ترجمه تحف العقول

ابو محمّد حسن بن عليّ بن الحسين حرّاني‏
مترجم : آية الله شيخ محمد باقر كمره‏اى (ره)
مصحح: على اكبر غفارى‏

- ۱۱ -


نامه آن حضرت باهل كوفه چون بكوفه رفت و او را يارى نكردند

اما بعد نيست و نابود شويد ايا گروه كوفيان در اين هنگام كه از ما دادرسى خواستيد و ما شتابانه بداد رسيدن شما آمديم و شما همان شمشير حكومت اسلام را كه از ان ما است بروى ما كشيديد و آتشى بجان ما افروختيد كه ما آن را بر جان دشمن خود و دشمن شما روشن كرده بوديم، و شما همدست و همداستان شديد بر ضرر دوستان خود، و كمك شديد براى دشمنان خود، بى‏آنكه عدالتى در ميان شماها نشر كنند و يا آرمانى شما در باره آنها داشته باشيد، و بى‏آنكه از ما بدعتى سرزده باشد، و يا نظر خطائى اظهار شده باشد. وا ويلا بر سر شماها شتابد، شما ما را وانهاديد با اينكه شمشيرى كشيده نشده و خاطرها آسوده است، و رأى ما تغيير نكرده، چون ملخهاى هم‏پرواز بر آن شتافتيد، و چون پروانه بر سر شمع فرو ريختيد نابودى و آوارگى از ان سركشان و رانده‏شدگان احزاب و دورافكنان قرآن و پف‏هاى شيطان باد، آنها كه سخن حق را ديگر گونه جلوه دهند، و چراغ سنت اسلام را خاموش كنند و زنازاده‏گان را هم‏نژاد سازند، آنها كه دين را مسخره كنند، و قرآن را پاره پاره كنند.

بخدا اين نامردى و خذلان در ميان شماها معروف است، و رگ و ريشه شما بر آن روئيده، و بن شما بر آن استوار شده، شماها بدترين ميوه گلوگيرى هستيد براى سرپرست و باغبان خود و براى زورگوى بر خود لقمه‏اى گوارا، هلا لعنت خدا بر پيمان‏شكنان آنها كه پيمانها را پس از تأكيد نقض كنند با اينكه خدا را كفيل و ضامن سپردند.

هلا زنازاده پسر زنازاده ما را بر سر دو راهى: دين و شريعت، و خوارى انقياد نمودن قرار داده، و پست‏منشى از ما بدور است، خدا و رسولش و همه مؤمنين و دامنهاى مقدسى كه ما را پرورده و طبع‏هاى حمايت‏كش و أفراد سرفراز اين را نپذيرند، كه ما طاعت لئيمان پست فطرت را بر جانبازى رادمردان ترجيح دهيم، و من با همين چند تن عشيره و بستگان خود يورش برم با اينكه دشمن سرسخت و پرشمار است، و ياران دست از يارى كشيدند، هلا ديرى نپايد همان باندازه سوار شدن بر اسب بيش نگذرد كه جنك درگيرد و گردنها آويزان شوند.

اين سفارشى است كه پدرم بمن كرده است شما همه كار خود را فراهم كنيد و با من اجرا سازيد و بمن مهلت ندهيد من بر خدا توكل دارم كه پروردگار من و پروردگار شماها است و هيچ جان دارى نيست جز اينكه مهارش و جانش بدست او است، راستى پروردگار من بر راه راست است.

پاسخ آن حضرت بسؤالات پادشاه روم‏

(هنگامى كه نزد او و يزيد بن معاويه فرستاد در ضمن خبر مفصلى است كه اندازه حاجتش بر گرفتيم) از آن حضرت در باره كهكشان پرسيد و از هفت چيز كه خدا آنها را آفريده و در رحم مادر نبودند.

امام حسين از اين سؤال خنديد، و باو عرض كرد براى چه خنديدى؟ فرمود: براى اينكه تو از چيزهائى پرسيدى كه نظر بنهايت علم چون خاشاكى باشند در پهناى دريا.

كهكشان كمان خدا است و آن هفت چيز كه در رحم آفريده نشدند نخست آدم (ع) است و سپس حوا، و آن كلاغ، و كبش ابراهيم، و ناقة خدا (كه معجزه صالح بود)، و عصاى موسى، و پرنده‏اى كه عيسى ساخت و جانش داد.

سپس در باره روزى بنده‏هاى خدا پرسش كرد و پاسخ داد كه روزى بنده‏ها در آسمان چهارم است و خدا آن را كم يا بيش از آنجا فرود مى‏آورد.

سپس پرسيد كه ارواح مؤمنان در كجا گرد آورى ميشوند؟ فرمود: زير صخره بيت المقدس در شب جمعه و آن عرش نزديك خدا است كه از آن زمين پهناور شده و بر آن در نور ديده شود و از آن آسمان بر پا شده، و اما ارواح كفار در اين دنيا گردآورى شوند در حضرموت كه پشت شهر يمن است سپس خدا آتشى از مغرب و آتشى از مشرق برانگيزد كه ميان آنها دو باد است و همه مردم بسوى اين صخره محشور شوند در همان بيت المقدس و در سمت راست آن صخره باز داشت شوند و بهشت براى پرهيزكاران خودنمائى كند، و دوزخ در سمت چپ آن صخره است در عمق آن زمين و فلق و سجين در آنست و همه مردم از نزد صخره پراكنده شوند، و هر كس را بهشت بايد از نزد صخره در آن در آيد و هر كه را دوزخ سزد از نزد صخره بدان رود.

