كمال الدين و تمام النعمه ، جلد۱

شيخ صدوق ابى جعفر محمد بن على بن الحسين قمى قدس سره
مترجم: منصور پهلوان

- ۱ -


مقدمه مترجم‏

در بين كتابهاى حديث كه از پيشينيان به دست ما رسيده، كمتر كتابى است كه از شهرتى به سان كمال الدين برخوردار باشد: در اين كتاب كه از ديدگاه مكتب تشيع در موضوع غيبت و طول عمر امام مهدى عليه السلام نوشته شده، بسيارى از نصوص و احاديث مربوط به اين مبحث با ترتيبى خاص به همراه براهينى متين درج گرديده است.

مؤلف كتاب، شيخ فقيهان و رئيس محدثان شيعى، ابو جعفر محمد بن على بن - حسين بن بابويه قمى - م‏381 - معروف به شيخ صدوق است كه اكثر علماى اماميه كلام او را به مانند نص منقول و خبر مأثور مى‏دانند (بحار 10 / 405).

در اين مقدمه به اختصار به معرفى شيخ صدوق و كتاب كمال الدين و تمام النعمه پرداخته‏ايم.

مؤلف كتاب‏

ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى مشهور به صدوق، شيخ و فقيه علماى اماميه نزيل رى و وجه طايفه حقه در خراسان بوده است (نجاشى 389)؛

شيخ طوسى در اسانيد كتاب الاستبصار با لقب عماد الدين از وى ياد كرده (4/327 و 332)؛ و ابن ادريس او را صدوق ناميده است (السرائر 288)؛ خطيب بغدادى به اجلال از وى ياد كرده (تاريخ بغداد 3 / 89)؛ و ذهبى او را رئيس الاماميه نام نهاده است (سير اعلام النبلاء)؛ و ابن شهر آشوب (معالم العلماء 99) و علامه حلى (المعتبر 7) از وى ستايشها كرده‏اند.

سيد بن طاووس مى‏گويد بر عدالت وى جمله علماى اماميه اتفاق دارند (فلاح السائل 11 و فرج المهموم 129)؛ و از ناحيه مقدسه با صفات فقيه خير و مبارك وصف گرديده است (الفوائد الرجاليه 3 / 293)؛ پس از سال 305 ه ق (الفوائد الرجاليه 3 / 301) به دعاى امام مهدى عليه السلام (كمال الدين 503) به دنيا آمد و در قم نزد مشايخى همچون پدرش على بن حسين بن بابويه -م 329 ق-؛ و محمد بن حسن بن أحمد بن وليد؛ و محمد بن على ماجيلويه؛ و أحمد بن على بن ابراهيم قمى به تحصيل پرداخت (ثواب الاعمال 15 و 17 و 40...) استعداد و نبوغ او در فراگيرى علوم زبانزد محافل علمى قم گرديد (الغيبه طوسى 118. و 195) آنگاه به رى كه در آنزمان پايتخت آل بويه بود رفت و در آنجا اقامت گزيد (كمال الدين / 3) و از محضر مشايخى همچون احمد بن محمد بن صقر صائغ؛ و محمدبن ابراهيم بن اسحاق طالقانى استماع حديث كرد (الخصال 429 و معانى الأخبار 359).

شيخ صدوق در سال 352 ه ق با كسب اجازه از ركن الدوله امير آل بويه عازم مشهد شد (عيون اخبار الرضا 2 / 284) و در نيشابور از مشايخ بزرگ آن شهر همچون عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نيشابورى و حاكم ابو على حسين بن أحمد بيهقى و أبو طيب حسين بن أحمد رازى استماع حديث كرد (همان 1/12 و 81 و 2 / 240) آنگاه به رى بازگشت و در اواخر سال 353 ه ق راهى سفر حج شد و مناسك را به جاى آورد و از آنجا عازم عراق گرديد و با مشايخى همچون ابو على أحمد بن أبى‏جعفر بيهقى (همان 2 / 59) و ابوالقاسم حسن بن محمد سكونى و محمد بن بكران نقاش و أحمد بن ابراهيم فامى (الخصال / 115 و التوحيد / 232 و عيون 1 / 117) و حافظ محمد بن عمر بن جعابى و حسن بن محمد بن يحيى علوى (الامالى / 386 و كمال الدين / 505) ديدار كرد و در همين سفر دانشمندانى چون شيخ مفيد - م 412 - از وى اجازه روايت دريافت كردند.

شيخ صدوق در بغداد با علماى ساير مذاهب مناظرات علمى و كلامى داشته است (همان / 16) نجاشى ورود صدوق را به بغداد در سال 355 هق دانسته است و مى- گويد با وجود كمى سن او شيوخ طايفه از وى استماع حديث كردند (الرجال 389).

آنگاه در بازگشت از عراق به همدان درآمد و از مشايخى همچون قاسم بن محمد ابن عبدويه همدانى و أحمدبن زيادبن جعفر همدانى و أبوالعباس فضل بن فضل بن عباس كندى استماع حديث كرد (الخصال 106 و 259 و 320 و كمال الدين 369) سپس به موطن خود رى وارد شد.

شيخ صدوق تا سال 367 ه ق كه عازم مشهد گرديد در رى به سر برد. در سال 368 در نيشابور مى‏زيست و مجالس 27 تا 93 وى كه در كتاب الامالى گزارش شده در آنجا بوده است (487) آنگاه عازم ماوراء النهر گرديد (همان 521 تا 536). در سرخس با ابونصر محمد بن أحمد سرخسى (الخصال 197) و در مرو با أحمد بن حسين آبى (كمال الدين 433 و 476) و در مرو رود بامحمد بن على ابن شاه و أبويوسف رافع بن عبدالله (الخصال 320 و 410 و 592) و در بلخ با حسين بن محمد اشنانى و محمد بن سعيد سمرقندى (التوحيد 68 و 96) و در سمرقند با عبدوس بن على جرجانى و عبدالصمد بن عبدالشهيد انصارى (الخصال 45 و عيون 2 / 8) ديدار كرد و از آنان حديث شنيد.

