امالى شيخ صدوق

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

- ۳۸ -


سپس فرمود از آن خاك ديگر بمن بده كه خاك من است و فرمود در اينجا براى من قبر كنند، ب آنها دستور ده كه هفت پله آن را پائين برند و ضريح آن را زير زنند و اگر اصرار كردند لحد داشته باشد دستور بده آن را دو ذراع و يك وجب بگيرند و خداى عز و جل آن را يمن هر چه خواهد وسعت دهد چون چنين كردند در سمت سر من رطوبتى بينى و آن سخنى كه بتو ياد دهم بگو تا آب بجوشد و لحد را پركند و در آن ماهيان كوچكى نمايان شوند آن نانى كه بتو دهم براى آنها خرد كن تا آن را ببلعند و چون چيزى از آن نماند از آن ماهى بزرگى عيان گردد و همه آن ماهيان خرد را ببلعند تا چيزى از آنها نماند و آنگه نهان شود، چون نهان شد دست بر آب گذار و كلامى كه بتو آموزم بگو تا آب فرو نشيند و چيزى از آن نماند و اين كار را جز در حضور مأ مون مكن . سپس فرمود اى ابا صلت فردا من نزد اين فاجر روم اگر با سرباز بيرون شدم هر چه خواهى بگو و اگر سر بسته بيرون شدم با من سخن مكن ، ابا صلت گويد فردا صبح جامه پوشيد و در محراب خود بانتظار نشست و غلام مامون آمد و گفت امير المؤمنين را اجابت كن نعلين پوشيد و عبا بدوش كرد و ميرفت و من دنبالش بودم تا بر مامون وارد شد كه طبقى انگور و طبقهائى از ميوه هاى ديگر جلو او بود و خوشه انگورى در دست داشت كه قدرى از آن را خورده بود و قدرى مانده بود چون چشمش ب آن حضرت افتاد برخاست و دويد و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و با خودش نشانيد و آن خوشه انگور را بدستش داد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه از اين انگورى بهتر ديدى ؟ فرمود بسا انگور خوبى كه از بهشت باشد گفت از آن بخور امام رضا فرمود مرا از آن معاف دار گفت ناچار بايد از آن بخورى چه تو را مانع است شايد بما بدگمانى ؟ اين خوشه را بگير و از آن بخور حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخاست مأ مون گفت پسر عم كجا ميروى ؟ فرمود آنجا كه مرا روانه كردى و سر بسته بيرون آمد و من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد، من در صحن خانه غمنده و محزون ايستاده بودم ، در اين ميان جوانى خوشرو و پيچيده مو كه شبيه ترين مردم بود بحضرت رضا وارد خانه شد من پيش جستم و باو گفتم با در بسته از كجا وارد شدى ؟ فرمود آنكه در همين گاه مرا از مدينه آورده هم اوست كه مرا از در بسته درون آورده ، گفتم شما كيستيد؟ فرمود منم حجت خدا بر تو اى ابا صلت من محمد بن على هستم ، بسوى پدر رفت و مرا با خود برد، چون چشم امام رضا باو افتاد از جا جست و او را در آغوش كشيد و بسينه چسبانيد و ميان دو چشمش بوسيد و او را ببستر خود كشانيد و محمد بن على بروى آن حضرت سرازير شد و او را ميبوسيد و با او رازى مى گفت كه من نفهميدم و بر دو لب امام رضا كفى ديدم از برف سفيدتر و ديدم امام نهم آن را با زبان پاك كرد و دست ميان جامه و سينه اش نمود و از آن مانند گنجشكى برآورد و بلعيد و امام رضا درگذشت امام نهم فرمود اى ابا صلت برخيز و از انبار تخت غسل و آب بياور؟ گفتم در آنجا تخت غسل و آب نيست ، فرمود دستور مرا اطاعت كن من بانبار رفتم و تخت غسل و آب موجود بود آن را آوردم و دامن بالا زدم تا در غسل باو همراهى كنم ، فرمود اى ابا صلت دور شو كه من جز تو كمك كارى دارم او را غسل داد و بمن فرمود بيا و آن سبدى كه كفن و حنوطش در آنست بياور بانبار رفتم و سبدى يافتم كه پيش ‍ از آن نديده بودم و آن را نزد او آوردم ، آن حضرت را كفن كرد و بر او نماز خواند و فرمود تابوت بياور گفتم نزد نجار روم تا تابوتى بسازد فرمود برو در خزانه در آنجا تابوت هست من بخزانه رفتم و در آن تابوتى ديدم كه مانند آن را نديده بودم آن را آوردم جنازه امام را بعد از نماز بر آن ، در آن نهاد و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و هنوز تمام نكرده بود كه تابوت بهوا برخاست و سقف شكافته شد و تابوت از آن بيرون شد و رفت گفتم يا ابن رسول اللّه اكنون مامون مى آيد و امام رضا را از ما ميخواهد چه كنيم ؟ فرمود خاموش ‍ باش كه بزودى برگردد اى ابا صلت پيغمبرى در مشرق زمين نميرد و وصيش در مغرب زمين بميرد جز آنكه خداى عز و جل ميان جان و تن آنها جمع كند هنوز گفتگو تمام نشده بود كه سقف شكافت و تابوت فرود آمد و امام برخاست و جنازه امام رضا را درآورد از ميان تابوت و آن را بر بستر گذاشت و گويا غسل و كفن نديده بود و فرمود اى ابا صلت برخيز و در را باز كن براى مامون، من در را گشودم مامون با غلامانش بر در بودند و مامون گريان و ماتم دار وارد شد گريبان دريده و سيلى برخ زده و مى‏گفت يا سيداه داغت را ديدم و وارد باتاق شد و بالاى سرش نشست و گفت او را تجهيز كردند و دستور داد قبرش را بكنند و من در محل قبر حاضر شدم و هر چه امام رضا گفته بود عيان شد يكى از حاضرانش گفت مگر معتقد نيستى كه او امام است گفت چرا گفت امام را بايد بالاى سر دفن كرد و دستور داد سمت قبله قبر او را كندند، گفتم بمن دستور داده براى او تا هفت پله بكنم و ضريحش را زير بزنم، گفت تا آنجا كه ابا صلت مى‏گويد بكنيد جز دستور ضريح كه بايد آن را لحد سازيد چون ديد رطوبت در آن عيان شد و ماهيان و چيزهاى ديگر را مامون گفت هميشه رضا بما عجائب مينمود در زندگى و پس از مرگش هم مينمايد وزيرى كه با او بود گفت ميدانى تو را چه خبرى داده؟ گفت نه گفت بتو خبر داده كه ملك شما بنى عباس با آنكه بسياريد و مدت شما طولانى است و بشماره اين ماهيانيد چون نوبت شما تمام شد و آثارتان برافتاد و دولت شما بپايان رسيد خداى تبارك و تعالى مردى از ما را بر شما مسلط كند و تا نفر آخر شما را فنا كند، گفت راست گفتى، سپس بمن گفت اى ابا صلت بمن بياموز آن سخن را كه گفتى گفتم بخدا هم اكنون آن كلام را فراموش كردم و راست گفتم، دستور داد مرا حبس كنند و امام رضا را دفن كنند و يك سال زندانى بودم و بمن سخت گرفتند و شبى را بيخواب شدم و دعائى بدرگاه خدا كردم كه محمد و آل محمد را ياد نمودم و بحق آنها خواستم كه بمن فرجى دهد دعايم تمام نشده بود كه امام نهم وارد شد و بمن گفت اى ابو صلت سينه ات تنگ است ؟ گفتم بخدا آرى ، فرمود برخيز و بيرون رو.
سپس دست خود را بزنجيرهائى كه بر من بود گشود زود آنها را و دست مرا گرفت و از در زندان بيرون آورد و پاسبانان و غلامان مرا ميديدند و نميتوانستند با من سخن گويند و از در خانه بيرون شدم و فرمود هر جا خواهى برو در امان خدا كه باو نرسى و او بتو نرسد هرگز، بوصلت گفت تا كنون هم بمأ مون برنخوردم و صلى اللّه على رسوله محمد و آله الطاهرين و حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.
مجلس نود و پنجم
روز چهار شنبه دوازده روز ب آخر ماه شعبان سال 368 مانده در مشهد امام رضا (ع)
1- محمد بن عذافر از پدرش نقل كرده كه :
بامام باقر (ع) گفتم چرا خدا مردار و خون و گوشت خوك را حرام كرده ؟ فرمود براستى خداى تبارك و تعالى اينها را بر بندگانش حرام نكرده و جز آن را حلال نكرده بر آنها براى تمايل حضرتش بدان چه حلال كرده و بيرغبتى بدان چه بر آنها حرام كرده است ولى خداى عز و جل خلق را آفريد و ميدانست كه چه چيز تن آنها را برپا ميدارد و به ميكند و آن را بر ايشان حلال كرد و بر آنها مباح ساخته و ميدانست چه براى آنها زيان دارد و آن را بر آنها حرام كرده و براى مضطر در گاهى كك براى حفظ خود بجز آن در دسترس ‍ ندارد باندازه قوت حلال كرده .