اقسام جهاد

پرسش شد كه جهاد فريضه است يا سنت؟ در پاسخ فرمود: جهاد بر چهار گونه است دو تا فرض است و يكى جهادى كه بدان اقدام نشود مگر با فرض، و يكى جهاد سنت است اما يكى از دو جهاد فرض جهاد شخص است با نفس خود در كناره‏گيرى از معاصى خدا و آن بزرگترين جهاد است، و جهاد با آن كفارى كه هم‏مرز با شمايند فرض است.

و اما جهادى كه سنت است و جز با فرض انجام نشود آن جهاد با دشمن است و واجب است بر همه امت و اگر جهاد را ترك كنند عذاب بر آنها آيد اين عذاب امت را فراگيرد و آن سنت است بر امام و حدش اينست كه امام با امت بر سر دشمن رود و با آنها جهاد كند. و امام جهادى كه سنت مطلق است پس آن مبارزه براى برپاداشتن هر سنتى است (كه از بين رفته چه واجب باشد چه مستحب) كه مرد مسلمان آن را برپا دارد و در اقامه آن بكوشد و در اجراء و زنده كردن آن مبارزه كند و كار و كوشش در آن از بهترين اعمال است زيرا زنده داشتن سنت است و قانون اسلام، و رسول خدا (ص) فرمود هر كه قانون و روش خوبى بوجود آورد ثواب آن را ببرد و ثواب هر كه تا روز قيامت بدان عمل كند بى‏آنكه از ثواب آنها هم چيزى كاسته شود.

توحيد

أيا مردم بپرهيزيد از اين بى‏دينيها كه خدا را بخود مانند كنند و با گفته كفار اهل كتاب هم آهنگ شوند، بلكه اوست خدا كه چيزى بمانندش نيست و او است شنوا و بينا ديده‏ها او را در نيابند و او ديده‏ها را دريابد و او است لطيف و آگاه، يگانگى و جبروت را خاص خود كرده است و خواست و اراده و نيرو و دانش را بهر چه شدنى است بكار برده، در هيچ كارش ستيزه‏جوئى نيست و هيچ همتا را سر برابرى او نيست، ضدى كه با او ستيزه كند ندارد، و همنامى كه مانند او باشد و مثلى كه باو ماند ندارد.

دستخوش شئون و حوادث نشود، و حالى بحالى نگردد، و پديده‏ها بر وى رخ ندهند، شرح كنه عظمتش در خور نيروى واصفان نيست، و اندازه جبروتش بدلها خطور ندارد، زيرا براى او در ميان چيزها همتا نيست، دانشمندان با همه خرد خود او را در نيابند، و متفكران جز بهمان تصديق وجود او ره نيابند جز اينكه پس پرده غيب بيقين خدائى هست، چون كه او بچيزى از صفات آفريدگان وصف نشود، او است يگانه و بى‏نياز، هر چه در وهمها در آيد جز او است، پروردگار نباشد آنكه دستخوش بلاغ و درك شود، و معبود نبود آنكه در حيز هوا و ما وراء هوا است، او در همه چيز باشد نه بطورى كه در حصار آن قرار دارد، او از همه چيز جدا است نه بوجهى كه از او نهان باشد، تواناى مطلق نيست كسى كه در برابر او ضديست يا همتائى را همسر است، قدمت او نظر بگذشت روزگار نيست، و توجه او سوئى ندارد، از خردها نهانست چونان كه از ديدها، از اهل آسمان در پرده است چونان كه از اهل زمين، قرب بوى گرامى داشتن او است، و دوريش اهانت كردن او.

نه ظرف است و نه در ظرف، نه وقتى دارد و نه اگر، بلندى او در فراز قله بودن نيست، و آمدنش از جايى بجائى شدن نباشد، نابود را هست كند و هست را نابود سازد، جز او را در يك وقت دو صفت نباشد، انديشه بهمان اعتقاد ببودن او تواند رسيد، اعتقاد بهمان محض وجود او نه بصفتى جز وجود در او، هر صفتى عنوان ذات او است نه اينكه در او مبدئى داشته باشد، هر معرفتى پرتو فيض او است نه اينكه پرتوى بر او افكند، اينست خدا، هم نامى ندارد، پاك و منزه است، بمانندش چيزى نيست و او است شنوا و بينا.

و از او عليه السلام كلمات قصارى در اين معانى‏

1- هنگام سفر بكربلا فرمود: راستى اين دنيا ديگرگونه و ناشناس شده و خيرش رفته از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند نمانده و جز زندگى و بال آورى، آيا ننگريد كه حق را بكار نبندند و از باطل دست نكشند تا مؤمن بدرستى در مرگ و لقاء خدا رغبت كند، راستى كه من مرگ را جز سعادت ندانم و زندگى با ظالمان را جز هلاكت. راستى مردم همه دنياپرستند و دين بر سر زبان آنها است و تا براى آنها وسيله زندگيست ميچرخانندش و وقتى ببلا آزموده شدند ديندار كم است.

2- بمردى كه در برابر او بديگرى بد گفت فرمود: اى فلانى دست از غيبت بردار كه نان خورش سگهاى دوزخ است.

3- مردى بر او گفت احسان بنا اهل ضايع خواهد شد. آن حضرت فرمود: چنين نيست احسان بمانند باران تند است و بنيك و بد ميرسد.

4- خدا توان كسى را نگيرد جز اينكه بار طاعتى از او بردارد، و نيز او را نستاند جز اينكه تكليفى از او ساقط كند.

