حدیث غدیر
یکى از مهمترین ادله ولایت و امامت و خلافت بلافصل حضرت علی(ع) حدیث
معروف به «غدیرخم» است.
مطابق این حدیث پیامبر اکرم(ص) حضرت امیر(ع) را از جانب خداوند متعال
به امامت بعد از خود منصوب کرده است. سند این حدیث چگونه است؟ بر چه
مطالبى دلالت دارد؟ اهلسنت درباره آن چه مىگویند و چه شبهاتى را
درباره این حدیث مطرح کردهاند؟ اینها مطالبى است که در این بحث مطرح
خواهیم کرد.
واقعه غدیر
در دهمین سال هجرت، رسول خدا(ص) قصد زیارت خانه خدا را نمودند، فرمان
حضرت مبنى بر اجتماع مسلمانان، در میان قبایل مختلف و طوائف اطراف،
اعلان شد، گروه عظیمى براى انجام تکالیف الهى (اداى مناسک حج) و پیروى
از تعلیمات آن حضرت، به مدینه آمدند. این تنها حجّى بود که پیامبر بعد
از مهاجرت به مدینه، انجام مىداد، که با نامهاى متعدد، در تاریخ ثبت
شده است، از قبیل: حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال و
حجةالتمام.
رسول خدا(ص)، غسل کردند. دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: یکى را
به کمر بسته و دیگرى را به دوش مبارک انداختند، و روز شنبه، 24 یا 25
ذىقعده، به قصد حج، پیاده از مدینه خارج شدند. تمامى زنان و اهل حرم
خود را نیز، در هودجها قرار دادند. با همه اهلبیت خود و به اتفاق
تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه بزرگى از مردم، حرکت کردند.
بسیارى از مردم به علت شیوع بیمارى آبله از عزیمت( طبقات ابن سعد، ج 3،
ص 225 ؛ مقریزى، الامتاع، ص 511 ؛ارشادالسارى، ج 6، ص 329)
و شرکت در این سفر باز ماندند با این وجود، گروه بىشمارى با آن حضرت،
همراه شدند. تعداد شرکت کنندهها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و
بیشتر، ثبت کردهاند؛ البته تعداد کسانى که در مکه بوده، و گروهى که با
علی(ع) و ابوموسى اشعرى از یمن آمدند به این تعداد افزوده مىشود.
بعد از انجام مراسم حج، پیامبر با جمعیت، آهنگ بازگشت به مدینه کردند.
هنگامى که به غدیر خم، رسیدند، جبرئیل امین، فرود آمد و از جانب خداى
متعال، این آیه را آورد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ
إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...»؛ «اى رسول ما! آن چه( سوره مائده، آیه 67)
از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.» جحفه، منزلگاهى
است که راههاى متعدد، از آنجا منشعب مىشود. ورود پیامبر و یارانش به
آنجا، در روز پنجشنبه، هجده ذىالحجّة صورت گرفت.
امین وحى، از طرف خداوند به پیامبر امر کرد تا علی(ع) را ولى و امام،
معرفى کرده و وجوب پیروى و اطاعت از او را به خلق ابلاغ کند.
آنان که در دنبال قافله بودند، رسیدند، و کسانى که از آن مکان عبور
کرده بودند، باز گشتند. پیامبر فرمود: خار و خاشاک و خار آنجا را
برطرف کنند. هوا به شدت گرم بود، مردم، قسمتى از رداى خود را بر سر و
قسمتى را زیر پا افکندند و براى آسایش پیامبر، چادرى تهیه کردند.
اذان ظهر گفته شد و پیامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا کردند. بعد از
پایان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعى ترتیب دادند.
پیامبر با صداى بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اینگونه آغاز
فرمود: «حمد، مخصوص خداست، یارى از او مىخواهیم، به او ایمان داریم، و
توکل ما بر اوست. از بدىهاى خود و اعمال نادرست به او پناه مىبریم.
گمراهان را جز او، پناهى نیست. آن کس را که او راهنمایى فرموده
گمراهکنندهاى نخواهد بود. گواهى مىدهم معبودى جز او نیست و محمّد
بنده و فرستاده اوست. پس از ستایش خداوند و گواهى به یگانگى او فرمود:
اى گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهى داده که دوران عمرم به
سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراى باقى خواهم
شتافت. من و شما هر کدام برحسب آن چه بر عهده داریم، مسئولیم. اینک
اندیشه و گفتار شما چیست؟
مردم گفتند: «ما گواهى مىدهیم که تو پیام خدا را ابلاغ کردى و از پند
دادن ما و کوشش در راه وظیفه، دریغ ننمودى، خداى به تو پاداش نیک عطا
فرماید!» سپس فرمود: «آیا اینکه شما به یگانگى خداوند و اینکه محمّد
بنده و فرستاده اوست، گواهى مىدهید؟ و اینکه بهشت و دوزخ و مرگ و
قیامت تردید ناپذیر است و اینکه مردگان را خدا بر مىانگیزد، و اینها
همه راست و مورد اعتقاد شما است؟» همگان گفتند: «آرى! به این حقایق،
گواهى مىدهیم.»
پیامبر(ص) فرمود: «خداوندا! گواه باش». پس، با تأکید فرمود: «همانا من
در انتقال به سراى دیگر و رسیدن به کنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و
شما در کنار حوض بر من وارد مىشوید؛ پهناى حوض من به مانند مسافت بین
«صنعا» و «بصرى» است، در آن به شماره ستارگان، قدحها و جامهاى سیمین،
وجود دارد. بیندیشید و مواظب باشید، که من پس از خودم دو چیز گرانبها
و ارجمند در میان شما مىگذارم، چگونه رفتار مىکنید؟« در این موقع،
مردم بانگ برآوردند: یا رسولاللَّه، آن دو چیز گرانبها چیست؟ فرمود:
«آنچه بزرگتر است کتاب خداست، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن،
در دست شماست. بنابراین آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه
نشوید. آن چه کوچکتر است، عترت من مىباشد. همانا، خداى دانا و
مهربان، مرا آگاه ساخت، که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا
در کنار حوض بر من وارد شوند؛ من این امر را از خداى خود، درخواست
نمودهام، بنابراین بر آن دو پیشى نگیرید و از پیروى آن دو باز نایستید
و کوتاهى نکنید، که هلاک خواهید شد».
سپس دست علی(ع) را گرفت و او را بلند نمود، تا به حدّى که سفیدى زیر
بغل هر دو نمایان شد. مردم او را دیدند و شناختند. رسولاللَّه،
اینگونه ادامه داد: «اى مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آنها
سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خداى و رسولش داناترند.» فرمود: «همانا
خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنین هستم و بر آنها از خودشان اولى و
سزاوارترم. پس هر کس که من مولاى اویم، على مولاى او خواهد بود.» و بنا
به گفته احمد بن حنبل (پیشواى حنبلىها)، پیامبر این جمله را چهار بار
تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بارخدایا! دوست بدار، آنکه
او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. یارى فرما یاران
او را و خوارکنندگان او را خوارگردان. او را معیار، میزان و محور حق و
راستى قرار ده».
آنگاه، پیامبر فرمود: «باید آنان که حاضرند، این امر را به غایبان
برسانند و ابلاغ کنند.»
قبل از پراکندهشدن جمعیت، امین وحى، این آیه را بر پیامبر(ص) نازل
نمود: «أَلْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ
نِعْمَتى وَرَضیتُ لَکُمْ الاِسْلامَ دیناً»؛ «امروز دین شما را کامل
نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را براى شما پسندیدم.»
در این موقع پیامبر(ص) فرمود: «اللَّهاکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت
و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت علی(ع) بعد از من.»( سوره مائده، آیه
6)
جمعیت حاضر، از جمله شیخین (ابوبکر و عمر) به امیرالمؤمنین، این گونه
تهنیت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو اى پسر ابىطالب که مولاى
من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى».
ابنعباس گفت: «به خدا سوگند، ولایت علی(ع) بر همه واجب گشت».
حسان بن ثابت گفت: «یا رسولاللَّه! اجازه فرما تا درباره علی(ع)
اشعارى بسرایم» پیامبر(ص) فرمود: «بگو با میمنت و برکت الهى.» در این
هنگام، حسّان برخاست و چنین گفت: «اى گروه بزرگان قریش! در محضر پیامبر
اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولایت، که مسلّم گشت بیان
مىنمایم.»
و اینگونه اشعار خود را سرود: ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخم فاسمع
بالرسول منادیا» تا آخر اشعار.( الغدیر، ج 1، ص 36-31)
اجمالى از واقعه غدیر را، که همه امت اسلامى، بر وقوع آن اتفاق دارند
بیان نمودیم. شایان ذکر است که در هیچ جاى جهان، واقعه و داستانى به
این نام و نشان و خصوصیات، ذکر نشده است.
اهمیّت واقعه غدیر
داستان نصب علی(ع) به مقام ولایت، در غدیر خم، از داستانهاى مهم تاریخ
اسلام است؛ شاید داستانى با اهمیتتر و مهمتر از این واقعه نداشته
باشیم. این واقعه بیانگر بقاى رسالت پیامبراکرم(ص) و دوام دوره الهى آن
حضرت در تجلّىگاه وجود مبارک علی(ع) بوده است.
غدیر، نشانِ اتحاد و پیوند رسالت و امامت است؛ این دو از یک ریشه و بن
روییدهاند؛ غدیر، محل ظهور حقایق مخفى و بواطن پنهان شده و ارشاد و
هدایت مردمان به این راه است.
غدیر، روز بیعت با حق و روز سرسپردگى است، روز دادوستد جنود شیطان با
جنود رحمان است.
غدیر، روز درخشش خورشید عالمتاب از پس ابرهاى تاریک است.
موضع جغرافیایى غدیر خم
«غدیر» در لغت به معناى مکان فرو رفته از زمین را گویند که در آن آب
باران یا سیل جمع شده و تا تابستان آینده باقى نمىماند.
درباره کلمه «خم» یاقوت حموى از زمخشرى نقل کرده که «خم» اسم مردى
رنگکار بوده و غدیرى را که بین مکه و مدینه در جُحفه است به او نسبت
دادهاند.( معجم البلدان، ج 2، ص 389)
«غدیر خم» همان گونه که اشاره شد موضعى است بین مکه و مدینه، ولى به
مکه نزدیکتر است تا مدینه، و مسافت بین آن تا جُحفه دو میل است.(
مراصد الاطلاع، ج 1، ص 482و315)
«جُحفه» دهى است بزرگ در بین راه مکه به مدینه، در شمال غربى از مکّه.
و در قدیم نام آن را «مَهْیعَه» مىنامیدند، ولى بعدها او را به
«جُحفه» تغییر نام دادند؛ زیرا «جحفه» به معناى کوچ است، و در آن ایام
سیلهاى مخرّب که مىآمد مردم آن دیار را کوچ مىداد. این منطقه الآن
خراب شده است.( معجم البلدان، ج 1، ص 111)
«غدیر خم» در امروز حدود 164کیلومتر از شمال مکه دور است، و حدود
450کیلومتر از طرف جنوب مدینه منوّره فاصله دارد.
راویان حدیث غدیر
راویان حدیث غدیر از صحابه
عده زیادى از صحابه حدیث غدیر را نقل کردهاند. اینک ما اسامى آنها را
به ترتیب حروف هجاء ذکر خواهیم کرد. ولى به قصد تبرّک در ابتدا اسامى
اصحاب کساء را نقل خواهیم نمود.
1 - امیر المؤمنین علىبن ابىطالب(ع).
2 - صدیقه فاطمه(س) دختر رسولخدا(ص).
3 - امام حسن مجتبى(ع).
4 - امام حسین شهید(ع).
حرف الف
5 - ابوبکربن ابىقحافه تمیمى.
6 - ابو ذویب خویلد.
7 - ابو رافع قِبطى.
8 - ابو زینب بن عوف انصارى.
9 - ابو عمره بن عمرو بن مِحْصَن انصارى.
10 - ابو فضاله انصارى، از اهل بدر که در صفین در رکاب حضرت امیر(ع)
کشته شد.
11 - ابو قدامه انصارى.
12 - ابو لیلى انصارى. بنابر نقلى در صفین به شهادت رسید.
13 - ابو هریره دوسى.
14 - ابو الهیثم بن تیهان. در صفّین به شهادت رسید.
15 - ابى بن کعب انصارى خزرجى، بزرگ قراء.
16 - اسامة بن زید به حارثه کلبى.
17 - اسعد بن زراره انصارى.
18 - اسماء بنت عُمیس خثعمیّه.
19 - أمّ سلمه همسر پیامبر(ص).
20 - امّ هانى دختر ابى طالب(ع).
21 - انس بن مالک انصارى خزرجى، خادم پیامبر(ص).
حرف باء
22 - براء بن عازب انصارى اوسى.
23 - بریدة بن عازب انصارى اوسى.
حرف ثاء
24 - ثابت بن ودیعه انصارى، ابو سعید خزرجى مدنى.
حرف جیم
25 - جابر بن سَمُره بن جناده، ابو سلیمان سوائى.
26 - جابر بن عبد اللَّه انصارى.
27 - جبلة بن عمرو انصارى.
28 - جبیر بن مطعم بن عدى قرشى نوفلى.
29 - جریر بن عبد اللَّه جابر بجلى.
30 - جندب بن جناده غفارى ابوذر.
31 - جندع بن عمرو بن مازن انصارى، ابو جُنَیده.
حرف حاء
32 - حَبّة بن جوین، ابو قُدامه عُرَنى بجلى.
33 - حُبشى بن جناده سلولى.
34 - حبیب بن بُدَیل بن ورقاء خزاعى.
35 - حذیفة بن أَسید، ابو سریحه غفارى، از اصحاب شجره.
36 - حذیفة بن یمان یمنى.
37 - حسّان بن ثابت.
حرف خاء
38 - خالد بن زید، ابو ایوب انصارى. در جنگ با روم به شهادت رسید.
39 - خالد بن ولید بن مغیره مخزومى، ابو سلیمان.
40 - خزیمة بن ثابت انصارى ذوالشهادتین، که در صفّین به شهادت رسید.
41 - خُویلد بن عمرو خزاعى، أبو شریح.
حرف راء و زاء
42 - رفاعة بن عبد المنذر انصارى.
43 - زبیر بن عوّام قرشى.
44 - زید بن ارقم انصارى خزرجى.
45 - زید بن ثابت ابو سعید.
46 - زید یا یزید بن شراحیل انصارى.
47 - زید بن عبد اللَّه انصارى.
حرف سین
48 - سعد بن ابى وقّاص، ابو اسحاق.
49 - سعد بن جناده عوفى، پدر عطیه عوفى.
50 - سعد بن عباده انصارى خزرجى.
51 - سعد بن مالک انصارى، ابو سعید خدرى.
52 - سعید بن زید قرشى عدوى، یکى از عشره مبشّره.
53 - سعید بن سعد بن عباده انصارى.
54 - سلمان فارسى ابو عبد اللَّه.
55 - سَلَمة بن عمرو بن الأکوع اسلم، ابو مسلم.
56 - سمرة بن جُندب فزازى، ابو سلیمان.
57 - سهل بن حُنَیف انصارى، أوسى.
58 - سهل بن سعد انصارى، خزرجى، ساعدى، ابو العباس.
حرف صاد و ضاد
59 - صُدَىُّ بن عجلان باهلى، ابو أُمامه.
60 - ضُمیره أسدى.
حرف طاء
61 - طلحة بن عبد اللَّه تَیْمى.
حرف عین
62 - عامر بن عُمیر نمیرى.
63 - عامر بن لیلى بن حمزه.
64 - عامر بن لیلى غِفارى.
65 - عامر بن واثله لیثى، ابو الطفیل.
66 - عائشه دختر ابى بکر.
67 - عباس بن عبد الملک بن هاشم، عموى پیامبر(ص).
68 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصارى.
69 - عبدالرحمن بن عوف قرشى، زهرى، ابو محمّد.
70 - عبدالرحمن بن یعمر دیلىّ.
71 - عبداللَّه بن عبد الأسد مخزومى.
72 - عبداللَّه بن بُدَیل بن وَرْقاء.
73 - عبداللَّه بن بشیر مازنىّ.
74 - عبداللَّه بن ثابت انصارى.
75 - عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب هاشمى.
76 - عبداللَّه بن حنطب قرشى، مخزومى.
77 - عبداللَّه بن ربیعه.
78 - عبداللَّه بن عباس.
79 - عبداللَّه بن ابى أوفى علقمه اسلمى.
80 - عبداللَّه بن عمر بن خطاب عدوى، ابو عبد الرحمن.
81 - عبداللَّه بن مسعود هُذَلى، ابو عبد الرحمن.
82 - عبداللَّه بن یامیل.
83 - عثمان بن عفّان.
84 - عُبَید بن عازب انصارى.
85 - عدى بن حاتم، ابو طریف.
86 - عطیّه بن بسر مازنى.
87 - عُقبة بن عامر جُهَنى.
88 - عمّار بن یاسر عنسّى، ابو الیقظان.
89 - عَماره خزرجى انصارى.
90 - عمر بن ابى سلمة بن عبد الأسد مخزومى.
91 - عمر بن خطاب:
حدیث او را حافظ ابن مغازلى در «المناقب» به دو طریق، و محبّالدین
طبرى( مناقب على بن ابى طالبعلیهالسلام، ص 22، ح 31)
در «الریاض النضرة» و «ذخائر العقبى» به نقل از «مسند احمد» آورده است.
و نیز( الریاض النضرة، ج 3، ص 113)( ذخائر العقبى، ص 67)
ابن کثیر دمشقى و شمس الدین جزرى، عمر را از جمله راویان حدیث «غدیر»
به حساب آوردهاند.( البدایة والنهایة، ج 7، ص 386 ؛ اسنى المطالب، ص
48)
92 - عمران بن حصین خزاعى، أبو نحید.
93 - عمرو بن حمق خزاعى، کوفى.
94 - عمرو بن شراحیل.
95 - عمرو بن عاص.
96 - عمرو بن مرّة جُهَنى، ابو طلحه.
حرف فاء
97 - فاطمه دختر حمزة بن عبد المطلب.