شيخ صدوق در سفرى به فرغانه كه در جنوب شرقى ازبكستان واقع است با جمعى از مشايخ همچون اسماعيل بن منصور قصار (الخصال 268) و محمد بن عبدالله بن طيفور دامغانى (علل الشرايع 63) ديدار كرد و حتى به برخى از قراى فرغانه چون اخسيكت و جبل بوتك سفر كرد (كمال الدين 473) و سفرى نيز به ايلاق كه در اطراف تاشكند است داشته و از محضر مشايخى چون حاكم بكربن على حنفى (همان 292) و على بن عبدالله فقيه اسوارى (همان 642) استفاده كرده است. ملاقات شيخ صدوق با شريف محمد بن حسن علوى معروف به نعمه و تأليف كتاب فقيه من لا يحضره الفقيه براى وى در همين شهر واقع شده است (من لا يحضره الفقيه 1 / 2 و 3).

در بازگشت از سفر فرغانه و ايلاق شيخ صدوق در نيشابور اقامت گزيد و به ترويج اعتقادات شيعى پرداخت. تأليف كتاب كمال الدين در اين دوران واقع شده و در مقدمه آن آرزوى خود را براى بازگشت به رى بيان كرده است (3) آنگاه به رى بازگشت و تا پايان عمر در آنجا بود. وفات اين عالم بزرگوار در سال 381 ه ق در رىروى داد و آرامگاه وى در آنجا معروف و زيارتگاه شيعيان است.

تأليفات شيخ صدوق بالغ بر سيصد مجلد كتاب و رساله بوده است كه برخى از آنها اكنون در دسترس است. خود شيخ در سال 368 ق در ايلاق تأليفات خود را 245 رساله دانسته است (فقيه من لا يحضره الفقيه 1 / 2 و 3) و نجاشى غالب آنها را معرفى كرده است (389 و 392).

برخى از اين تأليفات به شيوه كلامى نگاشته شده است مانند كتاب اعتقادات و كتاب ابطال الغلو و التقصير و بخشى از كتاب الأمالى كه شامل مناظرات وى با پيروان ساير مذاهب در حضور ركن الدوله است (نجاشى 392) و برخى ديگر از تأليفات وى جنبه فقهى دارد كه جامعترين آنها كتاب فقيه من لا يحضره الفقيه اوست كه به شيوه اخباريان متقدم قم در مقام فتوا به نقل عباراتى از احاديث با حذف سلسله سند پرداخته است.

كتاب من لا يحضره الفقيه او يكى از كتب اربعه حديثى شيعه است در طى قرون و اعصار مدار بحث و فحص فقها و علما و مرجع همگان بوده است (الدرايه) اما بى‏ترديد غالب تأليفات شيخ صدوق به شيوه محدثين نگاشته شده است و به حق او را رئيس محدثان شيعه لقب داده‏اند.

برخى از تأليفات حديثى موجود شيخ صدوق عبارتند از: التوحيد، كتاب من لا يحضره الفقيه، الأمالى، علل الشرايع، عيون أخبار الرضا، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، الخصال، كمال الدين و تمام النعمه و معانى الأخبار و غيره. علامه مجلسى در صدر منابع و مآخذ خود در تأليف بحارالأنوار از كتب فوق نام مى‏برد و شهرت و صحت انتساب آنها را مانند كتب اربعه مى‏داند (بحارالانوار 1 / 26) شيخ صدوق به عنوان يك محدث بسيارى از آثار پيشينيان را ضبط كرده و آنها را به آيندگان تحويل داده است. او نه تنها ناقل احاديث بلكه همچنان كه شيخ طوسى مى‏گويد نقاد احاديث و عالم به رجال بوده است (الفهرست 157) و بسيارى از علماى رجال مراسيل وى را مانند مسانيدش مى‏دانند (روضات الجنات 6 / 133 و تنقيح المقال 3 / 154) و علامه مجلسى معتقد است كه اكثر اصحاب اماميه كلام او و پدرش را مانند نص منقول و خبر مأثور مى‏دانند (بحار 5 / 405).

معرفى كتاب‏

كمال الدين و تمام النعمه نام كتابى است كه شيخ صدوق عليه الرحمه در اواخر عمر خود تأليف كرده است.

انگيزه تأليف

شهرى كه اين كتاب در آن تأليف شده نيشابور است (كمال الدين‏2) كه در قرون اوليه اسلامى از شهرهاى بزرگ ممالك اسلامى به شمار مى‏آمد و جمعيت آن را بالغ بر يك ميليون نفر ذكر كرده‏اند (معين 2169).

در آن روزگار بيشتر كسانى كه نزد شيخ آمد و شد مى‏كردند در امر غيبت متحير بوده و در امر قائم عليه السلام شبهاتى داشته‏اند و شيخ صدوق همت خود را مصروف ارشاد آنان و بازگرداندن ايشان به راه حق و صواب مى‏نموده (كمال الدين 2) تا آنكه شيخ نجم الدين ابوسعيد محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت قمى را ملاقات مى‏كند كه چندى در بخارا اقامت داشته و تحت تأثير گفتار و ايرادات يكى از كبار فلاسفه و منطقيين بخارا در موضوع غيبت و انقطاع اخبار و قائم عليه السلام دچار حيرت و ترديد شده بود. شيخ صدوق در اثبات امام عليه السلام و غيبت او مباحث و فصولى را يادآور شده و اخبارى درباره غيبت امام از پيامبر اكرم و ائمه هدى نقل مى‏كند كه شك و ارتياب وى را زايل مى‏سازد. شيخ نجم الدين از شيخ صدوق درخواست مى‏كند كه كتابى در اين معنى تأليف كند و شيخ هم به او وعده مى‏دهد كه اگر خداوند اسباب رجوع وى را به وطن و محل استقرارش رى فراهم سازد آن كتاب را بنويسد (همان 3).

اما او در عالم رؤيا امام مهدى عليه السلام را مى‏بيند كه در طواف خانه خدا به وى خطاب مى‏فرمايد: لم لا تصنف كتاباً فى الغيبه؟، چرا در باب غيبت كتابى نمى‏نويسى و غيبتهاى انبيا را در آن ذكر نمى‏كنى؟ و او گريان از خواب بيدار مى‏شود و در بامداد همان روز به تأليف كتاب كمال الدين اقدام مى‏نمايد (همان 4).

