نگهدارى و استعمال و بخشش و عاريه دادن آن همه اينها حلال است.

و اما وجوه حرام از خريد و فروش و هر چه در آن فساد است و از آن غدقن شده از نظر خوردن و نوشيدن و كسب و نكاح و داشتن او و نگهداشتن، و بخشيدن، و بعاريت دادن آن. يا چيزى كه يك وجه فسادى دارد كه بدان جهت مورد معامله مى‏شود نظير فروش ربوى بخاطر فسادى كه در آنست يا فروش مردار، يا خون يا گوشت خوك، يا گوشتهاى درندگان از اقسام درنده‏هاى وحشى يا پرنده‏ها يا پوستشان يا خمر يا يك چيز نجس همه اينها حرام است و محرم زيرا همه اينها غدقن شده از خوردن و نوشيدن و پوشيدن و داشتن و نگهداشتن و تصرف در آنها بوجهى از وجوه براى فسادى كه دارند، پس هر گونه صرف كردنش در اين وجه فساد حرامست، و همچنين است هر خريد وسيله بازى، و هر چه از آن بالذات نهى شده از آنچه تقرب بدان جويند براى جز خدا، يا كفر و شرك را با آن نيرو بخشند از هر گونه راه معاصى يا هر بابى از ابواب كه بابى از ابواب ضلالت بدان نيرو گيرد، يا بابى از ابواب باطل بدان نيرو گيرد، يا بابى كه حق بدان سست شود، پس آن حرام و محرم است حرامست فروشش و خريدش، و نگهداريش، و داشتنش، و بخشيدنش، و عاريت دادنش، و هر گونه تصرفش جز در حالى كه ضرورت و ناچارى بدان دعوت كند.

و اما تفسير اجاره‏ها

اجير كردن انسان خود را يا آنچه دارد و يا آنكه سرپرست كار او است از خويشاوندش يا چهارپايش يا جامه‏اش براهى از راههاى اجاره باين طريق كه خود را يا خانه‏اش را يا زمينش را يا چيزى كه دارد اجاره دهد براى نفع بردن بدان در همه منافع يا خودش كار كند و يا فرزندش و مملوكش و مزدورش بكارى وادارد بجز اينكه وكيل از والى شود يا از والى والى، پس عيب ندارد كه مزدور شود، خودش را اجير كند يا فرزندش را يا خويشاوندش يا ملكش را و يا كسى كه وكيل در اجاره دادن او است بكار گمارد. زيرا همه اينها گماشته‏هاى آن اجيرند از پيش خودش و باختيار خودش و اينان حكم كارگزار از طرف والى ندارند. نظير حمال كه شى‏ء معينى را بمزد معينى تا محل معينى حمل ميكند و وى آن چيزى را كه حملش براى او جائز است بوسيله شخص خودش يا مملوكش يا چهارپايش حمل ميكند يا خودش را براى كارى مزدور ميكند، و آن كار را بشخص خود يا بوسيله مملوك يا خويش يا مزدور ديگرى بانجام ميرساند، اينها راههائيست از وجوه اجاره‏ها كه براى مردم حلال است هر كه باشد شاه يا بازارى يا كافر يا مؤمن، و اجاره او حلال است و كسب از اين راهها حلال است. و اما وجوه حرام اجاره، نظير اينكه شخص مزدور شود براى حمل آنچه كه بر او حرام است خوردن و يا نوشيدن و يا پوشيدنش، يا خود را اجير كند براى ساختن اين چيز يا حفظش يا پوشيدنش، يا خود را اجير كند براى خراب كردن مساجد از راه ضرر بر آنها، و يا قتل نفس حرام بناحق، يا حمل تصاوير و بتها و مزامير و تارها و مى و خوكها و مردار و خون. يا چيزى از وجوه فساد كه از غير جهت اجاره بر او حرام باشند، و هر چيزى كه غدقن شده از يك راهى، حرامست كه انسان خود را اجير كند در باره آن. يا براى آن يا در چيزى راجع بدان يا براى آن. مگر براى منفعت آنكه او را اجير ميكنى مانند كسى كه اجرت ميگيرد تا مردارى را ببرد و او را با ديگرى را از آزارش رها كند و مانند اين، و فرق ميان ولايت و اجاره با اينكه هر دو در برابر مزدى كار ميكنند اينست كه معنى ولايت و كارمندى متصدى شدن كاريست براى حكمرواى واليان يا واليان واليان، و امر كس ديگرى را متصدى مى‏شود در سرپرستى و تسلط بر او و اجراء امر و نهى در باره او، و قائم مقام ولى او مى‏شود تا برسد برئيس و پيشوا، يا قائم مقام وكيلان او ميگردد در امر او و تاكيد كمك باو و تحكيم امر فرمانروائى او و گرچه دون‏پايه‏ترين كارمند باشد والى و فرمانرواى كسى است كه متصدى كار او است و در حكم حكمفرمايان بزرگ است كه متصدى كار مردمند در كشتار هر كه خواهند و در اظهار جور و فساد. و اما معنى اجاره چنانچه ما شرح كرديم اينست كه انسان خود را اجير ميكند يا آنچه را پيش از اجاره دارد پس او مالك امر خود است. زيرا او والى بر امر خود و امر مملوك خود است پيش از آنكه اجير شود نزد مستاجرى، و والى مالك چيزى از امور مردم نيست جز پس از اينكه متصدى كار شود و بسرپرستى آنها مقرر گردد، و هر كه خود را اجير كند يا ما يملك خود را باجاره دهد يا كسى كه ولى امر او است از كافر يا مؤمن شاه يا بازارى بشرحى كه گفتيم در موردى كه اجاره در آن جائز است جلال است محل كار و كسبش.