سپس فرمود مردار را كسى نخورد جز آنكه تنش سست شود و نيرويش ‍ بكاهد و نسلش قطع شود و خورنده مردار بمرگ ناگهان بميرد، خوردن خون آب زرد ببار آرد و بيمارى كلب و قساوت قلب و بيرحمى آورد كه خورنده آن نسبت بخويش و رفيق خود مورد اطمينان نيست ، گوشت خنزير، خداى تبارك و تعالى مردمى را بصورتهاى گوناگون چون خوك و ميمون و خرس مسخ كرد و از خوردن امثال آنها غدقن كرد تا از آنها سود نبرند و كيفر آنها را سبك نشمارند، مى را حرام كرد براى اثر بد و فساد آن و سپس فرمود دائم الخمر چون بت پرست است و دچار ارتعاش گردد و بى مروت شود و بر مجرمان خود دلير گردد و خون آنها بريزد و با آنها بزرگى كند تا آنجا كه چون مست شود ايمن نباشد كه بر محرم خود بجهد و آن را درك نكند، مى براى نوشنده خود جز بدى نيفزايد.
2- امام صادق (ع) ميفرمود:
ابليس هنگام مناجات موسى بن عمران گرد او آمد، فرشته اى گفت در اين حال كه با پروردگارش سرگرم مناجاتست چه ميخواهى ؟ گفت همان را كه از پدرش آدم درون بهشت خواستم و اميد داشتم ، در ضمن مناجات ، خدا باو گفت اى موسى من نماز نپذيرم جز از كسى كه براى بزرگواريم فروتنى كند و دلش ملازم ترس من باشد و روز خود را با ذكر من طى كند و شب با قصد پى گيرى گناه نخوابد و حق اولياء و دوستانم را بشناسد، موسى عرضكرد مقصود از دوستان و اوليائت ابراهيم و اسحق و يعقوب باشند؟ خداى عز و جل فرمود اى موسى آنان چنين هستند ولى مراد من آن است كه براى او آدم و حوا را آفريدم و براى او بهشت و دوزخ را آفريدم ، موسى عرضكرد پروردگارا او كيست ؟ فرمود محمد احمد كه نامش را از نامم باز گرفتم زيرا من محمودم ، موسى عرضكرد پروردگارا مرا از امت او گردان فرمود موسى تو از امت او باشى اگر او را بشناسى و مقام او و خاندانش را بدانى ، مثل او و مثل اهل بيتش در كسانى كه آفريدم چون فردوس است در بهشت كه برگش ‍ نخشكد و مزه اش نگردد هر كه آنها را و حق آنها را شناسد براى او در هنگام نادانى حلم مقرر كنم و در تاريكى نور، پيش از آنكه مرا بخواند اجابتش كنم و پيش از آنكه درخواست كند عطايش بخشم ، اى موسى چون ديدى درويشى بتو رو آورد بگو خوشا بر شعار خوبان و چون ديدى توانگرى رو كند بگو گناهى است كه كيفرش شتافته ، دنيا خانه كيفر است كه آدم را هنگام خطايش در آن كيفر دادم ، دنيا ملعونست مگر آنچه براى من باشد اى موسى بندگان خوب من در آن بى رغبتند، باندازه اى كه مرا بدانند و خلق ديگر من باندازه نادانى خود در آن رغبت دارند كسى آن را بزرگ نداند و چشمش ‍ بدان روشن شود و هر كه خوارش شمارد از آن بهره برد.
سپس امام صادق (ع) فرمود اگر توانيد كه ناشناس بمانيد همان كنيد بر تو زيانى ندارد كه مردم تو را نشناسند و بر تو زيانى ندارد كه مردم تو را نكوهش ‍ كنند در صورتى كه نزد خدا ستوده باشى على (ع) ميفرمود دنيا خيرى ندارد مگر براى يكى از دو كس آنكه هر روز بر احسان خود بيفزايد و آنكه با توبه گناهان خود را جبران كند و از كجا ميتواند توبه كند بخدا اگر سجده كند تا گردنش قطع شود خدا از او نپذيرد جز بولايت ما خاندان .