موضوعات كتاب‏

كتاب از يك مقدمه نسبتاً طولانى و پنجاه و پنج فصل تشكيل شده است. مقدمه كتاب كه بعضى آن را باب اول كتاب به حساب آورده‏اند (كمره‏اى 1 / 226) حدود يك پنجم حجم كتاب را تشكيل داده است و شامل مباحثى كلامى در اثبات درستى عقيده اماميه در باب امام قائم عليه السلام و پاسخ به شبهات زيديه و اسماعيليه و ساير فرق غير اثنى عشريه است (كمال الدين 1 تا 126). اين مقدمه بر آن دلالت دارد كه شيخ صدوق نه تنها در ميدان روايت احاديث بلكه در درايت حديث. و استدلال كلامى عالمى كم نظير است. وى در پايان اين مقدمه مى‏نويسد: چون در اين زمان فرقه زيديه با فرقه اماميه اثنى عشريه به سختى دشمنى مى‏ورزيدند، نهايت ادله و پاسخ آنان را در اين ذكر كرديم تا مورد استفاده حق طلبان واقع گردد (همان 26).

كتاب با عنوان غيبت ادريس پيامبر عليه السلام آغاز مى‏شود (127) و بعد از آن غيبت حضرات نوح عليه السلام (133) و صالح عليه السلام (136) و ابراهيم عليه السلام (137) و يوسف عليه السلام (141) و موسى عليه السلام (145) ذكر مى‏گردد. بعد از آن غيبت حجج الهى كه مابين موسى كليم و عيسى مسيح عليهما السلام بوده‏اند سخن به ميان آمده است (153) آنگاه بشارت عيسى مسيح عليه السلام بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان شده است (159) خبر سلمان فارسى (161) و قس بن ساعده ايادى (166) و تبع (169) و عبدالمطلب و ابوطالب (171) و سيف بن ذى يزن (176) و بحيراى راهب (182) و خالد بن اسيد (188) و ابو المويهب راهب (190) و سطيح كاهن (191) و يوسف يهودى (196) و دواس بن حواش (198) و زيدبن عمروبن نفيل (198) ابواب ديگر كتاب است؛ بعد از آن علت احتياج مردم به امام (201) و استدلال كلامى شيخ صدوق در اين باب آمده است (209). يكى از ابواب طولانى كتاب با عنوان اتصال وصيت از زمان آدم عليه السلام تا روز قيامت، حاوى شصت و پنج حديث است (211) كه در پايان آن بحثى در معناى عترت و آل و اهل آمده است (241).

نصوصى كه بر اثبات دوازدهمين امام شيعه عليه السلام رسيده ابواب ديگر كتاب را تشكيل داده است؛ نصوص خداى تعالى (250) و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم (256) و اميرالمؤمنين عليه السلام (288) و فاطمه زهرا عليه السلام (305) و لوح فاطمه عليه السلام (308) و امام حسن عليه السلام (313) و امام حسين عليه السلام (316) و امام زين العابدين عليه السلام (318) و امام باقر عليه السلام (324) و امام صادق عليه السلام (333) و امام كاظم عليه السلام (359) و امام رضا عليه السلام (370) و امام جواد عليه السلام (377) و امام هادى عليه السلام (379) و امام عسكرى عليه السلام (384) ذكر گرديده است. آنگاه اخبار خضر (385) و ذوالقرنين (393) استطراداً بيان شده و به دنبال آن باقى نصوص امام عسكرى عليه السلام آمده است. (407).

كسى كه منكر قائم عليه السلام باشد (410) و اينكه امامت پس از حسنين عليهما السلام در دو برادر جمع نمى‏شود (414) و روايتى كه درباره نرگس خاتون وارد شده است (417) و ميلاد قائم عليه السلام (424) و كسانى كه قائم عليه السلام را ديدار كرده‏اند (434) و علت غيبت (479) و توقيعات وارده از قائم عليه السلام (482) و طول عمر (523) و حديث دجال (525) و معمرون همچون حبابه والبيه (536) و معمر مغربى (538) و عبيدبن شربه (547) و ربيع بن ضبع (549) و شق كاهن (550) و شداد بن عاد (552) و داستان طولانى بلوهر و بوذاسف (577) در دنباله باب معمرون ذكر شده است.

ابواب پايانى كتاب شامل ثواب منتظر (644) و نهى از تسميه (648) و علامات ظهور (649) و نوادر كتاب (656) است و استدلال شيخ صدوق بر عدم فترت بين رسولان نيز در پايان كتاب و در همين باب آمده است.

نام كتاب‏

نام كتاب كمال الدين و تمام النعمه از اين آيه شريفه قران كريم اتحاذ شده كه در آن آمده است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً(المائده / 3). يعنى امروز دين شما را برايتان كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان دين براى شما خشنودم.

مفسران اسلامى ذكر كرده‏اند كه اين آيه در غدير خم و پس از نصب على بن أبى‏صالب به ولايت، نازل شده است. چنانكه طبرسى مى‏نويسد: چون اين آيه نازل شد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الله اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار از رسالت من و ولايت على بن أبى طالب، و فرمود هر كس را كه من مولاى اويم على نيز مولاى اوست خدايا هر كس او را دوست مى‏دارد دوست بدار و هر كس او را دشمن مى‏دارد دشمن بدار و هر كس او را فروگذارد فروگذار (مجمع البيان 3 / 159).

سيوطى از ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر از ابوهريره نقل مى‏كند كه چون روز غديرخم يا هجدهم ذى الحجه فرا رسيد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه و بعد از آن اين آيه نازل شد: اليوم اكلمت لكم دينكم... (الدار المنثور 6 / 19).

