ترجمه تحف العقول

ابو محمّد حسن بن عليّ بن الحسين حرّاني‏
مترجم : آية الله شيخ محمد باقر كمره‏اى (ره)
مصحح: على اكبر غفارى‏

- ۳ -


85- فرمود در پاسخ مردى كه باو گفت حزم چيست: مشورت كنى با مرد صاحب نظرى و از او اطاعت كنى.

86- يك روزى فرمود: أيا مردم رقوب در نزد شماها چيست و كيست؟ گفتند مرديكه بميرد و فرزندى بجا نگذارد. فرمود: بلكه رقوب بحق معناى خود مرديست كه بميرد و از فرزندان خود احدى را پيش مرگ خود نكرده باشد كه نزد خدا بحساب آورده باشد و اگر چه فرزندان بسيارى پس از خود داشته باشد، سپس فرمود صعلوك در ميان شما كيست؟ گفتند آن مردى كه مال ندارد، فرمود (ص): بلكه صعلوك بمعنى واقعى خود كسى است كه از مالش چيزى پيش نداشته تا نزد خداوند ذخيره او باشد و گر چه پس از او مال بسيارى بماند، سپس فرمود صرعه در ميان شما چيست؟ گفتند آن مرد سخت و توانا كه پهلويش بخاك نهاده نشود، فرمود: صرعه در حق معنايش مرديست كه شيطان مشت بدلش كوبد و سخت بخشم آيد و خونش بجوشد سپس ياد خدا كند و با بردبارى خود خشم خود را بخاك افكند.

87- فرمود: هر كه ندانسته كار كند آنچه تباه كند بيش از آنست كه درست كند.

88- فرمود: نشستن در مسجد بانتظار نماز عبادت است تا حدثى نكند گفتند يا رسول اللَّه چه حدثى كند فرمود تا از مسلمانى بد نگويد.

89- فرمود: روزه‏دار در عبادت است و لو اينكه در رختخواب خويش خواب باشد مادامى كه غيبت مسلمانى نكند.

90- فرمود: هر كه هرزگى را فاش سازد همچو مرتكب آنست و هر كه مؤمنى را بچيزى سرزنش كند نميرد تا مرتكب آن شود.

91- فرمود: سه كسند كه اگر چه ستمشان نكنى ستمت كنند: پستها و زنت و خادمت، منظور اينست كه اين سه طايفه بحق خود راضى نيستند و طبعا مايل تجاوز و تعدى از حدود خود ميباشند. مراد اين نيست كه ستم بر آنها جائز باشد بلكه ناچار بايد با ايشان مدارا نمود و باندازه مشروع سختگيرى نمود تا بر انسان مسلط نشوند.

92- فرمود: چهار چيز از نشانه‏هاى شقاوتند: خشكى چشم و سختى دل و شدت حرص در طلب دنيا و اصرار بر گناه.

93- مردى گفت بمن سفارش كن فرمود، خشم مكن، باز درخواست كرد فرمود خشم مكن سپس فرمود پهلوانى بزمين زدن حريف نيست همانا پهلوان كسى است كه هنگام خشم خوددار باشد.

94- فرمود: كاملتر مؤمنان در ايمان خوش‏خلق‏ترين آنانست.

95- فرمود: نرمش در چيزى نباشد جز آنكه زيورش گردد و بدخلقى و سختى در چيزى نباشد جز آنكه زشتش كند.

96- فرمود: پوشيدن جامه توانگرى را آشكار كند و احسان بخدمتكار دشمن را سركوب سازد.

97- فرمود: فرمان دارم بسازش با مردم چونان كه فرمان دارم بتبليغ رسالت.

98- فرمود: بهر كار خود از نهان‏كارى يارى جوئيد زيرا هر صاحب نعمتى را حسدش برند.

99- فرمود: ايمان دو نيم است نيمى صبر است و نيمى شكر.

100- فرمود: خوش پيمانى از ايمانست.

101- فرمود: خوردن در بازار پستى است.

102- فرمود: همه نيازها بدرگاه خدا است با اسبابش از ته دل آنها را از خدا بخواهيد پس هر كه آنها را بشما داد بگيريدشان از طرف خداوند با شكيبائى.

103- فرمود: شگفتا بر مؤمن خداوند هيچ قضائى بر او اجراء نكند جز اينكه خير او باشد شادش كند يا بدش آيد. اگرش بلا دهد كفاره گناهش باشد و اگرش عطا دهد و گراميش دارد باو بخشش كرده.

104- فرمود: هر كه بام و شام كند و هم بزرگترش ديگر سراى باشد خداوند دلش را توانگر سازد و كار او را فراهم آورد و از دنيا نرود تا همه روزى خود را دريافت كند و هر كه بام و شام كند هم بزرگترش همان دنيا باشد خدا او را بفقر معاينه گرفتار كند و كارش را پريشان سازد و از دنيا هم جز همان كه قسمت مقدر او است بدست نياورد.

105- فرمود: بمردى كه از معنى جماعت امتش از او پرسش كرده بود، در پاسخ وى: جماعت امت من اهل حقند و گر چه شماره آنان اندك باشد.

106- فرمود: خدا بهر كه وعده ثواب بر كارى داده بدان وفا كند و بهر كه تهديد كيفر بر كارى كرده اختيار عفو دارد.

107- فرمود: بشما خبر ندهم از آن كسانى كه در اخلاق بمن مانندترند؟ گفتند: چرا يا رسول اللَّه فرمود: خوش‏خلقترين شماها و بردبارترين و در باره خويشان خود نيكوكارترين و آنها كه در خشنودى و خشم بيشتر عدل و انصاف را از طرف خود رعايت ميكنند.

108- فرمود آنكه بخورد و شكر كند برتر است از روزه دار خموش.

109- فرمود: دوستى مؤمن با مؤمن براى رضاى خدا از بزرگترين پره‏هاى ايمانست و هر كه براى خدا دوست دارد و براى خدا دشمن دارد و براى خدا عطا كند و براى خدا دريغ كند از برگزيدگان است.

110- فرمود: محبوبترين بندگان خدا نزد خدا سودمندترين آنها است براى بندگانش و قيام‏كننده‏ترين آنها بحق او آنان كه احسان و كار خير محبوبه ايشان باشد.

111- فرمود: هر كه بشما احسانى كرد باو عوض دهيد و اگر نداريد تمجيد كنيد كه تمجيد پاداش او است.

112- فرمود: هر كه از نرمش محروم است از همه چيزى محروم شده.

113- فرمود: با برادرت مجادله مكن و شوخى مكن و خلف وعده او مكن. 114- فرمود: حرمتها كه لازمست هر مؤمنى رعايت كند و بدان وفا كند حرمت دين است و حرمت ادب و حرمت خوراك.