3- مفضل بن عمر گويد:
از امام صادق (ع) عشق را پرسيدم فرمود دلهائى كه از ياد خدا تهى شوند و خدا دوستى ديگرى را ب آنها چشاند.
4- فرمود:
هر كه دو روزش برابر است مغبونست و هر كه روز آينده اش بدتر است ملعونست و هر كه خود را در ترقى نداند بنقصان گرايد هر كه بنقصان گرايد مرگ براى او بهتر از زندگى است .
5- امام صادق (ع) فرمود:
لقمان در ضمن وصاياى خود بپسرش گفت اى پسر جانم در ضمن ساز و برگ براى برابرى با دشمن خود با او در آميز و اظهار رضايت از او بكن و از او دورى مكن تا
درونت را بداند و براى برابرى با تو آماده گردد اى پسر جانم از خدا چنان بترس كه اگر عبادت ثقلين را ب آستانش برى نگران از عذابش باشى و باو چنان اميدوار باش كه اگر گناه ثقلين را ب آستانش برى اميد آمرزش از او دارى ، پسر جان ، من سنگ و آهن و هر بار ثقيلى بدوشم كشيدم و سنگين تر از همسايه بد نديدم هر تلخى را چشيدم و تلختر از فقر نيافتم .
6- لقمان بپسرش گفت :
پسرم هزار دوست بگير و هزار دوست كم است ، يك دشمن نگير كه يكى هم بسيار است ، امير المؤمنين (ع) سروده .

تا توانى دوستان بسيار بهر خود بگير   چون ستون ياورانند و تو را پشت و پناه
دوست و يار نبود بيش گر باشد هزار   ليك يك دشمن بود بسيار و صد ويل است و آه
7- امام صادق (ع) ميفرمود:
دوستى را شرائطى است هر كه همه آنها ندارد دوست كاملش مدان و هر كه هيچ از آنها ندارد دوستش مخوان .
1- آنكه نهان و عيانش نسبت بتو يكى باشد.
2- خوبى تو را خوبى خود داند و زشتى تو را زشتى خود.
3- دارائى و مقام او را نسبت بتو ديگرگون نكند.
4- هر چه تواند از تو دريغ ندارد.
5- ترا در بينوائى و گرفتارى وانگذارد امام صادق (ع) فرمود هر كه سه بار بر تو خشم كرد و در باره تو بد نگفت او را دوست خود گير.
فرمود ببرادر خود وثوق نهائى نداشته باش كه هر كه زود بسر درآيد بر سر پا نيايد.
فرمود بيكى از اصحابش آن رازى را با دوست در ميان نه كه اگر دشمنت از آن آگاه شد زيانت نرساند، بسا كه دوست روزى دشمن شود.
فرمود پدرم از جدم از امير المؤمنين باز گفت كه كيست كه يك روز برادر همه جانبه تو باشد و كدام مردان مهذبند؟
8- فرمود:
هر كه سه روز آخر شعبان را روزه دارد و بماه رمضانش وصل كند خدا روزه دو ماه پياپى براى او نويسد.
9- فرمود:
روزه شعبان و ماه رمضان توبه پذيرفته از خداست گرچه از خون حرام باشد.
10- رسول خدا (ص) فرمود:
اى على در قيامت تو را سوار درشكه اى از نور آورند و بر سرت تاجى است كه چهار ركن دارد و هر ركنى سه سطر است لا اله الا اللّه ، محمد رسول اللّه ، على ولى اللّه ، كليدهاى بهشت را بتو دهند و تو را بر تخت معروف بتخت كرامت نشانند و همه اولين و آخرين بر يك پهنا زمين گرد تو باشند و تو دستور دهى كه شيعه هايت را ببهشت برند و دشمنهايت را بدوزخ ، توئى قسم جنت ، توئى قسيم دوزخ ، كامجو است هر كه دوستت دارد و زيانمند است هر كه دشمنت دارد تو در آن روز امين خدا و حجت آشكار خدائى .
مجلس نود و ششم در همين روز چهارشنبه وقت عصر
1- امام صادق (ع) فرمود:
يكى از دانشمندان يهود آمد حضور امير المؤمنين (ع) و گفت اى امير المؤمنين از كى پروردگار تو بوده است ؟ باو فرمود مادرت بر تو بگريد كى نبوده است تا گفته شود او كى بوده ، پروردگار من پيش از پيش كه پيشى ندارد بوده تا ابدى كه بعدى ندارد مى باشد اينجا نه نهايتى هست و نه آخرى دارد، نهايت در او راهى ندارد و او نهايت هر نهايتى است .