حرف قاف و کاف
98 - قیس بن ثابت شمّاس انصارى.
99 - قیس بن سعد بن عُباده انصارى، خزرجى.
100 - کعب بن عجره انصارى، مدنى، ابو محمّد.
حرف میم
101 - مالک بن حویرث لیثى، ابو سلیمان.
102 - مقداد بن عمرو کندى، زهرى.
حرف نون
103 - ناجیة بن عمرو خزاعى.
104 - نضلة بن عتبه اسلمى، ابو برزه.
105 - نعمان بن عجلان انصارى.
حرف هاء تا آخر حروف.
106 - هاشم بن مِرْقال بن عتبة بن ابى وقّاص زهرى، مدنى.
107 - وحشى بن حرب حَبَشى، حِمْصى، ابو وَسْمه.
108 - وهب بن حمزه.
109 - وهب بن عبد اللَّه سوائى، ابو جحیفه.
110 - یعلى بن مرّة بن وهب ثقفى، ابو مُرازم.
اینها اسامى صدوده نفر از بزرگان صحابه بود که ما نقل کردیم، و به طور
حتم بیش از این افراد حدیث غدیر را نقل کردهاند، زیرا مطابق نقل تاریخ
صدهزار یا بیشتر در سرزمین خم حاضر بودهاند، و طبیعت حال اقتضا مىکند
که بیش از این تعداد جمعیت این حدیث را نقل کرده باشند، ولى آن چه که
با تتبّع در کتب اهل سنت به دست آمده این تعداد جمعیّت است.
حافظ سجستانى (متوفّى477) کتابى به نام «الداریة فی حدیث الولایة» در
هفده جلد تألیف کرده و در آن طرق حدیث غدیر را ذکر کرده است. او این
حدیث را از صدوبیست صحابى نقل کرده است.( مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص
34)
راویان حدیث غدیر از تابعین
حدیث غدیر را هشتاد و چهار نفر از تابعین نقل کردهاند امثال:
- ابوراشد حُبرانى، شامى. افضل اهل زمان خود در دمشق.
- ابو سلیمان مؤذن، از بزرگان تابعین.
- ابوصالح سمّان ذکوان مدنى. احمدبن حنبل او را «ثقة ثقة» معرفى کرده
است.( العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 161، رقم 4723)
- أصبغ بن نُباته تمیمى کوفى.
- حبیببن ابىثابت اسدى، کوفى، فقیه کوفه.
- حکمبن عُتَیبه کوفى، کندى. در حقّ او گفته شده: «ثقة، ثبت، فقیه».
- حُمَید طویل بصرى. در حقّ او گفته شده: «حافظ، محدّث، ثقة».
- زاذان بن عمر کندى، بزّار، کوفى، از بزرگان تابعین.
- زرّ بن حُبیش أسدى.
- سالم بن عبد اللَّهبن عمربن خطاب قرشى، مدنى.
- سعیدبن جُبیر اسدى، کوفى، به دست حجّاج شهید شد.
- سعیدبن مسیّب قرشى، مخزومى. احمدبن حنبل درباره او گفته است: مراسیل
سعید همگى صحیحاند.
- سُلَیم بن قیس هلالى.
- سلیمان بن مهران أعمش.
- ضحاک بن مزاحم هلالى.
- طاووس بن کیسان یمان، جَنَدى.
- عائشه دختر سعد.
- عبد الرحمن بن ابى لیلى.
- عدى بن ثابت انصارى، کوفى، خطمى.
- عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموى.
- عمرو بن عبد اللَّه سبیعى، همدانى.
- فطر بن خلیفه مخزومى.
- مسلم بن صُبَیح همدانى، کوفى، عطار.
- نذیر ضبّى کوفى، از بزرگان تابعین.
- یحیى بن سُلَیم فزارى، واسطى.
- یزید بن ابى زیاد کوفى.
- یسار ثقفى، ابو نجیح.
و دیگران.
راویان حدیث در قرن دوّم
در قرن دوم پنجاهوشش نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- حافظ محمّدبن اسحاق مدنى (151).
- حافظ سفیان بن سعید ثورى (161).
- حافظ وکیع بن جراح (196).
و...
راویان حدیث در قرن سوّم
در قرن سوّم نودودو نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند از
قبیل:
- محمّد بن ادریس شافعى(204).( النهایة، ج5، ص228)
- احمد بن حنبل شیبانى(241).( المسند)
- حافظ محمّد بن اسماعیل بخارى(256).( التاریخ الکبیر، ج1، ص375)
- حافظ محمّدبن عیسى ترمذى(279).
- حافظ احمد بن یحیى بلاذرى(279).( انساب الأشراف، ج2، ص108)
و...
راویان حدیث در قرن چهارم
در قرن چهارم چهل و سه نفر از علماء اهلسنّت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- احمد بن شعیب نسائى (303). این حدیث را در «سنن» و «خصائص» نیز به
طُرق بسیارى نقل کرده که بیشتر آنها صحیح السند است.( خصائص النسائى،
ص10و16)
- حافظ احمد بن على موصلى، ابویعلى، (307).( مسند ابىیعلى، ج11، ص307)
- حافظ محمّدبن جریر طبرى(310).( تفسیر طبرى، ج3، ص428)
- ابوالقاسم طبرانى(360). او نیز حدیث غدیر را به طرق بسیارى نقل کرده
که( المعجم الاوسط، ج3، ص133)
بیشتر آنها صحیح السند است.
و...
راویان حدیث در قرن پنجم
در قرن پنجم بیستوچهار نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- قاضى ابىبکر باقلانى(403).( التمهید، ص169)
- ابواسحاق ثعلبى(427).( الکشف والبیان، ص181)
- ابومنصور ثعالبى(429).( ثمار القلوب، ص636، رقم1068)
- حافظ ابوعمر قرطبى(463).( الاستیعاب، قسم سوم، 1099)
- ابوبکر خطیب بغدادى(436).( تاریخ بغداد، ج8، ص290)
- ابن مغازلى شافعى(483).( مناقب علىبن ابىطالبعلیهالسلام، ص25،
ح37)
- حافظ حسکانى حنفى(490).( شواهد التنزیل، ج1، ص201، ح211)
راویان حدیث در قرن ششم
در قرن ششم بیست نفر از علماى عامه این حدیث را نقل کردهاند از قبیل:
- حجة الاسلام غزّالى(505).
- جاراللَّه زمخشرى(538).( ربیع الابرار، ج1، ص84)
- موفقبن احمد خوارزمى(568).( المناقب، ص154، ح182)
- ابنعساکر دمشقى(571).( ترجمه امام علىعلیهالسلام، رقم572)
و...
راویان حدیث در قرن هفتم
در قرن هفتم بیستویک نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- فخرالدین رازى شافعى، (606).( التفسیر الکبیر، ج3، ص636)
- ابن اثیر جزرى (630).( اسد الغابة، ج 1، ص 364)
- ابن ابى الحدید معتزلى (655).( شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13)
- حافظ گنجى شافعى (658).( کفایة الطالب، ص 16)
- حافظ محبّ الدین طبرى شافعى (694).
و...
راویان حدیث در قرن هشتم
در قرن هشتم هجده نفر از علماى عامه این حدیث را نقل کردهاند از قبیل:
- شیخ الاسلام جوینى (722).( فرائد السمطین، ج 2، ص 274)
- جمال الدین زرندى (750).( نظم درر السمطین، ص 109)
- قاضى ایجى شافعى (756).( المواقف، ص 405)
- ابن کثیر شافعى (774).( البدایة والنهایة، ج 5، ص 209)
- سید على همدانى (786).( المودّة القربى، مودّت پنجم)
- سعدالدین تفتازانى شافعى (791).( شرح مقاصد، ج 5، ص 273)
و...
راویان حدیث در قرن نهم
در قرن نهم شانزده نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند از
قبیل:
- حافظ ابىالحسن هیثمى شافعى(870).( مجمع الزوائد، ج9، ص165)
- حافظ ابنخلدون مالکى(808).( مقدمه ابنخلدون، ج1، ص246)
- سید شریف جرجانى حنفى(816).( شرح مواقف، ج8، ص360)
- ابنحجر عسقلانى شافعى(852).( الاصابة، ج7، ص780)
- ابنصبّاغ مالکى(855).( الفصول المهمة، ص24)
- علاءالدین قوشچى(879).( شرح تجرید، ص477)
و...
راویان حدیث در قرن دهم
در قرن دهم چهارده نفر از علماى عامه این حدیث را نقل کردهاند از
قبیل:
- حافظ جلالالدین سیوطى(911).( تاریخ الخلفاء، ص114)
- نورالدین سمهودى شافعى(911).
- حافظ ابىالعباس قسطلانى شافعى(923).
- ابنحجر هیتمى شافعى(974).( الصواعق المحرقة، ص25)
- متقى هندى.( کنز العمّال، ج2، ص154)
و...
راویان حدیث در قرن یازدهم
در قرن یازدهم دوازده نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- زینالدین مناوى شافعى(1031).( کنوز الحقائق، ج2، ص118)
- نورالدین حلبى شافعى(1044).( السیرة الحلبیة، ج3، ص274)
و...
راویان حدیث در قرن دوازدهم
در قرن دوازدهم سیزده نفر از علماى عامه این حدیث را نقل کردهاند از
قبیل:
- ضیاءالدین مقبلى (1108).
- ابنحمزه حرّانى(1120).( البیان و التعریف، ج3، ص74)
- ابىعبداللَّه زرقانى مالکى(1122).( شرح المواهب، ج7، ص13)
و...
راویان حدیث در قرن سیزدهم
در قرن سیزدهم دوازده نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- ابىالعرفان محمّدبن صبّان شافعى(1206).( الاسعاف در حاشیه نور
الأبصار، ص152)
- قاضى شوکانى(1250).
- شهاب الدین آلوسى(1270).( روح المعانى، ج6، ص194)
و...
راویان حدیث در قرن چهاردهم
در قرن چهاردهم نوزده نفر از علماى اهلسنت این حدیث را نقل کردهاند
از قبیل:
- سید احمدبن زینى دحلان شافعى(1304).
- سید مؤمن شبلنجى.
- شیخ محمّد عبده مصرى (1323).( تفسیر المنار، ج6، ص464)
- سید عبدالحمید آلوسى (1324).( نثر اللآلى، ص166)
- عبدالفتاح عبدالمقصود.
و...
تواتر حدیث غدیر
هر قضیه تاریخى بزرگ که رهبر امت در آن دخیل بوده و در بین جماعت
بسیارى از مردم اتفاق افتاده، طبیعت چنین قضیهاى اقتضا دارد که متواتر
باشد، خصوصاً آن که آن قضیه مورد اهتمام رهبر بزرگ الهى قرار گرفته و
از تمام کشورها و شهرها افرادى شاهد و ناظر قضیه باشند، و تأکید
فراوانى از ناحیه آن رهبر در نشر خبر آن واقعه باشد، آیا مىتوان ادعا
کرد که این خبر تنها در حدّ نقل یک نفر و دو نفر و... محدود گردد یا به
طور قطع نقل آن متواتر خواهد بود؟ حدیث غدیر از این قسم خبرهاست، زیرا
پیامبراکرم(ص) این خبر را در میان دههاهزار جمعیت از کشورها و شهرهاى
مختلف اسلامى بیان داشت و تأکید فراوانى نیز براى نشر آن بین مسلمین
نمود...
کسانى که اعتراف به تواتر حدیث غدیر نمودهاند
عده زیادى از علماى عامه به تواتر حدیث «غدیر» تصریح کردهاند از قبیل:
1 - جلالالدین سیوطى.( الفوائد المتکاثرة فى الأخبار المتواترة)
2 - علامه مناوى.( التیسیر فى شرح الجامع الصغیر، ج2، ص442)
3 - علامه عزیزى.( شرح جامع الصغیر، ج3، ص360)
4 - ملّا على قارى حنفى.( المرقاة فى شرح المشکاة، ج5، ص568)
5 - میزرا مخدومبن میرعبدالباقى.( نفحات الأزهار، ج6، ص121)
6 - محمّدبن اسماعیل یمانى.( همان، ص126)
7 - محمّد صدر عالم.( همان، ص127)
8 - شیخ عبداللَّه شافعى.( الاربعین)
9 - شیخ ضیاءالدین مقبلى.( نفحات الأزهار، ج6، ص125)
10 - ابنکثیر دمشقى.( البدایة و النهایة)
11 - ابوعبداللَّه حافظ ذهبى.( طرق حدیث من کنت مولاه)
12 - اینجزرى.( اسنى المطالب)
13 - شیخ حسامالدین متقى.
14 - جمالالدین حسینى شیرازى.( الأربعین)
15 - حافظ شهابالدین ابوالفیض احمدبن محمّدبن صدّیق غمارى، مغربى:
او مىگوید: حدیث «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» به تواتر از پیامبر(ص) از
طریق شصت نفر رسیده است. و اگر بخواهیم تا سندهاى همه را بیاوریم جدّاً
به طول خواهد انجامید، ولى اشاره به ناقلین آن به جهت تتمیم فائده
خواهیم کرد. و هرکس که اراده نموده تا بر طرق و سندهاى آن مطّلع شود به
کتاب «المتواتر» ما مراجعه کند».( تشنیف الأذان، ص 77)
تصریح به صحت حدیث غدیر
عدهى بسیارى از علماى عامه به صحّت حدیث «غدیر» تصریح کردهاند از
قبیل:
1 - ابن حجر هیتمى
او مىگوید: «حدیث غدیر صحیح بوده و هیچ گونه شکّى در آن نیست، جماعتى
همچون ترمذى، نسائى و احمد آن را نقل کردهاند، و طرق او جداً زیاد
است».
او نیز مىگوید: «بسیارى از سندهاى آن صحیح و حسن است. و هیچ گونه
توجّهى به کسى که درصدد تضعیف حدیث برآمده نمىشود. و نیز به کسى که
مىگوید: علی(ع) در آن هنگام در یمن بوده است توجّهى نمىگردد؛ زیرا
ثابت شده که او از یمن رجوع کرده و در حجةالوداع با پیامبر(ص) شرکت
کرده است. و اینکه برخى گفتهاند جمله: «اللَّهم وال من والاه...»
جعلى است، حرفى مردود است؛ زیرا این جمله از طرقى وارد شده که ذهبى
بسیارى از آن طُرق را تصحیح کرده است».( صواعق المحرقه، ص 43و42)
2 - حاکم نیشابورى
او بعد از نقل حدیث از زیدبن ارقم آن را تصحیح نموده و تصریح کرده که
این حدیث شرائط صحّت نزد شیخین را دارد.( مستدرک حاکم، ج 3، ص 109)
3 - حلبى
او بعد از نقل حدیث غدیر مىگوید: «این حدیثى است صحیح با سندهاى صحیح
و حسن، و هرگز به کسى که در صحّت آن تشکیک کرده التفات نمىشود».(
السیرة الحلبیة، ج 3، ص 274)
4 - ابن کثیر دمشقى
او بعد از نقل حدیث از استادش ذهبى نقل مىکند که او قائل به صحّت این
حدیث بوده است.( البدایة والنهایة، ج 5، ص 288)
5 - ترمذى
او بعد از نقل حدیث «غدیر» در باب مناقب علىبن ابىطالب(ع) مىگوید:
«این حدیثى حسن و صحیح است».( صحیح ترمذى، ج 2، ص 298)
6 - ابو جعفر طحاوى
او نیز بعد از نقل حدیث «غدیر» مىگوید: «این حدیث از حیث سند صحیح
بوده و هیچ کس بر راویان آن طعنى وارد نکرده است».( مشکل الآثار، ج 2،
ص 308)
7 - ابن عبدالبرّ قرطبى
او درباره حدیث «مؤاخاة» و «اعطاء رایه» و «غدیر» مىگوید: «تمام این
روایات آثارى ثابتاند».( الاستیعاب، ج 2، ص 373)
8 - سبط بن جوزى
او مىنویسد: «اگر کسى اشکال کند که این روایت که عمر به علی(ع) گفت:
«اصبحت مولاى و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة» ضعیف است، در جواب مىگوییم:
این روایت صحیح است.( تذکرة الخواص، ص 18)
9 - عاصمى
او در کتاب «زین الفتى فى تفسیر سورة هل اتى» در رابطه با این حدیث
مىگوید: «این حدیثى است که امّت آن را تلقّى به قبول کرده است، و نیز
موافق با اصول مىباشد».( زین الفتى)
10 - آلوسى
او در تفسیر خود بعد از نقل حدیث مىگوید: «نزد ما ثابت شده که
پیامبر(ص) در حقّ امیر در غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه».(
روح المعانى، ج 6، ص 61)
11 - ابن حجر عسقلانى
او مىگوید: «و امّا حدیث «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» را ترمذى و نسائى
نقل کردهاند، و جداً طرق آن بسیار زیاد است. و ابنعقده تمام طرق آن
را در کتابى جداگانه به شماره درآورده است. و بسیارى از سندهاى آن صحیح
و حسن است».( فتح البارى، ج 7، ص 61)
12 - ابن مغازلى شافعى
او از ابىالقاسم فضلبن محمّد درباره حدیث «غدیر» نقل کرده که
مىگوید: «این حدیثى است صحیح از رسولخدا(ص) که حدود صدنفر از صحابه
از جمله عشره مبشّره آن را نقل کردهاند. و این حدیثى است ثابت که در
آن هیچ گونه عیبى نمىبینم. تنها حضرت علی(ع) به این فضیلت اختصاص
یافته است، فضیلتى که هیچ کس در آن شریک نبوده است».( مناقب علىبن
ابىطالبعلیهالسلام، ص 26)
13 - فقیه ابو عبد اللَّه بغدادى (م 330)
او در کتاب «الامالى» حدیث غدیر را تصحیح کرده است.
