امالى شيخ صدوق

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

- ۲۲ -


4- امام صادق (ع) فرمود:
چون بحمام روى وقت جامه كندن بگو خدايا گردن بند نفاق از من بر كن و بر ايمانم بر جاى دار، چون وارد بينه حمام شدى بگو خدايا بتو پناه برم از بدى خودم و تو را پناه گيرم از آن و چون بخزينه آب در آمدى بگو خدايا از من ببر پليدى و نجاست را و تن و دلم را پاك كن و آب داغ بردار و بر بالاى سرت بريز و بپايت بريز و اگر ممكن شود جرعه اى از آن بگلو فرو بر كه مثانه را پاك كند و در گرمابه دوم ساعتى بمان و چون بخزانه كه اطاق سومست رسيدى بگو پناه بريم بخدا از آتش و از او خواهيم بهشت و تا از خانه گرم آن بيرون آئى آن را تكرار كن و مبادا مبادا در حمام آب سرد يا نوشابه سرد ديگر بنوشى كه معده را فاسد كند و آب سرد بر سر مريز كه تن را سست كند و آب سرد بر دو پا بريز وقتى بيرون آمدن كه درد را از تنت بكشد و چون جامه خود پوشى بگو خدايا جامه تقوى در برم كن و از هلاكت بركنارم دار و چون چنين كنى از هر درد آسوده باشى .
5- ابى سليمان ضبى گويد:
على بن ابى طالب برخى پاسبانان خود را بدنبال لبد عطاردى فرستاد و او را در مسجد سماك دريافتند و نعيم بن دجاجه اسدى بحمايت او برخاست و مانع پاسبان ها شد امير المؤمنين او را احضار كردند و آوردندش على خواست او را بزند نعيم گفت بخدا بهمراهى شما خوارى دارد و مخالفتت كفر است امير المؤمنين فرمود اين حقيقت را ميدانى ؟ گفت آرى فرمود او را رها كنيد.
6- رسول خدا (ص) فرمود:
خدا را براى نعمتهائى كه بشما ميخوراند دوست داريد و مرا بدوستى خدا دوست داريد و خاندانم را بدوستى من .
7- بسند مامون از پدرانش تا ابن عباس كه :
رسول خدا (ص) بعلى (ع) فرمود تو وارث منى .
8- ابو هريره گويد:
پيغمبر بغزوه رفت و بمدينه برگشت و على را بجاى خود بر خاندانش ‍ خليفه كرده بود، غنيمت را كه تقسيم كرد بعلى دو بهره داد، مردم گفتند يا رسول اللّه بعلى بن ابى طالب كه در مدينه مانده بود دو سهم دادى ؟ فرمود اى گروه مردم شما نديديد كه اسب سوارى از سمت راست بر مشركان يورش برد و آنها را شكست داد سپس برگشت نزد من و گفت اى محمد من سهمى از غنيمت دارم و آن را بعلى بن ابى طالب بخشيدم او جبرئيل بود، اى گروه مردم شما را بخدا و رسولش نديديد آن اسب سوارى كه بر مشركان از سمت چپ يورش برد و بنزد من برگشت و گفت اى محمد با تو سهمى دارم و آن را بر على بن ابى طالب (ع) نهادم او ميكائيل بود بخدا بعلى ندادم جز سهم جبرئيل و ميكائيل را، پس همه مردم تكبير گفتند.
9- رسول خدا (ص) فرمود:
خداى جل جلاله فرمايد منم خدا معبود حقى نيست جز من ملوك را آفريدم و دل آنها را در دست دارم هر مردمى مرا اطاعت كند دل ملوك را بر آنها مهربان كنم و هر مردمى مرا معصيت كنند دل ملوك را بر آنها خشمگين بسازم ، خود را مشغول دشنام ملوك مكنيد بمن باز گرديد تا دلشان را بشما مهربان كنم .
10- رسول خدا (ص) فرمود:
دو دسته از امتم نيك باشند امتم نيكند و چون فاسد باشند امتم فاسدند، امراء و فقهاء.
11- امام صادق (ع) فرمود:
چون قصد كار خير كردى پس مينداز بنده روز گرمى را روزه دارد بقصد آنچه نزد خداست خدا او را از دوزخ آزاد كند و براى خدا صدقه دهد و خدا او را از دوزخ آزاد كند.