5- مردمى بشوق بهشت خدا را پرستيدند، اين عبادت بازرگانانست، و مردمى از ترسش پرستيدند اين عبادت بندگانست، و راستى مردمى هم از شكر و قدردانى او را پرستيدند اين پرستش آزادگانست و بهترين عبادتست.

6- مردى با او آغاز سخن كرد كه حالت چطور است؟ خدا عافيت دهاد، فرمود سلام كردن بر سخن گفتن مقدم است خدا تو را عافيت بدهد، سپس فرمود بكسى اجازه ورود ندهيد تا سلام دهد.

7- غافلگير كردن خدا مر بنده خود را اينست كه باو نعمت فراوان دهد و شكرگزارى را از او بگيرد.

8- بعبد اللَّه بن عباس وقتى عبد اللَّه بن زبيرش بيمن تبعيد كرد چنين نوشت اما بعد بمن خبر رسيد كه ابن زبيرت بطائف فرستاده خدا بدين كار نام تو را بلند كرده و گناه تو را ريخته همانا نيكان گرفتار شوند و اگر همان ثواب كارهاى دلخواه را بخواهى ثوابت كم باشد، خدا ما و شما را وادار بصبر بر بلا و شكر بر نعمت كند، و ما و شما را بشماتت دشمن حسود هرگز گرفتار نكند و السلام.

9- مردى نزدش آمد و از او خواهشى كرد در پاسخ او فرمود: راستى سؤال خوب نيست مگر براى پرداخت غرامت سنگين، يا بينوائى خاك‏نشين، يا تعهد مالى مهم. آن مرد گفت من جز براى يكى از اينها نيامدم و دستور داد صد اشرفى باو دادند.

10- بفرزندش على بن الحسين (ع) فرمود: پسر جانم مبادا بر كسى كه جز خدا عز و جل در برابر تو ياورى ندارد ستم كنى.

11- مردى از او معنى قول خدا را پرسيد كه فرمود: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» حضرت باو فرمود خدا او را امر كرده تا آنچه در دين باو نعمت داده باز گويد.

12- مردى از انصار خواست از او حاجتى بخواهد فرمود: اى برادر انصار آبرويت را از خواهش كردن حضورى و روبرو نگهدار و حاجتت را در نامه‏اى بمن بنويس زيرا آنچه تو را شاد كند عمل كنم ان شاء اللَّه. او نوشت اى ابا عبد اللَّه فلانى از من پانصد اشرفى ميخواهد و اصرار دارد بگيرد با او بگو بمن مهلتى بدهد چون حسين (ع) نامه را خواند بمنزلش رفت و كيسه‏اى آورد كه هزار اشرفى بود و باو فرمود: با پانصد اشرفى وام خود را بپرداز و با پانصد اشرفى ديگر زندگى خود را اداره كن و جز بيكى از سه كس حاجت مبر: مرد ديندار، يا صاحب مروت، يا خانواده دار؛ اما دين‏دار براى حفظ دين خود حاجتت بر آورد، و صاحب مروت از مردانگى خود شرم دارد، و خانواده دار ميداند كه تو آبروى خود فروختى و آبرويت را حفظ ميكند باينكه حاجتت را بر آورد.

13- برادران چهارند، برادرى بسود تو و خود او، و برادرى كه بسود تو است و برادرى كه بضرر تو است، و برادرى كه نه بسود تو است و نه بسود خودش. از او معنى اين را پرسيدند فرمود: برادرى كه براى تو و خود او است برادريست كه منظورش ماندن برادريست و منظورش از برادرى مرگ برادرى نيست، اين براى تو است و براى خودش (زيرا چون برادرى بيك رنگى رسد زندگى هر دو خوش باشد و هر گاه بحال دو رنگى افتد همه‏اش باطل است) و برادرى كه تنها براى تو است آن برادريست كه طمع را از خود دور كرده و شيفته تو است و برادرى تو را بدنيا مقدم داشته و او همه مايه توفير و سود تو است. و برادرى كه بزيان تو است آن برادريست كه در انتظار گرفتارى تو است و با تو يك دل نيست و ميان عشائر بر تو دروغ ميگويد و حسودانه برويت نگاه ميكند و بر او باد لعنت خداى يگانه. و برادرى كه نه براى تو است و نه براى خودش آنست كه خدايش پر از حماقت آفريده و از رحمت بكلى دورش كرده، بينى كه خود را بر تو ترجيح دهد و از آنچه دارد دريغ كند.

14- از دلائل نشانه‏هاى قبول همنشينى با خردمندانست، و از نشانه‏هاى موجبات نادانى مجادله با مسلمانان، و از نشانه‏هاى دانا اينست كه حديث خود را نقادى ميكند و بحقائق فنون نظر دانا است.

15- راستى مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آئينه خود، يك بار در صفت مؤمنان بنگرد و بار ديگر در وصف متجبران، او از جهت خود در لطائف اندر است و اندازه خود را ميشناسد و از هوش خود بمقام يقين رسيده و بپاكى خود اعتماد دارد.

16- مبادا كارى كنى كه عذرت بايد زيرا مؤمن نه بد ميكند و نه عذر ميطلبد، و منافق هر روز بد ميكند و عذر ميخواهد.

17- سلام هفتاد حسنه دارد شصت و نه از آن سلام‏كننده و يكى از آن جوابگو است.

18- فرمود: بخيل كسى است كه بسلام كردن بخل ورزد.

19- كسى كه با نافرمانى خدا گرد مردى گردد آنچه را اميد دارد از دست رفته‏تر است و از آنچه بر حذر است زودترش دچار شود.

