مسند نويسى در تاريخ حديث

دكتر سيد كاظم طباطبائى

- ۷ -


مجموعه هايى كه به خطا يا از روى سهل انگارى آنها را مسند خوانده اند.

پـس از آشنايى با مسندها, بايد افزود كه برخى از مجموعه هاى حديث هست كه آنها را به خطايا بر اثـرسـهـل انگارى مسند ناميده اند در نخستين بخش از اين نوشتار به مناسبتى به منشا اين خطايا سهل انگارى اشاره شد وتوضيح بيشتر به آينده موكول گشت اينك مناسب مى بيند آن مجموعه ها را يـك يـك بـرشمرده , همراه با توضيحاتى كوتاه معرفى كند, تا از اين رهگذر مرزها نمايانتر شده , مسندها از ديگرمجموعه ها شناخته گردند:. 1ـ كـتاب الا ثار از ابوسلمه ربيع بن حبيب بن عمرو فراهيدى (د ؟
) اصل و نسب وى از بصره بود و در سـده دوم مـى زيـسـت از امـام باقر(ع ), ابن سيرين (د 110ق ) و حسن بصرى (د 110 ق ) روايت مـى كـنـد گـويـنـد:وى ابـاضـى مذهب بود ((624)) برخى هم او را حنفى دانسته و ثقه و قابل اعـتـمـادش شـمرده اند ((625)) ربيع در حديث كتابى فراهم آورده كه گاه با نام مسند ربيع بن حبيب و گاه به نام كتاب الا ثار از آن يادمى كنند ((626)) اين كتاب را ابويعقوب يوسف بن ابراهيم سـدراتـى ورجـلانـى قـرطبى (د 570 ق ) ازدانشمندان اباضى مذهب مغرب دور, مهذب و مرتب ساخته و آن را الجامع الصحيح ناميده است ((627)) از ترتيب ورجلانى نيزبا نام ترتيب مسند الربيع يـاد مى كنند ((628)) به نظر مى رسد, اين كتاب مجموعه اى نامرتب از احاديث بوده كه خود ربيع برآن نامى ننهاده و همين باعث شده كه برخى آن رامسند و برخى آثار بنامند. 2ـ الـجـامـع از ابـومحمد عبداللّه بن وهب فهرى قرشى (د 197 ق / 813 م ), فقيه , مفسر و محدث مالكى مصر او در مصر چشم به جهان گشود و در مدينه به خدمت مالك بن انس رسيد و از او فقه آموخت ومالك به او لقب ((فقيه مصر)) داد افزون بر مالك , از محدثانى چون ابن جريج , ابن عيينه و سفيان ثورى حديث شنيد ((629)) ابن مدينى , ربيع بن سليمان مرادى , عبدالرحمن بن مهدى و يحيى بن يحيى ليثى وبسيارى ديگر از او حديث شنيده اند ((630)) رجال شناسانى چون ابن سعد, يـحـيـى بـن معين وابوزرعه اورا ثقه دانسته اند ((631)) گويند: وى از نخستين كسانى بوده كه مـيـان ((حـدثـنـى )) و ((حدثنا)), و ميان ((اخبرنا)) و((حدثنا)) فرق نهاده و در روايت چگونگى فـراگـيـرى خـود را از اسـتادان بيان كرده است ((632)) بخشى ازجامع ابن وهب در حديث , به صورت دستنوشته و با نام المسند در ظاهريه نگهدارى مى شود ((633)) ازتوصيف اين دستنوشته در فـهـرست ظاهريه در مى يابيم كه احاديث اين كتاب براساس موضوعات فقهى مرتب شده نه به روش مـسـندها ((634)) بنابراين به نظر مى رسد, مسند ناميدن اين كتاب درست نباشدگفتنى اسـت كـه بـرخـى جـامـع ابـن وهـب و مسند را دو اثر جداگانه پنداشته اند, ((635)) ولى ظاهرا هـمـانطوركه سزگين نيز اشاره كرده , دستنوشته اى كه به نام مسند يافت شده , بخشى از همان جامع او باشد. 3ـ مـصـنـف عـبـد الرزاق بن همام صنعانى (د 211 ق / 827 م ) عبد الرزاق مفسر و محدثى ثقه از مـردم صنعا و يك شيعه ميانه رو بود ((636)) شيخ طوسى از او در رديف ياران امام صادق (ع ) ياد كرده و او رايكى از راويان آن امام و پدرش حضرت باقر8 شمرده است ((637)) درپاره اى از منابع متاخر شيعى ازمصنف عبد الرزاق با نام مسند ياد شده و از آن رهگذر به پاره اى نوشته هاى ديگر نيز راه يـافـتـه اسـت ((638)) گفتنى است كه كتاب مورد بحث به كوشش حبيب الرحمن اعظمى حديث پژوه معاصر پاكستانى منتشر شده است . 4ـ ابـوعـبـيـد قاسم بن سلام بغدادى (د 224 ق / 838 م ) فقيه , اديب و لغت شناس معروف كتابى دارد بـه نـام غـريـب الحديث كاتب چلبى از اثرى به نام مسند قاسم بن سلام بغدادى نام مى بردو مى افزايد: ((اين مسند مشتمل بر احاديثى است كه در آنها واژه هاى نامانوس وجود دارد)) ((639)) بـا ايـن تـوضـيـح , جاى ترديد نمى ماند كه مقصود وى از مسند قاسم بن سلام همان كتاب غريب الـحـديـث اوست بويژه آنكه مى بينيم ((ابن حجر)) پس از آنكه او را با واژه هايى چون ثقه , فاضل و مـصـنـف مى ستايد, مى نويسد: ((من در كتابها, از وى حديث مسندى نديده ام , بلكه سخنان او در شرح واژه هاى نامانوس حديث است )) ((640)) بايد افزود: تذكره نويسان و شرح حال نگاران نيز در ميان آثار وى از كتابى به نام مسند نام نبرده اند ((641)) . 5ـ المصنف اثر ابوبكر عبداللّه بن محمد عبسى كوفى معروف به ((ابن ابى شيبه )) (د 235 ق / 849 م ),فقيه , مفسر, مورخ و محدث بلندآوازه درباره ابن ابى شيبه بايد دانست كه وى مقدمات دانش را در كـوفـه فـراگـرفـت و پس از آن در بصره و سپس در بغداد حديث و فقه آموخت بسيارى از مـحـدثان بنام سده سوم از جمله بخارى , مسلم , احمد و پسرش عبداللّه , ابوداوود و ابن ماجه از او حـديـث نقل كرده اند ((642)) خطيب بغدادى از زبان ابن سلام آورده كه حديث به چهارتن پايان يـافـت : ((احـمـدبـن حـنـبـل , يـحيى بن معين , على بن مدينى و ابوبكر بن ابى شيبه )) ((643)) شـاگـردش ابـوزرعـه ادعـا كـرده كه حافظ تر از ابن ابى شيبه نديده ((644)) و شاگرد ديگرش احمدبن حنبل ظاهرا او را پرلغزش دانسته است ((645)) با اين حال , مى توان گفت رجال شناسان اهـل سـنـت جـمـلـگى او را ثقه شمرده اند ((646)) بنابه گزارش حاكم نيشابورى , صحيح ترين اسنادها نزد ابن ابى شيبه عبارت است از: ((زهرى از على بن حسين از پدرش ازعلى : ((647)) )). مـصنف ابن ابى شيبه كتاب بس بزرگى است كه در آن احاديث نبوى (ص ), گفته هاى صحابه و فـتواهاى تابعان را براساس موضوعات و ابواب فقهى آورده است اين كتاب ظاهرا همان است كه در شمار مسندهاهم از آن نام برده اند, ولى بايد گفت : كتاب مزبور در واقع مسند نيست و اين شهرت پـايـه اى ندارد ((648)) گفتنى است كه برخى از آگاهان , ابن ابى شيبه را محدثى دانسته اند كه هم براساس موضوع وهم به شيوه مسانيد كتاب نوشته است ((649)) بنابراين احتمال دارد, مسند و مـصـنـف دو كـتاب جداگانه بوده , ولى باگذشت زمان مسندش از ميان رفته باشد و مردمان دوره هاى بعد, مصنف او را همان مسندش پنداشته باشند. 