و چون كمال دين در ولايت و امامت على عليه السلام است و كمال امامت نيز به وجود مسعود دوازدهمين وصى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تحقق مى‏يابد از اين رو شيخ صدوق رحمه الله نام كتاب گرانقدر خود را كمال الدين و تمام النعمه گذاشت و اينكه بعضى از محدثان نام كتاب را اكمال الدين و اتمام النعمه گزارش كرده‏اند همچون مجلسى (بحار 1 / 6) و شيخ حر عاملى (امل الآمل 2 / 284) و مولا محسن فيض (نوادر الاخبار 209 تا 305) از آن رو است كه ارتباط نام كتاب و آيه شريفه (المائده 3) كاملاً نمايان باشد و برخى ديگر از دانشمندان نام كمال الدين و تمام النعمه را ترجيح داده‏اند همچون ميرداماد (جذوات 102 و 199) و نورى (مستدرك 3 / 524) و بعضى از رجاليان معاصر هر دو نام را محتمل شمرده‏اند (الذريعه 18 / 137 و 2 / 283) اما از آن رو كه شيخ صدوق در صدد اكمال دين و اتمام نعمت نبوده بلكه قصد او اخبار از كمال دين و تمام نعمت است و در بسيارى از نسخ خطى و تمامى چاپهاى كتاب نيز نام كمال‏الدين و تمام النعمه بر روى كتاب ثبت است، ما نيز آن را ترجيح داده‏ايم.

ارزش و اعتبار كتاب‏

كمال الدين درباره يكى از اصيل‏ترين و درخشان‏ترين ارمانها و وعده‏هاى انبياء الهى يعنى اعتقاد به مهدى موعود به رشته تحرير درآمده است و در تمامى اديان الهى به آينده‏اى روشن و منجى عالم بشريت بشارت داده‏اند (ر ك: نجات بخشى در اديان) نه تنها اديان آسمانى بلكه مكاتب غير الهى نيز از ظهور مدينه فاضله و حكومت صالحان و حكيمان و آينده‏اى درخشان سخن گفته‏اند (ر ك: آرمان شهر). قرآن كريم نيز در متجاوز از يكصد و بيست آيه اين آينده روشن را ترسيم كرده است (ر ك:الحجه) و به صراحت از وعده به مؤمنان در خلافت بر زمين و استقرار دينى كه از آن خشنود است و تبديل خوف و ترس به امنيت و آسايش و پرستش همگانى خداى يكتا (النور 55) و وعده خود كه در زبور و تورات نوشته است كه زمين را بندگان صالح به ارث خواهند برد (الانبياء 105) و غلبه دين حق بر تمامى اديان باطل (التوبه 33) و اينكه خداوند بر مستضعفان منت نهاده و آنان را رهبران و وارثان زمين خواهد ساخت (القصص 5) و فرجام زمين از آن متقين خواهد بود (الاعراف 128) خبر داده است.

بعد از آن در احاديث پيامبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام كه معلمان و مبينان قرآن كريم‏اند به تفصيل و توضيح اين آيات پرداخته‏اند و خصوصيات منجى عالم بشريت را به عبارات مختلف و به كرات و مرات بازگو فرموده‏اند.

اين احاديث فراوان را در موضوع مهدويت در اسلام چنين گزارش كرده‏اند:

بشارت بر ظهور مهدى عليه السلام (657 حديث) و اينكه مهدى از اهل البيت است (389 حديث) و از فرزندان امير المؤمنين على عليه السلام است (214 حديث) و از فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام است (192 حديث) و از فرزندان حسين عليه السلام است (185 حديث) و فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است (146 حديث) و زمين را پر از عدل و داد مى‏كند (123 حديث) و غيبتى طولانى دارد (91 حديث) و عمرى طولانى دارد (318 حديث) (ر ك: منتخب الاثر)؛ به گونه‏اى كه مى‏توان گفت در اسلام پس از موضوع ولايت و امامت على عليه السلام در هيچ مبحث كلامى ديگر بدين تفصيل و تأكيد سخن نگفته‏اند.

شيخ صدوق - عليه الرحمه - در كتاب كمال الدين از اين اعتقاد اصيل اماميه سخن مى‏گويد و طبعاً درستى آن به مانند درستى تمامى كتابهاى آسمانى و آيات قرآنى و احاديث معصومين عليهم السلام است و اگر كسى منكر اين اعتقاد باشد منكر انبياء الهى و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام گرديده است و دانشمندان اسلامى در درستى احاديثى كه وفق اصول مسلم دين و مذهب وارد شده است مناقشه روا نمى‏دارند و ذكر سند را در موضوع معتقدات حقه و ادعيه با مضامين عاليه از باب تيمن و تبرك مى‏دانند.

جهت ديگرى كه در ارزش و اعتبار كتاب كمال الدين دخيل است شأن و منزلت و عدالت و وثاقت و جايگاه ويژه نويسنده آن است به گونه‏اى كه شايد هيچ يك از علماى بزرگوار اسلام در اين جهات به پايه وى نرسند و همانگونه كه پيشتر گفتيم اصحاب اماميه كلام او و پدرش را مانند نص منقول و خبر مأثور مى‏دانند (بحار 5 / 405) و وثاقت او را امرى ضرورى مانند وثاقت ابوذر و سلمان مى‏شمارند (مستدرك 3 / 525) و گروه كثيرى از علماى اماميه همچون علامه حلى و شهيد اول و محقق داماد مراسيل وى را محكوم به صحت مى‏دانند و مى- گويند مراسيل صدوق كمتر از مراسيل ابن أبى عمير نيست (روضات 6 / 133). با اين اوصاف نه تنها احاديث مرسله صدوق بلكه اخبارى از او كه در سلسله اسناد آنها رجال مجهول و ناشناخته‏اى هم موجود باشد، صحيح و معتبر خواهد بود.

ديگر آنكه بسيارى از محدثان شيعى اعتبار و ارزشى خاص براى كمال الدين قائل بوده‏اند و بسيارى از احاديث آن را در كتابهاى خود نقل كرده و بدان استناد جسته‏اند. اگر كتاب كمال الدين كتابى نامعتبر بود اين چنين مورد اقبال و توجه دانشمندان شيعى قرار نمى‏گرفت. علامه مجلسى در صدر منابع و مآخذ خود در بحارالانوار از كتب شيخ صدوق نام برده و در ضمن آنها از اين كتاب نام مى‏برد(1/6) نيز بسيارى از روايات كمال الدين را در كتابش نقل كرده است (رك: بحارالانوار / 51 و 52 و 53) مولا محسن فيض كاشانى نيز از اين كتاب به اجلال ياد مى‏كند و رواياتى از آن را در كتاب ارزشمند خود نوادر الاخبار نقل كرده است (209 تا 305). شيخ حر عاملى در اثبات الهداه و ميرزاى نورى در كشف الاستار و النجم الثاقب و بسيارى ديگر از دانشمندان و محدثان شيعى به ديده احترام بدين كتاب مى‏نگريستند و به احاديث آن استناد كرده‏اند.