و اما تفسير و شرح صناعات‏

هر گونه صنعتى كه بنده‏هاى خدا بياموزند يا بديگرى ياد بدهند چون نويسندگى و حسابدارى و بازرگانى و زرگرى و زين‏سازى (چرمسازى) و ساختمان و بافندگى و لباسشوئى و دوزندگى و ساختن انواع صورتگرى جز مجسمه روحانى. و انواع صنوف ابزارها كه بنده‏ها بدانها نيازمندند در هر استفاده بردن خود و پايش آنها بدانست، و رسيدن بهر گونه نياز زندگانى در آنست، كردن و آموختن و كردار بدان و در آن براى خود و ديگرى حلال است، و گر چه بدين صنعت و بدين ابزار براى وجوه فساد و وجوه معاصى استعانت بشود و كمك بحق و باطل هر دو باشد، عيبى و گناهى در ساختن و آموختنش نيست، نظير نويسندگى كه بوجهى از وجوه فساد مانند تقويت بر كمك كارگزارى حكومتهاى ناحق بكار ميرود، و همچنين ساختن كارد و شمشير و نيزه و كمان و جز آنها از وجوه ابزارى كه بسا در جهات صلاح و بسا در جهات فسد بكار روند، و كمك براى هر دو باشند كه باكى نيست باموختن و آموزش و مزدگرفتن بر آن و در آن و كردار بدان و در آن براى كسى كه در او جهات صلاح باشد از همه خلائق، و بر همه حرام است كه آن را در جهت فساد و زيان بكار برند و بر استاد و شاگرد اين صنايع گناه و مسئوليتى نيست. زيرا در آنها رجحان نسبت بمنافع جهات صلاح وجود دارد و پايش و بقاء نوع مردم وابسته بدانست، و همانا گناه و وزر بر آن كس است كه آن را در وجوه فساد و در حرام مصرف ميكند، و اين براى آنست كه همانا خداوند حرام كرده صنعتى را كه همه‏اش حرام كاريست، و محض فساد از آن بوجود مى‏آيد، نظير تارسازى و نى سازى و شطرنج سازى، و هر آلت لهو و ساختن صليبها و بتها و آنچه مانند آنست از ساختن نوشابه‏هاى حرام، و آنچه كه فساد محض از آنست و در آنست و هيچ صلاحى در آن نيست و از آن بدست نيايد، كه حرامست آموختنش و يادگرفتنش و عمل بدان، و مزد ستاندن بر آن و هر گونه زيرورو كردنش از جميع وجوه حركات در آن مگر اينكه صنعتى باشد كه بسا در امور صنائع از آن استفاده شود و اگر چه گاهى هم در آن تصرف شود كه وجهى از وجوه معاصى بدست آيد، و شايد كه چون وجه صلاحى دارد ياد گرفتن و آموختن و عمل بدان حلال باشد، و حرام باشد بر كسى كه آن را بر غير وجه حق و صلاح مصرف ميكند، اينست شرح و بيان راه اكتساب در زندگى بنده‏هاى خدا و آموختن آنان در جميع وجوه استفاده و كسبشان.