115- فرمود: مؤمن خوشرو و بذله‏گو است و منافق بدخو و خشم‏جو.

116- فرمود: توانگرى چه خوب ياريست براى تقوى.

117- فرمود: شتابانترين شر كيفر سركشى است.

118- فرمود: هديه بر سه گونه است هديه با عوض، هديه ساخت و ساز، هديه براى خدا.

119- فرمود: خوشا بر كسى كه شهوت موجودى را وانهد براى موعودى كه نديده.

120- فرمود: هر كه فردا را از عمر خود شمارد با مرگ بد رفاقتى كرده.

121- فرمود: چگونه باشيد گاهى كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان نابكار گردند و امر بمعروف نكنيد و نهى از منكر ننمائيد، عرض شد يا رسول اللَّه اين مى‏شود؟ فرمود آرى و بدتر از آن، چگونه باشيد آنگاه كه بمنكر فرمان كنيد و از معروف غدقن كنيد، عرض شد يا رسول اللَّه اين مى‏شود؟ فرمود آرى و بدتر از آن، چگونه باشيد آنگاه كه معروف را منكر دانيد و منكر را معروف.

122- فرمود: چون فال بد زدى پيش برو و چون گمانى بردى قضاوت مكن و چون حسد بردى تجاوز منما.

123- فرمود: از امتم نه چيز برداشته است: خطا، فراموشى و آنچه بر آن وادار شوند و آنچه ندانند و آنچه نتوانند و آنچه برايش بيچاره باشند و حسد و بد فالى و انديشه در وسوسه نسبت ب‏آفرينش تا بلب و زبان نياورند.

124- فرمود: كسى از شما براى اينكه خواب ديدن از او برداشته شده است غمنده نباشد زيرا هر گاه در دانش پاى بر جا شد خواب ديدن از او برداشته شود.

125- فرمود: دو دسته از امتم هر گاه خوب باشند امتم خوبند و هر گاه بد باشند امتم بدند، عرض شد يا رسول اللَّه چه كسانند؛ فرمود: فقهاء و امراء.

126- فرمود: كاملترين مردم در خرد بيمناكتر آنها است از خدا و فرمانبرتر براى او، و كم‏خردترين مردم بيمناكتر آنها است از سلطان و فرمانبرتر براى او.

127- فرمود: همنشينى سه كس دل را بميراند: نشستن با اوباش، گفتگو با زنان و نشستن با توانگران.

128- فرمود: هر گاه خدا بر امتى خشم كند و عذاب بر آنها فرو نياورد نرخهاشان گران مى‏شود و عمرهاشان كوتاه مى‏شود و بازرگانيشان سود ندهد و ميوه‏هاشان خوب نشود و جويهاشان پر آب نباشد و بارانشان نبارد و بدانشان بر آنها مسلط شوند.

129: فرمود: چون پس از من زنا فراوان شود مرگ ناگهانى فزون گردد و هر گاه كمفروشى شود خدا بقحط و كمبود گرفتارشان كند، و هر گاه زكاة داده نشود زمين بركت خود را از زراعت و ميوه و معدن دريغ كند، و هر گاه حكم خلاف دهند بر ستم و عدوان همكار شوند، و هر گاه پيمان شكنند خدا دشمنان را بر آنها مسلط كند، و هر گاه قطع رحم كنند اموال در دست بدان افتد، و هر گاه امر بمعروف و نهى از منكر نكنند و پيرو نيكان از خاندان من نباشند خدا بدانشان را بر آنها مسلط كند و در اين هنگام نيكانشان دعا كنند و براى آنها اجابت نشود.

130- چون بر او نازل شد (131- طه) دو چشم خود را مدوز بدان چه بهره داديم بهمسرانى از آنها تا آخر آيه فرمود: هر كه دلدارى خدا در او اثر نكند جانش از افسوس بر دنيا برآيد، و هر كه چشم اندازد بدان چه از دنيا در دست مردم است اندوهش بدرازا كشد و روزى مقدر خدا را بد شمارد و زندگى بر او ناگوار گردد و نعمت خدا را بر خود نفهمد مگر در خوراك و يا نوشيدن و محققا نادانست و بنعمتهاى خدا ناسپاسى كرده و تلاش او بيهوده است و عذابش نزديك است.

131- فرمود: بهشت نميرود مگر كسى كه مسلمان باشد، ابو ذر گفت يا رسول اللَّه اسلام چيست؟

فرمود: اسلام عريانست و لباسش تقوى و روپوشش هدايت و زيرپوشش حياء و بنيادش ورع و كمالش دين و ميوه‏اش كار خوب است و هر چيزى را پايه ايست و پايه مسلمانى دوست داشتن ما خاندانست.

132- فرمود: هر كه خشنودى مخلوق را در خشم خالق جويد خداوند عز و جل آن مخلوق را بر وى مسلط گرداند.

133- فرمود: خداوند بندگانى آفريده در بنده‏هايش براى نيازهاى مردم كه شيفته احسانند و سخاوت را بزرگوارى دانند و خدا اخلاق خوب را دوست دارد.

134- فرمود: راستى براى خدا بنده‏ها است كه مردم در حوائج خود بدانها پناه برند آنان همان كسانند كه روز رستاخيز از عذاب خدا در امانند.

135- فرمود: راستى مؤمن پرورده خدا است هر گاه خدا باو گشايش دهد دست باز است و هر گاه از او بازگيرد او هم دست نگهدارد.

136- فرمود: روزگارى بر مردم آيد كه هر كسى از آنچه از دينش از دست دهد باكى ندارد هر گاه دنيايش سالم بماند.

137- فرمود: راستى خدا دل بنده‏هاى خود را بدوستى كسى كه بدانها احسان كند و بدشمنى كسى كه بدانها بد كند سرشته و ساخته.

138- فرمود: هر گاه امتم پانزده خصلت را بكار بندند ببلا دچار شوند، عرض شد يا رسول اللَّه آنها چه باشند؟ فرمود: هر گاه غنيمت را ميان خود دست بدست كنند و از آن ثروت اندوزند و سپرده را بغنيمت گيرند و از آن خود دانند و پرداخت زكاة را غرامت دادن و زيان شمارند و مرد پى رو زن خود گردد و بمادرش ناسپاسى كند بدوستش نيكى كند و بپدرش جفا نمايد و آوازها در مساجد بلند شوند و مرد را از ترس شرش گرامى دارند و پيشواى قوم رذلتر آنها باشد و هر گاه ابريشم پوشند و مى نوشند و كنيزان خواننده نگهدارند و آلات طرب نوازند و آيندگان اين امت اولين آن را بباد لعنت گيرند بايد پس از اين در انتظار سه پيش آمد باشند: باد سرخ و مسخ و ديگرگونى جسم و از هم ريخته‏گى نظم اجتماع.

139- فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

140- فرمود: روزگارى بر مردم آيد كه مردمان در آن گرگها باشند و هر كه گرگ نباشد گرگانش بخورند.

141- فرمود: در آخر الزمان كمترين چيزى كه هست برادر مورد وثوق و درهمى پول حلال است.

142- فرمود: ببدگمانى از مردم بپرهيزيد.

143- فرمود: همانا هر خيرى با خرد فهم شود و دينى ندارد آنكه خرد ندارد.

144- مردمى در حضرت او مردى را ثناگو شدند تا آنجا كه همه خصال خوب را برايش برشمردند، رسول خدا (ص) فرمود خرد اين مرد در چه پايه است؟ در پاسخ گفتند يا رسول اللَّه ما بشما از كوشش وى در عبادت و كارهاى خير گزارش ميدهيم و شما از خردش پرسش مى‏كنيد؟ فرمود همانا مرد كم‏خرد براى نابخرديش گرفتار بدتر از هرزگى نابكار شود و همانا مردم در فرداى قيامت بدرجات برايند و بتقرب پروردگار خود رسند باندازه خردى كه دارند.

145- فرمود: خرد را خداوند سه بخش كرده هر كه همه را دارد خردش تمام است و هر كه هيچ از آنها ندارد، خردى ندارد، خوب شناختن خدا، خوب طاعت كردن براى خدا، خوب صبر كردن بر كار خدا.

146- مردى ترسا از أهل نجران بمدينه آمد و زبانى گويا و وقار و هيبتى داشت عرض شد يا رسول اللَّه اين مرد ترسا چه خردمند است؟! رسول خدا (ص) گوينده را منع كرد و فرمود خاموش باش، راستش خردمند كسى است كه خدا را يگانه شمارد و طاعتش را بكار بندد.

147- فرمود: دانش دوست مؤمن است، و بردبارى وزيرش، خرد رهنمايش، و كردار سرپرستش و شكيبائى فرمانده لشكرش، و نرمش پدرش، و نيكوكارى برادرش، نژاد از آدم (ع) است، و خانوادگى در تقوى، و مردانگى اصلاح مال است.

148- فرمود: بهر كه احسانى شد بر او لازم است كه عوض بدهد، و اگر نداد ستايش كند، و اگر نكرد كفران نعمت كرده است.

149- فرمود: با يك ديگر دست بدهيد زيرا بهم دست دادن كينه را ببرد. 150- فرمود: مؤمن بهر خصلتى خوكند و بر دروغ خو نكند و نه بر خيانت. 151- فرمود: راستى برخى از شعر حكمتها دارد- و در روايتى حكمتى باشد- و برخى سخن‏گوئيها اثر جادو بخشد.

152- بابى ذر فرمود: كدام رشته ايمان محكمتر است گفت خدا و رسولش داناترند فرمود دوستى كردن در راه خدا، و دشمنى كردن در راه خدا، و بغض براى خدا.

153- فرمود: از سعادت آدميزاده است خير خواستن از خدا و رضايت بدان چه خدا حكم كرده و از شقاوت آدميزاده است ترك خيرخواهى از خدا، و بد داشتن قضاى خدا.

154- فرمود: پشيمانى خود توبه است.

155- فرمود: بقرآن ايمان ندارد كسى كه حرامش را حلال شمارد.

156- مردى ب‏آن حضرت گفت بمن سفارش كن فرمود: زبانت را نگهدار سپس گفت يا رسول اللَّه بمن سفارش كن، فرمود: زبانت را نگهدار باز عرض كرد يا رسول اللَّه بمن سفارش كن فرمود: واى بر تو آيا جز اينست كه مردم براى آنچه با زبان دروند در دوزخ سرنگون شوند.

157- فرمود: كارهاى خوب از مردنهاى بد نگهدارى كنند، و صدقه نهان خشم خدا را فرونشاند.

و صله رحم عمر را بيفزايد، و هر احسانى صدقه است، و أهل احسان در دنيا شايسته احسانند در آخرت، و زشت‏كاران در دنيا همان شايان بدى باشند در آخرت، و نخست كسانى كه ببهشت درآيند أهل احسانند.

158- فرمود: خدا كه ببنده‏اى نعمت داده دوست دارد اثر نعمتش را در او بيند و دشمن دارد بدى زندگى و بد زندگى كردن را.

159- فرمود: خوب پرسيدن نيمى از دانش است، و نرمش نيمى از خوش‏گذرانى.

160- فرمود: آدميزاده پير شود و دو چيزش جوان گردند و حرص و آرزو.

161- فرمود: حياء از ايمانست.

162- چون روز رستاخيز شود پاى بنده‏اى نلغزد تا از چهار چيز پرسش شود: از عمرش كه در چه گذرانيده، و از جوانيش كه در چه آزموده، و از آنچه بدست آورده كه از كجا آورده و در چه خرج كرده است، و از دوستى ما خاندان.

163- فرمود: هر كه با مردم همكارى كند و ستمشان نكند، و ب‏آنها حديث گويد و دروغ نگويد، و ب‏آنها وعده دهد و تخلف نكند مردانگيش كامل است، و عدالتش آشكار، و ثواب او ثبت است، و غيبت او حرام.

164- فرمود: مؤمن سر بسر حرمت دارد آبرويش و مالش و خونش.

165- فرمود: صله أرحام خود كنيد و لو اينكه بهمان سلام كردن باشد.

166- فرمود: ايمان عقيده بدل و گفتار بزبان و عمل با اندام است.

167- فرمود: توانگرى بداشتن كالاى بسيار نيست ولى توانگرى بى‏نيازى دل است.

168- فرمود: ترك بد كردن صدقه است.

169- فرمود: چهارند كه بايست هر صاحبدل و خردمند از امت من است، گفته شد يا رسول اللَّه چه هستند؟ فرمود: گوش گرفتن دانش و حفظ آن و نشر آن و بكار بستن آن.

170- فرمود: راستى كه برخى سخنرانيها جادو است، و برخى دانشها، نادانى و برخى گفتارها بيزبانى.

171- فرمود: روش دو روش است: روشى كه بكار بستنش لازمست و عمل بدان بعد از من هدايت است و تركش گمراهى است، و روشى كه لازم نيست، بكار بستن آن فضيلت دارد و تركش خطا نيست.

172- فرمود: هر كه سلطانى را به خشم آوردن خدا خشنود كند از دين خدا بيرونست.

173- فرمود: بهتر از خير عطابخش آنست و بدتر از بد فاعل آن.