12- امام صادق (ع) فرمود:
عيسى ابن مريم بيكى از يارانش فرمود آنچه نخواهى با تو كنند با ديگران مكن ، و اگر كسى سيلى بگونه راستت زد گونه چپت را پيش او آور.
13- امام صادق (ع) فرمود:
بس است براى مؤمن همين نصرت خدا كه ببيند دشمنش در نافرمانى خداى عز و جل است .
14- فرمود:
هر كه گامى بنماز جمعه پيش رود خدا تنش را بدوزخ حرام كند، فرمود هر كه در صف اول آنان با آن ها نماز گذارد گويا در صف اول با رسول خدا (ص) نماز خوانده .
15- فرمود:
صدقه در روز خطا را آب كند چنانچه آب نمك را و در شب خشم خدا را جل جلاله خاموش نمايد.
16- على (ع) فرمود:
هر حقى واقعيتى دارد و هر درستى نورى دارد هر چه با قرآن موافقست بگيريد و هر چه با آن مخالف است وانهيد.
17- رسول خدا (ص) بعلى فرمود:
اى على تو اى خليفه من بر امتم در زندگى من ، و پس از مرگم تو نسبت بمن شيثى نسبت ب آدم و چون سام بنوح و چون اسماعيل بابراهيم و چون يوشع بموسى و چون شمعون بعيسى اى على تو وصى و وارث و غسل ده منى تواى كه مرا بخاك سپارى و دينم را ادا كنى و وعده ام را وفا كنى اى على تو امير مؤمنان و امام مسلمانان و پيشواى روسفيدان و يعسوب متقيانى ، اى على تو شوهر بانوى زنان فاطمه دختر من و پدر دو سبطم حسن و حسين باشى اى على براستى خداى تبارك و تعالى ذريه هر پيغمبرى را از نسل او مقرر كرد و ذريه مرا از پشت تو اى على هر كه دوستت دارد و خواهانت باشد دوستش دارم و خواهانش باشم و هر كه با تو كينه و دشمنى دارد با او دشمنى و كينه دارم زيرا تو از منى و من از تو.
اى على براستى خدا ما را پاك كرده و برگزيده و هيچ پدر و مادرى در نژاد ما بزنا بر خورد نكردند تا زمان آدم ، دوست ندارد ما را مگر كسى كه حلال زاده است اى على مژده گير كه شهيد ميشوى زيرا تو پس از من مظلومى و مقتول ، فرمود يا رسول اللّه اين با سلامتى دين منست ، فرمود در سلامت دين تو باشد اى على تو هرگز گمراه نشوى و نلغزى و اگر تو نباشى حزب خدا پس از من شناخته نشود.
مجلس پنجاه و نهم روز جمعه 12 روز از ماه ربيع الاخر 368 مانده
1- امام چهارم فرمود:
حق خودت بر تو اينست كه او را در اطاعت خدا بكار برى و حق زبانت اينست كه از دشنامش نگهدارى و بسخن خوش بگمارى و سخن ناهنجار نگوئى و خوبى بمردم كنى و در باره آنها خوش گوئى و حق گوشت بركنارى او است از بدگوئى و شنيدن آنچه روا نيست شنيدنش حق چشم اينست كه آن را از آنچه حلال نيست بپوشى و با آن عبرت گيرى حق دستت اينست كه آن را بدان چه حلال نيست دراز نكنى و حق پايت اينست كه بجائى كه روا نيست با آنها نروى ب آنها بر صراط بايستى ملاحظه كن كه تو را نلغزانند و بدوزخ پرتاب نكند حق شكمت اينست كه آن را ظرف حرام نسازى و بيش ‍ از سيرى نخورى ، حق فرجت اينست كه از زنا حفظش كنى و آن را در نظر ديگران نياورى ، حق نماز اينست كه بدانى ورود بر خداست و تو در آن برابر خدا ايستادى و و با اين عقيده خوار و حقير و راغب و ترسان و اميدوار و هراسان و مستمند و زارى كننده باشى و كسى كه برابرش ايستادى بزرگ شمارى بوسيله آرامش و وقار و دل بدان دهى و حدود و حقوقش را بر پا دارى ، حق روزه اينست كه بدانى پرده ايست كه خدا جلو زبانت و گوشت و چشمت و شكمت و فرجت زده تا تو را از آتش حفظ كند و اگر پرده روزه بدرى سپر خدا را از خود شكستى ، حق صدقه اينست كه بدانى ذخيره تو است پيش پروردگارت و امانت تو است كه حاجت بگواه ندارد و بدان چه محرمانه بسپارى مطمئن تر باشى از آنچه آشكارا بسپارى و بدانى كه آن دفع بلاها و بيماريها است در دنيا و دفع آتش است در آخرت ، حق حج اينست كه بدانى ورود بپروردگار است و گريز بسوى اوست از گناهانت و در آنست پذيرش توبه ات و انجام وظيفه واجبى كه خدا پر تو فرض كرده است ؟ حق قربانى آنست كه قصد كنى بدان خداى عز و جل را و براى خلق نباشد و غرض تعرض براى رحمت خدا و نجات روحت باشد در روز ملاقات او حق سلطان بر تو اينست كه بدانى تو وسيله آزمايش اوئى و او بتو گرفتار است بواسطه سلطنتى كه خدا بر تو قرار داده برايش و بر تو است كه متعرض خشم او نشوى و بدست خود خويش را در هلاكت نيندازى و شريك او نباشى در بدى آنچه با تو مى كند، حق معلم بر تو تعظيم و احترام مجلس او است و خوب گوش دادن باو و رو كردن بر او و بلند نكردن صدايت را بر او و جواب ندادن سؤ الى كه از او سؤ ال مى شود تا خودش ‍ جواب گويد، در حضور او با كسى گفتگو مكن و از كسى غيبت مكن اگر بد او را گفتند تو از او دفاع كن عيبش را بپوش مناقبش را اظهار كن با دشمنش ‍ منشين و با دوستش دشمنى مكن چون چنين كردى فرشتگان خدا گواهت باشند كه باو رو كردى و علم آموختى براى خداى جل اسمه نه براى خاطر مردم .
حق مالك تو اينست كه فرمانش برى و نافرمانيش نكنى جز در مورد سخط خدا زيرا مخلوق حق طاعت در برابر خالق ندارد حق رعيت تو كه سلطانى اينست كه بدانى آنها رعيت تو شدند براى ناتوانى آنان و توانائى تو و لازمست با آنها عادلانه رفتار كنى و چون پدر مهربانى باشى براى آنها و از نادانى آنها بگذرى و در شكنجه آنها شتاب نكنى و شكر خدا كنى بر اين قدرتى كه بتو داده ، حق شاگردانت اينست كه بدانى خدايت سرپرست آموزش آنها كرده در علمى كه بتو داده و از خزانه حكمتش برويت گشوده و اگر خوب بياموزى مردم را و كج خلقى نكنى با آنها و دلتنگى نكنى با آنها خدا از فضلش برايت بيفزايد و اگر دريغ دارى از علم خود يا كج خلقى كنى در موقع درخواست آنها بر خدا حقست كه علم و بهايش را از تو بگيرد و موقعيت تو را سلب كند. حق زوجه ات اينست كه بدانى خدا او را وسيله آرامش تو كرده و اين نعمت خداست او را گرامى دارى و بنوازى گرچه حق تو بر او لازمتر است ، او بر تو حق دارد كه رحمش كنى چون اسير تو است و خوراكش دهى و پوشاكش دهى و چون نادانى كرد از او درگذرى ، حق مملوكت اينست كه بدانى مخلوق پروردگار تو است و پسر پدر و مادرت هم گوشت و هم خون تو است براى آن مالك او نيستى كه او را ساختى در برابر خدا يا عضوى برايش آفريدى يا روزيش را برآوردى همه اينها را خدا كرده و او را مسخر تو ساخته و تو را امين بر او كرده و او را بتو سپرده تا خوبى تو را نسبت باو حفظ كند باو احسان كن چنانچه خدا بتو احسان كند و اگر بدش دارى عوضش كن و لا قوة الا باللّه ، حق مادر اينست كه بدانى تو را بدرون خود برداشته كه كسى كسى را بر ندارد و از ميوه دلش بتو داده كه كسى بكسى ندهد و با همه اعضايش تو را حفظ كرده و باك نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را بنوشاند، برهنه باشد و تو را بپوشاند، و در آفتاب باشد و تو را سايه كند بيخوابى كشد برايت و از گرم و سرد حفظت كند تا فرزند او باشى و نتوانى شكر او گذارد جز بتوفيق خدا و يارى او.
