از مدينه تا غدير

محمدهادى يوسفى غروى
ترجمه و تلخيص: حسينعلى عربى

- ۴ -


تعداد شاهدان غدير

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب خبر غيرمتعارفى را به صورت مرسل از امام عليه‏السلام چنين نقل كرده است: «پيامبراكرم در روز غدير در ميان هزار و سيصد مرد برخاست.»(110) در حالى كه از احتجاج از قول امام باقر عليه‏السلام نقل كرديم: «تعداد افرادى كه از مدينه و اطراف آن و باديه‏نشينان به همراه پيامبر، حج را به جاى آوردند به هفتاد هزار نفر يا بيش‏تر بالغ مى‏شد، به تعداد اصحاب موسى كه هفتاد هزار نفر بودند و از آن‏ها براى جانشينى هارون بيعت گرفت، اما پيمان را شكستند و از گوساله سامرى پيروى كردند.(111)

البته اين خبر تعداد افراد مدينه و اطراف آن و باديه را با هم نقل كرد و مشخص ننموده است كه تعداد هركدام چقدر بوده است، اما در دو خبرى كه از امام صادق عليه‏السلام وارد شده است، به تعداد هر كدام اشارهشده است: در يكى از آن‏ها آمده است: «رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از مدينه براى حج خارج شد در حالى كه پنج هزار نفر از اهل مدينه در مشايعت وى بودند و از مكه بازگشت در حالى كه پنج هزار نفر از اهل مكه وى را مشايعت مى‏كردند؛ بنابراين ده هزار نفر از اهل مكه و مدينه شاهد ولايت على عليه‏السلام بودند.»(112) و در دومى آمده است: «هنگام بازگشت رسول خدا از حجة‏الوداع پنج هزارنفر از اهالى مدينه همراه او بودند و ده هزار مرد از اهل يمن از مكه خارج شده بودند و او را مشايعت مى‏كردند.»(113)

مطلب در اين خبر به اين صورت آمده است و در هيچ خبر ديگرى اين عدد يا چيزى نزديك به آن ذكر نشده است كه همراه على عليه‏السلام يا بدون او براى حج آمده باشند. از سوى ديگر، يمن در جنوب مكه و در سمت راست آن قرار دارد، در حالى كه مدينه در شمال مكه قرار دارد، بنابراين همراهى آنان با رسول خدا تا جحفه و غدير خم بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، با توجه به اين‏كه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستور به مشايعت هم نداده بودند.(114)

تبريك و تهنيت‏گويى

حلبى از ابوسعيد خدرى روايت كرده است: سپس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اى مردم! به من تهنيت بگوييد، زيرا خدا مرا به نبوّت و اهل‏بيتم را به امامت برگزيد.»(115)

و حميرى در قرب الاسناد با سند خود از امام صادق روايت كرده است: «سپس به مردم دستور داد كه با على عليه‏السلام بيعت كنند و مردم چنين كردند.»(116) قمى در تفسيرش از امام صادق عليه‏السلام روايت كرده است: «رسول خدا به مردم فرمود درود بفرستيد به على به خاطر اميرالمؤمنين شدن.»(117) و شيخ صدوق در أمالى با سند خود از ابن عباس روايت كرده است: «آن حضرت به اصحاب خود فرمود كه يكى يكى به على عليه‏السلام به خاطر اميرالمؤمنين شدن تبريك بگويند.»(118)

در جامع‏الاخبار آمده است: «اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزد اميرالمؤمنين آمدند و ولايتش را تبريك گفتند و اولين كسى كه به وى تبريك گفت، عمر بن خطاب بود كه گفت: اى على، مولاى من، و مولاى هر مرد و زن مؤمنى گرديدى.»(119)