174- فرمود: هر كه را خداوند از خوارى نافرمانيها بعزت طاعت نقل كند او را بى‏ثروت توانگر ساخته و بى‏عشيره عزيز كرده و بى‏انيس آرامش بخشيده، هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او بترساند و هر كه از خدا نترسد خدا از هر چيزش بترساند، و هر كه از خدا بروزى اندك خشنود باشد خدا از او بكردار اندك خشنود است، هر كه از طلب زندگى حلال شرم نكند كم خرج باشد و آسوده خاطر و عيالش در نعمت بسر برند، هر كه بدنيا بى‏رغبت باشد خدا حكمت را در دلش بر جا دارد و زبانش را بدان گويا سازد و او را بعيوب دنيا بينا كند هم درد آن را بفهمد و هم دوايش را و او را سالم از دنيا بيرون برد بخانه أبدى.

175- فرمود: از لغزشهاى گرفتاران درگذريد.

176- فرمود: زهد در دنيا كوتاه كردن آرزو است و شكر هر نعمت و خوددارى از آنچه خدا حرام كرده.

177- فرمود: هيچ كار خيرى را براى خودنمائى مكن و از كردن آن شرم مدارد.

178- فرمود: بر امتم از سه چيز نگرانم بخل غالب و هواى نفس دنبال شو و پيشواى گمراه.

179- فرمود: هر كه غم بسيار دارد تنش بيمار است و هر كه بد خلق است خود را عذاب دهد و هر كه با مردان در افتد مردانگى و شرفش بر باد رود.

180- فرمود: هلا بدترين امتم آن كسانند كه از ترس شرشان گرامى باشند، هلا هر كه را مردم از ترس شرش گرامى دارند از من نيست.

181- فرمود: هر كه از امتم صبح كند و همت او جز خدا باشد از خدا نيست، و هر كه بكارهاى مؤمنين اهتمام ندارد از مؤمنان نيست، و هر كس با رغبت تن بذلت دهد از ما أهل بيت نيست.

182- اين تعزيت نامه را بمعاذ در مرگ پسرش نگارش فرمود، از محمد رسول خدا بمعاذ بن جبل، سلام بر تو من سپاس ميگذارم خداوندى را كه جز او شايسته ستايشى نيست- اما بعد- بمن خبر رسيد كه تو در باره فرزندت بيتابى ميكنى خداوند تو را بدو بهره‏مند ساخت تا هنگام مرگ و در موعد مقرر جان او را گرفت، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، مبادا بيتابى تو ثواب تو را ببرد، اگر بثواب مصيبت خود برسى ميدانى مصيبت در برابر آن ثواب بزرگى كه خدا براى آن آماده كرده نسبت بأهل تسليم و صبر بسيار كم و كوتاه است، بدان كه بيتابى مرده را برنميگرداند و از مقدر جلو نگيرد، خوشدل باش و وعده مقرر را بپذير، و مبادا افسوس بخورى بر امرى كه بخودت و همه مردم ملازم و چسبيده و در موعد خود نازل مى‏شود و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.

183- فرمود: از نشانى ساعت است فراوانى قرآن‏خوانان و كمى فقيهان، بسيارى أميران كمى أمينان بسيارى باران و كمى گياهان.

184- فرمود: حاجت آن كس كه نميتواند بمن اظهار حاجت كند بمن برسانيد زيرا هر كه حاجت آنكه نتواند اظهار كند بسلطان برساند خدا روز رستاخيز هر دو گامش را بر صراط استوار دارد.

185- فرمود: دو چيز غريبند سخن حكيمانه از نابخرد، آن را بپذيريد، و سخن ناهنجار از از فرزانه از آن درگذريد.

186- فرمود: تنبل را سه نشانه است سستى كند تا بكوتاهى كردن رسد، و كوتاهى كند تا از دست بدهد، و از دست بدهد تا گناه كند.

187- فرمود: هر كه از طلب حلال شرم نكند بخود سود رساند و خرجش سبك باشد و تكبر از او برود، و هر كه بروزى اندك خدا خوشنود باشد خدا بكردار اندك از او خشنود است، و هر كه شيفته دنيا گردد آرزويش در آن دراز گردد، خدا باندازه شيفته بودنش بدنيا دلش را كور كند، و هر كه بدان بيرغبت باشد و آرزويش را در آن كوتاه كند خدايش نياموخته دانشى عطا كند، و بى‏رهبرى براه راستش برساند، و كوردلى را از او ببرد، و او را بينا گرداند، هلا پس از من مردمى باشند كه سلطنت و كشوردارى براى آنها ميسر نباشد جز با كشتار و زورگوئى، و توانگرى براى آنها استوار نشود جز ببخل، و محبوب مردم نشوند جز بپيروى از هواى نفس و سستى در دين، هلا هر كه اين روزگار را دريابد و بر فقر شكيبا باشد با اينكه بتوانگرى تواند رسيد، و بگمنامى صبر كند با اينكه ميتواند نامور گردد، و ببدخواهى مردم صبر كند با اينكه ميتواند محبوب آنان باشد، و بدين كار قصدى جز رضاى خدا و آخرت نداشته خداوند بدو ثواب پنجاه صديق عطا كند.

188- فرمود: مبادا خشوع منافقانه كنيد، و آن اينست كه تن خشوع دارد و دل خشوع ندارد.

189- فرمود: نيكوكار نكوهيده مشمول رحمت است.

190- فرمود: احترام را بپذيريد و بهترين احترام عطر است كه سبكبارتر و خوشبوتر است.

191- فرمود: همانا احسان بايد بديندار يا خانواده‏دار داده شود، جهاد ناتوانان حج است، جهاد زن، خوب شوهردارى كردنست، مهرورزى نيمى از دين است، هرگز هيچ مردى كه بر اقتصاد زندگى كند بينوا نشود، روزى را با دادن صدقه فرو كشيد و بدست آوريد خدا نخواسته روزى بنده‏هاى مؤمنين از آنجا باشد كه پيش بينى كنند و اميد دارند.

192- فرمود: هيچ بنده‏اى بمقام پرهيزكاران نتواند رسيد تا آنكه از حلال بگذرد براى حذر كردن از گرفتارى بدان چه حرامست و مورد اشكال است.

باب آنچه از أمير المؤمنين (ع) روايت شده‏

اين عنوان در نسخ اصلى كتاب نبود از أمير المؤمنين وصى مرتضى على بن أبى طالب (ع) روايات مفصلى رسيده با اينكه اگر همه آنچه از خطبه و سخنرانيهاى او كه در خصوص توحيد تنها بما رسيده بى‏موضوع‏هاى ديگر فراهم سازيم باندازه همه اين كتاب است ولى تنها بيك خطبه در توحيد اين باب را آغاز ميكنيم و سپس بذكر مطالب ديگر كتاب ميپردازيم و اكتفاء ميكنيم ب‏آنچه در اين معانى از آن حضرت رسيده و كمتر در دسترس است و خاصه و عامه در انتخاب آن اتفاق دارند و همان كافى است ان شاء اللَّه تعالى.