14 - ابو حامد غزّالى
او مىگوید: «حجت و دلیل، خود را به طور وضوح آشکار نموده و عموم مردم
بر متن این حدیث اجماع کردهاند که پیامبر(ص) در روز غدیر خم به اتفاق
همه فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه». عمر در این هنگام گفت: مبارک
باد مبارک باد...».( سرّ العالمین، ص 21)
15 - ابن ابى الحدید معتزلى
او در شرح خود بر «نهج البلاغه» حدیث غدیر را از اخبار شایع در فضائل
امیرالمؤمنین(ع) شمرده است.( شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 166، خطبه
154)
16 - حافظ ابو عبداللَّه گنجى شافعى
او مىگوید: «این حدیث مشهور و حسن است و راویان آن همگى از ثقاتاند،
انضمام برخى از سندها به برخى دیگر دلیلى بر صحّت این حدیث است».(
کفایة الطالب، ص 61)
17 - شیخ ابو المکارم علاء الدین سمنانى (736)
او در ذیل حدیث غدیر مىگوید: «این حدیث از جمله احادیثى است که اتفاق
بر صحّت آن است و لذا حضرت سیّد اولیاء شمرده مىشود...».( العروة لأهل
الخلوة، ص 422)
18 - شمس الدین ذهبى شافعى (748)
او در کتابى مستقل که درباره حدیث غدیر تألیف کرده در آن بعد از بررسى
سندهاى آن تصریح به صحت سند بسیارى از آنها نموده است. و نیز در
تلخیص( طرق حدیث من کنت مولاه)
«مستدرک حاکم» تصریح به صحت این حدیث کرده است.( تلخیص المستدرک، ج 3،
ص 613، ح 6272)
او همچنین در کتاب خود به نام «رسالة فى طرق حدیث من کنت مولاه»
مىگوید: «حدیث «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از جمله احادیث متواترى است
که صدورش از رسولخدا(ص) قطعى است، و گروه زیادى آن را از طرق صحیح و
حسن و... نقل کردهاند».( طرق حدیث من کنت مولاه، ص 11)
آنگاه سندها و طرق این حدیث را نقل مىکند و درباره دهها طریق از طرق
این حدیث تصریح به صحّت یا قوّت یا وثاقت آن مىنماید.
19 - حافظ نورالدین هیثمى (807)
او که این حدیث را به طرق مختلف نقل کرده در بسیارى از سندهاى آن، رجال
حدیث غدیر را رجال صحیح مىداند.( مجمع الزوائد، ج 9، ص 109-104)
20 - شهاب الدین قسطلانى (923)
او در ذیل حدیث غدیر مىگوید: «و طرق این حدیث جداً بسیار است،
ابنعقده آن طرق را در کتابى مستقل شماره کرده و بسیارى از سندهاى آن
صحیح و حسن است».( المواهب اللدنیّة، ج 3، ص 365)
21 - شیخ نور الدین هروى قارى حنفى (1014)
او درباره این حدیث مىگوید: «این حدیثى است صحیح که هیچ شکّى در آن
وجود ندارد، بلکه برخى از حفّاظ آن را از احادیث متواتره به حساب
آوردهاند».( المرقاة فى شرح المشکاة، ج 10، ص 464، ح 6091)
22 - شیخ احمد بن باکثیر مکى (1047)
او درباره این حدیث مىگوید: «این روایت را بزّار به رجال صحیح از
فطربن خلیفه نقل کرده که ثقه است...».( وسیلة المآل فى مناقب الآل، ص
118و117)
23 - میرزا محمّد بَدَخشى.
او درباره حدیث غدیر مىگوید: «این حدیث صحیح و مشهور است، و هیچ کس به
جز انسان متعصّب و منکرى که اعتبارى به گفتار او نیست در صحّت آن شک
نکرده است؛ زیرا حدیث غدیر جداً داراى طرق بسیارى است».( نزل الأبرار،
ص 54)
24 - ابو العرفان صبّان شافعى (1206)
او بعد از نقل حدیث غدیر مىگوید: «این حدیث را سىنفر از صحابه از
پیامبر(ص) نقل کردهاند و بسیارى از طرق آن صحیح یا حسن است».( اسعاف
الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 153)
25 - ناصر الدین البانى
او درباره حدیث غدیر مىگوید: «این حدیثى است صحیح که از طرق جماعتى از
صحابه رسیده است».( السنة، ابن ابىعاصم، با تحقیق البانى، ج 2، ص 566)
البانى و سند حدیث غدیر
البانى در موسوعه حدیثى خود به نام «سلسلة الأحادیث الصحیحة» که احادیث
صحیحالسند را نقل کرده و آنها را تصحیح نموده است، این حدیث شریف را
نیز نقل کرده مىگوید: «حدیث غدیر از زیدبن ارقم و سعدبن ابىوقاص و
بریدةبن حصیب و علىبن ابىطالب(ع) و ابىایوب انصارى و براءبن عازب و
عبداللَّهبن عباس و انسبن مالک و ابىسعید و ابىهریره نقل شده است.
الف - حدیث زیدبن ارقم از پنج طریق نقل شده که همگى صحیح السند است:
1 - ابى الطفیل از زید.
2 - میمون ابى عبد اللَّه از زید
3 - ابى سلیمان مؤذّن از زید
4 - یحیى بن جعده از زید
5 - عطیه عوفى از زید
ب - حدیث سعد بن ابىوقّاص از سه طریق رسیده که همگى صحیح السندند:
1 - عبدالرحمن بن سابط از سعد
2 - عبد الواحد بن ایمن از سعد
3 - خیثمة بن عبدالرحمن از سعد.
ج - حدیث غدیر از بریده سه طریق دارد که همگى صحیح السندند:
1 - طریق ابن عباس از بریده
2 - طریق فرزند بریده از بریده
3 - طریق طاووس از بریده
د - حدیث غدیر از امام علىبن ابىطالب(ع) نُه طریق دارد که همگى
صحیحالسند است:
1 - طریق عمروبن سعید از امام علی(ع).
2 - طریق زاذانبن عمر از امام علی(ع).
3 - طریق سعیدبن وهب از امام علی(ع).
4 - طریق زیدبن یُثیع از امام علی(ع).
5 - طریق شریک از امام علی(ع).
6 - طریق عبد الرحمنبن ابىلیلى از امام علی(ع).
7 - طریق ابىمریم از امام علی(ع).
8 - طریق یکى از هم مجلسىهاى امام علی(ع) از حضرت(ع).
9 - طریق طلحةبن مصرف از امام علی(ع).
ه’ - حدیث ابوایوب انصارى از طریق ریاحبن حارث نقل شده که رجال سند آن
همگى ثقهاند.
و - حدیث براءبن عازب از عدىبن ثابت نقل شده که رجال سند آن نیز ثقه
مىباشند.
ز - حدیث براءبن عازب از عدىبن ثابت نقل شده که رجال سند آن نیز ثقه
مىباشند.
ح - حدیث ابنعباس از عمربن میمون روایت شده که سند آن صحیح است.
ط - حدیث انسبن مالک و ابوسعیده و ابوهریره از عَمیرةبن سعد نقل شده
که در آن سندهاى صحیح و موثق وجود دارد.
آنگاه بعد از نقل سندهاى مختلف این حدیث و تصحیح آنها مىگوید: «این
مطلب را که دانستى، حال باید بگویم که انگیزه من بر تفصیل کلام درباره
این حدیث و بیان صحّت آن این است که مشاهده کردم شیخ الاسلام ابنتیمیه
جزء اول حدیث را تضعیف کرده و جزء دوم را گمان کرده که باطل است، و این
-به نظر من- از مبالغات او در تسریع در تضعیف احادیث است قبل از آن که
طُرق آن را جمع کرده و در آنها دقت کند...».
( سلسلة الاحادیث الصحیحة، ح 1750)
حدیث تهنیت
مورّخ معروف اهل سنت میرخواند در کتاب «روضة الصفا» بعد از نقل حدیث
غدیر مىگوید: «آن گاه رسول خدا(ص) در خیمه اختصاصى خود نشست، و دستور
داد تا امیرالمؤمنین علی(ع) در خیمهاى دیگر بنشیند. و عموم مردم را
فرمود تا در خیمه حضرت علی(ع) وارد شده و به او تهنیت بگویند.
بعد از فارغ شدن مردان از تهنیت به حضرت امیر(ع) رسول خدا(ص) همسران
خود را دستور داد تا نزد او رفته و به حضرت تهنیت بگویند. آنان نیز
چنین کردند. و از جمله کسانى که به حضرت تهنیت گفت عمربن خطاب بود که
خطاب به او عرض کرد: «گوارا باد بر تو اى فرزند ابىطالب! تو مولاى من
و مولاى همه مردان و زنان مؤمن گردیدى».
( تاریخ روضة الصفا، ج 2، ص 541)
راویان حدیث تهنیت از علماى عامه
این مضمون را گروهى از امامان حدیث و تفسیر و تاریخ از علماى اهل سنت
نقل کردهاند به نحوى که برخى آن را از مسلّمات دانسته و برخى دیگر با
سندهاى صحیح آن را از برخى صحابه امثال ابنعباس، ابىهریره، براءبن
عازب و زیدبن ارقم نقل کردهاند.
از جمله کسانى که حدیث «تهنیت» را نقل کردهاند عبارتند از:
1 - حافظ ابوبکر عبداللَّهبن محمدبن ابىشیبه (م235).( المصنف، ج12،
ص78، ح12167)
2 - احمدبن حنبل (241).( المسند، ج5، ص355، ح18011)
3 - حافظ شیبانى نسوىّ (303).( مسند شیبانى نسوىّ)
4 - حافظ ابویعلى موصلى (307).( مسند ابىیعلى)
5 - حافظ ابوجعفر محمدبن جریر طبرى (310).( جامع البیان، ج3، ص428)
6 - حافظ علىبن عمر دارقطنى بغدادى (358).( الصواعق المحرقة، ص44)
7 - قاضى ابوبکر باقلانى (403).( التمهید، ص171)
8 - ابواسحاق ثعلبى (427).( الکشف والبیان، در ذیل آیه67 از سوره
مائده)
9 - حافظ ابوبکر بیهقى (458).( الفصول المهمّة، ص40)
10 - حافظ ابوبکر خطیب بغدادى (463).( تاریخ بغداد، ج8، ص290)
11 - فقیه شافعى ابوالحسن ابنمغازلى (483).( مناقب علىبن
ابىطالبعلیهالسلام، ص18، ح24)
12 - ابو حامد غزّالى (505).( سرّ العالمین، ص21)
13 - شهرستانى (548).( الملل والنحل، ج1، ص145)
14 - خطیب خوارزمى (568).( المناقب، ص94، فصل14)
15 - فخر رازى (606).( التفسیر الکبیر، ج12، ص49)
16 - ابوالسعادات ابناثیر شیبانى (606).( النهایة، ج5، ص228)
17 - عزّالدین ابوالحسن ابناثیر شیبانى (630).( اسد الغابة، ج4، ص108)
18 - حافظ ابوعبداللَّه گنجى شافعى (658).( کفایة الطالب، ص62)
19 - سبطبن جوزى حنفى (654).( تذکرة الخواص، ص 29)
20 - محبّ الدین طبرى (694).( الریاض النضرة، ج3، ص113)
21 - شیخ الاسلام حمّوئى (722).( فرائد السمطین، ج1، ص77، ح44)
22 - نظام الدین نیشابورى.( غرائب القرآن، ج6، ص194)
23 - ولى الدین خطیب.( مشکاة المصابیح، ج3، ص360، ح6103)
24 - جمال الدین زرندى.( نظم درر السمطین، ص109)
25 - ابنکثیر دمشقى.( البدایة والنهایة، ج5، ص229)
26 - تقى الدین مقریزى.( الخطط، ج1، ص388)
27 - نور الدین ابنصباغ مالکى.( الفصول المهمة، ص40)
28 - متقى هندى.( کنز العمّال، ج13، ص133، ح36420)
29 - ابو العباس شهاب الدین قسطلانى.( المواهب اللدنیّة، ج3، ص365)
30 - ابنحجر هیثمى.( الصواعق المحرقة، ص44)
31 - شمس الدین مناوى شافعى.( فیض القدیر، ج6، ص218)
32 - ابو عبداللَّه زرقانى مالکى.( شرح المواهب، ج7، ص13)
33 - سیّد احمد زینى دحلان مکى شافعى.( الفتوحات الاسلامیة، ج2، ص306)
و...
مؤلّفان پیرامون حدیث غدیر
برخى از علماى اهل سنت در طول تاریخ درباره این حدیث تألیفاتى داشته و
در آن سندهاى حدیث را ذکر کردهاند از قبیل:
1 - محمدبن جریر طبرى
او کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» تألیف کرده است.
ابن کثیر مىگوید: «ابوجعفر محمدبن جریر طبرى -صاحب تفسیر و تاریخ- به
امر این حدیث اعتنا کرده و درباره آن دو جلد کتاب تألیف نموده و طرق و
الفاظ این حدیث را در آن کتاب جمعآورى کرده است».( البدایة والنهایة،
ج5، ص183)
ذهبى مىگوید: «دو جلد کتاب درباره طرق حدیث غدیر از ابنجریر مشاهده
کردم و از کثرت طرق آن متحیّر شدم».( طبقات الحفاظ، ج 2، ص 54)
2 - حافظ ابنعقده
او در کتابى به نام «الولایة فی طرق حدیث الغدیر» این حدیث را با
(150)طریق نقل کرده است.
ابنحجر درباره حدیث غدیر مىگوید: «این حدیث را ابنعقده تصحیح نموده
و به جمع طرق آن اعتنا نموده است، و آن را از طریق هفتاد صحابى یا
بیشتر نقل کرده است».( تهذیب التهذیب، ج 7، ص 337)
3 - ابوبکر جعابى
او در این باره کتابى را به نام «من روى حدیث غدیر خم» تألیف کرده و
حدیث غدیر را با (125)طریق نقل کرده است.( الغدیر، ج 1، ص 145)
4 - على بن عمر دارقطنى
گنجى شافعى مىگوید: «حافظ دارقطنى طرق این حدیث را در یک جلد کتاب جمع
کرده است».( همان)
5 - شمس الدین ذهبى
او در کتابى به نام «طرق حدیث من کنت مولاه» تألیف کرده و در آن دهها
سند صحیح و حسن و موثق از این حدیث را نقل کرده است. او خود به این
کتاب اشاره کرده است مىگوید: «و امّا حدیث «من کنت مولاه» داراى طرق
خوبى است و من جداگانه آنها را در کتابى آوردهام».( تذکرة الحفاظ، ج
3، ص 231)
6 - جزرى شافعى
او رسالهاى مستقل در اثبات تواتر حدیث غدیر تألیف کرده و اسم آنرا
«اسمى المطالب فی مناقب علىبن ابىطالب(ع)» گذارده است، و در آن این
حدیث را از هشتاد طریق نقل کرده است.( الغدیر، ج 1)
7 - ابو سعید سجستانى
او کتابى را به نام «الدرایة فی حدیث الولایة» تألیف کرده است.( نفحات
الازهار)
8 - ابو القاسم عبیداللَّه حسکانى
او درباره این حدیث کتابى را به نام «دعاة الهداة الى اداء حق المولاة»
تألیف کرده و در «شواهد التنزیل» به آن اشاره کرده است.( شواهد
التنزیل، ج 1، ص 190، ح 246)
9 - امام الحرمین جوینى
قندوزى حنفى در کتاب «ینابیع المودة» به جوینى کتابى مستقل درباره حدیث
غدیر نسبت داده است.( ینابیع المودة، ص 36)
دلالت حدیث غدیر
کلمه «مولى» در حدیث غدیر به معناى سرپرست و امام و اولى به تصرف است،
و این معنا را از طرق مختلف مىتوان به اثبات رساند:
1 - تبادر از حاقّ لفظ
لفظ «ولىّ» و «مولى» در لغت گرچه به معانى مختلفى آمده است، ولى هنگامى
که بدون قرینه به کار مىرود عرب از آن معناى سرپرست و اولى به تصرف که
همان معناى امامت است استفاده مىکند. و تبادر علامت حقیقت است.
2 - تبادر هنگام اضافه به افراد انسان
بر فرض که تبادر از حاقّ لفظ را قبول نداشته باشیم مىتوان ادعاى این
تواتر را هنگام اضافه این کلمه به افراد انسان استفاده کرد. مثلاً: عرب
مىگوید: ولى و مولاى همسر، این به معناى سرپرست است. و نیز مىگوید:
ولى و مولاى طفل، اینجا نیز در سرپرست به کار رفته است.
3 - استعمال قرآنى
با مراجعه به قرآن کریم پىخواهیم برد که کلمه «مولى» به معناى اولویّت
به کار رفته است. خداوند متعال مىفرماید: «فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ
مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ
هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ»؛ «پس امروز نه از شما فدیهاى
پذیرفته مىشود، و نه از کافران؛ و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان
مىباشد؛ و چه بد جایگاهى است!»( سوره حدید، آیه 15)
در این آیه مولا به معناى اولویت به کار رفته است.
4 - فهم صحابه
با مراجعه به تاریخ پىخواهیم برد صحابهاى که در غدیر خم حضور داشته و
سخنان پیامبر(ص) را شنیدهاند همگى از این حدیث معناى سرپرستى و اولى
به تصرف و امامت را فهمیدهاند، و فهم کسانى که در عصر نص بوده و مقصود
پیامبر(ص) را درک مىکردند مىتواند براى ما حجت باشد. فهمى که هیچ کس
با آن مخالفت نکرده بلکه آیندگان نیز این فهم را دنبال کرده و در شعر و
نظم خود آودهاند.
اشخاصى مثل امام علىبن ابىطالب(ع) در جواب معاویه، حسانبن ثابت،
قیسبن سعدبن عباده انصارى، محمّدبن عبداللَّه حمیرى، عبد کوفى،
ابىتمام، دعبل خزاعى، حِمّانى کوفى، امیر ابىفراس و علمالهدى و
دیگران از این حدیث معناى سرپرستى فهمیده و در اشعارشان به آن اشاره
کردهاند.