طبرسى در احتجاج با سند خود از امام باقر عليه‏السلام روايت كرده است كه رسول خدا فرمود: «اى مردم، شما بيش‏تر از آن هستيد كه همگى بخواهيد در يك وقت با من دست بيعت بدهيد. براى همين خداى متعال به من دستور داده است كه از زبان‏هاى شما براى ولايت على و ائمه‏اى كه بعد از او مى‏آيند و از من و او هستند، اقرار بگيرم، چنان‏كه به شما اعلام كردم كه ذريه من از صلب او هستند. پس همگى بگوييد: ما شنيديم و مطيع و راضى هستيم و در مقابل آنچه از سوى پروردگار درباره جانشينى على و اولادش ابلاغ كردى، تسليم هستيم. ما براين امر با قلب‏ها و جان‏ها و زبان‏ها و دست‏هايمان با تو بيعت مى‏كنيم و بر همين بيعت زندگى مى‏كنيم و مى‏ميريم و دوباره مبعوث مى‏شويم. ما در آن هيچ تغيير و تبديل و شك و ريبه‏اى روا نمى‏داريم و عهدشكنى نمى‏كنيم و ميثاق خود را نقض نمى‏كنيم و از خدا و تو و اميرالمؤمنين و اولادش كه از ذريه تو و از صلب على هستند و از حسن و حسين مى‏آيند، اطاعت مى‏كنيم، زيرا جايگاه و منزلت آن‏ها را مى‏دانيم.

مردم در جواب پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرياد زدند: شنيديم و امر خدا و رسولش را با قلب‏ها و زبان‏ها و دست‏هايمان اطاعت كرديم. سپس به طرف على عليه‏السلام رفتند و با او بيعت كردند و اولين كسانى كه با وى بيعت كردند، خلفاى سه‏گانه بودند و بعد از آن مهاجرين و انصار و سپس بقيه مردم بر حسب مقام و منزلتشان پيش آمدند و بيعت كردند... اين بيعت‏گيرى سه روز ادامه پيدا كرد و هرگاه قومى با على عليه‏السلام بيعت مى‏كردند، رسول خدا مى‏فرمود: حمد و سپاس خدايى راست كه ما را بر تمام جهانيان برترى داده است.(120)

مرحوم مجلسى پس از بيان اين خطبه مى‏نويسد: تمام اين خطبه را على‏بن مطهر حلى در كتاب العدد القويه با اسناد خود به زيد بن ارقم روايت كرده است.(121)

شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: پس نماز ظهر را خواند... سپس به على عليه‏السلام فرمود كه در خيمه‏اى كه در كنار خيمه‏اش بود بنشيند و به مردم دستور داد كه گروه گروه نزد على بيايند و جانشينى و اميرالمؤمنين شدن وى راتبريك بگويند و مردم اين كار را انجام دادند. سپس به همسرانش و زنان مؤمنين فرمود كه بر على عليه‏السلام وارد شوند و اميرالمؤمنين شدنش را تبريك بگويند و آن‏ها نيز اين كار را كردند.(122)

نزول آيه اكمال

قديمى‏ترين كتابى كه در خصوص نزول آيه اكمال در شأن حادثه غدير صحبت كرده و در دسترس ما است، كتاب سليم بن قيس هلالى عامرى (متوفاى 80 ه.ق) مى‏باشد كه آن را از ابوسعيد خدرى چنين روايت كرده است: «هنوز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از روى منبر پايين نيامده بود كه آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم و رضيت لكم الاسلام دينا» نازل شد كه رسول خدا فرمود: الله اكبر بر اكمال دين، اتمام نعمت و رضايت پروردگار از رسالتم و بر ولايت على عليه‏السلام بعد از من.(123)

در اين هنگام حسان بن ثابت عرض كرد: اى رسول خدا، اجازه بفرماييد تا ابياتى درباره على بگويم: آن حضرت فرمود: با توكل به خدا، بگو. حسّان گفت: اى بزرگان قريش، سخن مرا در حالى كه رسول خدا شاهد است، بشنويد: آيا ندانستيد كه محمد در زير درختچه‏هاى غدير خم برخاست و اعلام كرد، به اين‏كه جبرئيل از جانب خدا بر او نازل شده و اعلام كرده است كه تو مصون هستى و سستى پيشه مكن و آنچه را كه خداوند نازل كرده است به مردم ابلاغ كن، كه اگر چنين نكنى و از دستور خدا سرپيچى كنى در اين صورت رسالت الهى را به آن‏ها ابلاغ نكرده‏اى و از دشمنان ترسيده‏اى. پس رسول خدا برخاست و دست على را در دست راست خود گرفت و آن را بلند كرد و با صداى بلند اعلام كرد: هر كدام از شما كه من مولاى او بودم و سخنان مرا به خاطر مى‏سپرده و فراموش نمى‏كرده است، بداند: مولاى او بعد از من على است و من فقط او را به عنوان مولاى شما معرفى مى‏كنم و بدان راضى هستم، پس اى خدا، هركسى كه دوستدار على بود، او را دوست بدار و هركس كه دشمن على بود با او دشمن باش. و اى پروردگار، كسانى كه او را يارى مى‏كنند، يارى كن، زيرا كه آن‏ها امام هدايت را كه همانند ماه درخشنده است يارى مى‏كنند و اى پروردگار من، هركس كه على را خوار مى‏شمارد او را خوار گردان و در روز قيامت كه براى حساب نگه داشته مى‏شوند، آن‏ها را عذاب كن.(124)

