اما
بعد براستى خداى عز و جل از خلق را كه آفريد از طاعت آنها بى نياز بود
و از نافرمانى آن ها آسوده زيرا معصيت عاصيانش زيانى ندارد و طاعت
فرمانبرانش سودى نبخشد، رزق آنها را ميانشان قسمت كرد و هر كدام را
بجاى خود نهاد و همانا آدم و حوا را از بهشت فرود آورد براى كيفر آن ها
چون مخالفت او كردند و عصيان امرش نمودند، متقيان در اين دنيا همان اهل
فضائلند كه گفتارشان درست و پوشاكشان متوسط و رفتارشان تواضع است براى
خداى عز و جل بفرمانبرى خشوع كردند و آماده شدند ديده ، از آنچه خدا
حرام كرده پوشيدند و گوش بدانش دادند، در حال گرفتارى چون حال آسايش
خود دارى كردند براى رضا بقضاى خدا و اگر نبود عمر مقدرشان جان هاشان
در تنشان نمى گنجيد يك چشم بهمزدن از شوق ثواب و ترس عقاب خدا در
نظرشان بزرگ آمد و هر چيز ديگر پست ، آنها خود را در بهشت دانند چون
كسى كه در آن متنعم و بر آن تكيه زده ، در دوزخ نگرند چون كسى كه در آن
عذاب كشد دلهاشان پراندوه و از بدى آنها آسوده اند تنى لاغر دارند و
نيازى اندك و روحى پارسا و هزينه آخرتى از دنيا بردارند بزرگ ، چند روز
كوتاه شكيبا شوند و دنبالش آسايش درازى دارند، تجارتى سودمند كنند كه
پروردگارى كريم براى آنها فراهم كرده دنيا آنها را خواهد و آن را
بخواهند و دنبال آنها رود و درمانده اش كنند در شب دو گام در صف كنند و
جزوه هاى قرآن را بخوانند با آن غم خورند و از آن مژده يابند و درمان
دردشان باشد و خود را بدان در پناه نهند و غمشان از گريه بر گناهان
بجوشد و از زخم دل خود دردمند باشند، چون ب آيه اى رسند كه بترساند با
گوش و چشم دل بدان تو چه كنند و تنهاشان بلرزه آيد و دلهاشان بهراسد و
دريابند كه شيهه و شهيق دوزخ در بن گوش آنها است و چون ب آيه اى گذرند
كه تشويق كند بدان اعتماد كنند از روى طمع و روحشان از شوق بر آن پرد و
دريابند كه جلو چشم آنها است ، زانو زده اند برابر جبار بزرگوارى
پيشانى و كف و زانو و نوك پا بر خاك نهاده و اشك آنها بر گونه هايشان
روانست و بخدا ميزارند براى آزادى خود، در روز حليم و دانشمند و نيكو
كار و با تقوايند و ترس آنها گوشت آنها را ريخته و چون چوب تير پرداخته
اند و كسى كه آنها را بيند گمان برد بيمارند و آنها بيمارى ندارند يا
گويند ديوانه اند در سر آنها انديشه بزرگى است از فكر خدا و سلطنت
استوارش همراه باد مرگ و هراس هاى قيامت اينست كه دل آنها را بهراس
افكنده و عقلشان پريده و چون بخود آيند با اعمال نيك بخداى عز و جل
گرايند براى خدا بعمل باندك خشنود نباشند و فراوان را براى او بسيار
نشمارند آنها بخود بدگمانند و از كردار خودشان ترسان ، اگر يكى از آنها
را بستانيد بترسد از آنچه گويند و آمرزشخواهند از آنچه ندانند و گويد
من خود را بهتر شناسم از ديگران و پروردگار من از خود من داناتر است
خدايا بدان چه گويند مرا مؤ اخذه مكن و بهتر از آنچه گويند مرا بنما و
آنچه را ندانند برايم بيامرز زيرا تو علام الغيوبى و ساتر عيوبى و
نشانه هر كدامشان اينست كه در دين توانا است و در عين نرمى محتاطست و
يقين او با ايمانست و در تحصيل علم حريصت و در فهم خرده بين و در دانش
بردبار و در كسب با آرامش و در هزينه دادن مهربان در توانگرى ميانه رو
در عبادت با خشوع و در ندارى با تحمل و در سختى صبور و بدسترنج خود با
مهربانى و در حق عطابخش و طالب حلال و نشيط در هدايت و بر كنار از طمع
و پاك در راست روى و چشم پوش از شهوت ، ستايش نادانش نفريبد، و اما
آنچه داند از دست ندهد، خود را در كردارش كند شمارد و كارهاى شايسته
كند و باز هم در هراس است شب كند و هم او شكر است و صبح و كند كارش ذكر
است ، شب بگذراند در حذر از غفلت كه او را بايد و شاد از فضل كه در حق
او بدست آيد اگر نفس بر او سخت گيرد خواستش را در آنچه زيان دارد
نيارد، شاد است بدان چه بماند و بپايد و چشمش روشن است بدان چه زوال