6ـ الـسـنـن اثـر ابـومحمد عبداللّه بن عبدالرحمن دارمى سمرقندى (د 255ق / 869م ) دارمى در سـفـرهاى درازش از بسيارى از محدثان حديث شنيد مسلم , ابوداوود, ترمذى , نسايى و ديگران از وى روايت كرده اند وى را محدثى ثقه , صدوق و درستكار مى شناسند دارمى در سمرقند عهده دار امـر قـضـا گشت ودر يك ماجرا داورى كرد, ولى به سبب پرواپيشگى بى درنگ از آن سمت كنار گرفت ((650)) . سنن دارمى بيشتر به نام مسند شهرت دارد وبه اين نام شناخته مى شود از همين روكاتب چلبى آن كـتـاب رايـك بـار بانام سنن و بار ديگر بانام مسند ياد مى كند ((651)) ولى ظاهرا اين يك خطايى اسـت كـه مـشـهور ورايج گشته است ((بلقينى )) در مقام خرده گيرى بر ((ابن صلاح )) كه اين كـتـاب را در رديف مسندها نام برده ,مى نويسد: ((به شمارآوردن كتاب دارمى در زمره مسندها... محل تامل است زيرا آنچه كه اكنون از دارمى دردست است براساس ابواب فقهى , از قبيل طهارت و... تـالـيـف شده است )) ((652)) حافظ عراقى دراين باره مى گويد: ((همچنان كه بخارى كتاب خود را به دليل مسندبودن احاديثش , مسند ناميده , كتاب دارمى نيز به مسند معروف گشته , ولى بايد دانست دراين كتاب احاديث مرسل , معضل , منقطع و مقطوع فراوان يافت مى شود)) ((653)) البته بايد افزود كه درباره دارمى گفته اند: وى آثارى از جمله جامع , مسند,تفسير, و غيره داشته اسـت شـايـد آنـچـه كـه اكـنون در دست است , همان جامع او باشد و مسندش از ميان رفته باشد ((654)) . گـقـتـنـى اسـت كـه بسيارى از حديث شناسان اهل سنت , سنن دارمى را از سنن ابن ماجه برتر مى دانند و آن را به جاى كتاب ابن ماجه , ششمين مجموعه از ((صحاح ششگانه )) قلمداد مى كنند ابـن حـجـر عسقلانى مى گويد: ((منزلت مسند دارمى كمتر از كتابهاى سنن نيست بلكه اگر به كـتـابـهـاى پـنجگانه پيوست گردد, ازسنن ابن ماجه سزاوارتر است , زيرا از جهات بسيارى برآن ترجيح دارد)) ((655)) از همين روبرخى آن كتاب را صحيح هم خوانده اند ((656)) . 7ـ الـمسند يا مسند السراج تاليف ابوالعباس محمد بن اسحاق ثقفى نيشابورى (د 313 ق / 925 م ) حـافـظحـديـث و ملقب به ((سراج )) (پالان دوز يا زين ساز) وى از اسحاق بن راهويه و شمارى از اسـتـادان بـخارى ومسلم در خراسان , بغداد, كوفه , بصره و حجاز استماع حديث كرد و محدثانى كهنسال چون بخارى ومسلم از او حديث روايت كرده اند همچنين گويند: بخارى به كتابى از وى كـه در مـوضوع تاريخ بود, نظرافكند و با خط خويش از آن نسخه برداشت و آن نسخه را نزد مولف قـرائت كـرد سـراج را مؤلفى مبتكر ونكته سنج و محدثى ثقه دانسته اند ((657)) نوشته اند: حاكم نـيـشـابورى در تاليف مستدرك الصحيحين به مسند وى به عنوان يكى از منابع نظر داشته است ((658)) . از مجموعه حديثى وى كه مسندنام گرفته , بخشها يا گزيده هايى در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى شودهمانطور كه كاتب چلبى هم خاطرنشان ساخته , ((659)) از توصيف اين كتاب در فهرست دسـتـنوشته هاى ظاهريه , روشن مى شود كه اين مجموعه براساس موضوع فراهم آمده نه به شيوه مـسـندها ((660)) بنابراين مى توان گفت , اين كتاب را نيز همچون سنن دارمى به غلط مسند نام نهاده اند. 8ـ الـمـسـنـد الـمخرج على كتاب مسلم بن الحجاج , تاليف ابوعوانه يعقوب بن اسحاق نيشابورى اسـفـرايـنى (د 316 ق / 928 م ) ابوعوانه اهل سفرهاى دور و دراز بود از بسيارى از محدثان حديث شـنـيد و نخستين كسى است كه مذهب شافعى و كتابهايش را به اسفراين وارد ساخت وى از نگاه سـنـيـان مـحـدثـى ثـقـه بـه شـمـار مـى آيد ((661)) او در كتاب يادشده از سبك مسلم پيروى كـرده , ((662)) بـه اين معنا كه همان احاديث صحيح مسلم را با سند خويش و بر پايه ابواب فقهى آورده و بـه تصريح خود, شمارى از احاديث را هم برآن افزوده است ((663)) بنابراين شايسته است , هـمـچـون صـبـحـى صالح , ((664)) اين كتاب را در زمره مستخرجها به شمار آوريم نه در رديف مـسندها و اينكه مى بينيم , برخى از نويسندگان از اين كتاب درشمار مسندها ياد كرده اند, ظاهرا بـه خطا رفته باشند ((665)) به نظر مى رسد, مقصود كاتب چلبى ازصحيح ابى عوانه ((666)) نيز همين كتاب باشد. 9ـ الـمـسـنـد الـصـحيح على التقاسيم والانواع من غير وجود قطع فى سندها و لاثبوت جرح فى نـاقليها, اثرابوحاتم محمد بن حبان تميمى حنظلى بستى معروف به ((ابن حبان بستى )) (د 354 ق / 965 م ) مـورخ ,منجم , لغت شناس , محدث و فقيه شافعى ابن حبان ابتدا كتاب الثقات و پس از آن كـتاب الضعفا ياالمجروحين من المحدثين را نوشت آنگاه