مرحوم كلينى در روضه كافى از امام باقر عليه‏السلام روايت مى‏كند: پيامبراكرم‏به حسان بن ثابت فرمود: مادامى كه از ما دفاع مى‏كنى، مؤيد به روح‏القدس باشى.(125) يا فرمود: اى حسان تا هنگامى كه ما را با زبانت يارى كنى، مؤيد به روح‏القدس هستى.(126)

درخواست عذاب!

گفتيم كه در احتجاج به نقل از امام باقر عليه‏السلام آمده است: «مردم به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام هجوم آوردند تا بيعت كنند و بيعت كردن تا سه روز ادامه داشت.»(127)

از امام صادق عليه‏السلام در جامع‏الاخبار آمده است: «پس از سه روز، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جاى خود نشسته بود كه مردى از قبيله بنى مخزوم كه عمر بن عتيبه ناميده مى‏شد، پيش آمد و گفت: اى محمد! مى‏خواهم از تو درباره سه چيز سؤال كنم. آن حضرت فرمود: آنچه را كه مى‏خواهى بپرس، آن مرد پرسيد: بگو كه آيا شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله از جانب توست يا از جانب پروردگارت؟

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: وحى از سوى خداست و سفير الهى جبرئيل است و من اعلام‏كننده هستم و آن را اعلام نكردم مگر به دستور پروردگارم.

آن مرد پرسيد: بگو كه آيا نماز وزكات و حج و جهاد از جانب توست يا از جانب پروردگارت؟

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همانند قبل به او جواب داد.

آن مرد پرسيد: بگو كه آيا اين ـ و به على عليه‏السلام اشارهكرد ـ و سخنانت درباره او كه گفتى: من كنتُ مولاه... از جانب توست يا از جانب پروردگارت؟ پيامبر همانند قبل به او جواب داد.

در اين حال مرد مخزومى صورتش را به سوى آسمان گرفت و گفت: خدايا، اگر محمد در آنچه كه مى‏گويد راستگوست، پس قطعه‏اى از آتش را بر من فروفرست! و آن‏گاه بلند شد و برگشت.

به خدا قسم كه هنوز خيلى دور نشده بو دكه ابر سياهى بر او سايه انداخت و رعد و برقى از آن برخاست و صاعقه‏اى از آن بر اين مرد اصابت كرد و او را سوزنيد. آن‏گاه جبرئيل نازل شد و اين سوره را نازل كرد: «سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع»(128)

كافرشدن بعد از مسلمانى

عياشى در تفسير خود از امام صادق عليه‏السلام روايت كرده است: پس از آن‏كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غدير خم آن سخنان را درباره على عليه‏السلام اعلان كرد و افراد به استراحت‏گاه‏هاى خود رفتند، مقداد بن أسود كندى از كنار جمعى گذشت كه مى‏گفتند: به خدا قسم اگر از ياران كسرى و قيصر بوديم، الان لباس‏هاى ابريشمى و نرم در تن داشتيم. در حالى كه الان با او (محمد) هستيم و لباس‏هاى خشن مى‏پوشيم و غذاهاى خشن مى‏خوريم و حالا هم كه مرگش نزديك شده، على را جانشين خود كرده است...

مقداد از دست آن‏ها عصبانى شد و گفت: به خدا قسم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را از گفته‏هاى شما آگاه خواهم كرد. به دنبال آن نزد رسول خدا رفت و او را از گفته‏هاى آن‏ها باخبر كرد. آنها نزد پيامبراكرم آمدند و در مقابلش زانو زدند و گفتند: اى رسول خدا، قسم به خدايى كه تو را به حق فرستاده است، ما چنين نگفته‏ايم.