مگر نه این است که عمر و ابابکر به حضرت امیر(ع) بعد از خطبه غدیر از
ناحیه پیامبر(ص) و ذکر حدیث غدیر، تهنیت گفته و به او تبریک گفتند. آیا
این به جهت فهم معناى امامت و خلافت نبوده است؟
چرا حارثبن نعمان فهرى ولایت حضرت را تحمل نکرد و از خداوند متعال
درخواست عذاب کرد؟ آیا به جهت فهم معناى امامت و سرپرستى حضرت بعد از
وفات پیامبر(ص) نبوده است؟
گروهى در کوفه خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسیده عرض کردند: «السلام علیک یا
مولانا». حضرت به آنها فرمود: «من چگونه مولاى شما هستم در حالى که
شما قومى از عرب هستید؟ آنان در جواب عرض کردند: زیرا از رسولخدا(ص)
شنیدیم که در روز غدیر خم مىفرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه».(
ارشاد السارى، ج 7، ص 280)
5 - اشتراک معنوى
ابن بطریق مىگوید: «کسى که مراجعه به کتب لغت داشته باشد پى به وجود
معانى مختلف براى کلمه (مولى) مىبرد. از باب نمونه فیروزآبادى
مىگوید: مولى به معناى: مالک، عبد، آزاد کننده، آزاد شده، همراه،
نزدیک همانند پسر عمو، و...، همسایه، هم قسم، فرزند، عمو، فرو آمده،
شریک، فرزند خواهر، سرپرست، تربیت کننده، یاور، نعمت دهنده، کسى که به
او نعمت داده شده، دوست، پیرو و داماد، آمده است».( قاموس المحیط، ج 4،
ص 410)
آن گاه مىگوید: حقّ این است که کلمه «مولى» بیش از یک معنا ندارد و آن
اولى و سزاوارتر به یک چیز است، ولى این اولویّت به حسب استعمال در هر
مورد از مواردش مختلف است. نتیجه این که لفظ «مولى» مشترک معنوى بین
این معانى مختلف است. و مشترک معنوى از مشترک لفظى سزاوارتر است...».(
ابن بطریق، العمدة، ص 115و114)
در توضیح کلام ابنبطریق مىگوییم:
با کمى تأمل و دقّت پىخواهیم برد که معناى «اولویت در یک شئ» در تمام
معانى لفظ «مولى» به یک نحوى موجود است، و اطلاق این کلمه بر هر یک از
آن معانى به اعتبار در برداشتن معناى اولویت است:
1 - مالک اولى به تصرّف در ملک خود است.
2 - عبد سزاوارتر بر اطاعت مولاى خود از دیگرى است.
3 - آزاد کننده سزاوارتر است به تفضیل بر کسى که او را آزاد کرده، از
دیگرى.
4 - آزاد شده اولى است به تشکر از آزاد کننده.
5 - همراه سزاوارتر است به شناخت حقوق کسى که همراه اوست.
6 - نزدیک، سزاوارتر است به دفاع و کمک قوم خود.
7 - همسایه سزاوارتر است به حفظ حقوق همسایگى.
8 - هم قسم اولى است به دفاع و حمایت از کسى که با او هم قسم شده.
9 - فرزند سزاوارتر است به اطاعت از پدرش.
10 - عمو اولىتر است به مراعات فرزند برادرش.
و...
نتیجه این که: کلمه «مولى» در لغت عرب در یک معنا یعنى «سزاوارتر» به
کار مىرود، و در مورد حدیث غدیر به قرینه اضافه به «ه» که مقصود افراد
است، معناى آن همان سرپرستى افراد است که مرادف با امامت مىباشد.
6 - قرینه صدر حدیث
پبامبر اکرم(ص) صدر حدیث «من کنت مولاه...» از باب مقدمه فرمود: «الست
اولى بکم من انفسکم»؛ «آیا من سزاوارتر بر شما از خود شما نیستم؟» همگى
گفتند:( این جمله در بسیارى از احادیث غدیر آمده است)
آرى. آن گاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعلىّ مولاه». این «فاء» تفریع بر
جمله سؤال سابق است. و در حقیقت جمله سابق مفسّر معناى حدیث غدیر
مىباشد. به این معنا که همان مقامى که خداوند براى من قرار داده و مرا
سرپرست شما معرفى نموده، همان مقام براى حضرت علی(ع) بعد از من است. و
این معنا از آیه قرآن نیز استفاده مىشود آن جا که فرمود: «النَّبِیُّ
أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».( سوره احزاب، آیه 6)
قسطلانى در تفسیر آیه مىگوید: «پیامبر(ص) سزاوارتر است در تمام امور
بر مردم از خودشان، از بعضى به بعض دیگر، در نفوذ حکم و وجوب طاعتش.
ابنعباس و عطا مىگویند: هرگاه پیامبر(ص) آنها را به کارى دعوت نمود،
و نفوس آنها از جانب خودشان به کار دیگرى دعوت شد، اطاعت پیامبر(ص)
سزاوارتر است بر آنان از اطاعت خودشان؛ زیرا پیامبر(ص) تنها به چیزى
امر مىکند و رضایت مىدهد که صلاح و رستگارى آنان است بر خلاف نفس
انسان...».( ارشاد السارى، ج 7، ص 280)
بیضاوى مىگوید: «پیامبر(ص) سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان در تمام
امور، زیرا پیامبر(ص) آنان را امر نمىکند و از آنها راضى نمىشود مگر
به چیزى که در آن مصلحت مردم است، به خلاف نفس انسان».( انوار التنزیل،
بیضاوى، ذیل آیه 6 سوره احزاب)
زمخشرى مىگوید: «پیامبر(ص) سزاوارتر است به مؤمنین در هر چیز از امور
دنیا و دین، از خود آنها، و به همین جهت است که به صورت مطلق آمده و
مقیّد نشده است. لذا واجب است بر مؤمنین که پیامبر محبوبترین افراد
نزدشان باشد، و حکم او نافذتر از حکم خودشان باشد، و نیز حقّ او مقدّم
بر حقوق خودشان باشد...».( الکشاف، ج 3، ص 523)
همین تفسیر از نسفى و سیوطى نیز وارد شده است.( مدارک التنزیل، نسفى، ج
3، ص 294 ؛ تفسیر جلالین، ذیل آیه)
قابل ذکر است که جمله «الست اولى بکم من انفسکم» را بسیارى از علماى
اهلسنت نقل کردهاند از قبیل: احمدبن حنبل، ابنماجه، نسائى، شیبانى،
ذهبى، حاکم، ثعلبى، ابونعیم، بیهقى، خطیب بغدادى، ابنمغازلى، خوارزمى،
بیضاوى، ابنعساکر، ابناثیر، گنجى شافعى، تفتازانى، قاضى ایجى،
محبّالدین طبرى، ابنکثیر، حمّوئى، زرندى، قسطانى، جزرى، مقریزى،
ابنصبّاغ، هیثمى، ابنحجر، سمهودى، سیوطى، حلبى، ابنحجر مکّى، بدخشى
و...
7 - ذیل حدیث
در ذیل بسیارى از احادیث غدیر این جمله آمده است: «اللَّهم وال من
والاه و عاد من عاداه»؛ «بار خدایا! هر کس که ولایت او را پذیرفت دوست
بدار، و هر کس که ولایت او را نپذیرفت و با او ستیز کرد، دشمن بدار.»(
مسند احمد، ج 1، ص 118 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 109، و...)
این جمله که برخى از علماى اهلسنت همچون ابنکثیر و البانى تصریح به
صحّت آن دارند تنها با معناى «سرپرستى و امامت» سازگارى دارد، نه با
معناى «محبّ و دوست» که اهلسنت مىگویند؛ زیرا معنا ندارد که
پیامبر(ص) دعا کند بر کسانى که حضرت علی(ع) دوست آنان است.
8 - گواهى گرفتن از مردم
حذیفةبن أُسیدبه سند صحیح نقل کرده که رسولخدا(ص) در روز غدیر خمّ
فرمود: «آیا شما شهادت به وحدانیّت خدا (لا اله الّا اللَّه) و نبوت من
(محمّداً عبده و رسوله) نمىدهید؟... گفتند: آرى، ما به این امور شهادت
مىدهیم. آن گاه پیامبر(ص) فرمود: اى مردم! خدا سرپرست من و من سرپرست
مؤمنانم، و من سزاوارترم به شما از خود شما، پس هر کس که من مولاى اویم
پس این على مولاى اوست».( اسد الغابة، ج 6، ص 136، رقم 5940 ؛ تاریخ
دمشق، ج12، ص226 ؛ سیره حلبى، ج3، ص374)
این که پیامبراکرم(ص) ولایت حضرت علی(ع) را در ردیف شهادت و گواهى به
توحید و رسالت قرار داده، دلیل بر آن است که ولایت حضرت(ع) همان معناى
امامت و سرپرستى امّت است.
9 - اکمال دین به ولایت حضرت علی(ع)
مطابق روایات صحیح السند که در ذیل آیه «اکمال» آمده و بیان خواهیم
کرد، خداوند متعال بعد از واقعه غدیر و اتمام خطبه رسولش این آیه را
نازل کرد: «أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ
عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»؛ «امروز دین
شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان
آیین شما پذیرفتم.»( سوره مائده، آیه 3)
از این آیه استفاده مىشود که خداوند متعال، اسلامِ با ولایت حضرت
علی(ع) را مورد رضایت دارد. و نیز دین با ولایت او کامل و نعمت با
ولایت او تمام خواهد شد. و این با امامت و سرپرستى امام علی(ع) سازگارى
دارد. و لذا مطابق برخى از روایات، بعد از نزول آیه «اکمال» و قبل از
پراکنده شدن مردم پیامبر(ص) فرمود: «اللَّه اکبر على اکمال الدین و
اتمام النعمة ورضى الربّ برسالتى والولایة لعلىّ من بعدى»؛ «خدا
بزرگتر است بر کامل کردن دین و تمام کردن نعمت و رضایت پروردگار به
رسالت من و ولایت براى على از بعد من.»( البدایة والنهایة، ج 5، ص 214
؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 157)
10 - خبر وفات پیامبر(ص)
پیامبراکرم(ص) در صدر خطبه غدیر خطاب به مردم فرمود: «کأنّى دُعیت
فأجبت»؛ «گویا من دعوت شده و اجابت کردهام.» بنابر نقلى فرمود:
«یوُشِک ان ادعى فاجیب»؛ «نزدیک است که دعوت شوم و من نیز آن دعوت را
اجابت خواهم کرد.»
از این تعبیرات استفاده مىشود که پیامبر(ص) در صدد ابلاغ مطلب بسیار
مهمّى است که قبل از آن مقدمهچینى کرده و خبر از مرگ خود مىدهد، و
این به جز با معناى جانشینى خود در امر امامت و خلافت و سرپرستى
سازگارى ندارد.
11 - تبریک به پیامبر(ص)
مطابق برخى از روایات، پیامبر(ص) بعد از واقعه غدیر و تمام شدن خطبهاش
به مردم امر کرد تا به او تهنیت و تبریک بگویند. و بنابر نقل حافظ
ابوسعید نیشابورى(م407) در کتاب «شرف المصطفى» به سندش از براءبن عازب
و ابىسیعد خدرى نقل مىکند که رسولخدا(ص) فرمود: «هنّئونى هنّئونى،
انّ اللَّه تعالى خصّنى بالنبوّة، و خصّ اهلبیتى بالإمامة»؛ «مرا
تبریک بگویید، مرا تبریک بگویید، زیرا خداوند متعال مرا به نبوت و
اهلبیت مرا به امامت اختصاص داد.»
و همین موقع بود که عمربن خطاب جلو آمد و به حضرت علی(ع) تبریک گفت.
12 - ترس پیامبر(ص)
سیوطى نقل کرده که رسولخدا(ص) فرمود: «همانا خداوند مرا مبعوث به
رسالت نمود، این مطلب براى من سنگین بود و مىدانستم که مردم مرا با
ابلاغ این امر تکذیب خواهند کرد. خداوند مرا تهدید کرد که باید این
مطلب را ابلاغ کنى یا اینکه عذاب خواهى شد. آنگاه این آیه را نازل
فرمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ
رَبِّکَ...».( درّ المنثور، ج 2، ص 298)
چرا پیامبر(ص) مىترسد و از چه چیزى خوف دارد؟ آیا ابلاغ این مطلب که
حضرت علی(ع) دوست و یاور شماست ترسى دارد؟ هرگز، این تنها ابلاغ ولایت
و سرپرستى و خلافت حضرت علی(ع) است که پیامبر(ص) از ابلاغش بر مردم خوف
دارد؛ زیرا مىداند قریش با حضرت علی(ع) خصومت دارد، این همان کسى است
که در جنگها پدران و اقوام آنها را به قتل رسانده است... .
13 - انکار حارث بن نعمان
مطابق برخى از روایات، حارثبن نعمان فهرى بعد از انتشار خبر غدیر خدمت
رسولخدا(ص) آمده و عرض کرد: «اى محمّد! ما را از جانب خداوند امر کردى
که شهادت به وحدانیت خدا داده و تو را رسولخدا بدانیم، ما آن را قبول
کردیم. و ما را امر کردى که پنجوقت نماز گذاریم آن را قبول کردیم. و
ما را امر به زکات و روزه و حج کردى آنها را نیز قبول نمودیم. به این
مقدار راضى نشدى تا اینکه دست پسر عموى خود را بلند کرده و او را بر ما
برترى دادى و فرمودى: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه»، این مطلب از جانب تو
بود یا از جانب خدا؟ پیامبر(ص) فرمود: «سوگند به کسى که به جز او خدایى
نیست، این مطلب را از جانب خداوند ابلاغ کردم». در این هنگام حارثبن
نعمان پشت کرده و به سوى راحلهاش حرکت نمود در حالى که با خودش چنین
زمزمه مىکرد: «بار خدایا! اگر آن چه را که محمد مىگوید حق است پس بر
ما سنگى از آسمان بفرست یا به عذاب دردناکى مبتلا گردان. هنوز به مرکبش
نرسیده بود که خداوند سنگى را بر او زد و بر فرق او خورد و از پشتش
خارج شد و به درک واصل گشت. در این هنگام بود که این آیه نازل شد:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»...
این حدیث را ثعلبى در تفسیر این آیه و دیگران نیز نقل کردهاند.
اگر در حدیث غدیر تنها خبر از محبّت حضرت علی(ع) و نصرت او داده است چه
جاى تقاضاى عذاب از خداوند است؟ این معناى سلطه و سرپرستى است که برخى
حاضر به زیر بار رفتن آن نبودند.
14 - تعبیر به نصب
در برخى از روایات غدیر خم با لفظ «نصب» تعبیر شده است.
شهاب الدین همدانى از عمربن خطاب نقل کرده که گفت: «رسولخدا(ص) علی(ع)
را به عنوان عَلَم نصب کرده و فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه»...(
مودّة القربى، مودّت پنجم)
حموینى به سند خود از حضرت علی(ع) نقل کرده که فرمود: «خداوند پیامبرش
را امر کرد تا مرا بر مردم نصب کند». و مىدانیم که تعبیر «نصب» با
مقام امامت و سرپرستى سازگارى دارد.( فرائد السمطین، ج 1، ص 312)
15 - تاج گذارى
مطابق برخى از روایات، پیامبر اکرم(ص) بعد از واقعه غدیر عمامه معروف
خود به نام «سحاب» را بر سر مبارک حضرت(ع) گذاشت.
ابنقیّم مىگوید: «رسول خدا(ص) عمامهاى داشت به نام سحاب که بر سر
علی(ع) گذاشت».( زاد المعاد، ج 1، ص 121)
مسلم نقل مىکند که رسول خدا(ص) آن عمامه را در ایّام خاص همانند روز
فتح مکه بر سر مىگذاشت».( صحیح مسلم، کتاب الحج، ح 451 ؛ سنن
ابىداود، ج4، ص54)
محب الدین طبرى از عبدالاعلىبن عدى بهرانى نقل مىکند که گفت: رسول
خدا(ص) در روز غدیر خم علی(ع) را خواست و بر سر او عمامهاى پیچید و
ذیل آن را بر پشتش انداخت.( الریاض النضرة، ج 2، ص289 ؛ اسد الغابة،
ج3، ص114)
عدهاى از علماى اهل سنت حدیث تاج گذارى حضرت علی(ع) را نقل کردهاند
امثال:
- ابو داود طیالسى
- ابن ابىشیبه
- احمد بن حسینبن على بیهقى
- ابراهیمبن محمد حموینى
- محمدبن یوسف زرندى
- على بن محمد معروف به ابن صباغ مالکى
- جلال الدین سیوطى
- متقى هندى
و...
16 - تعبیر به اولویّت
سبط بن جوزى بعد از ردّ معانى دیگر غیر از «اولویّت و سرپرستى» براى
حدیث غدیر مىگوید: «پس متعیّن است معناى دهم، و معناى آن این است: هر
کس من به او سزاوارتر از خودش هستم پس على سزاوارتر به اوست. آن گاه
مىگوید: به این معنا تصریح کرده حافظ ابوالفرج یحیىبن سعید ثقفى
اصفهانى در کتاب «مرج البحرین»، زیرا این حدیث را به سند خود از مشایخش
نقل کرده و در آن چنین آمده است: «رسول خدا(ص) دست علی(ع) را گرفت و
فرمود: «من کنت ولیّه و أولى به من نفسه فعلىّ ولیّه»؛ «هر کس من ولىّ
و سزاوارتر به او از خودش هستم پس على ولىّ و سرپرست اوست».
( تذکرة الخواص، ص 32)
اعتراف کنندگان به دلالت حدیث غدیر بر ولایت
برخى از علماى اهل سنت تا حدودى انصاف به خرج داده و دلالت حدیث را بر
امامت و سرپرستى حضرت امیر(ع) قبول کردهاند، گرچه از طرفى دیگر درصدد
توجیه آن برمىآیند. اینک به اسامى برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1 - محمدبن محمد غزّالى
او بعد از نقل حدیث غدیر مىگوید: «این، تسلیم و رضایت و تحکیم است.