صحيح خويش را بر پايه آن دو كتاب بـنـا نـهاد و نام بالا را براى آن برگزيد ((667)) درباره تعبير ((ولا ثبوت جرح فى ناقليها)) كه در دنـبـالـه نـام كتاب مزبور آمده , بايد دانست كه ابن حبان را در جرح و تعديل مسلكى ويژه است او براين باور است كه راوى عدل كسى است كه جرحى براو وارد نشده باشد زيرا جرح ضد عدل است واگـر كـسـى را جرح نكرده باشند, ناگزير عادل شمرده مى شود ((668)) بنابراين , وى در جمله يـادشـده بـه ايـن نـكـتـه اشاره دارد كه درباره راويان احاديث موجود در اين كتاب , جرحى ثابت نشده است . ايـن كـتـاب ترتيبى من در آوردى دارد به اين معنا كه نه به ترتيب ابواب فقهى است ونه به سبك مسندها ازهمين رو يافتن حديث مورد نظر دركتاب مزبور بسى دشوار است گويند: مولف در آغاز كـتابش به صراحت گفته كه گزيدن اين روش براى آن است كه مردم در بهره بردن از اين كتاب بـه حـافـظـه تـكـيه كنندوبه ترتيب معروف اعتماد نورزند به دليل همين دشوارياب بودن , امير عـلاالـديـن ابـوالـحـسـن على بن بلبان فارسى حنفى (د 739 ق ) كتاب مزبور را پيراسته وبر پايه مـوضـوعـات و ابواب فقهى مرتب ساخته و آن راالاحسان فى تقريب صحيح ابن حبان ناميده است ((669)) . از كـتـاب مورد بحث , يك بار با عنوان سنن ابن حبان و بار دوم با نام صحيح ابن حبان و بار سوم با نـام الانـواع والـتقاسيم ((670)) ياد كرده اند برخى هم از آن در شمار مسندها نام برده اند ((671)) ولـى چـنانكه دربالا گفته شد, اين كتاب به سبك مسندها تدوين نشده ودر نتيجه نبايد در شمار مسندها به حساب آيد. دربـاره ابـن حـبـان بـايد دانست كه شرح حال نگاران از او دو چهره كاملا متفاوت و گاه متضاد تـرسـيـم كـرده انـدبرخى وى را ثقه , حافظى بزرگوار و عالم به متون و اسانيد حديث دانسته اند ((672)) ولـى برخى ديگرچهره اى منفى از وى به دست داده اند از جمله ابن صلاح لغزشهاى او را فـاحـش دانـسـتـه است گويند: وى پيامبرى را آميزه اى از علم وعمل مى دانست و همين عقيده مـوجـب شد تا زنديقش خوانند ودراين باره به خليفه نامه نويسند ودر نتيجه او به كشتنش فرمان دهـد ((673)) آثـار ابـن حبان در عرصه حديث بسياراست ((674)) مهمترين آنها همين المسند الصحيح است كه از منابع مهم حديث سنيان به شمار مى رود. 10ـ كـتـاب الـسـنه از ابوحفص عمربن احمد معروف به ((ابن شاهين )) (د 385 ق / 995 م ) وى از مـردم عـراق و محدثى پرتاليف بوده است ((675)) از جمله آن تاليفات , يكى تفسير اوست در هزار جـز وى اثركوچكى هم در فضايل فاطمه (ع ) ((676)) دارد بيشتر رجال شناسان ابن شاهين را ثقه مى دانند, ولى برخى هم براو خرده هايى گرفته وبه روايات ونوشته هايش چندان اعتماد نكرده اند واين بدان سبب است كه اوبيش از حد به خود اعتماد داشته و نوشته هايش را با منابع اصلى مقابله نـمـى كـرده اسـت ((677)) بـرخـى ازكـتـاب الـسنه او كه اثرى بزرگ بوده , به نام مسند هم ياد كرده اند ((678)) و اين ظاهرا درست به نظر نمى رسد. 11ـ مـسند مسلم يا المسند الصحيح على كتاب مسلم اثر ابوبكر محمدبن عبداللّه شيبانى جوزقى معدل (د388 ق / 998 م ) وى يكى از حافظان بنام و در عصر خود محدث نيشابور بود همانطور كه از نـام ايـن كـتـاب هويداست , جوزقى در كتاب يادشده از سبك مسلم بن حجاج تقليد كرده است ((679)) بـنـابراين ,شايسته است كتاب مزبور را در شمار مستخرجها به حساب آورند, نه در شمار مسندها ((680)) از كتاب ياد شده گويا تاكنون اثرى به دست نيامده باشد. 12ـ المسند المستخرج على صحيح مسلم اثر حافظ ابونعيم احمدبن عبداللّه اصفهانى ((681)) (د 430 ق /1038 م ) هـمـانگونه كه از نام اين كتاب پيداست , ابونعيم در كتاب يادشده از سبك مسلم پيروى كرده است ((682)) در نتيجه , كتاب مزبور در زمره مستخرجها به شمار مى آيد. 13ـ مسندالشهاب اثر ابوعبداللّه محمد بن سلامه قضاعى شافعى (د 454 ق / 1062 م ). 14ـ مـسـندالفردوس تاليف ابونصر (يا ابومنصور) شهردار بن شيرويه ديلمى همدانى (د 558 ق / 1163م ) در بخش نخست گفته شد كه برخى به خطا مسندالشهاب و مسند الفردوس را در شمار مـسندها يادكرده اند, اما همچنان كه در آن جا گفته شد, مسند در اصطلاح مؤلفان اين كتابها به مـعـنـاى اسـنـاد يـا سـنـد بـه كـار رفـتـه است نگارنده احتمال مى دهد, مقصود چلبى از مسند ديلمى ((683)) همين مسند الفردوس باشد. 15ـ مسند شمس الاخبار المنتقى من كلام النبى المختار(ص )اثر على بن حميد قرشى (د 635 ق / 1238م ) ايـن كـتـاب كـه يكى از مصنفات زيديان و احاديثش در زمينه ترغيب و ترهيب است , در دويـسـت بـاب تـنظيم شده زنجيره اسناد احاديث در كتاب يادشده , حذف و تنها به ذكر صحابى راوى حـديـث قناعت شده و مؤلف بارمز, مرجع خود را نشان داده است مجموع احاديث اين كتاب بنابه گفته مؤلف 2500حديث است ((684)) همراه كتاب مزبور شرحى است به صورت زيرنويس , زيـر نـام كـشف الاستار عن احاديث شمس الاخبار اين شرح به خامه محمد بن حسين الجلال (از دانشوران معاصر يمن ) نوشته شده است . نـگـارنـده هرچه جستجو كرد, در نيافت كه چرا بر روى جلد كتاب نام مسند شمس الاخبار نقش بـسـته , درحالى كه مؤلف در ديباچه كتاب مى گويد: من اين كتاب را شمس الاخبار المنتقى من كـلام الـنـبـى الـمـختار(ص ) نام نهادم ((685)) بنابراين كتاب مزبور را نبايد در شمار مسندها به حساب آورد.