سخنرانى آن حضرت (ع) در اخلاص توحيد

سرآغاز پرستش خدا شناختن او است، و بنياد شناختنش يگانه دانستن او است، و سر رشته يگانه‏پرستى بى‏چون و چند دانستن او است زيرا همه خردها گواهند كه هر صفت و موصوف تركيبى آفريده و ممكن است و هر آفريده امكانى گواهست كه آفريدگارى دارد كه نه صفت است نه موصوف هر صفت و موصوف گواه تركيب است و تركيب گواه حدوث است و حدوث گواه امتناع ازلى بودنست كه خود ممتنع از حدوث است هر كه ذات و حقيقتى را در نظر گيرد خدا را نشناخته، و هر كه نهايتى براى او تصور كرده او را يگانه ندانسته و هر كه مانندى براى او فرض كرده او را باور نكرده، و هر كه شبهى برايش آورده بحقيقت او نرسيده، او را نخواسته كسى كه بوهمش گنجانيده، و او را يگانه ندانسته كسى كه كنهش را جسته، باو ايمان ندارد آنكه براى او نهايتى مقرر كرده، و بدو دل نداده كسى كه او را مشار اليه ساخته، باو توجه ندارد كسى كه او را محدود نموده و برايش حق عبوديت ادا نكرده كسى كه عضو و جزوى در او دانسته، هر جوهرى كه قائم بر خويش است مصنوع است، و هر چه در پيرامون جز خود وجود دارد معلول و ممكن است.

بسا زندگى و آفرينش خدا بوجودش رهنمائى شود، و بوسيله خردها بشناسائى او عقيده آيد، با انديشه حجت وى ثابت گردد، و ب‏آيات خود بر خلقش حجت آورده، خدا آفريده‏ها را آفريده و پرده ميان خود و آنان كشيد، جدائيش از آنها اينست، كه از ذات آنها جدا است، و ابداعش مر آنها را گواهست كه ابزارى براى آفرينش ندارد چون ابزار دليل نيازمندى ابزاردارانست و اينكه از نخست آنها را آفريده گواه است كه خود آغازى ندارد زيرا هر كه وجودش آغازى دارد از پديد آوردن ديگرى عاجز است. نامهايش نمايش او است و كارهايش فهمانيدن وجود او، ذاتش محض حقيقت است، و كنه او فرق ميان اوست و آفريده‏هايش، هر كه برايش صفتى خواسته خدا را ندانسته، و هر كه برايش مانندى پنداشته از او در گذشته؛ و هر كس كنه او را جسته بخطا رفته، هر كه بگويد كجاست؟ جايگاهش داده، و هر كه گفته در چيست؟ او را در ضمن ديگرى پنداشته، و هر كه گفته تا چه چيزست؟ او را نهايت داده، و هر كه گويد چرا هست؟ برايش علتى تراشيده، و هر كه گويد چگونه است؟ او را تشبيه كرده، هر كه گويد از آن وقت بوده براى او وقتى در نظر گرفته، و هر كه گويد تا كى خواهد بود او را صاحب پايانى دانسته، و هر كه پايانى برايش دانسته براى او جزء قائل شده، و هر كه او را تجزيه‏پذير دانسته صفت برايش ثابت كرده و هر كه صفت برايش پنداشته در باره او ناروا گفته، و هر كه براى او بعض معتقد شده از او روگردانده. خدا بر اثر دگرگونى آفريده ديگرگون نشود چونان كه با محدود ساختن هر موجودى حد نپذيرد يكى است نه بحساب شماره، بيرخنه و بى‏نياز است بوجه مطلق، درونست نه اينكه در چيزى در آمده باشد؛ آشكار است نه باينكه از چيزى برآمده باشد جلوه‏گر است نه باينكه بچشم آيد، لطيف است نه با پيكره، كاركن است نه با دچار بودن بجنبش، اندازه‏گير است نه بچرخش انديشه، چاره‏گر است نه با حركت بينا است نه با ابزار، نزديك است نه با كم بودن فاصله، دور است نه بمسافت، موجود است نه پس از نبودن همراه زمان نيست و مكانى او را در بر ندارد خوابش نگيرد و صفتى او را محدود نسازد و ابزارى او را در بند ندارند، بودنش از همه اوقات پيش است و وجودش بر عدم و ازليتش بر آغاز كردن سبقت دارند.