2- از حسن بن على (ع) سؤ ال شد از عقل ، در جواب گفت :
جرعه هاى پياپى غم و سازش با دشمنانست .
3- على بن ابى طالب فرمود:
جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت اى آدم من مامورم تو را مخير كنم ميان سه چيز كه يكى از آنها را برگزينى و دو ديگر را وانهى ، آدم گفت اى جبرئيل آن سه چيز كدامند؟ گفت عقل است و شرم و ديانت ، آدم گفت من عقل را برگزيدم جبرئيل بشرم و ديانت گفت شماها برگرديد و او را واگذاريد، جواب گفتند اى جبرئيل ما دستور داريم كه همراه عقل باشيم ، گفت مختاريد و خود بالا رفت .
4- امام باقر (ع) فرمود:
بنده اى هفتاد خريف كه هر خريفى هفتاد سال است در دوزخ ميماند و سپس از خدا بحق محمد و آلش درخواست نجات ميكند خدا جل جلاله بجبرئيل وحى ميكند كه فرود شو در دوزخ و بنده ام را بر آور عرض كند خدايا من چگونه بدوزخ درآيم خدا فرمايد من ب آن دستور دادم كه بر تو سرد و سلامت باشد، عرض كرد خدايا من جاى او را ندانم ، فرمايد او در چاهى است از سجين ، فرود شود و او را بر چهره بسته دريابد و بيرونش ‍ آرد، خداى عز و جل فرمايد اى بنده من چند در دوزخ بودى و مرا قسم ميدادى ؟ عرض كند پروردگارا شماره آن را ندانم فرمايد بعزت خودم سوگند اگر نبود كه مرا بحق محمد و آلش درخواست كردى تو را در دوزخ مدتى دراز خوار ميداشتم ولى بر خود حتم كردم كه هيچ بنده اى از من بحق محمد و آلش خواهش نكند جز اينكه او را بيامرزم نسبت بدان چه ميان من و او است و امروز تو را آمرزيدم .
5- جابر بن عبد اللّه انصارى گفت رسول خدا (ص) فرمود:
هر كس يكى از اصحاب مرا بر على (ع) برترى دهد محققا كافر است .
6- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه با على دشمنى كند با خدا نبرد كرده و هر كه با على (ع) شك كند كافر است .
7- امام صادق (ع) از پدرش نقل كرده :
در تفسير قول خداى تبارك و تعالى (يونس - 53) از تو خبر گيرند كه او حق است ؟ بگو آرى بپروردگارم قسم كه او حق است گفت اى محمد اهل مكه از تو خبر گيرند كه على (ع) امام است بگو آرى بخدا او بحق امام است .
8- رسول خدا (ص) فرمود:
دامن اين انزع را بگيريد مقصود على بود كه صديق اكبر و هم فاروق است و حق و باطل را جدا كند هر كه دوستش دارد خدايش راهنمائى كرده و هر كه دشمنش دارد خدا دشمن او است و هر كه از او تخلف كند خدا نابودش كند و از او است دو سبط امتم ، حسن و حسين كه دو پسر منند و از حسين است امامان بر حق و رهبر كه خدا علم و فهم مرا ب آنها داده آنها را دوست داريد و جز آنها پناهگاهى نگيريد تا خشم من شما را فرا گيرد و هر كه خشم من او را بگيرد سقوط كرده و زندگى دنيا جز كالاى فريب نيست و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين .
مجلس نود و هفتم روز پنجشنبه 11 روز از شعبان 368 مانده در مشهد رضا
1- عبد العزيز بن مسلم گويد:
ما در روزگار على بن موسى الرضا (ع) در مرو بوديم و يك روز جمعه در مسجد جامعش گرد آمديم و تازه وارد بوديم ، مردم موضوع امامت را مورد گفتگو و اختلاف بسيار مردم را در آن يادآور شدند من شرفياب حضور سيد و مولايم رضا (ع) شدم و موضوع بحث روز مرد مرا باو خبر دادم لبخندى زد و فرمود اى عبد العزيز مردم نادانند و از دين خود فريب خوردند براستى خداى عز و جل پيغمبرش را قبض روح نكرد تا دين او را كامل كرد و قرآن را باو نازل كرد كه تفصيل هر چيز در آن است ، حلال و حرام و حدود و احكام و آنچه مردم بدان نياز دارند در آن بيان كرد و فرمود ما در اين كتاب چيزى فرو گذار نكرديم و در سفر حجة الوداع كه آخر عمر پيغمبر بود در سوره مائده آيه
3- فرمود:
امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم تا دين شما باشد، امر امامت از كمال دين است و تماميت نعمت و آن حضرت از دنيا نرفت تا براى مردم معالم دين آنان را بيان كرد و راه آن ها را روشن كرد و آنها را بر جاده حق واداشت على (ع) را براى آن ها پيشوا ساخت و چيزى كه امت بدان حاجتمند باشند وانگذاشت كه بيان نكرده باشد، هر كس گمان كند خدا دينش را كامل نكرده كتاب خداوند عزيز را رد كرده و هر كس كتاب خدا را رد كند كافر است آيا شما قدر امامت و موقعيت آن را در ميان ملت ميدانيد؟ تا اختيار و انتخاب مردم در آن روا باشد، براستى امامت اندازه اى فراتر و مقامى بزرگوارتر و موقعيتى بالاتر و آستانى والاتر و باطنى عميق تر از آن دارد كه خرد مردم بدان رسد و رأ ى و نظرشان بدان اندازه دهد تا بتوانند براى خود امامى انتخاب كنند، امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم خليل پس از مقام نبوت و خلت از خدا بدان رسيد و اين سومين درجه و فضيلتى بود كه ساختم ، بدان مشرف گرديد و خداى تعالى ذكره بدان اشاره فرموده (بقره - 124) براستى تو را امام مردم حضرت خليل از شادمانى بدين درجه و مقام عرضكرد و از ذريه و نژاد من هم بهره مند باشند خداى تبارك و تعالى فرمود عهد و فرمان من بدست ظالمان نميرسد و اين آيه ، امامت هر ظالمى را تا قيامت باطل كرده و آن را مخصوص برگزيدگان دانسته .
سپس خداى عز و جل او را گرامى داشت و امامت را در ذريه و نژاد برگزيده او نهاد و فرمود (انبياء- 72) (اسحق و يعقوب را باو غنيمت بخشيديم و همه را شايسته نموديم و آنها را رهبرانى ساختيم كه بدستور ما هدايت ميكردند و كارهاى خير را ب آن ها وحى كرديم و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكاة را و براى ما عابدان بودند)) اين امامت هميشه در ذريه او بود و از هم ارث ميبردند قرن بقرن تا بپيغمبر (ص) رسيد و خدا فرمود (آل عمران - 68) براستى سزاوارتر مردم بابراهيم پيروان اويند و همين پيغمبر و كسانى كه گرويدند و خدا ولى مؤمنانست ، اين مقام امامت به آن حضرت اختصاص داشت و بدستور خدا آن را دريافت براستى كه خداى تعالى آن را واجب كرده بود و بذريه برگزيده منتقل گرديد كه خدا ب آن ها علم و ايمان داده طبق گفته خداى عز و جل (روم - 56) گفتند آن كسانى كه ب آنها علم و ايمان داده شد هر آينه در كتاب خدا مانديد تا روز قيامت و اين روز قيامت است ولى شما ندانيد)) آن ها فرزندان على (ع) هستند تا قيامت زيرا پس از محمد پيغمبرى نيست ، اين نفهمها چطور براى خود امام ميتراشند با آنكه امامت مقام انبياء وارث اوصياء است ، امامت خلافت از طرف خدا و رسول خدا و مقام امير المؤمنين است و ميراث حسن و حسين است ، امامت زمام دين و نظام مسلمين و عزت مؤمنين است امامت بنياد پاك اسلام و شاخه با بركت آنست ، بوسيله امامت نماز و روزه و زكاة و حج و جهاد درست ميشوند، غنيمت و صدقات بسيار ميگردند، حدود و احكام اجرا ميشوند مرزها و نواحى كشور مصون ميشوند، امام حلال و حرام خدا را بيان مى كند و حدود خدا را برپا ميدارد و از دين خدا دفاع مى كند و با حكمت و پند نيك و دليل رسا براه خدا دعوت مينمايد، امام مانند آفتاب در عالم طلوع كند و بر افق قرار گيرد كه دست و ديده مردم بدان نرسد، امام ماه تابنده ، چراغ فروزنده ، نور برافروخته و ستاره رهنما در تاريكى شبها و بيابان هاى تنها و گرداب درياها است امام آب گوارائيست براى تشنگى و رهبر بحق و نجات بخش از نابوديست ، امام چون آتشى است بر تپه براى سرمازدگان و دليلى است در تاريكيها كه هر كه از آن جدا شود هلاك است .