تفسير تك واژه هاى نامانوس حديث در قالب مسند.

ابـواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربى بغدادى (د 285 ق / 898 م ) اديب , لغت شناس , محدث , متكلم وفـقـيه نام آور سده سوم كتابى دارد به نام غريب الحديث كه آن را در نوع خود از ارزشمندترين و بـزرگـتـرين كتابها مى دانند ((686)) حربى اين كتاب را به شيوه مسانيد مرتب ساخته است وى مـثلا حديث نخست ازمسند ابوبكر را مى آورد و به شرح واژه نامانوس آن مى پردازد سپس مقلوب آن واژه و مـقلوب مقلوب آن را بيان مى دارد و به همين روش به طور گسترده احاديث ديگرى را كـه از ديـگـر صـحـابه رسيده و به همان واژه مورد بحث مربوط مى شود, مطرح مى سازد در بقيه احـاديـث هـم بـه همين شيوه رفتار مى كند وبه مطالب گذشته نيز ارجاع نمى دهد در نتيجه , بر خلاف گمان مؤلف كه كتاب خود را به روش مسندهاتاليف كرده تا مطالب آن آسان ياب باشد, اين كـتـاب به كتابى دشوارياب بدل گشته است ((687)) گويند:حربى در اين كتاب دامن سخن را گسترده واحاديث را به همراه زنجيره سند استقصا كرده و متون حديثهارا هرچند كه جز يك واژه نـامانوس در آن نباشد, نقل كرده و بدين سبب كتاب خود را طولانى و پرحجم ساخته , در نتيجه با آنكه كتابى پرفايده بوده , مهجور و متروك مانده است ((688)) . از غـريـب الـحديث حربى بخشهاى زير آماده شده و در زمان خودش انتشار يافته است : (1) مسند ابـوبـكر,(2) مسند عمر, (3) مسند عثمان , (4) مسند على (ع ), (5) مسند زبير, (6) مسند طلحه , (7) مـسـنـدسـعـدبـن ابى وقاص , (8) مسند عبدالرحمن بن عوف , (9) مسند عباس , (10) مسند شـيـبـة بـن عثمان ,(11) مسند عبداللّه بن جعفر, (12) مسند مسوربن مخرمه زهرى , (13) مسند مـطـلـب بـن ربـيعه , (14)مسند سائب مخزومى , (15) مسند خالدبن وليد, (16) مسند ابوعبيده جراح , (17) مسند معاويه وديگران , (18) مسند عمروبن عاص , (19) مسند عبداللّه بن عباس , (20) مـسـنـد عـبداللّه بن عمر, (21)مسند موالى كه واپسين بخش از آن كتاب است ((689)) از كتاب مورد بحث كه كتابى پر حجم و در پنج مجلد بوده , تنها يك جلد به صورت دستنوشته در كتابخانه ظاهريه يافت شده است ((690)) . دربـاره مـولـف ايـن كـتاب بايد گفت : او در بغداد نزد دانشمندان بنام روزگار خود ادب , لغت , حـديـث , فقه وكلام آموخت و بيش از همه نزد احمد شاگردى كرد وبر دست او فقيه گشت واز يـاران بـرجـسـته او شد ((691)) ثعلب گويد: ((پنجاه سال است كه در هيچ مجلس درس لغت و نـحوى ابراهيم حربى را غايب نديدم )) و دارقطنى او را در هر دانشى زبردست و راستگو مى شمارد ((692)) حاكم از كسى به نام محمد بن صالح قاضى نقل مى كند كه مى گفت : ((به نظر من بغداد كسى را چون ابراهيم بن اسحاق حربى در ادب ,فقه , حديث و زهد نپرورده است )) ((693)) خطيب بـغـدادى نـيـز او را چنين مى ستايد: ((او در دانش پيشوا,در زهد سرآمد, در فقه و احكام آگاه و ژرف نگر, در حديث حافظ و در تشخيص بيماريهاى آن زبردست ,در ادب صاحبنظر و گنجينه اى از لغت بود)) ((694)) گويند: او هرگز از شاگردانش مزد نخواست ((695)) وسراسر زندگيش را بـه زهـد, انزواى سياسى و قناعت گذراند وهرگز از هيچ صاحب منصبى پول نستاند ((696)) همه رجال شناسان سنى و حتى برخى از شيعيان امامى ((697)) او را در نقل حديث ثقه دانسته اند.