ندارد و شوقش در آنست كه بماند و بيرغبت است در آنچه نماند، دانش را با
بردبارى آميزد و بردبارى را با خرد، ببينى او را كه تنبلى از او دور
است ، در نشاط است ، آرزويش كوتاهست و لغزشش كمست و در انتظار مرگ است
و دلش خاشعست و در ياد پروردگار است و از گناهش ترسانست و نفسش قانعست
و از نادانى خود در جستجو است، سهل كار است و نگهدار دين خود و شهوتش
را كشته و خشمش را فرو خورده اخلاقش پاك و همسايه از او آسوده است كبرش
كمست و صبرش استوار و ذكرش بسيار و كارش محكم در آنچه دوستانش سپارند
خيانت نكند و گواهى خود از دشمنانش دريغ ندارد و كار حقيرا برياء نكند
و از شرم واننهد، خير او مورد انتظار است و از شرش آسودهاند اگر غفلت
ورزد خدايش در ذاكران ثبت كند و چون ذكر گويد از غافلانش محسوب ندارد
از ستمكارش بگذرد و بآن كه محرومش كند عطا دهد و آنكه از او ببرد با
او پيوندد و بردبارى را از دست ندهد و در مورد شك شتاب نكند و از آنچه
بر او آشكار شود چشم پوشد نادانيش دور است و گفتارش نرم و نيرنگش معدوم
و احسانش معروف و گفتارش راست و كارش نيكو خيرش در پيش و شرش گريزان در
لرزشها سنگينست و در گرفتاريها شكيبا و در فراغت بال شاكر بر آنكه دشمن
دارد ستم نكند و در باره دوست گناه نورزد و آنچه از او نيست ادعا نكند
و حقى كه بر او است منكر نگردد و بحق اعتراف كند پيش از آنكه بر او
گواه شوند آنچه بايد حفظ كند گم نكند و كسيرا بلقب بد نخواند بر كسى
ستم نكند و حسد نبرد و آزار همسايه نكند در مصيبت كسيرا شماتت نكند
بدرستى شتابد و امانت را رد كند و از زشتيها عقب ماند و امر بمعروف كند
و نهى از منكر، بنادانى مداخله در كارها نكند و از حق بيرون نرود براى
درماندگى، اگر خموشى كند از آن غمنده نشود و اگر گويد خطا نكند و اگر
خندد قهقه بلند نزند. بآنچه مقدر او است راضى است خشم او را سرافكنده
نكند و هوى بر او چيره نشود و بخل بر او غالب نگردد و طمع در آنچه از
او نيست نكند با مردم در آميزد تا بداند و خاموش شود تا سالم بماند و
بپرسد تا بفهمد و بكاود تا بداند، بخير توجه نكند براى آنكه بدان نبازد
و سخن بجبروت نكند اگر ستم بيند صبر كند تا خدا برايش انتقام گيرد خودش
از خود در رنجست و مردم از او در آسايش خود را براى آخرتش در رنج
اندازد و مردم را از خود در آسايش اندازد و هر كه از او دورى كند از
بغض و نزهت است و هر كه باو نزديك شود قرين نرمش و مهربانيست دوريش از
تكبر نيست و بزرگ منشى و نزديكيش از مكر و دغل نيست بلكه بهر كه پيش از
او بود است از اهل خير اقتداء كند و پيشواى آيندگانست در نيكوكارى گويد
همام در اين جا نعرهاى زد كه مرد امير المؤمنين فرمود بخدا من از اين
بر او ميترسيدم دستور داد او را تجهيز كردند و بر او نماز خواند فرمود
پند رسا با اهلش چنين كند، يكى گفت تو خود چطورى؟ فرمود واى بر تو براى
هر كس عمريست كه از آن نگذرد و سببى است كه از آن تجاوز نكند آرام
باش و بازمگو كه اين گفتار را شيطان بزبانت نهاد.
3- ابو سعيد گفت :
روز غدير رسول خدا (ص) دستور داد منادى نداى نماز جماعت كشيد و پيغمبر
دست على را گرفت و فرمود هر كه را من آقا و مولا هستم اين على آقا و
مولا است بار خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن دار، حسان بن
ثابت گفت يا رسول اللّه در باره على شعرى بگويم ؟ فرمود
بگو- گفت :
در روز غدير جار زد پيغمبرشان |
|
در خم و چه خوب جارچى است نبى |
ميگفت كه بر شما است مولى و ولى ؟ |
|
گفتند و نبود دشمنيشان علنى |
معبود تو مولا است و هستى تو ولى |
|
امروز نه عاصى بميان و نه دنى |
فرمود على بپا خيز كه تو |
|
هادى و امامى و بمن باش وصى |
ميبود على گرچه گرفتار رمد |
|
ميجست براى ديده داروى زكى |
با آب دهان خود مداواش نمود |
|
تبريك بر اين پزشك و بيمار على |