امام ابريست بارنده ، بارانى است سيل آسا، آفتابيست فروزان و آسمانيست سايه بخش و زمينيست گسترده و چشمه ايست جوشنده و غدير و باغى است امام امينى است يار و پدريست مهربان و برادرى است دلسوز و پناه بندگان خداست در موقع ترس و پيش آمدهاى بد، امام امين خداى عز و جل است در ميان خلقش و حجت او است بر بندگانش و خليفه او است در بلادش و دعوت كننده بسوى خداى عز و جل است و دفاع كننده از خداى جل جلاله است ، امام كسى است كه از گناهان پاكست و از عيوب بركنار است ، بدانش مخصوص است و بحلم و بردبارى موسوم ، نظام دينست و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كفار، امام يگانه روزگار خود است ، كسى با او برابر نيست و دانشمندى با او همسر نيست و جاى گزين ندارد، مانند و نظير ندارد بدون تحصيل مخصوص بفضل و از طرف مفضل منان وهاب جواد و كريم بدان اختصاص يافته ، كيست بحق شناسائى امام برسد و تواند او را انتخاب كند؟ هيهات هيهات ، خردها در باره اش گمراهند و خاطرها در گمگاه ، عقلها سرگردان و چشمها بى ديد، بزرگان در اينجا كوچكند و حكيمان در حيرت و سخنوران گنگ ، بردباران كوته نظر و هوشمندان گيچ و نادان شعراء لال و ادباء درمانده و پيشوايان بى زبان شرح يك مقامش نتوانند و وصف يكى از فضائلش ندانند، همه بعجز معترفند، چگونه توان كنهش را وصف كرد و اسرارش فهميد، چطور كسى بجاى او ايستد و حاجت مربوط باو آورد، نه ، چطور؟ از كجا؟ او در مقام خود اختريست كه بر افروزد و از دسترس دست يازان و وصف واصفان فراتر است ، انتخاب بشر كجا باين پايه برتر رسد، عقل كجا و مقام امام كجا، كجا چنين شخصيتى يافت شود گمان برند كه در غير خاندان رسول (ص) امامى يافت شود، خودشان تكذيب خود كنند، بيهوده آرزو برند و بگردنه بلند لغزاننده اى گام نهند كه آن ها را بنشيب پرتاب كند، خواهند بعقل نارساى خود امامى سازند و برأ ى گمراه كننده پيشوائى پردازند، جز دورى و دورى از مقصد حق بهره نبرند، خدا آن ها را بكشد تا كى دروغ گويند، بپرتگاه برآمدند و دروغ بافتند و سخت بگمراهى افتادند و بسرگردانى گرفتار شدند، دانسته و فهميده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند ((شيطان كارشان را برابرشان آرايش داد و آنها را از راه بگردانيد با آنكه حق جلو چشم آنها بود)) (عنكبوت - 28) از انتخاب خداى جل جلاله و رسول خدا روى برتافتند و بانتخاب باطل خويش گرائيدند (قصص - 28) پروردگار تو بيافريند آنچه خواهد و براى آنها انتخاب كند اختيارى در كار خود ندارند منزه است خدا و برتر است از آنچه شريك او شمارند، خدا فرموده است (احزاب - 36) براى هيچ مرد و زن با ايمان اختيارى در برابر حكم خدا و رسولش در امرى از امورش نيست ، و فرموده است (قلم - 36) چيست براى شما، چگونه قضاوت ميكنيد؟ 37 يا بلكه كتابى داريد كه از آن درس ميخوانيد 38 كه حق داريد چه اختيار كنيد؟ 39 يا بر ما قسمى داريد كه امضاء شده و تا قيامت حق قضاوت داريد؟ 40 بپرس كدامشان در اين موضوع پيشوا است ؟ 41 يا براى آنها شريكانى است ؟ بياورند شركاى خود را اگر راست گويند، و خداى عز و جل فرموده است (محمد- 24) آيا در قرآن تدبر نكنند يا قفل بر دل دارند يا خدا دلشان را مهر كرده و نميفهمند، در سوره انفال
20- 23 گويند ميشنويم و شنوائى ندارند- براستى بدتر جانوران نزد خدا كرها و گنگهائيند كه عقل ندارند اگر خدا در آنها خيرى ميدانست به آنها شنوائى ميداد و اگر هم مى شنيدند پشت ميكردند و رو بر ميگردانيدند)) يا گويند شنيديم و عمدا مخالفت كرديم ، بلكه آن فضلى است كه خدا بهر كه خواهد دهد، خدا صاحب فضل بزرگ است ، چگونه ميتوانند امام اختيار كنند با آنكه بايد امام شخصيتى باشد كه : 1- دانا باشد و نادانى نداشته باشد.