پاره اى آگاهى هاى ديگر.

مسندهاى دهگانه (مسانيد عشره ):.

نـزد حـديـث شـناسان مقصود از مسندهاى دهگانه , مسندهاى زير است : (1) مسند طيالسى , (2) مسندمسدد بن مسرهد, (3) مسند حميدى , (4) مسند ابن ابى عمر, (5) مسند اسحاق بن راهويه , (6) مـسـنـدابـن ابـى شـيـبه , (7) مسند احمد بن منيع , (8) مسند عبدبن حميد, (9) مسند ابن ابى اسامه , (10) مسندابى يعلى موصلى ((698)) .

مسندهاى چهارگانه (مسانيد اربعه ):.

گـاه از مـسندهاى احمد, بزار و ابويعلى موصلى و معجم كبير طبرانى به ((مسانيد اربعه )) تعبير مى شود ((699)) .

نشانه هاى اختصارى شمارى از مسندها:.

بـرخـى از حـديـث پـژوهان در مقام تخريج حديث , براى رعايت اختصار با رمز يا نشانه اختصارى به كتابهاى حديث اشاره مى كنند نشانه هاى اختصارى برخى از مسندها به قرار زير است :. 1ـ مسند احمد بن حنبل : (حم ). 2ـ مسند ابى يعلى : (ع ). 3ـ مسند طيالسى : (ط ) ((700)) . 4ـ مسند زيدبن على : (ز) ((701)) . 5ـ مسند على اثر نسايى : (عس ) ((702)) .

بخش پنجم .

شيعه و مسندنويسى .

حديث درميان شيعيان و سنيان راهى جداگانه پيموده است .

آنـچـه تاكنون گفته شد, بيشتر به مسند نويسى در تاريخ حديث اهل سنت مربوط مى شد اكنون نـوبـت آن اسـت تا سهم شيعه و پيروان اهل بيت : را در اين عرصه روشن سازيم پيش از اين به اين مـطلب اشاره كرديم كه حديث در ميان شيعيان و سنيان راهى جداگانه پيموده و طبعا هر يك از ايـن دو گـروه بـه اقـتـضـاى روش دينيى كه پيشه خود ساخته , در تدوين حديث نيز سليقه ها و روشهاى جداگانه اى را به كار گرفته است از همين رو با وجود تلاشهاى گسترده اى كه شيعيان بـراى صـيـانـت و تـرويـج سنت نبوى (ص ) ازخود نشان داده اند, كتابهايى كه به نام مسند تاليف كـرده انـد, بـه مـراتـب كـمتر از مسندهاى اهل سنت است افزون برآن مسندهاى شيعه , ((703)) هـمـچـنان كه از حيث محتوا با مسندهاى سنيان تفاوت دارد, از حيث شكل و روش تنظيم نيز با مسندهاى اهل سنت تفاوتهايى دارد اما بايد دانست : ياران ائمه ـ عليهم السلام ـ چهارصد مجموعه حـديـثـى , در زمينه هاى گوناگون از قبيل : اعتقادات , فقه , تفسير, اخلاق و غيره پديدآورده اند كـه آنـهـا را ((اصـول اربعماة )) يا ((اصلهاى چهارصدگانه )) مى نامند انگيزه نوشتن اين اصول و نـيـزنـشـاطى كه در جمع و تدوين حديث در ميان شيعيان وجود داشت , نخست به سبب تشويق امـامان به نوشتن حديث بود چنانكه حضرت صادق (ع ) به مفضل بن عمر فرمود: ((بنويس وبه اين وسـيـلـه دانش خويش را درميان برادران دينى ات پراكنده ساز و هنگام مرگ نوشته هايت را براى فـرزنـدانت به ارث گذار,زيرا زمانى پرآشوب خواهد آمد كه مردم [ با دين ] خو نمى گيرند مگر با نـوشـتـه هـايشان )) ((704)) ديگر به منظور استفاده شخصى گردآورندگان حديث از مجموعه دستنويس خويش بود به عقيده نگارنده , اين اصلها افزون برآنكه از جهاتى بر مسندهاى اهل سنت بـرترى داشته اند, از حيث روش و كاربرد وسرنوشت به مسندها شباهت بسيار دارند براى اينكه به ايـن مـعنا بيشتر پى ببريم , شايسته است درباره اين اصلها و روش و زمان تاليف آنها مقدارى سخن بگوييم .