بمشعر آفرينى او دانسته شد كه خودش را مشعرى نيست و بجوهر سرشتن او دانسته شد كه او را جوهرى نيست، و ب‏آفرينش جانداران دانسته شد كه او را جان آفرينى نيست، با ايجاد تضاد ميان اضداد شناخته شد كه او را ضدى نيست و با مقارن كردن وى ميان همه أشياء دانسته شد كه او را قرينى نيست روشنى را ضد تاريكى نمود و سرما را ضد گرما، در آفرينش ماديات گريزانها را الفت بخشيد و جداها را بهم در آميخت تا تفريق آنها دليل بر مفرق آنها باشد و تأليفشان دليل بر مؤلفشان، منزه باد آنها را دلائل پروردگارى خود ساخت و شواهد نهانى خود نمود و همه را بحكمت خود گويا ساخت، زيرا پديدشدنشان گويا بحدوث آنها است و گزارش ميدهند بوسيله وجود خود از اينكه نبودند، و نقل آنها از وضعى بوضعى آگاهى ميدهد از اينكه نابودى پذيرند، و با ناپيدا شدن خود اعلان ميكنند كه آفريننده آنها را ناپيدائى و غروب نيست و اين است مقصود از قول خدا جل ثنائه (49- الذاريات) از هر چيزى جفت جفت آفريديم شايد شماها ياد آور شويد، جدائى افكند ميان اين دو جفت از پيش و از دنبال تا دانسته شود كه خودش را پيش و دنبالى نيست طبيعتهاى گوناگون آنها گواهست كه طبيعت بخش آنها را طبيعتى نيست، و بتفاوت آنها با هم دلالت دارند كه آفريننده آنها را تفاوتى نيست، وقت داشتن آنها دليل است كه آفريننده‏شان را وقتى نيست، آنها را از هم محجوب داشت تا دانسته شود كه پرده ميان خودش و آنها نيست. مقام پروردگارى داشت آنگاه كه پرورده‏اى نبود، و بحق معبود بود وقتى كه عابدى وجود نداشت، و شنوائى را سزاوار بود و هنوز مسموعى نبود، ميدانست و دانسته‏اى نبود، و توانائى را ميبايست و مقدورى نبود، نه چنانست كه از هنگام آفريدن آفريده‏ها نام آفريدگارى را مستحق شد و نه اينكه با پديد آوردن جاندارها نام پديد آرنده برو شايسته گرديد، همه را از هم جدا ساخت نه از چيزى، و با همشان در آميخته نه با چيزى، و اندازه‏شان گرفت نه با خاطره و تصور، اوهام را بر كنهش دسترس نيست و ذاتش در فهمها نگنجد، كى و چه زمانى را در او راهى نيست (از دسترس او بيرون نيست) «قد» او را نزديك نكند، و ترديد و مگر و شايد حجاب او نشود، چيزى را همكارى با وى نيست و از چيزى غيبت ندارد، ابزارها خود را محدود سازند، و هر آلتى بهمانند خود اشاره دارد، فعاليت هر چيزى در محيط خود آنها است، و توسل بابزار دليل نيازمنديست، تضاد ميان دو چيز دليل بر وجود ضد است، و شبيه است كه شباهت را ميرساند، و هر پديد آمده معرف وقت خود است، بعناوين است كه صفت آنها از هم ممتاز مى‏شود، و از آنها همتا جدا ميگردد، و پديده‏هايشان بدانها بر ميگردد، هنگام داشتن هر حادث آن را از قديم بودن باز ميدارد، و امكان (كه از آن بقد يكون و قد لا يكون تعبير مى‏شود) أزليت را از آن غدقن ميكند، و نياز بعلت (كه از آن تعبير مى‏شود باينكه اگر خدا نبود او هم نبود) حتميت تحقق را كه معنى جبروت است (و از آن بوجوب وجود تعبير مى‏شود) از آن سلب ميكند، امور حادثه از هم جدايند و دلالت دارند بر جداكننده خود، و از هم بر كنارند و دلالت دارند بر از هم كناركننده خود، بوسيله آنها است كه صانعشان در خردها جلوه‏گر است، و بدانها است كه وى از ديدار در پرده است، بدين حوادث وهمها قضاوت كنند، و در آنها عبرت بر جا است، و از آنها دليل برشته كشيده شود و منظم گردد، بوسيله عقول باور داشتن خدا بدل نشيند و بوسيله اقرار ايمان تحقق يابد. ديانت وجود ندارد جز با معرفت و معرفتى نيست جز با تصديق و تصديق نباشد جز با توحيد پاك و توحيدى نباشد جز با خلاص و اخلاص محقق نشود جز با نفى تشبيه و نفى تشبيه ميسر نيست با اثبات صفات زائد بر ذات، و پاكى توحيد وجود ندارد مگر با سلب كل صفات، و تشبيه از يك جهت موجب تشبيه از هر جهت گردد، و يگانه‏پرستى كلى پاى‏برجا نشود با نفى برخى صفات نه همه آنها، و اقرار بخدا عبارت از عدم انكار است و اگر از يك نظر انكارى وجود داشته باشد اخلاص در توحيد محقق نيست؛ هر چه در خلق موجود است در خالقش وجود ندارد، و هر چه در خلق امكان دارد در خالق و صانعش ممتنع است، حركت و انتقال در او روا نيست، و تجزيه و اتصال در او ممكن نيست، و چگونه در او مجرى گردد آنچه را خود او اجراء كرده و پديد آورده است؟ و باو برگردد آنچه را خودش آغاز كرده و سابقه نداشته و يا در او پديد شود آنچه را خودش پديد آورده است، در اين صورت ذاتش كم و زياد گردد و كنهش دو چار دوئيت شود و از أزليت سقوط كند و أزليت مفهومى نداشته باشد جز همان حدوث و پديد شدن و جانبخش مفهومى ندهد جز همان جان دريافتن، اگر براى خدا دنبالى باشد در برابر سابقه‏اى هم خواهد بود كه خواستار تكميل است زيرا آن سابقه همان كمى و كاستى است، و چگونه نام ازل شايد بر كسى كه از پديده ممتنع نيست؟ و چگونه ابديت را شايد كسى كه احوال و گذشت سال او را دگرگون كند؟ و چطور چيزها را بيافريند كسى كه از پذيرش و تأثر ب‏آنها ممتنع نيست؟ در اين صورت ابزار ساخته شده در او استوار گردد و متحول شود بنشانه و رهنما با فرض اينكه خود مقصود از رهنمائى بوده است و آغاز هر چيزى بوده (يعنى خلف لازم آيد) و در اين صورت صفات او قرين صفات موجودات پست (يعنى ممكنات) گردد، و با التزام باين امور محال ديگر مجالى براى گفتار و استدلال بجا نماند، و در پرسش از اين مسأله پاسخى ميسر نيست، اينست مختصرى از آن خطبه .

نامه‏اى كه آن حضرت (ع) بفرزندش حسن (ع) نگاشته‏

از سوى پدرى فنا پذير، گرفتار در بند روزگار، عمر بسر برده و گرم و سرد دوران چشيده، بدگوى از دنيا و جانشين مرده‏ها كه فردا از آنجا بنزد همانها كوچا است بسوى آنكه آنچه را نيابد آرزو كند و براه آنها رود كه درگذشتند، نشانه هر بيمارى و گرو گذشت روزان و شبان، و تيررس هر آسيب، و در بند دنيا و تاجر فريبخورده و اسير مرگ و مير، و در بند مردن، و هم پيمان هر اندوه، و هدف هر اندوه، و هدف هر آفت، و زمين خورده شهوت، و جانشين مردگان. اما بعد راستش پشت كردن دنيا بمن و پرورش روزگار بر من و روى آوردن ديگر سرايم تا آنجا مرا روشن ساخته كه از ياد ديگران و توجه بدان چه در پشت سر دارم پرداخته چون كه مرا در برابر همه مردم بخود مشغول كرده و جلو خود رأى بودن مرا بسته و از هواى نفسم گسسته و حقيقت امرم را جلو چشمم آورده و مرا بيك اقدام جدى كشانده كه در آن بازيچه راه ندارد و بيك مقام از درستى و راستى كه آلوده بدروغ نيست، من تو را پاره تن خودم ميدانم و بلكه همه وجودم ميخوانم تا آنجا كه آسيبى كه بتو رسد گويا بمن رسيده، و اگر مرگت در رسد مرا ربوده و من بكار تو همان توجه را دارم كه بكار خويش و اين نامه را بتو نگاشتم كه پشتيبانت باشم بوسيله آن، چه بمانم و چه درگذرم.