بخش ديگرى از كتاب كمال الدين كه متضمن اخبار معمرين و حكايات و اقوال غير معصومين است، از ارزش تاريخى بهره‏مند است، زيرا مخبر صادقى همچون شيخ صدوق در متجاوز از يكهزار سال پيش در شهرهاى بزرگ آن روزگار همچون حجاز و عراق و همدان و رى و نيشابور و بخارا و فرغانه به تفحص پرداخته و احاديث و اخبارى را كه در آن روزگار در جهان اسلام منتشر بوده ضبط كرده و براى ما گزارش كرده است. فى الواقع اگر شيخ صدوق عليه الرحمه بعضى از اين احاديث و اخبار را در كتاب خود نقل نمى‏كرد امروزه اهل تحقيق و بررسى از وجود آنها محروم بودند، به عنوان مثال مى‏توان به داستان مفصل و آموزنده بلوهر و بوذاسف اشاره كرد كه اول بار آن را شيخ صدوق در كتاب كمال الدين گزارش كرده است (577 تا 638) و پيش از وى نويسنده‏اى را نمى‏شناسيم كه به نقل آن مبادرت كرده باشد. مى‏گويند اين داستان و كليله و دمنه و سندبادنامه و نامه تنسر را برزويه حكيم از هندى به پارسى ساسانى برگردانده است (فرهنگ ايران زمين ج 26) و در قرون اوليه اسلامى كه بسيارى از كتب پهلوى كه حاوى مطالب تاريخى و ادبى و حكم و مواعظ و عهود مسائل علمى بود به عربى در آمد و كتاب بلوهر و بوذاسف از آن جمله است (تاريخ ادبيات ايران 1 / 119 و 168). اين داستان به اكثر زبانهاى اروپايى نيز ترجمه شده است و مأخذ و مصدر تمامى روايات اين داستان، كتاب كمال الدين و تمام النعمه تأليف ابن بابويه ابوجعفر محمد بن على قمى معروف به شيخ صدوق و متوفاى 381 ه ق است كه آن را از محمد بن زكرياى رازى طبيب و فيلسوف شهير نقل كرده است (الادب الفارسى 150 و 151).

ترجمه و تصحيح كتاب‏

گرچه مترجم را در اين مقام سخن بسيار است ليكن به ذكر نكته ضرورى اكتفا مى‏شود:

1 - پيشنهاد ترجمه و تصحيح اين كتاب توسط استاد محترم جناب آقاى على اكبر غفارى - حفظه الله - صورت پذيرفته و اينجانب كه حدود سى سال است با ايشان مرتبط بوده و همواره خدمات علمى و دينى معظم له را به ديده احترام نگريسته‏ام از آن استقبال كرده و بدان مشغول شدم.

2 - ترجمه كتاب براساس نسخه مصحح ايشان است كه آن را در سال 1390 هجرى به طبع رسانيده‏اند. آن كتاب با نسخه‏هاى متعدد خطى مقابله گرديده و مزين به پاورقيهاى مفيد و عالمانه ايشان است، ولى عبارات كتاب فاقد اعراب گذارى است.

3 - در امر تصحيح كتاب، عبارات متن را به دقت مورد بررسى قرار داده و با چاپهاى 1301 ق و 1378 ق و 1390 مقابله كرده است و در صورت غريب بودن متن به مصادر عديده لغوى و روايى مربوط و بحارالانوار مراجعه كرده و عبارات را به صورت صحيح نقل و ترجمه نموده‏ام.

اين نكته نيز گفتنى است كه بحارالأنوار علامه مجلسى رحمه الله در تصحيح كتب روايى شيعه نقش بسزايى دارد، زيرا اولاً مرحوم مجلسى رحمه الله نسخ متعدد و مصححى از كتب پيشينيان در اختيار داشته و صحيحترين نسخه را در بحارالأنوار گزارش كرده است. به عنوان مثال بسيارى از روايات كمال الدين در بحارالأنوار نقل شده و قرائت و كتابت اين عالم خبير و حديث شناس از كمال الدين در مطاوى مجلدات 51 الى 53 بحارالأنوار آمده است.

ثانياً علامه مجلسى در بسيارى از مجلدات كتابش پس از نقل حديث معصومين عليهم السلام به بيان و توضيح آن مى‏پردازد و مشكلات و عويصات احاديث را عالمانه تبيين مى‏كند. ما نيز در امر ترجمه و تصحيح كتاب از بيانات اين علامه فرزانه استفاده‏ها نموده‏ايم.

در اعراب گذارى متن نيز دقت فراوانى به عمل آمده است تا كتاب فاقد اغلاط اعرابى و مطبعى باشد. در ضبط صحيح اسامى روايان به كتابهاى توضيح الاشتباه و ضبط اسامى رواه و ساير كتب مربوطه رجوع شده است و اميد ما چنان است كه كتاب مبراى از اغلاط باشد هر چند سهو و نسيان و خطا را نيز نمى‏توان انكار كرد.

4 - در ترجمه متن كتاب كوشش كرده‏ام درستى و شيوايى، هر دو رعايت شود، معناى عبارتى فروگذار نشود و ترجمه از روانى و رسايى برخوردار باشد. ممكن است قدرى عبارات از حدود محاورات عاميانه فراتر باشد، اما اعتقاد مترجم آن است كه در ترجيح بين ساده‏نويسى و درستى بايستى درستى را برگزيد.

5 - براى آنكه ترجمه اشعار عربى كتاب از لطافت و شيوايى لازم برخوردار باشد، اشعار كتاب را كه بيشتر آنها در فصل معمرون است به نظم فارسى برگردان كرده‏ام و اميدوارم كه اين ترجمه منظوم مطبوع خاطر اهل ذوق و ادب قرار گيرد.