وجوه اخراج اموال و انفاق آنها

اما راههاى صرف كردن مال در جميع مصارف حلال كه بر مردم فرض است نسبت بهمه هزينه‏هاى مقرر بيست و چهار راه است: نسبت بخود شخص هفت راه، نسبت بواجب النفقه خود پنج وجه، براى اداى دين الهى سه وجه، براى صله و جائزه تبرعى پنج وجه، نسبت بمخارج احسان و انجام حوائج مردم چهار وجه.

أما آنچه براى خود شخص لازم است: 1- خوراك 2- نوشابه 3- لباس 4- همبستر 5- خدمتكار 6- آنچه مورد نياز باشد از مزدور براى مرمت اسباب زندگى يا حمل آنها يا حفظ آنها 7- آنچه در زندگى مورد نياز است از مثل خانه سكونت يا ابزارى كه براى كمك بكارهاى زندگى بدان حاجت دارند.

و اما وجوه پنجگانه براى واجب النفقه هزينه لازم فرزند است و پدر و مادر است و همسر است و مملوك است كه بر او در حال عسر و يسر لازمست.

و اما وجوه سه‏گانه واجب از وجوه دين زكاة واجب كه مفروض است در هر سال و حج واجب و جهاد در هنگامش.

و اما پنج وجه صله و جائزه: صله به بالادست، و صله بخويشاوند، و صله بمؤمنان، و تبرع در وجوه صدقه و بر، و آزاد كردن بنده.

و اما چهار وجه ديگر پرداخت وام، و عاريه، و وام دادن، و پذيرائى از مهمانست كه در روش اسلام لازم هستند.

آنچه خوردنش براى انسان حلال است‏

اما آنچه خوردنش براى انسان حلال و روا است از آنچه كه در زمين رويد سه صنف از غذا است يك صنف همه حبوبات از گندم و جو و برنج و نخود و صنف نخود و جز آن از اصناف حبوب، و صنف كنجد و جز آن از حبوب هر چه غذاى تن انسانست و باو نيرو دهد خوردنش حلال است، و هر چه براى تن انسان زيان دارد خوردنش حرامست جز در حال ضرورت.

و صنف دوم از هر چه كه از زمين برآيد از اقسام همه ميوه‏ها كه غذاى انسانست، و برايش سود و نيرو دارد خوردنش حلال است، و هر چه براى انسان زيان دارد خوردنش حرامست.

و صنف سوم اقسام سبزيجات و گياه و هر چه از زمين برويد، و هر گونه سبزيجات كه براى انسان سود و غذائيت دارد خوردنش حلال است، و هر صنف از سبزيجات كه براى انسان خوردنش زيان دارد نظير سبزيجات زهرناك كشنده و نظير خرزهره و جز آن از اصناف زهر كشنده همه‏اش حرام است.