معناى اصل .

الف ـ معناى لغوى :.
اصل (جمع آن اصول ) در برابر فرع , واژه اى عربى و اسم است به معناى بنيان , بيخ , نژاد, ريشه , بن هرچيز, اساس و پايه هركار ((705)) . ب ـ معناى اصطلاحى :. نـزد محدثان امامى ((اصل )) عنوانى است كه بر برخى از كتابهاى حديث صدق مى كند, همچنان كـه ((كتاب )) بر همه آنها اطلاق مى گردد چنانكه رجال شناسان و فهرست نويسان گويند: ((او كـتـاب اصـلى دارد)) يا ((اوكتابى دارد, اصلى نيز دارد)) يا ((فلانى در كتاب اصل خويش چنين گـفـت )) يـا ((او داراى كـتـاب و اصلى است )) يا ((وى جز اينها كتابهايى دارد كه به شيوه اصول نوشته شده )) واژه اصل , گويا نخستين بار درنوشته هاى دانشمندان سده پنجم چون : شيخ مفيد, ابن نديم , نجاشى و شيخ طوسى ديده شده و پس ازآن رجال شناسان و حديث پژوهان همواره آن را در آثـار خود به كار برده اند براى روشن شدن مطلب پاره اى از عبارات آن بزرگان را از برابر چشم مى گذرانيم :. محمد بن محمدبن نعمان مشهور به شيخ مفيد ( د 413 ق ) مى گويد:. ((اماميه از روزگار امير مؤمنان على ـ عليه السلام ـ تا روزگار ابومحمد حسن عسكرى ـصلوات اللّه عـلـيـه ـ چـهار صد كتاب نوشته اند كه آنها را اصول نامند و معناى اصل در سخن دانشمندان همين است ...)) ((706)) . ابن نديم در شرح حال بندار بن محمد بن عبداللّه , فقيه امامى در روزگار كهن , مى نويسد: ((وى جز اينهاكتابهايى دارد كه به شيوه اصول نگاشته شده است )) ((707)) . ابوالعباس احمدبن على نجاشى (د 450 ق ) در شرح حال آدم بن متوكل مى نويسد: ((او اصلى دارد كـه گـروهـى آن را از او روايت كرده اند)) و در شرح حال آدم بن حسين نخاس مى نويسد: ((وى كوفى وثقه است اصلى دارد)) ((708)) و در شرح حال ابراهيم بن مسلم مى گويد: ((استادان ما از او در رديف صاحبان اصول نام برده اند)) ((709)) . ابـوجـعـفـر مـحمد بن حسن طوسى (د 460 ق ) در ديباچه فهرست خود بطور مكرر از اصول در برابرمصنفها نام برده است از جمله مى نويسد:. ((ابـوالحسين احمدبن حسين بن عبيداللّه [ غضايرى , از دانشمندان نيمه نخست سده چهارم ] دو كـتاب نوشته , يكى در باره مصنفها و ديگر آنكه در آن اصلها را نام برده و تا آن جاكه در دسترس و تـوانـش بـوده , از ايـن مـصـنفها واصلها نام برده است ولى هيچ يك ازهمفكران ما از اين دو كتاب نـسخه اى بر نداشته و پس از مرگ وى , برخى از وارثانش اين دوكتاب و ديگر كتابهايش را از ميان برده اند)) ((710)) . وى در همان كتاب , در خلال ذكر آثار شيعه , دست كم از بيش از شصت اصل نام مى برد ((711)) . امين الاسلام طبرسى (د 548 ق ) مى نويسد:. ((چهارهزار تن از دانشوران نام آور از امام صادق (ع ) روايت كرده واز ميان پاسخهاى وى به پرسشها , چـهارصد كتاب به نام ((اصول )) فراهم ساخته اند اين اصلها را ياران آن حضرت وياران فرزندش موسى كاظم (ع ) روايت كرده اند)) ((712)) . از آن پـس , سـخـن از اصـول چـهـارصدگانه همواره بر سرزبان فقيهان , حديث پژوهان و رجال شـنـاسان امامى چون : محقق حلى , شهيد اول , حسين بن عبدالصمد, ميرداماد, شهيد ثانى , شيخ بهايى و ديگران جارى بوده است ((713)) . مـتاسفانه با آنكه شيخ مفيد از اين اصول سخن به ميان آورده ونجاشى و شيخ طوسى درآثار خود بـطـورگـسـتـرده ازايـن اصلها نام برده اند, ولى هيچ يك تعريف دقيقى از مفهوم اصل به دست نـداده انـد از هـمـيـن جـا دانـشمندان سده هاى پسين بر پايه حدس و گمان ((714)) و براساس آگاهيها و برداشتهاى خودكوشيده اند تا تعريف دقيقى از آن به دست دهند و فرق آن را با كتاب و مصنف روشن سازند ولى اين تعريفها چون بر حدس و تخمين بنا شده , غالبا مورد نقض و ابرام قرار گرفته است پاره اى از عبارات دانشمندان در تعريف اصل به قرار زير است :. عناية اللّه قهپايى گويد:. ((اصـل مـجموعه اى از سخنان معصوم (ع ) است , ولى كتاب هم سخنان معصوم را در بر داردو هم استدلالها و استنباطهاى شرعى را)) ((715)) . علا مه سيد مهدى بحرالعلوم مى نويسد:. ((اصـل در اصـطلاح محدثان امامى به معناى كتابى است كه شايسته اعتماد باشد و آن را ازكتاب ديگرى نگرفته باشند)) ((716)) . وحيد بهبهانى گويد:. ((اصـل نـوشـتـه اى است كه مؤلفش احاديثى را كه از معصوم (ع ) يا از راوى وى نقل كرده , درآن گـردآورده و در كـتـاب و مـصنف اگر حديث معتبر و شايسته اعتمادى باشد, غالبا آن را ازاصل گـرفـتـه انـد قـيد ((غالبا)) را براى آن آورديم كه شايد روايات اندكى باشد كه بطور معنعن نقل مى شود و آن را از اصل نگرفته اند)) ((717)) . فـاضـل مـعـاصـر محمدحسين حسينى جلالى پس از آنكه تعريف ديگران را نمى پسندد, خود در تعريف ((اصل )) چنين مى نويسد:. ((اصـل آن نوشته اى است كه در بردارنده احاديثى باشد كه غالبا به استناد سماع از امام صادق (ع ) روايت شده و از تاليفات راويان آن امام (ع ) باشد)) ((718)) . هـر يـك از تعريفهاى يادشده كاستيهايى دارد واز جهاتى مى توان برآنها خرده گرفت كاستى اين تـعـريـفـها