پسر جانم من تو را سفارش كنم بتقوى از خدا و چسبيدن بفرمان او و آباد كردن دلت بياد او، و دست زدن برشته حضرت او، و باينكه هر وسيله ميان تو و او محكمتر است بگيرى و نگهدارى، دلت را با پند زنده‏دار، و با زهدش سركوب كن و با يقين توانش بخش، و با مرگ زبونش ساز آن را بفناء جهان معترف ساز بفجايع دنيا بينا گردان و از يورش دنيا و ديگرگونى فاش و آشكار روزان و شبانش بر حذر دار، گزارش گذشتگان را بر آن عرضه دار و آنچه بمردم پيش از او رسيده بيادش آور، در شهرها و ويرانه‏هاى آنها گردش كن و ببين چه‏ها كردند و كجا افتادند و از چه چيزها دور شدند راستى كه تو دريابى از دوستانى عزيز بدور افتادند و بخانه غريبى در شدند، در ميان خانمانشان فرياد بكش: آهاى خانه‏هاى تهى و بى‏صاحب كجايند صاحبان تو؟ سپس بر سر گورهاشان در ايست و بگو: آهاى پيكرهاى پوسيده و اندام از هم ريخته اين خانه‏اى كه در آنيد چگونه يافتيد؟

پسر جانم ديرى نشود كه تو هم چون يكى از آنها باشى، كار آرامگاه خود را اصلاح كن و آخرتت را بدنيايت مفروش و هر آنچه را ندانى مگو و آنچه وظيفه‏ات نيست مگو و اگر ترسى كه از راهى در گمراهى افتى خوددار باش زيرا خوددارى از سرگردانى گمراهى بهتر است از ارتكاب هراسها، امر بمعروف كن تا اهل آن باشى و با زبان و دست از منكرات جلوگير و با هر كه مرتكب آنها گردد تا توانى جدائى كن و در راه خدا چنانچه بايد جهاد كن و در باره خداوند سرزنش هيچ سرزنش‏كننده‏اى در تو اثر نكند، خود را در گرداب حق بينداز هر جا باشد، در ديانت فهم‏يابى كن و خودت را بصبر عادت بده و در همه كارت بخداوند پناه گير كه خود را بپناهگاه محكم و قلعه منيعى پناه دادى، و از روى اخلاص هر چه را از پروردگارت خواستار باش كه هر بخشش و دريغى در دست اوست از خدا طلب خير كن و سفارش مرا بفهم و از آن روى مگردان زيرا بهترين گفتار آنست كه سود بخشد و بدان كه دانشى كه سود نبخشد خوب نيست و از دانش سود نبرند تا آن را نشر ندهند و معتقد نباشند.

پسر جانم چون ديدمت كه سالمند شدى و ديدم كه خود روز بروز سست‏تر گردم زودتر بتو در باره امورى سفارش كردم تا مبادا مرگم زود برسد پيش از آنكه آنچه در دل دارم بتو برسانم يا رأيم كاسته شود چونان كه تنم كاسته يا برخى چيرگيهاى هواى نفس و فريبندگيهاى دنيا بر من پيشدستى كند بتو و بمانند شتر مست رمخورده گردى، همانا دل نوجوان چون زمين آباده بى‏كشت است و هر آنچه در آن افكنده شود آن را بپذيرد و من بپرورش تو شتافتم پيش از آنكه دلت سخت شود و نهادت اشتغال شود تا تو كوشا بكار خود روى كنى و از تجربه آموخته‏ها دريابى آنچه را دنبال آزمايش آنى و برنج جستجو نيفتى و از تجربه‏انديشى معاف گردى و بر سر تو آيد آنچه در اين باره بر سر ما آيد و براى تو روشن شود آنچه بسا براى ما مبهم و تاريك بود.

پسر جانم من عمر آنها كه پيش از من بودند بسر نبردم ولى در كردارشان نظر كردم و در اخبارشان انديشيدم و در آنچه بجا گذاشتند گرديدم تا بجاى يكى از آنها شدم بلكه بوسيله آنچه از آنها بمن رسيده گويا با اول تا آخر آنها زندگى كردم و نقاط روشن و تيره زندگى آنها را شناختم و سود و زيانش را دانستم و از هر چيزى غربال شده آن را براى تو زبده كردم و خوبش را برايت بدست آوردم و نفهميده‏ها را بدور ريختم و تو ميدانى كه چون من بحساب يك پدر مهربانى بكار تو توجه دارم و تصميم دارم تو را بپرورم بايد نتيجه محقق باشد و تو با دل پاك و حسن نيت بمن رو كنى و بايد كه نخست قرآن را بتو بياموزم با تأويل آن و هم مقررات اسلام و احكامش را از حلال و حرام و از اين موضوع تو را بموضوع ديگر نكشانم ولى باز نگران شدم كه مبادا آنچه ميان مردم از هواپرستى مورد اختلاف شده بر تو مشتبه شود چنانچه بر آنها مشتبه شد و با اينكه خوش نداشتم تو را باين اختلافات بكشانم ولى ديدم محكم كردن كار تو از اين راه بهتر است نزد من از واگذاشتن تو در برابر امرى كه من خاطر جمع نيستم از آن كه در هلاكت افتى و اميدوارم خدا تو را در آن توفيق هدايت دهد و بدرستى رهبرى كند من اين سفارشم را بتو ايفاء كردم و بهمراه تو در اين باره هم، كار تو را محكم نمودم.

پسر جانم محبوبتر آنچه تو از اندرز من بكار بندى راستى تقواى از خدا است و اكتفاء بدان چه وظيفه حتمى تو است و بكار بستن آنچه پدران نخست و شايستگان هم كيشانت بر آن عمر بسر آوردند، زيرا آنان خيرانديشى براى خود را از دست نهشتند چونان كه تو براى خود خير انديشى كنى و در فكر شدند چونان كه تو در فكرى و نتيجه فكرشان در اين باره اين شد كه هر چه را بدانند بكار بندند و از آنچه وظيفه ندارند خوددارى كنند و اگر حاضر نباشى اين محافظه كارى را بپذيرى بى‏آنكه بمانند آنها بدانى هر چه ميدانستند بايد جستجوى تو از روى فهم و دانشجوئى باشد نه اينكه گرد شبهات بگردى و بستيزه خوئى برآئى، و پيش از تأمل در آن از معبود خود يارى بجوى و بتوفيق وى روى كن و هر آلودگى كه مايه اشتباهت باشد و تو را گمراه كند از خود دور كن، و چون يقين كردى دلت پاك شد و بپذيرش آمد و رأيت درست شد و فراهم گرديد و در اين باره يك دل شدى در آنچه من برايت شرح دادم تأمل كن و اگر براى تو در نظر خودت چنانچه خواهى آمادگى فراهم نشد و فكر و تأملت مشخص نگرديد همانا كه چون شبكورى باشى كه بدرخت خار دست يازد، و طالب دين آن كس نيست كه راه اشتباه و خلط رود و در اين زمينه خوددارى بهتر و بجاتر است. و راستى آغاز و انجام آنچه در اين باره با تو شروع ميكنم اينست كه سپاس ميگويم در برابر تو معبود خودم و معبود تو را و معبود نياكانت را از اول تا آخر همان پرورنده آنچه در آسمانها و زمين است بدان چه او را شايد و چنانچه او را بايد و چنانچه دوست دارد و سزد و از او خواستاريم كه از سوى ماها بر پيغمبر خود و خاندانش و بر همه پيمبران و رسولانش صلوات فرستد بصلوات همه كسانى كه از خلقش بر او صلوات فرستند و خواستاريم كه نعمت خود را بر ما تمام كند در آنچه ما را توفيق داده و در برابر درخواست اجابت ما را نهاده زيرا بنعمت وى كارهاى خوب درست گردند.