2- راعى و سرپرستى باشد كه شانه خالى نكند و نكول ننمايد.
3- معدن قدس و طهارت و نور و زهد و علم و عبادت باشد.
4- مخصوص باشد بدعوت از طرف رسول خدا و از جانب او معين شود.
5- از نژاد فاطمه زهراء مطهره بتول باشد.
6- در نسب او تيرگى و گفتگو نباشد و از بالاترين خاندان در قبيله قريش و كنگره رفيع بنى هاشم و عترت رسول اكرم و پسند خداى عز و جل باشد.
7- شرف اشراف و زاده عبد مناف باشد.
8- شكافنده حقائق علم و داراى مقام كامل بردبارى و حلم باشد.
9- مملو از معنويات امامت و داناى بتدبير و سياست باشد.
10- واجب الاطاعة باشد و بامر خدا قيام كند.
11- ناصح بندگان خدا و حافظ دين خداى عز و جل باشد.
براستى پيغمبران و امامان (ع) را خدا توفيق دهد و از مخزون علم و حكمت خود ب آنها چيزها عطا كند كه بديگران ندهد و دانش آن ها برتر از دانش همه اهل زمان هاى آنها است چنانچه خداى عز و جل فرمايد.
(يونس - 35) آيا كسى كه رهبرى كند شايسته پيرويست يا كسى كه نيازمند هدايت است ، چه شده شما چگونه قضاوت كنيد؟!! (بقره - 269) بهر كه حكمت داده شد خير بسيار داده شده و جز خردمندان ياد آور آن نباشند.
(بقره - 247) در باره طالوت فرمايد ((براستى خدا او را بر شما برگزيد و افزونى در علم و جسم داد، خدا بهر كه خواهد ملكش را بدهد، خدا واسع و دانا است ، در باره پيغمبر خود فرموده (نساء- 113) و فضل خدا بر تو بزرگ است ، در باره خاندانش كه از آل ابراهيم هستند فرمود (نساء- 54) يا حسد بردند بمردم در آنچه خدا از فضل خود ب آنها داد محققا عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ب آنها بزرگى داديم 55- برخى بدان ايمان داشته و برخى نداشته ، دوزخ آتشى افروخته بقدر كفايت دارد.
براستى چون خدا بنده اى را براى اصلاح كار بندگان خود انتخاب كند باو شرح صدر عطا كند و در دلش چشمه هاى حكمت و فرزانگى بجوشاند و دانش خود را از راه الهام باو آموزد و در پاسخ هيچ سؤ ال و پرسشى در نماند و از حق و حقيقت سرگردان نشود، زيرا از طرف خداوند معصوم است و مشمول كمك و تأ ييد او است از خطا و لغزش و برخورد ناصواب در امان است ، خدا او را بدين صفات اختصاص داده تا حجت بالغه بر هر كدام از خلقش باشد كه او را درك كند، اين فضل الهى است كه بهر كه خواهد عطا كند، خدا صاحب فضل بزرگى است ، آيا بشر قادر است چنين امامى انتخاب كند يا منتخب آنها داراى چنين صفاتى بوده و آن را پيش انداخته اند بحق خانه خدا كه تعدى كردند و قرآن را پشت سر انداختند، مثل اينكه مطلب را نميدانند، هدايت و شفا در كتاب خداست كه پشت بدان دادند و پيرو هواى خود شدند و خدا آن ها را نكوهيد و دشمن داشت و بدبخت ساخت و فرمود (قصص - 50) كيست گمراه تر از آنكه پيرو هوس خويش ‍ است ، بى رهبرى از جانب خدا، براستى خدا مردم ستمكار را هدايت ميكند، و فرمود (غافر- 35) بزرگ است ، در دشمنى نزد خدا و آنها كه گرويدند همچنان خدا بر دل هر متكبر جبارى مهر زند و صلى اللّه على محمد المصطفى و على المرتضى و فاطمة الزهراء و الائمة من ولدها المصطفين الاخيار آل يس الابرار و سلم تسليما كثيرا.

فراغت از ترجمه روز 4 شنبه 9 آذر سال 1339 خورشيدى
برابر 10 جمادى الا خر سال 1379 هجرى قمرى در شهر رى .