6 - در امر ترجمه و تصحيح كتاب از پاورقيهاى استاد على اكبر غفارى در طبع 1390 ه ق و ترجمه مرحوم آيه الله ميرزا باقر كمره‏اى رحمه الله در طبع 1378 ه ق و ترجمه علامه مجلسى از داستان بلوهر و بوذاسف و درسهاى استاد فرزانه‏اى كه معتقد بود حضرت مهدى عليه السلام گهگاه بر مزار صدوق مى‏آيد و از اين رو وصيت كرد كه در كنار پله‏هاى ورودى مزار صدوق به خاك سپرده شود؛ و مشاوره با برادر عزيزم آقاى دكتر غلام حسين تاجرى نسب و دوستان ديگر استفاده كرده‏ام. از خداى بزرگ براى همه آنان غفران و رحمت الهى مسئلت مى‏نمايم.

7 - گرچه ذكر لغزشهايى كه در ترجمه پيشين كمال الدين صورت پذيرفته چيزى از ارزش كار و خلوص نيت مترجم مرحوم آن نمى‏كاهد، اما نقل آنها را نيز در اين مجال ضرورى نمى‏دانم. طالبانى كه مى‏خواهند امتيازات اين ترجمه را بر ترجمه پيشين بدانند، بايستى خود به هر دو ترجمه مراجعه كرده و آنها را با يكديگر مقايسه كنند.

8 - در پايان لازم مى‏دانم مراتب سپاسگزارى خود را از مدير و موسس محترم نشر صدوق استاد ارجمند جناب آقاى على اكبر غفارى - حفظه الله - ابراز دارم. فى الواقع اگر پيشنهاد اوليه ترجمه كتاب توسط ايشان صورت نمى‏گرفت، همچنين اگر نظارت نهايى و پيگيرى و تشويق ايشان نبود، مسلماً اين اثر به اين شكل نفيس در اختيار علاقمندان نمى‏گرفت. خداوند خير دنيا و آخرت به ايشان مرحمت فرمايد و وجود گرانقدرشان را براى ادامه خدمات فرهنگى به عالم تشيع از گزند حوادث مصون بدارد. آمين رب العالمين.

منصور پهلوان

مقدمه مؤلف

اللهم أرنا الطلعه الرشيده والغزه الحميده واكحل ناظرنا بنظره منا اليه، و عجل فرجه، و سهل مخرجه، و أوسع منهجه، و اسلك بنا محجته، فأنفذ أمره و اشدد أزره، و اعمر اللهم به بلادك و أخى به عبادك، فانك قلت - و قولك الحق -: ظهر الفساد فى البرو البحر بما كسبت أيدى الناس، فأظهر اللهم لنا وليك وابن بنت نبيك، المسمى باسم رسولك حتى لا يظفر بشى‏ء من الباطل الا مزقه، و يحق الحق و يحققه، واجعله اللهم مفزعاً لمظلوم عبادك، و ناصراً لمن لا يجد له ناصراً غيرك، و مجدداً لما عطل من أحكام كتابك، و مشيداً لما ورد من أعلام دينك، و سنن نبيك صلى الله عليه و آله و سلم، واجعله ممن حصنته من بأس المعتدين.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

حمد از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است، و درود خداوند بر پيامبرش محمد و خاندان طاهرينش باد.

الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الحى القادر العليم الحكيم تقدس و تعالى عن صفة المخلوقين ذى الجلال و الإكرام و الإفضال و الإنعام و المشيئة النافذة و الإرادة الكاملة ليس كمثله شى‏ء و هو السميع البصير لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير.

حمد سزاوار خداى يكتاى تنهاست، بى‏نياز و زنده و توانا و دانا و حكيم و بلند مرتبه و عظيم، كسى كه از صفات مخلوقين برتر است و صاحب جلال و اكرام و فضل و انعام و داراى مشيت نافذه و اراده كامله، كسى كه او را مثلى نيست، و شنوا و بينا است. ديدگان او را در نمى‏يابند و او ديدگان را ادراك مى‏كند و او لطيف و خبير است.

و أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له خالق كل شى‏ء و مالك كل شى‏ء و جاعل كل شى‏ء و محدث كل شى‏ء و رب كل شى‏ء و أنه يقضى بالحق و يعدل فى الحكم و يحكم بالقسط و يأمر بالعدل و الإحسان و إيتاء ذى‏القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى و لا يكلف نفسا إلا وسعها و لا يحملها فوق طاقتها و له الحجة البالغة و لو شاء لهدى الناس أجمعين يدعو إلى دار السلام و يهدى من يشاء إلى صراط مستقيم.

و شهادت مى‏دهم كه هيچ معبودى جز الله نيست، يكتاست و هيچ شريكى ندارد، آفريننده و مالك هر چيزى است و جاعل و محدث و پرورنده هر شيى‏ء است. او به حق حكم مى‏كند و در حكم عدل مى‏ورزد و به قسط فرمان مى‏دهد و به عدل و احسان و عطا به خويشان امر مى‏كند و از فحشا و زشتى و ستم باز مى‏دارد. هيچكس را به عملى فوق توانائيش تكليف نكند و بيش از طاقت بر كسى باز ننهد. حجت بالغه از آن اوست و اگر بخواهد همه مردم را هدايت مى‏كند. به خانه سلم و سلامت فرا مى‏خواند و هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‏نمايد.

لا يعجل بالعقوبة و لا يعذب إلا بعد إيضاح الحجة و تقديم الآيات و النذارة لم يستعبد عباده بما لم يبينه لهم و لم يأمرهم إطاعة من لم ينصبه لهم و لم يكلهم إلى أنفسهم و اختيارهم و آرائهم بطاعته و اختراعهم فى خلافته تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.

در عقوبت شتاب نكند و قبل از ايضاح حجت و تقديم آيات و بيم رساندن، عذاب نكند. بندگانش را به پرستش چيزى كه آن را بر ايشان واضح نفرموده نمى‏خواند و آنها را به اطاعت پيشوايى كه بر آنها منصوب نكرده فرمان نمى‏دهد. و در طاعتش، ايشان را به خود و اختيار و آرائشان وانمى‏گذارد، و خلافت خود را به اختراع و ابتكار ايشان نمى‏سپارد، تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً.