ولى بعد از این واقعه هوا و هوس به جهت حبّ ریاست و به دست گرفتن عمود
خلافت و...، بر آنان غلبه کرد... و لذا به خلاف اول بازگشته و اسلام را
به پشت سر خود انداختند و با پول اندکى آن را معامله کردند، پس چه بد
معاملهاى انجام دادند».( سرّ العالمین، ص 40و39، طبع دار الآفاق
العربیة، مصر)
همین مطلب را سبطبن جوزى از غزّالى نقل کرده است.( تذکرة الخواص، ص 62)
2 - ابوالمجد مجدودبن آدم، معروف به حکیم نسائى
او در مدح حضرت امیر مىگوید:
نائب مصطفى بروز غدیر
کرده بر شرع خود مر او را میر
( حدیقة الحقیقة، حکیم نسائى)
3 - فرید الدین عطار نیشابورى
او در معناى حدیث غدیر مىگوید:
چون خدا گفته است در خمّ غدیر
با رسول اللَّه ز آیات منیر
ایّها الناس این بود الهام او
زانکه از حق آمده پیغام او
گفت رو کن با خلایق این ندا
نیست این دم خود رسولم بر شما
هر چه حق گفته است من خود آن کنم
بر تو من از اسرار حقّ آسان کنم
چونکه جبریل آمد و بر من بگفت
من بگویم با شما راز نهفت
این چنین گفته است قهّار جهان
حقّ و قیّوم خداى غیب دان
مرتضى والى در این ملک من است
هر که این سرّ را نداند او زنست
( مثنوى مظهر حقّ، عطار نیشابورى)
4 - محمد بن طلحه شافعى
او مىگوید: «...باید دانسته شود که این حدیث -حدیث غدیر- از اسرار قول
خداوند متعال در آیه مباهله است «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا
وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ
أَنْفُسَکُمْ». و مراد نفس علی(ع) است آن گونه که گذشت؛ زیرا خداوند
جلّ و علا چون مقارنت بین نفس رسول خدا و بین نفس علی(ع) انداخته و آن
دو را با هم جمع کرده، لذا رسولخدا(ص) در این حدیث هر آن چه براى خودش
نسبت به مؤمنین ثابت است براى حضرت علی(ع) نیز ثابت کرده است.
پیامبر(ص) سزاوارتر به مؤمنین و ناصر و آقاى مؤمنین است. هر معنایى که
براى رسول خدا اثباتش ممکن است و لفظ «مولى» بر آن دلالت دارد همان
معنا براى حضرت علی(ع) ثابت است. و این مرتبهاى است عالى و درجهاى
است بس بزرگ که پیامبر(ص) تنها به حضرت علی(ع) اختصاص داده است. و به
همین جهت است که روز غدیر خم عید و موسم سرور اولیاء خداست».( مطالب
السؤول، ص 45و44)
5 - سبط بن جوزى
او درباره حدیث غدیر مىگوید: «معناى آن این است: «هر کس من اولى و
سزاوارتر به او هستم پس علی(ع) سزاوارتر به اوست...».( تذکرة الخواص، ص
34-30)
6 - محمد بن یوسف گنجى شافعى
او مىگوید: «...لکن حدیث غدیر خم دلالت بر تولیه و استخلاف دارد».(
کفایة الطالب، ص 167و166)
7 - سعیدالدین فرغانى
او در شرح یک بیت از ابنفارض که مىگوید:
واوضح بالتأویل ما کان مشکلاً
علىّ بعلم ناله بالوصیة
مىنویسد: «در این شعر به این مطلب اشاره شده که على -کرم اللَّه وجهه-
کسى است که مشکلات کتاب و سنت را بیان و واضح خواهد کرد به توسّط علمى
که به او رسیده است؛ زیرا پیامبر(ص) او را وصىّ و قائم مقام خود قرار
داد آن هنگام که فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه».( شرح تائیه ابن
فارض، فرغانى)
8 - تقى الدین مقریزى
او از ابن زولاق نقل مىکند: «در روز هجدهم ذىحجه، سال363 که روز غدیر
خم است جماعتى از اهل مصر و مغرب زمین و متابعین آنها دور هم جمع
مىشوند و دعا مىخوانند؛ زیرا آن روز عید است، به جهت آن که رسول
خدا(ص) در آن روز عهد کرد به امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب(ع) و او را
خلیفه خود قرار داد...».( المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، ج2،
ص220)
9 - سعدالدین تفتازانى
او در دلالت حدیث غدیر مىگوید: «(مولى) گاهى به معناى آزادکننده و
گاهى آزادشده و همقسم، همسایه، پسرعمو، یاور و سرپرست استعمال مىشود.
خداوند متعال مىفرماید: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» یعنى
اولى بکم. این معنا را ابوعبیده نقل کرده است. و پیامبر(ص) فرمود:
«ایّما امرأة أنکحت نفسها بغیر اذن مولاه...»؛ «هر زنى که خودش را بدون
اذن مولایش به نکاح درآورد...»، مولى در این حدیث به معناى اولى و
سرپرست است. و مثل این معنا براى کلمه «مولى» در شعر بسیار است. و به
طور کلى، استعمال کلمه «مولى» به معناى متولّى و مالک امر و اولى به
تصرف، در کلام عرب شایع است و نیز از بسیارى از بزرگان اهل لغت نقل شده
است. و مقصود آن است که کلمه «مولى» اسم براى این معناست، نه این که
صفت باشد و به منزله اولى به تصرف، تا اعتراض گردد که این کلمه صیغه
اسم تفضیل نیست، و به این معنا استعمال نمىشود. و سزاوار است که در
حدیث غدیر از کلمه «مولى» همین معنا اراده شود، تا با صدر حدیث مطابقت
پیدا کند. و به جهت این که با پنج معناى اول مناسبت ندارد، و این امرى
است ظاهر. و نیز با معناى ششم یعنى «ناصر» سازگارى ندارد؛ زیرا معنا
ندارد که پیامبر(ص) مردم را در آن مکان براى ابلاغ این معنا جمع کرده
باشد، این مطلب نیز واضح است...».
او در آخر مىگوید: «مخفى نماند که ولایت بر مردم، و سرپرستى و مالکیّت
تدبیر امر مردم و تصرّف در شؤون آنان همانند منزلت پیامبر(ص) با معناى
امامت سازگارى دارد».( شرح مقاصد، ج 2، ص 290)
کتمان کنندگان حدیث غدیر
مطابق برخى از روایات، حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مجامعى از صحابه خواست
تا کسانى که در روز غدیر خم حاضر بوده و از پیامبر(ص) حدیث غدیر را
شنیدند برخیزند و در بین جمعیّت شهادت و گواهى دهند. عدهاى برخواسته و
گواهى دادند ولى برخى نیز بدون هیچ جهت خاص از شهادت سرباز زده و
بهانههایى آوردند و در نتیجه مبتلا به امراضى شدند که هرگز علاجپذیر
نبود، که از جمله مىتوان به این افراد اشاره کرد:
1 - انسبن مالک: او کسى بود که به جهت کتمان حدیث غدیر به مرض برص
مبتلا شد.( المعارف، ابن قتیبه، ص 194 ؛ شرح ابنابىالحدید، ج1، ص362)
2 - براء بن عازب: او به جهت کتمان حدیث غدیر کور شد.( احقاق الحق، ج
6، ص 560 ؛ ارجح المطالب، ص 580)
3 - زیدبن ارقم: او نیز به جهت کتمان حدیث غدیر خم کور شد.( شرح
ابنابىالحدید، ج1، ص362 ؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 337)
4 - جریربن عبداللَّه بجلى: او بعد از کتمان حدیث و نفرین
امیرالمؤمنین(ع) به جاهلیّت بازگشت.( انساب الاشراف، ج2، ص156)
فضیلت روزه روز غدیر
خطیب بغدادى با سند صحیح از ابىهریره نقل کرده که گفت: هر کس در روز
هجدهم از ماه ذىحجه روزه بگیرد براى او معادل شصت ماه روزه نوشته
مىشود. و آن روز غدیر خم است، هنگامى که پیامبر(ص) دست علىبن
ابىطالب(ع) را گرفته و فرمود: «آیا من سرپرست مؤمنین نیستم؟» گفتند:
آرى، اى رسول خدا، حضرت فرمود: هر کس که من مولاى اویم پس على مولاى
اوست. عمربن خطاب گفت: مبارک باد، مبارک باد بر تو اى فرزند ابىطالب،
تو مولاى من و مولاى هر مسلمان شدى. آن گاه خداوند این آیه را نازل
کرد: «أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...»...( تاریخ بغداد، ج
8، ص 290 ؛ مناقب ابنمغازلى، ص18، ح24 ؛ تذکرة الخواص، ص 30 ؛ فرائد
السمطین، ج1، ص77، ح44 و..)
این حدیث را خطیب بغدادى از عبداللَّهبن علىبن محمدبن بشران، از حافظ
علىبن عمر دارقطنى، از ابىنصر حبشون خلّال، از علىبن سعید رملى، از
ضمرةبن ربیعه، از عبداللَّهبن شوذب، از مطر ورّاق، از شهربن حوشب، از
ابىهریره نقل کرده است.
- ابىهریره: کسى است که جمهور اهل سنت اجماع بر عدالت و وثاقت او
دارند.
- شهربن حوشب اشعرى: ابونعیم او را از اولیا شمرده ( حلیة الاولیاء، ج
6، ص 67-59)، و ذهبى مىگوید:بخارى او را ثنا گفته و احمدبن عبداللَّه
عجلى و یحیى و ابنشیبه و احمد و نسوى او را توثیق کردهاند( میزان
الاعتدال، ج 2، ص 283، رقم3756). و ابنعساکر نقل مىکند که از احمدبن
حنبل درباره او سؤال شد، او حدیثش را ستود، و خودش را نیز توثیق کرده و
بر او ثنا گفت.( تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص148-137)
- مطربن طهمان ورّاق، ابورجاء خراسانى: ابونعیم او را از اولیاء
برشمرده است. و ابنحبّان او را جزء ثقات آورده، و از عجلى نقل کرده که
او صدوق است.( حلیة الاولیاء، ج3، ص75) بخارى و مسلم و بقیه صحاح از او
روایت نقل کردهاند.( الثقات، ج 5، ص 435)
- ابو عبدالرحمن (عبداللَّه)بن شوذب: او را نیز حافظ از اولیاء به حساب
آورده است. خزرجى از احمد و ابنمعین نقل کرده که او ثقه است.( حلیة
الاولیاء، ج 6، ص135-125) ابنحجر او را از ثقات دانسته و از سفیان
ثورى نقل کرده که او از ثقات مشایخ ما به حساب مىآید( خلاصة الخزرجى،
ج 2، ص 66، رقم 3566). و ابنخلفون توثیقش را از ابننمیر و ابىطالب و
عجلى و ابن عمار و ابن معین و نسائى، نقل کرده است.( تهذیب التهذیب،
ج5، ص225)
- ضمرةبن ربیعه قرشى ابوعبداللَّه دمشقى: ابنعساکر از احمدبن حنبل نقل
کرده که او ثقه مأمون و مرد صالح و ملیح الحدیث است. و نیز از ابنمعین
نقل کرده که او ثقه است( تاریخ دمشق، ج 8، ص 475). و ابنسعد نیز او را
ثقه مأمون و اهل خیر معرّفى کرده که هیچ کس افضل از او نبوده است.(
الطبقات الکبرى، ج 7، ص 471)
- ابو نصر علىبن سعید ابىحمله رملى: ذهبى او را توثیق کرده و
مىگوید: تا کنون از کسى نشنیدهام که درباره او حرفى بزند( میزان
الاعتدال، ج 3، ص 125، رقم 5833 و ص131، رقم5851). ابنحجر در «لسان
المیزان» توثیقش را اختیار کرده است.( لسان المیزان، ج4، ص260،
رقم5806) - ابو نصر حبشونبن موسىبن ایّوب خلاّل: خطیب بغدادى او را
توثیق کرده و از دارقطنى حکایت شده که او صدوق است.( تاریخ بغداد، ج8،
ص284، رقم4392)
- حافظ علىبن عمر، ابوالحسن بغدادى، مشهور به دارقطنى، صاحب سنن: او
کسى است که بسیارى از علماى اهل سنت او را تعریف کردهاند: خطیب بغدادى
او را یگانه دهر و... و ابنخلّکان و حاکم نیشابورى او را بسیار ستایش
کردهاند.( وفیات الاعیان، ج 3، ص 279، رقم 434)( تذکرة الحفّاظ، ج 3،
ص 991، رقم 925)
احتجاجات به حدیث غدیر
1 - احتجاج امام علی(ع)
امام علی(ع) بعد از وفات پیامبر اکرم(ص) هر موقعیتى که مناسب مىدید
حقانیت خود را از هر راه ممکن به اثبات مىرساند که از آن جمله تذکّر
به حدیث غدیر و ولایت خود است. اینکه به مواردى اشاره مىکنیم:
الف - روز شورا
خطیب خوارزمى حنفى و حمّوئى شافعى با سند خود از ابىالطفیل عامربن
واثله نقل کردهاند که گفت: من در روز شورا کنار درب اتاقى بودم که
علی(ع) و پنج نفر دیگر در آن بودند. شنیدم که حضرت به آنها مىفرمود:
«هر آینه بر شما به چیزى احتجاج خواهم کرد که عرب و عجم نمىتواند آن
را تغییر دهد».
آنگاه فرمود: «شما را به خدا سوگند اى جماعت! آیا در میان شما کسى هست
که قبل از من خدا را به توحید بخواند؟ همگى گفتند: خیر... شما را به
خدا سوگند مىدهم آیا در میان شما کسى هست که رسولخدا در حق او فرموده
باشد: «من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه
وانصر من نصره واخذل من خذله، لیبلّغ الشاهد الغائب، غیرى؟» گفتند: به
خدا هرگز.( مناقب خوارزمى، ص313، ح314 ؛ فرائد السمطین، ج1، ص319،
ح251)
این مضمون را جماعت بسیارى از اهلسنت در کتابهاى خود آوردهاند از
قبیل:
- ابنحاتم شامى.( الدر النظیم، ج1، ص116)
- ابنهجر هیثمى.( الصواعق المحرقة، ص126، به نقل از دارقطنى)
- ابنعقده.( الامالى، طوسى، ص332، ح667)
- حافظ عقیلى.( میزان الاعتدال، ج1، ص441، رقم1643 ؛ لسان المیزان، ج2،
ص198، رقم2212)
- ابنعبدالبرّ.( الاستیعاب، قسم سوم/1098، رقم1855)
- بخارى.( التاریخ الکبیر، ج2، ص382)
- ابنعساکر.( تاریخ دمشق، رقم1142و1141و1140)
- قاضى ابوعبداللَّه الحسینبن هارون ضبّى (398ه’).( امالى، ضبّى،
مجلس61)
- گنجى شافعى.( کفایة الطالب، ص386)
- ابن المغازلى شافعى.( المناقب، ح155)
- سیوطى شافعى.( جمع الجوامع، ج2، ص166و165 ؛ مسند فاطمهعلیهاالسلام،
ص21)
- متقى هندى.( کنز العمال، ج5، ص726-717، ح14243و14241)
ب - ایام خلافت عثمان
حمّوئى شافعى به سند خود از تابعى بزرگ سلیمبن قیس هلالى نقل مىکند
که فرمود: على -صلوات اللَّه علیه- را در مسجد رسول خدا(ص) در عصر
خلافت عثمان مشاهده کردم و جماعتى که با یکدیگر مذاکره علم و فقه
مىنمودند. آنان فضیلت و سوابق و هجرت قریش را متذکّر شدند و آنچه رسول
خدا(ص) در فضیلت آنها بیان کرده است... در میان آن جمعیت بیش از دویست
نفر از جمله علىبن ابىطالب(ع)، سعدبن ابىوقاص، عبدالرحمنبن عوف،
طلحه، زبیر، مقداد، هاشمبن عتبه، ابنعمر، حسن(ع)، حسین(ع)، ابنعباس،
محمدبن ابىبکر و عبداللَّهبن جعفر بود. و نیز از انصار ابىّبن کعب،
زیدبن ثابت، ابوایوب انصارى، ابوالهیثمبن تیهان، محمدبن سلمه، قیسبن
سعد، جابربن عبداللَّه، انسبن مالک و... بودند... علىبن ابىطالب(ع)
و اهل بیتش ساکت نشسته سخن نمىگفتند. جماعت حاضر رو به حضرت کرده عرض
کردند: اى اباالحسن! چه شده که سخن نمىگویى؟
حضرت فرمود: هیچ قبیلهاى نبود جز آن که فضیلت خود را بیان کرده و حق
خود را ذکر کرد، ولى من از شما سؤال مىکنم از جماعت قریش و انصار!
خداوند به توسط چه کسى این فضیلت را به شما عطا فرمود؟ آیا به توسط شما
و عشایر و اهل بیوتتان یا توسط غیر شما؟ عرض کردند: بلکه خداوند اینها
را توسط محمد(ص) و عشیره او به ما عطا کرده و منّت گذاشته است نه به
واسطه خود ما و عشایر و اهل بیوت ما. آن گاه حضرت(ع) شروع به ذکر مناقب
و فضائل خود کرده یکى پس از دیگرى آنها را برمىشمارد تا این که
مفرماید: شما را به خدا سوگند مىدهم آیا مىدانید که این آیه کجا
نازل شد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَوَ أَطیعُوا
الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»( سوره نساء، آیه 59). و کجا
نازل شد: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ
آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ
هُمْراکِعُونَ»( سوره مائده، آیه 55). و کجا نازل کرد: «...وَ لَمْ
یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنینَ
وَلیجَةً...». مردم گفتند: اى رسول خدا! آیا مخصوص( سوره توبه، آیه 16)
برخى از مؤمنین است یا شامل جمیع آنان خواهد شد؟ خداوند عزّوجلّ پیامبر
خود را امر نمود تا والیان امرشان را معرفى کند، و نیز همان گونه که
براى آنان نماز و زکات و حجّ را تفسیر نمود، ولایت را نیز تفسیر نماید
و مرا نیز در غدیر خم منصوب به خلافت کند. آن گاه پیامبر در خطبهاى
فرمود: اى مردم! خداوند مرا مأمور به رسالتى کرده که دلم به آن تنگ
آمده است و مىترسم که با ابلاغ آن مردم مرا تکذیب کنند، ولى مرا تهدید
کرده که آن را ابلاغ کنم وگرنه مرا عذاب خواهد کرد. آن گاه امر نمود تا
نداى نماز جماعت سر داده شود. سپس در خطبهاى فرمود: اى مردم! آیا
مىدانید که خداوند عزوجل مولاى من و من مولاى مؤمنین و اولى به آنها
از خودشان هستم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود: بلند شو اى على. پس من
بلند شدم. حضرت فرمود: هر کس من مولاى اویم پس على مولاى او است، بار
خدایا هر کس که ولایت او را پذیرفت او را دوست داشته و او را تحت ولایت
و سلطه خود قرار بده، و هر کس که از روى عناد و سرکشى از ولایت او
سرباز زد او را دشمن بدار...( فرائد السمطین، ج1، ص312، ح350)
ج - در اجتماع کوفه
امام علی(ع) بعد از آنکه به او خبر رسید که مردم او را در ادعاى حقانیت
خود بر خلافت متهم مىسازند در رحبه کوفه میان جماعتى از مردم حاضر شده
و به حدیث غدیر بر ضدّ کسانى که با او به نزاع برخاسته بودند استشهاد
نمود.
