از مدينه تا غدير

محمدهادى يوسفى غروى
ترجمه و تلخيص: حسينعلى عربى

- ۱ -


اشاره

گذشته چراغ راه آينده است و تاريخ، حكيم جهان ديده‏اى است كه حوادث گذشته را بازخوانى مى‏كند تا راهى براى پيمودن آينده مبهم پيش روى ما بنهد. ماه ذى‏الحجه همواره تداعى‏كننده اعياد مبارك قربان و غدير است. اين دو از ايام‏الله و شعائر الهى هستند كه بزرگداشت آن‏ها بر هر مسلمانى لازم است.

اين مقاله، ترجمه و تدوين بخشى از كتاب موسوعة التاريخ الاسلامى، تأليف استاد يوسفى غروى مى‏باشد، كه درصدد برآمده است با استفاده از منابع دست اول و با اهميت دادن به منابع شيعى و اشارهبه آيات اكمال، تبيلغ و ولايت كه در هنگام حجة‏الوداع نازل شده است، جريان حجة الوداع و غدير خم را بازخوانى كند تا زمينه آشنايى هرچه بيش‏تر با سيره پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اخلاق و منش و سياست‏ها و درايت‏هاى آن حضرت فراهم شود.

نزول دستور الهى براى انجام حج

امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمايند: «جبرئيل بر رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شد و به او گفت: اى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، خداوند متعال سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: من هيچ يك از پيامبران و رسولان خود را قبض روح نكردم، مگر بعد از اكمال دينم و تأكيد بر حجتم. حال دو فريضه از دين تو باقى مانده كه لازم است آن‏ها را به قوم خود ابلاغ كنى: فريضه حج و فريضه ولايت و خلافت بعد از خودت. به درستى كه من هيچ‏گاه زمين را از حجت خويش خالى نگذارده و خالى نخواهم گذاشت. حال خداوند متعال به تو امر مى‏فرمايد كه فريضه حج را به قوم خود ابلاغ كنى و حج به جاى آورى و اعلام كن تا هركسى كه استطاعت دارد، همراه تو حج به جاى آورد و احكام حج را همانند احكام نماز و زكات و روزه به آن‏ها بياموزى و آنان را به امور حج واقف گردانى.»(1)

امام صادق عليه‏السلام نيز مى‏فرمايد: «ده سال از اقامت رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه مى‏گذشت در حالى كه حجّى به جاى نياورده بود.(2) پس به تمام كسانى كه اسلام آورده بودند، پيام فرستاد كه رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قصد حج دارد و آن را به همه اعلام مى‏كند تا هر كسى كه توانايى دارد، او را همراهى كند. به دنبال آن مردم براى انجام حج روى آوردند.(3) علاوه بر اين، آن حضرت به جارچى‏ها دستور داد كه با صداى بلند اعلام كنند: رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواهد در اين سال فريضه حج به جاى آورد.(4) او مى‏خواهد كه احكام حج را مثل ساير احكام دينى به شما بياموزاند و شما را بر آن‏ها واقف گرداند، كسانى كه استطاعت دارند او را همراهى كنند.(5) به دنبال آن، اهالى مدينه و اطراف و باديه نشينان براى انجام مراسم در كنار رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آماده شدند.»(6)

حركت براى حجة‏الوداع

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ابودجانه انصارى يا شباع بن عرفطه غفارى(7) را جانشين خود در مدينه قرار داد و چهار روز مانده به آخر ذى‏القعده، از مدينه خارج شد.(8) افرادى كه براى انجام حج آن حضرت را همراهى مى‏كردند، به هفتاد هزار نفر يا بيش‏تر مى‏رسيدند.(9)

آن حضرت شصت و چهار يا شصت و شش(10) و بنا به قولى، صد نفر شتر(11) قربانى را براى اين حج در نظر گرفت و ناجية بن جندب أسلمى خزاعى را مسؤول نگهدارى و هدايت آن‏ها كرد.(12) پس از آن‏كه آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به شجره در ذى‏الحليفه رسيد، فرود آمد. اين‏جا ميقات اهل مدينه به سوى مكه بود. در آن‏جا پيامبر دستور داد كه افراد موهاى زايد بدن را زايل كنند و غسل به جاى آورند و در يك ازار و رداء مُحرِم شوند و كسانى كه رداء ندارند با إزار و عمامه محرم شوند و تحت الحنك‏هاى عمامه را بر شانه بيندازند.(13)

ازحوادث قابل ذكر در ميقات ذى‏الحليفه اين است كه پس از شهادت جعفر بن ابيطالب در موته، ابوبكر تيمى با بيوه او، أسماء بنت عميس ازدواج كرده بود. اسماء به پسرش محمد حامله بود و با وجودى كه وضع حملش نزديك بود، همراه شوهرش ابوبكر براى انجام حج حركت كرده بود. او وقتى كه به ذى‏الحليفه رسيد، وضع حمل كرد. از اين‏رو، فردى را نزد رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرستاد تا مسأله را از آن حضرت بپرسد. رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «غسل كن و استشفار بنما(14) و مُحرم شو.»(15) او هم استشفار كرد و كمربندى به كمر بست و محرم شد(16) و لبيك حج را گفت.(17)