و أشهد أن محمدا ص عبده و رسوله و أمينه و أنه بلغ عن ربه و دعا إلى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة و عمل بالكتاب و أمر باتباعه و أوصى بالتمسك به و بعترته الأئمة بعده ص و أنهما لن يفترقا حتى يردا عليه حوضه و أن اعتصام المسلمين بهما على المحجة الواضحة و الطريقة المستقيمة و الحنيفية البيضاء التى ليلها كنهارها و باطنها كظاهرها و لم يدع أمته فى شبهة و لا عمى من أمره و لم يدخر عنهم دلالة و لا نصيحة و لا هداية و لم يدع برهانا و لا حجة إلا أوضح سبيلها و أقام لهم دليلها لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و ليهلك من هلك عن بينة و يحيا من حى عن بينة.

و شهادت مى‏دهم كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و رسول و امين اوست و او از جانب پروردگارش تبليغ كرد و با حكمت و موعظه حسنه به راه خداوند فراخواند، و به قرآن كريم عمل نمود، و به پيروى آن فرمان داد و به تمسك به قرآن و عترتش كه ائمه بعد از اويند - صلوات الله عليهم - فرمان داد و اينكه قرآن و عترت از يكديگر جدا نشوند تا آنكه در حوض كوثر بر او درآيند، و تمسك مسلمين به آن دو بر پايه حجت روشن و راه راست و دين حنيف درخشانى است كه شبش مانند روزش و باطنش مانند ظاهرش مى‏باشد. امتش را در شبهه و كورى در كار خود، فرو نگذاشته و هيچ دلالت و نصيحت و هدايتى را از ايشان دريغ نداشته، و هيچ برهان و حجتى را فرو نگذاشته است جز آنكه راهش را روشن كرده و دليلش را اقامه فرموده تا پس از رسولان، مردم را بر خداوند حجتى نباشد، و تا هلاك شود كسى كه از بينه هلاك است و زنده شود هر كس كه از بينه زنده است.

و أشهد أنه ليس لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة من أمرهم و أن الله يخلق من يشاء و يختار و أنهم لا يؤمنون حتى يحكموه فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجا مما قضاه و يسلموا تسليما و أن من حرم حلالا و من حلل حراما أو غير سنة أو نقص فريضة أو بدل شريعة أو أحدث بدعة يريد أن يتبع عليها و يصرف وجوه الناس إليها فقد أقام نفسه لله شريكا و من أطاعه فقد ادعى مع الله ربا و باء بغضب من الله و مأواه النار و بئس مثوى الظالمين و حبط عمله و هو فى الآخرة من الخاسرين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

و شهادت مى‏دهم كه هيچ زن و مرد مؤمنى را نسزد - آنگاه كه خدا و رسولش به امرى فرمان دهند - در امر خود به دلخواه عمل كنند. و اينكه خداوند هر كه را بخواهد مى‏آفريند و برمى‏گزيند، و اينكه ايشان مؤمن نباشند تا آنگاه كه تو را در اختلافات ميان خود حكم سازند و سپس در نفوس خود از حكم او دلتنگ نبوده و به راستى تسليم باشند. و شهادت مى‏دهم كسى كه حلالى را حرام كند و يا حرامى را حلال كند يا سنتى را تغيير دهد و يا به فريضه‏اى كاستى رساند يا شريعتى را تبديل كند يا بدعتى بياورد و بخواهد از بدعت او پيروى كنند و مردم متوجه آن شوند، به تحقيق كه چنين شخصى خود را شريك خداوند قرار داده است، و هر كسى كه از او اطاعت ورزد مدعى ربوبيت او شده و او را شريك خداوند خوانده است و گرفتار خشم خداوند خواهد شد و جايگاهش دوزخ خواهد بود - و جايگاه ستمكاران، جايگاه بدى است - و عملش تباه خواهد بود و او در آخرت از زيانكاران است و درود خداوند بر محمد و خاندان پاكش باد.

قال الشيخ الفقيه أبو جعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى مصنف هذا الكتاب أعانه الله على طاعته إن الذى دعانى إلى تأليف كتابى هذا أنى لما قضيت وطرى من زيارة على بن موسى الرضا ص رجعت إلى نيسابور و أقمت بها فوجدت أكثر المختلفين إلى من الشيعة قد حيرتهم الغيبة و دخلت عليهم فى أمر القائم (ع) الشبهة و عدلوا عن طريق التسليم إلى الآراء و المقاييس فجعلت أبذل مجهودى فى إرشادهم إلى الحق و ردهم إلى الصواب بالأخبار الواردة فى ذلك عن النبى و الأئمة ص حتى ورد إلينا من بخارا شيخ من أهل الفضل و العلم و النباهة ببلد قم طالما تمنيت لقاءه و اشتقت إلى مشاهدته لدينه و سديد رأيه و استقامة طريقته و هو الشيخ نجم الدين أبو سعيد محمد بن الحسن بن محمد بن أحمد بن على بن الصلت القمى أدام الله توفيقه و كان أبى يروى عن جده محمد بن أحمد بن على بن الصلت قدس الله روحه و يصف علمه و عمله و زهده و فضله و عبادته و كان أحمد بن محمد بن عيسى فى فضله و جلالته يروى عن أبى طالب عبد الله بن الصلت القمى رضى الله عنه و بقى حتى لقيه محمد بن الحسن الصفار و روى عنه فلما أظفرنى الله تعالى ذكره بهذا الشيخ الذى هو من أهل هذا البيت الرفيع شكرت الله تعالى ذكره على ما يسر لى من لقائه و أكرمنى‏به من إخائه و حبانى به من وده و صفائه فبينا هو يحدثنى ذات يوم إذ ذكر لى عن رجل قد لقيه ببخارا من كبار الفلاسفة و المنطقيين كلاما فى القائم ع قد حيره و شككه فى أمره لطول غيبته و انقطاع أخباره فذكرت له فصولا فى إثبات كونه (ع) و رويت له أخبارا فى غيبته عن النبى و الأئمة (ع) سكنت إليها نفسه و زال بها عن قلبه ما كان دخل عليه من الشك و الارتياب و الشبهة و تلقى ما سمعه من الآثار الصحيحة بالسمع و الطاعة و القبول و التسليم و سألنى أن أصنف له فى هذا المعنى كتابا فأجبته إلى ملتمسه و وعدته جمع ما أبتغى إذا سهل الله لى العود إلى مستقرى و وطنى بالرى.