این احتجاج به حدّى شایع و علنى بود که عده بسیارى از تابعین آن را نقل
کرده و علما نیز با سندهاى مختلف و متظافر آن را در کتابهاى خود
آوردهاند. اینک به برخى از راویانى که این قصه را نقل کرده اشاره
مىکنیم:
1 - ابو سلیمان مؤذّن:
ابنابىالحدید به سند خود از ابىسلیمان مؤذن نقل کرده که علی(ع) با
مردم چنین احتجاج کرد: «هر کس از رسول خدا(ص) شنید که فرمود: «من کنت
مولاه فعلىّ مولاه» شهادت دهد؟ قومى به آن شهادت دادند ولى زیدبن ارقم
از آن امساک نموده و شهادت نداد در حالى که مىدانست. حضرت به او نفرین
کرد که خداوند او را کور گرداند. و لذا کور شد. ولى بعد از کورى حدیث
غدیر را روایت مىنمود.( شرح ابنابىالحدید، ج4، ص74، خطبه56)
2 - اصبغبن نباته.( اسد الغابة، ج3، ص469، رقم3341)
3 - حَبَّةبن جُوَین عُرَنى، ابوقدامه بجلى، صحابى (م76، 79ه’).( مناقب
علىبن ابىطالبعلیهالسلام، ابنالمغازلى، ص20، ح27)
4 - زاذانبن عمر.( مسند احمد، ج1، ص135، ح642 ؛ مجمع الزوائد، ج9،
ص107 ؛ صفة الصفوة، ج1، ص121 ؛ مطالب السؤول، ص54 ؛ البدایة والنهایة،
ج5، ص210 و ج7، ص348 ؛ تذکرة الخواص، ص17 ؛ کنز العمال، ج13، ص170،
ح36514 ؛ تاریخ دمشق، رقم524 ؛ مسند علىعلیهالسلام، سیوطى، ح144 و..)
5 - زِرّبن حبیش اسدى.( شرح المواهب، ج7، ص13 ؛ اسد الغابة، ج1، ص441 ؛
الاصابة، ج1، ص305 ؛ قطن الازهار المتناثرة، سیوطى، ص 278)
6 - زیادبن ابىزیاد.( مسند احمد، ج1، ص142، ح672 ؛ مجمع الزوائد، ج9،
ص106 ؛ البدایة و النهایة، ج7، ص384، حوادث سال 40هجرى ؛ الریاض
النضرة، ج3، ص114 ؛ ذخائر العقبى، ص67 ؛ تاریخ دمشق، رقم532 ؛
المختارة، حافظ ضیاء، ج2، ص80، ح458 ؛ درّ السحابة، شوکانى، ص211)
7 - زیدبن ارقم.( مسند احمد، ج6، ص510، ح22633 ؛ مجمع الزوائد، ج9،
ص106 ؛ المعجم الکبیر، ج5، ص175، ح4996 ؛ مناقب علىبن
ابىطالبعلیهالسلام، ابنالمغازلى، ص23، ح33 ؛ ذخائر العقبى، ص67 ؛
البدایة والنهایة، ج7، ص383، حوادث سال 40ه’)
8 - زیدبن یُثیع.( مسند احمد، ج1، ص189، ح953 ؛ البدایة والنهایة، ج5،
ص229 ؛ کفایة الطالب، ص63 ؛ اسنى المطالب، ص49 ؛ خصائص
امیرالمؤمنینعلیهالسلام، نسائى، ص101، ح87 و ص102، ح88 ؛ سنن نسائى،
ج5، ص131، ح8472 ؛ مجمع الزوائد، ج9، ص105 ؛ جامع الاحادیث، سیوطى،
ج16، ص263، ح7899 ؛ کنز العمال، ج13، ص158، ح36487 و..)
9 - سعیدبن ابى حدّان.( فرائد السمطین، ج1، ص68، ح34)
10 - سعیدبن وهب.( مسند احمد، ج1، ص189، ح953 و ج6، ص504، ح22597 ؛
خصائص امیرالمؤمنینعلیهالسلام، نسائى، ص117، ح98 ؛ سنن نسائى، ج5،
ص136، ح8483 ؛ اسد الغابة، ج3، ص492، رقم3382 ؛ مجمع الزوائد، ج9، ص104
؛ البدایة والنهایة، ج5، ص229 و ج7، ص384 ؛ المناقب، خوارزمى، ص156،
ح185 ؛ المعجم الکبیر، ح5058 ؛ المعجم الاوسط، ح1987 ؛ تاریخ دمشق،
رقم522-517 ؛ المختارة، ضیاء مقدسى، رقم481و480و479)
11 - ابو الطفیل عامربن واثله.( مسند احمد، ج5، ص498، ح18815 ؛ مجمع
الزوائد، ج9، ص104 ؛ خصائص امیرالمؤمنینعلیهالسلام، نسائى، ص113، ح93
؛ السنن الکبرى، ج5، ص134، ح8478 ؛ کفایة الطالب، ص55 ؛ الریاض النضرة،
ج3، ص114 ؛ البدایة والنهایة، ج5، ص231 ؛ نزل الابرار، ص52 ؛ اسد
الغابة، ج6، ص252، رقم6169 ؛ ینابیع المودة، ج1، ص36، باب4)
12 - ابو عماره، عبد خیربن یزید.( المناقب، خوارزمى، ص156، ح185 ؛
المناقب، ابنالمغازلى، رقم27 ؛ تاریخ دمشق، رقم520)
13 - عبدالرحمنبن ابىلیلى.( مسند احمد، ج1، ص191، ح964 ؛ تاریخ
بغداد، ج14، ص236 ؛ مشکل الآثار، ج2، ص308 ؛ اسد الغابة، ج4، ص108،
رقم3783 ؛ فرائد السمطین، ج1، ص69، ح36 ؛ اسنى المطالب، ص48و47 ؛
البدایة والنهایة، ج5، ص230 ؛ کنز العمال، ج13، ص131، ح36417 ؛ مسند
بزّار، رقم632 ؛ مسند علىعلیهالسلام، سیوطى، ص46 ؛ مسند ابویعلى، رقم
567 ؛ جمع الجوامع، ج2، ص155 ؛ تاریخ امیرالمؤمنینعلیهالسلام،
ابنعساکر، رقم510 ؛ المختارة، ضیاء مقدسى، ج2، ص273، رقم654)
14 - عمرو ذى مرّ.( مسند احمد، ج1، ص189، ح954 ؛ خصائص نسائى، ص117،
ح99 ؛ سنن نسائى، ج5، ص136، ح8484 ؛ فرائد السمطین، ج1، ص68، ح36 ؛
مجمع الزوائد، ج9، ص105 ؛ کفایة الطالب، ص63 ؛ میزان الاعتدال، ج3،
ص294، رقم6481 ؛ البدایة والنهایة، ج5، ص230 ؛ تاریخ الخلفاء، ص158 ؛
کنز العمال، ج13، ص158، ح36487 ؛ مسند بزّار، ج3، ص35، رقم766 ؛ اسنى
المطالب، ص49 ؛ المعجم الکبیر، ح5059 ؛ المعجم الاوسط، ح5301و2130 ؛
تاریخ امیرالمؤمنینعلیهالسلام، ابنعساکر، رقم516و515 ؛ جمع الجوامع،
ج2، ص72 ؛ درّ السحابة، ص209)
15 - عمیرةبن سعد.( حلیة الاولیاء، ج5، ص26 ؛ خصائص نسائى، ص100، ح85 ؛
سنن نسائى، ج5، ص131، ح8470 ؛ المناقب، ابن المغازلى، ص26، ح38 ؛
البدایة و النهایة، ج5، ص230 و ج7، ص384 ؛ کنز العمال، ج13، ص154،
ح36480 و ص157، ح36486)
16 - یعلى بن مرّه.( اسد الغابة، ج5، ص297، رقم5162)
17 - هانىبن هانى.( همان، ج3، ص492، رقم3382)
18 - حارثةبن مضرّب.( خصائص نسائى، ص167، ح58 ؛ السنن الکبرى، ج5،
ص154، ح8542. شرح نهج البلاغة، ابن ابىالحدید، ج2، ص228، خطبه37 ؛
السیرة الحلبیة، ج3، ص274)
19 - هبیرةبن مریم.( المعجم الکبیر، ح8058)
20 - ابو رمله عبداللَّهبن ابى امامه.( کتاب الموالاة، طبرى)
21 - ابو وائل شقیق بن سلمه.( انساب الاشراف، ترجمه
امیرالمؤمنینعلیهالسلام، رقم169)
22 - حارث اعور.( لسان المیزان، ج2، ص379)
برخى از گواهان
برخى از کسانى که در روز رحبه شهادت و گواهى براى امیرالمؤمنین(ع) به
حدیث غدیر دادهاند عبارتند از:
1 - ابو زینببن عوف انصارى
2 - ابو عمرةبن عمروبن محصن انصارى.
3 - ابو فضاله انصارى.
4 - ابو قدامه انصارى.
5 - ابو لیلى انصارى.
6 - ابو هریره دوسى.
7 - ابو الهیثمبن تیّهان.
8 - ثابتبن ودیعه انصارى.
9 - حُبشبن جناده سلولى.
10 - ابوایوب خالد انصارى.
11 - خزیمةبن ثابت انصارى.
12 - ابو شریح خویلدبن عمرو خزاعى.
13 - زید یا یزیدبن شراحیل انصارى.
14 - سهلبن حنیف انصارى اوسى.
15 - ابو سعید سعدبن مالک خُدرى انصارى.
16 - ابو العباس سهلبن سعد انصارى.
17 - عامربن لیلى غفارى.
18 - عبدالرحمنبن عبد ربّ انصارى.
19 - عبداللَّهبن ثابت انصارى خادم رسول خدا(ص).
20 - عبیدبن عازب انصارى.
21 - ابوطریف عدىبن حاتم.
22 - عقبة بن عامر جهنى.
23 - ناجیةبن عمرو خزاعى.
24 - نعمانبن عجلان انصارى.
25 - حافظ هیثمى به سند صحیح نقل کرده که تعداد نفراتى که در آن منطقه
حاضر بوده و احتجاج امیرالمؤمنین(ع) را به حدیث غدیر شنیدند سى نفر
بودهاند.
( مجمع الزوائد، ج9، ص104)
از آن جا که تاریخ این احتجاج سال 35هجرى بوده و از وقت صدور حدیث غدیر
25سال مىگذشته است، طبیعى به نظر مىرسد که بسیارى از صحابه که حدیث
را شنیده بودهاند از دار دنیا رحلت کرده باشند. و نیز برخى در جنگها
شهید شده و برخى دیگر نیز در کشورها و شهرهاى مختلف پراکنده شدهاند و
تنها این سى نفر کسانى بودند که در کوفه آن هم در منطقه رحبه در آن وقت
حاضر بوده و شهادت و گواهى به حدیث غدیر براى امیرالمؤمنین(ع) دادند.
د - احتجاج در جنگ جمل
یکى دیگر از مواردى که حضرت علی(ع) به حدیث غدیر احتجاج نمود در روز
جنگ جمل بر طلحه بود.
حافظ حاکم نیشابورى به سند خود از نُذیر ضبّى کوفى تابعى نقل مىکند که
گفت: ما با علی(ع) در روز جمل بودیم، حضرت(ع) کسى را به نزد طلحةبن
عبیداللَّه فرستاد تا به ملاقات او بیاید. طلحه خدمت حضرت رسید. حضرت
فرمود: تو را به خدا سوگند مىدهم! آیا از رسول خدا(ص) نشنیدى که
مىفرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من
عاداه»؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: پس براى چه با من جنگ مىکنى؟ گفت: یادم
نمىآید. این را گفت و از حضرت جدا شد.( المستدرک على الصحیحین، ج3،
ص419، ح5594 ؛ المناقب، خوارزمى، ص182، ح221 ؛ تاریخ دمشق، ج8، ص568 ؛
تذکرة الخواص، ص72 ؛ مجمع الزوائد، ج9، ص107 ؛ کنز العمال، ج11، ص332،
ح31662 و..)
ه’ - حدیث سواران در کوفه
احمدبن حنبل به سند خود از ریاحبن حارث نقل کرده که گفت: جمعى در
منطقه رحبه بر علی(ع) وارد شدند و عرض کردند: السلام علیک یا مولانا.
حضرت فرمود: «چگونه من مولاى شمایم در حالى که شما عرب هستید؟» عرض
کردند: ما از رسول خدا(ص) شنیدیم که در روز غدیر خم مىفرمود: «من کنت
مولاه فعلىّ مولاه».( مسند احمد، ج6، ص583، ح23052و23051 ؛ اسد الغابة،
ج1، ص441، رقم1038 ؛ الریاض النضرة، ج3، ص113 ؛ البدایة و النهایة، ج5،
ص231 و ج7، ص385و384 ؛ المعجم الکبیر، ج4، ص173، ح4053 ؛ مختصر تاریخ
دمشق، ج17، ص354 و..)
و - احتجاج در روز صفین
سلیمبن قیس هلالى، تابعى بزرگ در کتاب خود نقل مىکند که
امیرالمؤمنین(ع) در صفین در میان لشکر خود بر منبر رفت و مردم را دور
خود جمع کرده و براى آنان که از نواحى مختلف بوده و از آن جمله مهاجرین
و انصار بودند سخن گفت: او پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اى جماعت
مردم! همانا مناقب من بیش از آن است که احصا شود...».
در این حدیث نیز حضرت به طور تفصیل فضائل خود را بیان کرده که از آن
جمله تذکّر به حدیث غدیر است.( کتاب سلیمبن قیس، ج2، ص757، ح25)
2 - احتجاج حضرت زهرا(س) به حدیث غدیر
شمس الدین ابوالخیر جزرى دمشقى شافعى به سند خود از امّکلثوم دختر
فاطمه(س)، و او از فاطمه زهرا(س) نقل کرده که فرمود: «أنسیتم قول رسول
اللَّه(ص) یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلىّ مولاه، وقوله(ص): انت منّى
بمنزلة هارون من موسى؟»؛ «آیا فراموش کردید گفتار رسول خدا(ص) در روز
غدیر خم را که فرمود: هر کس من مولاى اویم پس على مولاى اوست. و گفتارش
که فرمود: تو نزد من همانند هارون نزد موسى هستى.»( اسنى المطالب، ص49)
به حدیث غدیر نیز امام حسن و امام حسین8 تمسک کرده و احتجاج
نمودهاند.( ینابیع المودة، ج 3، ص150، باب90 ؛ کتاب سلیم، ج2، ص788،
ح26)
3 - احتجاج دیگران به حدیث غدیر
غیر از اهل بیت: نیز، در مواردى خاص به حدیث غدیر خم احتجاج و تمسک
کردهاند و این به نوبه خود بر این دلالت دارد که این حدیث نزد عموم
مسلمانان از جایگاه ویژهاى برخوردار است. اینک به اسامى برخى از آنها
اشاره مىکنیم:
1 - احتجاج عبداللَّهبن جعفر بر معاویه به حدیث غدیر بعد از شهادت
امیرالمؤمنین(ع).( کتاب سلیم، ج 2، ص834، ح42)
2 - احتجاج بُرد بر عمروبن عاص به حدیث غدیر خم.( الامامة و السیاسة،
ج1، ص97)
3 - احتجاج عمروبن عاص بر معاویه به حدیث غدیر.( مناقب خوارزمى، ص199،
ح240)
4 - احتجاج عماربن یاسر در روز صفین بر عمروبن عاص به حدیث غدیر.( شرح
ابنابىالحدید، ج 2، ص206، خطبه35 ؛ وقعه صفّین، ص338)
5 - احتجاج اصبغبن نباته به حدیث غدیر در مجلس معاویه در سال(37).(
مناقب خوارزمى، ص205، ح240 ؛ تذکرة الخواص، ص85)
6 - مناظره جوانى با ابوهریره به حدیث غدیر در مسجد کوفه:
این مناظره را ابوبکر هیثمى نیز در کتاب «مجمع الزوائد» به نقل از
ابىیعلى و طبرانى و بزّار به دو طریق نقل کرده، و یکى از آن دو طریق
را تصحیح و طریق دیگر را توثیق نموده است.( مسند ابىیعلى موصلى، ج11،
ص307، ح6423 ؛ مجمع الزوائد، ج9، ص105)
7 - احتجاج شخصى بر زیدبن ارقم به حدیث غدیر خم.( ینابیع المودة، ج 2،
ص 73، باب 56)
8 - مناظره مردى عراقى با جابربن عبداللَّه انصارى به حدیث غدیر.(
کفایة الطالب، ص 61)
9 - احتجاج قیسبن سعد بر معاویه به حدیث غدیر خم در سال(56 50).( کتاب
سلیم، ج 2، ص 777، ح26)
10 - احتجاج دارمیّه حجونیّه بر معاویه به حدیث غدیر در سال(56 50).(
ربیع الابرار، ج 2، ص 599)
11 - احتجاج عمربن عبدالعزیز خلیفه اموى به حدیث غدیر.( حلیة الاولیاء،
ج 5، ص 364)
12 - احتجاج مأمون خلیفه عباسى به حدیث غدیر خم بر فقهاء.( عقد الفرید،
ج 5، ص 61-56)
بررسى شبهات حدیث غدیر
از آن جا که این حدیث شریف از قوىترین ادله بر امامت و ولایت حضرت
امیرالمؤمنین(ع) است، اهل سنت در صدد اشکال و تشکیک در سند یا دلالت آن
برآمدهاند. اینک به بررسى هر یک از آنها مىپردازیم:
1 - حدیث از طریق ثقات نقل نشده است!!