نيزاز آن جا ناشى مى شود كه هيچ يك از اين سخنان مستند به بررسى خود اين اصلها نيست , زيرا بيشتر((اصلهاى چهارصدگانه )) اندك زمانى پس از تاليف كتابهاى چهارگانه (كافى , فـقـيـه , تـهـذيب و استبصار) ازميان رفته وامروزه جز شمار اندكى از آنها در اختيار پژوهندگان نيست در عين حال , سخن دو تن ازدانشمندان بزرگ معاصر در اين باره دلنشين تر است . عـلامـه محمدتقى شوشترى معتقد است , ميان كتاب و اصل تقابلى وجود ندارد زيرا شيخ طوسى درباره احمدبن ميثم مى گويد: ((وى از حميدبن زياد كتاب الملاحم و كتاب الدلاله و اصولى جز اينها را روايت مى كند)) ((719)) و درباره احمدبن محمدبن مسلمه رمانى گويد: ((حميدبن زياد اصـول بسيارى را از اوروايت مى كند از آن جمله كتاب زيادبن مروان قندى را)) ((720)) و درباره احـمـدبـن مـغـلـس گويد: ((حميدكتاب زكريا بن محمد مؤمن و اصولى جز اينها را از او روايت مى كند)) ((721)) و درباره ابوالعباس عبيداللّه بن احمدبن نهيك كوفى گويد: ((كتابهاى بسيارى از اصول را از او روايت مى كند)) و در شرح حال على بن بزرج مى نويسد: ((حميد بسيارى كتابها از اصـول را از وى نـقـل مى كند)) ((722)) و درباره هر يك از محمدبن عباس بن عيسى و محمدبن احـمدبن رجا گويد: ((حميد كتابهايى بسيار از اصول را از وى روايت مى كند)) ((723)) و درباره يونس بن على عطار گويد: ((از حميدبن زكريا كتاب ابى حمزه ثمالى و جز اينها ازاصول را روايت مـى كـند)) ((724)) بلكه وى براين باور است كه در برابر اصل , تصنيف قرار دارد زيرا شيخ ‌درباره هـارون بـن مـوسـى مـى نـويسد: ((او همه اصلها و مصنفها را روايت مى كند)) ((725)) و درباره حـيـدربـن مـحـمـد بـن نعيم سمرقندى گويد: ((همه مصنفهاى شيعه واصلهاى آنان را روايت مـى كـنـد)) ((726)) ودرديباچه فهرستش درباره ابن غضايرى گويد: ((وى دو كتاب نگاشته در يـكى مصنفها را نام مى برد و درديگرى اصلها را ياد مى كند)), ((727)) ولى مفهوم كتاب هر دو را در بر مى گيرد ((728)) . سپس او در تعريف اصل مى نويسد:. ((ظاهر آن است كه اصل تنها روايت اخبار است , بى آنكه در آن نقض وابرامى صورت گرفته باشد يا ميان دو خبر متعارض هماهنگى برقرار كرده و به صحت يا شذوذ خبرى حكم كرده باشند, چنانكه در اصلهايى كه به دست ما رسيده , از قبيل : اصل زيد زراد و زيد نرسى وديگران همين وضع ديده مى شود خواه آنكه صاحب اصل , آن اخبار را بى واسطه ازمعصوم (ع ) روايت كرده باشد يا با واسطه , چنانكه از اين اصلهايى كه به دست ما رسيده ,اين نكته دانسته مى شود)) ((729)) . شـيـخ آقـابـزرگ تـهرانى كه دراين باره موشكافى بسيار كرده , معتقد است , اصل به سماع از امام مـستند بوده ,نه به نوشته چكيده سخن وى به شرح زير است : محدث گاهى حديث را از امام يا از كـسـى كـه از امـام شـنـيده استماع كرده وآن را به استناد سماع در كتاب ضبط مى كرده , دراين صـورت حديثهاى كتاب دست اول بوده و بدون پيشينه كتابت و تدوين , براى نخستين بار به زيور كـتـابت آراسته وبه حليه تدوين درآمده وبه اصطلاح وجود كتبى يافته است چنين نوشته اى را به لـحـاظ اينكه در كتابت اصيل و بكلى تازگى داشته و فرع نوشته ديگرى نبوده , اصل مى ناميده اند اين نام با معناى لغوى اين واژه نيز كاملا هماهنگ است ولى هنگامى كه كتاب حديث از روى كتاب ديـگـرى بـه وجـود آمـده بـود, به آن اصل نمى گفتند و ازآن به كتاب و تصنيف تعبير مى كردند مقصود وحيد بهبهانى هم كه گفته : ((اصل كتابى است كه مؤلفش احاديثى را كه از معصوم (ع ) يا از راوى وى روايت كرده , در آن گردآورده باشد)), همين است ((730)) . به نظر نگارنده با بررسى فهرستهاى پيشينيان دانسته مى شود كه مفهوم كتاب فراگيرتر از اصل بـوده و دراصـل ويـژگـيـى در نظر بوده كه در كتاب به مفهوم عام وجود نداشته به عبارت ديگر مـى تـوان گفت : نسبت ميان ((كتاب )) و ((اصل )) عموم و خصوص مطلق است بنابراين , هرگاه ايـن دو واژه را باهم ذكر مى كرده ومثلا مى گفتند ((وى اصلى دارد و كتابى )), طبعا واژه كتاب مـفـهـومـى را در بـرداشـتـه كـه فاقد برترى ملحوظ دراصل بوده است اين برترى كه اصل از آن بـرخـوردار بـوده , احـتـمـالا هـمان مستند بودن به سماع است كه مرحوم تهرانى هم بر آن تاكيد مى ورزد گفتنى است كه برخى از روى قراين و حدس و گمان براى اصل (در برابر كتاب و مصنف به معناى فراگيرتر آن ) مزايايى بر شمرده اند, از قبيل اينكه :. 1ـ اصل جامعتر از كتاب بوده است . 2ـ بيشتر خداوندان اصول مردمانى برجسته و در دانش و پرهيزكارى انگشت نما بوده اند. 3ـ در اصـل بـه نـقـل حـديـث بـسنده مى شده , در حالى كه كتاب داراى شرح و توضيح از سوى مؤلف بوده است . 4ـ اصـل مـجـمـوعـه اى نامرتب از اخبار گوناگون بوده , ولى احاديث كتاب غالبا مرتب و بر پايه موضوع دسته بندى شده است . 5ـ اصـل بـى واسـطه يا با واسطه به شنيدن از امام مستند بوده و به كتاب ديگرى استناد نداشته , ولى كتاب به كتاب ديگرى مستند بوده است ((731)) .