مولف اين كتاب: شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن - بابويه قمى گويد: انگيزه من در تأليف اين كتاب آن بود كه چون آرزويم در زيارت على بن موسى الرضا - صلوات الله عليه - برآورده شد به نيشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزيدم، و ديدم بيشتر شيعيانى كه به نزد من آمد و شد مى‏كردند در امر غيبت حيرانند و درباره امام قائم عليه السلام شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأى و قياس روى آورده‏اند. پس با استمداد از اخبار وارده از پيامبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله عليهم تلاش خود را در ارشاد ايشان بكار بستم تا آنها را به حق و صواب دلالت كنم.

تا اينكه شيخى از اهل فضل و علم و شرف كه از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد، من به جهت آنكه وى ديندار و خوش فكر و راست كردار بود، از دير زمان آرزوى ملاقات او را داشتم و مشتاق ديدار او بودم و او شيخ نجم الدين محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت رضى الله عنه بود و پدرم از جد او محمد بن - احمد بن على بن صلت - روايت مى‏كرد و علم و عمل و زهد و فضلش را مى‏ستود و احمد بن محمد بن عيسى با آن فضل و جلالتى كه داشت، از ابوطالب عبدالله بن صلت قمى رضى الله عنه روايت مى‏كرد و باقى بود تا آنكه محمد بن حسن صفار او را ديدار كرد و از او روايت نمود.

پس چون خداى - تعالى - مرا به اين شيخ كه از اين خاندان رفيع بود رسانيد او را سپاس گفتم كه ديدارش را نصيبم ساخت و به برادريش گراميم داشت و دوستى و صفايش را به من ارزانى فرمود. يك روز كه برايم سخن مى‏گفت، كلامى از يكى از فلاسفه و منطقيان بزرگ بخارا نقل كرد كه آن كلام او را در مورد قائم عليه السلام حيران ساخته بود و به واسطه طول غيبتش و انقطاع اخبارش او را به شك و ترديد انداخته بود. پس من فصولى در اثبات وجود آن حضرت عليه السلام بيان كرده و اخبارى از پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام در غيبت آن امام، روايت كردم و او بدان اخبار آرامش يافت و شك و ترديد و شبهه را از قلب او زايل ساخت و احاديث صحيحى را كه از من فراگرفت به سمع و طاعت و قبول و تسليم پذيرفت و از من درخواست كرد كه در اين موضوع كتابى برايش تأليف كنم. من نيز درخواست او را پذيرفتم و به او وعده دادم كه هرگاه خداوند وسايل مراجعتم را به محل استقرار و وطنم - شهر رى - فراهم كند به گردآورى آنچه خواسته است اقدام نمايم.

فبينا أنا ذات ليلة أفكر فيما خلفت ورائى من أهل و ولد و إخوان و نعمة إذ غلبنى النوم فرأيت كأنى بمكة أطوف حول بيت الله الحرام و أنا فى الشوط السابع عند الحجر الأسود أستلمه و أقبله و أقول أمانتى أديتها و ميثاقى‏تعاهدته لتشهد لى بالموافاة فأرى مولانا القائم صاحب الزمان ص واقفا بباب الكعبة فأدنو منه على شغل قلب و تقسم فكر فعلم (ع) ما فى نفسى‏بتفرسه فى وجهى فسلمت عليه فرد على السلام ثم قال لى لم لا تصنف كتابا فى الغيبة حتى تكفى ما قد همك فقلت له يا ابن رسول الله قد صنفت فى الغيبة أشياء فقال (ع) ليس على ذلك السبيل آمرك أن تصنف و لكن صنف الآن كتابا فى الغيبة و اذكر فيه غيبات الأنبياء ع. ثم مضى صلوات الله عليه.

در اين ميان، شبى درباره آنچه در شهر رى بازگذاشته بودم از خانواده و فرزندان و برادران و نعمتها انديشه مى‏كردم كه ناگاه خواب بر من غلبه كرد و در خواب ديدم گويا در مكه هستم و به گرد بيت الله الحرام طواف مى‏كنم و در شوط هفتم به حجر الأسود رسيدم آن را استلام كرده و بوسيده اين دعا را مى‏خواندم: اين امانت من است كه آن را تأديه مى‏كنم و پيمان من است كه آن را تعاهد مى‏كنم تا به اداى آن گواهى دهى. آنگاه مولايمان صاحب الزمان - صلوات الله عليه - را ديدم كه بر در خانه كعبه ايستاده است و من با دلى مشغول و حالى پريشان به ايشان نزديك شدم، آن حضرت در چهره من نگريست و راز درونم را دانست.

بر او سلام كردم و او پاسخم را داد. سپس فرمود: چرا در باب غيبت كتابى تأليف نمى‏كنى تا اندوهت را زايل سازد؟ عرض كردم: يا ابن رسول الله! درباره غيبت پيشتر رساله‏هايى تأليف كرده‏ام. فرمود نه به آن طريق، اكنون تو را امر مى‏كنم كه درباره غيبت كتابى تأليف كنى و غيبت انبياء را در آن بازگويى، آنگاه آن حضرت - صلوات الله عليه - گذشت.

فانتبهت فزعا إلى الدعاء و البكاء و البث و الشكوى إلى وقت طلوع الفجر فلما أصبحت ابتدأت فى تأليف هذا الكتاب ممتثلا لأمر ولى الله و حجته مستعينا بالله و متوكلا عليه و مستغفرا من التقصير و ما توفيقى إلا بالله عليه توكلت و إليه أنيب. فانتبهت فزعا إلى الدعاء و البكاء و البث و الشكوى إلى وقت طلوع الفجر فلما أصبحت ابتدأت فى تأليف هذا الكتاب ممتثلا لأمر ولى الله و حجته مستعينا بالله و متوكلا عليه و مستغفرا من التقصير و ما توفيقى إلا بالله عليه توكلت و إليه أنيب.

من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و درد دل كردن و شكوه نمودن پرداختم و چون صبح دميد به تأليف اين كتاب آغاز كردم تا امر ولى و حجت خدا را امتثال كرده باشم در حاليكه از خداى - تعالى - كمك مى‏خواهم و بر او توكل مى‏كنم و از تقصيرات خود آمرزش مى‏خواهم و توفيق من به واسطه اوست، بر او توكل مى‏كنم و به سوى او باز مى‏گردم.