حق پدرت اينست كه بدانى او بن تو است و اگر او نبود تو نبودى و هر چه در خود بينى كه خوشت آيد بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است خدا را حمد كن و پدر را سپاس بگذار و لا قوة الا باللّه .
حق فرزندت اينست كه بدانى از تو و وابسته تو است در اين دنيا خوب باشد يابد و تو مسئول او هستى در ادب و دلالت بخدا و كمك بر اطاعت ، او در باره او چنان عمل كن كه بدانى بر احسان بوى ثواب برى و در بدى كردن باو كيفر بينى حق برادرت اينست كه بدانى دست و عزت و قوت تو است او را وسيله نافرمانى خدا مكن و پشتيبان ستم بر مردم مساز و بر دشمنش يارى كن و خير خواهش باش اگر بفرمان خدا است و گر نه خدا را منظور دار و لا قوة الا باللّه .
حق آقائى كه تو را آزاد كرده اينست كه بدانى مالش را برايت خرج كرده و تو را از خوارى بندگى و هراس آن بيرون آورده و بعزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسيرى بندگى نجات داده و بند عبوديت را از تو باز كرده و از زندانت رها كرده و مالك خود ساخته و براى عبادت پروردگارت فارغ نموده و بدانى كه سزاوارترين خلقست نسبت بتو در زندگى و مرگ تو و يارى تو برايش واجبست و آنچه بدان نياز داشته باشد از تو و لا قوة الا باللّه .
حق بنده اى كه آزادش كردى اينست كه بدانى خداى آزادى او را وسيله نزد خودش ساخته و حجاب دوزخ تو نموده و در اين دنيا ميراثش از تو است در صورتى كه رحمى ندارد عوض مالى است كه برايش خرج كردى و در آخرت بهشت ، حق كسى كه بتو احسان كند اينست كه قدردانى كنى و احسانش را ذكر كنى و خوب او را بگوئى و دعاى مخلصانه ميان خود و خدا براى او كنى چون چنين كردى شكر او را نهان و آشكار ادا كردى و اگر روزى توانستى باو عوض دهى ، حق مؤ ذن اينست كه بدانى او تو را بياد پروردگارت مياندازد و دعوت ببهره ات ميكند و كمك باداء واجبت مينمايد شكر او را مانند شكر يك محسن بر خود بنمائى حق امام جماعت بر تو اينست كه بدانى او سفير تو است نزد پروردگارت اگر نماز كمى دارد بگردن او است نه تو و اگر تمام باشد با او شريكى و او سهم بيشترى ندارد او جان خود را سپر جان تو كرده و نمازش را سپر نماز تو و شكر او را بكنى در اين باره ، حق همنشين تو اينست كه با او نرمى و خوشرفتارى كنى و از مجلس ‍ خود برنخيزى جز با اجازه او ولى كسى كه نزد تو آمده و نشسته بى اجازه ات ميتواند برخيزد و لغزشهايش را فراموش كنى و خوبيهايش را بياد آرى و جز خوبى باو نگوئى ،
حق همسايه ات اينست كه او را پشت سر حفظ كنى و در حضورش احترام كنى و چون ستم ديد يارى كنى و دنبال بديهايش نباشى و اگر بدى در او ديدى بپوشى و اگر اندرزت پذيرد اندرزش دهى بطور خصوصى و در سختى او را وامگذارى و از لغزشش گذرى و گناهش بيامرزى و با او معاشرت محترمانه كنى و لا قوة الا باللّه .
حق صاحب و رفيق اينست كه بفضل و انصاف با او رفتار كنى و او را احترام متقابل نمائى و مگذارى در احسان بتو پيش افتد و اگر پيش افتاد عوض ‍ دهى و با او برآئى چنانچه با تو برآيد و اگر قصد گناه كرد بازش دارى و برايش رحمت باشى نه عذاب و لا قوة الا باللّه .
حق شريك اينست كه در غياب كار او را بكنى و در حضورش او را رعايت كنى و در برابرش حكم مخالف ندهى و كار نكنى بى مشورت او و مالش را حفظ كنى و در كم و بيش خيانتش نكنى زيرا خدا بشريكها كمك كند تا بهم خيانت نكرده اند و لا قوة الا باللّه .
حق مالت بر تو اينست كه او را از حلال بدست آرى و بجا خرج كنى و بكسى كه قدردانى نكند ندهى و او را بر خود ترجيح ندهى و در آن بفرمان خدا عمل كن و بخل مورز تا حسرت و ندامت برى و لا قوة الا باللّه .