باب آنچه از امام زين العابدين (ع) روايت شده‏

بنام خداوند بخشاينده مهربان

از امام سيد العابدين على بن الحسين (ع) در اين معانى روايات طولانى رسيده است‏

پند آن حضرت بهمه ياران و شيعه خود و ياد آورى كه هر جمعه بدانها مينمود

أيا مردم از خدا بپرهيزيد و بدانيد كه بسوى او باز گرديد، و هر كس هر چه از نيك و بد كرده پيش خود دريابد با اينكه دوست دارد ميان او و كار بدش فاصله دورى باشد، و خدا شما را از خود بر حذر ميدارد، واى بر تو اى آدميزاده غافل كه تحت نظرى، مرگت زودتر از هر چيز بسوى تو مى‏آيد، شتابان بتو رو آورده. تو را ميخواهد و نزديك است گريبانت را بگيرد و عمرت بسر آيد و جانت را ملك الموت گرفته باشد و تنها بگورت رفته باشى، و جانت بتو برگردد و دو فرشته بنام منكر و نكير بر تو بى‏اجازه درآيند تا از تو بازپرسى كنند و بسختى آزمايشت كنند، هلا نخست پرسش آنان از تو از پروردگارت است كه او را ميپرستى، و از پيغمبرت كه بتو فرستاده شده، و از دينت كه داشتى، و از كتابى كه ميخواندى، و از امامى كه از وى پيروى ميكردى، و از عمرت كه در چه گذراندى، و از مالت كه از كجا آوردى و در كجا صرف كردى. در حذر باش و خود را بپا، و پيش از موعد امتحان و پرسش و آزمايش جواب را آماده كن، اگر مؤمن و عارف بحق دين و پيرو امامان راستگو و دوست اولياء خدا باشى خدا حجت خود را بتو القاء كند، و زبانت را بحق گويا كند، و خوب پاسخ بدهى، و ببهشت و رضوان خدا مژده‏گيرى، و فرشته‏ها با روح و ريحان تو را استقبال كنند، و اگر چنين نباشى زبانت بلرزه افتد، و دليلت پوچ باشد، و از پاسخ بمانى، و مژده دوزخ بستانى، و فرشته‏هاى عذابت با آب جوش و فروزش دوزخ پذيرا گردند.

اى آدميزاده بدان كه دنبال اين روز رستاخيز است كه بزرگتر و هراسناكتر و دل درد آورتر است آن روزى كه مردم گرد آيند و روزى نامور است، خدا در آن همه اولين و آخرين را گرد مى‏آورد، روزى كه در صور دمند، و هر كه در گورها است برآورند، اينست روز قيامت آنگاه كه دلها بسينه و حنجره طپد در حالى كه نفس نكشند، آن روز است كه از لغزش نگذرند، و از كسى غرامت بعوض جرم نگيرند، و از احدى عذر نپذيرند و براى كسى جاى توبه نمانده و جز پاداش خوش‏كردارى و سزاى بدكردارى نيست هر كه مؤمن بوده و در اين دنيا بوزن ذره‏اى كار خير كرده نتيجه آن را بيند و هر كه مؤمن بوده و در اين دنيا بوزن ذره‏اى كار بد كرده آن را دريابد. أيا مردم از گناهان و نافرمانيها كه خدا شما را از آنها نهى كرده و در كتاب صادق و بيان ناطق خود بر حذر داشته بر حذر باشيد و از منكر و هلاكت كردن خدا در امان نباشيد، وقتى شيطان لعين شما را بدان ميخواند و بشهوتهاى نقد و لذتهاى اين دنيا ميراند زيرا خدا ميفرمايد (200- الاعراف) راستى آن كسانى كه تقوى دارند چون يك شيطان گشتى ولگرد ب‏آنها بر خورد يادآور شوند و بناگاه بينا گردند. دل خود را آكنده از ترس خدا كنيد و بياد آوريد كه خدا در برگشت شما بحضرت او چه ثواب خوبى بشما وعده داده چونان كه شما را از عقاب سختش بيم داده زيرا هر كه از چيزى ترسد بر حذر از آن باشد و هر كه از چيزى بر حذر باشد آن را ترك كند، از غافلان مباشيد كه بزندگى شكوفان دنيا رو كنند آنان كه نيرنگ بدكردار بازند و خداى تعالى در باره آنها فرمايد (47- النحل) أيا ايمنند كسانى كه نيرنگ بدكردارى زدند از اينكه خدا بزمينشان فرو برد يا از آنجا كه بفهمند عذاب بر سرشان آيد يا در حال كار و بار آنان را بگيرد و نتوانند از خود دفاع كنند يا آنها را در هراس بگيرد.

در حذر باشيد از آنچه خدايتان بر حذر داشته از آنچه با ستمكاران كرده و در قرآنش بيان نموده، و در امان نباشيد از اينكه بشماها نازل شود برخى از آنچه مردم ستمكار را بدان تهديد كرده است در قرآن خود، خداوند بديگران شما را پند داده، و خوشبخت كسيست كه بديگرى پند گيرد و هر آينه خدا در قرآنش بگوش رسانده آنچه را با مردم ستمكار از اهل آباديهاى پيش از شما كرده است آنجا كه فرموده است (11 و 12- الأنبياء) و آفريديم پس از آن مردمى ديگر و فرموده چون عذاب ما را حس كردند ناگاه از آن بدر ميدويدند- يعنى ميگريختند- ندويد، برگرديد ب‏آن خوشگذرانيها و بمسكنهاى خود شايد پرسشى از شما بشود- و چون عذاب بر سر آنها آمد- گفتند واى بر ما راستى ما ستمكار بوديم.