ابنحزم مىگوید: «و اما حدیث (من کنت مولاه فعلىّ مولاه) هرگز از طریق
ثقات نرسیده و صحیح نیست».( الفِصَل، ج 4، ص 224)
پاسخ
اولاً: قبلاً اشاره کردیم که بسیارى از علماى اهل سنت تصریح به صحّت
این حدیث نمودهاند.
ثانیاً: او کسى است که تمام فقهاى عصرش اتفاق بر گمراه بودن او داشته و
عوام را از نزدیک شدن به او باز داشتهاند.( لسان المیزان، ج 4، ص 229،
رقم 5737)
ثالثاً: او آرایى دارد که از آنها استفاده مىشود شخصى است متعصّب و
حتى نسبت به حضرت علی(ع) عناد و بغض و کینه دارد.
او در کتاب خود «المحلّى» مىگوید: «بین هیچ یک از امت خلافى نیست که
عبدالرحمنبن ملجم، على را نکشت مگر با تأویل، و اجتهادش او را به این
نتیجه رساند، و این چنین حساب کرده بود که کارش صحیح است».( المحلّى، ج
10، ص 482)
در حالى که بسیارى از علماى اهل سنت از پیامبر اکرم(ص) نقل کردهاند که
خطاب به حضرت علی(ع) فرمود: «قاتل تو شقىترین از آخرین است». و در
تعبیرى دیگر فرمود: «شقىترین مردم است». و در تعبیرى دیگر آمده است:
شقىترین این امت است، همانگونه که پى کننده شتر صالح شقىترین قوم
ثمود است».
( مسند احمد، ج5، ص326، ح17857 ؛ خصائص نسائى، ص162 ؛ مستدرک حاکم، ج3،
ص151، ح4679 و..)
و در خبرى دیگر از پیامبر(ص) نقل شده که خطاب به حضرت علی(ع) فرمود:
«آیا تو را خبر دهم به شدیدترین مردم از حیث عذاب در روز قیامت؟ حضرت
عرض کرد: خبر ده مرا اى رسول خدا(ص). آنگاه فرمود: همانا شدیدترین مردم
از حیث عذاب در روز قیامت پى کننده شتر ثمود است، و کسى که محاسنت را
به خون سرت سیراب خواهد کرد.( عقد الفرید، ج 4، ص 155)
و نیز فرمود: «قاتل تو شبیه یهود بلکه خود یهود است».( کنز العمال، ج
13، ص 195، ح 36582)
امام علی(ع) روزى خطاب به ابنملجم کرد و فرمود: «من تو را از شرورترین
خلق خدا مىبینم».( تاریخ طبرى، ج 5، ص145 ؛ کامل ابناثیر، ج2، ص435)
چگونه مىتوان ابنملجم را مجتهد نامید در حالى که امام واجب الاطاعه
خود را به قتل رسانده است؟ مگر پیامبر(ص) خروج بر امام مسلمین را
همانند خروج از جماعت مسلمین ندانسته و حکم به قتل او نکرده است.( صحیح
مسلم، کتاب الامارة)
ابن حزم کسى است که قاتل عمار -ابو الغادیه یساربن سبع سلمى- را نیز
اهل تأویل و مجتهد مىداند که در این عملش داراى یک اجر است. و
مىگوید: این عمل همانند کشتن عثمان نیست؛ زیرا کشتن عثمان جاى اجتهاد
نیست.( الفصل، ج 4، ص 161)
در صورتى که ابوالغادیه از مجاهیل دنیا به حساب مىآید و هیچ کس او را
تعریف و توثیق نکرده است.
این چه نوع اجتهادى است که در مقابل نصوص صریح کرده است؟ مگر پیامبر
اکرم(ص) مطابق احادیث صحیح السند خطاب به عمّار نفرمود: «تو را گروه
ظالم خواهند کشت».( الاصابة، ج 2، ص 512، رقم 5704)
مگر پیامبر(ص) در حق او نفرمود: «هر گاه مردم اختلاف کردند فرزند سمیّه
(عمار) با حق است».( المعجم الکبیر، ج 10، ص 96، ح 10071)
مگر پیامبر(ص) نفرمود: «بار خدایا قریش به عمار ولع دارد، همانا قاتل
عمار و برنده لباس او در آتش است».( مستدرک حاکم، ج 3، ص 437، ح 5661)
2 - مردم در صحت آن نزاع دارند!!
ابن تیمیه مىگوید: «و اما حدیث (من کنت مولاه فعلىّ مولاه) در صحاح
وجود ندارد، ولى علما آن را نقل کردهاند، و مردم در صحت آن نزاع
دارند. از بخارى و ابراهیم حربى و طائفهاى از اهل علم به حدیث نقل شده
که آنان در این حدیث طعن وارد کرده و آن را تضعیف کردهاند...».( منهاج
السنة، ج 7، ص 319)
پاسخ
اولاً: ترمذى این حدیث را در صحیح خود نقل کرده و تصریح به صحّت آن
نموده است.
ثانیاً: کسى را نمىشناسیم که در این حدیث نزاع کرده باشند، اگر کسى
مىبود حتماً ابن تیمیه نام او را مىبرد.
ثالثاً: کار ابنتیمیه در تضعیف این حدیث و احادیث دیگرى که در مدح
اهلبیت و خصوصاً علىبن ابىطالب(ع) وارد شده به جایى رسیده که حتى
ناصرالدین البانى که از اتباع او در مسائل اعتقادى است این عمل او را
ناخرسند دانسته و تصریح مىکند که او در تضعیف احادیث سرعت داشته است،
بدون آن که طرق آن را مورد بررسى قرار دهد.( سلسلة الاحادیث الصحیحة، ح
1750)
در حقیقت باید گفت: ابنتیمیه به جهت خصومت با شیعه و بهتر باید گفت:
خصومت با اهل بیت: در صدد تضعیف بدون دلیل تمام احادیث فضائل و مقامات
اهل بیت: و در رأس آنها امام علی(ع) برآمده است.
3 - «مولى» به معناى اولویّت نیست!!
محمود زعبى در اشکال بر شرف الدین مىگوید: «مولى به معناى اولویّت و
برترى در تصرّف در لغت عرب به کار نرفته است».
( البیّنات، محمود زعبى)
پاسخ
این ادعا که کلمه «مولى» به معناى اولویت و برترى به کار نرفته حرفى
بدون دلیل بلکه بر خلاف واقعیات است؛ زیرا بزرگان کلام و تفسیر و لغت
به این معنا براى کلمه «مولى» تصریح کردهاند:
الف - کلمات مفسّرین:
فخر رازى در تفسیر آیه «هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ»؛ از کلبى
و زجاج و( سوره حدید، آیه 15)
ابىعبیده و فرّاء نقل مىکند که معناى آن «اولى بکم» است.( تفسیر
رازى، ج 29، ص 227)
- بغوى نیز این آیه را چنین تفسیر مىکند: «صاحبتکم و اولى بکم» همدم
شما و( معالم التنزیل، ج 8، ص 29)
اولى و سزاوار به شما است.
این تفسیر نیز از زمخشرى، ابوالفرج ابنجوزى، نیشابورى، قاضى بیضاوى،
نسفى، سیوطى، ابىالسعود، در ذیل آیه فوق رسیده است.( الکشاف، ج 4،
ص476 ؛ زاد المسیر، ج8، ص168 ؛ غرائب القرآن در حاشیه تفسیر طبرى، ج27،
ص131 ؛ انوار التنزیل ؛ مدارک التنزیل، ج4، ص226 ؛ تفسیر جلالین و..)
ب - کلمات متکلمین:
و نیز برخى از متکلمین اهل سنّت همانند سعد تفتازانى، علاء قوشچى و
دیگران نیز به این معنا براى کلمه «مولى» تصریح کردهاند. تفتازانى
مىگوید: «استعمال (مولى) به معناى متولّى و مالک امر و اولى به تصرّف
در کلام عرب شایع و از بسیارى از ائمه لغت نقل شده است...».( شرح
مقاصد، ج 2، ص 290)
ج - تصریح لغویّین
از بزرگان لغت اشخاصى از قبیل: فرّاء، زجّاج، ابوعبیده، اخفش، علىبن
عیسى رمّانى، حسینبن احمد زوزنى، ثعلب و جوهرى و دیگران به معناى
«اولى» براى کلمه «مولى» اشاره کردهاند.
ریشه واژه «مولى»:
ریشه واژه «مولى»، ولایت است. اصل این ماده بر قرب و نزدیکى دلالت
مىکند، یعنى میان دو چیز به گونهاى از نسبت قرب برقرار است که چیز
دیگرى میان آنها فاصله نیست.
ابنفارس مىگوید: «واو، لام و ى (ولى) بر قرب و نزدیکى دلالت مىکند و
واژه ولى به معناى قرب و نزدیکى است، و کلمه مولى نیز از همین باب است.
و بر معتِق، معتَق، صاحب، حلیف، ابنعم، ناصر و جار اطلاق مىشود. ریشه
همه آنها ولى به معناى قرب است».( ابنفارس، معجم مقاییس اللغه، ص
1104)
راغب اصفهانى گفته است: «ولاء و توالى آن است که دو یا چند چیز به
گونهاى باشند که غیر آنها میان آنها نباشد. این معنا براى قرب مکانى
و قرب به لحاظ نسبت، دین، صداقت، نصرت و اعتقاد استعاره آورده مىشود.
واژه وِلایت (بر وزن هِدایت) به معناى نصرت، و واژه وَلایت (بر وزن
شَهادت) به معناى تولّى امر است. و گفته شده هر دو واژه یک معنا دارد و
حقیقت آن همان تولّى امر است».( راغب اصفهانى، مفردات، ص 533)
با توجه به حالات اولیه انسان در کاربرد الفاظ و این که معمولاً کلمات
را در آغاز براى بیان معانى مربوط به محسوسات به کار مىبرد مىتوان
گفت: واژه ولایت در آغاز براى قرب و نزدیکى خاص در محسوسات (قرب حسى)
به کار رفته است، آنگاه براى قرب معنوى استعاره آورده شده است. بر این
اساس هر گاه این واژه در امور معنوى به کار رود بر نوعى از نسبت قرابت
دلالت مىکند و لازمه آن این است که ولىّ نسبت به آن چه بر آن دلالت
دارد، داراى حقى است که دیگرى ندارد و مىتواند تصرّفاتى را بنماید که
دیگرى جز به اذن او نمىتواند. مثلاً ولىّ میّت مىتواند در اموال او
تصرف کند، این ولایت او ناشى از حقّ وراثت است. و کسى که بر صغیر ولایت
دارد حقّ تصرف در امور وى را دارد. کسى که ولایت نصرت دارد مىتواند در
امور منصور (آن کسى که نصرتش را عهدهدار شده است) تصرف کند. و خداوند
ولىّ امر بندگان خویش است، یعنى امور دنیوى و اخروى آنها را تدبیر
مىکند و او ولىّ مؤمنان است یعنى بر آنان ولایت خاصى دارد...
بنابر این، معناى ولایت در همه موارد استعمال آن، گونهاى از قرابت است
که منشأ نوعى تصرف و مالک بودن تدبیر است.( المیزان، ج 6، ص 12)
به عبارت دیگر: ولایت، نوعى اقتراب و نزدیکى نسبت به چیزى است به
گونهاى که موانع و حجابها از میان براشته مىشود...( همان، ج 5، ص
368)
حال اگر کسى با ریاضتهاى نفسانى و قابلیتهایى که براى خود ایجاد
کرده، و از طرفى دیگر مورد عنایات و الطاف الهى قرار گرفته و به مقام
قرب تام الهى نائل شده این چنین شخصى بر مردم از جانب خداوند ولایت
پیدا مىکند، ولایتى که لازمه آن این است که ولىّ نسبت به آن چه بر آن
دلالت دارد، داراى حقى است که دیگرى ندارد و او مىتواند تصرفاتى
بنماید که دیگرى جز به اذن او نمىتواند. و همه اینها به اذن و اراده
و مشیّت خداوند است.
4 - اولى و سزاوارتر در محبّت!!
زعبى در اعتراضى دیگر مىگوید: «شیعه بعد از آن که (مولى) را به معناى
اولى گرفتند آن را به «تصرّف» نسبت داده و آن کلمه را به معناى اولى به
تصرف معنا کردهاند، چرا ارتباط آن را به محبّت ندادهاند؟».(
البیّنات)
پاسخ
اولاً: در قرآن کلمه «مولى» در معناى «متصرف در امر» به کار رفته است.
خداوند متعال مىفرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ»(
سوره حج، آیه 78). فخر رازى در تفسیر خود «مولى» را به معناى آقا و
متصرّف معنا کرده است.( تفسیر رازى، ج 23، ص 74)
نیشابورى نیز در ذیل آیه «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ
الْحَقِّ»، کلمه «مولى» را به( سوره انعام، آیه 62)
معناى متصرف گرفته مىگوید: «آنان در دنیا تحت تصرفات موالى باطل
بودهاند».( تفسیر نیشابورى، ج 7، ص 128)
ثانیاً: ثابت شد که (مولى) به معناى متولّى امر به کار رفته است و فرقى
بین متولّى و متصرّف نیست.
ثالثاً: کلمه «مولى» به معناى «ملیک» آمده، و معناى آن همان متصرف در
امور است.
رابعاً: در جاى خود به اثبات رساندیم که حدیث غدیر با معناى محبّت
سازگارى ندارد، و تنها معناى مناسب با آن «متصرف در امور» و «متولّى»
است.
5 - امامت حضرت امیر(ع) بعد از عثمان!!
برخى مىگویند: ما این حدیث را از حیث سند تمام مىدانیم و دلالت آن را
نیز بر امامت و خلافت حضرت علی(ع) قبول مىکنیم، ولى در این حدیث اشاره
نشده که حضرت بعد از رسول خدا(ص) بلافاصله امام است، و لذا به جهت جمع
با سائر ادله او را خلیفه چهارم مىدانیم.
پاسخ
اولاً: هیچ دلیلى بر خلافت خلفاى قبل از حضرت علی(ع) وجود ندارد تا
بخواهید بین ادله جمع کنید.
ثانیاً: با جمع بین این حدیث و حدیث «ولایت» که در آن تصریح به «بعدى»
آمده مىتوان فهمید که حضرت علی(ع) خلیفه بلافصل رسولخدا(ص) است. زیرا
مطابق احادیث صحیح السند پیامبر(ص) درباره علی(ع) فرمود: «و هو ولىّ
کلّ مؤمن بعدى»،( مسند احمد، ج 4، ص 438)
و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است. این بعدیّت ظهور در اتصال دارد.
ثالثاً: ظهور خود حدیث غدیر خصوصاً با قرائن حالیه و مقالیه در این است
که حضرت علی(ع) خلیفه بلافصل پیامبر اکرم(ص) است.
رابعاً: مفاد حدیث غدیر آن است که حضرت علی(ع) سرپرست همه مسلمین حتى
این سه خلیفه است و این با خلافت بلافصل سازگارى دارد.
خامساً: اگر چنین است، چرا عمربن خطاب در روز غدیر خم به حضرت علی(ع)
تبریک گفت، و او را مولاى خود و هر مؤمنى خطاب کرد؟
6 - امامت باطنى نه ظاهرى!!
برخى مىگویند: مقصود از «ولایت» در حدیث غدیر ولایت باطنى است نه
ظاهرى که مرادف با حکومت دارى و خلافت و سرپرستى عموم مسلمین باشد، و
با این توجیه در صدد جمع بین ولایت حضرت امیر(ع) و خلافت سه خلیفه قبل
مىباشند.
پاسخ
اولاً: اگر بنا است که این گونه کلمات حمل بر خلاف ظاهر شود، باید
نبوّت را نیز این گونه بتوان حمل کرد، در حالى که قطعاً باطل است.
ثانیاً: به چه دلیل خلافت این خلفا ثابت شده تا در صدد جمع بین حقانیّت
خلافت آنان و حدیث غدیر برآمدهاند.
ثالثاً: این تفسیر، خلاف ظاهر کلمه «مولى» و ولایت است، زیرا معنایى که
از ظاهر آن به دست مىآید همان سرپرستى در ظاهر است.
رابعاً: ما معتقدیم که «ولایت» در حدیث غدیر و دیگر احادیث، همان ولایت
کبرى الهى است که از شؤونات آن حاکمیت سیاسى و مرجعیّت دینى است.
7 - احتمال اولویّت در تعظیم!!
دهلوى مىگوید: «احتمال دارد که مراد به کلمه (مولى) اولویّت در تعظیم
باشد».
پاسخ
اولاً: این احتمال خلاف ظاهر از کلمه (مولى) است، همان گونه که قبلاً
به آن اشاره شد، و معناى خلاف ظاهر و مجازى احتیاج به قرینه صارفه از
معناى حقیقى دارد.
ثانیاً: این احتمال با قرینههاى موجود در حدیث که مناسب با معناى
سرپرستى است خصوصاً با قرینه صدر حدیث منافات دارد، آن جا که پیامبر(ص)
فرمود: «الست اولى بکم من انفسکم».
ثالثاً: این احتمال با تبریک گفتن عمربن خطاب سازگارى ندارد.
رابعاً: بر فرض که مقصود از کلمه (مولى) اولویّت در محبّت و تعظیم است،
ولى این معنا با آن چه ما مىگوییم منافات ندارد، زیرا کسى که سزاوارتر
از دیگرى به تعظیم در امور دینى و شرعى است افضل از همه است، و افضل و
برتر از همه سزاوارتر به خلافت و امامت مىباشد.
8 - نقض به آیه 68 سوره آل عمران!!
دهلوى نیز مىگوید: «چه ضرورتى دارد که لفظ (مولى) در حدیث را حمل بر
اولى به تصرف و سرپرستى نماییم در حالى که در قرآن بر خلاف این معنا به
کار رفته است. خداوند متعال مىفرماید: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ
بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ
آمَنُوا»، و پرواضح است که أتباع حضرت ابراهیم اولى به تصرف از او
نبودهاند.