حق بستانكارت اينست كه اگر دارى باو بپردازى و اگر ندارى او را راضى سازى و بزبان خوش از خود برگردانى ب آرامى ، حق هم معاشرت اينست كه گولش ندهى با او دغلى و فريبكارى نكنى و در باره او از خدا بپرهيزى ، حق طرف دعوايت اينست كه اگر ادعاى او حقست خود گواه خويش شوى و باو ستم نكنى و حقشرا بدهى و اگر ادعاى باطل ميكند با او مدارا كنى و جز نرمى با او نكنى و پروردگارت را راجع باو بخشم نياورى و لا قوة الا باللّه . و حق طرفى كه باو اقامه دعوى كنى اينست كه اگر بر حقى با او خوش ‍ بگوئى و حق او را انكار نكنى و اگر بناحق بر او دعوى كردى از خدا بترسى و توبه كنى و ترك دعوى كنى حق كسى كه با تو مشورت كند اينست كه اگر نظر خوبى دارى باو بدهى و اگر ندارى او را بكسى كه ميداند دلالت كنى ، حق كسى كه با او مشورت كنى اينست كه او را در مورد اختلاف نظر خود متهم ندانى و اگر راى موافق بتو داد خدا را حمد كنى ، حق نصيحت جوى از تو اينست كه حق نصيحت را براى او ادا كنى و با او بمهر و نرمى برآئى ، حق ناصح اينست كه با او تواضع كنى و سخن او گوش فرادهى و اگر درست گفت خدا را سپاس گوئى و اگر خلاف گفت باو مهرورزى و متهمش نكنى و بخطايش نگيرى مگر مستحق تهمت باشد كه باو اعتنا نكنى بهيچ وجه و لا قوة الا باللّه .
حق بزرگ احترام او است بخاطر سن او و تجليل او بخاطر پيشى اسلام او بر تو و بايد در موقع خصومت با او مقابل نشوى و در راه از او جلو نيفتى و بر او نادانى نكنى و اگر بر تو نادانى كرد تحمل كنى و براى اسلام او را گرامى دارى ، حق خردسال مهربانى با او و آموختن او و گذشت از او و عيب پوشى و رفق با او است و كمك باو، حق سائل اينست كه باندازه حاجت او باو بدهى و حق مسئول اينست كه اگر عطا كرد با تشكر از او بپذيرى و قدردانى كنى و اگر دريغ كرد عذرش را بپذيرى ، حق كسى كه بخاطر خدا تو را شاد كند اينست كه اولا حمد خدا كنى و پس از آن از او قدردانى كنى ، حق كسى كه بتو بدى كند اينست كه از او بگذرى و اگر بدانى گذشت زيان دارد از او انتقام كشى خداى عز و جل فرمايد (شورى 41) كسانى كه ستمكشند و انتقام جويند بر آنها راه اعتراضى نيست ، حق همكيشت اينست كه سلامتى آنها را بخواهى و مهربانى كنى و با بدكردارشان نرمى كنى و آنها را با هم الفت دهى و صلاح آنها جوئى و از خوشكردارشان تشكر كنى و از آنها دفع آزار كنى براى آنها بخواهى هر چه براى خود خواهى و براى آنها بددارى هر چه براى خود بدداشتى و سالمندان آنها را چون پدر خود دانى و جوانانشان را برادر و پيره زنان آنها را مادر و خردسالانشان را چون فرزندان خود، حق كافران اهل ذمه اين است كه از آنها بپذيرى آنچه را خداى عز و جل از آن ها پذيرفته و تا بعهد خدا وفا دارند ب آن ها ستم نكنى و لا قوة الا باللّه الحمد للّه رب العالمين و صلواته على خير خلقه محمد و آله اجمعين و سلم تسليما
. مجلس شصتم سه شنبه 8 روز ب آخر ربيع الاخر 368 مانده
1- مامون ميگفت :
من هميشه اهل بيت را دوست ميداشتم و نزد هرون الرشيد اظهار عداوت آنها ميكردم براى تقرب به وى چون رشيد بحج رفت من و محمد و قاسم همراهش بوديم ، در مدينه كه مردم اجازه ورود باو دريافتند آخر كس كه اجازه ورود يافت موسى بن جعفر (ع) بود، چون وارد شد و چشم رشيد باو افتاد از جا جنبيد و باو چشم دوخت و گردن كشيد تا وارد اطاقى شد كه در آن بود و چون نزديك رشيد رسيد رشيد بر سر دو زانو نشست و او را در آغوش كشيد و باو رو كرد و گفت حالت چونست اى ابو الحسن ؟ عيالات خودت و عيالات پدرت چطورند؟ حال شما چطور است
چگونه ايد؟ پى در هم از اين پرسشها ميكرد و امام جواب ميداد خوبست خوبست چون برخاست رشيد ميخواست قيام كند أ بو الحسن او را قسم داد و با او هم آغوش شد و سلام وداع داد.