اگر اى مردم بگوئيد راستى خدا مقصودش از اينها مشركانست. چگونه چنين است با اينكه ميفرمايد (49- الأنبياء) روز قيامت ترازوى عدالت در ميان نهيم و بهيچ كس هيچ ستمى نشود و اگر هم‏وزن يك دانه خردل باشد آن را بميان آوريم و بس است كه ما حسابگر باشيم. اى بنده‏هاى خدا بدانيد كه براى مشركان نه ترازوئى در ميانست و نه نامه اعمالى و همانا بى‏حساب گروه گروه بدوزخ روند، و همانا ميزان و نامه اعمال براى مسلمانانست، اى بنده‏هاى خدا از خدا بپرهيزيد و بدانيد كه خدا تعالى شكوفائى دنيا را براى احدى از دوستانش دوست ندارد و آنها را بدان و بشكوفائى نقد و خرمى آن تشويق نكرده، و همانا دنيا را و خلق آن را آفريده تا آنها را بيازمايد كه كدام خوش كردارترند براى آخرت و بخدا سوگند من در اين باره براى شماها مثلها زدم و آياتى براى خردمندان آوردم- پس اى مؤمنان از آن مردمى باشيد كه خردمندند و لا قوة الا باللَّه.

از آنچه خداوند شما را بى‏رغبت خواسته كه زندگى نقد دنيا است زهد ورزيد زيرا خدا فرموده و گفته‏اش درست است (25- يونس) همانا مثل زندگى اين دنيا چون آبى است كه از آسمان فرود آوريم و در آميزد بدان گياه زمين كه مردم و چهار پايانش خورند تا چون زمين بروبار خود را گرفت و آراسته شد و مردمش پنداشتند كه بر آن تسلط دارند شبى يا روزى فرمان ما در آن در گيرد و آن را درو كنيم و گويا ديروز هم نبوده همچنين آيا ترا شرح كنيم براى مردمى كه بينديشند. بدنيا تكيه نكنيد زيرا خدا بمحمد (ص) فرموده (115- هود) تكيه نكنيد بدانها كه ستمكارند تا آتش بگيريد، تكيه نكنيد بدين دنيا و هر چه در آنست بمانند تكيه كردن كسى كه آن را خانه دائمى و وطن ثابت خود ساخته زيرا دنيا خانه كوچ است و منزل گذر است و خانه عمل است، شما در آن از اعمال صالحه توشه بگيريد پيش از آنكه روزگارانش پراكنده شود و بهم خورد و خدا اجازه ويرانى آن را بدهد، و همان كه آن را آباد كرده از نخست و آفريده ويرانش كند و او بماند و زمين.

و من از خدا براى خود و شماها خواهش دارم كمك عطا كند بر توشه بردارى از تقوى و زهد در دنيا، خدا ما را و شما را از زاهدان مقرر سازد نسبت بنقد اين دنيا و از راغبان در ثواب آينده آخرت همانا ما از ان او هستيم و باو زنده‏ايم و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