عصر تاليف اصول چهارصدگانه .

با در نظر گرفتن نظريات دانشمندان و جمع بندى آرا آنان دراين باره , بطور كلى مى توان گفت : دربـاره عـصـر تاليف اصول دو عقيده وجود دارد گروهى بر پايه سخن شيخ مفيد كه پيش از اين گـزارش شـد, بـرايـن بـاورند كه اصلها در روزگارى به مدت دويست و پنجاه سال از زمان امير مـؤمـنـان تـا روزگـار امام حسن عسكرى (ع ) تاليف شده اند سيد محسن امين عاملى دراين باره مى نويسد:. ((مـعـاصـران ائمـه (ع ) از روزگـار امـيـر مـؤمـنان (ع ) تا زمان امام ابومحمد حسن عسكرى (ع ) ازاحـاديـثـى كـه از طـريـق اهـل بـيـت روايـت شـده , كـه آن احـاديـث نـيـز بـه نـوبـه خود از شـهـردانـش نـبـوى (ص ) سرچشمه گرفته , شش هزار و ششصد كتاب تاليف كرده اند... واز ميان ايـن شـش هـزار و شـشـصـد كـتـاب , چـهـارصـد مـجـمـوعـه امـتـيـاز يافته و نزد شيعه به نام اصول چهارصدگانه شناخته شده است )) ((732)) . گروهى ديگر با تكيه به سخن طبرسى و پاره اى قراين ديگر معتقدند, تاليف اين اصول در روزگار امـام صـادق (ع ) و انـدكى پيش و پس از عصر آن امام (ع ) انجام شده است شهيد اول , محقق حلى , حـسين بن عبدالصمد, ميرداماد و برخى ديگر براين باورند ((733)) يكى از معاصران براين عقيده پاى مى فشارد ومى گويد: ((اصلها تنها در روزگار امام صادق و واپسين ايام عصر پدرش امام باقر و نـخـستين ايام عصرفرزندش امام كاظم ـ عليهم السلام ـ تاليف شده اند)) ((734)) وى براى به كرسى نشاندن نظر خود پاره اى قراين را به كار مى گيرد ((735)) ولى به نظر نگارنده , اين قراين براى بيان اين مقصود كافى به نظر نمى رسد. شيخ آقابزرگ تهرانى مى كوشد تا اين دو عقيده را سازش دهد و ميان آن دو هماهنگى برقرار سازد او ابتدامى نويسد:. ((بطور قطع مى دانيم كه هيچ يك از اين اصلها پيش از دوران اميرالمؤمنين (ع ) و پس ازروزگار امـام عـسـكـرى تـالـيـف نشده , چون مقتضاى اصل بودن آنها همين است كه در روزگارامامان معصوم (ع ) تاليف شده باشند)). سپس مى افزايد:.