مامون گويد من دليرترين فرزندان پدرم بودم چون أ بو الحسن موسى بن جعفر بيرون رفت گفتم يا امير المؤمنين ديدم با اين مرد بر خوردى كردى كه با هيچ كدام از اولاد مهاجر و انصار و بنى هاشم نكردى اين مرد كيست ؟ گفت اى پسرم اين وارث علم انبياء است اين موسى بن جعفر بن محمد است و اگر علم درست خواهى نزد او است ، مأ مون گويد از اينجا دوستى آن ها در دلم برجا شد.
2- بموسى بن جعفر در حالى كه جمعى از خانواده اش گرد او بودند:
خبر رسيد كه موسى پسر مهدى خليفه چه قصدى در باره او دارد بكسان خود فرمود شما چه نظر داريد گفتند خوبست دورى گزينى و خود را از او نهان كنى كه از شرش ايمن باشيد آن حضرت لبخندى زد و فرمود:

گمان برد كه بربش سخينه چيره شود   ولى مغلب هر چيره باز چيره شود
و سپس دست ب آسمان برداشت و گفت ((معبودا چه بسيار دشمنى كه كارد شرا برايم تيز كرد و پيكان كوشش را سوهان كرد و زهرهاى كشنده اش را برايم بر آميخت و چشم و ديده بانش از من نخفت و چون ديدى از تحمل ناگواريها ناتوانم و از نزول كوبندگيها درمانده ام بحول و قوه خود آنها از من منصرف كردى نه بحول قوه خودم و دشمن را در چاهى افكندى كه برايم كنده بود نوميد از آنچه در دنبالش آرزو داشت و دور از آنچه در آخرتش اميد ميبرد از آن تو است حمد بر آن باندازه استحقاقت اى آقايم خدايا او را بعزت خود بگير وحدتش را از من كند كن و بهمگنانش سرگرم ساز و از آنچه آهنگ نموده رهش انداز خدايا مرا بر او تسلط نقدى بده كه دلم را خنك كند و وفاى بحقم باشد و پيوست ده دعايم را باجابت و شكايتم را در جريان انداز و باو نشان ده آنچه ستمكاران را وعده دادى و بمن نشان ده آنچه در اجابت بيچارگان وعده كردى زيرا تو صاحب فضل عظيم و من كريمى )) گويد آن جمع همه پراكنده شدند و ديگر گردهم نيامدند مگر براى خواندن نامه اى كه خبر مرگ موسى بن مهدى خليفه را ميداد.