پند و زهد و حكمت‏

خداوند توطئه ستمكاران و تجاوز حسودان و سخت‏گيرى زورگويان را از ما و شما كفايت كند، أيا مؤمنان مبادا سركشان و پيروانشان كه دنبال دنيا و دلداده آنند شما را از حق برگردانند، آنان كه فريب خورده دنيايند و بدان كالاى پوسيده و نشخوارش كه بزودى نابود گردد روى آورند، و بايد شما از آنچه از دنيا كه خدايتان بر حذر داشته حذر كنيد و در آنچه‏اش كه خدا شما را از آن بر كنار داشته زهد ورزيد، شما بدان چه در اين دنيا است اعتماد نكنيد مانند اعتماد كسى كه آن را خانه أبدى و قرارگاه هميشگى خود دانسته، بخدا سوگند كه از آنچه در اين دنيا است براى شما دليل است اين خودآرائى آن و اين گذشت روزگارش و ديگر گونى و انقلابش و عبرتهايش و بازيگريهايش با طالبانش همه دليل روشنى است، راستى كه دنيا گمنام ناچيز را بلند آوازه ميكند و شرافتمند را پست ميسازد، و مردمانى را فردا بدوزخ ميكشاند پس در همين براى شخص آگاه عبرت و آزمايش و باز دارنده از آنست، و راستى اين همه پيشامدها كه هر روز و هر شب بر شما رخ ميدهد از تيرگيهاى فتن و بدعتهاى تازه و روشهاى خلاف حق و ناگواريهاى زمان و هيبت سلطان و وسوسه شيطان دلها را از قصد خير متوقف ميكند و از هدايت موجود و حاضر بيخود مينمايد و از معرفت حق باز ميدارد مگر اندكى از آنان كه خداوندشان جل و عز نگه مى‏دارد، كسى بخوبى زيرورو شدن ايام و ديگرگونى حالات و انجام زيان فتنه‏هايش را نفهمد مگر كسى كه خدايش نگهدارد و براه درست رود و راه ميانه را پيمايد، و باز هم با زهد بر اين موضوع يارى جويد و پيوسته ببنديشد و از عبرتها پند گيرد و باز ايستد و از خرمى نقد دنيا كناره كند و از لذاتش دور شود و در نعمت بادوام آخرت روى كند و برايش تا تواند بكوشد و مرگ را منظور دارد و زندگى با مردم ستمكار را دشمن دارد، در اين صورت بدنيا با ديده روشن و نظر نيز بنگرد و فتنه‏هاى نورس و بدعتهاى گمراهى و جور ملوك ستمكار را خوب ببيند، بجان خودم شما از امور گذشته دوران پيش كه فتنه‏هاى در هم و آلوده شدن بدانها بوده بقدرى در پشت سر گذاشتيد و ديديد كه دليل شما باشند براى كناره‏گيرى از گمراهان و أهل بدعت و ستم و فساد بناحق در زمين پس از خدا يارى جوئيد و بطاعت او برگرديد و نيز بطاعت كسى كه طاعتش اولى است از طاعت آنكه دنبالش روند و فرمانش برند. پس فرار فرار پيش از پشيمانى و افسوس و مردن و برابر خدا ايستادن، بخدا سوگند كه هرگز هيچ مردمى از سر نافرمانى خدا نرفتند جز بسوى عذاب او و هيچ مردمى دنيا را ب‏آخرت ترجيح ندادند جز اينكه انجامشان بد بود و عاقبتشان بد شده، علم و عقيده بخدا با اطاعت او هم آغوشند، هر كه خدا را بشناسد از او بترسد پس ترسش او را بكار وادارد، و همانا عرفان بخدا و پيروانشان همانهايند كه خدا را شناختند و براى او كار كردند و باو روى آوردند و خدا هم فرموده (25- الفاطر) همانا كه از خدا ميترسند بنده‏هاى دانا. در اين دنيا چيزى را از راه نافرمانى خدا خواهش نكنيد و همان بطاعت خدا مشغول باشيد و ايام زندگى آن را غنيمت شماريد و بكوشيد براى آنچه فرداى قيامت شما را از عذاب خدا نجات ميدهد زيرا اين روش كمتر مسئوليت دارد و بعذر نزديكتر است و اميد بر نجاتش بيشتر است. شما طاعت خدا و طاعت هر كه را خدا واجب كرده بر همه چيز مقدم داريد و كارهائى كه بر شما پيشنهاد مى‏شود از فرمانبرى سر كشان و فريفته شدن بشكوفايى دنيا بر امر و طاعت خدا و طاعت صاحب الامر خود مقدم نداريد و بدانيد كه شما بنده‏هاى خدا هستيد و ما هم با شما هستيم، بر ما و شما فرداى قيامت سيدى حاكم است و او شما را باز داشت كند و از شما باز پرسى كند شما پيش از باز داشت و پرسش و عرضه بر پروردگار جهانيان جواب را آماده كنيد در آن روز هيچ كس سخن نتواند جز باجازه پروردگارش و بدانيد كه خدا دروغگو را تصديق نكند و راستگو را دروغزن نشمارد. عذر بجا را رد نكند و عذر بيجا را نپذيرد بلكه خدا با فرستادن رسولان و اوصياء پس از رسولان بر خلق خود حجت دارد. از خدا بپرهيزيد و باصلاح خود گرائيد و نيز بطاعت خدا و طاعت امام خود، شايد كسى از تقصير ديروزش در راه خدا و تضييع حق خدا پشيمان باشد، از خدا آمرزش جوئيد و بدرگاهش توبه كنيد زيرا او توبه پذيرد و از بدكرداريها بگذرد و ميداند كه شما چه ميكنيد.

بپرهيزيد از همنشينى گنهكاران و كمك بستمكاران و همسايگى فاسقان، از فتنه آنان بر حذر باشيد، و از آستان آنها دورى گزينيد، و بدانيد هر كه با اولياء خدا مخالفت كند و بجز دين خدا را بپذيرد و بامر خويش در برابر و فرمان ولى خدا خود سرى كند در آتشى باشد كه شعله كشد، بدنهائى را بخوريد كه روحشان بيرون شده باشد و بدبختى بر او چيره شود. آنان مردگانى باشند كه سوز آتش را نيابند.

اى صاحبدلان عبرت گيريد و خدا را سپاس گزاريد بر اينكه شما را رهبرى كرده، و بدانيد كه شما از تحت قدرت خدا بجاى ديگر بيرون نرويد، و محققا خدا عمل شما را مينگرد و سپس بسوى او محشور ميشويد از پند سود بريد و ب‏آداب نيكان متأدب شويد.

رساله آن حضرت كه برساله حقوق معروف است‏

بدان خدايت رحمت كناد كه خدا را بر تو حقوقى است كه تو را در هر جنبش و آرامش و هر جا باشى فرا گرفته‏اند، و در هر اندامى بچرخانى و هر ابزارى بگردانى، بعضى از حقوق بر بعضى بزرگترند بزرگترين حقوقى كه خدا بر تو واجب كرده حق او است تبارك و تعالى كه آن پايه همه حقوق است و همه از آن بازگرفته شوند، آنگاه واجب نموده براى تو بر عهده تو از سر تا قدمت با اعضاى مختلفت حقوقيرا براى ديده‏ات بر تو حقى است و براى گوشت بر تو حقى است زبانت بتو حق دارد و دستت بتو حق دارد و پايت بتو حق دارد و شكمت بتو حق دارد و فرجت بتو حق دارد، اين هفت عضو تو است كه با آنها كار كنى. سپس خدا عز و جل حقى هم براى هر كار تو بر تو قرار داده، نمازت بر تو حقى دارد و روزه‏ات بر تو حقى دارد و زكاتت بر تو حقى دارد و قربانيت بر تو حقى دارد و كارهايت بر تو حقى دارند.