در اين حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «به خدا قسم مى‏خورند كه نگفته‏اند، در حالى كه در واقع كلمات كفرآميز را گفته‏اند و بعد از مسلمانى به كفر گرويده‏اند.» اى محمد، اين‏ها در شب عقبه عليه تو توطئه كردند، اما به مقصود نرسيدند... .

و از جابر بن ارقم از برادرش زيد بن ارقم روايت كرده است: در كنار خيمه من، خيمه سه نفر از افراد قريش بود و من با حذيفه بن يمان در خيمه به سر مى‏برديم كه شنيديم يكى از آن‏ها مى‏گويد: به خدا قسم كه محمد بسيار نادان خواهد بود، اگر گمان كند كه كار على بعد از او سامان مى‏گيرد! و ديگرى گفت: آيا نديدى كه هنگام اعلان جانشينى، ابن ابى كبشه مى‏خواست غش كند؟! و سومى گفت: او ديوانه يا نادان است، به خدا قسم كه آنچه را او مى‏گويد، هرگز سامان نخواهد گرفت!

در اين حال حذيقه گوشه چادر را بلند كرد و سر در چادر آن‏ها كرد و گفت: هرچه را بخواهيد، مى‏گوييد در حالى كه رسول خدا در ميان شما و وحى الهى عليه شما نازل مى‏شود؟! به خدا قسم كه سخنان شما را به اطلاع او مى‏رسانم! آن‏ها گفتند: اى حذيفه، تو در اينجا بودى و سخنان ما را شنيدى؟ آن را مخفى نگه دار، زيرا هر همسايه‏اى بايد امانت‏دار باشد!

اما حذيفه گفت: اين از مجالسى نيست كه بايستى امانت آن را حفظ كرد. من خيرخواه خدا و رسولش نخواهم بود، اگر سخنان شما را براى آن حضرت بازگو نكنم. آن‏ها گفتند: اى حذيفه، هركارى مى‏خواهى بكن. به خدا قسم كه ما قسم ياد خواهيم كرد كه چنين چيزى نگفته‏ايم و تو به ما دروغ بسته‏اى. آيا گمان مى‏كنى كه در اين صورت تو را تصديق كند و ما سه نفر را تكذيب نمايد؟!

حذيفه گفت: وقتى كه من خيرخواه خدا و رسولش باشم، از هيچ چيزى نمى‏ترسم و شما هرچه را مى‏خواهيد، بگوييد. سپس نزد رسول خدا رفت و سخنان آن عده را بازگو كرد. آن حضرت شخصى را به دنبال آن‏ها فرستاد تا بيايند. سپس از آن‏ها پرسيد: چه چيزى گفته‏ايد؟ گفتند: به خدا قسم كه چيزى نگفته‏ايم و دروغ به عرض شما رسانده‏اند و ما آن را تكذيب مى‏كنيم.

در همان حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر بعد اسلامهم»، به خدا قسم مى‏خورند كه آن را نگفته‏اند، در حالى كه واقعا آن كلمات كفرآميز را گفته‏اند و بعد از مسلمان شدن، كافر گرديدند.(129)

قمى در تفسير خود مى‏نويسد: چهارده نفر از اصحاب رسول خدا جلسه‏اى تشكيل دادند و توطئه قتل آن حضرت را ريختند. آن‏ها در گردنه هرشى كه بين جحفه و ابواء(130) قرار دارد، كمين كردند به اين صورت كه هفت نفر در سمت راست تنگه و هفت نفر در سمت چپ آن مستقر شدند تا ناقه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را برمانند.

پس از فرا رسيدن شب، رسول خدا در آن شب از لشكر اسلام جلو افتاد او در حالى كه پيش مى‏رفت بر روى ناقه‏اش به خواب رفت. وقتى كه به نزديكى گردنه رسيد، جبرئيل خبر داد كه فلانى و فلانى و... براى تو كمين كرده‏اند! هنگامى كه رسول خدا به نزديكى گردنه رسيد، آن‏ها را با اسم‏هايشان صدا زد. وقتى كه صداى آن حضرت را شنيدند، فرار كردند و در ميان جمعيت خود را گم كردند. پس از آن‏كه رسول خدا از گردنه گذشت اين عده نزد آن حضرت آمده و به خدا قسم خوردند كه قصدى عليه او نداشته‏اند. پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ينالوا...»(131)