پسر جانم سفارش مرا بفهم و بدان كه جان بگير همان جان بده است، و آفريننده همان ميراننده است، و فنا كن، همان گرداننده است، و دردبده همان عافيت‏بخش است، و بدان كه دنيا استوار نباشد مگر بر آن وضع كه خدا تبارك و تعالى آن را بر آن آفريده از نعمتها و گرفتارى و سزاى در معاد يا آنچه خواهد از آنچه ما ندانيم، و اگر چيزى در اين باره بر تو مشكل افتاد آن را حمل بنادانى خود كن و باينكه تو نخست همه نادان آفريده شدى و سپس دانش يافتى و چه بسيارند آن چيزها كه ندانى و در باره آنها سرگردانى و آنها را نبينى و سپس خواهى ديد پناه بر بدان كه تو را آفريد و روزى بخشيد و درستت كرد بايد روى دل بسوى او كنى و شيفته درگاه او باشى و از او بترسى.

و بدان پسر جانم كه هيچ كس از سوى خدا گزارش نداده چنانچه پيغمبر ما (ص) گزارش داده ويرا برهبرى و پيشوائى راه نجات بپسند كه من در اندرز تو كوتاهى نكردم و تو براى خود تا آنجا كه من در فكرم در فكر نيستى.

و بدان پسر جانم كه راستش اگر براى پروردگارت شريكى بود رسولانش نزد تو آمده بودند و آثار ملك و سلطنتش را ديده بودى و وصف و كردارش را ميدانستى ولى او است يگانه معبود چونان كه خود را ستود احدى با وى در اين مقام ضديت نتواند و حجتى نيارد و او است آفريننده هر چيز و راستش او است والاتر از اينكه پروردگاريش در دل و ديده‏اى گنجد و هر گاه تو اين حقيقت را دانستى همان كن كه براى چون توئى با خردى قدر و منزلتت و كم توانائيت كه نياز بسيارى بوى دارى سزد كه در دنبال بودن پيروى از او و ترس از او و نگرانى از خشم او باشد زيرا او بتو فرمان ندهد جز بخوبى و بازت ندارد جز از زشتكارى.

پسر جانم راستى كه من بتو از دنيا و حال و زوالش و ديگرگون كردن خواستارانش خبر دادم و آگاهت كردم از ديگر سراى و از آنچه براى خواستارانش آماده است و برايت مثلها ميزنم.

همانا مثل دنيا مثل مردمى مسافرند كه در منزل سختى و قحطى گرفتارند و آهنگ منزل فراوانى و (استان پر نعمتى) دارند و متحمل رنج راه و جدائى دوستان و سختى سفر شوند در خوراك و خواب تا بخانه وسيع و قرارگاه خود برسند پس اينها هيچ ناراحتى در نيابند و هزينه آن را زيانى ندانند و چيزى نزد آنها خوشتر از آن نباشد كه بمنزل مقصودشان نزديك كند. و مثل آنها كه فريفته دنيايند مثل كسانيست كه در منزل پر نعمت و فراوانيند و خواهند بمنزل قحط و سختى بروند و چيزى در نزد آنها بدتر و هراس آورتر از جدائى آنچه در آنند و از آن بديگر منزل در جهشند و روانند نيست، من تو را بانواع نادانيهايت سرزنش كنم تا تو خود را دانشمند نشمارى و اگر چيزى بتو رسيد و آن را شناختى اين را بزرگ بگيرى زيرا دانشمند كسيست كه بفهمد آنچه ميداند در برابر آنچه نميداند كم است و بدين سبب خود را نادان داند و بكوشش خود در جستن دانش بوسيله آنچه ميفهمد بيفزايد و پيوسته دانشجو و شيفته دانش باشد و از آن بهره بگيرد و براى أهل دانش خاشع و متوجه باشد و نزد آنها خموشى گزيند و از خطا بر حذر باشد و شرمگين، و اگر بچيزى رسد كه آن را نفهمد منكرش نگردد براى اينكه بنادانى خود معترف است و راستى نادان كسيست كه خود را بدان چه از حقيقت نداند دانا شمارد و برأى خود اكتفاء كند و پيوسته از دانشمندان دورى گزيند و بر آنها سبكى پسندد و مخالفانش را خطاكننده شمارد و آنچه را نفهميده گمراهى پندارد و هر گاه يك مطلبى كه نفهميده برابر او رخ دهد منكرش گردد و آن را دروغ شمارد و از نادانى خود گويد من اين را نميفهمم و معتقد نيستم و پندارم كه وجود ندارد و كجا چنين چيزى است؟ و اين از راه اعتماد بخود باشد و كمى توجه او بنادانيش، و از آنچه معتقد است جدا نشود از آنچه باو اشتباه شده و بدين سبب از آنچه ندانسته بهره‏مند نشود و منكر حق گردد و در نادانى سر گردان بماند و از طلب دانش سر باز زند و تكبر ورزد.

پسر جانم سفارش مرا بفهم و خود را ترازوئى ميان خويش و ديگران ساز و بخواه از براى ديگرى آنچه را براى خود خواهى و مخواه براى او آنچه را براى خود نخواهى و ستم مكن چونان كه نخواهى ستم شوى و احسان كن چونان كه خواهى بتو احسان شود و از خود زشت شما را آنچه را از ديگران زشت شمارى و بمردم پسند آنچه را بخود پسندى و مگو آنچه ندانى بلكه همه آنچه را هم كه دانى مگو، و مگو آنچه را دوست ندارى برايت بگويند، و بدان كه خود پسندى ضد درست‏فهمى و آفت خردها است و هر گاه بمقصد رسيدى براى پروردگارت بى‏اندازه خاشع باش.

بدان كه در پشت راهى است پرسختى و دور و هراسها است ناهموار و راستش اينست كه تو را در آن گزيرى نيست از اينكه خوب پيش بينى كنى و توشه خود را اندازه‏گيرى و سبك‏بار باشى، بدوش خود مگير بيش از آنچه توانى برسانى تا بر دوشت سنگينى و نكبت باشد و هر گاه از نيازمندان كسيرا يافتى كه توشه تو را برميدارد هنگام نياز بتو باز پس ميدهد او را غنيمت شمار، و غنيمت شمار آنكه در حال توانگريت از تو وام گيرد و موعد پرداختش را روز تنگدستى خود مقرر دار.