سپس دائره حق از تو بديگران رسد كه بر تو حق واجب دارند، و واجب‏ترين همه اين حقوق بر تو حق پيشوايان تو است و سپس حقوق رعيتت و سپس حقوق خويشانت. اينها حقوقى است و حقوقى هم از آنها منشعب گردد، و حق پيشوايان كه بر تو است سه گونه است واجب‏ترشان حق سلطانست كه تدبير كار تو بدست اوست سپس حق آموزگار و سپس حق آقائى كه مالك تو است، هر تدبيركننده و سرپرستى پيشوا است حقوق زير دست هم بر سه گونه است حق زير دست حكومت تو و سپس حق شاگرد و دانشجوى تو زيرا نادان زير دست و رعيت دانا است، و حق زير دستى كه صاحب اختيار او هستى مانند زوجه و مملوك و حقوق خويشان فراوانست و پيوسته باندازه پيوست رحم در خويشى، واجبتر همه بر تو حق مادر تو است و سپس حق پدر تو و سپس حق فرزندانت، سپس حق برادرت، سپس بترتيب هر خويشى كه نزديكتر است، سپس حق آزادكننده و ولينعمت تو، سپس حق آزادشده‏ات كه ولينعمت اوئى، سپس حق هر كه بتو احسان كرده، سپس حق اذان گوى نمازت، سپس حق پيشنمازت، سپس حق همنشين تو، سپس حق همسايه‏ات، سپس حق شريكت سپس حق مالت، سپس حق بدهكارت، سپس حق بستانكارت، سپس حق رفيق معاشرت، سپس حق مدعى بر تو، سپس حق كسى كه باو ادعا دارى، سپس حق مشورت كن با تو، سپس حق آنكه با او مشورت كنى سپس حق اندرزجويت، سپس حق بزرگتر از تو، سپس حق خردسال‏تر از تو، سپس حق سائل از تو، سپس حق كسى كه از او سؤال كنى، سپس حق كسى كه بتو بدى كرده بگفته يا كرده يا بشادى كردن بر عليه تو بگفتار يا كردار بتعمد يا غير تعمد، سپس حق همه همكيشانت، سپس حق كفار ذمى، سپس حقوقى كه در تغيير احوال و باسباب پديد آيند، خوشا بر كسى كه خدايش يارى دهد تا هر حقى بر او واجب كرده اداء كند و او را توفيق دهد و نگهدارد. 1- اما حق بزرگتر خدا اينست كه او را بپرستى و چيزى را شريكش ندانى، و چون از روى اخلاص اين كار را كردى خدا در عهده گرفته كه كار دنيا و آخرت تو را كفايت كند و آنچه از آن بخواهى برايت نگهدارد.

2- حق خودت بر تو اينست كه كاملا او را در طاعت خدا بگمارى، بزبانت حقش را بپردازى و بگوشت حقش را بپردازى و بچشمت حقش را بپردازى و بدست خود حقش را بپردازى و بپايت حقش را بپردازى و حق شكمت را بپردازى و حق فرجت را بپردازى، و از خدا در اين كار يارى جوئى.

3- حق زبانت اينست كه آن را از دشنام ارجمندتر بدانى و بسخن خوب عادتش بدهى و مؤدبش دارى و آن را در كام دارى مگر در محل حاجت و براى سود دين و دنيا و آن را از پر گوئى و ياوه‏سرائى كم فائده كه ايمنى از زيانش نيست و در آمدش كم است معاف دارى، زبان گواه خرد و دليل بر آن شمرده شود و آراستگى مرد بزيور عقل خوش‏زبانى او است، و هيچ جنبش و توانائى نيست جز باو. 4- حق گوش پاك داشتن او است از اينكه راه دلت باشد مگر براى خبر خوبى كه در دلت خير پديد كند يا خلق كريمت نصيب كند زيرا گوش دروازه دل است هر نوع معنى خوب يا بدى را ب‏آن ميرساند.

و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم. 5- و اما حق چشمت اينست كه از هر چه روا نيست آن را بپوشانى و مبتذلش نسازى مگر براى محل عبرت آورى كه از آن بينا شوى يا دانشى بدست آورى زيرا ديده وسيله عبرتست.

6- و اما حق دو پايت اينست كه با آنها بجائى كه روا نيست نروى و آنها را براهى كه باعث سبكى راهرو است نكشانى زيرا آنها تو را حمل ميكنند و تو را براه دين ميبرند و پيش مياندازند و لا قوة الا باللَّه.

7- و اما حق دست تو اينست كه آن را بناروا دراز نكنى تا بدست اندازى بدان گرفتار عقوبت آخرت خدا شوى و گرفتار سرزنش مردم در دنيا و آن را از كارى كه بتو واجب كرده نبندى ولى آن را احترام كنى باينكه از محرمات بسيارش ببندى و بسيارى از آنچه هم كه بر او واجب نيست بكار اندازى و چون دست تو در اين دنيا از حرام باز ايستاد و خود را شريف داشت يا با عقل و شرافت بكار رفت در آخرت ثواب خوب دارد.

8- و اما حق شكمت اينست كه آن را ظرف كم و يا بيش از حرام نكنى و از حلال هم باندازه‏اش بدهى و از حد تقويت بحد شكمخوارگى و بيمروتى نرسانى، و هر گاه گرفتار گرسنگى و تشنگى شد او را ضبط كنى زيرا سيرى بى‏اندازه شكم را بياشوبد و كسالت آورد كه مايه باز ماندن و دور شدن از هر كار نيك و ارجمند است، و نوشابه‏اى كه صاحبش را مست سازد مايه سبكسرى و نادانى كردن و بيمروتى است. 9- و اما حق فرجت نگهدارى آنست از آنچه حلال نيست برايت و كمك گرفتن بر آنست بچشم پوشى از نامحرم زيرا كه آن بهتر ياور است، و نيز با بسيار ياد مرگ كردن و خود را تهديد نمودن از خوف خدا، و از خدا است عصمت و تأييد و جنبش و توانى نيست جز باو.