ورود رسول الله به ذى‏الحليفه در وقت ظهر رخ داد. آن حضرت شب جمعه را در آن‏جا اقامت كرد تا اصحاب و قربانى‏ها به وى برسند. پس از آن‏كه زنانش، كه بر هودج‏هايى سوار شده بودند و تمام اصحاب و قربانى‏ها به وى رسيدند،(18) صبر كرد تا ظهر شد. سپس غسل كرد و از اقامتگاه خود خارج شد و به كنار شجره [درخت] رفت و در آن‏جا نماز ظهر(19) را به صورت دو ركعتى(20) به جاى آورد و آن‏گاه قصد حج كرد.(21) پس از آن فرمود كه يك قربانى بياورند. در سمت راست اين حيوان علامتى گذاشت و پيش از آن‏كه مُحرم شود، يك جفت نعلين بر گردن آن آويخت و تمام اين كارها را رو به قبله انجام مى‏داد. پس از آن به ناجية بن جندب امر فرمود تا بقيه قربانى‏ها را إشعار [علامت‏گذارى] كند. او اين كار را با همكارى دو جوان أسلمى انجام داد. سپس [ناجية بن جندب] از آن حضرت سؤال كرد: اگر يكى از قربانى‏ها از راه رفتن عاجز شد، آن را چه كنيم؟ فرمود: آن را نَحر كن و افسارش را به خونش آغشته كن و بر پهلوى راستش بزن، اما تو و همكارانت از گوشت آن نخوريد.(22) آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حركت كرد تا به بيداء رسيد. در آن‏جا مردم در دو دسته صف كشيدند و آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تلبيه حج(23) را به اين صورت تلقين فرمود: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك.»(24)

دو قطعه احرام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از كرباس يمنى بود.(25) مردم چشم به پيامبر دوخته و منتظر بودند كه ببينند آن حضرت به چه كارى دستور مى‏دهد، يا چه كارى را انجام مى‏دهد، تا از او پيروى كنند.(26) بنابراين، همه مردم به قصد حج محرم شدند و هيچ‏كدام نيّت عمره نكردند و اصلاً نمى‏دانستند كه حج تمتع چيست(27) و به علاوه، عده زيادى از آنان بدون برداشتن قربانى همراه وى حركت كرده بودند.(28)

رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شب يكشنبه را در منزلگاه مَلَل به صبح آوردند. سپس حركت كردند تا به شرف السيّاله رسيدند. در آن‏جا پس از اقامه نماز مغرب و عشا، شام خوردند و سپس از سيّاله به سوى عرق الظبيه، در نزديكى روحاء حركت كردند. در عرق الظبيه نماز صبح را به جاى آوردند و به حركت خود ادامه دادند تا به روحاء رسيدند و در آن‏جا اطراق كردند. در اين‏جا، يكى از افراد طائفه بنى نهد گورخرى را كه صيد كرده بود، به رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هديه كرد. آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: آنچه كه توسط ديگران صيد مى‏شود، براى شما حلال است، مگر آنچه را كه خودتان صيد مى‏كنيد يا به دستور شما صيد مى‏شود.

سپس از بدر گذشتند و به منصرف رسيدند. در آن‏جا پيامبر نماز مغرب و عشا را به جاى آورد. پس از صرف شام، دوباره به حركت ادامه دادند تا به الاثابه كه قبل از جحفه واقع شده، رسيدند و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز صبح را در آن‏جا به جاى آورد. در اين‏جا، غلام ابوبكر شتر خود را، كه زاد و توشه ابوبكر بر آن بود، خواباند و خودش هم به خواب رفت. پس از آن، شتر برخاست و در حالى كه افسار را به دنبال خود مى‏كشيد، حركت كرد. پس از مدتى غلام بيدار شد و گمان كرد كه شترش در همان مسير كاروان حركت كرده و لذا به دنبال كاروان به راه افتاد و از ديگران درباره شتر خود پرس‏وجو مى‏كرد، اما كسى از آن خبر نداشت. كاروانيان به حركت خود ادامه دادند تا اين‏كه صبح روز سه‏شنبه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عرج رسيد و در خانه‏هايى كه در آن‏جا بود، فرود آمدند.

پيامبر اكرم در گوشه‏اى از محل اقامت خود نشسته بود كه ابوبكر آمد و در كنارش نشست. پس از آن، عايشه و سپس اسماء آمدند و در كنار حضرت نشستند و... تا اين‏كه كمى قبل از ظهر، غلام ابوبكر، حيران و سرگردان آمد. ابوبكر از او پرسيد: شترت كجاست؟ جواب داد: آن را گم كرده‏ام! ابوبكر برخاست و او را به باد كتك گرفت و دائما فرياد مى‏زد: چگونه از يك شتر هم نمى‏توانى محافظت كنى و آن را گم كرده‏اى؟ رسول اللّه تبسّمى كرد و فرمود: آيا از اين مُحرم و كارهايى كه انجام مى‏دهد، تعجب نمى‏كنيد؟!