3- على بن ابراهيم بن هاشم گويد:
يكى از اصحاب ما ميگفت چون هرون الرشيد موسى بن جعفر را بزندان انداخت و شب شد از طرف هرون بجان خود ترسيد تجديد وضوء كرد و رو بقبله ايستاد و چهار ركعت نماز خواند و اين دعا را خواند، ((اى سيد من مرا از حبس هرون رها كن و از دست او خلاص كن اى كه درخت را از ميان ريگ و گل و آب در آورى و شير را از ميان سرگين و خون برآورى و نوزاد را از ميان بچه دان و رحم رها كنى و آتش را از ميان آهن و سنگ نجات دهى و روح را از ميان امعاء و احشاء برگيرى مرا از دست هرون خلاص كن )) پس از اين دعا هرون بخواب ديد مرد سياهى شمشير كشيده بالاى سرش ايستاد ميگويد:
اى هرون موسى بن جعفر را آزاد كن و گر نه با اين شمشير بفرقت ميزنم هرون از هيبت او بهراس افتاد و دربانش را خواست و گفت برو موسى بن جعفر را از زندان آزاد كن حاجب آمد در زندان را زد زندانبان گفت كيست ؟
گفت خليفه هرون موسى بن جعفر را خواسته و از زندان بيرون آورد و آزادش كن زندانبان فرياد زد يا موسى خليفه تو را خواسته موسى بن جعفر ترسان برخاست و ميگفت در اين نيمه شب مرا براى قصد سوئى خواسته و گريان و غمنده و نوميد از زندگى بود نزد هرون آمد و دلش ميلرزيد سلام كرد و جواب شنيد و هرون باو گفت تو را بخدا در اين نيمه شب دعائى كردى ، فرمود آرى گفت چه دعائى خواندى ؟ فرمود تجديد وضوء كردم و چهار ركعت نماز خواندم و رو ب آسمان نمودم و گفتم اى آقايم مرا از دست هرون خلاص كن و از شر او، و دعائى كه خوانده بود برايش ذكر كرد هرون گفت خدا دعايت را مستجاب كرده اى حاجب او را آزاد كن سپس سه خلعت باو داد و او را بر اسب مخصوص خود سوار كرد و احترام نمود و نديم خود ساخت و گفت آن كلمات را بگو تا بنويسم و كاغذ و دوات خواست آن دعا را نوشت گويد او را آزاد كرد و بحاجب خود سپرد تا در خانه سلطنتى او را منزل داد و هر پنجشنبه بحضور آن حضرت شرفياب ميشد.
4- رسول خدا (ص) فرمود:
پس از شير بريدن رضاعى نباشد، در روزه پيوست بهم نيست ، پس از احتلام يتيمى نيست ، يك روز سكوت تا شب روانيست ، پس از هجرت تعرب نيست ، پس از فتح مكه هجرت واجب نيست ، پيش از ازدواج طلاق نيست پس از مالك شدن آزادى نيست ، بى اذن پدر قسم فرزند درست نيست و نه بى اذن مولا قسم مملوك و نه بى اذن شوهر قسم زوجه و در معصيت نذرى نيست و در قطع رحم يمين نيست .
5- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه توسل بمرا خواهد و خواهد دستى بر من داشته باشد كه روز قيامت شفيع او باشم صله بخاندانم دهد و آنها را شاد كند.
6- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه صلوات بر محمد و آلش فرستد خداى جل جلاله فرمايد بر تو باد صلوات خدا پس بسيار بفرست و هر كه صلوات بر محمد تنها فرستد و بر آلش نگويد بوى بهشت كه از پانصد سال راه دريافت شود نبويد.
7- امام صادق (ع) فرمود:
هر كس هر روز بيست و پنج بار گويد اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات خدا بشماره هر مؤمنى كه در گذشته زنده باشد تا روز قيامت حسنه اى برايش نويسد و گناهى از او محو كند و درجه اى بالا برد.
8- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه چهل تن از برادران دينى خود را در دعا بر خود مقدم دارد براى آنان و
خودش مستجاب شود.
9- معاوية بن عمار گفت :
نام يكى از پيغمبران را نزد امام صادق (ع) بردم و بر او صلوات فرستادم ، فرمود چون نام پيغمبرى برده شد اول صلوات بر محمد فرست و سپس بر او و سائر انبياء.
10- به ام سلمه زوجه پيغمبر رسيد كه :
يكى از مواليانش بعلى بد ميگويد و او را كم ميشمارد او را خواست و باو گفت :
فرزندم بمن خبر رسيده كه تو على (ع) را كم ميشمارى و باو بد ميگوئى ؟
گفت مادر جان آرى ، فرمود مادرت بعزايت بگريد بنشين تا حديثى كه از رسول خدا (ص) شنيدم برايت بگويم در كار خود نظرى كن ، ما نه زن بوديم در خانه رسول خدا (ص) يك شب و روز نوبه من بود كه پيغمبر پنجه در پنجه على و دست بر شانه او داشت وارد حجره من شد و فرمود از اطاق بيرون شو و ما را تنها گذار من بيرون رفتم و مشغول راز گفتن شدند همهمه آن ها را مى شنيدم و نميفهميدم چه ميگويند تا بنظرم روز نيمه شد و آمدم پشت در و گفتم يا رسول اللّه اجازه ورود دارم ؟ فرمود نه و من يكه سختى خوردم از ترس اينكه از خشمش مرا رد كرده باشد يا آيه اى در باره من نازل شده باشد درنگى كردم بار دوم پشت