سپس حقوق افعال

10- و اما حق نماز اينست كه بدانى نماز ورود بدرگاه خدا است و تو در نماز برابر خدا ميايستى و چون بدين عقيده‏مند باشى شايسته است كه چون بنده ذليل در نماز بايستى كه راغب و راهب و خائف و اميدوار و گدا و زارى كن است و آنچه كه برابرش ايستاده بوسيله آرامى و سربزيرى و خشوع اعضاء و فروتنى تعظيم ميكند و از دل بخوبى با او راز ميگويد و ميخواهد كه گردن او را از زير بار خطاها كه تو را فرا گرفتند و گناهانى كه بپرتگاه نابوديت كشاند آزاد كند، و لا قوة الا باللَّه.

11- و اما حق روزه آنست كه بدانى روزه پرده‏ايست كه خدا بر زبان و گوش و چشم و فرج و شكمت افكند تا تو را از آتش دوزخ حفظ كند و همچنين در حديث آمده كه «روزه سپريست از دوزخ» و اگر اعضايت در پس پرده آن آرامند اميدوارى كه محفوظ شوى و اگر بگذارى در پرده خود پريشانى كنند و اطراف آن را بكنار زنى و بدان جا كه نبايد سركشى نگاه شهوت خيز و پيروى خارج از حد خوددارى داشته باشى در امان نيستى كه پرده دريده شود و از آن بدر شوى. و لا قوة الا باللَّه.

12- و اما حق صدقه اينست كه بدانى اين صدقه پس‏انداز تو است نزد پروردگارت و امانت بى‏نياز از گواه تو است و چون بدين عقيده‏مند شوى بدان چه در نهانى بسپارى بيشتر اعتماد دارى تا ب‏آنچه آشكار باشد و تو را سزد كه بخدا نهانى بسپارى هر چه را خواهى عيان كنى و اين راز ميان تو و او باشد در هر حال و در آنچه باو سپارى از گواهى گوشها و ديده‏ها بر عليه او پشتيبانى نخواهى بحساب اينكه باينها بيشتر اعتماد دارى نه بحساب اينكه در پرداخت سپرده بخدا اعتماد ندارى، سپس بصدقه خود بر احدى منت منه زيرا كه آن براى تو است و اگر بدان منت نهى در امان نيستى كه بروز همان كسى گرفتار شوى كه بدو منت نهادى زيرا اين خود دليل است كه تو آن را براى خود نخواستى و اگر براى خود ميخواستى بر احدى بدان منت نمينهادى. و لا قوة الا باللَّه.

13- حق قربانى اينست كه با قصد خالص براى پروردگارت باشد و تنها بمنظور رحمت او و قبول او باشد و براى جلب نظر مردم نباشد، و اگر چنين باشى خود فروش و ظاهر ساز نيستى و همانا قصد خدا را دارى، و بدان كه با آنچه ميسور است بايد خدا را خواست نه بدان چه دشوار است چنانچه خدا هم بخلق خود تكليف آسان كرده و تكليف دشوار نكرده، و همچنين فروتنى براى تو اولى است از خودنمائى و خان منشى زيرا خانها هستند كه خود فروشى و پر خرجى ميكنند و اما فروتنى و درويش م‏آبى نه كلفت دارد و نه خرج زيرا موافق سرشت آفرينشند و در طبيعت مخلوقند. و لا قوة الا باللَّه.

سپس حقوق پيشوايان

14- و اما حق پيشواى حكومت بر تو اينست كه بدانى تو براى او وسيله آزمايش شدى و او هم بتو گرفتار است بخاطر تسلطى كه خدايش بتو داده و بايد خيرخواه او باشى و با او در نيفتى زيرا كه بر تو نفوذ دارد و سبب هلاك خود و او گردى و خوار شوى و براى او فروتنى و نرمش كن تا آنجا كه رضايت او را باندازه‏اى كه زيانش بتو نرسد بدست آرى و زيان بدين تو نرسد و در اين باره از خدا يارى جوئى و با او مبارزه و عناد نكنى زيرا اگر چنين كردى او را و خود را ناسپاسى كردى و خود را ببدى كشاندى و او را هم از جهت خود بهلاكت رساندى و تو سزاوارى كه كمك او شمرده شوى بر ضرر خود و شريك او باشى در هر چه با تو كند، و لا قوة الا باللَّه.

15- و اما حق پدر علمى تو و استادت تعظيم او و احترام مجلس او است كه خوب باو گوش كنى و بدو رو كنى و باو يارى دهى براى خودت تا آنچه را نياز دارى بتو بياموزد باينكه عقل خود را خاص او سازى و فهم و هوشت را باو پردازى و دل خود را بدو دهى و خوب چشمت را باو اندازى بسبب ترك لذات و صرف نظر نمودن و كم كردن از شهوات. و بدان كه اين كه در هر چه بتو آموزد بايد رسول او باشى و آن را بنادانان برسانى و بر تو لازم است كه اين رسالت را بخوبى از طرف او ادا كنى و در ادايش خيانت نورزى و خوب ب‏آن بپردازى كه عهده‏دار هستى، و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

16- و اما حق مالك تو بمانند حق همان پيشواى حكومت تو است جز اينكه مالك اختيار بيشترى نسبت بتو دارد و طاعت آقاى مالك در هر كم و بيش بر تو لازمست مگر اينكه بخواهد تو را از حق واجب خدا بيرون برد و ميان تو و حق خدا و حقوق خلق حايل شود، و چون حق خدا را ادا كنى نوبت حق مالك مى‏شود و بايد بدان مشغول باشى، و لا قوة الا باللَّه.