در طول مسير خبر ورود رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به گوش بنى أسلم رسيد. بعضى از آن‏ها يك كاسه بزرگ را از حَيس (خرما و روغن مخلوط شده با آرد) پر كردند و براى پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آوردند و آن حضرت به همراه خانواده‏اش و ابوبكر و كسانى كه با وى بودند از آن غذا خوردند.

در اين سفر، صفوان بن معطّل در آخر كاروان حركت مى‏كرد تا اشياى به جاى مانده را بردارد و گمشدگان را راهنمايى كند. چيزى نگذشت كه او همراه با شتر ابوبكر از راه رسيد و آن را جلوى در اقامتگاه پيامبر خوابانيد و به ابوبكر گفت: نگاه كن كه چيزى كم نشده باشد. ابوبكر نگاه كرد و گفت: فقط يك كاسه بزرگ كم است، كه آن هم نزد غلام بود.

در اين ميان، بعضى از وسايل پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر شتر ابوبكر بار بود كه گم شده بود، براى همين شايع شد كه ناقه رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گم شده است، از اين‏رو، سعد بن عباده همراه پسرش قيس، ناقه‏اى را با اسباب و اثاثيه براى آن حضرت آوردند. آن‏ها پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ديدند كه جلوى اقامتگاه خود ايستاده است. سعد گفت: اى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، مطلع شديم كه شترى، كه زاد و توشه‏ات بر آن بار بوده، گم شده است، براى همين شتر خود را آورده‏ايم تا از اين وسايل استفاده كنيد.

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: خداوند بارهايم را به من برگرداند. شما وسايل خود را ببريد. خداوند به شما خير و بركت عنايت فرمايد!

سپس از سعد بن عباده پرسيد: اى ابوثابت، مگر آن مقدار كه در مدينه از ما مهماندارى مى‏كنى برايت كفايت نمى‏كند؟!

سعد گفت: اى رسول خدا، خدا و رسول او بر ما منت دارند. به خدا قسم آنچه از اموال ما را كه برمى‏دارى، نزد ما محبوب‏تر از آن مقدارى است كه براى ما وامى‏گذارى. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: راست مى‏گويى اى ابوثابت! به تو بشارت مى‏دهم كه رستگار شدى!

روز چهارشنبه آن حضرت در سُقيا فرود آمد. صبح روز بعد به أبواء رسيد و در محل مسجدى كه در سمت چپ وادى ابواء و در جهت مكه قرار دارد، نماز به جاى آورد. سپس پيامبر حركت كرد تا به قلعه‏هاى يمن رسيد. در آن‏جا، حضرت براى استراحت زير درخت نشست. در روز جمعه، در جحفه فرود آمد و در مسجدى كه پايين‏تر از منطقه خم قرار دارد، نماز به جاى آورد. روز شنبه نيز به قُديد رسيد و در مسجد مشلّل و سپس در مسجدى كه در پايين لفتْ ساخته شده، نماز خواند. در لفت، پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از كنار هودج زنى گذشت كه فرزند كوچكش همراه وى بود. آن زن بازوى بچه را گرفت و از آن حضرت پرسيد: اى رسول خدا، آيا اين كودك هم مى‏تواند حج به جاى آورد؟ حضرت پاسخ داد: بله، و براى تو هم ثواب نوشته مى‏شود.

روز يكشنبه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عسفان رسيد. پس از آن‏جا به سوى كراع الغميم حركت كرد. در اين سفر، عده زيادى پياده بودند، آن‏ها در غميم جلوى آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمدند و از سرعت حركت كاروان و سختى پياده‏روى شكايت كردند(29) و از حضرت درخواست كردند كه فكرى براى پيادگان هم بكند، تا آنان هم مقدارى از راه را سواره طى كنند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود كه امكاناتى براى سواركردن همه آن‏ها ندارد، امّا به آنان توصيه فرمود كه دستارهايى به كمر ببندند و هروله كنان راه بروند تا به بدنشان فشار وارد نيايد. آنان اين دستور را انجام دادند و احساس راحتى كردند.(30)

ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: هنگامى كه در سرف بوديم، من حائض شدم. بدين خاطر گريه مى‏كردم كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر من وارد شد و پرسيد: چه شده است؟! گفتم: حيض شده‏ام. به خدا كه دوست داشتم امسال به اين سفر نمى‏آمدم! آن حضرت فرمودند: اين حرف را نزن. تو تمام اعمالى را كه حجاج انجام مى‏دهند، مى‏توانى به جاى آورى و فقط كعبه را نبايد طواف كنى.(31)