پاسخ
اولاً: در برخى از آیات قرآن کلمه (مولى) به معناى اولى و اولویت به
کار رفته است، همانند آیه «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ».(
سوره حدید، آیه 15)
ثانیاً: حمل کلمه (مولى) در حدیث غدیر بر معناى اولى به تصرف و سرپرستى
به جهت قرائنى است که در حدیث وجود دارد.
ثالثاً: در آیه مربوط به حضرت ابراهیم(ع) قرینهاى وجود دارد که مانع
از حمل آیه بر اولویت در تصرف است، و آن این که هیچ کس بر پیامبر خدا
مقدم نیست. به خلاف مورد حدیث غدیر.
9 - ذیل حدیث!!
او نیز مىگوید: قرینهاى در ذیل حدیث وجود دارد که دلالت بر اراده
محبّت از کلمه (مولى) دارد؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: «اللَّهم وال من
والاه وعاد من عاداه».
پاسخ
اولاً: این دعا، به قرینه حدیث غدیر «من کنت مولاه فعلى مولاه» که به
جهت صدر حدیث «الست اولى بکم من انفسکم» حمل بر معناى سرپرستى شد، این
چنین معنا مىشود: «بار خدایا! هر کس که ولایت حضرت علی(ع) را پذیرفت
او را دوست بدار، و هر کس از ولایت او سرباز زد او را دشمن دار».
ثانیاً: این معنا هرگز با اهتمام شدید پیامبر(ص) در ذکر آن سازگارى
ندارد، زیرا چگونه قابل توجیه است که ما بگوییم: پیامبر(ص) آن جماعت
عظیم را در آن بیابان گرم به جهت اعلان یک مطلب جزئى و آن این که حضرت
علی(ع) محبّ آنها است، جمع کرده باشد.
ثالثاً: در برخى از روایات جمله «وال من والاه» همراه با جمله «احبّ من
احبّه» آمده است، و این شاهد بر آن است که جمله اول به معناى محبّت
نیست، و در غیر این صورت تکرار لازم مىآید.
ابنکثیر از طبرانى قضیّه رحبه را نقل کرده و در ذیل آن آمده است: آن
گاه سیزده نفر از صحابه برخاسته و شهادت دادند که رسولخدا(ص) فرمود:
«من کنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه، واحبّ
من احبّه وابغض من ابغضه، وانصر من نصره واخذل من خذله».( البدایة
والنهایة، ج 7، ص 347)
متقى هندى نیز این حدیث را نقل کرده و در ذیل آن از هیثمى نقل مىکند
که گفته: رجال سند این حدیث همگى از افراد ثقه هستند.( کنز العمّال، ج
13، ص 158)
رابعاً: برخى از بزرگان اهل سنت همانند محبالدین طبرى شافعى این توجیه
و تفسیر را بعید شمردهاند.( الریاض النضرة، ج 1، ص 205)
خامساً: جمله «اللّهم وال من والاه...» دعایى است که پیامبر(ص) بعد از
فارغ شدن از خطبه، کرده است، و لذا نمىتواند قرینه بر حمل کلمه «مولى»
بر معناى محبّت باشد، بلکه جمله قبل از آن که همان «الست اولى بکم من
انفسکم» است بهترین قرینه و زمینهسازى براى حمل کلمه «مولى» بر معناى
امامت و اولى به تصرف و سرپرستى است.
سادساً: در برخى روایات کلمه «بعدى» آمده است. ابنکثیر به سند خود از
براءبن عازب نقل کرده هنگام اجتماع مردم در غدیر خم پیامبر(ص) فرمود:
«الست اولى بکم من انفسکم؟! قلنا: بلى یا رسول اللَّه! قال: ألست؟
ألست؟ قلنا: بلى یا رسول اللَّه! قال: من کنت مولاه فانّ علیاً بعدى
مولاه، اللهم وال من والاه وعاده من عاداه...».
اگر پیامبر(ص) از کلمه «مولى» اراده محبّت کرده بود، وجهى براى ذکر
کلمه «بعدى» نداشت، زیرا معنا ندارد که پیامبر(ص) بگوید: حضرت علی(ع)
بعد از من دوست شماست نه قبل از من.
10 - مولى به معناى محبوب!!
برخى مثل ابنحجر مکى و شاه ولى اللَّه دهلوى مىگویند: مراد به (مولى)
در حدیث غدیر «محبوب» است. یعنى هر کس که من محبوب اویم این على نیز
محبوب اوست.
پاسخ
اولاً: این ادعایى بدون دلیل است؛ زیرا با مراجعه به کتب لغت به این
نتیجه مىرسیم که هیچ یک از لغویین این معنا را براى کلمه (مولى) ذکر
نکردهاند.
ثانیاً: این معنا با معناى متبادر از حدیث بدون قرینه سازگارى ندارد.
ثالثاً: این معنا با قرائن موجود در روایت خصوصاً قرینه صدر حدیث «الست
اولى بکم من انفسکم» سازگارى ندارد.
رابعاً: اگر مقصود پیامبر از این حدیث این احتمال است، پس چرا افرادى
همچون معاویه و عائشه و طلحه و زبیر و عمروبن عاص و امثال آنها با
حضرت علی(ع) به جنگ برخواسته و با او مخالفت کردند؟ آیا معاویه نبود که
لعن حضرت را در مأذنهها علنى کرد؟ و...
خامساً: این معنا خلاف آن چیزى است که صحابه از حدیث غدیر فهمیدهاند،
و لذا حسّانبن ثابت در شعر خود از قول پیامبر(ص) مىگوید: «و رضیت من
بعدى اماماً وهادیاً»، و راضى شدم از بعد خود که علی(ع) امام و هادى
باشد.
11 - استدلال به روایتى از حسن مثنّى
دهلوى مىگوید: ابونعیم اصفهانى از حسن مثنّى نقل کرده که از او سؤال
شد: آیا حدیث (من کنت مولاه) نصّ بر خلافت حضرت علی(ع) است؟ او در جواب
گفت: اگر مقصود رسولخدا(ص) به این حدیث خلافت مىبود باید آن را به
طور فصیح بیان مىکرد؛ زیرا او از فصیحترین مردم بود...».
پاسخ
اوّلاً: کلام حسن مثنّى بر فرض ثبوت، حجیّت و اعتبارى ندارد، زیرا او
معصوم نبوده، و نیز از صحابه به حساب نمىآید تا فهم او نزد اهل سنت
داراى اعتبار باشد.
ثانیاً: این حدیث سندى ندارد.
ثالثاً: چگونه پیامبر(ص) مسأله خلافت و امامت حضرت را در این حدیث به
طور فصیح بیان نکرده است؟ در حالى که مقصود حضرترسول(ص) با قرائن
حالیه و مقالیه که همان امامت و خلافت حضرت علی(ع) است به طور وضوح از
حدیث غدیر استفاده مىشود. و علماى بلاغت گفتهاند که کنایه ابلغ از
تصریح است. و نیز حضرت رسول(ص) در روایات دیگر مسأله امامت و خلافت
حضرت علی(ع) را به طور واضح بیان کرده است.
12 - قرینهاى بر حمل بر محبّت!!
شیخ سلیم البشرى مىگوید: «در حدیث غدیر قرینهاى وجود دارد که کلمه
(مولى) را بر معناى محبّت حمل مىکند و آن این که این حدیث بعد از
واقعهاى بیان شده که در یمن اتفاق افتاد برخى بر ضدّ او اقدام کردند،
لذا رسولخدا(ص) در روز غدیر خم در صدد تمجید و مدح حضرت علی(ع) برآمد،
تا جلالت قدر او را بیان کرده و در مقابل کسانى که بر حضرت حمله کرده
بایستد».( المراجعات، رقم 58)
دهلوى نیز مىگوید: «سبب این خطبه -آن طور که مورّخین و سیرهنویسان
مىگویند- این بود که: جماعتى از اصحاب که با حضرت علی(ع) در یمن بودند
امثال بریده اسلمى و خالدبن ولید و دیگران از مشاهیر، قرار گذاشتند که
هنگام بازگشت از جنگ بر ضدّ حضرت علی(ع) نزد پیامبر(ص) شکایت کنند...
پیامبر(ص) بعد از مشاهده این صحنه در روز غدیر مردم را به محبّت علی(ع)
دعوت کرد...
پاسخ
اولاً: پیامبر(ص) در همان مجلس معترضین را از اعتراض بر ضدّ حضرت
علی(ع) بر حذر داشت، و سه بار فرمود: از جان على چه مىخواهید...
ثانیاً: مطابق کثیرى از روایات واقعه غدیر به امر خداوند بوده است نه
به جهت شکایت عدهاى از حضرت.
ثالثاً: بر فرض اتحاد دو قضیه دلالت حدیث غدیر بر سرپرستى و امامت تمام
است؛ زیرا اعتراض بریده و دیگران به جهت تصرّف در غنائم قبل تقسیم آن
بوده است که حضرت رسول(ص) با ذکر ولایت داشتن او در آن حدیث و این حدیث
به این نکته اشاره مىکند که او حقّ هر نوع تصرفى را دارد زیرا او امام
و ولىّ خداست.
رابعاً: واقعه غدیر خم بعد از قضیه بریده بوده است و هیچ گونه ارتباطى
به آن ندارد( سیره نبویه، زینى دحلان در حاشیه سیره حلبیه، ج 2، ص
346). سیّد شرفالدین مىگوید: «پیامبر(ص) علی(ع) را دوبار به سوى یمن
فرستاد: مرتبه اوّل در سال هشتم هجرى بود. در آن مرتبه برخى شکایت حضرت
علی(ع) را نزد رسولخدا بعد از بازگشتشان از یمن نمودند. در آن هنگام
رسولخدا(ص) بر آنها غضب کرد، و آنان نیز با خود عهد کردند تا دیگر
بار بر حضرت اعتراض نکنند( سیره ابن هشام، ج 4، ص 212). بار دوّم در
سال دهم هجرت بود. در آن سال، پیامبر(ص) پرچم را به دست حضرت علی(ع)
داد و به دست مبارکش عمامهاى بر سر او بست. و به او فرمود: حرکت کن و
به کسى التفات نکن... در این سفر کسى شکایت حضرت را رسولخدا(ص) نکرد و
بر او حمله ننمود، حال چگونه ممکن است که حدیث غدیر مسبَّب از اعتراض و
شکایت بریده و امثال او باشد...».( المراجعات، ص 407)
خامساً: بر فرض که کسى بر ضدّ حضرت علی(ع) مطلبى را گفته است، ولى وجهى
ندارد که پیامبر(ص) این جمعیّت عظیم را در صحرایى سوزان به جهت یک امرى
جزئى و کوچک جمع کند و این مقدار به آن بها دهد.
سادساً: اگر مقصود رسولخدا(ص) مجرد بیان فضیلت حضرت امیر(ع) و ردّ بر
اعتراضکنندگان بر او بود باید به طور صریح این مطلب را بیان مىکرد،
مثل آن که مىفرمود: این شخص پسر عم و داماد و پدر فرزندان من و سیّد
اهلبیت من است، او را اذیت نکنید و...، کلماتى که دلالت جلالت قدر و
عظمت حضرت دارد.
سابعاً: از این حدیث شریف غیر از معناى اولى به تصرّف و سرپرستى و
امامت معناى دیگرى متبادر به ذهن نمىشود، حال سبب ذکر این حدیث هر چه
مىخواهد باشد، ما الفاظ را حمل بر معناى حقیقى آن مىنماییم و به
اسباب آن کارى نداریم، خصوصاً آن که قرائن عقلى و نقلى نیز این معنا را
تأیید مىنماید.
13 - اشکال اجتماع دو تصرّف!!
محمود زعبى مىگوید: «اگر دلالت حدیث غدیر بر ولایت و اولى به تصرف و
سرپرستى را قبول کنیم لازم مىآید که در یک زمان و عصر دو متصرف مطلق و
سرپرست بر مسلمانان وجود داشته باشد، و این داراى محذورات بسیارى
است».( البینات)
پاسخ
اولاً: از حدیث غدیر استفاده ولایت و سرپرستى و اولى به تصرّف براى
حضرت علی(ع) استفاده مىشود، ولى در زمان حیات رسولخدا(ص) تصرفات
حضرتعلی(ع) در طول تصرفات رسولخدا(ص) است، یعنى در غیاب حضرت(ص) او
متصرف در امور است.
ثانیاً: اشکال و محذورى در اجتماع دو ولایت نیست، و اگر محذورى باشد در
اجتماع دو تصرف است، و ثبوت ولایت مستلزم فعلیّت تصرّف نیست.
ثالثاً: محذور اجتماع دو تصرّف در صورتى است که هر یک از تصرفات با
یکدیگر مخالف باشد در حالى که پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) هیچ گونه
اختلافى در تصرّف نداشتند.
رابعاً: عمده ولایت حضرت علی(ع) و فعلیّت آن بعد از وفات رسولخدا(ص)
است.
عید غدیر در اسلام
از جمله امورى که موجب جاودانگى داستان غدیر گشته و مفاد آن را ثابت و
محقّق ساخته است، عید قرار گرفتن آن است. روز غدیر، عید به شمار آمده و
روز و شب آن همراه با عبادت و خشوع و جشن و نیکى به ضعیفان و توسعه بر
خود و خانواده قرار گرفته است و مردم در این جشن، لباسهاى خوب و
زینتهاى خود را مىپوشند.
هرگاه مردم به این گونه امور گرایش داشته باشند، در پى عوامل آن رفته،
از راویان آن جستجو کرده و به سرودن اشعار و نقل کردن آن مىپردازند و
این گونه در هر دورهاى، همه ساله توجّه نسلها به آن معطوف مىشود و
همواره سندهاى واقعه و متون و اخبار مربوط به آن خوانده مىشود و
ماندگار مىگردد. در رابطه با عید غدیر از دو جهت بحث است:
1 - عدم اختصاص به شیعه
این عید، تنها به شیعه مربوط نیست، هر چند که شیعه، دلبستگى خاصّى نسبت
به آن دارد. فرقههاى دیگر مسلمین هم در عید گرفتن غدیر، با شیعه
شریکند. و بزرگانى از غیر شیعه در فضیلت این روز و عید بودنش به خاطر
تعیین امیرالمؤمنین(ع) به مقام والاى ولایت از سوى حضرت رسول(ص) سخنانى
ابراز کردهاند؛ چرا که این موسم، موسم شادمانى هواداران حضرت علی(ع)
است؛ چه او را به عنوان جانشین بلافصل پیامبر(ص) بدانند، چه چهارمین
خلیفه.
بیرونى در «الآثار الباقیة» روز غدیر خم را از روزهایى مىداند که اهل
اسلام آن را از اعیاد به حساب آوردهاند.( الآثار الباقیة فى القرون
الخالیة، ص 334)
ابن طلحه شافعى مىگوید: «روز غدیر خم، امیرالمؤمنین(ع) آن را در شعر
خود ذکر کرده و آن روز عید و موسم به حساب مىآید، زیرا آن روز وقتى
است که رسولخدا(ص) او را به این منزلت منصوب کرده و بر سایر خلائق
برترى داده است».( مطالب السؤول، ص 53)
و نیز مىگوید: «هر معنایى که اثباتش ممکن است و لفظ مولى براى
رسولخدا(ص) بر آن دلالت داشته باشد، حضرت(ص) آن را براى علی(ع) قرار
داده است، و این مرتبهاى است بلند، و منزلتى است عظیم، و درجهاى است
عالى، و مکانتى است رفیع، که پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را به آن اختصاص
داده است. و لذا آن روز، روز عید و موسم سرور براى اولیاى الهى گشته
است».( همان، ص 56)
از کتب تاریخ، استفاده مىشود که امّت اسلامى در شرق و غرب، در عید
بودن آن متّفقاند و مصریان و مغربیان و عراقیان، به جایگاه آن اعتنا و
اهتمام داشتهاند. و روز غدیر نزد آنان به عنوان روزى مشخّص براى نماز،
دعا، خطبه و مدیحهسرایى مشهور بوده است، و نامگذارى این روز به عید،
مورد اتفاق بوده است.( وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 1، ص 60 و ج 2، ص
223)
ابن خلّکان مىگوید: «پیامبراکرم(ص) هنگام بازگشت از مکّه در حجّة
الوداع، وقتى به غدیر خم رسید، میان خود و علی(ع) عقد برادرى بست و او
را براى خود، همچون هارون براى حضرت موسى(ع) دانست و فرمود: «خدایا!
کسانى که ولایت او را پذیرا شدند دوست بدار و کسانى که تحت سلطه ولایت
او نرفته و با او دشمنى ورزیدند دشمن بدار، و یارانش را یاور باش و
خوار کنندگانش را خوار کن». و شیعه را به این روز، دلبستگى خاصّى است.(
همان)
سخنِ ابنخلّکان را مسعودى تأیید کرده است، آن جا که مىگوید: فرزندان
حضرت علی(ع) و شیعیان او این روز را بزرگ مىدارند.( التنبیه و
الإشراف، مسعودى، ص 221)
ثعالبى نیز پس از آن که شب غدیر را از شبهاى مشهور نزد امّت شمرده است
مىنویسد: «و این، شبى است که فردایش پیامبرخدا(ص) در غدیر خم، بر فراز
جهاز شتران خطبه خواند و فرمود: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه...»، و
شیعیان، این شب را گرامى داشته، به احیاء و عبادت مىپردازند».( ثمار
القلوب، ثعالبى، ص 511)
2 - مبدأ عید غدیر
با مراجعه به تاریخ پىمى بریم که مبدأ این عید بزرگ به عصر پیامبر
اکرم(ص) باز مىگردد. مبدأ آن زمانى بود که پیامبر(ص) در صحراى غدیر خم
حضرت علی(ع) را به امامت و ولایت از جانب خداوند منصوب کرد. در آن روز
هر مؤمنى بدین جهت مسرور شد. و لذا نزد حضرت علی(ع) آمده و بر او تبریک
گفتند. از جمله کسانى که او را تبریک گفتند عمر و ابوبکر بود که قبلاً
به آن اشاره کردیم. و نیز به جهت تبریک و بزرگداشت این واقعه افرادى از
قبیل حسان بن ثابت، قیسبن سعدبن عباده انصارى و دیگران این واقعه را
به شعر درآوردند.